ارسالها: 355
#22
Posted: 23 Jul 2018 10:34
خاطرات با این همه جزییات
زندگی مثل دوچرخه سواری می مونه ... واسه حفظ تعادلت همیشه باید در حرکت باشی ... .((آلبرت انیشتین))
ارسالها: 170
#23
Posted: 3 Aug 2018 16:14
من کصافط و عشق کصافطترم
فصل دوم
قسمت دهم
چند روزی گذشت ، پرستو امد دیدنم ، ازم معذرت خواهی کرد ، غیر مستقیم بهم فهموند که یه قرار با پیمان بزارم ، با پیمان هماهنگ کردم و گفت که فرشاد هم هست و فردا چهار نفره ، عشق و حال میکنیم
عادت کرده بودم به رفتار های پرستو ، اولش دلش سکس میخواست ، وسطش دودل میشد و کیر که میدید جنده میشد ، آخرش هم میشد مومن و پرهیزگار ، من رو میکشید به فحش
فردا رفتیم مکان پیمان ، من و پرستو حسابی به خودمون رسیدیم ، از در که وارد شدیم پیمان و فرشاد راست کردن ، پیمان با شلوارک برامون چای اورد ، گفتم بیجنبه شدین نیامده راست کردید ، از پاچه شلوارکش دستم رو بردم تو و سر کیرش رو مالیدم
پیمان گفت والا اگر شما با این هیکل و تیپ سکسی برید سر قبرا ، مرده ها هم کیرشون از خاک میزنه بیرون
گفتم چای نمیخوام فقط کیر میخوام ، درحالی که هنوز سینی چای دست پیمان بود ، شلوارکش رو پایین کشیدم و کیرش خورد زیر سینی ، پیمان سینی رو کنار گذاشت و شلوارکش رو با پا پرت کرد گوشه اتاق ، میدونستم پرستو تا چند دقیقه یخه و باید شهوتش خود به خود بزنه بالا و بزنه بالا دیگه خودش تا تهش میره ،
کیر پیمان رو دودستی گرفتم و بوسیدم ، قربون صدقه کیرش میرفتم و لیس میزدم ، فرشاد هم لخت شد و امد جلو پرستو ، برای شروع کار پرستو زود بود ، دست انداختم و کیر فرشاد رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم ، رو زانو وایسادم و یه لیس از کیر پیمان میزدم و یه لیس از کیر فرشاد
پرستو کیر فرشاد رو از دستم گرفت و با ولع ساک زد ، کیر پیمان رو هم دادم دستش و خودم عقب رفتم ، کیر یکی رو ساک میزد و برای اون یکی جق میزد ، تو این فاصله لباسهای خودم و پرستو رو دراوردم و کامل لخت شدیم
فرشاد پرستو رو بقل کرد و برد روی تخت ، به پیمان گفتم تا جایی که میشه میخوام به خواهرم حال بدید ،
فرشاد پرستو رو انداخت رو تشک و پاهاش رو باز کرد ، مثل کس ندیده ها از سوراخ کون تا ناف پرستو رو میخورد ، پیمان کنار پرستو نشست و لب و گردن و سینه های پرستو رو میخورد , منم برای پیمان ساک میزدم و کیر فرشاد رو میمالیدم
فرشاد کیرشو گذاشت تو کس پرستو و اروم عقب جلو کرد ، سر پرستو رو از دستای پیمان دراورد و افتاد به جون لباس پرستو ، خواهرم رو بقل کرد و با تمام وجود تلمبه زدن رو شروع کرد ،
منم دست گذاشتم رو سینه پیمان و خوابوندمش رو تخت ، کسم رو با اب دهنم خیس کردم و تنظیمش کردم رو کیرش ، بالا پایین میکردم
نگاه من و پیمان همش به پرستو بود ،
پیمان با دست سر پرستو رو سمت خودش کشید و لباش رو بوسید ، فرشاد هم تکونی به خودش و پرستو داد و نزدیکم شد و وایساد لباس من رو خوردن.
پرستو به خودش لرزید و ارضا شد .
فرشاد کیرشو کشید بیرون و با انگشت سوراخ کون پرستو رو کرد ، برعکسش کرد و مدل سگی نشوندش ، کیرش رو کرد تو کون خواهرم رو مشغول کون کردن شد ، پیمان داشت اماده میشد بره سراغ پرستو که پیش دستی کردم و پریدم جلو پرستو تکیه دادم به تاج تخت و پاهام رو جلو صورت پرستو باز کردم ، دستام رو تو موهای پرستو کردم و به سمت کسم فشار دادم ، یکم امتنا کرد ، انگار چندشش میشد ، اما شهوت کار خودش رو کرد و شروع به لیسیدن کرد ، پیمان رو زانو وایساد و کیرشو کرد تو حلقم ، با دستاش سینهای پرستو رو ورز میداد ، فرشاد از کون پرستو کشید بیرون و کیرش رو تمیز کرد امد سراغ کس خیس من ، پیمان هم پرستو رو به بقل خوابوند و پاهاش رو باز کرد و یکی رو با دست بالا نگه داشت و از پشت کرد تو کسش ، فرشاد روی تخت دراز کشید و من به پشت روی کیرش نشستم و یکم فاصله گرفتم از تشک ، فرشاد تو کسم تلمبه میزد و منم سینها و لبای پرستو رو میخوردم و با دستم چوچولش رو میمالیدم
پیمان خواهرم رو روی خودش کشید و همچنان تو کسش تلمبه زد
فرشاد با انگشتانش کونم رو باز میکرد و تو کسم تلمبه میزد ، لرزش شدیدی به جونم افتاد و ارضا شدم .
پیمان از کس پرستو دراورد و تو همون حال از پشت کرد تو سوراخ گشاد شده پرستو ، فرشاد هم رفت بین پاهاش و کیرش رو کرد تو کس پرستو ، خواهرم داشت میمرد از لذت و فشار سکس ، چند دقیقه به تمام معنا جرش دادن
فرشاد کشید بیرون کیرش رو داد دست من ، براش جق زدم و رو سینه های من ارضا شد ، چند دقیقه ای پیمان سفت تو کون پرستو تلمبه زد و تو کون پرستو ارضا شد ،
چهارتایی لخت افتادیم روی هم و تو هم وول میخوردیم ، حال تکون خوردن دیگه نداشتیم
پرستو ، خودم ، با این دوتا نره خر از همیشه بیشتر لذت بردیم ، سکس عالی بود و حتی بعدش ، مثل گذشته پرستو از یاد اوریش لذت میبرد و دیگه سرزنش نمیکرد
شب سر شام شوهرم گفت امروز کجا بودی
گفتم با پرستو رفته بودیم دکتر زنان ، گفت امشب سکس میخوام
گفتم رفتم پیش دکتر گفت عفونت داری ، نزدیکی برای خودت و شوهرت خطرناکه
جوری نگام میکرد انگار همه چی رو میدونه ، یکم چپ چپ نگام کرد و رفت سمت اتاق خواب ، بلند گفت تو ادم نیستی که سکس بخوای ، همون بهتر عفونت بگیری سقط بشی
حس میکردم یه بوهایی برده ، باید بیشتر احتیاط میکردم ، تو فکر طلاق هم بودم تا شر شوهرم راحت بشم ، اما هیچ کس نبود کمکم کنه
چند باری تنها و چند باری با پرستو رفتیم خونه پیمان یه روز که با پرستو میرفتیم ، خیلی اتفاقی دیدم شوهرم داره تعقیبم میکنه ، رفتیم سمت یه ازمایشگاه و الکی موندیم و برگشتیم خونه
پیمان که زنگ زد ، جریان رو بهش گفتم ، خیلی شاکی شد ، گفت من کارم رو امروز تعطیل کردم با شریکم تو مغازه دعوا کردم سر امروز ، انقدر حالم کیریه میام خونت هم خودت رو میکنم هم شوهرت رو
دیگه همش زیر ذره بین شوهرم بودم ، اس ام اش ، زنگ ، بیرون رفتنام رو همشون رو کنترل میکرد ، گوشی جدا گرفته بودم و پیمان به خط همیشگیم پیام نمیداد
این وضعیت و کم شدن رابطه با پیمان ، پیمان و رفیقش رو دیونه کرده بود ،
یروز خیلی اصرار کرد که امروز هرجور شده باید بیای ، از در خونه امدم بیرون یه موتوری تو کوچه بود ، مسافت زیادی رو رفتم و هنوز دنبالم بود ، بیخیال پیمان شدم و رفتم یه آرایشگاه و ابروهام رو اصلاح کردم و رفتم خونه خواهرم پرستو
مدت زیادی بود با پیمان سکس نکرده بودم و پیمان شده بود کپسول در حال انفجار ،
از یک طرف از شک های شوهرم میترسیدم و مطمئن بودم که موتور از طرف اونه ، از یک طرف هم پیمان رو مخم بود و بهم فشار میاورد .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#24
Posted: 3 Aug 2018 16:15
من کصافط و عشق کصافطترم
فصل دوم
قسمت یازدهم
تو پاساژ هیچکس از رابطه من و پیمان بوئی نبرده بود ، کوچکترین ارتباطی بینمون حتی کاری تو محل کار نبود ، اما بعد از اینکه رابطه سکسیم با پیمان کم شده بود ، میامد داخل مغازه و هی گله میکرد و گاهی باهام ور میرفت .
یروز که پیمان داخل مغازه بود شوهرم رو دیدم داره میاد سمت مغازه ، در بدو ورود چنان چکی به من زد که پرت شدم روی وسیله های مغازه و وقتی سر بلند کردم، دیدم شوهرم و پیمان به قصد کشت هم رو میزنند، فحش ها و سر و صدای زیادشون باعث شد همه مردم جمع بشن بیرون مغازه من دیدم اوضاع بیریخته از پشت سرشون فرار کردم، يه دربست گرفتم مستقیم رفتم پیش خواهرم، میدونستم شوهرم يه چیزهایی ميدونه و هرچند کم هم باعث ميشه که من رو پیدا کنه، زنده ام نگذاره
شوهرم چند روز میامد جلو در خونه خواهرم تا من رو پیدا کنه، اما خودم رو نشون ندادم.
بعد از دعوا تو مغازه ، پیمان هم فرار کرده بود و هیچ اثری ازش نبود
شوهرم شکایت کرد و من هم وکیل گرفتم، چندین ماه درگیر پاسگاه و دادگاه بودیم، البته تا جایی که میتونستم خودم رو جلو شوهرم آفتابی نمیکردم.
خیلی چیز خاصی رو نتونست ثابت کنه، فقط به رابطه من و پیمان مطمئن بود، آخرش هم وکیلم با وعده طلاق توافقی و بخشش مهریه و رضایت طرفین تو همه پرونده ها، سر و ته قضیه رو هم آورد
تو همون درگیری ها پیمان که چند وقت گم و گور شده بود رو از پاساژ اخراج کرده بودن، پول درستی هم شریکش بهش نداد و از هم شکایت کردن، پیمان تو شکایتها به جایی نرسید و به خاک سياه نشست،
پیمان مسبب بدبختیش رو من میدونست
کوییز اف کینگ:
چند وقتی هیچ رابطه ای با کسی نداشتم ، انقدر اذیت شدم و بی اعصاب که مدت طولانی تو خونه خواهرم بودم و مغازه هم کلا تعطیل بود ،
پیمان که فکر میکرد با مطلقه شدن من دیگه هر روز بساط سکس براهه ، بد تو برجکش خورده بود
یک روز بهش پیام دادم من رو فراموش کن ، دیگه نمیخوام ببینمت ، جواب نداد
یک ساعت بعد زنگ خونه رو زدن ، خواهرم که در رو باز کرد ، پیمان با داد و بیداد وارد خونه شد ، میدونست شوهرخواهرم نیست ، بعد از کلی داد و بیداد و تهدید که زنگ میزنیم پلیس بیاد ، پیمان یه سی دی گذاشت رو میز و گفت وقتی این رو با خواهرت نگاه کردی بهم زنگ بزن و رفت
سی دی پر بود از فیلمها و عکسای من و پرستو در حال سکس و لخت و عور .
پرستو وایساد به گریه و خودش رو زدن ، انقدر خودش رو زد و گریه کرد تا سر حد مرگ ، بقلش کردم و گفتم ، پیمان سکس میخواد ، منم خودم هوس کردم ، میرم بهش میدم ، خفه میشه ، گریه نکن مطمئن باش نمیزارم آبرو تو بره .
اما این تازه اول بدبختی بود
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 1
#25
Posted: 2 Sep 2018 03:53
بقیش؟
روزگارم بر خلاف ارزوهایم گذشت
ارسالها: 170
#26
Posted: 10 Sep 2018 10:15
با عرض معذرت از همه اعضای سایت ، متاسفانه به خاطر مصرف بی رویه مشروبات الکلی در گذشته کبدم داغونه و زندگیم رو مختل کرده ، شرمنده همتون ، در اولین فرصت که فکرم و جسمم آزاد بشه ادامه میدم
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#29
Posted: 20 Sep 2018 19:17
من کصافط و عشق کصافطترم
فصل دوم
قسمت دوازدهم
روز از نو روزی از نو
دیگه سر خر نداشتم و شوهر سابقم دور و برم پیداش نمیشد ، حداقل خیالم از بابت شوهر و بی آبروئی راحت بود ، چون دیگه آبروئی برام نمونده بود که نگرانش باشم .
باز رفتم پیش پیمان ، پیمان آدم گذشته نبود ، انگار اون هیچ گناهی نداشت و تمام بدبختیاش تقصیر من بوده ، تا جای ممکن تمام سعیش رو میکرد تا تو سکس ها من کمترین لذت رو ببرم و اذیتم کنه ، گاهی از سکس خشن هم لذت میبردم و اون کفری میشد ، کلا سر کاری دیگه نمیرفت و تمام خرج زندگیش رو از من و پرستو میگرفت ، اگر خودم تنها بودم میگفتم هر غلطی دوست داری بکن ، اما خواهرم زندگی خوبی داشت و نمیخواستم زندگیش بهم بخوره ، تا جای ممکن سعی میکردم پیش پیمان نرم
کم کم حس نفرت عجیبی به پیمان پیدا کردم ، از تمام مردها بدم میامد ، خیلی وقتا نقشه قتل پیمان رو میکشیدم و بعد ترس شدید به سراغم میامد .
حالا که بیوه شده بودم تو پاساژ هم همه برام راست کرده بودن ، به همه چراغ سبز نشون میدادم و بعد آبرو حیثیتشون رو میبرد و به گوه خوردن مینداختمشون ، جبران حرصم از پیمان میشد ، پیمان معتاد سخت شده بود و خیلی دنبال سکس نبود ، فقط وقت و بیوقت جلوم رو میگرفت و تقاضای پول میکرد و تهدید میکرد .
آخریا دیگه سعی کردم آدم جدیدی بشم به پیمان مثل یک هزینه از هزینه های مغازه نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم فکر کن کرایه مغازه بیشتر میدی ، هرچند گاهی کفگیرم میخورد ته دیگ و پیمان روانیم میکرد ، گاهی آهنگ گوش میدادم و میرقصیدم ، اما چند لحظه بعد بغض میکردم و کلی گریه میکردم .
تا تو و رفیقت امدید و یروز پیمان رو زدید ، بعدش پیمان تهدیدش بیشتر شد ، دیگه خسته شدم از زندگیم و تنها راه نجات خواهرم و خودم رو خودکشی دیدم ، از شانس بدم رسوندنم بیمارستان و زنده موندم ، پیمان بیشرف تو بیمارستان هم ول کن نبود ،
الان شما کمک کنید ، فیلم ها رو که گرفتیم با اس ام اس های تهدیدش ازش شکایت میکنم و بیچارش میکنم ، فقط میخوام مطمئن بشم که فیلم و عکسی از خواهرم نمیمونه ، الان هم دلم یه سکس طولانی با تو میخواد ، مکان سریع جور کن که بد تو کفم و حشری .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#30
Posted: 20 Sep 2018 19:18
من کصافط و عشق کصافطترم
فصل دوم
قسمت سیزدهم
راوی داستان سیاوش
محو تماشا و صحبتهای پریسا شده بودم ، منگ و گیج حرفهاش بودم ، گفتم پریسا جان تو تازه بیمارستان بودی ، من توقع سکس ازت ندارم ، من هدفم کمک به تو ئه ، فکر نکن به خاطر سکس دنبالتم ، پریسا گفت کی گفته به خاطر توئه ، به خاطر خودم سکس میخوام ، هوس کردم ، اگر ناتوانی جنسی داری برم به یکی دیگه بدم ،
بعد خندید و منم خندم گرفت و دست به دست هم رفتیم مکان ،
روی کاناپه تو بغلم دراز کشیده بود دلم میخواست تا آخر عمرم تو آغوشم باشه ، سینه هاش رو میمالیدم و موهاش رو بوس میکردم پرستو هم کیرم رو میمالید ، هر کاری رو انقدر انجام میدادیم تا خسته میشدیم و میرفتیم سراغ کار بعدی ، لب گرفتنمون شاید یک ربع شد ، حین سکس پرستو گریه میکرد ، اشک منم درمیاورد ، میگفت از اینکه تو پیشمی خوشحالم و بعد از مدتها یه تکیه گاه دارم ، اما اشکاش از سر شوق و خوشحالی نبود ، خیلی آروم کیرم رو تو کسش گذاشتم و خیلی آروم عقب جلو میکردم ، دوست داشتم تا آخر زندگیم اینکار ادامه پیدا کنه ، تمام بدن پرستو رو نوازش میکردم و تو کسش تلمبه میزدم ، بار اول و سوم تو کسش خالی شدم و بار دوم برام ساک زد و آبم رو خورد ، به شوخی گفتم میخوای ازم حامله بشی و خودت رو بندازی گردنم ، گفت نه اول دوره ماهیانست تخمک رها نکردم ، منکه نفهمیدم چی گفت ، اما نوع رفتار و حرفهای پرستو برام عجیب بود ، عاشقانه همرو میبوسیدم و سکس میکردیم تو سه بار ارضا شدن من نفهمیدم اون چند بار ارضا شد ، زمانی که برای بار بار سوم آبم آمد دیگه جوون تکون خوردن نداشتم تا ساعتها تو بغل هم دراز کشیدیم و خواب و بیدار بودیم .
نقشه هامون رو صدبار مرور کردیم . اماده جنگ تمام عیار با پیمان بیشرف بودیم .
پریسا به پیمان زنگ زد ،
- سلام پیمان دیگه خسته شدم از بس بهت باج دادم تورو خدا ولم کن بسمه
+ تقصیر خودته ، من همه چیزم رو از دست دادم به خاطر تو ،
- هرچی دارم بهت میدم ، خسته شدم
+ فردا برام بیار خونم
- قول میدی دیگه کار به کارم نداشته باشی
+ فردا با خواهرت بیا ، پولم بیار ، تا سه ماه قول میدم کاری بهت نداشته باشم
- خواهرم نمیاد ، تمام پولای خودم و خواهرم رو بهت میدم ، هر کاری هم خواستی با تن من فردا بکن ، نمیخوای هم برم دنبال خودکشیم
+ فردا تنهام و فرشاد رفته قم ، بیا ، فردا راضیم کنی دیگه نمیبینیم
گفتم پریسا این راست میگه ؟ گفت نه بابا ، این دیوث صدبار این رو گفته دوباره که بی پول بشه میاد سراغم
شب خوابم نبرد و منتظر فردا بودم ، سه تا رفیق گردن کلفت هم هماهنگ کردم و گفتم قضیه ناموسیه و اونا هم بدون سیم جیم کردن پذیرفتن .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...