ارسالها: 170
#41
Posted: 11 Apr 2022 09:27
برادر خواهر دیوث
قسمت ۵
یک ماه قبل
تغییر راوی داستان
راوی : شقایق با اسم اصلی شادی
با سهراب نشسته بودم روی نیمکت پارک منتظر شاهین .
شادی : سهراب جان بیا نریم پیش شاهین و مرجان ، چند بار بهت بگم مرجان از ضربدری و تریسام و بی غیرتی شوهرش متنفره فقط روی اجبار اینکار رو میکنه
سهراب: اجباری وجود نداره ، میتونه بگه نمیخوام ، وقتی کیرم تو کسش تلمبه میزنه که چیز دیگه میگه
شادی : اون خودش با زبون بی زبونی بهم گفته این قضیه رو ، بعدشم کیر تو داخل کس هر زنی که باشه و تلمبه بزنی، خوب معلومه حشری میشه و خوشش میاد .
سهراب: ببین شادی جان چند بار باید بگم بهت ، ما از کانادا اومدیم ایران که ته مونده ارثیه رو راست و ریس کنیم شاید دیگه نیایم ایران ، شاهین هم رفیق زمان خدمت منه ، ما مثل داداش هستیم باهم ، بعدشم تو این چند روزی که شاید به یک ماه نرسه، ما آدم مورد اعتماد از کجا پیدا کنیم واسه فانتزی هامون. شاید این آخرین بار باشه که شاهین رو میبینیم.
شادی: نمیدونم به خدا ، اصلا هر چی تو بگی عشقم ، به تو خوش بگذره واسه من هیچی مهم نیس.
سهراب : آی آی آی از این زبون تو ، فقط به من خوش بگذره ، یعنی به تو خوش نمی گذره، وقتی من یکی رو میکنم تو نگاه میکنی و از لذت بردن من لذت میبری و خودتم از جنده بازیت نهایت لذت رو میبری ، بعد به کی بیشتر خوش میگذره
شادی: خوب به تو
سهراب: آی روتو برم پس میرم یه زن تنها میارم جلوت میکنم توهم بشین جق بزن
شادی : اهههههه پس کو این شاهین کسکش
هردو زدیم زیر خنده
شاهین رو اون سمت خیابون دیدیم، که با یه پژو پارس اومد پارک کرد و داشت دنبال ما میگشت ، به سهراب گفتم چرا شاهین انقدر آشفته و عصبی به نظر میرسه ، شونه هاشو از سر بی اطلاعی بالا انداخت و رفت سمتش
تو این چند سالی که با سهراب ازدواج کردم نهایت لذت و خوشبختی رو چشیدم ، هردو دنبال رویاهامون بودیم ، خداروشکر بابت ارثیه که به سهراب رسیده، زندگی راحتی داریم ، همش به گردش و مسافرت و سکس میگذره زندگی ، انقدر فانتزی های مختلف امتحان کردیم که دارن بعضی هاش تکراری میشن و دنبال چیز جدیدی میگردیم، یه اعتماد کامل بینمون هست و رابطه های جدید نه تنها از عشقمون کم نمیکنه ، بلکه هر روز هم عاشقترم میشیم ، چون هر اتفاقی بیفته مهم واسه جفتمون طرف مقابله ، گاهی سر شوخی با هم کل کل میکنیم اما جدی باشه قضیه ، سر این دعوا میکنیم که من میگم من مقصرم منو ببخش و اون میگه من گوه خوردم و غلامتم،
با شاهین و مرجان قبلا که ایران بودیم سکس موازی و بعده ها ضربدری داشتیم ، خیلی وقته بعد از سفر و مهاجرت ندیده بودیمشون، احتمالا این آخرین باره، مطمئنم سهراب خودش اصرار داره به این آخرین بار که هم خودش مرجان جنده رو باز بگاد ، هرچند هیچیش به من نمیرسه اما خوب کُسیه، هم اینکه میخواد واسه رفاقت عمیقش با شاهین یبار دیگه زن شاه کسشو بده زیر رفیقش، چون میدونه شاهین همیشه هوَل منه .
چهره سهراب و شاهین خیلی درهم بود ، رفتم سمت ماشین و بعد از احوال پرسی نشستم داخل ، اون دوتا که سوار شدن ، شاهین راننده نشست و حرکت کرد . گفتم چیزی شده به منم بگید ، سهراب : مرجان داره شاهین رو اذیت میکنه که طلاق بگیره گفتم چرا اخه شما که عاشق همدیگه اید ، شاهین : چند وقتی خیلی مشکوک بود بهش گفتم مرجان اگر با کسی رابطه داری بهم بگو من مشکلی ندارم که ، من دوست دارم تو هر جور دوس داری زندگی کنی ، اونم بهم دروغ گفت که نه اگر چیزی باشه بهت حتما میگم ،
گوشی مرجان رو وقتی خریدم اثر انگشت خودمم اضافه کردم واسه گوشیش، مرجان خبر نداشت از این اینکه من میتونم گوشیشو باز کنم ، چند روز پیش یه هفته رفتم مسافرت کاری ، قبل از سفر هرچی به مرجان اصرار کردم که تو هم بیا ، گفت نمیام و پیچوند ، از سفر برگشتم اولین فرصت گوشی مرجان رو برداشتم و رمز به صورت الگو رو زدم اما باز نشد ، ما از اول زندگیمون رمز گوشی جفتمون یکی بود ، این اولین بار بود که عوض شده بود ، بعد با اثر انگشت باز کردم ، دیدم که مرجان با یکی چت داشته که از سکسشون تو روز قبل حرف زدن و یارو چقدر هم از مرجان تعریف کرده ، تو گالری چیزی نبود ، تو نرم افزار فایل منیجر رفتم و آخرین فایلهای دیده شده رو زدم ، فیلم سکس خودش و اون پسر رو تو فولدر مخفی سیستمی ریخته بود ، فیلمها رو ریختم تو گوشی خودم ، از فیلم ها و رفتار و اون چت های آخر فهمیدم که مرجان عاشق شده و این پسره تونسته بدجور دل مرجان رو ببره ، سه تا فیلم بود که یبار بردش تو استخر خصوصی ، یه فیلم تو اتاق خواب یه خونه بود ، یه فیلم هم داخل نمایشگاه ماشین
گفتم خو تو که فیلم داری ، طرف هم میشناسی ، برو جفتشون رو بده دست پلیس ، گفت شادی خانم انگار اولین باره منو مرجان رو دیدی ، من از نوجونی عاشق مرجان بودم ، اگرم الان بدون اطلاع من دوست پسر داره ، تقصیر خودمه ، خود من باعث شدم اون به اینجا برسه ، مگه یادتون نیست نزدیک ۱ سال باهاش کلنجار رفتم تا قبول کرد تو مسافرت شمال موازی سکس کنیم ، اون اصلا اهل این کارا نبود ، گفتم خوب مرد حسابی، زنت رو جنده کردی الان ناراحتم هستی ، ناراحتی نداره که .
سهراب خطاب به من گفت خوب تو و من هر مدل رابطه ای رو تجربه کردیم و بهم اعتماد کامل داریم، اگر یروز تو یا من بدون اطلاع طرف مقابل وارد رابطه با یه غریبه بشه ، بعد چی میشه ، گفتم منکه هم تو رو هم اون زن رو تیکه تیکه میکنم .
شاهین روبرو یه نمایشگاه اتومبیل ایستاد و گفت این پسره زیر پای زن من نشسته که مرجان طلاقشو از من بگیره و بشه زن این الدنگ جُعَلَق ، سهراب: اون پسر خوشتیپ قد بلنده کت و شلواریه، شاهین: اره همونه، سهراب خندید و با خنده گفت الحق که من به مرجان حق میدم ، همه چیش بهت سره ،
شاهین : اذیتم نکن من داغونم ، سهراب : به مرجان چیزی گفتی که از این جریان چیزی میدونی ، گفت نه نگفتم ، من نمیخوام مرجان رو از دست بدم ، سر این جریان هم مرجان رو مقصر نمیدونم ، خودم که مغزم کار نمیکنه ، گفتم بیام با شما مشورت کنم ببینم چه خاکی تو سرم بریزم .
سهراب گفت شما بشینین من برم یه ارزیابی کنم زود میام . سهراب رفت سمت نمایشگاه اتومبیل ، به شاهین گفتم فیلم ها رو بیار ببینم ، شاهین فیلم رو تو گوشیش اورد و گفت سه تاش پشت سر همه .
اولین فیلم داخل اتاق خواب یه خونه بود ، فکر میکنم خونه پسره بود ، با دوربین سلفی گرفته شده بود ،
از نمای بقل، مرجان با دست راست فیلم میگرفت و صورت بکنش معلوم نبود ، پسره مثل سگ داشت تو کس مرجان تلمبه میزد و دوربین میلرزید ، مرجان دوربین رو به بالای سرش برد ، سرش از تخت اویزون بود و موهاش ریخته پایین ، بدن مرجان کامل تو کادر بود و بدن پسره فقط سینه و شکمش معلوم بود که همچنان سنگین تلمبه میزد ، سرش رو بالا گرفت بود که تو کادر نباشه ، فیلم کوتاه بود و رفت فیلم بعدی ، انگار پسره شرط کرده بود که فیلم بگیره اما صورتش نیفته تو فیلم ، اصلا حرف هم نزد موقع فیلمبرداری ،
یه نگاه به داخل نمایشگاه کردم ، سهراب کنار یه ماشین مشکی وایساده بود و داشت با یارو صحبت میکرد ، گفتم شاهین اسم این پسره چی بود گفت سیاوش منوچهری ، گفتم خوب بکنیه، بدن قشنگی هم داره ، دلم خواست بعد خندیدم ، شاهین گفت درد ، رو آب بخندی ، مارو باش کیا شدن مخزن اسرار و معتمد و رفیقمون، گفتم حالا خیلی اعصابت رو خورد نکن ، اینهمه سهراب و بقیه کردن یبارم سیاوش بکنه ، به جایی برنخورده، گفت میگم عاشق هم شدن، میخواد از من طلاق بگیره بشه زن این مادرجنده، گفتم وقتی زیرخواب سهرابش کردی باید فکر اینجاشم میکردی ،
فیلم بعدی پلی کردم ، کنار یه استخر سرپوشیده بود ،
سیاوش فیلمبردار بود و کنار استخر بدن هردو خیس بود ، مرجان داگی بود و سیاوش تو کسش تلمبه میزد ، انگشت شصت چپش رو هم تو کون مرجان میچرخوند، صحنه زیبایی بود ،کون بزرگ مرجان و کمر باریکش با کیر خوش فرم سیاوش داشت حشریم میکرد ، سیاوش کیرش رو کشید بیرون ، سفت سفت و همه چیش به اندازه، هم کلفتیش هم درازیش، هوس کیر کردم اگر شرایطش بود دلم میخواست الان تو ماشین به یکی بدم، آروم آروم فرو کرد تو سوراخ کون مرجان، مرجان میگفت ای قربون کیرت برم، ای فدای اون آبت بشم ، خواست بیاد بگو بگردم آب حیاتت رو بخورم ، ای دورت بگردم، تو فقط باش تا آخر عمرم کنیزتم، هر روز فقط منو بگا ، تو آیینه وسط شیشه جلو نگاه کردم اشک تو چشای شاهین جمع شده بود ، بغض گرفتم صداشو بستم ، سیاوش کشید بیرون و مرجان دهنش رو تا جایی که میتونست باز کرد و سیاوش یه کمر آب رو ریخت تو صورتش و تو دهن مرجان .
شاهین گفت میبینی چجوری قورت میده آب این کسکشو، یبار هم اینکارو واسه من نکرده، دلم میخواد الان برم مرتیکه رو بزنم به حال مرگ کونش بزارم بعد آبم رو بریزم حلقش،
گفتم تو نمیتونی اما سهراب میتونه ، گفت چرا اون وقت ؟ گفتم وایس سهراب بیاد یه نقشه واسش میکشیم .
فیلم سوم پلی شد ، داخل همین نمایشگاه مرجان رو صندلی مدیریت بود و داشت از فاصله نزدیک فیلم میگرفت ، کیر خوش تراش سیاوش آروم آروم داخل کس مرجان میشد و آروم بیرون میومد، انگار حرف میزدن که صداش بسته بود ، صحنه رو که میدیدم انگار سیاوش داشت خود منو میگایید ، خیس شده بودم، گوشی شاهین زنگ خورد و دادم بهش ، شاهین یه صحبت کوتاه کرد ، من دستم رو بردم تو شورتم و یکم چوچوله ام رو مالیدم ، فیلمها به شدت تحریکم کرده بودن ،
سهراب سوار ماشین شد و به من نگاه کرد که دارم به خودم میپیچم، به شاهین گفت با شادی چکار کردی، شاهین برگشت عقب و گفت زن جنده ات فیلمهای مرجان رو دیده حشری شده ، کیر میخواد حتما .
گفتم راست میگه فقط زودتر لطفا ، شاهین راه افتاد گفتم سهراب بیا عقب من الان میخوام، شاهین گفت خونه پدری نزدیکه کسی توش نیس وایس ببرمتون اونجا ، چند دقیقه بعد از داشبورد یه ریموت برداشت و رفتیم داخل یه حیاط بزرگ ، راه پارکینگ از سمت راست حیاط میرفت زیر خونه ، همون اول گفتم خوبه وایس .
به خونه های اطراف نگاه کردم همه ویلایی دو طبقه بودن و تو حیاط دید نداشت، یه آلاچیق خوشگل تو حیاط بود ، به آلاچیق نرسیده لباس هامو دراوردم، گفتم زود باشید فقط میخوام پارم کنید ، شاهین گفت من حس و حال ندارم ، نوش جونتون ، سهراب در حالی که دکمه های پیرهنشو باز میکرد اومد سمتم و ازم لب گرفت و کسم رو گرفت تو مشتش، گفت شادی جونم انگار هوس کیر سیاوش کردی ، با خنده گفت سیاوش تورو از من نگیره، گفتم از تو بهتر تو این دنیا پیدا نمیکنم .
شلوار و شرت سهراب رو کشیدم پایین و فقط خواستم که کیرش رو سفت تر کنم و خیسش کنم ، بعد از چند بار لیسیدنش دراز کشیدم داخل سکوی آلاچیق و گفتم سهراب فقط بکن ، سهراب سر کیرش رو گذاشت دم کسم تا ته یهو کرد تو ، یه آه کشیدم و به شاهین نگاه کردم که یه گوه خوردم از حرفم خاصی تو چشاش بود ،گفتم شاهین بیا داخل آلاچیق ، اونم شلوار و شرت رو کشید پایین و کیرش رو داد دم صورتم، یکم با دست مالیدم و بعدش شروع کردم براش ساک زدن ، چند دقیقه ای گذشت و جاشونو عوض کردن، سهراب گفت واسم باور نکردنی بود که شاهین دست رد به سینه شادی بزنه که خیلی سریع فهمیدم گوه میخوره .
شاهین گفت والا یوسف پیغمبر هم بیاری جلو شادی ، نمیتونه مقاومت کنه چه برسه به من که همیشه خدا هَوَل شادی جونم .
به سهراب گفتم بشین رو سکو و خودم چرخیدم و کونم رو دادم سمت شاهین ، واسه سهراب ساک میزدم و گفتم، آقای هول آروم بکن سوراخ کونم که برنامه دارم ، شاهین کرد تو کسم و آروم آروم با انگشت سوراخ کونم رو باز کرد ، فکر میکردم دیرتر ارضا بشم ، اما انقدر تحریک شده بودم که ارضا شدم ، شاهین کشید بیرون و ترشحات کسم رو ریخت رو سوراخ کونم و کیرش رو فرو کرد تو کونم ، با وجود ارضا هنوز سیر نشده بودم .
یکم که رفت و برگشت کیرش روون شد ، بلند شدم وسط آلاچیق ایستادم .
سقف آلاچیق چنتا میلگرد رد شده بود که جا دست خوبی بود ، از اونا اویزون شدم و پاهام رو از هم باز کردم ، ۱۸۰ درجه نبود اما ۱۶۰ درجه میشد .
بدون حرفی شاهین اومد روبرو و دستاش رو دو طرف صورتم گرفت و لبام رو غنچه کرد و ازم لب گرفت ، سهراب از پشت تو کونم فرو کرد ، شاهین سر کیرش رو روی چوچولم مالید و آروم فرو کرد تو کسم ، هردو شروع کردن به تلمبه زدن ، سهراب و شاهین بدنم رو گرفته بودن و دستام دیگه وزنی رو تحمل نمیکردن، شاهین لبام رو میخورد و سهراب سینه هامو از پشت گرفته بود و می مالید ، شاهین بیرون کشید و ارضا شد گرفت بیرون آلاچیق و چمن های بیرون رو آبیاری کرد ، سهراب هم منو کف آلاچیق داگی کرد و سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد ، انقدر محکم میزد که کف آلاچیق درازکش شدم و این باعث شد تنگتر بشم و سهراب به ارضا رسید، سریع برگشتم و آب سهراب رو تو دهنم حس کردم . هر سه نشستیم تو آلاچیق تا یکم حالمون جا بیاد ،
سهراب : خدا بیامرزه پدر مادرت رو جاشون خیلی خالیه ، شاهین: مرسی این کرونا کوفتی الکی الکی ازم گرفتشون، سهراب : اینجا واسه مکان کردن خیلی خوبه ، شاهین : انگار استارت مکان شدنش الان خورده شده ، شادی خانم هم سعی کرد سکسمون شبیه فیلمهای مرجان بشه ، انگار از فیلمها خوشش اومده . سهراب : فیلمها رو نشون منم بده یه راند روی مرجان برم ، شاهین : شادی جون چه نقشه ای اومد تو ذهنت که گفتی سهراب عملی کنه، گفتم فعلا یه فکر و طرحه، باید روش کار کنیم ، یجوری باید ازش انتقام بگیریم که از این شهر بره و مرجان هم دیگه بهش فکر نکنه .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 3740
#42
Posted: 11 Apr 2022 10:06
خیلی وقت دیگه داستان های سایت نمیخونم
چون هیچ وقت تمام نمیشن نیمه کاره رها میشن
داستان های سایت خیلی وقت افت وحشتناک کردن و آماتوری خیالپردازی واهمی شدن که اصلا اسم داستان نمیشه گذاشت روشون
بعد مدت ها اسم داستان برام عجیب بود گفتم یه نیم نگاه بهش بندازم دیدم فعلا داستان خوبی از کار درامده
پیشنهاد میدم روزانه آپدیت کنید و متنی هم که میزارید طولانی باشه ادم وقتی وقت میگذاره ارززشش داشته باشه
تشکر
"آتش اگر ميدانست سرانجامش خاكستر است ، اينگونه زبانه نميكشيد"
ارسالها: 170
#43
Posted: 11 Apr 2022 10:31
Boysexi0098
🙏🌹👍
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#44
Posted: 11 Apr 2022 17:48
برادر خواهر دیوث
قسمت ۶
شاهین لباس پوشید و گفت من برم یکی دو ساعت دیگه میام دنبالتون که ناهار بریم خونه ما، لبای منو بوسید و رفت . با سهراب به داخل خونه رفتیم و سهراب پکیج رو روشن کرد و یه دوش گرفتیم .
سهراب : چی گفته بودی به شاهین ،
من : چیز خاصی نگفتم ، تو داخل نمایشگاه بودی گفت دوس دارم برم پسره رو بزنم به حال مرگ بعد کونش بزارم و بعد آبم رو بریزم تو حلقش ، اخه همین مدلی تو فیلم پسره آبش رو ریخت تو حلق مرجان .
سهراب : بعد ما باید واسش پسر رو نگه داریم که شاهین اینکار رو کنه ، شادی به نظر من ایده نده بهش ، دوس دارم کمکش کنم اما فکر نمیکنم کار خاصی از دست ما بر بیاد ، اگر مرجان بخواد بره از پیش شاهین ، هرجور شده میره ،
من : یعنی نمیخوای به رفیقت کمک کنی ؟
سهراب : اگر بتونم چرا که نه ، اخه ما چکار میتونیم کنیم .
من : خیلی کارا میشه کرد ، یه فکرایی دارم که هیجانش زیاده تو هم باید پایه باشی و نترسی .
شاهین : شادی شیطان میشود ، خوب بگو ببینم چی تو سرته
من : این سیاوش معلومه کس باز تیریه، منو ببینه مطمئنا میره رو مخم که منو بکنه، میکشونیمش خونه ، قرص نفس شیطان که از برزیل گرفتی بهش میدیم ، تو کونش بزار ، آبت رو بریز دهنش ، ازش فیلم بگیر ، بعد از اینکه رفتیم از ایران به شاهین میگیم پخشش کنه ، اونم از این شهر میزاره میره ، ما که دیگه ایران برنمیگردیم و نمیتونه پیدامون کنه ، مرجان هم از مرد کونی متنفره ، فیلم ادیت شده که نفهمه با ما داره سکس میکنه رو بهش نشون میدیم و مرجان هم ازش متنفر میشه ، به همین سادگی .
سهراب : اولا که ساده نیس ، خیلی هم سخته ، دوما تو هوس کیر سیاوش رو کردی میخوای همرو بگا بدی اینطوری
من: اولا که چیزی که زیاده کیر ، دوما سیاوش آدم با آبروییه، اگر تهدیدش کنیم که فیلم گرفتیم ازت و اگر شر درست کنی پخشش میکنیم ، عمرا کاری کنه ، بعدا هم که فیلمش پخش شد ما کاناداییم، سوما این مدل فانتزی تا حالا نداشتیم ، مطمئنم تجربه خوبی میشه ، چهارما نقشه بهتر داشتی گوش میکنم .
سهراب : ببین شادی من تورو نشناسم به درد لا جرز دیوار میخورم ، از همون لحظه که سوار ماشین شدم و حشر رو تو چشات دیدم ، فهمیدم که واسه این سیاوش بدجور خیس کردی ، با این حال مطمئنم تو تا ابد وبال گردن خودمی و ترس از دست دادنت رو ندارم ، اما باید روش فکر کنیم .
شاهین زنگ زد بیاید پایین جلو درم ، سوار ماشینش که شدیم ،
سهراب : همه پیشرفت میکنن تو پسرفت، حیف اون جنسیس نبود که فروختی ،
شاهین :فروختم ۱۶۰ تومن الان ۲ میلیارد هم نمیتونم بخرمش ، البته دستگاه خریدم با پولش الان ۱.۵ میلیارد پول دستگاهمه و سودم بهم رسونده ،
سهراب : ۶۰۰ ، ۷۰۰ تومن داشته باشی ، یه ماشین خوب واست سراغ دارم ، بُکُن مرجان یه کمری مشکی تمیز داشت میگفت ۶۲۰ ، میشه ۶۰۰ خریدش ، بیا اونو بخر ، شاهین عصبی شد و گفت : سهراب جان ، شادی جان ، لطفا دیگه نمیخوام در مورد اون پسر چیزی بشنوم ، کمک نمیخوام دیگه ، نمک رو زخمم نپاشید فقط ،
سهراب : عنتر چه واسه ما غیرتی هم میشه ، خو بکن زنته یارو دیگه ، حالا تو شادی رو گاییدی منم باید واست قاطی کنم ، اصلا تو بدون اطلاع زنت شادی رو کردی ، الان اونم مثل تو چه فرقی میکنه ،
شاهین : اگر خودم نگم ، ازم بپرسه راستشو بهش میگم مثل مرجان دروغ نمیگم و مخفی کاری نمیکنم .
گفتم اتفاقا پیشنهاد سهراب خیلی خوبه ، من خودم رو با عنوان خواهر سهراب جا میزنم و میرم ماشین رو قولنامه میکنم ، از اون جایی که سیاوش هول کسه، با من دوست میشه و بعدش ماهم ننش رو میگاییم.
رسیدیم به خونه شاهین و از در که وارد شدیم مرجان به استقبالمون نیومد ، نشسته بود جلو تلویزیون و با گوشیش پیام بازی میکرد ، فکر کنم با سیاوش چت میکرد ، خیلی از دیدن ما خوشحال نشد ، یه احوال پرسی ساده کرد و به شاهین گفت که غذا سفارش بده وقت غذا درست کردن نیس .
با مرجان که تنها شدم ، گفتم مرجان جون قدیما از دیدن ما خوشحال میشدی ، الان چکار کردیم که از ما انقدر ناراحتی
مرجان: نه عزیزم ، سوتفاهم شده ، چند وقتیه عصبی و بی حوصله شدم ، ببخشید اگر رفتارم سرد بود ، دست خودم نبود، خوب شما خوبین چکار میکنید ، خداروشکر از این خراب شده فرار کردین ، من که از شاهین دیگه نا امید شدم ، دیگه بهش نمیگم بریم از ایران
من : خوب شرایط ها فرق میکنه ، آقا شاهین کارش تو ایران جواب میده معلوم نیس تو کشور دیگه هم بتونه این مدلی کار کنه ، تو هم زندگی رو سخت نگیر ، از زندگی خوبی که داری لذت ببر .
مرجان پوزخندی زد و گفت لذت؟ آدم با آدم فرق داره من مثل تو از اینکه ببینم شوهرم با یکی دیگه رابطه داره لذت که نمیبرم هیچ ، اعصابم بهم میریزه ، دوس دارم شوهرم فقط مال خودم باشه و منم فقط واسه شوهرم باشم .
تو دلم گفتم اره ارواح عمت، پس من بودم به صد روش سامورایی به سیاوش کس میدادم .
گفتم پس هر جور با زندگی حال میکنی همون کار رو کن ، فقط خودت رو عذاب نده بیخودی
مرجان: دارم سعی میکنم ، ایشالا که درست بشه .
ناهار رو خوردیم و بعد میوه و یکم بگو بخند ، یکم یخ مرجان باز شد و دیگه اخم و تَخم نمیکرد .
شاهین ورق اورد و گفت حکم بازی کنیم ، زوج ما و زوج شما ، سهراب گفت شرطی بازی کنیم ، سر چی، مرجان گفت ، سر شام رستوران شاطراصغر ، سهراب گفت من شام رو از الان باختم و شام رستوران شاطراصغر مهمون من ، سر لباسامون . شاهین گفت قبوله ، منم سرم رو به علامت تایید تکون دادم ، مرجان هم رفت تو فکر و جوابی نداد ، قرار شد هر کی به ازای هر دست که باخت یه لباس در بیاره ، دست اول ما باختیم و من که سوتین نبسته بودم گفتم من پیش پیش یه دست جلو ترم در میارم، تیشرتم رو درآوردم ، یه تکونی به سینه هام دادم و با شلوار به بازی ادامه دادم ، مرجان معلوم بود ناراحته ، دست بعدی ما کت کردیم .
شاهین گفت شادی از قصد یکاری کرد ما حواسمون پرت سینه هاش بشه شما دغلی کنید ، ۲ حساب میشه و سهراب گفت نه حاکم کته ۳ حساب میشه ، شاهین شلوار و پیراهنش رو درآورد و به مرجان گفت تو هم یه چی بکن ، مرجان خیلی سرد و بیروح گفت شورتت رو در بیار من در نمیارم ، من سینه های درشتم رو تکون میدادم و کیر شاهین داشت راست میشد .
سهراب هی شاهین رو مسخره میکرد و میگفت داری واسه زن من راست میکنی بدبخت، بزار شب واسه مرجان لازمت میشه ، همین حرفها شاهین رو بیشتر تحریک کرد و کیرش کامل سیخ شد ، مرجان سرش رو از روی تاسف تکون میداد .
۴ دست بعدی رو ما باختیم و من شلوار دراوردم و سهراب پیرهن و شلوارشو، هردو موندیم با یه شرت، بازی شد ۵ به ۳ به نفع اونا ، مرجان گفت فکر میکنم بس باشه دیگه ، ما بردیم دیگه ، سهراب گفت نه ، بازی تا ۷ ، هنوز معلوم نیس شما ببرید ،
دست بعدی ما بردیم و سهراب گفت بِکَن مرجان جون که منتظر دیدن تن بلوریتیم، مرجان گفت نمیخوام ضد حال بزنم ، امروز حس و حال اینکارو ندارم ، بزاریم واسه یه وقت دیگه ، سهراب گفت ضدحال نزن دیگه دست انداخت و تیشرت مرجان رو درآورد ، مرجان هم خیلی مقاومت نکرد، دست بعدی شاهین همش از عمد اشتباه میومد تا ما ببریم، زوری شلوار مرجان رو دراوردیم، دست بعدی ما هیچی نداشتیم و صد در صد کت بودیم، اما شاهین بازم اشتباه اومد و کت نشدیم که بازی تموم بشه، سهراب سریع شرتش رو درآورد و چند ثانیه ای یبار با کیرش بازی میکرد تا توجه مرجان جلب بشه ، بلکم حشری بشه ، دست بعدی کت شدن و مرجان اومد که در بره سه تایی گرفتیمش و زوری لختش کردیم ، وسط کار قلقلکش هم میدادیم و داشت حشری میشد ، کف خونه دراز کشیده بود و اول شرتش رو دراوردیم و من و شاهین داشتیم سوتین درمیاوردم که سهراب زبون انداخت وسط کسش ، مرجان چشاشو بست و آروم گرفت .
شاهین منو خوابوند کنار مرجان و شورت منم کشید بیرون و مثل سهراب افتاد به جون کس من .
چهره مرجان جوری بود که انگار داره بهش تجاوز میشه ، سهراب نشست پیش سر مرجان و کیرش رو گذاشت رو لبهای مرجان ، اما مرجان بلند شد و لباس هاشو گرفت دستش ،گفت شما مشغول باشید، گفتم امروز حسش نیس ، ببخشید
وقتی مرجان رفت تو اتاقش ماهم ادامه ندادیم و لباس پوشیدیم ، به شاهین کارد میزدی خونش درنمیومد، خیلی عصبی بود ، آروم اما با حرص گفت ، نگاه واسه ما چه طاقچه بالا میزاره ، حالا اگر سیاوش جونش بود واسش پر پر میزد . من نمیدونم چجوری ، فقط باید مرجان رو از چنگال این کسکش دربیارم .
چند روزی به نقشه کشیدن گذشت تا اینکه من رفتم پیش سیاوش. لباس تحریک کننده پوشیدم براش ،
از در که رفتم داخل نمایشگاه چشمای پر از شهوت سیاوش روی بدنم می چرخید، خیلی زودتر و راحتتر از چیزی که انتظارش رو داشتم، به نتیجه کار نزدیک بودم ، وقتی گوشیشو گذاشت روی میز پیام براش اومد نوشته بود پیام از مرجان ، پیش خودم گفتم پسر تو چقدر کسکشی، داری با مرجان چت میکنی ، تا منو دیدی مرجان رو یادت رفت ، تا وقتی من اونجا بودم جواب مرجان رو نداد و پیامش رو نخوند .
از نمایشگاه که رفتم بیرون به سهراب و شاهین گفتم ما که وقت زیاد داریم، این چیزی که من دیدم، منو ول نمیکنه ، بزاریمش یکم تو کف ، بعد راحتتر بکشونیمش خونه و نقشه مونو عملی کنیم ، قرار شد شاهین تو اولین فرصت ، قبل از اینکه مرجان چت ها با سیاوش رو پاک کنه بره بخونه ، اما وقتی رفت خونه پیام داد هیچی تو گوشی مرجان پیدا نکردم .
بعد از چند روز بالاخره بهش پا دادم و کشوندمش خونه ، وقتی لخت شد کیف کردم ، سیاوش بدن خوشگلی داشت و چهره جذابی داشت ، اگر اینقدر کسکش و مادر جنده نبود شاید هر بار که میومدم ایران میومدم پیشش و التماسش میکردم منو بکنه،
از در خونه اومد داخل ، خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم شروع کرد به لب گرفتن ، مهلت نداد شربت و میوه بهش بخورونم تا بتونیم نقشمون رو عملی کنیم ، خودم هم بد هوس سکس باهاش رو داشتم و دیگه یاد قرص و نقشه نیفتادم ، یجوری براش ساک زدم که گفت تا به حال تو عمرم این مدلی حال نکرده بودم ، یه جا گفت خاک بر سر شوهرت که همچین الماسی رو از دست داده ، من جاش بودم تا ابد غلام حلقه به گوشت بودم ، گفتم هووو فحش نده
گفت اخه خودتو ببین اون کسکش چجوری تونسته ازت دل بکنه، گفتم کس کش که هس اما به خاک بر سر
شدنش راضی نیستم ، گفت اصلا اون مادرجنده رو ول کن ، یه لحظه طبقه بالا رو نگاه کردم و دیدم که سهراب داره نگاهمون میکنه ، معلوم بود خیلی داره حرص میخوره ، سیاوش سینه هامو میخورد و دید نداشت ، با لب خونی به سهراب فهموندم که برو تو اتاق خواب که سیاوش نبینتت، اما ته دلم دوس داشتم از سکس با سیاوش لذت ببرم و میدونستم که سهراب راضی نیست که خیلی ادامه پیدا کنه سکسمون.
سیاوش بعد از سینه هام ، عالی برام کسلیسی کرد ، کم پیش میومد که با لیسیدن تنها ارضا بشم اما بیشرف یجوری ساک منو تلافی کرد که به بهترین نحو ممکن ارضا شدم ، هنوز سیر نشده بودم و نشوندمش و روش حسابی کیر سواری کردم ، نزدیک ارضا که شدم خواستم که پوزیشن عوض کنم که ارضا رو به تعویق بندازم دیدم سهراب داره میاد از پله ها پایین ، ناراحت شدم ازش که نزاشت درست حسابی حال کنم ، واسه اینکه تلافی کنم کیر سیاوش رو تا جایی که میشد داخل خودم فرو بردم و دستام رو باز کردم و شروع کردم رقصیدن و به کمرم پیچ و تاب میدادم ، همزمان زمزمه میکردم برای دیدن تو بیقرارم که بیای از سفر ، این آهنگ نوستالژی بین من و سهراب بود و مطمئن بودم حالش رو با این کار گرفتم .
سهراب رفت سمت برنو شاهین ، اونجا تازه یادم افتاد که شربت ندادم به سیاوش و سهراب الان خیالش راحته که سیاوش کُسپر شده و دوس نداشت دیگه منو سیاوش لذتمون بیشتر ادامه پیدا کنه ، به کیر سواری ادامه دادم و ارضا شدم ، بعد از ارضا تو بغل سیاوش ولو شدم و اون با وجود حضور سهراب من رو نوازش میکرد و بهم آرامش میداد ، حس خیلی خوبی تو بغل سیاوش داشتم و آرامش محض رو تجربه میکردم باهاش ، مثل یه پر کاه تو نسیم ، در حال پرواز بودم ، وقتی سیاوش منو از خودش جدا کرد و مثلا من یهویی سهراب رو دیدم ، با گفتن آشغال کثافت به سهراب بهش فهموندم که از دستش عصبانیم و زودتر از موعد اومده
یکم فیلم بازی کردیم با سهراب ، هرچی سعی کردم نا محسوس به سهراب بفهمونم که سیاوش چیزی نخورده هنوز ، اون نگرفت و بعد از کلی کش و قوس ،
سهراب که هنوز حرصش رو نتونسته بود خالی کنه منو برگردوند رو دسته مبل و خیلی یهویی کیرش رو چپوند تو کونم ، مطمئن بودم این کارش واسه تلافی سکس با سیاوشه، قشنگ معلوم بود که میخواد یکاری کنه حال منو بگیره ، منم تا میتونستم بهش فحش دادم ، اما اون کار خودشو میکرد ، حرصش که روی من خالیشد رفت بکنه تو کون سیاوش و ازش فیلم بگیره ، که سیاوش با یه کله تو صورت سهراب ، دماغش رو شکوند و در رفت،
وقتی تو حیاط صدای شلیک اومد ، دلم هری ریخت پایین و فشارم افتاد ، ته دلم از سیاوش خوشم میومد ، همه چیش اوکی بود و یه مرد ایده آل بود به جز مورد مرجان و شاهین ، اون لحظه دلم میخواست در رفته باشه و تیر سهراب خطا .
چند دقیقه ای بعد سهراب شاهین رو به سختی داخل خونه انداخت که بیهوش شده بود و رفت شلوارش هم اورد انداخت داخل خونه .
تو عالم بیهوشی یکم دارو خوراکش کردیم ، کلا بیهوش بود ، چند باری سهراب کون سیاوش گذاشت و فیلم گرفتیم اما طبیعی نمیشد و مشخص بود انگار بیهوشه، چون از دارو نفس شیطان تا حالا استفاده نکرده بودیم از دز مصرف مطمئن نبودیم . تو بیهوشیش چند باری دیلدو کردیم کونش که واسه سکس آنال راحت باشیم و حسابی عضلات کونش ول کنه ، فردا غروب سر و صداش از بالا اومد که کمک میخواست، سهراب با اخم و خیلی جدی گفت نمیخوام دیگه با سیاوش سکس کنی ، گفتم سهراب جان ، تو که اینطوری نبودی ، چرا اون وقت ؟
گفت مرجان از دست شاهین دراومده به خاطر این سیاوش ، نمیخوام تو هم مثل مرجان بشی ، گفتم دیوونه من تورو با دنیا عوض نمیکنم ، این فقط یه تجربه و فانتزی جدیده، فردا همه چیز مثل قبله ، گفت جان منو قسم بخور که حسی بهش نداری و همش هوسه و فقط حس شهوته ، گفتم وایس یبار دیگه ارضا بشم و تو فیلمت رو بگیر بعدش که از شرش راحت شدیم باهم مفصل صحبت میکنیم .
رفتم بالا و بعد از کلی کسشر بافتن واسه سیاوش ، راضیش کردم همکاری کنه و کیرش رو بزور راست کردم ، باز هم با خوردنش ارضا شدم ، سیاوش بی ناموس بدجور تحریکم میکرد ، بیشتر از هر مرد دیگه ای تو زندگیم ، پیش خودم گفتم مطمئنا به خاطر استرس موجود و شرایط خاص الانه ، وگرنه سهراب همه چیش به سیاوش سره. البته خودم رو گول میزدم .
سهراب اضافه شد بهمون و در آخر که سیاوش ارضا شد سهراب هم تلمبه زدنشو سریع کرد و وقتی سیاوش بیهوش میشد ، آبش رو تو دهن سیاوش ریخت، دلم براش سوخت، قشنگ نابودش کردیم ، اما گفتم حقشه، اون باشه زندگی یه زن شوهر دار رو خراب نکنه.
بعد از سکس تو بیهوشی براش لباسش رو پوشیدیم ، موبایلش رو پیدا نکردم ، بهش زنگ زدم هم خاموش بود ، سهراب ماشین سیاوش رو اورد تو پارکینگ ، صندلی کناری رو خوابوند و سیاوش رو درازکش کرد اونجا ، یه متن و یه رم از فیلمی که گرفته بودیم با یسری عکسهایی که دیروز کونش گذاشتیم و تحقیرش کرده بودیم رو گذاشتیم که ببینه و از ترس آبرو کاری نکنه تا ما از ایران بریم ، سیاوش حداقل تا فردا ظهر بیهوش میموند .
سهراب بعد از یک ساعت اومد ، سریع جمع و جور کردیم و یه تاکسی گرفتیم به مقصد تهران که تو اولین فرصت از ایران بریم،
از حیاط که رد میشدم تا بریم سوار تاکسی بشیم ، گوشی خاموش سیاوش رو داخل چمن ها دیدم ، انگار پریشب که افتاده بود زمین گوشیش افتاده تو چمن ها و سهراب ندیده . دیگه فرصتی نبود که بخوام گوشی رو بهش برسونم ، گذاشتمش تو کیفم و از شهر رفتیم.
حس خوبی به سیاوش پیدا کرده بودم و دلم نمی خواست فیلمش رو پخش کنیم ، یکم احساس گناه میکردم ، به سهراب گفتم ما که با سیاوش و مرجان در این مورد صحبت نکردیم ، شاید قضیه چیزی جز این باشه که شاهین میگه ، شاید ما اشتباه قضاوت کردیم ، بیا بیخیال سیاوش بشیم و به شاهین بگو نشد فیلم بگیریم .
وقتی این حرفها رو زدم، سهراب از عصبانیت سرخ شد و از حرف هام خیلی شاکی شد ، واسه اولین بار بود که سهراب رو اینطور میدیدم ، گفت هان چیه ؟ تو هم حتما عاشق اون کسکش شدی ، ما که خلاف حرفهای شاهین چیزی ندیدیم، الان نمیفهمم چرا دلسوز اون شدی ، قضیه خیلی واضحه ، سیاوش مخ مرجان رو زده ، الانم میخوان که شاهین صبرش سر بیاد و مرجان رو طلاق بده تا برن دنبال عشق و حال خودشون ،
گفتم خوب مرجان پیش شاهین دیگه خوشحال نیست اصلا میخواد طلاق بگیره با سیاوش باشه ، اصلا به ما چه ، مگه ما وکیل وصی مردمیم.
گفت، شادی نمیخوام دیگه ادامه بدی فقط تو فکرم ، چرا باید بعد از سکس با اون نظرت اینطوری تغییر کنه ، لطفا دیگه بهش فکر نکن ، این ماجرا واسه ما تموم شدست،
دیدم که اصرار من بی فایده است و فقط واسه خودم شر میشه و دیگه ادامه ندادم .
تا اینکه بعد از پرواز ما ،شاهین شهرشون رو پر کرد از فیلم سیاوش ، آبرو سیاوش به سرعت نور تو شهرشون رفت .با شاهین تماس گرفتیم و شاهین سرمست از این پیروزی بود ، رفته بود مسافرت ، گفت آمار رسیده که از وقتی فیلم سیاوش پخش شده کسی دیگه ندیدتش، فکر کنم همین روزاس یا خودکشی کنه یا کلا از شهرمون بزاره بره ، شاید هم همین الان واسه همیشه رفته ، گفت اومدیم مسافرت واسه مرجان یه سرویس جواهر خریدم و اوضاع خوبه ، راضی شده یکی از هم باشگاهیاشو به اسم سارا بیاره تریسام بزنیم بعد از سفر ، دیگه گوشیش دستش نیس ، شاید فکر کرده از قصد سیاوش پیچوندش، مرجان هم ازش بریده انگار ، یکم بگذره ، فیلم سیاوش رو بهش نشون میدم و تیر آخر رو بهش میزنم . میگم این یارو که ازش ماشین خریدم بهش نمیخورد کونی باشه ، انگار فیلمش که پخش شده از شهر رفته کلا .
چند روز اخیر گوشی سیاوش رو روشن کردم ،از فضولی دارم میمیرم ، خیلی دوس دارم بدونم چی تو گوشیش داره اما رمز داره و هر روز چنتا الگو امتحان میکنم شاید باز بشه ،
رسیده بودیم استامبول گوشی سهراب تماس تصویری خورد از طرف شاهین ،
سهراب : سلام داداش ، چه خبر اوضاع خوبه ،
شاهین : سلام مخلصیم، با مرجان و دوستش سارا اومدیم خونه پدری ، جای تو و شادی جون واقعا خالیه ،
سهراب : از سیاوش چه خبر
شاهین : فکر کنم از شهر رفته ، چند روزیه کسی ندیدتش، مرجان هم برگشته به حالت قبل ، دمتون گرم ، زندگیمو مدیون شمام ،
سهراب : خوش باشین فعلا خدافظ
شاهین : بدرود
سهراب بهم گفت بیا بریم مشروب بخوریم، اگر کیس مناسب هم پیدا کردیم یه قرار واسه فردا بزاریم تا اینجا هستیم یه ضربدری هم بزنیم
گفتم من خسته ام میمونم تو اتاق، تو برو هرچی تو پسند کنی مورد پسند منم هست .
وقتی سهراب رفت ، گوشی سیاوش رو برداشتم واسه رمز زدن دوباره ، اگر من جای سیاوش بودم یه رمز راحت میزاشتم چون تنها زندگی میکنم ، مثلا تیک یا زد انگلیسی ، یه لحظه گفتم زد انگلیسی برعکسش شبیه اس نوشته میشه ، اول اسم سیاوشم اس هست ، زدم ۳۲۱۵۹۸۷ باز شد.، چرا زودتر نفهمیده بودم اخه ،
سیم کارتش رو سوزونده بود و نوتفیکشن گوشیش پر بود از پیام ، به ترتیب باز کردم
۴۳ تا میس کال داشت که میس کال آخر ساعت ۱۱ ظهر روزی بود که سیاوش بیهوش شده بود و غروبش بهش تجاوز کردیم و بعدش گوشیش خاموش شده بود .
بیشتر تماس ها و آخرین پیام از یه نفر بود به اسم پریوش که تو نوتفیکشن میشد اولین پیام ،
پریوش : سیاوش جون من از دیشب نخوابیدم جواب بده ، آجی فدات بشه ،
پریوش : انقدر پیش اون دختره بهت خوش میگذره که منو فراموش کردی ، خیلی نگرانتم زنگ بزن
پریوش : خوش بگذره ایشالا که هرچی خیره همون بشه ، نتیجه رو بعدا بهم بگو
سیاوش : آجی جونم اون دختر که دیروز بهت گفتم بهم اوکی رو داد ، دارم میرم باهاش سر قرار
سیاوش : شقایق
پریوش : اسمش چیه
سیاوش : تو هم هی ضد حال بزن ، ایشالا که اونم عاشقم بشه
پریوش : هرچند میدونم که فهم تو به عشق و عاشقی نمیرسه اما ایشالا که عشق باشه و دو طرفه بشه
سیاوش : واسه اولین بار تو زندگیم عاشق شدم
پریوش : بالاخره داداش ما هم سرش به سنگ خورد ، ایشالا که خیره ،
سیاوش : سلام پریوش جان ، یه زنداداش واست پیدا کردم ماه ، دعا کن جور بشه .
بغض گرفتم ، پسر بدبخت عاشق کی ام شده زبون بسته ، دلم براش سوخت، نزدیک بود اشکم واسش دربیاد ،
پیام بعدی تشکر از حامی محترم بابت پرداخت کمک به کمیته امداد بود ، از پیامهای متعدد قبلی مشخص بود بالای سی چهل تا بچه بی سرپرست رو تحت پوشش داشت ، اولین قطره اشکم سر خورد روی گونه ام ،
چنتا پیام بعدی واریزی پول و پایا شاپرک بود .
بعدی پیام مرجان بود ، پیام های مرجان رو از ته نخوندم ، گفتم برم از اولش بخونم ، دو سه دقیقه طول کشید تا به اولین پیام رسیدم .
مرجان: سلام آقا سیاوش
سیاوش: سلام بفرمائید امرتون
مرجان : مرجانم ، دیشب تو مهمونی فرخنده بودم چند دقیقه ای باهم رقصیدیم ، شمارتون رو از دوست دختر دوستتون گرفتم . گفتم اگر وقت داشته باشین حضوری ببینمتون .
سیاوش : غروب وقت خالی دارم ، خوشحال میشم در خدمتتون باشم .
مرجان : ساعت ۷ ورودی پارک شهر خوبه ؟
سیاوش : ۷ خدمت میرسم
تا اینجا کار که مرجان سبب این دوستی شده بود و نمیشد گفت که سیاوش اویزون مرجان شده
پیام های بعدی همه چرند و پرند و لاس خشکه ،
بعدش رسید به سکس چت و بعدترش انگار به سکس رسیده بودن و از همدیگه کلی تعریف کرده بودن ،
همه چیز مثل یه رابطه عادی به نظر می رسید که با سکس هم ختم شده ،
نزدیک به آخرای چت رسیدم که یه جا سیاوش گفته بود : تو بیشتر با کدوم بُعد شخصیت من حال میکنی ،
مرجان: من شیفته مردانگیتم، تو مثل خیلی از مردای دیگه نیستی که بیغیرت باشی و من رو فقط واسه خودت میخوای ،
سیاوش : خوب همه مردها اینطورین، چیز خارق العاده ای نیست این قضیه ،
مرجان : نه اینطوریا هم نیس ، مثلا شوهر سابقم اینطوری نبود ، روی من غیرت نداشت ،
سیاوش :حالا که خوشت میاد ، باید خدمتتون عرض کنم ، با اینکه دیروز متوجه شدم تو دوس پسر دیگه هم داری چیزی بهت نگفتم ، پس منم بیغیرتم .
مرجان: من دوس پسر دیگه ای ندارم ، چیو میگی تو
سیاوش : دیروز تو استخر وقتی داشتی زیر آبی میرفتی گوشیت تو کیفت زنگ میخورد ، عکس یه مرد روی صفحه بود که زیرش نوشته شده بود my love ,
مرجان: میخواستم زودتر بهت بگم ، من هنوز از شوهرم طلاق نگرفتم ، دیدی که یه هفته است خونه مادرم زندگی میکنم ، دنبال کارای طلاق هستم ، بزودی ازش جدا میشم ،
سیاوش: لعنت بهت چرا از اول اینو نگفتی ، من جدا از اینکه از دروغ متنفرم ، دنیا رو بهم بدن حاضر نیستم با زن شوهر دار رابطه داشته باشم ، برو دنبال زندگیت ، ایشالا که زندگیت درست بشه و طلاق هم نگیرید .
از چت ها معلوم بود که مرجان ناجور شیفته سیاوش شده و تو همین یک هفته دلبسته سیاوش شده .
کلی خایه مالی سیاوش رو کرد تا جوابش رو بده ، یجا از حرف هاش هم سیاوش بهش یکدستی زد و مرجان سوتی داد که با شوهرش زندگی میکنه و شوهرش مسافرت رفته ،
آخرین چت ها هم واسه روزی بود که من به نمایشگاه سیاوش رفتم .
مرجان: سلام سیاوش جان خوبی
من: سلام خانم سعیدی ، بنده دیروز خدمتتون عرض کردم لطفا به من دیگه پیام ندید و زنگ نزنید ، من تا به امروز با هزار نفر بودم اما زن شوهردار خط قرمز منه ، جان هرکی دوس داری و می پرستی به من پیام نده ، دوس ندارم بلاکت کنم
مرجان : من اولش نمیدونستم قرار اینقدر دلبستت بشم ، ببخشید اولش دروغ گفتم ، اون شوهری که تو میگی لیاقت نداره ، نه عاطفه حالیشه نه محبت نه فهمش به روابط زناشویی میرسه ، تو نباشی دیوونه میشم
من : واسم مهم نیس تو چکار میکنی و شوهرت چجوریه، هر خری که هس تو شناسنامه شوهرته، دیگه جوابتو نمیدم ، این آخرین حرفمه
مرجان : من نمیخوام اون دیگه اسمش تو شناسنامه ام باشه ، به همین زودی ازش طلاق میگیرم ، دلیل طلاق منم تو نیستی ، تو باشی یا نباشی من دیگه نمیتونم اون روانی رو تحمل کنم ،
اینجا چتشون من وارد نمایشگاه شده بودم و سیاوش تا چند ساعت بعد جوابش رو نداده بود
سیاوش : خانم سعیدی به خاطر من یا هرچیز دیگه ای زندگیت رو الکی خراب نکن ، چندین جلسه برید پیش مشاوره ، اگر تنها راه رو طلاق دیدین، اون وقت طلاق بگیر ، منم با یکی از اقوام قرار ازدواج گذاشتم و بزودی قراره ازدواج کنم، ایشالا هر اتفاقی برات میفته ، اونی باشه که بهت آرامش بده و خوشبخت بشی .
مرجان تا چند روز بهش پیام داده بود بلکم بتونه سیاوش رو برگردونه ، اما سیاوش دیگه جوابشو نداده بود و مرجان هم بیخیال شده بود .
به خودم اومدم دیدم صورتم پر از اشکه ، چقدر بیخود و بیجهت زندگی سیاوش رو نابود کردیم ، از خودم از سهراب از شاهین از مرجان حالم بهم میخوره دیگه ، چقدر ما کثیفیم، ما که سراپا تقصیریم، شدیم خدا و نماینده خدا که باید عدالت رو برقرار کنیم ، اخه مایی که سراپا گناهیم رو چه به قضاوت کردن و حکم دادن و اجرا کردن ، الکی الکی جوون سالم و بیگناه رو به خاک سیاه نشوندیم ،
خیلی گریه کردم ، سهراب هم بیرون هتل معلوم نبود سرش تو کدوم آخوره، گوشیم رو برداشتم به شاهین زنگ زدم جواب نداد ، به سهراب زدم با صدای مست که معلوم بود تا خرخره خورده گفت که یه نیم ساعت دیگه میام
به شاهین باز زنگ زدم و جواب داد ، افکت آرایش چهره انتخاب کردم تا نفهمند که دارم گریه میکنم ،
گوشی روبرو شاهین و مرجان و سارا بود ، هر سه لخت نشسته بودن روی کاناپه ، گفتم سلام ، یکم مکث کردم جوابی ندادن گفتم به به ایشالا همیشه به سکس و شادی، چرا اینقدر پکر و داغونید ، چرا حرف نمیزنید ،
مرجان گفت سلام شادی جان
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#45
Posted: 11 Apr 2022 18:01
خوشحال میشم نظر بدید
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#46
Posted: 13 Apr 2022 23:39
برادر خواهر دیوث
قسمت ۷
گفتم انگار بد موقع زنگ زدم ، یه کاری با شاهین داشتم در مورد سهراب ، شاهین جان بیکار شدی یه زنگ به من بزن .
گوشی برداشته شد و برگشت سمت مخالف اونا و چهره سیاوش رو دیدم ، نزدیک بود سکته کنم وقتی دیدمش .
سیاوش گفت نمیدونم چی صدات کنم ، شادی ، شقایق ، بیشرف ، جنده، اصلا هر دیوثی که هستی ، پیداتون میکنم و میکشمتون هم تو رو ، هم داداش کسکشت رو،
من افکت رو برداشتم و در حالی که شُر شُر اشک میریختم گفتم سهراب برادرم نیس ، شوهرمه، ما اشتباه کردیم، ما فکر میکردیم تو مخ مرجان رو زدی و میخوای که از شاهین طلاقش رو بگیره ، ماهم کاری کردیم که تو آبروت بره و از اون شهر بری ، اما الان فهمیدم که اشتباه کردیم .
سیاوش: ای لعنت به تو ، ای لعنت به همتون ، مرجان خودش وبال گردن من شد منکه نمیدونستم شوهر داره وقتی هم فهمیدم باهاش کات کردم و دیگه جوابشو ندادم ، همتون رو میکشم ، الکی الکی ، بیخود و بی جهت زندگی منو نابود کردین ، زندگیتون رو نابود میکنم .
با عصبانیت و چهره برافروخته گفت الان مشخصات دقیق خودت و شوهرت و جایی که هستی رو میدی وگرنه هر سه اینا رو میکشم و خودم پیداتون میکنم .
سیاوش که داشت منفجر میشد از عصبانیت اصلا منتظر جواب من نشد و رفت پشت سر سارا ، گفت اینم واسه اینکه بهتون ثابت کنم من با کسی شوخی ندارم ،
با اسلحه کوچکش یه تیر شلیک کرد تو سر سارا ، بلند داد زد این اولیش ، با نعره داد زد کجایید ،
یک لحظه فقط جنازه سارا رو دیدم که به بغل افتاد و مرجان جیغ بنفش کشید ،
سیاوش تفنگ کوچکش رو پر کرد و اومد جلو کاناپه و این بار برنو رو گرفت سمت مرجان با داد گفت اینا کدوم گورین؟
مرجان با هق هق گفت ترکیه اند میخوان برن کانادا ،
من به خاطر مرگ سارا ، زبونم بند رفت و فقط نظاره گر بودم .
یک لحظه موبایل پرت شد و افتاد سمت کاناپه روبرو ، تصویر گوشی زیر میز شیشه ای جلو کاناپه ها رو نشون میداد ، و برنو هم روی زمین بین موبایل شاهین و میز افتاد ، مبل روبرو هم به پشت افتاده بود روی زمین
چیزی که به نظر می رسید وقتی سیاوش نزدیک مرجان شد ، شاهین به سیاوش حمله کرد و گوشی و اسلحه از دست سیاوش افتاد ، و اول درگیری مبلی که روش نشسته بودن چپ شد و مرجان و جنازه سارا به پشت افتادن ، صدای شاهین میومد که میگفت مرجان تفنگ رو بردار ،
تا اینکه شاهین در حالی که گلاویز با سیاوش بود به کمر روی میز شیشه ای افتاد و و میز و وسایلی که روش بودن شکستن و چند تیکه از شیشه ها به بدن شاهین فرو رفت ، سیاوش خیلی سریع برنو رو برداشت و بلند شد و از فاصله نزدیک به صورت شاهین شلیک کرد و صورت شاهین متلاشی شد ، سیاوش در حالیکه برنو رو آماده شلیک بعدی میکرد برگشت به سمتی که مرجان بود .
باز صدای شلیک ضعیفتری اومد و سیاوش افتاد روی جنازه شاهین ، سیاوش به سختی برنو رو بالا گرفت و آخرین شلیکش رو انجام داد ، و بعد کامل افتاد روی شاهین و چشاش بسته شد و مرد .
من از وقتی سارا کشته شد تا یک ربع بعد از مرگ سیاوش تو شک بودم و فقط صفحه گوشی رو نگاه میکردم .
الان یک ربعه که هیچ صدایی از اون خونه نیومده ، اینطور که معلومه مرجان با اسلحه سیاوش رو زد و خودش هم تو آخرین شلیک سیاوش کشته شده ، خونه تو سکوت مطلق فرو رفته .
از مرگ سارا مطمئن بودم و جنازه سیاوش و شاهین همچنان توی کادر بود ، نطقم باز شد و صدا کردم مرجان ، اگر زنده ای و صدای من رو می شنوی یه کاری کن من بفهمم زنده ای ، هیچ صدایی نیومد و مطمئن شدم هر چهار نفر اون ها کشته شدن و هنوز مقصر های اصلی ماجرا زنده اند ، حق من و سهراب مرگ بود نه سیاوش ، دوباره اشکام جاری شد و مثل ابر بهار شروع به گریه کردم .
با صدای در به خودم اومدم که سهراب وارد شد ، گوشی هنوز در حالت تماس تصویری بود ، به امید اینکه مرجان شاید زنده باشه قطع نکردم و از اتاق خواب بیرون رفتم ، سهراب انقدر مست بود که اصلا متوجه چشمهای قرمز و صورت پر از اشک من نشد ، روی مبل نزدیک به در ولو شد و گفت : شادی جون برات کیر آلمانی پیدا کردم ، یه زوج پیدا کردم هلو ، جفتشون سیکس پک ، ورزشکار و خوشگل ، وقتی عکس و فیلم از تو بهشون نشون دادم داشت آب از لک و لچشون آویزون میشد .
من ایستاده بودم و با نفرت به سهراب نگاه میکردم ، هر لحظه این نفرت بیشتر میشد ، واسه اولین بار تو زندگیم بود که از سهراب بدم میومد ، تمام وجودم شد تنفر و خشم ، خشم و نفرت نسبت به سهراب ، و حتی بیشترش نسبت به خودم .
همش جملات سیاوش تو ذهنم می چرخید، که میگفت
ای لعنت به تو ، ای لعنت به همتون ، واقعا لعنت به همه ما ، لعنت به من لعنت به سهراب ، لعنت به شاهین و مرجان ،
یاد قرص های نفس شیطان افتادم ، یارو میگفت اگر با الکل مصرف بشه صد در صد میمیری،
سهراب در حال فک زدن بود که رفتم آبمیوه ریختم و دوتا قرص انداختم داخلش ، حل که شد رفتم بالا سر سهراب گفتم عشقم بیا آبمیوه بخور که فردا قراره حسابی زن آلمانی رو بگایی ، سهراب تا آخرین قطره رو خورد و روی مبل دراز کشید ،
واسه خودم یه لیوان ویسکی ریختم و آخرین قرص رو داخل آبمیوه حل کردم ، برگشتم سمت سهراب ، نبض گردنش رو گرفتم که نشون از مرگ سهراب میداد.
آبمیوه رو خوردم و اومدم ویسکی رو بخورم یاد موبایلم افتادم ، گفتم قبل از خوردن ویسکی ببینم مرجان زنده است یا نه،
گوشی رو برداشتم دیدم صفحه گوشی سیاهه و دوربین چیزی نشون نمیده ، اما صدای خش خش میاد ، از زنده بودن مرجان چندان خوشحال نشدم ، صدا کردم مرجان، مرجان ،
یکی گوشی رو بلند کرد و گفت مرجان مرده، تو رو هم پیدا میکنم میکشم ، مطمئن باش . وقتی سیاوش رو تو گوشی دیدم که زندس ، اشک شوق ریختم و خوشحال شدم از اینکه سیاوش زندس ،
سیاوش: شقایق مطمئن باش پیدات میکنم و میکشمت ، شقایق که نه شادی ، هم تورو هم اون شوهر دیوثت رو
شادی : احتیاج نیس تا ترکیه یا کانادا بیای ، من برات انجامش دادم ، میتونی فردا خبر مرگ یه زن و شوهر رو بر اثر مصرف مواد و الکل و اوردوز تو هتل شانگری لا بسفرس استامبول اتاق ۸۵ بشنوی .
سیاوش : من گول حرفای تو رو نمیخورم ، مریخ برید هم میام پیداتون میکنم،
بلند شدم از جام ، سرم داشت گیج میرفت ، جهت دوربین گوشی رو عوض کردم و از اتاق خواب بیرون رفتم ، کلید کارتی هتل که شماره اتاق و اسم هتل روش نوشته شده بود رو به سیاوش نشون دادم و بعد سهراب رو بهش نشون دادم که رنگش مثل گچ سفید شده بود و سرش افتاده بود و مقداری کف بین لبهاش بود ، چشاش باز مونده بود ،
گفتم ببین مرده، من کشتمش ، ببین چشماش باز مونده، ببین پلک نمیزنه ، سیاوش تو مرد خوبی هستی، تو لایق مرگ نبودی ، خوشحالم که زنده ای ، مرگ حق ما چهار نفر بوده که به حقمون هم رسیدیم ،
منم تا نهایت چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیستم .
یاد لیوان ویسکی افتادم ، برگشتم سمت اتاق خواب که همه چیز سیاه شد و وسط راه خوردم زمین
اخرین لحظات عمرم خوشحال شدم که سیاوش زندس و من میمیرم ، همه جا سیاه بود و سکوت مطلق ، همیشه واسم سوال بود که بعد از مرگ چی میشه و الان داشتم تجربه اش میکردم ، انگار هزار سال افتادم تو یه چاه عمیق و همش در حال سقوط به ته چاهم و اما انتهایی نداره این چاه ،
تصویر سیاهی چاه کم کم روشن میشد و داشت جاش رو به سفیدی میداد ، همه جا در عرض چند ثانیه سفید شد و من خودم رو درون یک اتاق روی تخت بیمارستان دیدم .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#47
Posted: 24 Feb 2023 06:52
قسمت ۸
۲ ماه قبل
راوی داستان : مرجان
نیم ساعتی تنها تو باشگاه الکی وزنه جا به جا کردم ، کمک مربی گفت من عجله دارم ، میخوام برم ، الان مربی میاد ، شما چند دقیقه تمرین کنی اومده ، دیدم بی فایده است ، لباس پوشیدم و منتظر مربی نشستم ، دختر خوشرویی اومد داخل و گفت سلام وقت بخیر واسه ثبت نام اومدم ، گفتم مربی الان میاد ، منم منتظرشم، گفت ببخشید پس قرار هم باشگاهی بشیم ، گفتم خیلی هم عالی ، دست دراز کردم و گفتم مرجان ، باهام دست داد و گفت سارا ، چند وقته این باشگاه میاید ، با خنده گفتم نیم ساعته .
دختر سر و زبون داری بود و سریع باهم جوش خوردیم و در حال صحبت بودیم که مربی اومد داخل ، مربی اسمش پریناز بود و دوران دبیرستان همکلاسیم بود ، خیلی باهم صمیمی نبودیم اما وقتی تو یه مهمونی دیدمش و فهمیدم باشگاه بدن سازی داره باهاش گرم گرفتم و قرار شده از این به بعد بیام پیشش .
پری: سلام خانمهای خوشگل ، مرجان معرفی نمیکنی ، من : سارا خانم هستن ، دوستیه طولانی با من دارن ، حدودا یه ربعه باهم دوست شدیم . پری و سارا خندیدن و سارا گفت اومدم واسه ثبت نام از فردا مزاحمتون بشم ، پری گفت به نظرم اگر دوتایی باهم بیاین و یه برنامه رو باهم انجام بدید ، بهتر نتیجه میگیرین، سارا گفت منکه از خدامه یه رفیق همراه داشته باشم ، منم دیدم اینطوری باید بهتر باشه ، بودن سارا هم باعث میشه زوری بیام و تنبلی نکنم ، از نحوه برخورد سارا هم خوشم اومده بود و انگار چندین ساله باهاش رفیقم .
پری گفت لخت شین تا واستون برنامه بنویسم ، سارا بدون معطلی لباسهاشو دراورد و با شرت و کرست جلومون وایساد ، بدن خوبی داشت قد بلند و سفید و از من لاغرتر ، پری گفت ورزش میکنی ، سارا گفت پیاده روی زیاد میکنم و کوهنوردی، من یکم چربی داشت تو شکمم پیشروی میکرد و شوهرم شاهین گیر داده بود که باید بری ورزش تا هیکلم خوشگلتر بشه .
پری گفت تقریبا برنامه تون شبیه هم میشه ، از فردا تشریف بیارین .
بعد از پرداخت شهریه باهم اومدیم بیرون ،
سارا: وسیله داری،من : رانندگیم افتضاحه ، ترجیح میدم با آژانس برم ،سارا : بیا بالا تا یه جایی برسونمت، منتظر جواب من نشد و رفت سوار یه ۲۰۶ قرمز شد ، با تردید نشستم و گفت من خونم خیابون فرحزاده، من: خونه من برج داریوشه، گفت اوهو ، پس خفن پولدارین، خوبیش اینه که سر مسیر منه و هر روز میخوام بیام دنبالت و میخوام برسونمت ، سر مسیرم هستی و مسیر اضافه ای نمیرم و تو هم معذب نمیشی ، من: راضی به زحمت نیستم بخدا ، با آژانس میرم و میام ، سارا : عزیز من ببین من آدم تعارفی نیستم اگر خونت سر مسیرم نبود نمیومدم دنبالت ، یا کرایه میگرفتم ازت ، دوست دارم باهم باشیم تا انگیزه ای بشه واسه مرتب باشگاه اومدن .
تو مسیر کل زندگیشو واسم تعریف کرد ، از ازدواجش که به طلاق کشیده شده و از چنتا دوست پسری که داشته و از اونی که الان باهاشه و اینکه تنها زندگی میکنه و باباش کیه ننش کیه ، خلاصه کل زندگیشو خیلی خلاصه و جمع و جور واسم ریخت رو دایره ، تا اینکه رسیدم جلو خونه ، گفت ببخشید زیاد حرف زدم ، فردا ۵ همینجا منتظرتم، گفتم مرسی شماره من رو بزن ، فردا هم میبینمت ، گفت فردا نوبت توئه واسم از زندگیت بگی .
وقتی رفت پیش خودم گفتم اخه من چیو برات تعریف کنم ، که یه شوهر هَوَل کُس دارم که ببینتت تو خیابون میخواد بکنتت، یکم افسوس خوردم به اینکه ، زندگی آروم و بی دغدغه ای داشتم همه چیز خوب پیش میرفت ، شوهرم شاهین از بچگی عاشقم بود ، قبل از اینکه بفهمم خوب و بد چیه ، به واسطه ابراز علاقه های مکرر شاهین که گاها در جمع خانواده بود ، از بچگی پیش پیش شدم عروس خانواده سرمدی ، خیلی زود ازدواج کردم ، شاهین رو دوست داشتم اما معنی عشق و عاشقی رو نتونستم درک کنم ،
زندگی بر وقف مراد بود تا اینکه هر بار سکس میکردیم ، شاهین تو سکس اسم نفر سوم میورد که یه زن یا یه مرد دیگه هم کاش بودن ، دفعات اول برخورد تندی باهاش داشتم ، انقدر گفت و گفت تا حرفش واسم عادی شد ، با دوست دوران خدمتش خیلی رفیق بود و گاها باهم مسافرت داخلی یا خارجی میرفتیم ، زن دوستش خیلی جنده بود و اوایل روی شاهین حساس بودم که یوقت از راه به در نشه ، یک سالی گذشت تا اینکه تو یکی از سفر هامون به خودم اومدم دیدم ، چهارتایی مست کنار هم داریم سکس میکنیم ، البته من با شاهین کنار اونا ، انقدر عادی جلوه دادن این قضیه رو که یواش یواش کردنش ضربدری .
یه سفر رفته بودیم مالزی ، بعد از اینکه مست کردیم ، شوخی شوخی تو همدیگه وول میخوردیم ، به خودم اومدم دیدم رفیق شاهین که اسمش سهراب بود داره تو کس من تلمبه میزنه و زنش که اسمش شادی بود داره ازم لب میگیره ، انقدر شهوتم زده بود بالا که دیگه فکرم کار نکرد و فقط دوست داشتم لذت ببرم ، وقتی شادی لب هامو ول کرد ، دیدم که شاهین هم مثل سگ داره تلمبه میزنه و خرکیف از شرایط موجوده، گفتم اینکه آدم بشو نیس ، من بخوام باهاش مخالفت کنم پنهوونی میره دنبال اینکارا ، پس من چرا لذت نبرم ، سهراب از شاهین هیکل درشتری داشت و ورزشکار بود ، دستای ورزیده اش که بدنم رو لمس میکرد مور مورم میشد ، از شاهین بهتر سکس میکرد و از سکس با سهراب لذت میبردم .
بعد از چند وقت به خودم اومدم دیدم که کل زندگیمون شده سکس با دیگران و سکس با شاهین خیلی کم شده بود . در ظاهر از این مدل زندگی لذت میبردم اما ته دلم همون زندگی قبل رو دوست داشتم که شوهرم واسه خودم باشه .
فردا شد و شاهین از حموم اومد بیرون میخواست حاضر بشه که بره تهران، گفتم شاهین جان منم بیام ، شاهین : یه قرار کاری با یه عراقیه ، اگر بیای همش باید تو ماشین باشی و اذیت میشی ، از این سفر بیام یه سفر خارجی بریم که حال و هوات عوض شه ، من : رفتم باشگاه بدنسازی پری ثبت نام کردم هر روز قراره برم از این به بعد ، شاهین : خیلی خوشحالم کردی مرسی که به حرفم اهمیت دادی و میری باشگاه ، من : ناراحت نشو اما خوشگلی هیکل من به چه درد تو میخوره ، ماهی یبار هم سکس نداریم ، همه زندگیمون شده سکس ضربدری ، بیا یه مدت مثل قبلا زندگی کنیم ، من خسته شدم از دست به دست شدن با مردهای غریبه ،
شاهین خودش رو زد به اون راه و گفت موقع سفر اوقات منو تلخ نکن ،هوس کیر منو میکنی خو بگو بهم ، من دربست در خدمت شمام ، رفتم جلوش زانو زدم و شرتش رو کشیدم پایین ، کیرش ۲ سانت هم نبود ، گفتم زود راستش کن که همین الان میخوام ، کلی مالیدم و لیسش زدم بزرگ شد اما شق نشد ، گفتم آخرین بار کی آبت اومده ، چرا راست نمیشه ، گفت راسته دیگه ، صبر کن یکم خو ، چقدر عجله داری، گفتم اگه شادی جونت اینجا بود که لخت نشده واسش راست میکردی ، گفت اهههه الکی هی چرت و پرت میگی خو معلومه راست نمیشه ، حرفهای سکسی بزن میشه تیر برق ، با ناراحتی رو تخت به کمر خوابیدم و پاهام رو آوردم تو سینه ام ، گفتم کیرت که جواب کارم رو نمیده ، با زبون درازت باید ارضام کنی ، چند دقیقه ای واسم خورد و انگشتم کرد ، گفتم اینطوری نمیشم ، کیرت اگه شق شده بکنش تو ، ته کیرش رو گرفته بود که سرش سفت بشه ، زوری کرد تو ، اما شل بود ، انگار قبل از اینکه بیاد خونه با کسی سکس کرده بود ، گفتم شاهین جان دیرت میشه ، حسش پرید باشه وقتی برگشتی، شاهین رفت سر و صورت و کیرش رو شست و لباس پوشید اخرشم گفت دوستت دارم عزیزم ، مواظب خودت باش .
سارا اومد دنبالم و رفتیم باشگاه ، تو راه که خواستم براش زندگیمو تعریف کنم ، زندگیمو یجور دیگه واسش تعریف کردم ، شاهین رو جوری تعریف کردم که دوست داشتم باشه ، گفتم که شاهین یه مرد بیش از حد غیرتیه ، اگر یبار خطا کنم مطمئنا منو زنده نمیزاره ، خیلی کنترلم نمیکنه و آزاد و مختارم تو کارهام ، اما سعی میکنم کاری نکنم که عصبیش کنم . قبلا یه چی تو همین مایه ها واسه پری تعریف کرده بودم . واسه اینکه دروغم در نیاد واسه جفتشون تقریبا یجور تعریف کردم .
تمرین کردیم و شوخ طبعی سارا باعث شد مثل برق و باد زمان بگذره ، حین تمرین خیلی گفتیم و خندیدیم ، خوشحال بودم که به صورت اتفاقی با سارا آشنا شدم .
وقتی لباس عوض میکردیم ، پری گوشیشو گرفته بود دستش و چند قطره اشک رو گونه هاش بود ، گفتم پری جون چیزی شده ، گفت نه چیزی نیست ،
سارا : مربی غمتو نبینم ، بگو مشکل چیه شاید کاری از دست ما بر بیاد.
پری : با نامزدم حرفم شده ، درست میشه .
فردا هم که رفتیم باشگاه باز پری زانو غم بغل کرده بود و خیلی ناراحت بود ، سارا گفت مربی آدرس نامزدت رو بده برم حالش رو جا بیارم ،
پری : خیلی مشکوکه، فکر کنم با کسی دوسته یا حتی با چند نفر ، اما نتونستم مچش رو بگیرم ،
سارا : من یبار واسه یکی از دوستام یه کاری کردم تونستیم مچ شوهرش رو بگیریم،
پری: چجوری، سارا : من رفتم با شوهرش رفیق شدم و بعد حیثیت شوهره رو بردیم .
پری : یعنی میگی من آمار نامزدم رو بدم بهت که تو باهاش رفیق بشی ، ریسکش بالاس ، چون اون آس پسرای شهره و یوقت عاشقش میشی ، از چنگم درش میاری .
سارا : اوهووو مگه پسر آس هم داریم، همشون هول کسن، اگه پسر خوبی باشه باهام رفیق نمیشه چون نامزد داره ، اگر هم باهام رفیق شد که تو خدا رو شکر کن که از دستش میدی ، فکر کن برید سر خونه زندگی بعدا بخواد باهات اینکار رو کنه ، پس الان بهتره تکلیفت معلوم بشه
پری : نه ممنون، فکر خوبی نیست .
اون دوتا با خنده داشتن بهم تیکه مینداختن و من فقط شنونده بودم ، سارا گفت مرجان تو هم یه حرفی بزن خو فقط وایسادی ور و بر منو نگاه میکنی ، گفتم والا نظری ندارم ، اگر میبینی آدم هرزه ایه همین الان نامزدیت رو بهم بزن ، البته اگر مطمئن شدی ، اگر هم توهم الکی زدی ، اینطور که تو ازش تعریف میکنی بچسب بهش ،
پری : خدایی خیلی خوبه ، قد بلند خوشتیپ ، پولدار، باشخصیت
من: حالا کی هست این آقای خوشبخت
پری : اسمش سیاوش نمایشگاه ماشین داره ، آی قربونش برم من ، عشقه عشق
سارا : فامیلیش منوچهری نیس ؟
پری : چرا هست چطور تو از کجا میشناسیش .
سارا : رفیق صمیمی شوهر سابقم بود ، همیشه تعریفش بود ، باهاش مهمونی و مسافرت هم رفتیم، منو می شناسه، قضیه دوستی هم منتفی شد چون فکر کنم هنوز با شوهر سابقم رفیق باشه
پری : دوست دختر داشت ؟
سارا : جریان واسه خیلی وقت پیشه ، اون موقع دوست دختر داشت ، اما نامزد نبودن ، مگه گفته قبلا دوست دختر نداشته ،
پری : گفته که داشته قبلا الان میگه ندارم فقط با توام
سارا : اهان یه گزینه خوب واست پیدا کردم ، شوهر داره ، شوهرشم مسافرت زیاد میره ، از ترس زندگیش هم واست شر نمیشه که سیاوش رو از چنگت در بیاره، خوشگل و خوش استایل ، بهترین گزینه واسه امتحان آقا منوچهری
پری : معلوم نیس قبول کنه ، کی هست حالا
سارا : همین مرجان خانم خوشگلمون ، بهترین گزینه است
من که فهمیدم منو داره میگه ، سرخ شدم و گفتم من مال این حرف ها نیستم ، نمیتونم اینکار رو کنم ،
سارا : خیلی حال میده ، تفریح خوبیه ، جان من قبول کن
من که فکر میکردم پری خودش اصلا راضی نیس به این موضوع گفتم که اصلا منم بخوام پری جون راضی نیس به اینکار
پری با خنده گفت ببخشید سارا جون اما من به سارا راضی نبودم چون مطلقه و خطرناکه اما تو شوهر داری و از قدیم میشناسمت ، به تو راضیم،
من تپش قلب گرفتم و گفتم من میترسم من نمیکنم .
سارا : کاری نمیخوای کنی که ، میری به پسر آمار میدی ، اگر باهات رل زد که پری تکلیفش معلوم میشه و نامزدیشو بهم میزنه ، اگرم با تو رل نزنه هم ، پری جون با آغوش باز میره خونه شوهر
پری : فردا شب سیاوش مهمونی مختلط دعوته ، من نمیرم باهاش ، عوضش از فرخنده که صاحب مهمونیه میخوام که تورو دعوت کنه مهمونیش ، تو هم اونجا باهاش حرف بزن و ببین چی پیش میاد .
منکه هنگ کردم گفتم سارا پاشو بریم ، فکرامو کنم فردا جواب میدم
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ویرایش شده توسط: Siavashhhhhhh
ارسالها: 170
#48
Posted: 24 Feb 2023 06:55
قسمت ۹
تنهایی می ترسیدم و رفتم خونه مادرم ، تا اونجا سارا رو مخم بود ، الان که شوهرت نیس خیلی موقعیت خوبیه ، اصلا شوهرت خطا نمیکنه ، مطمئنم اینایی که غیرتین، اکثرشون خودشون مشکل دارن که واسه زنشون سخت گیری میکنن و بد دل هستن ،
یاد شاهین افتادم که با وجود اینکه تو همه سکس هام اون بوده ، اما خیلی وقت ها مشخصه که با کسی بوده و به من نگفته ، منشی شرکتش هم خیلی مشکوکه ، شاید با اون رفته اصلا تهران ، اصلا چرا منو نبرد با خودش ، تازه اگر من اینکار رو کنم بفهمه خوشحالم میشه ،
تا فردا بهش فکر میکردم که چی جواب پری رو بدم ، تو راه رفت سارا گفت اگر اینکار رو کنی شوهرت بفهمه چی میشه ، الکی گفتم خو میکشه منو ، سوال پرسیدن نداره ، پیش خودم گفتم اگر قبول هم کردم به شاهین نمیگم شاید بعدا با خود شاهین هم همینکار رو کنم . به شرکت زنگ زدم و نگهبان گوشی رو جواب داد ، گفتم که خانم مقدسی رو میخواستم ، گفت دفتر چند روزی تعطیله و خانم مقدسی رفته مرخصی ، مطمئن شدم شاهین با منشیش رفته سفر .
رسیدیم باشگاه به پری گفتم باشه ، پری گفت دمت گرم ، واسه خودمم هیجان خاصی داشت این اتفاق
شب خوشگل کردم و رفتم مهمونی فرخنده ،
عکس سیاوش رو پری بهم نشون داده بود و تا دیدمش شناختمش ، همش تو جمع پسرا بود و موقعیت پیش نمیومد که برم پیشش ، چشم چرونی هم نمیکرد و پسر متین و باوقاری بود ،
مهمونی شلوغ بود و اکثرا زوج اومده بودن مهمونی، داشتم مشروب میخوردم که آهنگ ملویی پخش شد و چند زوج تانگو وایسادن رقصیدن ، دو مردی که کنار سیاوش بودن ازش جدا شدن و لحظاتی تنها شد ، واسه اینکه سر صحبت رو باهاش باز کنم رفتم پیشش و گفتم ، افتخار یه رقص دو نفره رو میدیدن،
گفت با کمال میل ، کمرم رو گرفت و تو چشام نگاه میکرد و آروم تو سالن میرقصیدیم، گفتم تنها هستین ، خانمتون ناراحت نشن شوهر خوشگل و خوشتیپشون با من میرقصه ، سیاوش خندید و گفت مجردم ، دوست دختر هم ندارم در حال حاضر چه برسه به همسر ، تو دلم گفتم دیوث رو ببین پس پری چیه ،
گفت شما هم تنها هستین ، گفتم با برادرم اومدم که براش کار پیش اومد رفت ،
چند دقیقه ای چرت و پرت گفتیم و یکم صمیمی شدیم ، رقص و مشروب یکم حالم رو داشت بد میکرد ، گفتم یه موقع خراب کاری نکنم ، از سیاوش جدا شدم به سرویس بهداشتی رفتم ، گفتم اگر الان برم پیشش خودش شماره میده احتمالا، وقتی رفتم از سرویس بیرون پیداش نکردم ، رفته بود بیرون .
صبح پری زنگ زد بهم گفت چی شد ، جریان رو براش تعریف کردم و گفت حیف شد شاید اگر سرویس بهداشتی نرفته بودی الان دم به تله داده بود ، گفتم پری جون سیاوش گفت دوست دختر و زن ندارم، همین واسه کات کردنت کافیه دیگه ، گفت خوب راست گفته من نامزدش هستم نه دوست دخترش نه زنش ، گفتم خوب الان چکار کنم میگی ، پری شماره سیاوش رو بهم داد و گفت پیام بده بهش یه قرار باهاش بزار
قبل از اینکه سارا بیاد دنبالم بریم باشگاه بهش پیام دادم
من: سلام آقا سیاوش
سیاوش: سلام بفرمائید امرتون
من : مرجانم ، دیشب تو مهمونی فرخنده بودم چند دقیقه ای باهم رقصیدیم ، شمارتون رو از دوست دختر دوستتون گرفتم . گفتم اگر وقت داشته باشین حضوری ببینمتون .
سیاوش : غروب وقت خالی دارم ، خوشحال میشم در خدمتتون باشم .
من : ساعت ۷ ورودی پارک شهر خوبه ؟
سیاوش : ۷ خدمت میرسم
سوار ماشین سارا شدم گفتم سارا قلبم داره میاد تو دهنم با سیاوش غروب قرار گذاشتم.
سارا : دمت گرم دختر ساعت چند
من : ساعت ۷ پارک شهر
سارا : منم بیام باهات تو ماشین میشینم
من : اگه بیای که خوبه ممنونم میشم
رسیدیم باشگاه پری نبود و بهش زنگ زدم گوشیش هم خاموش بود ، تمرین خاصی نکردیم که عرق نکنیم ، ۶ ونیم شد و همچنان پری نیومد و گوشیش همچنان خاموش بود ، با سارا رفتیم سر قرار ، استرس شدیدی داشتم سر ساعت ۷ سیاوش با یه بنز جلوم ترمز کرد و پیاده شد ، اومد سمتم در ماشین رو باز کرد و خیلی محترمانه درخواست کرد سوار بشم ، از ادب و احترام و شعورش جا خوردم ، تو زندگیم اولین بار بود با یکی قرار میزاشتم ، یه لذت و استرس و ترس باهم داشتم ، خدا خدا میکردم آشنا منو نبینه ،
سیاوش گفت اگر مایل باشی بریم یه کافی شاپ ، گفتم حقیقتا دوست ندارم الان یه موقع آشنا یا دوستی منو ببینه ، واقعیتش من از شما خوشم اومده ، دوست داشتم یکم بیشتر آشنا بشیم باهم ، اگر بتونیم برای هم دوستای خوبی باشیم ،
سیاوش با ماشین یکم دور دور کرد و حرف زد ، بهش نمیخورد آدم بدی باشه ، آدم باحالی بود و خوش مشرب ، کلی هم خندوندم و سریع قلق منو دستش گرفت ، خواستم ازش ویس و فیلم بگیرم واسه مدرک که بدم به پری ، که موقعیت جوری نبود که بتونم ، پس بیخیال شدم ،
گفتم با عرض معذرت مادرم نگران میشه شب یکی از دوستان مهمونه خونمون، رفع زحمت کنم
سیاوش گفت شب باهات هماهنگ میکنم اگر دوست داشتی صبح بریم یه جای دنج و بیشتر باهم اشنا بشیم . گفتم باشه هماهنگ میکنیم باهم ، بیزحمت جلو این مرکز خرید نگه دارین یکم خرید دارم و بعدش با اسنپ میرم خونه مزاحم شما دیگه نمیشم ،
داخل مرکز خرید به سارا زنگ زدم سارا گفت دنبالتون اومدم الان جلو درم ، بیا بیرون .
سوار ماشین سارا شدم گفتم اتفاقات و حرف ها رو ، که سارا گفت به پری زنگ زدم هنوز گوشیش خاموشه ، احتمالا الان بیاد باشگاه ، بیا بریم باشگاه .
نزدیک باشگاه که بودیم یه اسپورتیج قرمز از کنارمون رد شد ، سارا گفت دیدی پری رو گفتم ندیدم ، گفت پری بود کنارش هم یه آقایی بود ، بعد حس فضولی خانم گل کرد و دنبال اسپورتیج رفت ، از خیابون باشگاه رد شدیم و اسپورتیج تو کوچه بعدی رفت و ماهم دنبالش ، با فاصله پارک کردیم که در ماشین باز شد ، پری از راننده یه لب جانانه گرفت و پیاده شد ، کلی هم واسش غش و ضعف رفت ، وقتی مرد رفت ، ماهم زودتر از پری رفتیم سمت باشگاه .
سارا گفت ما خیلی خریم، ده تا خریم ، مارو باش واسه کی شدیم خانم مارپل، خانم خودش با یکی دیگه است و داره خیانت میکنه ، بعد ناراحته که چرا نامزدش با یکی لاس زده .
پری اومد داخل و سلام احوالپرسی کرد ، سارا قبل از اینکه من حرفی بزنم گفت ، پری جون این اقا سیاوش خیلی سفته و نشد باهاش طرح دوستی ریخت . بچسب بهش که بهتر از این پیدا نمیکنی . منم موندم که چی بگم ، تایید کردم حرف سارا رو
تو راه برگشت سارا گفت اِ اِ اِ دختره الدنگ خودش جنده بازیش رو داره بعد توقع داره جوون به اون خوش تیپی و خوشگلی و رعنایی کاری نکنه ، از لج پری فردا میرم به سیاوش میدم تا چش پری درآد .
شب سیاوش پیام داد و بعد از حرف زدن در مورد علایق و خانواده و شرایطمون گفت صبح ۹ بیام دنبالت ببرمت یه جای باحال، از شاهین و پری ناراحت بودم ، یجورایی خواستم یکم تلافی کنم کارهاشون رو ، به سیاوش اوکی دادم .
صبح اومد دنبالم و رفتیم خارج شهر ، به یه ویلا رسیدیم با دیوارهای بلند ، اولش یکم ترسیدم و استرس گرفتم ، از اینکه اینقدر سریع به سیاوش اعتماد کردم داشتم پشیمون میشدم ، ویلا دزد گیر داشت و درب ریموتی ، وارد که شدیم یه محوطه برای پارک ماشین بود و باز یه دیوار دیگه داشت ، خیلی ترسیدم اینجا کجاست این منو آورده، از ماشین پیاده شدم ، گفت واست یه سورپرایز دارم ، در ورودی رو باز کرد یه دالون ۵ ، ۶ متری بود پر از گل و گیاه که کفش شیشه های رنگی کار شده بود با نورپردازی عالی، گفتم واو چقدر خوشگله وایس عکس بگیرم ، گفت اینکه چیزی نیست بریم تو بعد خودم تا ظهر ازت عکس میگیرم ، بعد از دالون رسیدیم یه محوطه بزرگ ، سمت راست یه ساختمون دو طبقه بود با نمای رومی با یه بالکن فوق العاده ، وسط یه استخر بود که برگ های مصنوعی بزرگ شبیه تالاب درست شده بود و روی استخر یه پل چوبی زیبا درست کرده بودن ، یه عمارت کوچک سمت چپ بود و بعد از استخر درخت های میوه بود ، اطراف هر جایی که خالی بود رو یه دکور زده بودن ، از دیدن اونجا به وجد اومدم و مثل یه دختر بچه این طرف اون طرف میدویدم،
سیاوش گفت اینجا رو میدم کرایه به آتلیه ها ، امروز خالی بود گفتم حیفه خالی بمونه ، عروس خانم خوشگل آوردم براش ، گفتم که برا باغ اوردی یا برای خودت ، گفت ایشالا به تفاهم برسیم واسه خودم هم میارمت.
تو باغ با گوشی خودم کلی ازم عکس گرفت ، عکس ها یکی از یکی خوشگلتر ، گفتم اینارو باید ببرم رو شاسی بزرگ کنم بزنم پر کنم تو اتاقم ، یه گوشه از باغ یه در چوبی خیلی قدیمی بود که کوبه ای به شکل شیر روی درب سمت راست بود و کوبه ای به شکل گل در سمت چپ داشت ، بالای در هم یه طاق با نقش و نگار های قدیمی داشت ، دو طرف درب دوتا سکو بود که سمت چپ مجسمه ای از یه زن و مرد بود که لب میگرفتن و همدیگر رو بغل کرده بودند ، سمت دیگه مجسمه دیگه ای بود که مرد با دست راست کمر زن رو گرفته بود و زن خم شده بود عقب و مرد گلو زن رو بوسیده بود و موهای زن ریخته بود از عقب به سمت زمین ،
با دیدن این صحنه ذوق زیادی کردم و گفتم چقدر اینجا خوشگله ، وای خدای من دلم میخواد تا ابد اینجا بمونم ،
سیاوش گفت وایسا کنار در ازت عکس بگیرم ، گوشی رو چسبیده به زمین گذاشت و گفت اون فانوس سمت چپ نگاه کن تقریبا نیمرخ میشدم و دوتا مجسمه هم تو عکس میفتاد ، وقتی عکس رو دیدم ، جیغ کشیدم از خوشحالی سیاوش رو بغل گردم ، گفتم مرسی خیلی وقت بود اینقدر خوشحال نبودم ، سیاوش تنها عکس العملی که نشون داد گفت خواهش میکنم کاری نکردم ، چهارتا عکس ازت گرفتم فقط .
گفتم این ویو جون میده واسه یه عکس دو نفره مثل این مجسمه ها، منتظر بودم که سیاوش پیشنهاد بده که بیا امتحان کنیم اما فقط لبخند میزد و به من نگاه میکرد ، یکم دست دست کردم دیدم خبری نیست ، رفتم بین درخت ها ،
چرخیدیم تو باغ تا رسیدیم در عمارت ، گفتم داخل خونه چجوریه ، گفت همکف استخر سرپوشیده است و طبقه بالا خونه عروس و حجله ، پیش خودم گفتم الان بچیزی بهونه میکنه میبرم تو استخر سفت میکنتم و یبار هم میبره طبقه بالا ، اونجا هم کس و کونم رو یکی میکنه ،
که یهو رشته افکارم رو پاره کرد و گفت استخر واسه یکم تعمیرات خالی بوده و چند روز دیگه میتونم آبش کنم ، طبقه بالا هم وسایل یکی از آتلیه هاست که واسه امروز نمیتونم اونجا رو نشونت بدم ، ایشالا دفعه بعدی،
گفتم خوشحالم که دفعه بعدی هم وجود داره ، این افکار یکم حشریم کرد و منتظر یه اشاره از سیاوش بودم تا واسش بکشم پایین ، اما سیاوش اصلا هول نبود و خیلی متین و باوقار برخورد کرد ، دیدم آبی از سیاوش گرم نمیشه گفتم فکر کنم واسه امروز کافیه بریم.
سوار ماشین شدیم ، پیام داشتم از سارا ، نوشته بود چه میکنی در چه حالی ، نوشتم با سیاوش قرار گذاشتم اومدیم باغش خیلی خوشگل بود جات خالی، سریع جواب داد نوشت، کجاش قشنگ بود کلک، نوشتم منحرف باغ رو میگم، نوشت تو رو میدونستم بی عرضه ای ، اما از سیاوش تعجب میکنم که اینقدر بی عرضه است ، تو رو این همه راه برده ، صحیح و سالم داره برمیگردونه، الان باید پاره پوره برمیگشتی ، نوشتم هنوزم وقت هست . نوشت خوش بگذره ایشالا یجور پاره شی که یه هفته نتونی باشگاه بیای .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#49
Posted: 24 Feb 2023 06:56
قسمت ۱۰
تو مسیر برگشت کلی با سیاوش حرف زدیم، اصلا حرفها رو سکسی نمیکرد ، هر چی میگذشت بیشتر ازش خوشم میومد ، یاد حرف های پری افتادم ، واسم خیلی تناقض داشت و اصلا با عقل جور درنمیومد صحبت هاش ،
نزدیک شهر که شدیم گفتم ببخشید رک صحبت میکنم ، تو باغ توقع داشتم یجور دیگه برخورد کنی ، گفت چه مدلی مثلا ، گفتم مثل اکثر مردهایی که اگر جای تو داخل اون باغ با من بودن رفتار میکردن ، گفت اگر منظورت اینه که من باید تو باغ بهت دست درازی میکردم چون مرد هستم ، این از نظر من مردی نیست ، نامردیه . من تا زمانی که طرف مقابلم نخواد بهش دست نمیزنم چه برسه به اینکه بخوام بهش تجاوز کنم .
از جذبه و مردانگی سیاوش خوشم اومد ، در عین حال دوست داشتم یکم کارهای شاهین رو تلافی کنم ، از یک طرف هم دلم میخواست حال پری پرو رو بگیرم . سارا هم تحریکم کرد که امروز من باید یکاری کنم تا اونم توپوزی کنمش .
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اعتماد به نفس داشته باشم ، گفتم خوب منکه مطلقه هستم ، راضی هم بودم ، بیخودی فرصت سوزی کردی ، گفت وقت و مکان واسه اینکار ها خیلی زیاده، اگر دوست داشته باشی بعدا در خدمتتون هستم .
گفتم بعدا کی مرده است کی زنده است ، اصلا میخوای برگرد باغ ، گفت وایس عمارت باغ خالی بشه و استخرش پر بشه میریم باغ .
الان بریم خونه تا یه ناهار توپ هم برات درست کنم ،
گفتم مگه غذا هم بلدی درست کنی ، گفت هرچی که فکرشو کنی ، اگر آشپز میشدم از نصرت هم معروفتر میشدم ،
رفتیم تو کوچه شون همسایه کناریشون تو کوچه بودن و اول کوچه دور زد ، گفت انگار قسمت نیست امروز باهات کاری کنم جلو اینا ضایعست با تو برم داخل ، گفتم آه، آدم رو متوقع میکنی و میگی جا زیاده ، حالا من باید چه کنم ، گفت بریم نمایشگاه ، زنگ زد شاگردش گفت در رو ببند و برو .
رفتیم داخل نمایشگاه یه نیم ساعتی گفتیم و خندیدیم
، اینکه سیاوش داشت دست دست میکرد ، داشت منو دیوونه میکرد ، از حشر داشتم میترکیدم ، داشت از خواهرش و دختر خواهرش برام میگفت یهو بدون مقدمه گفتم سیاوش تو مشکل مردانگی داری ،
خنده اش گرفت و گفت نه چطور ، یکم حالت دلخوری گرفتم به خودم و گفتم هیچی ببخشید .
سر ظهر شده بود و خیابون خلوت بود سیاوش بلند شد و بیرون نمایشگاه یه سر و گوش آب داد و گفت منطقه امن و امان است، الان مشکل مردانگی رو تو حلقت میکنم تا خوشحال بشی ، کرکره برقی رو داد پایین ، یه پیام دادم به سارا نوشتم ، دلت نخواد ، داریم میریم رو کار . بعد گوشیم رو گذاشتم رو میز و خودم پیش قدم شدم و رفتم سمتش ، دست دور گردنش انداختم و تو چشماش چشم دوختم ، آروم لبهاش رو گذاشت رو لبهام و مشغول لب گرفتن شدیم ، خیلی آروم و با احساس لب هامو میخورد ، گاهی لب پایین گاهی بالا گاهی هردو ، داشتم میمیردم از لذت ، از بس خوب میخورد لب هامو ، شاهین سی ثانیه لب بگیره میخواد بکنه تو کس و کونم و اصلا به فکر عشق بازی نیس، دست کرد تو لباسم و وایساد مالیدن سینه هام ،از روی لباس ، کم کم لباسهای همدیگه رو دراوردیم و هردو لخت شدیم ، نشست رو صندلی مدیریتش و گفت ببینم مرجان خانم تو ساک زدن چقدر حرف واسه گفتن دارن ، گفتم من زن عملم، اهل حرف نیستم ، کیرش رو با دست یکم بالا پایین کردم ، تخم هاش رو لیسیدم و یکی یکی تو دهنم مکش میکردمش ، با دست راستم تخم هاشو گرفتم و نوازش کردم با دست چپم موهای سینه اش رو نوازش میکردم ، تنه کیرش رو که حسابی لیسیدم و کله کیرش رو به دهن گرفتم، اینقدر خوردم که به آخ و اوخ افتاد گفت بسه ، میخوام به جاهای خوبش هم برسم .
بلند شد منو بغل کرد ، لب ، گوش ، گونه و گلوم رو حسابی خورد و من رو گذاشت رو صندلی خودش ،
گوشیم رو دیدم که رو میزه، برداشتم دیدم سارا پیام داده ، معرفت داشته باش واسه منم فیلم بگیر .
سیاوش دست هاش رو برد زیر پاهام و آوردشون بالا و یکم کشیدم جلو، با دستاش دسته های صندلی رو گرفت و کس و کونم رو انداخت جلوش ، گفتم اجازه هست از صحنه دخول فیلم بگیرم، گفت بگیر اما آخرش باید گوشیتو بدی اگر صدا یا تصویرم تو فیلم مشخص بودم پاکش میکنم ، گفتم باشه.
کیرش رو با ترشحاتم لیز کرد و من از نمای نزدیک ازش فیلم میگرفتم ، کیرش آروم آروم داخلم فرو میرفت و خیلی آروم بیرون میکشید، از صفحه گوشیم که به این صحنه نگاه میکردم بیشتر شهوتی شدم .
گفتم جوونم بکن ، تند تر بکن، پاره ام کن ، سیاوش حرفی نزد ، گوشی رو کنار گذاشتم و ادامه دادم ، دوست دارم یجوری پارم کنی یه هفته بیمارستان بستری بشم، خم شد روم و لب هامو بوسید ، در حال لب گرفتن سرعت تلمبه زدنش رو زیاد کرد ، جدی جدی داشتم پاره میشدم یک سانت نمیتونستم خودم رو جا به جا کنم ، پوست لختم چسبیده بود به چرم صندلی و سیاوش محکم نگهم داشته بود ، واسش آه می کشیدم و اونم از سر لذت میگفت جونم فقط واسم آه بکش ، بعد از کلی تلمبه سنگین به رعشه افتادم و ارضا عمیقی رو تجربه کردم ، سیاوش کشید بیرون و تو چشمام زل زد تا آروم بگیرم ، گفت خوشحالم ارضا شدی ، ادامه بدم ؟ گفتم تو که ارضا نشدی خوب معلومه باید ادامه بدی ، گفت پیش خودم گفتم شاید نتونی بعد ارضا ادامه بدی اخه بعضی خانم ها سکس بعد از ارضا واسشون یکم درد داره ، گفتم نه خیالت راحت ادامه بده ، بلند شدم و پشتم رو کردم بهش و خم شدم گفتم از پشت بزار داخل کسم ، آروم فرو کرد داخل و عقب جلو کرد ، گفت ترشحاتت بعد از ارضا زیاده و بعید میدونم ارضا بشم این مدلی .
سرپا شدم و گفتم صندلیت تحمل فشار زیاد رو داره ، گفت برند خوبیه تو فشار بیار تهش شکستنه، گفتم اخه صندلی مهم نیست که ، نشکنه بره تو کون خودمون ، گفت نترس تو کارت رو کن .
گفتم بشین رو صندلی نشستم تو بغلش و پاهام رو دو طرف بدنش رو صندلی گذاشتم ، با دستام محکم پشتی صندلی رو گرفتم و سینه هام رو مالوندم تو صورت سیاوش ، سیاوش که شروع به خوردن کرد ، کیر سیاوش رو فرو کردم داخل کسم ، بعد از دو تا تلمبه مثل وحشی ها خودم رو میکوبیدم رو بدن سیاوش و سینه هام رو فشار میدادم تو صورتش ، اگر کسی پشت در نمایشگاه بود قطعا صدای مارو میشنید ، انقدر به این کار ادامه دادم که نزدیک ارضا دوم شدم ، داشتم میمردم از فشار ، خوشبختانه سیاوش تو آخرین نفس هام گفت دارم میشم ، ارضا دوم بهم دست داد که با یه لرزش به کل بدنم تموم شد ، پریدم پایین و دو دستی افتادم به جون کیرش و سرش رو مکیدم ، با آب منی خیلی حال نمیکنم اما دوست داشتم واسه سیاوش سنگ تموم بزارم، آب زیادی ازش پاشید بیرون ریخت رو سر و صورتم و نصفشم پاشید تو در و دیوار ،
سیاوش گفت عالی بودی ، خیلی چسبید ، یه دستمال برداشت صورتم رو آروم پاک کرد ، بغلم کرد و بردم سمت یکی از ماشین ها ، کنار ماشین گذاشتم زمین در رو باز کرد خوابید رو صندلی عقب و دستاش رو باز کرد گفت بیا بغلم که باهات کار زیاد دارم ،
رفتم تو بغلش و منو محکم بغل کرد ، موهام رو نوازش کرد و بوسیدم، چشماش رو بست و گفت ، من عاشق کافونه هستم ، من این بغل و آرامش رو هزار برابر بیشتر از سکس دوس دارم ، بدنم رو نوازش میکرد و سرم روی سینه اش گذاشت ، کم کم خوابم برد و یکی از بهترین لحظات عمرم رو تو آغوش سیاوش تجربه کردم .
نمیدونم چقدر خوابیدیم که سیاوش بیدارم کرد گفت مرجان پاشو خودت رو تمیز کن بریم ، بعد از شست و شو رفتیم ناهار خوردیم ، موقع ناهار بهش گفتم امروز هم عقیده تو شدم ، واقعا آغوش هزار برابر سکس بهم لذت داد ، دوست داشتم تو آغوشت بمونم تا بمیرم، گفت پس دیوونه ای مثل خودم ، گفتم یکم بیشتر واسم بگو از علایقت، گفت الان موقع خوردنه، الان فقط بخور تا انرژی رفته برگرده ، گفتم فانتزی تریسام نداری ، یک لحظه از خوردن دست کشید و تو چشمام نگاهی کرد و خیلی جدی گفت به هیچ وجه ، اگر شما علاقه دارین مزاحمتون نمیشم ، خندیدم و گفتم دیوونه یه سوال پرسیدم فقط، چرا انقدر بهت برخورد، منم علاقه ای ندارم . واسه اینکه بحث عوض بشه گفتم راستی کافونه چی بود ، گفت یه واژه برزیلی پرتغالیه وقتی یکی موهای سر یکی رو نوازش میکنه که دوستش داره بهش میگن کافونه .
گفتم یعنی منو دوس داری، گفت فعلا که ازت خوشم اومده ایشالا که دوستای خوبی برای هم باشیم .
سیاوش نقطه مقابل شاهین بود ، به خودم و خانواده ام و شاهین تو دلم لعن و نفرین میفرستادم که چرا من رو از بچگی پیش پیش کردن عروس خانواده سرمدی، چرا نباید من الان زن سیاوش باشم ، چرا باید با کسی باشم که تمام علایقش متضاد منه ،
برام پیام اومد از سارا ، ۵ کجا بیام دنبالت بریم باشگاه، جوابشو دادم و بعد از یه غذای مفصل خوردن از سیاوش خداحافظی کردم و رفتم پیش سارا
سارا گفت به به عروس خانم ، میبینم که گل از گلت شکفته ، انگار خیلی بهت حال داده ، گفتم خیلی که واسه یک دقیقه اش بود ، انتقام گرفتم از پری ،
سارا خندید و گفت انتقام کیو از کی گرفتی غلطی ، تو سر پیاز بودی یا تهش ، الانم فیلم منو بده ببینم ، گفتم فیلم خاصی نگرفتم، یکی گرفتم فقط دو تا عضو شرمگاهی تو فیلمه که اونم روم نمیشه بهت نشون بدم ، سارا یکم خودش رو ناراحت گرفت و گفت ناسلامتی رفیقیم، میخوای الان بکشم پایین زنده نگاه کنی تا رو تو هم باز بشه ، گفتم ناراحت نشو بیا ببین میخوام پاکش کنم ، فیلم رو پلی کردم و سارا دوبار دید گفت خیلی کوتاهه ، اما عجب فیلمی گرفتی ، عجب کس پف دار خوشگلی داری شیطون ، این سیاوش هم خوب کیری داره، دلم خواست ،
گفتم خوب بسه خوب دیدی بده میخوام پاکش کنم یوقت شر نشه ، گفت خیلی فیلم خوبی بود حیفه پاک نکن ، گفتم یبار شوهرم ببینه منو بکشه خوبه من حیف نیستم ، گفت بده من .
رفت تو یه نرم افزار فایل منیجر و فیلم رو کات کرد برد تو یکی از پوشه های سیستم ، گفت اینجا دیگه هیچ کس نمیبینه ، نه فیلم حیف میشه نه تو .
گفتم انگار تو هم از سیاوش خیلی خوشت اومده ، اما این پسر رو به کسی نمیدمش ، پری هم حق نداره بهش نزدیک بشه ، این همه زمان من پیشش بودم ندیدم گوشیش زنگ بخوره یا پیام بیاد از طرف پری ، واسم مهم هم نیست که جریان پری چی بوده باهاش .
سارا خودش رو لوس کرد گفت منم میخوام ، کوفتت بشه مرجان منم میخوام ، گفتم شاید ببرمت واسه شوهرم اما سیاوش مال خودمه .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#50
Posted: 24 Feb 2023 06:56
قسمت ۱۱
اون روز باشگاه نرفتیم و با سارا تا شب چرخیدیم ، رفتیم خرید و شام خوردیم ، خیلی گفتیم و خندیدیم ، دنیا واسم قشنگتر شده بود ، مزه غذا ها خوشمزه تر بود و لباسهای تو پاساژ خوش رنگتر از همیشه بودن ، بی صبرانه منتظر بودم فردا بشه تا دوباره با سیاوش برم بیرون ، رفتم خونه دیدم شاهین خونس ،
بدون اینکه بهم بگه اومده بود از سفر ، زودتر از موعد هم اومده بود ، ناخودآگاه یکم پکر شدم ،
شاهین: سلام انگار خوشحال نشدی از دیدنم ، من : نه توقع نداشتم امشب بیای یکم شکه شدم ، چرا زود اومدی، شاهین : کارم انجام نشد و چند تا کار مهم داشتم که باید حتما میومدم انجام میدادم ، طرف عراقی با یه جا دیگه هم صحبت کرده اما مطمئنم مارو واسه عقد قرارداد انتخاب میکنه ، این سفر تو هم بیا باهم بریم ، من : حالا ببینیم چی میشه ، من با سارا هم باشگاهیم شام خوردم ، یه چی سفارش بده واسه خودت ، شاهین گفت منم شام خوردم ، یه خبر خوب دارم برات ، قراره شادی و سهراب برگردن ایران ، زنگ زده که یکی دو هفته دیگه میان پیشمون، گفتم که واسه من خبر خوبی نبود واسه تو خوبه ، گفت که اینا دیگه برنمیگردن ایران ، احتمالا این آخرین بار باشه که میان ایران گفتم ایشالا همینطور باشه ، گفت مرجان چته تو چیزی شده چرا انقدر سگ شدی ، گفتم مرسی از ادبت، گفت فکر کنم به خاطر نداشتن سکسه ، بکنمت درست میشی ، گفتم از شانس بد پریودم ، به خاطر پریودی عصبی ام و حوصله آنال هم ندارم ، بعد پریودی جبران میکنم برات ، انگار دوست نداشتم دیگه با شاهین سکس کنم ،
شاهین گفت پس اینطور که معلومه باید سارا خانم رو دعوت کنی واسه شام بیاد خونمون و بعد رفت حموم .
با حرفای شاهین واقعی عصبی شدم ، اخه چرا شوهر من باید انقدر هول باشه ، خوب مرتیکه چند روز نکنی مگه میمیری ، تمام کارها و حرف های شاهین واسم بد به نظر می رسید و از اون طرف همه کارها و رفتارهای سیاوش برام جذاب و عالی بود . به خاطر دروغم مجبور شدم الکی نوار بزارم .
دو روزی سعی کردم جلو شاهین خودم رو تابلو نکنم ، رمز گوشیم رو عوض کردم و اگه با سیاوش پیام میدادیم بهم سریع پاک میکردم ، یک شب شاهین اومد خونه گفت وسایلت رو جمع کن صبح بریم تهران ، با عراقیه میخوام قرارداد ببندم ، قراره چند روزی هم مهمونش کنم ویلا یکی از دوستان ،
من : دفعه قبلی هرچی اصرار کردم بیام نبردیم حالا چی شده میخوای منو ببری ، شاهین :دفعه قبلی برنامه جور نبود ، جا و مکان درست حسابی هم نداشتیم ، این عراقیه هم نمی شناختم، اما این دفعه بیای حتما بهت خوش میگذره ، من : اینطوری که تو میگی کس و کون من اشانتیون قرارداد با اون عراقیه است ، شاهین : اگر خودت دوست داشته باشی چرا که نه ، من : میدونم دفعه قبلی که رفتی خانم منشی جا منو پر کرده بود برات ، البته بهتره بگم براتون ، هم تو رو ساپورت میکرده هم آقای عراقی رو ، بهتره به منشی جونت زنگ بزنی این سفر هم بیاد سرویس بده بهتون .
من یک دستی زدم به شاهین و گرفت ، وقتی اینو شنید سرخ شد و عصبی گفت که من چون دوستت دارم میخوام از زندگی لذت ببری وگرنه واسه اون عراقی کسکش که زن زیاد هست ببرم ، گفتم فعلا که کسکش تویی که واسه یه قرارداد میخوای زنت رو زیر خواب یه عراقی کنی ، خیلی عصبی بودم و رفتم رو تخت دراز کشیدم ، شاهین نیومد پیشم و دیگه حرفی نزدیم ، شب هم تو اتاق خوابمون نیومد و تو اتاق مهمون خوابید،
خوابم نمیبرد به سیاوش پیام دادم ، سلام چطوری
سیاوش : سلام خانوم خوشگله ، من خوبم تو خوبی ، دو روزیه تحویل نمیگیری ، من : دو روزی سرم شلوغ بود و آخر شب هم از خستگی میمردم، سیاوش : خدانکنه ، نکنه عادت ماهانه شدی ، میگفتی که بیشتر نازت رو می کشیدم خوب ، میومدم ناز و نوازشت میکردم ،
یه لحظه بغض گرفتم و اشک از چشمام جاری شد ، شاهین همیشه وقتی می فهمید من پریود شدم رفتارش باهام بهتر که نمیشد ، بدتر هم میشد .
سیاوش نوشت : مرجان چیزی شده حالت خوبه ، من: خوبم فقط یکم دلم گرفته ، سیاوش : ای قربون اون دلت برم من ، فدات شم الان بیام بریم شبگردی همراه با آهنگ های مورد علاقه شما تا صبح که بریم کله پزی ، من : مگه کله پاچه دوس داری ، سیاوش : مهم علاقه من نیست که ، اصلا صبح یه املت برات تو دل طبیعت درست میکنم انگشتای منم بخوری ، من : جفتش خوبه چون کله هم دوست دارم ، حالا چرا انگشت های تورو ، سیاوش : چون خودم برات لقمه میگیرم خوب ، من : فکرش هم لذت بخش بود اما متاسفانه مامان بابام رو نمیتونم الان بپیچونم باید زودتر میگفتی ، ایشالا فردا شب تا صبح همین برنامه ، سیاوش : اگر وقتت آزاده فردا ساعت ۳ باید برم استخر رو آب کنم بیام دنبالت تا صبح در خدمتت باشم ، من : اگه واقعا پریود باشم ، باز هم بیام ؟ سیاوش : اگر پریود بودی شنا نمیکنیم فقط تو باقی قضایا خللی ایجاد نمیکنه ، من : یعنی این همه واسم وقت میزاری واسه سکس نبوده ، سیاوش : سکس هم خوبه اما اولویت چندمه ، اولویت اول رفاقت ماست چه با سکس چه بی سکس رفیقیم، من : پس ببخشید دروغ گفتم که پریود نیستم ، امروز پریود شدم ، سیاوش: بهتر که در این دوره ، بنده در رکابم و سعی میکنم کمی از سختی این دوره کم میکنم برات ، فردا ساعت ۲ میام دنبالت ، من : باشه
صبح وقتی که خواب بودم شاهین رفته بود و منم تا ظهر خوابیدم، صبحونه و ناهار رو یکی کردم و رفتم پارک نزدیک خونه مامانم و به سیاوش پیام دادم که کجام، سارا هم چند باری زنگ زد که جوابشو ندادم و یه پیام دادم نوشتم ببخشید کسالت دارم و پریود شدم باشگاه نمیام ، وقتی سوار ماشین سیاوش شدم ، دست هام رو گرفت و گفت به به امروز از قبل خوشگلتر شدی ، سر راه رفت یکم تنقلات و آجیل و میوه خرید گفت تقویت بشی تا خون از دست رفته ات برگرده ، از این همه توجه و احترام سیاوش داشت اشکم درمیومد و زوری خودم رو نگه داشتم .
رسیدیم باغ سیاوش رفت داخل و گفت یکم تو باغ بچرخ خسته شدی بیا داخل ، یک ربعی تو باغ چرخیدم و رفتم داخل که تازه اب رو باز کرده بود و از یه لوله بزرگ آب داشت داخل استخر میریخت و شروع پر شدنش بود .
رفتم طبقه بالا که چند تا اتاق بود و روبرو یه بالکن بزرگ ، که سیاوش روی میز داشت وسایل پذیرایی میچید، بالکن نسبت به ساختمون خیلی بزرگ بود ، پر از درختچه و گل و گیاه بود ،
مانتو رو دراوردم نشستم نزدیک میز ، سیاوش برام یه شات مشروب ریخت و تعارف کرد که مشغول بشم ، گفتم قبل از اینکه مست بشم خدمتتون باید عرض کنم که پریود نیستم ، دوس داشتم یکم نازم رو بکشی و میخواستم ببینم موقع پریودی چجوری برخورد میکنی باهام ، سیاوش با خنده و حالت شوخی گفت که نازت رو میکشم ، یجور بکشم که اشکت در بیاد تا دیگه به من دروغ نگی .
مشغول خوردن شدیم و نیم ساعتی گفتیم و خندیدیم ، مشروب کار خودش رو کرد و حسابی گر گرفتم ، گفتم چقدر گرم شد دارم آتش میگیرم و بعد لباس هامو دراوردم و با شورت و کرست نشستم ، سیاوش دستش رو دراز کرد سمتم و گفت بریم تو حجله تا با لوله آتش نشانیم آتشت رو خاموش کنم ، گوشیمو برداشتم و دستش رو گرفتم و به سمت اتاق رفتیم،
در باز شد و یه اتاق خوشگل روبروم ظاهر شد ، وسط یه تخت شبیه فیلم های انگلیسی بود که دور تخت توری و حریر بود تمام وسایل چوبی گرون قیمت و اکثرا آنتیک بودن ، گرامافون و رادیو قدیمی و ظروف عتیقه، وقتی رو تخت نشستم تازه سقف رو دیدم که یه آیینه بزرگ بالا تخت بود ، گفتم اخ اینجا چقدر خوشگله ، دوست دارم تا ابد اینجا بمونم ، دستام رو دراز کردم و سیاوش رو به سمت خودم کشیدم ، کمربند رو باز کردم و کیرش رو از شرت و شلوارش بیرون کشیدم ، سیاوش مشغول لخت شدن شد و من مشغول ساک زدن کیرش ، هر دو که کامل لخت شدیم روی تخت شروع به لب گرفتن کردیم ،
گاهی به بالا سرم که نگاه میکردم ، صحنه های فیلم اورجینال سین برام تداعی میشد ، از همون زاویه دوربین خودم رو جای آنجلینا و سیاوش رو جای آنتونیو باندراس میدیدم ، دیدن سکس خودم حشرم رو چند برابر کرد ، سیاوش بعد از ده دقیقه عشق بازی فرو کرد تو کسم و مثل سگ تلمبه میزد ، گوشیم رو کنارم دیدم ، به سختی دوربین سلفیش رو آوردم و از کنار مشغول فیلم برداری شدم ، تمام بدنم و تخت از شدت ضربه های سیاوش میلرزید ، یکم چرخیدم و سرم رو از تخت اویزون کردم و دوربین رو در امتداد بدنم بالای سرم گرفتم ، سیاوش سرش رو بالا گرفت تا توی فیلم نیفته ، صحنه جذابی برای من بود ، سرم و سینه هام و تلمبه های سیاوش رو در یک راستا فیلم برداری میکردم ، نزدیک ارضا که شدم استپ کردم و گوشیم رو انداختم زمین ، سیاوش که دید دارم میشم ، کله کیرش رو بزرگتر کرد و همزمان با ارضا من کشید بیرون و آبش رو ریخت روی بدنم ، لحظاتی بعد با دستمال آبش رو پاک کرد و تو آغوش گرفت منو و چشماشو بست ، منم چشمامو بستم یه خواب خرگوشی عالی رفتم ، با نوازش های سیاوش از خواب بیدار شدم ، ازش لب گرفتم گفتم بریم استخر ، گفت خیلی سرده چون تازه پر شده ، گفتم پس بریم دوش بگیریم، تو حموم همش دوس داشتم باهاش عشق بازی کنم ، دوس داشتم تا ابد با سیاوش اونجا بمونم .
بعد از شام یه سکس رمانتیک کردیم و صبح زود رفتیم کله پزی و بعد منو رسوند نزدیک خونه ، گفت دو روزی میرم پیش خواهرم، اومدم افتخار بدین دوباره در رکابتون باشم ، گفتم دلم برات میشه ، زود برگرد و مراقب خودت باش ،
غروب رفتم باشگاه ، پری گفت از سیاوش خبری نشد ، گفتم من پیام ندادم اونم دیگه پیام نداد ، با سارا تنها شدم ، گفت چه خبرا ، گفتم سلامتی ، گفت مرجان جون منکه نمیخوام از دستت بگیرم این تحفه رو ، واسه من تابلو بود که به پری دروغ گفتی ، اما به من نگو دیگه، من خودم ختم روزگارم، اتفاقا خوشحال میشم با سیاوش باشی و حال پری گرفته بشه ،
گفتم امون بده خو ، اولا سلامتی بود ،دوما رو بزار بگم خو ، دوما دیروز با سیاوش بودم تا صبح امروز، سارا گفت واسه من که فیلم گرفتی ، گفتم تو هم کشتی منو، گرفتم اما واسه خودم گرفتم نه واسه تو ، ریختمش پیش فیلم قبلی ، دختر خوبی باشی نشونت میدم ، سارا گفت ایول ، خرتم اصلا .
فردا هم خبری از سیاوش نشد به شاهین زنگ زدم که کی میاد گفت دو سه روز دیگه پیشتم ،
به سیاوش زنگ زدم گفتم میخوام با خانواده بریم مشهد کی برمیگردی که قبلش ازت کام بگیرم ، گفت فردا بریم باغ .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ویرایش شده توسط: Siavashhhhhhh