ارسالها: 170
#51
Posted: 24 Feb 2023 06:57
قسمت ۱۲
فردا سیاوش اومد دنبالم و گفت آب استخر گرم شده و منتظر فرشته دریایی ، گفتم اخ هوس شنا کردم ، خیلی وقته نرفتم استخر بریم که میخوام انقدر خسته بشم از شنا و سکس تا بمیرم .
از بدو ورود لخت مادرزاد شدم و سریع پریدم تو استخر ، سیاوش رفت تشک و لوازم پذیرایی اورد نزدیک استخر و بعد اونم لخت شد پرید تو آب، بعد از کلی آب بازی و شوخی کنار استخر گیرم انداخت و مشغول خوردنم شد ، حشرم چسبید به سقف گفتم بریم بیرون پاره ام کن .
خوابیدم رو تشک و سیاوش افتاد روم ، کیرش رو با تف لیز کرد و کرد تو کسم ، لبام رو حریصانه میخورد و وحشیانه تو کسم تلمبه میزد ، از لبام دل کند و گفت امروز کس و کونت رو یکی میکنم ، کشید بیرون و داگی کرد منو، از پشت گذاشت تو کسم و مشغول گاییدنم شد ، گفت اوف چه صحنه ای ، گفتم با گوشیم یکم فیلم برام بگیر میرم مشهد نگاه کنم ، منم تو لذتت شریک بشم ، سیاوش کیفم رو کشید سمت خودش و با موبایلم مشغول فیلم گرفتن شد ، تو کسم تلمبه میزد، انگشت شصتش رو آروم تو کونم میچرخوند ، حسابی که کونم رو انگشت کرد کیرش رو درآورد کرد تو سوراخ کونم ، دوس داشتم نهایت لذت رو ببره و واسش سنگ تموم بزارم،
با وجود اینکه درد داشتم گفتم ای قربون کیرت برم، ای فدای اون آبت بشم ، خواست بیاد بگو بگردم آب حیاتت رو بخورم ، ای دورت بگردم، تو فقط باش تا آخر عمرم کنیزتم، هر روز فقط منو بگا ، سیاوش کشید بیرون و برگشتم دهنم رو تا جایی که میتونستم باز کردم و سیاوش یه کمر آب رو ریخت تو صورتم و تو دهنم، کاری که تا حالا واسه هیچ کس نکرده بودم رو واسه سیاوش کردم و تموم آبش رو قورت دادم ، سیاوش همچنان فیلم میگرفت و هیچی نمیگفت تا صداش تو فیلم نباشه ، گفتم سیاوش عاشقتم ، بی تو میمیرم ، دلم میخواد واست واقعی بمیرم ، سیاوش گوشی رو گذاشت رو کیفم و گفت وقت وقت کافونه است ، بیا بغلم .
نیم ساعتی دراز کشیدیم و سیاوش نوازشم کرد و با انگشتاش پوست سرم رو لمس میکرد و آروم میکشید تا انتهای موهام ، وسطش هم مو و لب و صورتم رو بوس میکرد ، راست میگفت واسه منم این چیزا از خود سکس لذت بخش تر شده بود ،
انرژیم که برگشت پریدم تو استخر و حسابی شنا کردم و کلی زیر آبی رفتم ،
وقتی میخواستیم برگردیم سیاوش خیلی رفت تو فکر و قیافه اش درهم شد ، دوبار گفتم چیزی شده چرا ناراحتی گفت هیچی موضوع کاریه ، درست میشه،
شب چت ها رو پاک کردم و فیلم رو انتقال دادم تو فولدر سیستمی که تو گالری نیاد ، خیلی خسته بودم و گفتم فردا صبح میرم حموم ، یه خواب عمیق و خوب رفتم ، صبح با پیام سلام صبح بخیر سیاوش چشمام رو باز کردم ، نوشت خوب خوابیدی نوشتم عالی خوابیدم سکس دیروز خیلی چسبید ، نوشت برای منم عالی بود ، مرسی بابت لذتی که به زندگیم دادی .
هی میزد تایپینگ، منتظر میموندم که چی میخواد بگه اما آخرش ازم کوتاه تعریف میکرد ، منم کلی قربون صدقه اش رفتم و آخرش گفتم برم حموم فعلا ،
از حموم اومدم بیرون دیدم شاهین تو خونه است و خیلی قیافه اش درهمه ، یادم افتاد چت های صبح رو پاک نکردم اما گفتم رمزم رو که بلد نیست ، شاید رفته سر گوشیم دیده قفله ناراحت شده ،
شاهین گفت سهراب و شادی رسیدن میخوام برم دنبالشون ، هر چی میخوای بگو بگیرم واسه خونه ، گفتم اه کی اینا میرن خارج دیگه برنگردن ، شاهین گفت شاید آخرین بار باشه میان ، این یه بار هم تحمل کن ، گفتم این یه بار رو تو تحمل کن وقتی اومدن با سر نرو تو کس شادی ، مثل دو تا خانواده باهم برخورد کنیم نه مثل هرزه ها و جنده ها ، هی اون گفت من گفتم ، انقدر بحث و دعوا کردیم که آخرش شاهین در رو با عصبانیت کوبید بهم و رفت بیرون خونه .
پیام دادم سیاوش نوشتم داریم جمع و جور میکنیم بریم مشهد نوشت به سلامتی، نوشتم چند روز نیستم شیطون نشی بری با کس دیگه ای رفیق بشی ، نوشت قول نمیدم ، نوشتم میدونم که نمیری تو شخصیتت خیلی بالاتر از این حرف هاست که من بخوام چیزی رو بهت بگم ،نوشت تو بیشتر با کدوم بُعد شخصیت من حال میکنی ، نوشتم من شیفته مردانگیتم ، تو مثل خیلی از مردای دیگه نیستی که بیغیرت باشی و من رو فقط واسه خودت میخوای ، نوشت خوب همه مردها اینطورین، چیز خارق العاده ای نیست این قضیه ، نوشتم نه اینطوریا هم نیس ، مثلا شوهر سابقم اینطوری نبود ، روی من غیرت نداشت ، نوشت حالا که خوشت میاد ، باید خدمتتون عرض کنم ، با اینکه دیروز متوجه شدم تو دوس پسر دیگه هم داری چیزی بهت نگفتم ، پس منم بیغیرتم .نوشتم من دوس پسر دیگه ای ندارم ، چیو میگی تو ، نوشت دیروز تو استخر وقتی داشتی زیر آبی میرفتی گوشیت تو کیفت زنگ میخورد ، عکس یه مرد روی صفحه بود که زیرش نوشته شده بود my love ,
یهو شک بهم وارد شد ، نمیتونستم درست فکر کنم ، نمیتونستم ذهنم رو متمرکز کنم ، سریع خودمو لو دادم و نوشتم میخواستم زودتر بهت بگم ، من هنوز از شوهرم طلاق نگرفتم ، دیدی که یه هفته است خونه مادرم زندگی میکنم ، دنبال کارای طلاق هستم ، بزودی ازش جدا میشم ،
نوشت لعنت بهت چرا از اول اینو نگفتی ، من جدا از اینکه از دروغ متنفرم ، دنیا رو بهم بدن حاضر نیستم با زن شوهر دار رابطه داشته باشم ، برو دنبال زندگیت ، ایشالا که زندگیت درست بشه و طلاق هم نگیرید .
انقدر پیام دادم و خایه مالیشو کردم که از دستش ندم اما اون انگار یهو شد یه آدم دیگه انقدر اعصابم بهم ریخت و نفهمیدم چی بهش میگم که یهو به خودم اومدم دیدم بهش گفتم که شاهین الان باهامه و مسافرت بوده این مدت، بعد از اینکه سیاوش اینو فهمید دیگه جوابم رو نداد .
داشتم پیام های بی نتیجه به سیاوش میدادم که شاهین با سهراب و شادی وارد شدن ، خیلی تحویلشون نگرفتم و به شاهین گفتم سفارش غذا بده ، شادی تو هر فرصتی سعی میکرد سر صحبت رو باهام باز کنه و هی رو مخم میرفت ، کم مونده بود گریه ام بگیره ، از اون سمت سیاوش رو از دست دادم از این ور معشوقه شوهرم جلوم وایساده بود و هی گوه میخورد .
ناهار رو خوردیم و یکم سعی کردم عادی باشم ، و زدم به بیخیالی ، شاهین ورق اورد و گفت حکم بازی کنیم ، زوج ما و زوج شما ، سهراب گفت شرطی بازی کنیم ، سر چی، گفتم سر شام رستوران شاطراصغر ، سهراب گفت من شام رو از الان باختم و شام رستوران شاطراصغر مهمون من ، سر لباسامون . شاهین گفت قبوله ، شادی هم تایید کرد ،
میدونستم آخر این بازی باید به سهراب کس و کون بدم و شاهین هول هم میفته رو شادی ، غم دنیا اومد سراغم ، همش سیاوش میومد جلو چشمام .
شادی اولین نفر سینه هاشو انداخت بیرون ، بعد شاهین کامل لخت شد ، معلوم بود از قصد اشتباه میاد که ببازیم تا من لخت بشم ، بعد شادی و سهراب با یک شورت نشستن و شاهین هم با کیر راست شده بازی رو ادامه داد ، داشتم منفجر میشدم یاد این افتادم چند روز پیش هر کاری کردم شاهین برام راست نکرد اما اینجا با دیدن شادی کیرش شده مثل باتوم، یه دست باختیم و سهراب زوری تیشرتم رو درآورد،
شاهین کفریم کرد ، انقدر اشتباه میومد تا من رو لخت کنه که تابلو شده بود ، دست بعدی زوری شلوارم رو درآوردن و دست بعدی که همه خال سرا دست ما بود شاهین نگذاشت کت بشن و سهراب از کیرش رو نمایی کرد ، هی کیرش رو روی هوا تکون میداد و من بی اعتنا بودم ، آخرین دست من هیچی نداشتم و شاهین هم همش دولو سلو میومد ، فهمیدم که میخوان کت کنن که منم لخت کنن ، اومدم در برم گرفتنم و لختم کردن ، سهراب با زبون افتاد به جون کسم ، گفتم اینا ول کن نیستن بزار کارشون رو کنن ، چشامو بستم ، وقتی چشامو باز کردم دیدم کس لیس اعظم افتاده روی شادی و مثل یه تشنه عطشان داره آب کس شادی رو هورت میکشه ، یهو کیر سهراب اومد جلو صورتم ، حالم از خودم و شاهین بهم می خورد، دلم میخواست تنها باشم و به حال خودم زار زار گریه کنم ، لباس هامو گرفتم دستم ،گفتم شما مشغول باشید، امروز حسش نیس ، ببخشید ، رفتم تو اتاقم و حسابی گریه کردم.
فکر میکردم چند روزی شادی و سهراب خونمون هستن اما رفتن خونه پدری شاهین و از شرشون راحت شدم ، با شاهین هم نیمچه قهری کردم ، سر هول شادی بودنش .
چند روز به سیاوش پیام ندادم اما طاقت نیاوردم و یروز پیام دادم ، سلام سیاوش جان خوبی، جوابم رو داد و در کمال احترام برام آرزوی خوشبختی کرد و آب پاکی رو ریخت روی دستم ، دیدم هرچی بیشتر خوار و خفیف بشم بیشتر ازش رونده میشم ، تصمیم گرفتم برگردم به زندگی عادی،
تو این چند روزی که شادی و سهراب خونه پدر شاهین بودن من اونجا نرفتم و اوناهم خونه ما نیومدن ، شاهین مهربون تر شده بود سعی میکرد دلم رو بدست بیاره ، یبار قسم خورد که تو این مدت به خاطر من دستش به شادی دیگه نخورده و از این به بعد فقط وقتی من بگم رابطه غیر متعارف با هر کسی که من بگم داشته باشیم ، یه کمری مشکی هم برام خرید ، یه سفر دبی هم بلیط رزرو کرد و یه سرویس جواهر هم کادو بهم داد ، از این همه تغییر یهویی شاهین سورپرایز شدم و سعی کردم کمتر به سیاوش فکر کنم ،
از دبی برگشتیم با سارا رفتم باشگاه ، نه پری و نه سارا دیگه چیزی از سیاوش نگفتن و من هم حرفی نزدم ، تو راه برگشت سارا گفت با دوست پسرم چند وقته کات کردم ، امروز بدجور حشرم زده بالا ، دلم میخواد الان وسط خیابون بکشم پایین یه عابر پیاده بکنتم، گفتم اگر انقدر وضعت خرابه یه میوه فروشی وایس برات خیار چنبر و بادمجون بگیرم خودم کارت رو راه بندازم ، گفت نه بابا اینا سرده حال نمیده باید گوشت به گوشت باشه ،
یکم رفتیم یه پسر حدودا ۲۰ ساله تنها نشسته بود ایستگاه اتوبوس ، سارا جلوش نگه داشت شیشه رو داد پایین ، داد زد آقا خوشگله خیلی کسم میخاره میای برام بخارونی، گفتم سارا کثافت من آبرو دارم ، چرا انقدر جنده بازی در میاری، بنده خدا پسره رنگش پرید و شکه شد پاشد رفت از ایستگاه ، شیشه رو دادم بالا گفتم جنده ها هم اینطوری نیستن خجالت بکش ، گفت خوب میخوام ، دارم دیوونه میشم خوب ،
تا زمانی که میخواستم پیاده بشم دیگه باهم حرفی نزدیم ، همش یاد محبت های شاهین میفتادم و اینکه قرار گذاشتیم سکس رو من فقط پیشنهاد بدم ، تو سفر هم تو سکس هامون حرف سارا رو زدیم و واسه حشری تر شدنمون خیال بافی سکس با سارا و پیشنهاد بهش رو کرده بودیم ، پیش خودم گفتم سارا رو ببرم یه تریسام بزنیم ، اگر کاری واسه شاهین نکنم دوباره برمیگردیم به همون روال قبل ، موقع پیاده شدن با کلی مِنمِن کردن گفتم سارا جان میخوای با شوهرم صحبت کنیم یبار سکس با تو رو تجربه کنیم ، چشمای سارا گرد شد و خنده اومد رو لبش گفت جدی یا الکی، گفتم نمیدونم اصلا بتونم بگم یا نه ، یا اصلا وقتی بگم شاهین قبول میکنه یا نه ، اما سعی ام رو میکنم، تو برو خونه به خودت برس یه دوش بگیر ، در دسترس باش اگر اوکی شد خبرت میکنم ، سارا با خوشحالی گفت پس سعی کن که حتما بشه ، من منتظر پیام و زنگتم پس .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ویرایش شده توسط: Siavashhhhhhh
ارسالها: 170
#52
Posted: 24 Feb 2023 06:59
قسمت ۱۳
شاهین همون موقع با کمری اومد بره داخل ساختمون ، رفتم پیشش گفتم سلام عشقم ، برات سورپرایز دارم ، یه شاه کس برات ردیف کردم امشب خوش بگذرونیم ، شاهین نیشش تا بناگوش باز شد و گفت کیه این کس خوشبخت ، گفتم سارا هم باشگاهیم ، شاهین گفت پس سوار شو بریم خونه حاجی خدابیامرز ، ضیافت رو اونجا برگذار کنیم ، واسه سارا لوکیشن فرستادم و به خونه که رسیدیم یکم مشروب خوردیم و بعد با شاهین رفتیم اتاق خواب دراز کشیدیم ، شاهین گفت تو واتس اپ دوستان چنتا فیلم سوپر فرستادن بیا تا سارا میاد اینارو نگاه کنیم احتمالا باید جالب باشن ، نت گوشیشو روشن کرد از گروه دوستان ۱۱۰ تا پیام خوانده نشده داشت ، یه ۲۰ تا فیلم یکی فرستاده بود ، شاهین زد دانلود و یکی یکی نگاه کردیم ، چند تا بی کیفیت رو رد کرد ، رسید یه فیلم با کیفیت ، همزمان با فیلم دیدن شاهین کس من رو می مالید منم کیر اونو میمالیدم ، بعدی ایرانی بود که یه مرد بیغیرت زنش رو داده بود یکی میکرد ، گفتم بزن بعدی ، بعدی گی بود ، منتظر بودم خودش بزنه بعدی اما نزد ، گفتم تو که میدونی من از گی بدم میاد بزن بعدی خوب .
فیلم بعدی یه مرد خوابیده بود و یه زن با کس و کون نشسته بود رو دهن مرد ، با خنده گفتم اینا خوبه ، وسط فیلم واضح و اطراف فیلم محو شده بود ، مردی که فیلم برداری میکرد گفت جنده خانم یکم این کس و کونت رو بده بالا آقا سیاوش منوچهری خفه نشه یکم نفس بکشه و حرف بزنه ،
صدای مرد رو انگار کلفت کرده بودن و غیر طبیعی بود ، با شنیدن اسم سیاوش منوچهری تمام بدنم یخ کرد ، یعنی واقعا این سیاوش بود که داخل فیلم بود ، وقتی زن کنار رفت به وضوح سیاوش رو دیدم که چشماش مست شهوت بود و خنده مسخره ای رو لباش بود ، بعد دوربین کیرش رو نشون داد که فیلم بردار براش داشت جق میزد و حسابی شق و رق بود کیرش ،
یکم دوربین پایینتر رفت که فیلم بردار به راحتی تو کون سیاوش داشت تلمبه میزد ، باورم نمیشد این سیاوش باشه ، کیرش رو کشید بیرون، سوراخ سیاوش از سوراخ کون منم گشاد تر بود انگار از بدو تولد داره کون میده ، دوباره به راحتی فرو کرد داخلش .
شاهین گفت اخ اخ اخ هی دارم فکر میکنم این چقدر آشناست، صاحب این کمری که خریدم این یارو بود ، هی دارم فکر میکنم این چقدر اسمش و قیافش اشناست ، اصلا بهش نمیخورد کونی باشه ، اما بالاخره اینم این مدلیه ، نمیشه قضاوتش کرد ،
اصلا قدرت تکلم نداشتم باورم نمیشد این سیاوشه، زنه رو صورت سیاوش ارضا شد و دوربین رو گرفت ، مرد پاهای سیاوش رو گرفت گفت داش سیاوش یکم باید تنگت کنم تا ارضا بشم خیلی گشادی تو .حسابی که تلمبه زد کشید بیرون و گفت سیاوش جان چشارو ببند که دارم میشم ، اومد روی سینه اش و سیاوش چشماشو بست ، موهاشو گرفت و صورت و پلک هاشو پر کرد از آب منی ، نصفشم ریخت تو دهنش گفت ببخشید همیشه میگی بده همشو بخورم نصفش هدر رفت .
بزور خودم رو نگه داشتم که گریه نکنم ، شاهین گفت تو که از گی بدت میومد اینو تا آخر نگاه کردی ، گوشیم زنگ خورد سارا گفت پشت درم ، شاهین رفت استقبالش ، داشتم دیوونه میشدم از چیزی که دیده بودم ، خوشی و غم توام باهم داشتم ، از اینکه چرا عاشق سیاوش شدم و چه شانسی آوردم زندگیمو به خاطرش خراب نکردم ، به قول مامانم میشد ، از گل بهتر غضنفر ، سیاوش از شاهین هم بدتر بود که ، تو این فاصله که شاهین رفت خودمو مرتب کردم و سعی کردم عادی باشم ،
سارا با یه تاپ و شلوار لی اومد تو چارچوب در و سلام کرد ، از پشت شاهین گردنش رو میخورد و سینه هاش رو میمالوند ، سارا گفت مرجان این آقا شاهین شما چقدر عجوله ، سلام نداده افتاده به جون من ، گفتم نه اینکه تو هم بدت میاد، شاهین گفت بریم پایین که دارم میترکم از شهوت، سارا شلوارش رو درآورد ، با شورت جلو شاهین خم شد و کونش رو مالید به کیر شاهین ،
بلند شد شاهین تاپش رو از تنش درآورد، گفت میخوام امشب دوتاتون رو انقدر بکنم که دیگه نتونید راه برید ، سارا گفت منکه از خدامه ببینیم و تعریف کنیم ،
سه تایی از پله ها به همکف رفتیم و واسه فراموش کردن فیلم سیاوش باز مشروب خوردم و واسه شاهین هم ریختم ، نوبتی واسه شاهین ساک زدیم و منم کسم رو چپوندم دهن شاهین ، سارا نشست رو کیر شاهین و کلی سواری کرد ، گوشی رو میز تماس تصویری از شادی بود ، گفتم این جنده همیشه مخل اسایشه ولش کن ، بعد من داگی شدم و شاهین من رو حسابی گایید تو اوج شهوت بودم که صدای شلیک تیر شنیدم و بعدش عربده شاهین . وقتی پای تیر خورده شاهین و یه مرد رو نزدیکمون دیدم، همزمان با سارا شروع به جیغ زدن کردیم ،
یارو داد زد خفه شید ، سارا که سریع ساکت شد و من با دیدن سیاوش زبونم بند رفت ، اصلا نمی فهمیدم اینجا چه خبره ،
سیاوش گفت آقا شاهین منو میشناسی اون خواهر برادر دیوث رو چطور اسم دختر شقایق بود انگار ، داداشش اسمش رو به من گفت شاهین ، خودش رو جای تو جا زد ، به به مرجان خانم ، تو کجای این قضیه ایه ، منکه وقتی فهمیدم شوهر داری باهات کات کردم ، چرا این بلا رو سر من اوردین، به سختی خودم رو جمع و جور کردم گفتم چی میگی من تو رو اولین بارمه میبینم،
گفت شما آخرین لحظات عمرتون رو سپری میکنید ، من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم، امشب هر سه شما میمیرید پس سعی کنید دروغ نگید ،
شاهین داشت از درد به خودش میپیچید ، محکم جای زخمش رو گرفته بود گفت پسر جون واست بد میشه من جای تو بودم الان فرار میکردم از این شهر میرفتم ، سیاوش گفت از این شهر میرم اما اول باید شما ادرس شقایق و برادرش رو بهم بدین بعد شما رو میکشم بعد اونارو تکه تکه میکنم زجر کششون میکنم .
گفتم آقای محترم ما اصلا شقایق نمی شناسیم ما با برادر خواهری در ارتباط نیستیم ، اشتباه گرفتین .
گفت مرجان خفه شو ، انقدر فیلم بازی نکن ،
سیاوش رفت برنو رو برداشت و بدون اینکه بگرده از کشو فشنگ هم برداشت گفت این برنو احتمالا مال بابابزرگته، این تفنگ و نقش شاهین که روی برنو هک شده هم خیلی دوس داشته ، واسه همین اسمت رو اجبار کردن گذاشتن شاهین .
متعجب شدم انگار سیاوش قبلا اینجا بوده ، این جریان اسم هم درست میگفت و شاهین برای همه تعریف میکرد ، یکم شاهین رو نگاه کردم بعد سیاوش رو . گفت هان چیه ، مرجان تعجب نداره ، این طوری وانمود میکنی مثلا از همه چی بی خبری ،
یکم فکرم رو متمرکز کردم و همه اتفاقات رو چیدم کنار هم اول از همه چرا سیاوش سارا رو نشناخت، سارا که میگفت اون دوست صمیمی شوهرم بوده ، و چرا سارا اصلا هیچی نمیگه و خیلی هم متعجب نیست از اوضاع، انگار منظورش از خواهر و برادر دیوث شادی و سهراب هستن ، اون دوتا که فیلم گرفتن همین دوتان و همینجا به سیاوش تجاوز کردن و فیلم گرفتن ، مطمئنا شاهین قضیه ما رو فهمیده و این بلا رو سر سیاوش اوردن ، هی وسط افکارم سارا میومد تو ذهنم که سارا کجای قضیه است ،
سیاوش داشت شمارش معکوس میکرد واسه کشتنمون، انقدر عصبی و جدی بود که مطمئن بودم هر سه مارو میکشه ،
بعد از هفت شادی دوباره تماس تصویری گرفت ، سیاوش برداشت گفت شقایقه و جواب داد و گوشی رو گرفت سمت ما ، شقایق گفت سلام ، یکم مکث کرد گفت به به ایشالا همیشه به سکس و شادی، چرا اینقدر پکر و داغونید ، چرا حرف نمیزنید ،
من گفتم سلام شادی جان ، بعد سیاوش با داد و فریاد با شادی حرف زد و همه رو لعن و نفرین میکرد ، آروم به شاهین گفتم همه اون فیلم و ابرو بری ها نقشه تو بوده ، شاهین آروم گفت بعدا توضیح میدم الان باید کاری کنیم ، اگر ما نکشیمش مطمئن باش ، اون همه ماهارو میکشه .
بی مقدمه سیاوش یه تیر خالی کرد تو سر سارا و با نعره داد زد کجایید ،
در حالی که به سارای بی گناه نگاه میکردم ، جیغ می کشیدم و همزمان حرف شاهین میومد تو فکرم که اگر کاری نکنیم سیاوش ما رو هم میکشه ،
سیاوش تفنگ کوچکش رو پر کرد و اومد جلو کاناپه و این بار برنو رو گرفت سمت من با داد گفت اینا کدوم گورین؟ با هق هق گفتم ترکیه اند میخوان برن کانادا ،
شاهین تمام نیروش رو جمع کرد و به سیاوش حمله کرد ، اول درگیری فشار اومد به کاناپه ای که روش نشسته بودیم و از پشت افتادیم، شاهین میگفت مرجان تفنگ رو بردار ، اون دو تا باهم درگیر بودن که تفنگ کوچک رو دیدم رفتم سمتش برداشتمش که سیاوش یه شلیک نزدیک به صورت شاهین کرد و سرش تکه تکه شد ، اون تفنگ کوچک انگار شده بود صد کیلو وزنش ، دستام جون نداشت بیارمش بالا، سیاوش پشتش به من بود و داشت برنو رو برای کشتن من آماده میکرد ، به جنازه سارا و شاهین نگاه کردم و مطمئن شدم که نفر بعدی منم ، وقتی سیاوش برگشت شلیک کردم و چشمامو بستم ، بعد چند ثانیه صدای شلیک و درد و سوزش زیادی تو بدنم حس کردم و پرت شدم روی زمین و دیگه چیزی نفهمیدم .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#53
Posted: 24 Feb 2023 06:59
قسمت ۱۴
راوی داستان سیاوش
با صدای یکی داشت میگفت مرجان مرجان یکم به هوش شدم ، نمیدونم چقدر بی هوش بودم ، صدای شادی بود از داخل گوشی ، برداشتم گوشی رو گفتم مرجان مرده تو و شوهر دیوثت رو هم پیدا میکنم میکشم ، انگار از زنده بودن من خوشحال شد، شوهرش رو بهم نشون داد که کشته بودش و کلید کارتی هتلشون رو هم نشونم داد که من پیگیری کنم که راست میگه و خودش هم الان میمیره ، داشت راه میرفت که خورد زمین و ارتباط قطع شد .
کف خونه شده بود پر از خون ، نمیدونم چقدر از خودم خون رفته بود ، ضعف شدید داشتم به سه جنازه دورم نگاه کردم که غرق در خون بودن ، سعی کردم بلند بشم و از اون خونه نحس برم بیرون ، اما توان راه رفتن نداشتم ، خودم رو کشوندم نزدیک در خروجی ، از شیشه پلیسی رو دیدم که از دیوار به پایین پرید و در حیاط رو باز کرد ، بلافاصله چند تا پلیس دیگه هم وارد حیاط شدن ، دراز کشیدم رو زمین و چشمامو بستم ، من اونجا غریبه بودم و قاتل این سه نفر به حساب میومدم ، گفتم کاش قبل از اینکه بخوام دادگاه برم و منتظر حکم قصاص بمونم همین الان بمیرم و تموم بشه این کابوس . چشمامو باز کردم تو تخت بیمارستان بودم و یه سرباز نشسته بود جلو در اتاق .
بازپرسی و سوال جواب ها از تو همون اتاق شروع شد و مدت طولانی منو مثل جنازه متحرک این ور اون ور میبردن ، تنها دلخوشی اون مدت دیدن خواهرم بود که همش دنبال کارام بود و وکیل برام گرفته بود ، واسم زندگی بی اهمیت شده بود ، چندان تلاشی واسه زنده موندن نمیکردم و هر کی هرچی میگفت میگفتم تو درست میگی ، مدت زیادی گذشت تا اینکه خواهرم با گریه هاش منو به خودم اورد ، خواهرم یبار بهم گفت اگر به خودت نیای و بخواد بلائی سرت بیاد منم خودمو میکشم ، به روح مامان بابا قسم اینکار رو میکنم .
هرچی وکیلم رو گفت انجام دادم ، و یه متن بهم داد که حفظ کنم و تو دادگاه همونو بگم ، تو متنش نوشته بود که مرجان از من کمک خواسته تا شاهد خیانت شاهین باشم و کمکش کنم ، منم واسه همین وارد خونه اونا شدم ، که باعث درگیری شده ، خنده ام گرفت و به وکیلم گفتم اخه کدوم قاضی احمقی اینو باور میکنه ، گفت وقتی خود مرجان همین چیزا رو مثل تو گفته پس باور میکنه ، گفتم مگه مرجان زنده است ، گفت اره زنده مونده و من باهاش صحبت کردم و میخواد نهایت کاری که میتونه رو برات انجام بده ، با وجود اینکه اولیا دم که خود مرجان میشه ، رضایت میدن و خواستار قصاص نیستن اما واسه جنبه عمومی پرونده ۳ تا ۱۰ سال حبس برات میبرن، مرجان شهادت داده که سارا هم توسط شاهین کشته شده و هر دو اسلحه مال شاهین بوده، منم یه مبلغ زیادی رشوه دادم به چند نفر تا حکم اعدام رو به حبس تغییر بدم . بعد از مدت زیادی و صرف هزینه ای گزاف حکم ۳ سال حبس برام بریده شد ،
زمان مرگ پدر و مادرم پریوش همه دارایی ها رو داد به من و همشون به نام من شد ، گفت هر وقت خواستم بهت میگم بهم برگردون، بهش اعتماد داشتم و یه وکالت تام بهش دادم که ماشین ها و خونه و همه دارایی ها دستش باشه ، گفتم یسری رو بفروش تو شهر خودتون ملک بخر یا جایی سرمایه گذاری کن .
دو ماهی گذشت یروز پریوش خواهرم به دیدنم اومد ، چهره اش پر از غم و غصه بود گفتم پریوش چیزی شده چرا انقدر بغض داری ، یهو بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن ، گفت چند روزیه محمد خونه نیومده و هیچ خبری ازش نیست ، میترسم همون کسایی که با تو دشمنی کردن ، یه بلائی سر محمد هم آورده باشند ، گفتم آجی شرکت شوهرت رفتی ببینی چه خبره ، گفت اونجا هم ۱۰ بار رفتم ، گفت این چند روزه شرکت هم نرفته ،
یک هفته گذشت و پریوش باز به دیدنم اومد ، چهره اش انگار چند سال پیر شده بود و غصه دنیا تو چشاش بود ، گفتم آجی خوشگلم از محمد چه خبر ، گفت ایشالا که مرده باشه ، یهو جا خوردم از حرفش گفتم آجی حالت خوبه، گفت اگر به خاطر تو و دخترم نبود تو این چند روز صد بار خودمو میکشتم، گفتم چی میگی تو ، واضح حرف بزن منم بفهمم جریان چیه ، گفت بدبخت شدیم ، محمد دار و ندارمون رو برده ، گفتم اخه چجوری ،گفت من احمق من بیشعور من خاک بر سر ، من نفهم ، رفتم دفتر خونه بهش امضا دادم که بیاد کارهای تو رو انجام بده ، بعد گفت وقت نمیکنم خودت انجام بده ، منم نخونده امضا کرده بودم متن رو ، صاحب دفتر خونه هم دوستش بود و چیزی بهم نگفت ، چند روز پیش اومدن در خونه رو زدن ، رفتم جلو در یه آقایی گفت ، خانم به من گفتن امروز اینجا تخلیه است ، چرا شما هنوز اینجایین، گفتم اینجا خونه منه ، چرا باید تخلیه کنم ، گفت بوده ، الان خونه منه، من اینجا رو خریدم و امروز باید تخلیه میکردن ، ۱۰۰ تومن هم روی تخلیه باید پرداخت کنم که شماره آقای مهندس خاموشه،
رفتم باغ اونجا هم فروخته بود ، خونه پدری و نمایشگاه و ماشین ها و هر چی که داشتیم فروخته به جز اسپورتیج من رو ، الان فقط ماشین من مونده برامون،
پریوش با هق هق تعریف میکرد و آخرش انگار گریه کرد بیحال شد و افتاد ، از پرسنل پزشکی زندان بهش رسیدن و انگار حالش بهتر شد ، از تو زندان هیچ کاری نمیتونستم بکنم و دستم از همه جا کوتاه بود ،
پریوش تو این دو سه سال ۲۰ سال پیر شد و منم تو زندان بیخیال دنیا شدم ، گفتم برم بیرون از صفر شروع میکنم و با پریوش و نازگل دخترش زندگی میکنم .
۳ سال حبس برام صد سال گذشت ، بعد از آزاد شدن رفتم دفتر وکیلم تا باهاش مشورت کنم ، اسانسور خراب بود و موقع بالا رفتن از پله های دفتر وکالت تو پله ها چیزی رو دیدم که تو اسمونا دنبالش میگشتم ، مرجان داشت پایین میومد ، با دیدن مرجان تمام خاطرات و بدبختی هام دوباره اومد جلو چشمم ، قبل از اینکه مرجان منو بشناسه ، دست انداختم و گلوش رو گرفتم چسبوندمش به دیوار راه پله ها ، گلوش رو فشار دادم مرجان با چشمان از حدقه دراومده فقط من رو نگاه میکرد ، نمیتونست حرف و جیغ بزنه و داشت خفه میشد ، یه زن و مرد از پایین پله ها به بالا میومدن و با دیدن ما تو اون وضعیت صداشون رفت بالا ، مرد من رو هل داد و زنه وایساد جیغ زدن ، وکیلم اومد بیرون و همه رو آروم کرد ، به اون دوتا غریبه گفت این ها زن و شوهرند ، مرجان به سختی با سر حرف وکیل رد تایید کرد و قضیه ختم به خیر شد ، وکیل مارو به دفتر خودش برد ، مرجان همش سرفه میکرد .همکار آقای وکیل اومد به مرجان آب داد و کمکش کرد بردش داخل دفتر، وکیلم به من گفت مرد حسابی این چه کاریه کردی ، تازه اومدی بیرون ، نیومده میخوای برگردی زندان ، این زن کمکت کرده که دوره محکومیتت کم بشه ، میتونست قصاصت کنه ، به جای تشکر اینه جوابش .
گفتم این چه کمکی کرده به من ، زندگی من نابود شد و همه چیزم رو از دست دادم که یکی از دلایل اصلیش همین خانم بوده ، مرجان بی صدا شر شر اشک میریخت ، آقای دهقان گفت ، اصلا میدونی من چه جوری وکیلت شدم گفتم خوب مگه خواهرم شمارو وکیلم نکرد گفت خانم من هم وکیل هستن ،
با دست به همکارش اشاره کرد و گفت خانم وفایی نژاد ، مرجان خانم از دوستان قدیمی خانم بنده هستن و بابت قضیه پیش اومده وکالت رو به ما سپردن ، از من خواستن جوری که شما نفهمید وکالت شما رو من به عهده بگیرم که حداقل جزا برای شما صادر بشه چون معتقد بودن شما حق داشتین که این اتفاقات رو رقم بزنید ، من هم خواهر شما رو پیدا کردم و با اطلاعاتی که مرجان از دوستان صمیمی شما داد خودم رو دوست مشترک با اون ها معرفی کردم و گفتم که دوستان شما گفتند که کمکتون کنم ، در آخر هم تا جای ممکن با رشوه و همکاری چندین نفر ، حداقل حکم رو براتون گرفتیم که حتی تقریبا نصفی از هزینه ها رو مرجان خانم متقبل شدند .
من آروم تر شدم و نفس عمیقی کشیدم گفتم کاش قصاص میشدم و از این زندگی کوفتی که توش گیر کردم رها میشدم ، دهقان گفت مشکلات حل میشن و تو هم جوونی برگرد به زندگی عادی زندگیتو بکن ، گفتم هی، چه زندگی ای ، وقتی زندون بودم ، شوهر خواهرم تمام مال و اموالم رو کشید بالا و از کشور فرار کرد ، اصلا نمیدونم کجای دنیاست و چکار میکنه ، من موندم و یه خواهر و دخترش ، هر چی داشتم و نداشتم ازم دزدید ، هر سه متعجب شدند و یک دقیقه ای سکوت شد ،
دهقان گفت به خواهرت میگفتی بیاد پیشمون تا پیگیری کنیم قضیه رو ، گفتم خواهرم اصلا اوضاع روحی خوبی نداشت و نمیخواستم درگیری ذهنیش بیشتر بشه ، منتظر موندم تا خودم آزاد بشم و پیگیری کنمش .
به دهقان و زنش گفتم امروز اومدم بپرسم چاره ای هست ، کاری هست کنم ، حکم کلاه برداری بگیریم واسه محمد و از طریق اینتر پل پیداش کنیم ، دهقان گفت باید ببینم چه مدارکی داری ، البته این چیزا رو پیگیری نمیکنن ، مملکت همه قوانینش شده به سود دزد ها ،
نیم ساعتی در این مورد صحبت کردیم، بدون اینکه تو صورت مرجان رو نگاه کنم . هرچی بیشتر صحبت کردیم ناامید تر شدم ، در آخر زودتر از مرجان بیرون رفتم و تا سر خیابون پیاده رفتم ، ابتدای خیابون یه پارک کوچک بود ، رفتم روی نیمکت نشستم و به فلاکت خودم و خواهرم فکر کردم، سیگاری دراوردم و مشغول سیگار کشیدن شدم ، مخالف زاویه دیدم یکی نشست اون سمت نیمکت ، گفت ببخشید سیگار داری ، برگشتم سمتش دیدم مرجان ، گفت خیلی وقته سیگار نکشیدم ، یکی لطفا ، سیگار و فندک رو گذاشتم رو نیمکت و روم رو برگردوندم و کام سنگینی گرفتم .
مرجان گفت تو سارا و پری رو چقدر میشناختی ، سرپا شدم گفتم علاقه ای به شنیدن حرفات ندارم ، برام مهم نیست این حرفات ، چند قدمی دور شدم سارا گفت پری از من خواست که با تو دوست بشم ، سارا هم هی رفت رو مخم، روم رو سمتش کردم گفتم پری و سارا کدوم خرایی هستن ، ولم کن چی میخوای از جونم دیگه ، ده متری دور شدم که بدو بدو اومد وایساد جلوم ، نگاهش نکردم سعی کردم ازش رد بشم اما بازوهام رو گرفت و گفت سیاوش توروخدا یکم به حرف هام گوش بده بعد برو ، تو واقعا پری و سارا رو نمی شناسی ، گفتم نه نیمیشناسم ، اومدم باز برم ، بازوهام رو با تمام زورش فشار داد گفت سارا همونیه که کشتیش، زن سابق یکی از دوستای صمیمیت، گفتم اولین بار بود میدیدمش، قبلا هرگز ندیده بودمش ، مرجان متعجب شد و گفت اون میگفت کلی مهمونی باهم بودین و شوهر سابقش دوست صمیمی تو بوده ، گفتم دروغ گفته خوب ، گفت پری چطور گفتم اونم نمی شناسم، گفت اسمش پریناز همه بهش میگن پری ، باشگاه داره تو میدون شهربانی ، گفتم نمی شناسم، حالا کیه چکارس چه ربطی به من دارند اینا ، مرجان گفت پری چند روز تو باشگاه زانو غم بغل کرده بود که تو نامزدشی و داری بهش خیانت میکنی ، گفتم خوب اونم دروغ گفته بهت ، گفت خوب چرا باید دروغ بگن هر دو ، اون دوتا همدیگر رو نمیشناختن اصلا ، اتفاقی ما ۳ نفر رفیق شدیم ، یکم فکر کن شاید اشتباه میکنی ، گفتم مطمئنم این دو تا رو نمی شناسم، سارا رو که صد در صد، پری هم عکسش رو نشون بده ،
چند دقیقه ای گشت تو گالریش یه عکس اورد از پری ، گفتم نمی شناسم، گفت اگر میخوای واقعیت رو بفهمی باید با من کنار بیای و با همدیگه دنبال واقعیت بگردیم، گفتم مرجان خانم من یبار با شما دوست شدم واسه هفت پشتم بسه، از ما بکش بیرون،
گفت بیا بریم باشگاه پری ، بگیم چرا دروغ گفته و از قضیه سر دربیاریم ، دوست نداشتم مرجان همراهم بشه، اما فعلا چاره ای نداشتم . گفت با ماشین من بریم ، وقتی تویوتا کمری مشکی رو دیدم ، تمام اتفاقات جلوم نقش بست، اعصابم ریخت بهم ، جلو یه باشگاه نگه داشت ، گفت یه مدت میومدم اینجا ورزش میکردم ، بعد از اون اتفاقات دیگه نیومدم .
یه ده دقیقه رفت داخل ، برگشت تو ماشین گفت صاحب اینجا میگه حدودا ۳ ساله پیش اینجا رو خریده و اصلا صاحب اینجا پری نبوده و پری هم اصلا ندیده و خبری ازش نداره
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#54
Posted: 24 Feb 2023 07:00
قسمت ۱۵
به مرجان گفتم اگه وقت داری بریم شهر کناری کارخونه سابق محمد بی شرف ، گفت کاری ندارم بریم ، تو راه خیلی سعی میکرد باهام حرف بزنه اما همش جواب سربالا و سرد و کوتاه بهش میدادم ، قدیم با شریک محمد رفیق شده بودم چنتا مهمونی باهاش گرم گرفتم و میشناختمش ، رسیدیم کارخونه گفتن اقای شریفی فروخته و اینجا نیست ، نمیخواستم خواهرم رو باز درگیر کنم ، بعد چند سال تازه یکم داشت اوضاع روحیش بهتر میشد ، واسه همین چیزی ازش نپرسیدم و از طریق چنتا نگهبان کارخونه آمار شریفی رو گرفتم ، یه کارخونه تولیدی زده بود ، وقتی رسیدیم محل کارش ، به نظر کار و کاسبیش گرفته بود ، توقع داشتم واسه خاطر گند کاری های محمد وقتی منو ببینه تحویلم نگیره اما برخورد خوبی داشت و به دفترش دعوتمون کرد، جریان رو کامل براش گفتم و ازش کمک خواستم ، گفت محمد ۴ ، ۵ سال پیش کم آورد و بیشتر از سهمش از کارخونه برداشت میکرد ، همیشه هم وعده میداد قرار سهم الارث زنم رو بگیریم و بزنیمش تو کار ، هی منو سرگردوند ، یه روز مشتری اورد تا سهم کارخونه رو بهش بفروشه و پول ما رو برگردونده، یهو به خودم اومدم دیدم سهمش رو فروخته و همش رفته پای بدهی هاش ، بدهیش به من هم موند ، با شریک جدید هم سازم نیومد و منم سهمم رو فروختم بهش ، از محمد شکایت کردم اما هنوز موعد جلسه دادگاه نشده بود که از ایران فرار کرد ،
گفتم از زمانی که باهاش بودین چیز به درد بخوری یادتون هست که بدرد ما بخوره ، گفت محمد خیلی عوضی بود و یجوری منو پیچوند که هنوز نفهمیدم چی شد، اگه چیزی دستگیرت شد منم خبر کن .
تو راه برگشت تا نشستیم تو ماشین مرجان هی صحبت کرد، سعی میکردم اصلا نشنوم چی میگه، همش از سمت شیشه کنار ، بیرون رو نگاه میکردم ، مرجان چند دقیقه ای ساکت شد و حرفی دیگه نزد ، زیر چشمی نگاهی بهش کردم دیدم صورتش خیس اشکه ، یکم دلم براش سوخت ، گفتم از شادی و سهراب دیوث چه خبر ، چند ثانیه ای نفس عمیق کشید و گلوش رو صاف کرد گفت ، همون شبی که با ما تصویری گرفت با سهراب مشروب و یه مخدری رو قاطی خوردن که سهراب فوت شد و شادی چون مشروب کم خورده بود زنده موند ، گفتم اون شب شادی بدون اطلاع سهراب بهش قرص داد و سهراب رو شادی کشت ، مرجان چشماش گرد شد و متعجب گفت غیر ممکنه ، شادی عاشق سهراب بود و اونو میپرستید، باورم نمیشه شادی سهراب رو کشته باشه، گفتم وقتی بیهوش بودی مکالمه تصویری رو نگه داشته بود ، دوربین رو برد تو صورت سهراب و گفت ببین من کشتمش خودم هم الان میمیرم که بعد خورد زمین و مکالمه قطع شد ، مرجان سری تکون داد و گفت باورش واقعا برام سخته ،
چند دقیقه ای باز سکوت بینمون بود ، که مرجان گفت واقعیتش شادی چند باری بهم زنگ زده و گاهی بهم پیام میده ، همیشه از حال تو جویا میشه و پیگیر کارات بوده ، گفتم یه قرار باهاش بزار میخوام خرخره اش رو بجوئم، گفت ترکیه است و اونجا چند سالیه زندگی میکنه ، اونم خیلی پشیمونه از کاری که در حق تو کرده ،
گفتم پشیمونیه تو و شادی چه سودی واسه من داره اخه ، گفت لطفا به حرفی که میزنم فکر کن و الان عکس العملی نشون نده ، این حرفم از سر ترحم نیست ، اگر قبول کنی من و شادی حاضریم بهت پول بدیم تا اوضاعت دوباره روبراه بشه ، اگر داشتی بعدا بهمون برگردون، نداشتی هم نوش جونت، گفتم فکر کردن نمیخواد پولتون تو سرتون هم خورد ، گفت تورو خدا ناراحت نشو ، من و شادی مقصر های اتفاق هایی هستیم که برای تو افتاده ، لطفا بهش فکر کن .
گفتم تو امروز فهمیدی من مال و اموالم رو از دست دادم کی شادی این رو فهمیده اون وقت ، مِن مِن کرد و گفت چون خیلی پیگیر تو بود ، هی بهم میگفت خبری شد از تو بهش بگم منم گفتم بهش جریان کلاه برداری دامادتون رو ، گفتم بزن کنار باهاش تصویری بگیر ،
با تردید تو یه پارکینگ کنار جاده پارک کرد و تصویری گرفت ، شادی گفت سلام مرجان جونم ، گفتم سلام دیوث اعظم ، یه قول بهت دادم ، میخوام عملیش کنم ، پیدات کنم و بکشمت ، رنگ شادی پرید و زبونش بند رفت ، گفتم زندگی منو سیاه کردی ، فکر نکن چون چند سال گذشته ازت می گذرم، هرجا باشی میام سراغت، مرجان گفت ما هممون بازیچه بودیم ، تو رو خدا انقدر به انتقام فکر نکن ، بیا بفهمیم اصل داستان چی بوده بعد بیا سراغ این حرف ها .
شادی به سختی به حرف اومد و گفت من حاضرم هر کاری کنم تا یکم بتونم جبران گذشته رو کنم ، گفتم همین کم مونده تو به من کمک کنی ، میام ترکیه هم تورو میکشم هم اون داماد پفیوزمون رو .
مرجان گفت گفتن این حرف ها دردی رو دوا نمیکنه ، من حدس میزنم پری با دامادتون دستش تو یه کاسه است ، شادی میخواست حرف بزنه که یاد اون روز کزایی افتادم که شوهرش آبش رو ریخت تو حلقم ، حالت تهوه گرفتم ، کنار جاده آوردم بالا .
مرجان تا زمانی که میخواست منو برسونه سعی کرد باهام صمیمی بشه ، اما روی خوش بهش نشون ندادم و در آخر گفتم فقط زمانی به من زنگ بزن که خبری از محمد پیدا کردی ، لطفا در موارد دیگه مزاحمم نشو ، یکی دو هفته گذشت تا اینکه مرجان پیام داد یه خبرایی دارم ، گفتم بگو می شنوم، گفت مفصله باید حضوری صحبت کنیم ، یه قرار گذاشتم غروب ببینم چی میگه ، غروب اومد دنبالم و سوار ماشینش شدم ، باز کمری مشکی و باز یادآوری بدبختی هام ، گفتم تونستی اینو بفروشش این ماشین نحسه ، گفت باشه میفروشمش ، گفتم زودتر بگو چی برام پیدا کردی کار دارم باید برم ، گفت تو چرا وقتی پیش من هستی اصلا منو نگاه نمیکنی همش بیرون رو نگاه میکنی ، گفتم خانم سعیدی منو اذیت نکن من اعصاب ندارم من حوصله ندارم ، سرم رو چرخوندم سمتش ، گفتم بیا الان نگاهت کنم راضی میشی ، حالا حرفت رو بزن ،
راه افتاد و روبروش رو نگاه میکرد و در حال رانندگی گفت اینکه زل بزنی بهم هم حس خوبی نداره ، وقتی هم که اصلا نگاه نمیکنی حس بدی بهم دست میده ، پس عادی باش ، عصبی شدم یکم نفسم رو دادم بیرون تا متوجه بشه که اگه بخواد ادامه بده باید پیاده بشم ،
مرجان خندید گفت باشه تسلیم هرجور دوس داری رفتار کن ، پری رفیق دوران مدرسه من بود و من خیلی باهاش صمیمی نبودم ، اتفاقی همدیگه رو دیدیم و بهم گفت باشگاه داره ، سارا هم روز اول بعد از من اومد باشگاه و مثلا اتفاقی رفیق شدیم ، الان ده روزه دارم رفیق های صمیمی پری از دوران مدرسه رو پیدا میکنم ، یکی یکی میرم پیششون و میگم اتفاقی دیدمشون، بعد دوران مدرسه رو پیش میکشم و سراغ بچه های اون موقع رو میگیرم ، از این طریق پری رو پیدا نکردم اما نفرات دیگه رو پیدا کردم ، دیروز یکیشون رو پیدا کردم که تو نمایندگی بیمه کار میکنه ، رفتم یه سوال الکی ازش پرسیدم و گفتم تو فلانی هستی خودم رو یه اسم الکی معرفی کردم و فقط چهره ام واسش آشنا بود و منو نشناخت ، خلاصه نیم ساعتی الکی صحبت کردم باهاش و در مورد کار حرف زدیم ، بعدش که در مورد بچه ها ازش پرسیدم ، به حرف از پری رسیدیم که گفت باهاش در ارتباطه .
همون لحظه رسیدیم به یه رستوران سنتی که قبلا هم رفته بودم، گفتم اینجا چرا اومدی ، در حالی که پیاده میشد گفت باقی حرفام رو اینجا بزنیم ، امشب شام مهمون منی ، عصبی شدم گفتم من با تو قرار عاشقانه نگذاشتم ، اینجا رو با کسای دیگه بیا .
پیاده شدم راهم رو گرفتم رفتم بیرون ، تا سر و ته کرد برگشت بیرون یکم زمان برد ، تو این فاصله یه ماشین دربست سوار شدم و رفتم سمت خونه ، تو مسیر هی بهم زنگ زد جوابش رو ندادم ، سر کوچه پیاده شدم از سوپری سیگار بگیرم ، وقتی اومدم بیرون جلوم سبز شد ، گفت من پری رو پیدا کردم برات ، من برای تو تو برای کی ، گفتم دست شما درد نکنه زحمت کشیدین ، من حوصله و اعصاب قرار این مدلی ندارم فردا تلفنی صحبت میکنیم ، رفتم سمت خونه یهو خشکم زد ، پریوش از خونه اومد بیرون و سوار یه اف جی کروز شیشه دودی شد ، خیلی هم بی حجاب بود و به خودش خیلی رسیده بود ، من ماشین رو از پشت میدیدم و راننده اش رو ندیدم .
مرجان اومد کنارم گفت خواهرت بود ؟ گفتم به تو چه مربوط ، گفت اخه ماشین رو شناختم کی بود ، اگه بگم تو هم میشناسیش ،
مرجان برگشت و رفت سمت ماشینش ، رفتم سمتش گفتم الکی میگی ، کی بود اگه شناختیش، گفت بشین تا بهت بگم ، گفتم من رانندگی میکنم برو اون سمت بشین ، افتادم دنبال پریوش گفتم کی بود یارو ، گفت مثل این ماشین که نمیدونم اسمش چیه خیلی کمه ، من تو شهر ندیدم از اینا، اما یکی تو پارکینگ شرکت شریفی دیدم دقیقا مثل همین بالاش هم نوشته بود مدیر عامل ، ۹۹ درصد مطمئنم شریفیه ،
داشتم منفجر میشدم از حرص و عصبانیت ، مرجان گفت خوب خواهرتم دل داره دیگه ، بالاخره با یکی باید نیازش رو برطرف کنه دیگه ، شریفی هم اشناست پولداره خوشتیپه، حرفای مرجان بدجور رو مخم بود ، با حرص و داد گفتم مرجان خفه میشی یا خفه ات کنم ،
بغض کرد و یک دقیقه ای چیزی نگفت ، یهو بغضش ترکید ، زد زیر گریه و حسابی گریه کرد ، منم بهش محل نگذاشتم ، شریفی رو دنبال کردم تا رسید به یه خونه ۴ طبقه و ریموت زد رفت تو پارکینگ ، چند دقیقه ای صبر کردم و چراغ های طبقه چهارم روشن شد ، رفتم زنگ طبقه اول رو زدم گفتم ببخشید منزل آقای شریفی ، گفت معمولا که نیستن ، اگه باشن زنگ طبقه ۴ رو بزنید . مطمئن شدم خود شریفی خواهر منو آورده خونه مجردیش تا ترتیبشو بده ، مغزم کار نمیکرد ، پیش خودم میگفتم برم حالشونو بگیرم ، بعد میگفتم خوب خواهرم هم نیاز داره باید یجور نیازشو برطرف کنه ،
رفتم سوار ماشین شدم ، مرجان هنوز هق هق میکرد ، گفتم تو چته دیگه ، اونی که باید گریه کنه منم نه تو ، تو که از شر اون شوهر هرزه و الدنگت راحت شدی ، الانم هم پول داری هم مجردی هم آزادی که هر کاری بخوای کنی ، منم که خواهرم جنده شده و به خاک سیاه نشستم ، مرجان فقط گوش کرد و اشکاش رو پاک میکرد .
بعد از چند دقیقه سکوت گفت تو چه میدونی من چی کشیدم تو زندگیم ، بعد از یه ازدواج زوری و یه زندگی مزخرف تازه فهمیدم عشق و عاشقی چیه ، بعد آخرش به کسی که عاشقش بودم به قصد کشت شلیک کردم و اون هم به من شلیک کرد ، معجزه شد که نمردیم، الان هم مثل سگ باهام رفتار میکنه ، گفتم اشتباهی عاشق شدی ، تو اگه عاشق بودی به معشوقه ات شلیک نمیکردی ، گفت خوب تو سارا رو کشتی بعدش شاهین رو کشتی ، داشتی تیر می گذاشتی داخل برنو که منم بکشی ، خوب من رو مجبور کردی بهت شلیک کنم ، خوب نفر بعدی که قرار بود بمیره من بودم ، مطمئنم این بخت و اقبال ما بود که من بهت شلیک کردم ، اگر تو منو کشته بودی ، بعد از اینکه همسایه به پلیس گزارش تیر اندازی داده بودن میومدن تورو میگرفتن و به جرم کشتن سه نفر اعدامت میکردن ، شلیک من باعث شد که الان جفتمون زنده موندیم ،
گفتم کاش میمردم اون شب کاش اعدامم میکردن و این روزهامو نمیدیدم ، فقط حس انتقام منو زنده نگه داشته ، گفت انتقام از من یا شادی یا محمد؟ گفتم منکه نمیدونستم تو و شادی زنده هستین ، فقط فکر و ذکرم انتقام از محمد بود که زندگی خواهرم و من رو نابود کرد ، هست و نیستمون رو با تاراج برد ، کاش همون موقع که به خواهرم خیانت کرد و خواهرم اومد قهر یا میکشتمش یا اینکه طلاق خواهرم رو ازش میگرفتم ، البته من تمام تلاشم رو کردم که خواهرم طلاق بگیره ، اما خواهر بیشعور من گفت ما بچه داریم نمیخوام بچه ام بی پدر بزرگ بشه ، اخرشم که بی پدر شد و خودشم زیر خواب مردم .
مرجان گفت انقدر حرص نخور ، انگار آقا خودش زاهد و پرهیزگار بوده ، خوب خواهرت طلاق گرفته ، نمیشه که تا آخر عمرش سکس نکنه ، گفتم میشه چرا نشه ، الان من سه ساله سکس نداشتم مگه مُردم ، گفت خوب یکی از دلایل این خشم بیش از اندازه ات همین سکسه، سکس اگر داشتی الان اوضاع روحیت بهتر بود و انقدر عصبی نبودی . گفتم باشه تو درست میگی ، نمیخوام این بحث رو ادامه بدم، من برم دیگه تو هم برو دنبال کار و بار خودت .
در رو باز کردم پیاده بشم گفت نمیخوای از پری بشنوی ، شاید همونی که با محمد بوده همین پری بوده ، آخه پری هم ترکیه است ، محمد هم که فرار کرده خارج، اونم یحتمل ترکیه است ،
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#55
Posted: 24 Feb 2023 07:01
قسمت ۱۶
برگشتم تو ماشین گفتم خوب بقیه اش ، گفت اول بگو ببینم میدونی کی با دامادتون رفیق شده بود که تو و خواهرت فهمیدین، گفتم ندیدمش و نمیشناسمش ، فقط به حرف خواهرم اعتماد کردم ، گفت خوب چی شد، قشنگ توضیح بده شاید چیزی ازش بفهمم ،
گفتم یروز خواهرم با چشم کبود ، با دخترش اشک ریزون اومد خونه من ، گفت که محمد داره بهش خیانت میکنه ، گفتم بهش مطمئنی ، از کجا فهمیدی ، گفت چت هاشونو خوندم ، با یه دختر رفتن کوه و انگار اونجا سکس کرده بودن و بعدش در موردش باهم چت کرده بودن، بعد که بهش گفتم دعوامون شد و کارمون به کتک کاری کشید، گفتم الان کجاست گفت خونه است ، منم تا سر حد جنون عصبی شدم ، رفتم سر وقتش و هر چی زور داشتم کتکش زدم ، اگر همسایه هاشون کمکش نمیکردن شاید الان به جرم قتل محمد اعدام شده بودم .
مرجان گفت من احتمال میدم پری با محمد رابطه داشته و داره ، مطمئنم پری رو پیدا کنیم به محمد میرسیم ، گفتم خوب پری کجاست چجوری بریم سراغش، گفت پری به اون رفیقش که نمایندگی بیمه داره جنس از ترکیه میفروشه یه پیج داره ، چنتا برند معروف رو لینک گذاشته ، مثلا من انتخاب میکنم از تو اون سایت ها ، پری میگه n تومن با کرایه و پورسانت برام بزن ، پولشو میزنم به حساب پری تو ایران اونم همون جنس رو میخره برام می فرسته.
گفتم خوب الان ما چکار باید کنیم،. گفت من یه پیج فیک دارم باهاش چت کردم و ازش الکی خرید کردم ، بهش گفتم من و شوهرم میخوایم واسه تفریح بیایم ترکیه ، خیلی نمی تونیم هزینه کنیم ، جایی برامون سراغ داری که قیمت مناسب برامون بیفته ، اولش گفت نه ندارم .
من نیشخند تلخی زدم گفتم ، شوهر جدید کردی یا شاهین رو میخوای از تو گور بکشی بیرون ، گفت اووف چقدر تو کینه داری ، گفتم آبانی جماعت رو با کینه اش میشناسن، گفت قسمت خوب قضیه اینه که بعد دو روز بهم پیام داد که تو ساختمون خودمون یه واحد خالیه که قبول کرده با هزینه مناسب به شما کرایه بده ، فقط تایمشو زودتر بگین که باهاش اوکی کنم ، گفتم تا کارامو کنم یکی دو هفته زمان میخوام ، واسه دو هفته دیگه اوکی کن . فقط تو این مدت چیزای دیگه هم بخر و سعی کن اعتمادشو جلب کنی و مطمئن شو ما که میریم خودش اونجا باشه.
گفت منم کارامو کنم که سر تایم بریم ، گفت بریم نه باید بگی بری ، چون من تنها میرم ، گفت من باید بیام کمکت ، مطمئنا شادی هم خیلی میتونه کمکمون کنه ، من باشم شادی میاد ، اگه من نیام شادی عمرا بیاد سمتت ، گفتم ببین تو الان زنده ای ، چون فهمیدم از همه چی بی خبر بودی، اما شادی با علم به اینکه میدونست با اون کارش زندگی من نابود میشه اون بلا رو سر من اورد ، من برم ترکیه اگر شده ۱۰ سال بگردم ، میگردم تا شادی و محمد رو پیدا کنم و هردو رو بکشم ، فقط این کار باعث میشه که خشم من فروکش کنه و بعدش راحت بمیرم.
مرجان یه ربعی ساکت شد و منم حرفی نزدم ، هردو فقط فکر میکردیم ، مرجان سکوت رو شکست گفت ، شادی و سهراب اشتباه متوجه داستان شدن ، شاهین بهشون گفته بود که من و تو عاشق هم شدیم و من میخوام از شاهین طلاق بگیرم و تو دلیل اصلی این اتفاقی ، اینا هم اومدن کمک شاهین کنن و آبرو تورو بردن تا از شهر بری و منم برگردم سر خونه زندگیم ، بعد از اینکه شادی از ایران میره به سهراب اصرار میکنه فیلم رو واسه شاهین نفرسته و بگه نتونستیم فیلم بگیریم ، سهراب هم از شادی شاکی میشه که چرا داره از تو طرفداری میکنه . اون صد بار در مورد تو با من حرف زده و همیشه اشک ریخته با حرف هاش ، میگه از عذاب وجدان شب ها خوابم نمیبره و وقتی میخوابم همش کابوس میبینم .
گفتم باشه شما خوبین، من آدم بده داستانم اصلا ، با این حرفاتونم خر نمیشم ، اومدم پیاده بشم که برم، دیدم چراغ های خونه خاموشه ، در پارکینگ باز شد و شریفی و خواهرم اومدن بیرون ، از زیر در اومدیم که مارو نبینن . کرمم گرفت برم دنبالشون ، تو مسیر به خواهرم زنگ زدم گفتم پریوش کجائی، گفت اومدم داروخونه چنتا قرص و شربت بخرم ، یه ربع نیم ساعت دیگه میرم خونه ، فکر میکردم خواهرم هیچ وقت بهم دروغ نمیگه، اما پیش شریفی داشت دروغ تحویلم میداد ، پیش خودم گفتم نمیتونم امشب باهاش چشم تو چشم بشم ، مطمئنا نمیتونستم خودمو نگه دارم و اوضاع بد میشد ، بهش گفتم یکی از دوستام امشب تنهاست، گفته برم پیشش ، منتظر من نمون ، شب نمیام . دیگه دنبالشون نرفتم و رفتم سمت مرکز شهر گفتم برم مسافر خونه بخوابم شب رو .
مرجان گفت کجا میری ، گفتم پیش رفیقم ، گفت میخوای بری مسافر خونه ، گفتم آره میرم مسافرخونه ، شما با کارتون واسه من دیگه رفیق نگذاشتین ، گفت مدرک شناسایی همراهت داری .؟
دست کردم جیبم دیدم چیزی همراهم نیست ، گفت خوب بدون مدرک که بهت اتاق نمیدن ، گفتم یکاریش میکنم ، گفت هوا سرده ، مسافرخونه که نمیتونی بری ، خونه هم که بری اتفاق قشنگی نمیفته ، بیا بریم خونه من ، برو یه اتاق خواب جدا بخواب ، صبح هم هرکی میره سی خودش،
گفتم مرسی شما لطف دارین یکاریش میکنم ، یه جا پارک کردم و با مرجان خدافظی کردم ، بدو اومد پشت فرمون نشست و اومد کنارم، گفت انقدر لجباز نباش ، بیا بالا یه شب بد بگذرون خوب ، لباسم نازک بود و هوا هم سرد شده بود ، به هوا میخورد بارون بباره ، چند قطره ای رو حس کردم ، گفتم خدا لعنتت کنه مرجان ، نشستم تو ماشین گفتم برو خیلی خسته ام فقط میخوام یه جا بخوابم،
مرجان با گوشیش یکم ور رفت و سر راه رفت سوپری، دوتا پلاستیک خرید کرد گذاشت صندوق و وقتی رسیدیم خونه اش پیک موتوری پیتزا آورده بود ، دیگه تعارف نکردم ، وسیله ها رو باهم بردیم داخل خونه اش و رفت اتاقش و منم رفتم سرویس بهداشتی ، دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون ،
وقتی از سرویس اومدم بیرون مرجان داشت وسیله ها رو از پلاستیک در میاورد ، یه تونیک و شلوار ابر و بادی پوشیده بود که جنس نرمی داشت و تمام اعضای بدنش رو به نمایش گذاشته بود ، بهش نگاه نکردم و خودمو سرگرم گوشیم کردم ، وسیله ها و غذا رو چید روی میز و تعارف کرد بفرمائید شام ، ببخشید دیگه پذیرایی در خور نیست ،
نشستم به خوردن ، برام شربت آلبالو ریخت ، وقتی یه قلپ خوردم دیدم تلخه و شربت نیست ، گفتم این شرابه، گفت شرابش مطمئنه، خیلی عالیه ، گفتم اول باید بگی ، اجازه بگیری ، بعد بریزی خوب، با لبخند گفت آقا سیاوش اجازه هست براتون شراب کهنه بریزم ، با اخم گفتم نه اجازه نیست .
باز خورد تو پرش و یکم برای خودش ریخت ، گفتم اخه شراب با پیتزا نمیچسبه ، پاچینی میگرفتی حداقل ، با دلخوری گفت من با پیتزا دوست دارم ، تو دوست نداری نخور خوب .
لیوان شرابم رو سر کشیدم گفتم چندین ساله نخوردم ، شرابش عالیه ، مرجان یکم سر حال شد و با شوق و ذوق وایساد خوردن ،
هردو آخرین اسلایس رو میخواستیم بخوریم ، گفتم اگه تو شراب چیزی نریختی و چیزخورمون نمیکنی یکی دیگه هم بریز ، چهره شادش ، غمگین شد ، اسلایس آخرش رو گذاشت سر جاش لیوان من رو پر کرد ، از خودش هم پر کرد ، از خودش رو سرکشید ، گفت اگر چیزی توش باشه خودم هم خوردم ازش ،
وسایل رو همونجا گذاشت و گفت شب بخیر ، به سمت اتاقش رفت ، گفت هر جا دوست داشتی بگیر بخواب ، از حرفم پشیمون شدم اما کاری بود که شد ، خودم رو قانع کردم و گفتم حقشه ، این آدم هر کاری کنم در حقش بازم کم کردم . باید دهنش گاییده بشه .
یه کاناپه پت و پهن تو پذیرایی بود ، روی همون دراز کشیدم ، خوابم نمیبرد و الکی با گوشیم ور میرفتم ، یه نرم افزار فوتبالی نصب کردم ، چند سالی از همه جا بی خبر بودم ، نتایج و قهرمان های چند ساله لیگ های معروف رو نگاه میکردم ، نفهمیدم چقدر طول کشید که مرجان اومد بالای سرم ، گفت چرا نمیخوابی ساعت ۳ و نیمه، گفتم چند ساله خوابم خیلی کم شده ، به سختی خوابم میبره ، رفت تو آشپزخونه و بعد رفت سرویس بهداشتی ، دوباره اومد بالا سرم چند دقیقه ای وایساد و منم چیزی نگفتم ، همچنان تو گوشیم میچرخیدم ، گفتم امری دارین بفرمائید، نشست رو زمین کنار مبل دستش رو کنارم دراز کرد و سرش رو گذاشت رو دستش ، من فقط موهاشو میدیدم، گفت تو قشنگترین لحظات زندگیت چیا بوده ، گفتم نصفه شبی کسخل شدی برو بخواب بعدا صحبت میکنیم، گفت حالا بگو کار دارم ، گفتم تولد دختر خواهرم ، گفت دیگه چی ، عاشق نشدی ، گفتم من خوابم میاد میخوام بخوابم ، عشق و عاشقی چیه دلت خوشه ، هرچی بدبختی میکشم از این دل بی صاحابمه، چند دقیقه ای گذشت و چیزی نگفت، صدای بالا کشیدن آب بینیش اومد و فهمیدم داره گریه میکنه، حس کردم منتظره منم همین سوال رو ازش بپرسم گفتم تو قشنگترین لحظات زندگیت چی بوده ، گفت واسه من لحظات خوب زیاد داشته اما الان میبینم همش بدبختی بوده، دلم براش سوخت ، دستم رو آروم روی سرش کشیدم، گفتم ایشالا از این به بعد لحظات خوبی تو راه باشه برات ، یهو بغضش ترکید، وایساد گریه ، نمیدونستم چکار کنم ، که هم پرو نشه ، هم اینکه دلم نمیومد بیشتر ناراحتش کنم ، در حالی که گریه میکرد بلند شد یه پاش رو گذاشت بین دو تا پاهام و سرش رو گذاشت رو سینه ام ، از خیسی اشک هاش لباسم خیس شد ، یکم هق هق کرد و نفس عمیقی کشید ، گلوش رو صاف کرد گفت قشنگترین لحظات زندگیم وقتی بود که تو منو بغل کردی و کافونه کردی ، هیچ وقت تو زندگیم انقدر آرامش نداشتم ، با شنیدن این حرف انگشتام رفت لای موهاشو پوست سرش رو لمس کردم ، نفس هاش آروم شد و با دستاش محکم بغلم کرد ، خودشو بیشتر بهم فشار داد ،
گفتم میدونم از حرفم ناراحت میشی اما کافونه مال کسیه که طرف مقابل رو دوست داره و با عشق موهاشو نوازش میکنه ، گفت اون موقع که نمی دونستی شوهر دارم ، دوستم نداشتی ؟
گفتم من باهات دوست شدم که بکنمت نه اینکه عاشقت بشم، گفت الانم بکن ، میخوام با عشق قدیمیم یکی بشم ،
گفتم من حس هام خیلی وقته مرده ، دیگه حس و حال و اعصاب سکس ندارم ،
مرجان دستش رو از روی شلوار آروم روی کیر نیمه شق شده ام کشید گفت اما این زبون بسته یه چیز دیگه میگه انگار ،
گفتم این زبون بسه چند ساله کاری نکرده ، رفتارش طبیعیه اما نمیخوام با تو اینکار رو کنم .
مرجان بی تفاوت به من دستش رو کرد داخل شلوارم , بیشتر از سه ساله دست کسی به این مفلوک نخورده ، کرک و پرش ریخته دیگه ، نیرویی واسه مخالفت نداشتم ، مرجان سرش رو به سمتم برگدوند و با چشمای پر اشک بهم نگاه کرد ، انگار منتظر مجوز بود از طرف من بود ، شاید پیش خودش هر لحظه منتظر یه ضد حال از طرف من بود ، حس خوشآیند مالش کیرم باعث شد چشمامو ببندم ، مرجان خودش رو بالا کشید و لباش رو چسبوند به لب هام، لب پایینی رو آروم مک میزد و لیس میزد ، یک دقیقه ای هیچ کاری نکردم ، بعدش همراهیش کردم و منم لب بالایی مرجان رو مکیدم و بوسیدم ، حالا کیرم تو دست مرجان شق و رق شده بود ، از لب هام که سیر شد بلند شد و شلوار و شورتم رو تا زانو کشید پایین ، حریصانه کیرم به دهن گرفت ، جوری ساک زد که شهوت بعد از ۳ سال تو وجودم زنده شد ، از تخمام لیس میزد و بعد تنه کیرم و بعد کله کیرم رو میخورد و با دست تنه کیرم رو بالا پایین میکرد ، چشمام رو بسته بودم و به هیچ چیزی فکر نمیکردم ، زمان زیادی نگذشت که حس ارضا بهم دست داد و مرجان از بالا آوردن بدنم و ناله هام فهمید که ارضا شدم ، سری کله کیرم رو مکید و تنه کیرم رو از پایین به بالا میکشید ، سعی کرد یه قطره هم هدر نره ، گفت طییعیه بعد از این همه زمان زود ارضا بشی ، بلند شد رفت سمت اتاق خواب، وقتی برگشت لخت شده بود ، نسبت به گذشته یکم اضافه وزن پیدا کرده بود ، اما به نظرم بدن تو پر خوشگلترش کرده ، صورتش هم یکم تپل تر شده بود، همچنان رو مبل افتاده بودم و کیرم داشت میخوابید ، یه کرم همراه خودش اورد ، یه لایه سر انگشتی رو آروم ازش برداشت و به کیرم مالید ، گفت اینو از مالزی خریدم ، واسه شما مردها عالیه ، گفتم این سه سال چند بار سکس داشتی ، گفت بگم باور نمیکنی پس نمیگم ، گفتم یعنی میخوای بگی اصلا نداشتی ، در حالی که کرم رو کیرم پخش میکرد گفت تا یه مدت طولانی از سکس متنفر بودم ، بعدش هم فقط خود ارضایی میکردم، چنتا فیلم از عشقم گرفته بودم ، اونا رو هنوز دارم و گاهی نگاهشون میکنم ، گفتم عشقت کیه اون وقت ، گفت تو خنگی یا خودت رو میزنی به خنگی ، من چجور باید بهت بفهمونم و حالیت کنم ، من از روزی که تورو دیدم عاشقت شدم ، تو شوهر سابقم رو کشتی ، تو دوست صمیمی منو کشتی ، خود منم به قصد کشت زدی و اتفاقی زنده موندم اما من هنوز عاشقتم ، شب و روز فکر تو از سرم بیرون نمیره ، حرف میزد و کیرم رو می مالید، داخل کیرم داغ و بیرونش یخ بود ، گفتم عشق و هوس قضیه اش با هم خیلی فرق داره ، گفت عاشقی بدون رابطه مفت نمی ارزه، رابطه جنسی تکمیل کننده یه رابطه عاشقانه است ، گفتم رابطه عاشقانه یک طرفه آدم رو نابود میکنه ، گفت مال ما هم دو طرفه میشه ، انقدر کیرم رو مالید تا شق شد ، گفت کرمی شده نباید ساک بزنم ، ببخشید ، گفتم برو اون فیلم ها رو بیار با هم ببینیم .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#56
Posted: 24 Feb 2023 07:01
قسمت ۱۷
بلند شد رفت سمت اتاق خواب موبایلش رو اورد ، گفت لخت شو کامل، لباس هامو دراوردم و به پهلو چپ خوابیدم ، مرجان هم به پهلو چپ ، پشتش رو کرد بهم ، کیرم رو گذاشت لای پاهاش و آروم کونش رو عقب جلو میکرد ، فیلم رو پلی کرد ، داخل نمایشگاهی که کلی اعتبار و آبرو داشتم بود ، تو فیلم کیرم رو یواش یواش تو کس مرجان میکردم ، کوتاه بود فیلمش ، فیلم بعدی کنار استخرم بود ، با بهترین و گرونترین امکانات ممکن اون باغ رو ساختم ، شبانه روز براش وقت گذاشتم ، واسه من بهشت روی زمین بود ، هیچ جایی از دنیا رو بهش ترجیح ندادم و اون جا بهترین نقطه زمین برای من بود ، تو فیلم مرجان داگی شده بود و تو کسش تلمبه میزدم ، انگشت شصتم رو هم تو کون مرجان میچرخوندم ، کشیدم بیرون آروم آروم فرو کردم تو سوراخ کونش ، مرجان میگفت ای قربون کیرت برم، ای فدای اون آبت بشم ، خواست بیاد بگو بگردم آب حیاتت رو بخورم ، ای دورت بگردم، تو فقط باش تا آخر عمرم کنیزتم، هر روز فقط منو بگا ، کشیدم بیرون و مرجان دهنش رو تا جایی که میتونست باز کرد و منم آبم رو ریختم تو صورت و دهنش .
مرجان یکم بیشتر کونش رو بهم فشار داد و گفت تو عمرم خیلی سکس کردم ، اما فقط آب تو رو خوردم ، باز صحنه ریخته شدن آب سهراب تو دهنم اومد جلوی چشمام ، گفتم بزن بعدی ، داشت گریه ام میگرفت ، نمایشگاه و باغ رو که دیدم چشمام پر اشک شد ، گفت کلا ۳ تا فیلمه اینم آخریش،
تو تخت یکی از اتاق خواب ها داشتم مرجان رو میگاییدم، اون اتاق پر از عتیقه بود و با پول وسایل فقط همون یه اتاق میشد یه خونه خرید ، تو اون اتاق کلی سکس کرده بودم ، همه گذشته جلو تداعی شد ، انقدر اشک تو چشمام جمع شد که دیگه موبایل مرجان رو نمیدیدم ، حس شهوت و ناامیدی تبدیل شد به خشم ، طبیعتا باید تو این شرایط کیرم بخوابه اما کرم مرجان کیرم رو کرده بود مثل سنگ و داشت میترکید ، مرجان پای راستش رو بالا برد و کله کیرم رو گذاشت دم سوراخ کسش، کسش خیس خیس بود و راحت میکرد کار رو اما معلوم بود که راست میگفت و انگار خیلی وقته این سوراخ کیر به خودش ندیده ، من تمام وجودم شده بود خشم و نفرت ، مرجان آه و ناله ای از سر لذت داد ، تمام اتفاقات جلوم نقش میبست ، خونه ها و باغ و ماشین ها و زندگی مرفه ای که داشتم ، یادم میومد که شاهین و سهراب و شادی و محمد چه بلائی سرم اوردن ، از اینکه مرجان داره لذت میبره لجم گرفت ، مرجان رو هل دادم جلو از زیر دلش بلندش کردم و داگی انداختمش رو مبل ، گفت جوون اینجوری دوس دارم سرش رو چسبوند به مبل و کونش رو داد بالا ، کس و کونش تو دیدم بود ، تو ذهنم میچرخید که همه این بدبختی هات از این کس و کونه .
سر کیرم رو مالیدم به آب لزج کس مرجان ، مرجان آه هوسناکی کشید ، من به جای اینکه شهوتم بیشتر بشه ، خشمم بیشتر شد ، سر کیرم رو بردم بالاتر و گذاشتم رو سوراخ تنگ کونش ، مرجان گفت بکن تو کسم ، بعد سوراخ کونم رو انگشت کن تا یکم باز بشه ، سه ساله ورودی نداشته فقط خروجی داشته ، با همون یکم خیسی سر کیرم فشارش دادم تو کون مرجان ، مرجان از درد جیغی کشید و خودش رو انداخت رو مبل ، همزمان منم نگذاشتم کیرم دربیاد و باهاش رفتم پایین و کیرم رو فشار دادم تو سوراخ کونش ، پوست کیر خودم داشت جر میخورد، خشک خشک داشت میرفت تو ، مرجان وایساد گریه گفت سیاوش تورو خدا نکن ، گوه خوردم ، نکن ، هرچی سعی میکرد از زیرم در بیاد نمیتونست و توانش رو نداشت ، گفتم تو جنده زندگی منو نابود کردی ، این کارم فقط ذره ایشو جبران میکنه ، مرجان درد شدیدی انگار تحمل میکرد و همچنان گریه میکرد ، با گریه و بریده بریده گفت به خدا من نمیدونستم واسه تو نقشه دارن ، من بدبخت اومدم تورو امتحان کنم عاشقت شدم ، خوب دست خودم نبود ، منکه نمیخواستم این طوری بشه ، سیاوش تورو خدا بس کن ، سه تا انگشت انداختم داخل لپ سمت راستشو کشیدم ، گفتم نمیخوام حرفاتو بشنوم ، میخوام فقط زجرت رو ببینم، یکم میکشیدم بیرون و با تمام زورم تا جای ممکن فرو میکردم تو کونش ، تمام حرص این چند سال رو روی کون مرجان داشتم خالی میکردم ، دست انداختم زیر دلش و کونش رو آوردم بالا ، سرش رو برد جلو دوباره خوابید رو مبل ، سرش رو چسبوندم به پشتی مبل و کف پام رو گذاشتم رو سرش که تکون نخوره ، تو کونش تلمبه میزدم و پام رو روی سرش به مبل فشار میدادم ، دیگه گریه اش ، جیغ و صدای بلندی نداشت ، نمیدونم یه ربع شد ، نیم ساعت شد یا یک ساعت، دیگه خودم هم خسته شدم از خشک خشک گاییدن مرجان ، حس ارضا نداشتم و کیرم هی سفت تر هم میشد ،
دیدم هرچی میکنم فایده نداره ، از روی رنگ قرمزی که مبل گرفته بود فهمیدم خون یکیمونه، کیرم درد گرفته بود ، کشیدم بیرون دیدم سوراخ کون مرجان خونیه و کیرم خودم هم درد گرفته ، مرجان رو کناری انداختم ، جای صورتش روی مبل پر از خون بود ، کنار لبش جر خورده بود .
شروع به لباس پوشیدن کردم ، به سختی کیر شق شده ام رو تو شلوار جا دادم ، مرجان به سختی بلند شد و رفت سمت اتاق خواب و احتمالا بعد حموم ، موقع رفتن نگاهی بهش کردم، زوری راه میرفت ، دم در اتاقش وایساد و نگاهی سمتم کرد ، به سختی با هق هق گفت ممنون که بهم ثابت کردی این همه مدت اشتباه میکردم ، تو اونی نبودی که ازت تو ذهنم ساخته بودم ، ممنون که راحتم کردی از این عذاب عشق و عاشقی مسخره ، بعد رفت تو اتاق خواب و منم رفتم تو خیابون ، تا ۷ صبح تو خیابونا قدم زدم و سیگار کشیدم ، دیگه خودمم نمیدونستم درست و غلط چیه ، فقط فکر انتقام تو ذهنم میومد و دنبال ارضا روحم با انتقام بودم ، هیچی مهم نبود دیگه برام .
چند روزی خبری از مرجان نشد ، میدونستم اگه عذر خواهی کنم یا خودم برم طرفش دست بالا رو میگیره و نفعی درش نیست ، با خواهرم عادی برخورد کردم و بهش چیزی نگفتم ، کاری که با مرجان کردم هیچ جوره قابل توجیه نبود و توقع نداشتم باز برگرده سمتم ، تقریبا دیگه بیخیال کمک از سمت مرجان شدم ، وقتی دیدم راهی جز کمک مرجان نداشتم مثل سگ از کارم پشیمون شدم ، یروز ظهر رفتم سیگار بگیرم از سوپری سر کوچه دیدم مرجان تو ماشینش نشسته و منو نگاه میکنه ، رفتم سیگار گرفتم برگشتم، این غرور مزخرف نگذاشت برم سمتش ، چند قدمی سمت خونه برداشتم ، با خودم گفتم این آخرین پُله، اگر اینم خراب کنم دیگه امیدی نیست ، سرافکنده برگشتم و رفتم کنار ماشین، شیشه اش پایین بود ، گفتم سلام ، من یه عذرخواهی بابت اون شب بهت بدهکارم ، توقع هم ندارم بهم کمک کنی ، بابت این مدت که برام وقت گذاشتی و کمکم کردی ازت ممنونم ، بازم بابت اون شب ببخشید ، دستم خودم نبود .
سیگاری روشن کردم و منتظر جواب نموندم و به سمت خونه رفتم ، مرجان روشن کرد و اومد کنارم گفت چقدر اخلاق گند و مزخرفی داری ، میمیری یکم از غرورت کم کنی ، گفتم غرور کجا بود غرور من سه ساله له و لگدمال شده، گفت اههه تو هم گاییدی مارو با این اتفاق ۳ سال پیش ، هی تکرارش هم میکنی ، خوب زندگی بالا پایین داره دیگه ، اونم یه اتفاق بد بوده که افتاده و گذشته ، هی بهش فکر کردن و خود خوری کردن چه فایده ای داره ، الان رو درست کن ، غصه گذشته رو خوردن که فایده نداره ، الانم بیا سوار شو میخوام برنامه ترکیه بچینیم باهم ، پری آدرس خونه رو فرستاده و شادی با یکم جستجو کردن پری رو پیدا کرده ، نشستم تو ماشین گفتم چرا دوباره اومدی سراغم ، گفت منم مثل تو انگیزه شخصی دارم واسه پیدا کردن پری ، پری منو انداخت تو دامن تو و این یه اتفاق برنامه ریزی شده بود ، منم میخوام بفهمم چرا،
این قضیه به سرانجام برسه و تموم بشه ، دیگه نمیخوام ریخت نحس تورو دیگه ببینم ، ازت بابت اون شب هم ممنونم چون چهره واقعی خودت رو بهم نشون دادی و من رو از اون توهم عشق و عاشقی درآوردی .
۱۰ روز بعد استامبول
از یکی از در های خروجی فرودگاه استامبول که بیرون اومدیم ، مرجان گفت اون ماشینی که به فاصله ۱۰۰ متری ما وایساده شادی هستش ، الان تکلیف خودت رو مشخص کن ، اگر میخوای بری شادی رو بکشی، برو همین الان بکشش ، یکی از دلایل بدبختی من هم شادی هستش ، اما من از همینجا برمیگردم ایران و خودت بمون تو ترکیه هر غلطی دلت میخواد بکن،
گفتم باشه سعی میکنم فراموش کنم تا محمد رو پیدا کنم ، بعدش شادی رو دوس دارم تیکه تیکه کنمش ، نزدیک ماشین که شدیم ، شادی پیاده شد و به استقبالمون اومد ، مرجان رو بغل کرد و هردو همدیگر رو بوسیدن، با تردید به سمت من اومد و دست دراز کرد ، دستش رو گرفتم و فشار دادم ، استرس و ترس تو چهره اش مشخص بود ، دستش تو دستم درد گرفته بود و سعی میکرد تحمل کنه ، به چشماش خیره شدم و تمام اتفاقات رو مثل فیلم از تو چشماش میدیدم و دلم میخواست تیکه تیکه اش کنم ، اما واسه پیشبرد ِنقشه مجبور بودم با شادی مدارا کنم ، با صدای لرزون و پر استرس گفت بریم که خیلی کار داریم ، گفتم ، الان نقشه تو چه مرحله ایه ، شادی گفت همچنان اثری از محمد پیدا نکردم ، پری اینجا همه کار میکنه ، خرید و فروش اجناس میکنه ، ویزا میگیره ، تور جور میکنه ، اما شغل اصلیش جندگیه، گفتم پس باهم همکاریت ، مرجان گفت باشه ما جنده ایم، اگه این حرف دردی دوا میکنه و تورو خوشحال میکنه ما خیلی جنده ایم .
شادی حرکت کرد و گفت یه پسر ترک امشب با پری اینجا قرار گذاشته که باهم سکس کنن ، ما تو خونه منتظرش میمونیم ، وقتی پری بیاد تو تله پسره میره ، ما میمونیم و پری ، به خونه رسیدیم مرجان و شادی برگشتن تو ماشین که بیرون خونه پارکش کنن و منم رفتم یه شلوارک و تیشرت پوشیدم ، یه چوب بیسبال تو اتاق بود اونم آوردم ، شادی و مرجان از در اومدن تو دو تا چمدون بزرگ رو همراهشون اوردن ، شادی گفت چوب گرفتی دستت واسه کشتن من ، لحن صداش هم شوخی بود هم جدی ، انگار اونم مطمئن نبود که من موضع ام در موردش چیه ، گفتم تو اتاق بود واسه به حرف اوردن پری شاید به درد بخوره ، شادی گفت این چوب بیسبال فقط به درد این میخوره که خشک خشک بکنیم کون پری ، مرجان لبخند تلخی زد و نفسشو بیرون داد گفت سیاوش تو این کار خبره است ، شکنجه یه خانم با این روش رو خوب بلده ، یاد زجری که اون شب بهش دادم افتادم ، پشیمون بودم اما فایده ای نداشت پشیمون بودن من ، مرجان با حرص گفت سیاوش به نظرم اگر خواستی خیلی زجرش بدی اولش باهاش معاشقه کن حسابی که حشری شد ، وقتی دیدی داره خیلی حال میکنه از سکس با تو ، یهو این چوب رو خشک خشک کن بکن کونش ، حسابی هم بزنش ، مطمئن باش بدتر از این دیگه نمیتونی بلائی سرش بیاری ،
شادی داشت فکر میکرد جریان چیه ، احتمالا یه حدس هایی هم زده بود ، واسه عوض کردن بحث گفت اینا رو ببینید ، ببینید واستون چی آوردم ، فقط اون چوب رو از خوشحالی کون خودتون نکنید ، در یکی از چمدون ها رو باز کرد توش چنتا اسلحه ، جعبه فشنگ ، گاز اشک آور، دستبند و یسری خرت و پرت دیگه بود ، من و مرجان با دهن باز فقط حیرون چمدون بودیم ، شادی گفت اینا کادو دوست پسرمه ، این یکی چمدون هم وسیله های خودمه واسه بعضیا و واسه تنوع استفاده میکنم ، گفتم شاید بکار بیاد اینجا هم ، باز کرد توش پر چیزای چرمی و چنتا وسیله الکتریکی و آت و آشغال ، مرجان گفت میسترس هم بودی خبر نداشتیم ، شادی گفت نه خیلی ، گاهی حال میده اگه ادمش به پستم بخوره .
چمدون ها رو بستیم و داخل یکی از اتاق ها گذاشتیم ، شادی زنگ زد وایساد ترکی صحبت کردن ، قطع که کرد گفت حدودا نیم ساعت دیگه میرسن، مرجان بریم لباس عوض کنیم ، وقتی از خواب اومدن بیرون تقریبا بیشتر بدنشون لخت بود ، شادی دامن کوتاه و سینه بند ورزشی ، مرجان هم شلوارک و سینه بند ورزشی پوشیده بود ، شادی خیلی شاخ بود و یاد اون روزی افتادم که اومد نمایشگاه ، آب از لک لوچم واسش آویزون شد ، دیگه نگاهشون نکردم و سرگرم گوشیم شدم ، تا شادی گفت پاشید بریم تو اتاق که اومدن
از پنجره اتاق خواب دیدیم که ماشینی وارد حیاط شد ، مرجان گفت خودشه پری جلو نشسته ،
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#57
Posted: 24 Feb 2023 07:02
قسمت ۱۸
۵ دقیقه ای تو اتاق خواب موندیم ، مرجان گفت پری چند سال رزمی کار کرده و آدم کله شقیه، فکر نکنم به راحتی به حرف بیاد و تسلیم ما بشه ، شادی گفت به حرف میاریمش ، الانم قراره پسره برگرده تو ماشین که مثلا گوشیش جا مونده ، در خروجی رو قفل میکنه و وقتی بره تو ماشین به من تک زنگ میزنه ، همون موقع گوشیش ویبره کرد ، گفت بچه ها بریم که وقت هیجانه ، چوب بیسبال رو برداشتم و در رو باز کردم ، پری پشت به ما ، جلو یه آینه داشت به بدنش کش و قوس میداد ، فقط یه شورت توری تنش بود ، بدنش عالی بود ، بالاخره مربی بدن سازی بوده و عمری ورزش کرده ، یکم جلوتر رفتیم تو اینه منو دید ، با خونسردی برگشت و گفت سن کیمسین ، من که نفهمیدم چی گفت، گفتم چه جالب نمیدونستم جنده ها قبل کس دادن نرمش میکنن ، یهو حالت چهره اش عوض شد و نگاهی به مرجان کرد ، شادی سمت در خروجی رفت و در رو چک کرد که حتما قفل باشه ، پری نگاهی به چپ و راستش کرد فقط یه صندلی چوبی کنارش بود ، برداشت کوبیدش به دیوار و یه پایه اش رو گرفت دستش ، با صدایی که ترس و استرس ازش میبارید گفت سه تاتون رو میکشم ، پوزخندی زدم و رفتم طرفش ، با چوب بیسبال محکم زدم اون سمتی که پایه صندلی دستش بود ، چوب رو اورد بالا که از خوش دفاع کنه ، پایه از دستش در رفت و چوب من محکم خورد تو بازوش ، پرت شد روی زمین و نعره ای زد ،
واسه اینکه اول کار حساب دستش بیاد ، با پا محکم زدم تو شکمش ، وایساد فحش دادن و داد و بیداد ، همزمان اشکشم دراومد ، دست راستش که ضربه خورده بود رو از پشت گرفتم و پیچوندم روی کمرش وزنم رو انداختم رو بدنش ، و موهاشو با دست چپم تاب دادم و سرش رو به زمین فشار دادم ، از درد زیاد گریه اش گرفت و از روی عجز و ناتوانی گفت ولم کنید ، از جون من چی میخواید ، مرجان ما باهم دوستیم بگو ولم کنه ، مرجان گفت ما هیچ وقت دوست نبودیم ، بهتره همکاری کنی تا بیشتر اذیت نشی ، سرم و چسبوندم به گوشش و گفتم اینجا یه جمله دروغ بگی زنده بیرون نمیری ، پس هرچی میدونی بگو ، گفت من چیزی نمیدونم ولم کنید ، به خدا چیزی نمیدونم ، گفتم ما خیلی وقت داریم، حالا حالا ها مهمون مایی .
شادی دستبند اورد برام و از پشت به دستای پری دستبند زدم ، روی پاهاش نشستم و شادی یه پابند که کوتاه بلند میشد فاصله بینشون رو به مچ پاهاش بست ، پری گفت مرجان کمکم کن دستم شکسته دارم میمیرم از درد. مرجان گفت باشه عزیزم کمکتم میکنم، زیر بغلش رو گرفت و منم اون طرفشو، بردیم انداختیمش روی مبل سه نفره ، شادی گفت بچه ها من خیلی وقته زندگیم هیجان نداشته ، بزارید اول دهنش رو ببندم حسابی از شکنجه اش لذت ببریم بعد دهنش رو باز کنیم تا اعتراف کنه ، الان اگه شکنجه نکرده اعتراف کنه اصلا حال نمیده ، گفتم با منم دنبال هیجان بودی بیچاره ام کردی ، شادی بادش خوابید و گفت هرکاری دوس داری کن ، به منچه .
رو کردم به پری گفتم هرچند اصلا باهاش حال نمیکنم ولی پیشنهادش قشنگ بود ، گفتم خوب شروع کن ، پری انگار قضیه رو هنوز خیلی جدی نگرفته بود گفت من چیزی واسه گفتن ندارم ، من سر پیازم یا ته پیاز .
دستی به سینه های سفت پری کشیدم گفتم ماشالا چه سینه های خوشگلی داری ، من عاشق سینه های شبیه توام ، البته نه واسه خوردن و مالوندن ، از تو وسیله های شادی دو تا گیره سوسماری وصل بود به یه باتری ، فکر کردم واسه شک الکتریکی باشند ، برداشتمشون گذاشتم جلو پری ، گفتم نگهش دارین ، گیره ها رو وصل کردم به نیپل های سینه پری ، دادش رفت هوا و گفت کس کشا چی از جونم میخواید ولم کنید ، گفتم محمد کجاست ، گفت محمد نمی شناسم، محمد کدوم خریه دیگه ، درجه رو باتری رو چرخوندم ، تخم چشم پری از درد میگشت ، شادی کشدار گفت یس همینو میخواستم ، به منم یه نوبت بده لطفا ، پری زبونش بند اومد و دیگه حتی جون نداشت ناله و اعتراض کنه ، یکم سر گیره سوسماری رو فشار دادم یکم فرو رفت و خون کم کم از کنارش در اومد ،
مرجان گفت تو با سیاوش مگه نامزد نبودی ، چجوری اول که دیدیش نشناختیش، چرا دروغ گفتی به من و من رو خر کردی که با سیاوش رفیق بشم ، گفت اینا نقشه سارا بود ، من هیچکاره بودم ، مرجان گفت همه نقشه ها زیر سر تو بوده ، الانم بگو محمد کجاست قال قضیه رو بکن ، شادی گفت پری جون نگو ، بزار من یکم شکنجه ات بدم، حالم بیاد سر جاش بعد خواستی بگو خواستی هم نگو ،
واسم سوال بود که شادی داره نقش بازی میکنه یا واقعا دوس داره پری رو شکنجه بده ، یه وسیله اورد که یه چی شبیه کمربند چرمی نیم متری بود ، وسطش یه توپ مانند بود ، گفت اینو من ببندم دهنش ، حسابی که با پری جون حال کردیم بازش میکنیم و پری بعدش مثل بلبل همه چی رو واسمون میگه ، پری زوری به حرف اومد و گفت شما چرا انقدر خرید ، من چی رو بگم ، سارا یکاری کرد ، آخرش هم تاوان کارش رو با مرگ خودش داد ، مرجان گفت کم چرت و پرت بگو ، سارا اگه کاری هم کرده با تو همدست بوده ، گفتم پری عین آدم همه چیو میگی یا بگم شادی کار باب میلشو انجام بده ، پری انگار از درد سینه هاش و دستش خیلی داغون بود ، گفت به خدا منم بازیچه بودم ، از ترس لو رفتن منو آوردن ترکیه ولم کردن، رو کرد به من گفت تو برو از خواهرت انتقام بگیر نه از من .
یه چک بهش زدم گفتم جنده خانم بیخودی پای خواهرم رو وسط نکش ، چونه اش رو گرفتم گفتم دروغ بگی زبونت رو از بیخ میبرم میکنمش تو کونت ، پس بنال ، گفت جنده اون خواهرته که با شریفی ریخت روهم ، شد جنده شریفی ، پولای تو رو کشید بالا،
در لحظه دنیا رو سرم خراب شد دیگه دوست نداشتم پری حرف بزنه ، دو تا موضوع رو درست گفت اینکه من سرمایه ام از طریق خواهرم به باد رفت دوم اینکه خواهرم با شریفی ریخته رو هم ، اما مغزم دوست نداشت اینو باور کنه ، با داد گفتم دروغ میگی مثل سگ ، درجه باتری رو چرخوندم و پری شروع به لرزیدن کرد ، بیهوش شد و گردنش افتاد ، مرجان دستگاه الکتریکی رو خاموش کرد گفت روانی کشتیش، با مردن پری به هیچ چی نمیرسیم ، اینکه داشت به حرف میومد چرا اینکارو کردی ، گفتم من به خواهرم از چشمام بیشتر اعتماد دارم ، این جنده میخواد مارو بپیچونه، مرجان آروم به صورت پری چک میزد تا حالش جا بیاد ، گفت پری الان چی گفت اصلا ، فکر نکرده سریع قاطی میکنی ، مگه اون شب خواهرت با شریفی نرفت تو اون خونه ، رفتن یه قل دو قل بازی کنن، نه عزیزم رفتن سکس کردن ، توهم وکالت تام دادی بهش ، اونم دو دستی تقدیم محمد کرد همه رو ،
مرجان گیره سوسماری ها رو آروم جدا کرد ، نیپل های پری له شده بود و خون از جاهایی که سوراخ شده بود بیرون میزد ،
بعد یکم سکوت مرجان گفت ، بیاید یه چی بخوریم تا حال پری جا بیاد ، مرجان و شادی رفتن سمت یخچال و به خوردن مشغول شدن ، رفتم سراغ لباسهای پری و کیفش، تلفن همراهش رو برداشتم و آوردم با اثر انگشت پری بازش کردم ، رفتم تو یدونه از اتاق خواب ها و بعدش رفتم داخل مخاطبین گوشی اسم محمد رو چنتا سیو داشت،
رفتم تو اینستا رو پیچ کاریش بود ، رفتم داخل پیچ شخصیش، چیزی دستگیرم نشد ، رفتم واتس اپ، پیام زیاد بود و همش چرت و پرت بود ، رفتم داخل پیامک هاش سرچ کردم محمد، دیدم یسری پیام آورد تو سرچ ، رفتم یکم پایین دیدم یه پیام هست نوشته محمد کسکش زن جنده میرم ایران همه چی رو میزارم کف دست زنت و سیاوش تا آدم بشی ،
شماره محمد رو سیو کرده بود عبدالهی ، شماره محمد رو زدم تو گوشی خودم ، رفتم تو پیامک های محمد ، ،زیاد پیام نبود و همشون پیام از طرف پری به محمد بود ، رفتم اولین پیام ، پری نوشته بود چرا جواب منو اینستا و واتس آپ و تلگرام نمیدی ، بی ناموس منو اوردی کشور غریب ولم کردی به حال خودم ، بهم پول برسون.
رفتم تو واتس آپ پیامی نبود اما تو تلگرام پیام زیاد بود ، رفتم اولین پیام که واسه ۳ سال پیش بود ،
محمد : سلام محمد عبدالهی هستم ، پری : سلام جانم در خدمتم ، محمد : سارا با این دختره دارن میان سمت باشگاه ، من با یه اسپورتیج قرمز نزدیکم بیا بیرون ، پری : ببخشید میپرسم به نظرتون کاری که سارا گفته لازمه ؟ محمد : اگه منظورت اینه که باید جلو اونا لب بگیریم ، خودم پیشنهاد دادم به سارا که بهت بگه اینو ، ما باید کاری کنیم که از سر لج این دختره دوستیش با سیاوش رو ادامه بده ، پری : من مشکلی ندارم فقط یوقت سارا ناراحت نشه ، محمد: ناراحت نمیشه ، جلو درم بیا بیرون سریع .
چند روز بعد محمد پیام داده بود ، سلام پری جان ، پری : سلام جانم، محمد : تا اینجا نقشه خیلی خوب پیش رفته، گفتم دعوتت کنم رستوران یه جشن کوچک بگیریم ، پری : سارا جون هم هستن ؟ محمد: نه عزیزم ، سارا قرار نیست بفهمه ، ایشالا نقشه خوب پیش بره و همونی بشه که من میخوام ، مطمئن باش جوری هواتو میگیرم که کیف کنی ،پری : سارا جون بفهمه ناراحت میشه ، محمد : سارا خودش دوست دختر منه ، اونی که باید ناراحت بشه زن الدنگ خودمه که اصلا اهمیتی نداره ، پری : اگه یه رستوران رفتن باشه که خوشحال میشم در خدمتتون باشم ، محمد : میخوام بهتون شریکم رو معرفی کنم ، مطمئنم هم اون از وجود خانم زیبا و خوش هیکلی مثل شما ذوق مرگ میشه ، هم شما از پول شریک من سود میبرید ، این میشه یه معامله دوسر برد ، پری : اون وقت چیش به شما میرسه ، محمد : منم سرم بی کلاه نمیمونه ، از محمد کمیسیون میگیرم و از شما وقت گرانبهاتون رو ،
دوباره چند روز بعد محمد یه شماره موبایل نوشته بود و زیرش نوشته بود شریفی ، فرداش محمد پیام داده بود سلام خوش اندام ، شریفی بهتر کردت یا من ، پری نوشته بود ، سلام ، هر کی بیشتر پول بوده بهترم میکنه ، بیشترم دوسش دارم ، محمد : پولی که از شریفی میگیری هم از بالای من داری ، پری : چرا من رو پیش سارا ضایع کردی ، گفتی به سارا نگم با تو سکس کردم ، اما سارا با جزئیات همه چیزو میدونست که ، محمد: من و سارا چیزی از هم پنهون نداریم ، از اولم میدونست که با تو قراره سکس کنم. پری: شما دیگه چه جونورهایی هستین ،
باز چند روز بعد محمد نوشته بود نقشه بهتر از اون چیزی که فکرشو میکردم پیش رفت ، بیا الباقی قرارمون رو بهت بدم ، پری: بی زحمت واریز کنید حسابم ، محمد: نه عزیزم باید بیای نقدی بگیری ازم ، الان خیلی تو کفم، بدجور تو کف سکسم، پری : پس زنت و سارا چه کاره اند، اونارو بکن خوب ، زنم رفته پیش شریفی ، سارا هم رفته با مرجان و شوهرش، اگه باقی قرارمون رو میخوای زود خودت رو برسون که کیرم از دهن میفته ، پری : گاییدی منو بیا دنبالم رسیدی بزنگ .
مرجان برام نوشیدنی و خوراکی اورد، گفت چرا گریه میکنی ، گفتم دست کثیف زدم به چشمم حساس شده گریه نمیکنم ، مرسی برو حال پری رو جا بیار که خیلی باهاش کار دارم، گفت خر خودتی ، گریه واسه ما زن ها که نیست ، گریه چیز خوبیه ، گریه کن خالی شی ، گفتم باشه اگه فرمایشاتون تموم شد بفرمائید، اومد بره گفتم سارا دوست دختر دامادمون بوده نه پری ، گفت از کجا مطمئنی ، گوشی پری رو بلند کردم و تکون دادم گفتم از گوشی پری ، گفت ایول بیا پیش پری که انگار حالش خوبه ، ازش حرف بکشیم ، گفتم تو برو من چند دقیقه دیگه میام ،
فرداش محمد پیام داده بود ، جنده خانم چرا جواب نمیدی ، زنگ بزن ، پری : چی شده مگه , داداشم پیشمه نمیتونم صحبت کنم ، گاییدی منو ، ولم کن دیگه ، محمد: سارا و شاهین کشته شدن و سیاوش و مرجان تو کما هستن ، بیا بیرون که بدبخت شدیم ، پری : سارا مرده ؟ ۱۰ دقیقه دیگه بیا دنبالم الان حاضر میشم .
چند ماهی فقط وقت قرار حضوری گذاشته بودن و چیز خاصی چت نکرده بودن، بعد مدت زمان زیادی پیام های زیادی واسه رفتن به ترکیه بهم داده بودن و آخرای چت پری کلی فحش داده بود به محمد ، انگار ترکیه ولش کرده بود به حال خودش .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#58
Posted: 24 Feb 2023 07:03
قسمت ۱۹
یکم شامپاین خوردم و یک ربعی دراز کشیدم تا حالم بهتر بشه ، چت ها بدجور بهمم ریخته بود، در اتاق خواب رو باز کردم دیدم شادی دهن بند بسته به پری و یه دیلدو کمری بسته به کمرش خودشم کامل لخت ، داشت حسابی تو کس پری تلمبه میزد، کمرش رو که عقب جلو میکرد ، کون خوش فرم خودش خیلی هوس انگیز بود ، دیدن اون صحنه داشت تحریکم میکرد، سعی کردم حواسم رو پرت کنم ، رفتم نشستم رو یه مبل دو نفره و تو گوشی پری مشغول گشتن شدم ، مرجان نشست پیشم و گفت تو این مدت چکارت کردن که دیگه حاضر نیستی یه پورن زنده رو ببینی ، منکه زنم با دیدن این صحنه تحریک شدم تو چجوری طاقت میاری که نگاه نکنی ، گفتم من واسه کار دیگه ای اینجام به شادی هم بگو این مسخره بازیشو تموم کنه کارهای مهم تری داریم ،
مرجان رفت پیش شادی و یکم پچ پچ کرد ، شادی دیلدو رو کشید بیرون ، کلفتی دیلدو به اندازه ساعد من بود ، یه غار واسه پری درست کرده بود بین پاهاش ، شادی اومد ولو شد رو یه کاناپه و دیلدو رو باز کرد ، ته دیلدو کلفته یه دیلدو بود که تو کس خودش بود ، با فشار دادن دیلدو بزرگه ، دیلدو کوچکه بزرگ و کوچک میشد ، همزمان جلو عقب هم میکرد تو کسش ، داشت عقب جلو میکرد که ارضا بشه ، رفتم گفتم جنده دیوث ، پاشو لباساتو بپوش ، بخوای جنده بازیتو ادامه بدی این دیلدو که هیچ پام رو میکنم تو کونت ، شادی گفت ، جون دوس دارم ، حالا مگه شدی گشت ارشاد ، برگشتم سمت پری ، دهن بندشو باز کردم ،
پری با عصبانیت و یکم سرفه گفت میخواستم خودم همه چیو براتون تعریف کنم اما شما خیلی بی لیاقتین، اومدم بگم همه جریان رو ، اولش که الکی بهم شک دادین، نزدیک بود بمیرم، الانم که نگذاشتین یه کلمه حرف بزنم ، سریع دهنم رو بستین و یه کیر نهنگ کردین توم، منو بکشید تمومش کنید.
نفسی کشیدم و به چشماش خیره شدم با خونسردی گفتم وقتی بیهوش بودی گوشیتو با اثر انگشتت باز کردم خیلی چیزا فهمیدم، کلیت ماجرا رو فهمیدم الانم میتونی خودت با زبون خوش قشنگ کامل برامون تعریف کنی ، یا میتونی تعریف نکنی یا خلاف این چیزایی که تو گوشیت خوندم چیزی بگی ، اون وقت جفت پاهام رو با کتونی میکنم تو کس و کونت ، اگر زنده موندی هم وقت زیاده ، من که هیچی این شادی روانی برات بسه ، شادی چشاشو گرد کرد و با حرص گفت من روانی ام ، تو که داشتی میکشتیش ، تازه من بهش لذت هم دادم .
پری گفت من دستم شکسته ، درد خیلی زیادی دارم ، دستم رو باز کنید ، یکم بهم آب بدین ، همه چیو تعریف میکنم البته به شرطی که یهو وسط حرف زدنم خر نشی بیای سمتم ، دستش کبود شده بود و با اون دیلدو کلفت جر خورده بود، دستش رو باز کردم ، روی مبل دراز کشید و به سختی دستش رو گذاشت زیر سینه هاش و با دست دیگه اش ارنجشو گرفت ،
نفس عمیقی کشید گفت با سارا تو گروه کوه نوردی رفیق شدم ، دختر شوخ و باحالی بود ، همیشه پایه هم بودیم تو سفرها ، یه مدت درگیر باشگاهی شدم که توش مربی بشم ، کمتر میرفتم سفر ، یبار که من نرفتم سارا با محمد بُر خورد ، منم دیدم سارا تنها نیست دیگه نرفتم ،
یروز باهم رفته بودن کوه ، تو یه جای دنج سکس کرده بودن ، فرداش میان در مورد دیروزش باهم چت میکنن و کلی چرت و پرت میگن ، محمد چت ها رو پاک نمیکنه و خواهر سیاوش چت ها رو میخونه و میره به سیاوش میگه جریان رو ، انگار سیاوش هم میره حیثیت محمد رو میبره و حسابی تحقیرش میکنه ، محمد و سارا واسه این اتفاق کینه به دل گرفتن و میخواستن یه تلافی مشتی سر سیاوش و خواهرش بیارن .
یروز سارا گفت یه نقشه دارم ، دنبال یه زن متاهل هستم که با سیاوش دوست بشه ، بعدش بریم آمارشون رو بدیم به شوهر زنه ، بعد شوهر زنه بره کون سیاوش رو پاره کنه ، ماهم دلمون خنک بشه .
وسط حرفای پری گفتم خو کسکشا پیش خودتون نگفتین اگه شاهین غیرتی بود ، من و مرجان رو میکشت و قانون هم پشتیبانش بود ، پری گفت منکه نمیدونستم قانونش چیه و قراره چه اتفاقی بیفته ، اولشم گفتم کسی رو سراغ ندارم، بعدش یه مبلغ زیادی رو پیشنهاد دادن واسه کمک کردن و نفر پیدا کردن، باز هم من کاری نکردم ، یه شب اتفاقی مرجان رو دیدم ، گفت میخوام بیام باشگاه ، بعد از شوهر غیرتیش گفت برام ، منم از دوران دبیرستان از مرجان خوشم نمیومد ، تو ذهنم اومد که سارا اینو میخواد ،
مرجان پوزخندی زد و گفت از همون دبیرستان منم از تو خوشم نمیومد ، فکر میکردم عوض شدی اما نمیدونستم عوضی تر شدی ، واسه تو الکی از شاهین غیرتی گفتم، شاهین دقیقا نقطه عکس اون چیزی بود که برات تعریف کردم ، چیزی رو تعریف کردم که دوست داشتم می بود، دیگه به تو دروغ گفتم هموناهم به سارا گفتم ،
پری بی اعتنا به عصبانیت من و مرجان گفت بعد از دیدن تو سریع به سارا زنگ زدم گفتم این گزینه هست میخواد بیاد باشگاه ، خوب حالا چه کنیم ، گفت فردا هر وقت اومد الافش کن تا من خودم رو برسونم ، باهاش رفیق میشم و تو هم همکاری کن تا ببینیم چی پیش میاد ، وقتی مرجان خودش راغب شد تا با سارا رفیق بشه ، نصف راه رو رفتیم ،
بعد از رفاقت با مرجان یه داستان الکی سر هم کردیم که مرجان بیفته تو دام ، وقتی مرجان یه قرار الکی گذاشت با سیاوش ، سارا گفت یکاری میکنم باهاش سکس هم کنه ، میرم رو مخش واسم فیلم هم بگیره ، بعد فیلم رو میفرستم واسه شوهرش ،
گفتم من ۳ سال عذاب وجدان کشتن سارا رو داشتم ، گاهی شب ها کابوس میدیدم که چرا سارا رو بیگناه و الکی کشتم، حالا فهمیدم که سارا بزرگترین عامل بگائی من بوده ، خوشحالم از کشتنش .
پری ادامه داد : سارا گفت مرجان اگه بیاد بهت آمار بده کارمون بی فایده است ، هماهنگ کرد که محمد بیاد دنبال من ، اونم مثلا اتفاقی مارو ببینه با مرجان بیاد دنبالمون، بعد من و محمد واسه هم غش و ضعف بریم و از همدیگه لب بگیریم، بعد از اون سارا رفت رو مخ مرجان و نگذاشت نقشه خراب بشه، بعدشم که دیگه خودتون میدونید چی شد ،
گفتم نشد دیگه جریان شریفی و خواهرم و رابطه هاتون رو نگفتی ، فکر کنم دلت شادی میخواد انگار ، گفت من هرچی بخواید میگم فقط دیگه شکنجه ام ندین ، این دفعه باهام کاری کنید زنده نمیمونم دیگه .
محمد چندین بار بهم پیام داد و زنگ زد ، بابت کار و سکس پول خوبی بهم داد، اولش فکر میکردم سارا نمیدونه اما آخرش فهمیدم سارا هم میدونه جریان سکس مارو ، شریفی هم از طریق محمد به من معرفی شد و هفته ای یکبار با شریفی رابطه داشتم ، بابت اونم پول خوبی میگرفتم ،
محمد فکرشم نمیکرد شرایط براش اینقدر خوب پیش بره که از سیاوش فیلم پخش بشه و آبروش بره ، مثل خر تیتاپ خورده ذوق داشت و سر از پا نمی شناخت.
همون روزی که کشت و کشتار شد من و محمد داشتیم سکس میکردیم ، همزمان که با من سکس میکرد ، سکس زنش با شریفی هم از طریق دوربین مدار بسته تو لپ تاپ نگاه میکرد ،
سرپا شدم و دستی تو موهام کردم ، مغز سرم تیر میکشید و عصبی شدم ، پری گفت به جان مادرم قسم ، دروغ نمیگم ، گفتم بقیه اش رو بگو ، من خوبم .
پری انگار از عکس العمل من می ترسید، با صدای لرزون ادامه داد ، فرداش محمد صدبار زنگ زده بود و کلی پیام داده بود ، اومد دنبالم ، از مرگ سارا داغون شده بود ، محمد سارا رو خیلی دوست داشت، با مرگ سارا نفرت محمد از سیاوش هزار برابر شد ، اولش خیلی ترسیده بود که شاید پای ماهم بیاد وسط ، اما پلیس خیلی تحقیق نکرد که پرینت از مکالمات و پیام های سارا بگیره ، محمد مطمئن بود که سیاوش قصاص میشه و منتظر بود که با مرگ سیاوش ، زنش ارثیه خودش و سیاوش رو بگیره ، اونم به نوایی برسه .
ارتباطمون کم شده بود تا اینکه سیاوش اعدام نشد و وکالت تام داد به پریوش ، پریوش هم همه چی رو داد به محمد ، وقتی فهمیدم محمد میخواد بره ترکیه ، غیر مستقیم تهدیدش کردم که باید پول خوبی بهم بده تا لو ندمش ، اونم پیشنهاد داد که باهاش بیام ترکیه ، گفت تمام پولا رو یه جا مطمئن سرمایه گذاری کرده و نمیتونه بهش دست بزنه ، اوایل که اومدیم ترکیه باهام خوب بود و خرجم میکرد ، بعد یه مدت یهو گم و گور شد و من به خاری و خفت خودمو جمع و جور کردم ،
گفتم محمد الان کجاست، گفت به خدا نمیدونم اما کمک میکنم پیداش کنید ، گفتم من میرم یکم بخوابم ، شادی هر کاری دوست داری باهاش کن ، پری با داد گفت منکه همه چی رو براتون گفتم دوباره چی از جونم میخواید ، گفتم محمد رو ، گفت اگه پیام هامو خونده باشی میدونی که جوابم رو خیلی وقته نمیده ،
گفتم من این چیزا رو نمیدونم ، این مشکل توئه .
سرپا که شدم ، شادی بلند شد کف دست هاش رو بهم مالید گفت جونم الان نوبت تخلیه هیجانات منه ،
پری گفت شما بگین من باید چکار کنم ، من خودم از دست محمد شکارم ، پیداش کنم خودم میکشمش ، بهم وقت بدین براتون پیداش میکنم ، گفتم مثلا چند ساعت، گفت با چند ساعت که نمیشه باید چند روز بهم وقت بدین، گفتم از این در بری بیرون میری پیش پلیس ، ماهم دیگه پیدات نمیکنیم، گفت به خدا نمیرم به جان مادرم میخوام کمکتون کنم ،
مرجان که مدت طولانی ساکت بود اومد جلو پری گفت چقدر ؟ پری گفت هیچی من فقط میخوام حال محمد رو بگیرید ، همین برام بسه اگر بکشیدش که چه بهتر . مرجان گفت حرف مفت نزن تو مجانی واسه کسی کار نمیکنی ، منو میشناسی اگه بهت قول بدم حتما پول رو بهت میدم فقط بگو چقدر ، پری گفت واسه پولش نیست اما اگه محمد رو براتون پیدا کردم بهم پونصد هزار لیر بدین ، مرجان گفت من بهت دو میلیون لیر میدم اگه برامون محمد رو پیدا کنی ، پری گفت من واسه دو میلیون محمد که هیچ نه نه باباشم هم میکشم ، گفتم پری دورمون بزنی بیچاره ات میکنم ، پری گفت مگه خرم ، شما بهم پول بدین عنتونم میخورم، شادی گفت خوب این طور که به نظر میرسه ختم جلسه ،
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#59
Posted: 24 Feb 2023 07:03
قسمت ۲۰
یک هفته بعد
با پری ناهار میخوردیم تو خونه پری و مرجان حموم بود ، پری یهو بی مقدمه گفت سیاوش راحتی تو هال تنها میخوابی ، گفتم بله راحتم به لطف شما ، گفت مرجان خیلی دوستت داره منتظر یه اشاره است ، حرفشو قطع کردم گفتم لطفا ادامه نده ، شاید دلیل اصلی بدبختی من محمد باشه اما تو و مرجان و شادی هم تو این بدبختی من دخیل هستین ، بعد از پیدا کردن محمد و تسویه حساب باهاش ، دیگه قرار نیست هیچ کدومتون رو ببینم ، مرجان هم یه مدت فهمیده که در مورد من اشتباه میکرده ، مثل گذشته نیست ، پری گفت من اگه زنم میدونم مرجان هنوز مثل گذشته است و عاشق توئه، با اومدن مرجان از حموم مکالمه مون رو خواستم تغییر بدم گفتم پری نمیدونم چرا بهت حس بدی دارم و فکر میکنم آخرش مارو میپیچونی ، بهتره مواظب باشی کج نری که دو تا کشته در عمرم رو میکنم سه تا ، مرجان گفت پری خبری از محمد پیدا نکردی ، یه هفته است الکی داری سر میگردونی ، دو میلیون داره میپره از کفت ، پری گفت یه خبر دارم که نمیدونم خوبه یا بد ، شریفی دو ماهی یکبار میاد استامبول از شانس خوب ما فردا میاد استامبول ، امروز باهاش صحبت کردم، قراره یروز برم پیشش ، مطمئنم اون با محمد در ارتباطه و میره که اونو ببینه ، باید منتظر باشیم ، اگر دیدم که از محمد خبر داره سعی میکنم جاش رو بفهمم اگر نشد که همون بلائی که سر من دراوردین رو سر شریفی بیارین ، مطمئنم همون اول کار مثل بلبل همه چیزو براتون میگه ،
فردا شریفی اومد ، نتونستیم پیداش کنیم و تعقیبش کنیم ولی چند روز بعد با پری قرار گذاشت واسه یه شب پری بره پیشش ، نقشه عوض شد و یه راکی و یه ورق قرص خواب شد تهفه پری واسه شریفی ، صبح که پری اومد ، من و شادی و مرجان منتظر خبرای پری بودیم ، پری گفت شریفی امروز پرواز داره برگرده ایران ، دیشب وقتی خوابید گوشیش رو با اثر انگشتش باز کردم، همون طور که حدس میزدیم با محمد ارتباط داشت و محمد یه لوکیشن فرستاده بود واسه شریفی ، بریم اونجا ببینیم چی پیدا میکنیم ،
تو راه شادی گفت محمد من رو ندیده و نمی شناسه، اگر دیدمش من میرم پیشش و به عنوان یه روسپی روس که خونم نزدیکه میرم پیشش ، محمدی که من شناختم مطمئنم که همون موقع بهم پیشنهاد میده ، مرجان پوفه ای کرد و گفت روسپی ، خوب عین آدم بگو جنده ، چرا واسه خودت کلاس میزاری، نزدیک لوکیشن که شدیم گفتم محمد کل ثروت خانوادگی مارو به غارت برد که بیاد اینجا زندگی کنه ، خاک بر سرش اینجا که سگدونیه، نصف روزی نزدیک خونه ای که لوکیشن نشون میداد وایسادیم تا اینکه محمد اومد بیرون و پیاده رفت ، شادی هم رفت دنبالش ، پری گفت من کمکم رو کردم دو میلیون منو بدین برم گورمو گم کنم، مرجان گفت خیالت راحت هر اتفاقی بیفته من پول تورو میدم ، پری گفت شماره حساب ترکیه و ایران رو برات میفرستم، هرکدوم تونستی برام واریز کن ، رو کرد به من گفت یه چی میخوام بهت بگم اما قبلش یه قول بهم بده ، گفتم قولی در کار نیست بگو حرفت رو ، گفت اگه به پولات برسی حاضری چقدر بهم بدی ، گفتم ۱ میلیارد تومن بهت میدم ، گفت بکنش سه تومن تا بگم ، همون موقع شادی زنگ زد گفت محمد داره بر میگرده خونش ، بیاید کوچه پایینی منو سوار کنید ، سوار که شد گفت محمد خیلی راحتتر از چیزی که فکرشو کنید افتاد تو دام ، فردا شب قرار گذاشتیم که برم خونه اش . فقط دستکش یادتون نره، نباید اثر انگشتی از ما بمونه که بعدا بشه مدرک واسه محمد .
خونه اش در و پیکر خیلی خوبی نداشت و راحت میشد رفت داخلش ، فردا شادی وسایلشو داد به من و مرجان و خودش رفت خونه محمد ، بعد از یک ربع از دیوار کوتاه خونه رفتم بالا ، در رو باز کردم مرجان هم اومد داخل ، در رو باز کردیم محمد رو مبل وسط خونه نشسته بود و سینه های شادی تو دهنش بود ، حضور مارو احساس کرد شادی رو انداخت کنار و یه چی به ترکی گفت ، وقتی با یه شرت جلو من سرپا شد ، خشکش زد ، داشت فکر میکرد که چه عکس العملی نشون بده ، سریع اسلحه کمری که شادی بهم داده بود رو گرفتم روی صورتش ، با داد گفتم بتمرگ ، حقت بود همون روزی که مثل سگ کتک میخوردی انقدر میزدمت تا بمیری ، محمد که توقع دیدن منو نداشت شکه شده بود ، از جاش تکون نخورد ، محمد آدم ترسویی بود و نزدیک بود همون لحظه بشاشه به خودش ، اسلحه رو دادم به مرجان ، برگشتم سمت محمد تمام نفرت و بدبختی این سه سال رو جمع کردم تو مشتم و محکم کوبیدمش تو صورت محمد ، جوری زدم که دست خودم درد گرفت، فکر میکنم استخوان گونه و چنتا از دندون های محمد شکست ، پرت شد رو زمین ، افتادم روش و به حال مرگ زدمش ، محمد هیچ وقت اهل دعوا نبود و نمیدونست الان باید چکار کنه ، فقط سعی میکرد از خودش دفاع کنه که خیلی موفق نبود ، کف خونه غرق به خون محمد شد ، دیگه دیدم رو به موت شد ، بلندش کردم انداختمش رو مبل ، گفتم چرا ؟ حرفی نزد و اعتنایی نکرد ، گفتم محمد میکشمت ، چه حرف بزنی چه نزنی ، رفتم اسلحه رو از مرجان گرفتم ، گفت حقت بود ، حقتون بود ، تو سارا رو کشتی باید تقاص میدادی ، گفتم قبلش که نکشته بودم چرا کاری کردی که آبروم بره ، گفت چند سال بود ورشکست شده بودم و سهم کارخونه رو فروخته بودم به شریفی ، شریفی به بقیه نگفت و من به عنوان مترسک همچنان میرفتم کارخونه ، منتظر بودم یروز پریوش سهم الارثش رو بگیره و یه بخشیش رو بده به من تا بتونم سهمم رو پس بگیرم ، اما پریوش از ترس اینکه شاید هزار تومنش به من برسه همشو داد به تو ، من تو بدهی و بدبختی دست و پا میزدم اما پریوش عین خیالش نبود ، گفتم بدبخت بیشعور ، ما که نباید تاوان جنده بازی و گوه کاری های تورو میدادیم ، سه سال زندان رو تحمل کردم فقط به این خاطر که یروز پیدات کنم و بکشمت ،
محمد رو بستم به مبل و دهنش رو هم بستم، رفتم وسیله های مورد علاقه شادی رو آوردم به علاوه یه قیچی باغبانی بزرگ که خودم بهشون اضافه کرده بودم، تو این فاصله شادی و مرجان سعی کرده بودن به محمد بفهمونن که یکاری کنه من رو راضی کنه نکشمش و پولم رو برگردونه .
واسه انجام چیزی که تو ذهنم بود جسارت و جرآت بیشتری میخواستم ، مشروب واسه خودم ریختم و به شادی گفتم این دفعه کاری که دوس داری کن من بشینم نگاه کنم ، یه صندلی کشیدم روبرو محمد و اولین شات رو رفتم بالا ، شادی بستی که توپ مانندی وسطش داشت رو بست به دهن محمد و بعد دوتا گیره سوسماری شک رو وصل کرد به نوک سینه های محمد ، یکم شک بهش داد ، محمد از شدت درد چشماش داشت از حدقه میزد بیرون ، به شادی گفتم جای خوبی انتخاب نکردی بزن به تخم هاش ، مرجان گفت بزنی اونجا شاید بمیره گفتم به درک فکر کردی برای من مهمه ، شات بعدی رو ریختم شادی شرت محمد رو پاره کرد ، گفت آخی خجالتی رو ببین شده ۲ سانت، با این میخواستی منو پاره کنی ، بعد صداشو دورگه و شبیه محمد کرد گفت جوری بکنمت از این به بعد فقط به خودم بدی ، مرجان و من خنده مون گرفت ، اما محمد تقلا میکرد ، گفتم دهنش رو باز کن شاید بخواد چیزی بگه ،
محمد گفت به جان دخترم همه پولا رو از دست دادم، همه پولا رو چنتا آلمانی ازم کلاهبرداری کردن ، هر چی دارم الان میدم ولم کنید ، بلند شدم رفتم سمتش با مشت کوبیدم تو صورتش گفتم خفه شو قسم دروغ نخور ، دهنبندشو زدم ، رو کردم به شادی گفتم ببند به تخم هاش ،
دوباره نشستم رو صندلی و شات دوم رو رفتم بالا و سومی رو ریختم ، محمد تنها با گیره ها داشت زجه میزد از درد ، وقتی جریان برق بهش وصل شد ، تمام بدنش منقبض شد ، دهنش کف کرد و تخم چشماش گشت و سفید شد ، مرجان گفت فکر کنم مُرد ، شات سوم رو خوردم و بلند شدم نبض محمد رو گرفتم ، خون نجسش هنوز جریان داشت ، گفتم متاسفانه زنده است فقط بیهوشه ، لباس هاش روی یه صندلی بود ، رفتم لباس هاشو گشتم یه دسته کلید و موبایلش رو برداشتم ، در اتاق خواب رو با کلیدش باز کردم و اتاق خوابش رو زیر و رو کردم ، مرجان اومد داخل اتاق و گفت من میرم تو ماشین میشینم ، هم اینکه اگر کسی اومد بهتون خبر بدم، و اینکه طاقت دیدن کارهای تو و شادی با این یارو رو ندارم ، گفتم باشه برو .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ویرایش شده توسط: Siavashhhhhhh
ارسالها: 170
#60
Posted: 24 Feb 2023 07:04
قسمت ۲۱
راوی داستان مرجان
دیگه تحمل کارهای شادی و سیاوش رو نداشتم ، از خونه محمد اومدم بیرون و تو ماشین نشستم ، یکی دو ساعتی خودم رو سرگرم کردم تا اینکه شادی و سیاوش اومدن ، گفتم چی شد ، به کجا رسیدین ، سیاوش گفت تو اولین فرصت برمیگردیم ایران ، باید بریم پیش شریفی تا با اونم تسویه حساب کنم ، گفتم محمد چی شد ، گفت وقتی رسیدیم ایران شادی یکیو می فرسته تا دست هاشو باز کنه ، مدرکی هم نداره که از ما شکایت کنه . حالت چهره سیاوش حالت خاصی بود ، نمیتونستم بفهمم سیاوش خوشحاله یا خشمگین یا ناراحت ، گفتم پولهات چی شد ، گفت هیچی همرو از دست داده ،
تو راه برگشت شادی بلیط برگشت به ایران رو واسه فردا غروب رزرو کرد و سه تایی رفتیم خونه شادی ، سیاوش لباس هاش و بدنش خونی بود ، به محض رسیدن رفت حموم ، شادی نشست پیشم و گفت شاید دیگه همدیگه رو ندیدیم، واسم سوال بزرگی به وجود اومده میتونم بپرسم ، گفتم بپرس ، گفت تو واقعا عاشق سیاوش بودی ، گفتم آره بودم ، الان دیگه نیستم ، گفت به نظرم الانم هستی ، به نظرم راه اشتباهی رو میری ، سیاوش از من و تو کینه به دل داره ، بهتره یواش یواش از زندگیش بریم کنار ، بعد از تسویه حساب با شریفی شاید نوبت به من و تو برسه ، منکه دیگه میترسم کنارش بمونم ، گفتم چرا شریفی اون چکاره ماجراست ، تو خونه محمد چه اتفاقی افتاد، گفت چیز خوبی نیست واسه تعریف کردن ، نگم بهتره ، گفتم تو خودت چه حسی داری به سیاوش ، گفت حس چی داشته باشم، حسی ندارم ، گفتم غلط کردی ، این سه سال کلی پیگیرش بودی، مگه میشه حسی نداشته باشی گفت واقعیتش من احساس دِین میکردم به سیاوش ، چون خودم رو مقصر اتفاقات میدونستم ، نقشه ابرو بردن از سیاوش واسه من بود ، هرچند که در پس قضیه محمد بود اما ما هم کمکش کردیم تو پیشبرد اهداف محمد ، الان دیگه حس میکنم باهاش صاف صاف شدم و وجدانم راحته ، گفتم مگه تو وجدان هم داری، گفت نه پس فقط تو داری ، گفت یبار نصفه نیمه واسم گفتی با سیاوش سکس کردی و شکنجه ات کرد تو اون سکس، دوس داری تا من هستم یه سکس خوب باهاش داشته باشی ، گفتم مثل اینکه خودت بیشتر دوس داری ، گفت نمیگم که واسه خودم نیست ، اما من و سهراب زندگی تو هم خراب کردیم و شاید من و سهراب نبودیم الان داشتی راحت زندگیتو میکردی، الانم سعی میکنم جورش کنم تا تو به عشقت برسی ، گفتم عشق سابق ، گفت میدونم از من بدت میاد اما عیب نداره ، من دوستت دارم .
شادی اومد سمتم گفت خودت رو بسپار به من قول میدم بهت خوش بگذره ، دستام رو تو دستاش گرفت و منو از سر جام بلند کرد ، با لباش لب هام رو مکید و انگشت هاش رو از روی ساعد برد بالا و به گردن و داخل موهام برد ، نمیتونستم فکر کنم که باید موافقت کنم باهاش یا مخالفت ، تک تک لباس هامو بیرون کشید از تنم و خودش هم کم کم لخت شد ، با طمانینه تمام بدنم رو لیسید و مالید ، آتش شهوت تو وجودم جوون گرفت ، از لب هام که دل کند اومد سراغ گردنم و بعد نوک سینه هامو خورد ، کثافت میدونست من به سینه هام و گردنم حساسم و حسابی مالوند و لیسشون زد ، در گوشم گفت سیاوش داره میاد بیرون ، فکر کن اون اینجا نیست ، سیاوش مارو تو این وضعیت ببینه میاد جفتمون رو پاره میکنه .
ته دلم دوست نداشتم سیاوش شادی رو بکنه ، اما واسه اینکه راه رابطه ام با سیاوش باز بشه مجبور بودم به حرف شادی گوش بدم ، چشمامو بستم و از لیسیدن کسم توسط شادی داشتم لذت میبردم ، سیاوش از حموم اومد بیرون گفت شما دیگه چقدر جنده اید ، من چشمامو باز نکردم و شروع کردم به آه و ناله سکسی کردن ، سیاوش دیگه حرفی نزد ، شادی گفت بخواب شش و نه بشیم، چشامو باز کردم با سیاوش چشم تو چشم شدم ، یه حوله دورش پیچیده بود و نشسته بود رو یه مبل تک و مارو نگاه میکرد ، یه طرف مبل دسته داشت و یک طرف صاف بود سرم رو گذاشتم رو تکیه گاه مبل ، شادی کسش رو گذاشت رو صورتم و مشغول لیسیدن چوچول من شد ، با انگشت داخل کسم میکرد و چوچوله ام رو تو دهنش میمکید، منم زبون رو داخل کسش میکردم و با انگشت داخل سوراخ کونش میکردم ، شادی دو طرف لبه های کسم رو باز کرد و یه کیر کلفت دیواره های کسم رو باز کرد و تا رحمم پیش رفت ، یه آه بلند کشیدم و در لحظه ارضا شدم ، فکر اینکه سیاوش به اختیار خودش کیرش رو تو کسم فرو کرده ارضام کرد ، سیاوش کشید بیرون و شادی از روم بلند شد ، شادی گفت دختر چه زود شدی میزاشتی به تلمبه دوم برسه حداقل ، بعد کیر سیاوش رو گرفت دو دستی و زانو زد جلوش و مشغول ساک زدن شد ، گفتم میخوام بازم میخوام ، پاهام رو باز کردم و کسم رو مالیدم ، سیاوش شقایق رو زد کنار و دوباره کیرش به ورودی رحمم بوسه زد ، با سرعت تو کسم تلمبه میزد دست شادی رو گرفت و کشید سمت خودش ، مشغول لب گرفتن از شادی شد ، با اینکه تو اوج شهوت بودم، دوس نداشتم اینطور عاشقانه شادی و سیاوش از هم لب بگیرن ، بازو سیاوش رو گرفتم و بزور از شادی جداش کردم ، دوتا دستام رو دو طرف صورتش گرفتم و کشیدمش سمت خودم لباش رو مکیدم و زبونش رو میخوردم ، با اه و ناله زیاد گفتم بکن، پاره ام کن ، سیاوش هم حسابی از خجالت کسم دراومد و تا جایی که کیرش در نیاد میکشید بیرون و با شدت و سرعت تا ته میکرد توم، شادی گفت من بیکار موندم ، بریم رو تخت ،
سیاوش دست انداخت زیر کونم و بغلم کرد کیرش هنوز تو کسم بود و در حال راه رفتن عقب جلو میشد ، محکم سیاوش رو بغل کردم و دوست داشتم تا ابد تو همین حال بمونم ، شادی دراز کشید رو تخت و به سیاوش گفت مرجان رو با من ۶۹ کن و خودت داگی بکنش ، کس شادی اومد جلو صورتم با زبون چوچولش رو لیسیدم و با انگشت تو جفت سوراخ هاش میکردم، شادی زیر من داشت برای سیاوش ساک میزد ، یه لیس به کسم زد و بازش کرد ، سیاوش تا خایه فرو کرد داخلم ، چند دقیقه ای با شدت زیاد تو کسم تلمبه زد ، همزمان یه تف انداخت روی سوراخ کونم و با انگشت شصتش کونم رو باز کرد ، برای بار دوم به ارضا رسیدم و لرزش شدیدی به بدنم افتاد ، حس میکردم روحم از بدنم جدا شد ، وزنم مثل پر کاهی شد ، احساس سبکی زیادی میکردم ، افتادم رو بدن شادی ، سیاوش کشید بیرون و کیرش رو گذاشت دهن شادی، شادی حسابی با آب دهن خیسش کرد و سیاوش آروم کیرش رو تو سوراخ کونم فرو کرد ، یاد آخرین باری که باهاش سکس کردم و پاره ام کرد افتادم ، با صدای لرزون گفتم سیاوش تورو خدا فقط یواش یواش بکن ، وقتی دیدم آروم آروم عقب جلو میکنه ، ترسم ریخت ، همزمان شادی کسم رو میخورد و من هم واسه اون کم نگذاشتم ، سیاوش هم سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرده بود ، پیش خودم فکر میکردم چرا سیاوش شادی رو نمیکنه و چرا آبش نمیاد ، طبیعتا باید خیلی وقت پیش میشد ، مگر اینکه از قبل کاری کرده و با شادی هماهنگ کرده باشه واسه سکس .
شادی با تمام وجودش کسم رو میمکید و بعد از سالها لذت کون دادن رو داشتم تجربه میکردم ، شادی دستاش رو به سینه هام رسوند و اونا رو چنگ میزد و میمالوند، دیگه از ارگاسم این دفعه ام میترسیدم ، حس میکردم الان ارگاسم بشم حتما میمیرم، لرزشی رو تجربه کردم که هیچ وقت از کس دادن هم تجربه نکرده بودم چه برسه به اینکه از کون دادن این طور بشم ، افتادم کنار شادی و چند باری پس لرزه های ارضا رو تجربه کردم ، سیاوش یه لب ازم گرفت و از اتاق خارج شد ، شادی چند دقیقه ای نوازشم کرد و وقتی فکر کرد من خوابم برده اونم رفت بیرون ، من تو یه خلسه بودم و چنتا سوال باعث میشد که خوابم نبره .
چشمامو باز کردم به سختی ذهنم رو متمرکز کردم ، صدای نامفهومی می شنیدم، به سختی بلند شدم و سعی کردم از اتاق خارج بشم ، نزدیک در اتاق رسیدم دیدم سیاوش رو مبل دراز کشیده و شادی براش ساک میزنه ، خودمو کشیدم کنار و پشت دیوار نشستم، سیاوش شادی رو خوابوند رو مبل و انگار کرد تو کسش ، شادی آه غلیظی کشید و گفت چقدر سخت بود برام تحمل اینکه وایسم تا مرجان کامل لذتشو ببره تا نوبت خودم بشه ، سیاوش گفت فکر نمیکردم یروز دوباره با لذت باهات سکس کنم ، همیشه وقتی تو میومدی تو ذهنم فقط فکر کشتنت میومد تو ذهنم ، شادی خنده ای کرد و گفت جوون انقدر بکن تا بمیرم، صداشون قطع شد نیم نگاهی انداختم دیدم لب هاشون به هم قفله و سیاوش همچنان در حال گاییدن کس شادی ، چند دقیقه ای حرف نزدن و باز نگاه کردم دیدم سیاوش نشسته رو مبل و شادی نشسته رو کیرش داره سواری میکنه ، تو این پوزیشن منرو نمیدیدن ، داشتن آروم صحبت میکردن نزدیکتر شدم تا بفهمم چی میگن ، وسط صحبت های شادی بود که میگفت ، مرجان زبون بسته رو جوری گاییدیم فکر کنم فردا تا تو هواپیما باید کولش کنی ، سیاوش گفت روی حرفم فکر نکردی ، شوخی نکردما ، شادی گفت اخه من بیام ایران چکار ، اگه منظورت اینه بیام ایران تا با تو ازدواج کنم ، من اون یک باری که ازدواج کردم هم اشتباه کردم ، درسته خیلی دوستت دارم، اما تنوع تو زندگیم رو بیشتر دوست دارم ، از کشتن سهراب هم اصلا پشیمون نیستم، بعد خنده ای کرد و گفت شاید زن تو بشم یروزم تورو بکشم، سیاوش گفت تو الانم منو کشتی ، شادی گفت بدبخت مرجان کشته مرده توئه ، حاضره برات جوون بده ، از مرجان بهتر پیدا نمیکنی ، بچسب بهش از دستش نده ، سیاوش با صدای بریده گفت دارم میشم ، شادی کمرش چنتا قوس داد و کسش رو چسبوند به بدن سیاوش و کون و کوسش رو چرخوند رو کیر سیاوش ، سیاوش تو کس شادی ارضا شد و شادی دستش رو رسوند به تخمهای سیاوش و یکم مالششون داد ، این کارش باعث شد صورت سیاوش تو دیدم قرار بگیره ، لذت از چهره اش معلوم بود ، یاد شاهین افتادم که وقتی شادی رو میدید براش له له میزد و همیشه شادی رو به من ترجیح میداد ، دلم یخ کرد برای خودم ، من که هم خوشگل بودم هم خوش هیکل بودم ، هم اخلاقم از شادی بهتر بود ، اگر بهتر از شادی نبودم ، کمتر از شادی هم نبودم ، چشمای سیاوش بسته بود و داشت از ارضا عمیقی که تو کس شادی تجربه کرده لذت میبرد ، یهو چشماشو باز کرد و من رو دید که تو صورتش زل زده ، انقدر اشک ازم اومده بود که تمام صورتم خیس اشک بود ، اشک از صورتم روی سینه هام میریخت ، سیاوش یکم مستأصل شد و شادی رو کنارش گذاشت ، گفت مرجان جان کی بیدار شدی ، چیزی شده چرا گریه میکنی حالت خوبه ، تو تمام مدتی که از زندان اومده بود بیرون اولین بار بود که بهم میگفت جان ، اما این جان گفتن برام خیلی دردناک بود ، شادی اومد سمتم گفت عزیزم خوبی ، دستش رو از دستم رد کردم و بغضم ترکید ، بلند بلند گریه کردم و دویدم سمت حموم ، انقدر گریه کردم تا خوابم برد همون جا ، بیدار شدم دیدم سرم تو بغل سیاوش و رو تخت تکیه داده به تاج تخت و اونم خوابه ، با تکون خوردن من سیاوش هم بیدار شد گفت سلام ظهر بخیر خوبی ، گفتم خوبم من اینجام چرا ، گفت هرچی صدا کردیم در رو باز کنی باز نکردی، فکر کردم شاید برات اتفاقی بیفته ، قفل در رو شکستم و دیدم بیهوش شدی ، فکر میکنم فشارت افتاده بود ، شادی برات قرص و نوشیدنی اورد بهت دادیم ، خوشحالم که اتفاقی برات نیفتاده ، از تو بغلش جدا شدم و نشستم لب تخت ، یه پوف کردم و گفتم خوب از شادی جونت دل کندی اومدی پیش من خوابیدی ، گفت نگرانت بودم خوب ، گفتم باشه باور کردم ، من میرم حموم که حاضر بشیم برگردیم ایران ، لطفا غذا بگیر دارم از گشنگی میمیرم ، گفت شادی بیرونه ناهار میگیره ، تا فرودگاه با شادی و سیاوش حرف نزدم ، سرم رو انداختم پایین و یه مسیری رفتم ، شادی گفت مرجان مرجان نمیخوای ازم خدافظی کنی ، وایسادم سر جام، اومد جلوم، گفت منو مقصر قضیه شاهین و سیاوش ندون، مردها همه دنبال تنوع هستن و شانس ، تو فقط منو دیدی ، همین سیاوش همون شاهین با کلی زن دیگه مثل من بودن ، شانس من بدبخت تو جفتش من مشترک شدم ، گفتم باشه اگه فرمایشاتتون تموم شد من برم ،
جز معدود دفعاتی بود که میدیدم شادی بغض داره و اشک تو چشماش جمع شده ، گفتم ببخشید دست خودم نیست ، گریه نکن ، گفت مرجان به خدا من دوستت دارم ، بابت تمام اتفاقات گذشته شرمنده ام، اومدم خیر سرم برات کاری کنم خوشحال بشی ، به سیاوش یروز که تنها بودیم گفتم موقعیت جور باشه با مرجان سکس میکنی ، فرداش گفت اگه تریسام باشه حاضرم، نمیگم که نمیخواستم باهاش سکس کنم اما به خدا قسم بیشتر به خاطر تو بود که یخ رابطه تو با سیاوش رو آب کنم ، خودش بهم گفت که بعد از اونکه اذیتت کرده دیگه روش نمیشه بیاد طرفت، خودش گفت یکبار سکس کنیم ، رابطه ام با مرجان درست میشه ، گفتم واسه همین به تو پیشنهاد ازدواج داده و گفته بیا ایران ، همزمان که سیاوش نزدیک میشد ، شادی گفت نه اون طور که تو فکر میکنی نیست ، سیاوش گفت مرجان بریم دیر شد ، رو به شادی کرد گفت ممنون بابت کمک هایی که کردی , یکم این دست اون دست کرد ، حس کردم میخواد لبای شادی رو ببوسه و جلوی من مردده، شادی رو بغل کردم و بوسیدمش گفتم مراقب خودت باش ، پشتم رو کردم بهشون و رفتم تا راحت خدافظی کنن ، تو مسیر برگشت چیزی نگفتم ، دنیا برعکس شده بود و سیاوش هی سعی میکرد باهام حرف بزنه ، منم با جواب های کوتاه و ایما اشاره جوابشو رفع تکلیف میکردم ،
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...