ارسالها: 170
#61
Posted: 24 Feb 2023 07:06
قسمت ۲۲
فردای برگشت به ایران سیاوش زنگ زد احوالپرسی کرد ، گفت بابت اتفاق ترکیه معذرت میخوام ، قضیه اون طوری که فکر میکنی نیست ، گفتم واسم دیگه مهم نیست ، تو زندگی خودت رو داری ، مختاری هر کاری دوست داری کنی ، گفت میخوام حضوری باهات صحبت کنم فقط قبلش باید با شریفی هم تسویه حساب کنم .
دو روز گذشت و خبری از سیاوش نشد ، نمیخواستم بهش زنگ بزنم اما دلشوره و نگرانی زیادی داشتم ، پیش خودم گفتم با یه شماره غریبه بهش زنگ بزنم احتمالا فقط صداش رو بشنوم آروم بشم ، وقتی که دیدم گوشی سیاوش خاموشه ، استرس و نگرانیم هزار برابر شد ، رفتم در خونه خواهرش ، نیم ساعتی منتظر موندم ، با تردید و شک زنگ خونه رو زدم یه دختر بچه در رو باز کرد، گفتم مامانت خونست؟ گفت نیستش، گفتم سیاوش خونس؟ گفت دایی سیاوش خیلی وقته اینجا نمیاد
داشتم دیوونه میشدم ، سوار ماشین شدم رفتم کارگاه شریفی ، به نگهبان گفتم آقای شریفی هستن ؟ گفت نه گفتم یه قرارداد واسه مبلمان اداره میخوام بنویسم باهاشون ، کی تشریف میارن گفت مهندس گفتن تا آخر هفته نمیان . هفته آینده تشریف بیارید .
نمیدونستم چکار کنم ، برگشتم سمت خونه پریوش ، نمیدونستم پریوش رو ببینم چی باید بگم بهش ، ساعت ۱۱ صبح بود و تا ۴ بعد از ظهر نشستم تو ماشین جلو در خونه پریوش ، دیگه به این نتیجه رسیدم که باید برم پیش پلیس ، اما برم بگم من چکارشم ، پیش خودم گفتم باید برم همه چیو واسه پریوش تعریف کنم تا با اون بتونیم سیاوش رو پیدا کنیم ، هزارتا فکر و خیال تو سرم میچرخید که ماشین شریفی رو دیدم اومد در خونه پریوش ، از اینکه صبرم یه نتیجه کوچک داد خوشحال شدم ، با فاصله دنبالشون رفتم ، رفتن خارج شهر و یه جاده فرعی رو رفتن داخل ، فاصله ام رو زیاد کردم تا متوجه حضور من نشن ، زمین های اطراف مسطح بود و مشخص بود که ماشین شریفی جلو یه در بزرگ وایساد و رفت داخل ، نزدیک شدم دیدم یه گاوداری متروکه است و کنار گاوداری یه مرغداری بود که چنتا ماشین جلوش بود منم کنار اونا پارک کردم و دنبال یه راه ورود گشتم ، دور گاوداری که چرخیدم یه جا اجر ریخته بودن واسه مرغداری که میشد از روی آجر ها رفت بالا ، چند دقیقه ای زمان برد تا خودم رو قانع کنم بپرم از دیوار پایین .
صدای قهقهه های شریفی و پریوش رو می شنیدم، آروم آروم به سمت صدا رفتم ، از ترس داشتم سکته میکردم ، هوا داشت کم کم تاریک میشد ، از کنار دیوار یه سوله به طرف در ورودی رفتم ، محوطه ای باز بعد از سوله بود ، یه سایبون که سقفش نور پردازی شده بود رو گذاشته بودن وسط یه میز و دورش صندلی چیده بودن ، مشروب و کلی خوراکی رو میز بود ،
خیلی محتاط پشت وسیله هایی که تو محوطه بود شدم ، شریفی رفت داخل سوله و یک ربعی بعد اومد ، در ورودی سوله تو دید پریوش بود و نتونستم تعقیبش کنم ، پریوش داد زد ، علی جان علی جان ، پس کجایی ، منم بیام داخل اینجا میترسم . شریفی سریع اومد بیرون گفت قرار شد امشب کاری بدون اجازه من نکنی ، پریوش خودشو لوس کرد برا شریفی و گفت اخه اینجا ترسناک شده من میترسم ، شریفی نزدیک پریوش شد لباشو بوسید و گفت همیشه هر مدل خانم خواستن من انجام دادم، یه امشب قرار شد یه فانتزی تو ذهنم رو اجرا کنیم حالا شما هی چوب لا چرخمون بزار ، پریوش گفت عشقم عزیزم من چوبم کجا بود هر چی تو بگی هر چی تو بخوای ، اما اخه اینجا ترسناکه ، این چه فانتزیه اخه ، از کجا این به ذهنت رسیده ، شریفی گفت نوجوون که بودم یه فیلم ویدئویی داشتم که هزار بار دیده بودمش ، تو فیلمه یه کابوی تگزاسی یه زن رو برد تو یه گاوداری و روی کاه و یونجه باهاش سکس کرد ، همیشه دوس داشتم با یکی این کار رو کنم تا عقده ام فروکش کنه ، پریوش قهقهه ای زد و گفت هزار بار دیدی حتما دو هزار بار هم باهاش جق زدی ، شریفی زد در کون پریوش گفت ای ناکس کاربلد ، خوب اون موقع پول و پله نداشتم ، کسی به من کُس نمیداد ، مجبور بودم جق بزنم ، پریوش گفت حالا که من اومدم نمیشه یکم آروم تر برخورد کنی ، اون که گفتی برام سخته ، شریفی گفت یبار من از تو یه چیزی خواستم ها ، پریوش گفت باشه بابا ، اما اگر خوشم نیومد دیگه نباید تکرار بشه ، شریفی گفت اگر خوشت نیومد دیگه تکرار نمیکنیم اما این یکبار رو باید هر جور شده تحمل کنی و باهام همکاری کنی ، من واسه اجرای این فانتزی کلی پول کرایه اینجا رو دادم ، بعد دو تا پیک سنگین مشروب ریختن و رفتن بالا ،
شریفی گفت خوب از الان فانتزی علی جون شروع میشود ، قلاده ات رو بیار سگ حقیر من ، پریوش یه قلاده از تو کیفش درآورد و داد به شریفی ، شریفی گفت پریوش پیشاپیش ازت معذرت میخوام ، فداکاری امشب تو برای برآورده شدن فانتزی من خیلی بیشتر از یه سرویس طلا میارزه، این لطفت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ، ایشالا بتونم یه روزی جبرانش کنم ،
پریوش گفت هاپ هاپ ارباب ، شما بگو بمیر من برات میمیرم ، رفتن سمت سوله جلو سوله پریوش چهاردست و پا شد شریفی قلاده اش رو گرفت به دستش و رفتن داخل سوله ،
بعد از اون ها منم آروم داخل سوله شدم ، سمت چپ سوله طویله گاو بود که انگار خیلی ساله توش گاوی نبوده ، چون خیلی بو گاوداری نمیداد و تمیز بود ، سمت راست هم پر از وسیله های کارگاهی بود و آت و آشغال ، پریوش که چهار دست و پا میرفت انگار خیلی اذیت میشد چون کف اونجا چال و بلند سیمانی بود و دست و پاش زخم شده بود ، انتها سوله تاریک بود و وسط سوله یه چراغ سوله ای اومده بود پایین و قسمتی رو خیلی روشن کرده بود که کفش پر شده بود از کاه و علف ، من تو تاریکی پشت دستگاه اصلا مشخص نبودم ، دور و بر اثری از سیاوش ندیدم ، پشیمون شدم از تعقیب شریفی ، گفتم حالا که تا اینجا اومدم ببینم تهش چی میخواد بشه ، شاید پریوش همدست شریفی باشه و خواهر به برادر خیانت کرده باشه ،
شریفی قلاده رو میکشید و پریوش رو دور یه دایره میچرخوند و میگفت هاپ هاپ کن سگ من ، پریوش هاپ هاپ میکرد و همراهی میکرد شریفی رو ، شریفی یه دم که یه بات پلاگ بهش وصل بود رو اورد ، پریوش که به حالت چهار دست و پا بود ، شلوارش رو تا زانو کشید پایین ، یه تف انداخت رو سوراخ کون پریوش و بات پلاگ رو فرو کرد تو ، درد تو چهره پریوش مشخص بود ، شریفی گفت زوزه بکش جنده ، پریوش از درد زوزه میکشید و مثل یه گرگ سرش رو به سمت سقف میگرفت ، شریفی لباس های پریوش رو با خشونت از تنش در میاورد ، شورت و سوتین و تیشرت پریوش رو تو تنش پاره کرد ، هر چی به پریوش میگفت با لفظ جنده میگفت ،
وقتی پریوش کامل لخت شد شریفی با داد گفت جنده خیابونی برام دم تکون بده و واق واق کن ، پریوش مثل یه سگ دست آموز دم تکون میداد و واق واق میکرد ، شریفی یه صندلی چوبی اورد و نشست گفت جنده بیا کیر ارباب رو بلیس ،
بیشتر از حد معمول صداشو میبرد بالا ، حتی اگر کسی بیرون سوله هم بود صدای شریفی رو میشنید ، پیش خودم گفتم شریفی حتما دوربین گذاشته و از این صحنه ها فیلم میگیره ، وقتی با دقت نگاه کردم دیدم دوتا دوربین تقریبا مخفی شدن رو همون جایی که شریفی هست و یه دوربین جلو درب ورودیه ، باید خیلی دقت میکردی که میدیدیش،
اشکم دراومد ، مطمئنا بعدا منو تو فیلم هاش میبینه ، نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم ،
شریفی لخت شد و کیرش رو میکوبید تو صورت پریوش ، پریوش هم همچنان مثل یه سگ فرمانبردار طابع اوامر شریفی بود ، شریفی کیرشو گرفته بود تو دستش و میگفت فعلا فقط تخم هامو بلیس ، تو جنده حقیر منی ، تو از سگ هم کمتری،
بعد با داد و یه حس سرخوشی گفت کاش مادرت هم زنده بود اونم میگاییدم و مثل یه سگ آبم رو حروم کس گشادش میکردم ، پریوش هم مثل یه تشنه تخماشو مک میزد . شریفی دست کرد تو موهای پریوش و کیرش رو گذاشت دهنش، جوری فشار میداد کیرش رو تو حلق پریوش که داشت خفه میشد ، شریفی میگفت اهان بخور جنده تو باید شهید راه کیر من بشی ، وقتی میکشید بیرون ، پریوش سرفه میکرد و تا مرز خفه شدن میرفت، اما شریفی اصلا مراعات حال پریوش رو نمیکرد ، جنون آمیز تو حلقش فرو میکرد ، بعد موهاشو کشید چنتا چک محکم زد تو صورت پریوش گفت دهنت رو باز باز کن ، هی آب دهنش رو جمع میکرد و تف میکرد تو دهن پریوش ، آب دهنش که خشک شد ، کیرش رو دوباره فرو کرد تو حلق پریوش ، پریوش خیلی اذیت میشد اما تحمل میکرد تا شریفی به خواسته اش برسه ، شریفی بیرحمانه تو دهن پریوش تلمبه میزد ، وقتی از حلق پریوش میکشید بیرون ، بزاق شر شر میریخت پایین از صورت پریوش و کیرش .
حسابی که دهن پریوش رو گایید ، اونو داگی کرد و بات پلاگ رو کشید بیرون ، سریع فرو کرد تو کون پریوش ، با تمام توانش کون پریوش رو میگایید، پریوش از درد زجه میزد، زوری تحمل میکرد ،
شریفی از هر فرصتی واسه فحش کش کردن پریوش استفاده میکرد ، و تمام سعیشو میکرد که پریوش رو بیشتر تحقیر کنه ، هر چند پریوش هم خیلی ناراضی نبود ، حتی با وجود اینکه درد میکشید زیر کیر شریفی ، شریفی میگفت زوزه بکش جنده ، زوزه بکش هرزه ، زوزه بکش کسکش ، پریوش گفت جنده توام بکن منو ، شریفی بلند خندید و گفت تو جنده خیابونی هستی نه جنده من ، تورو باید از فردا بدم به سگ هام بکننت، تو لیاقت گیر آدمیزاد رو نداری ، شریفی تا تونست کون پریوش رو گشاد کرد و موقع ارضا دست کرد تو موهای پریوش ، صورتش رو عقب کشید و موهاشو مشت کرد بین پنجه هاش ، درد از صورت پریوش مشخص بود ، با دست دیگه اش وایساد جق زدن و تمام آبشو رو صورت و دهن پریوش ریخت ، گفت بخور شما خانوادگی دوس دارین آب کیر بخورید ، بخور نوش جونت ،
پریوش گفت من ارضا نشدم از کس نکردیم، حداقل برام بخور تا بشم، شریفی یه چک محکم زد تو صورت پریوش ، پریوش شکه شد ، انگار داشت تجربه تحلیل میکرد که این رفتار غیر طبیعیه ، که چک دوم رو خورد و پهن شد کف زمین ، شریفی داد زد ، جنده حرومی اینجا من اربابم و من میگم چکار کنیم ، بعد رفت بالای سر پریوش و شروع کرد به شاشیدن ،
پریوش در حالی که اشک میریخت گفت اینجا حموم نداره که ، من چجوری خودمو بشورم، شریفی گفت جنده ها که شستن نمیخوان، بعد نشست رو سینه پریوش موهاشو کشید و گفت دهنت رو باز کن ، دهن پریوش رو پر کرد از شاش ،
من که کنار بودم حالت تهوع گرفته بودم ، پریوش همراه گریه یه وری شد و اورد بالا، شریفی گفت پاشو جنده حقیر پاشو لباس هات رو همینطوری بپوش ببرمت خونه ات ، میخوام تا خونه خودت بو شاش و منی من رو استشمام کنی و بعد زد زیر خنده و بلند بلند خندید و رفت بیرون .
پریوش از تو کیف با دستمال خودشو یکم تمیز کرد و گریه کنان رفت سمت در خروجی ،
چند دقیقه ای منتظر موندم تا برن که منم پشت سرشون برم، وقتی صدای روشن شدن ماشین شنیدم رفتم سمت در خروجی ، اما در از بیرون قفل شده بود ، از اینکه اینجا گیر افتادم هزار بار خودم رو لعن و نفرین کردم ، آخه یکی نیست بگه بهم که احمق خوب اینا الان میرن در رو قفل میکنن اینجا رو با در باز ول نمیکنن برن،
هر چی سعی کردم یجوری از اینجا خلاص بشم راهی پیدا نکردم .با نور چراغ قوه گوشیم همه جا رو وارسی کردم در ورودی که قفل شده بود ، سمت راست و چپ هم که پنجره بازشو نداشت و یسری پنجره تو ارتفاع بالا بود که نمیشد رد شد ازش ، یه در کوچک هم انتهای سوله بود که اونم قفل شده بود ،
این فکر داشت دیوونه ام میکرد که شریفی هر لحظه ممکنه برگرده و احتمالا اولین کاری که میکنه دوربین ها رو نگاه میکنه و احتمال زیاد منم میبینه که وارد اینجا شدم ، شاید دوربین هاش آنلاین باشن و همین الانشم منو ببینه ، خواستم به پلیس زنگ بزنم اما بگم اینجا چکار میکنم ، به یکی از دوستام زنگ زدم خاموش بود به یکی دیگه از دوستام زنگ زدم جواب نداد، پیش خودم گفتم اخه تو این برهوت که اصلا نمیدونم کجاست به هر کی زنگ بزنمم بی فایده است ، آخه من اصلا نمیتونم آدرس اینجا رو بهشون بدم ، اینترنت هم صفر بود ، دیگه نا امید شدم که رفیقم زنگ زد ، تا جواب دادم وایساد به سلام و احوالپرسی ، داشتم به این فکر میکردم چی بگم و بگم که کجام دیدم صداش قطع شد ، به گوشیم نگاه کردم دیدم یادم رفته چراغ قوه رو خاموش کنم و گوشیم کلا خاموش شد ، انقدر استرس داشتم اصلا حواسم به شارژ گوشی نبود ،
دوباره فکر برگشت شریفی و دوربین ها اومد تو ذهنم ، زدم زیر گریه و اشک ریختم ، یهو یاد یه فیلم افتادم که دزده میخواست دی وی آر دوربین رو پیدا کنه سیم دوربین رو کند و کشید تا ببینه کجا میره ،
رفتم دور و بر یکی از دوربین ها گشتن، که یه سیم مشکی پیدا کردم اویزونش شدم و دوربین از بیخ کند افتاد زمین ، دنبال سیم رو گرفتم از روی زمین میرفت به سمت انتهای سوله ، وسیله روشنایی نداشتم و دیگه نمیدیدم چیزی ، کلی که به تاریکی نگاه کردم یکم چشمام عادت کرد و به سختی میدیدم که یه سوراخ داخل دیوار و چنتا سیم رفته اون سمت دیوار ،
با دست رو دیوار دنبال در گشتم و قفلش رو پیدا کردم، دو تا جای قفل داشت که یکیش آویز بود و یکی دیگه اش کتابی بود ، برگشتم سمت قسمتی که نور داشت ،
قاطی وسیله ها کلی گشتم و یه میله سنگین پیدا کردم ، یک ربعی روی قفل ها میکوبیدم تا بتونم بشکنمشون، از ده تا ضربه ام یکیش به قفل ها میخورد، اولین ضربه ام به قفل آویز بازش کرد ، اما خیلی ضربه زدم به قفل کتابی ، گفتم خدایا گوه خوردم خدایا غلط کردم ، منو از اینجا نجات بده ، از این به بعد خرتم، دیگه دست از پا خطا نمیکنم، دیگه داشتم میبریدم گفتم این آخرین ضربه است ، هر چی جوون داشتم گذاشتم پشت میله و سمت قفلی کوبیدم که اصلا نمیدیدم، وقتی ضربه به قفل خورد ارتعاش میله تمام تن و بدنم رو لرزوند، بی حال افتادم رو زمین دیگه جون گریه کردن هم نداشتم ، گوشام به خاطر صدای ضربه سوت میکشید ،
وسط صدای سوت صدای ماشین شنیدم، شریفی انگار برگشت ، از استرس و ترس نزدیک بود سکته کنم ، وقتی بلند شدم و دستم رو به جای قفل گرفتم دیدم قفل کتابی هم شکسته ، گفتم خدایا هرچند این قضیه رو خودم حلش کردم ، واسه باقیش که هوامو داری خرتم،
در رو باز کردم و رفتم تو ، سمت چپم نور یه تلویزیون بزرگ مشخص بود که جلوش سیاوش نشسته بود رو زمین و تکیه اش به دیوار بود ، از دیدن سیاوش تو این وضع داشتم منفجر میشدم و دستام به لرزه افتاد ،
سرش به دیوار چسبیده بود و دهنش پر از پارچه بود ، پشت سرش یه ورق فلزی شیاردار بود که از دو طرف با مفتول سر سیاوش رو روش فیکس کرده بودن ، مفتول های بالا تو پیشونی سیاوش فرو رفته بودن و مفتول های پایین فشار زیادی رو به پارچه ها میاوردن که باعث شده بود لب های سیاوش از دو طرف خونریزی کرده باشن ،
سیاوش بدنش رو نمیتونست تکون بده ، تمام لباس هاش خونی بود ، دست ها و پاهاش جدا جدا با مفتول وصل شده بودن به زمین که یه ورق کلفت به حالت سوراخ سوراخ زیرش بود و مفتول ها از سوراخ ها وصل شده بودن و تمامشون داخل بدن سیاوش فرو رفته بودن ،
با گریه گفتم سیاوش زنده ای ، چشماشو به آرومی بست و باز کرد ، داشتم فکر میکردم چکار کنم ، الان شریفی سر میرسه و سیاوش حتی اگر آزاد هم باشه نمیتونه جلوی شریفی وایسه ، با این حالی که داره ،
با چشم هاش به سمتی اشاره کرد ، نگاهش رو دنبال کردم یه سیم چین دیدم ، مفتول های سرش رو به سختی بریدم و سرش آزاد شد ، با آزاد شدن سر سیاوش بیهوش شد و گردنش افتاد ،
مفتول های روی دست راستشو اومدم ببرم، که شریفی از تو سوله داد زد کی اینجاست ، انگار دوربین رو دیده بود که کنده شده ، سعی کردم مفتول رو ببُرم اما دیگه زورم نمی رسید، مفتول رو دست هاش کلفت تر از مفتول روی صورتش بود ، میله جلو در بود ، دویدم برش داشتم و رفتم سمت مخالف ، شریفی چراغ اتاق رو روشن کرد و به محض ورود سیاوش رو نگاه کرد ، هر چند دیگه جوونی در بدن نداشتم ، میله رو بزور بالا نگه داشته بودم و کوبیدم تو سر شریفی ،
شریفی در آخرین لحظه متوجه شد و یکم سرش رو کج کرد، میله خورد کنار سرش و بعد خورد رو شونه اش ،
شریفی نعره ای زد و خورد زمین ، منم به سمت در خروجی فرار کردم .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#62
Posted: 24 Feb 2023 07:06
قسمت ۲۳
راوی داستان سیاوش
شکنجه هایی که سر پری و محمد و خود مرجان دراوردم ، سر خودم اومده ، خیلی هم بدتر ، اشتباه کردم فکر میکردم میتونم همون بلائی که سر محمد آوردم سر شریفی هم بیارم ، اما شریفی بلائی سرم آورده که آرزو مرگ دارم ، تمام بدنم از درد زیاد سِر شده ، مفتول ها تو تمام بدنم فرو رفته ، ضعف بدنیم انقدر زیاده که فکر میکنم همین الان بمیرم ، فکر میکردم شریفی تو ویلاش تنهاست، رفتم سراغش اما ده نفر ریختم سرم ، تو عمرم اینقدر کتک نخورده بودم ، بعدشم صبح آوردنم اینجا و یکاری کردن نمیتونم یک سانت تکون بخورم ،
شریفی بی ناموس یه تلوزیون وصل کرده روبرو چشمام ، یه فلش بهش زده از صبح تا الان داره فیلم های کردن خواهرم رو نشونم میده ، نمیتونم جای دیگه ای رو نگاه کنم ، فقط میتونم چشمامو ببندم که نبینم ، اما صدای ناله ها و خنده های خواهرم همش تو گوشمه ، حرف هاشون داره دیوونه ام میکنه ، شریفی بی ناموس یه جا میگه دوس داری جلو سیاوش بکنمت و پریوش میگه تو فقط بکن ، من جلو همه جنده توام ، اینو هزار بار شنیدم دارم دیوونه میشم دیگه ، خدایا منو بکش از این خفت و خواری نجات بده ،
اصلا شریفی الان بیاد بهش میگم هر چی که میخواد رو بهش میگم ، در باز شد و شریفی اومد داخل ، اگر دهنم رو باز کنه باهاش همکاری میکنم ، بعدش یا ولم میکنه یا میکشتم راحت میشم ، بهتر از این بلاتکلیفیه،
اومد جلوم ، گفت تو سارا و محمد رو کشتی اما من با کشتن تو راضی نمیشم ، دوس دارم زجر بکشی و ذره ذره نابود بشی ، میدونستی سارا دختر خاله من و همبازی و عشق بچگیم بوده، میخوام قبل از مرگت اینارو بدونی تا بیشتر زجر بکشی ، من سارا رو فرستادم تا با محمد دوس بشه ، بعد محمد رو درگیر مواد و قمار کردیم ، حسابی که تلکه اش کردیم ، قضیه دوستی رو به پریوش لو دادیم، زندگیشم پاشوندیم، البته قبلش من فرشته نجات پریوش شده بودم و گاییدن پریوش رو در ازای موندن محمد تو کارخونه به عنوان مترسک قبول کردم ، البته دروغ نگم از پریوش خوشم اومد ، خوب جنده ایه، بعد از اینکه سارا و محمد نقشه کشیدن و آبرو تورو بردن، یه جشن حسابی گرفتیم که پریوش هم مهمون ویژه جشن بود ، اما کشته شدن سارا منو دیوونه کرد ، منتظر اعدام تو بودم که معجزه آسا قسر در رفتی ، اما اینجا بود که اومدم با محمد نقشه کشیدم بیاد منو پریوش رو روی کار بگیره ، منم پریوش رو تحریک کردم که هر چی محمد میگه رو گوش کنه چون میتونه هر دو مارو بکشه و قانون هم پشتشه ، زبون بسته منو خیلی دوس داره ، عاشقم شده ، البته من به جز گاییدنش هواشم دارم ، قول میدم داماد خوبی براتون باشم ، فقط یکم زیادی خنگ و بیشعوره، که ثروت خانوادگی رو دو دستی تقدیم ما کرد ، که دستش درد نکنه ،
الانم خواهرت رو برات آوردم تا ببینی چطوری سگ من میشه ، میخوام جلوی تو بکنمش تا ببینی که خانوادگی چقدر حقیر و پست هستین ، بلند شد تلویزیون رو برد روی حالت دوربین ، یکی از دوربین ها رو بزرگ کرد و دوربین های دیگه کوچکتر دور تصویر بزرگ بودن ، شریفی داشت صدا رو روی دوربین داخل سوله تنظیم میکرد که من حتما بشنوم صداشونو، دلم میخواست بتونم بخوابم و صداشونو نشنوم اما نمیتونستم ، یک لحظه یه زن رو تو یکی از تصاویر کوچک دیدم ، که سعی داشت خودشو پنهون کنه ، امید پیدا کردم کسی پیدام کنه ، صدای ضعیف خواهرم رو شنیدم میگفت علی جان علی جان پس کجایی ، شریفی گفت کس و کون خواهرت بدجور میخاره هوس کیرم رو کرده ، این دفعه موقع گاییدنش تو هم میبینیش ، صدای زجه زدنشو زیر کیرمم می شنوی، در رو قفل کرد و رفت بیرون ، کلی با پریوش صحبت کردن و من تو تصاویر کوچک میدیدمشون، چشمم همش به جایی بود که یه نفر مخفی شد ، وقتی شریفی و پریوش اومدن داخل سوله سعی کردم اصلا نگاهشون نکنم ، خواهرم مثل سگ رفتار میکرد و شریفی تحقیرش میکرد تا من ببینم و بشنوم، وقتی بعد از اونا مرجان رو دیدم که اومد داخل داشتم بال درمیاوردم، اصلا امید نداشتم کسی پیگیرم بشه،
شریفی از لحظه ورود پریوش رو فحش کش کرد تا وقتی که بهوش بودم ، لفظ جنده رو هی تکرار میکرد ، گهگاه فقط دنبال مرجان تو تصاویر میگشتم که هی خودشو قائم میکرد ، چشامو بستم که نبینم پریوش رو از شدت ضعف و درد بیهوش شدم ،
با صدای شدیدی به هوش اومدم، دوربین افتاده بود روی زمین و چیزی توش معلوم نبود ، یکی از دوربین ها در همین اتاق رو نشون میداد ، مرجان انگار تو تاریکی بود و دنبال چیزی میگشت تو تاریکی ، دوربین دید در شب داشت و من راحت میدیدمش ، یه میله سنگین رو بلند کرد و سعی میکرد باهاش قفل رو بشکنه ، با خودش کلی حرف زد و گریه کرد و خیلی تلاش کرد ، آخرش با نعره ای ضربه محکمی زد و به قفل برخورد کرد ، انگار بالاخره قفل رو شکست ، وقتی اومد تو و منو تو اون حال دید بدنش شروع به لرزیدن کرد ، توان یک سانت تکون خوردن نداشتم ، اومدجلوم و در حالی که شر شر اشک میریخت گفت سیاوش زنده ای ، چشامو بستم و باز کردم ، با نگاهم به سیم چین بهش فهموندم که با سیم چین مفتول ها رو ببره،
تو یکی از دوربین ها دیدم ماشین شریفی داخل گاوداریه ، فشار عصبی زیادی بهم وارد شد ، یه لحظه تصور اینکه شریفی الان چه بلائی سر مرجان میاره، داشت دیوونه ام میکرد ، با رها شدن سرم، جونی تو بدنم نداشتم که نگهش دارم ، سرم افتاد و باز بیهوش شدم .
صدای زجه زدن مرجان بهوشم آورد، دوربینی که افتاده بود زمین بدن مرجان رو نشون میداد که زیر تن شریفی داشت له میشد و شریفی داشت لباس های مرجان رو تو تنش پاره میکرد ، دست راستم رو نگاه کردم کمی مفتولش با سیم چین بریده شده بود اما هنوز وصل بود ، دستم رو سعی کردم مشت کنم و باز کنم تا کمی مفتول بالا پایین بشه ، زجه های مرجان رو مخم بود و داشت دیوونه ام میکرد ، مرجان با شریفی درگیر بود و تو یه دوربین با تصویر کوچکتر میدیدم که از دست شریفی در رفته و لباس شریفی پر از خونه ، شریفی خوابید رو زمین و وایساد قهقهه زدن ، گفت در قفله اگه میخوای بری بیرون باید منو بکشی ، بعد داد زد بیا منو بکش ،
همچنان دستم رو سعی میکردم تکون بدم تا مفتول قطع بشه ، شریفی ازش خون زیادی رفته بود و تلو تلو خوران رفت سمت مرجان ، گفت اون سیاوش رو زجرکش کردم چون سارا رو کشت ، توهم زجر کشت میکنم چون تو هم مقصر مرگ سارا هستی ، همینجا تکه تکه ات میکنم و همینجا چالت میکنم ، کنار سیاوش ، دادم بچه ها یه قبر خوشگل هم براتون کندن ، قرار بود قبر سیاوش تنها باشه ، اما قسمت شد که عاشق و معشوق رو کنار هم دفن کنم ، مرجان سعی داشت در رو باز کنه اما قفل شده بود ، باز فرار کرد پشت دستگاه ها و داد زد کمک یکی نیست کمکم کنه ، سیاوش کمک ، بعد یه چی پیدا کرد که از خودش دفاع کنه ،
شریفی خندید گفت سیاوش ؟ بعد قهقهه زد و گفت اون که تا الان مرده ، فکر کنم همون موقع که سگ شدن خواهرش رو دید مرد ، شاید هم وقتی دید چقدر خودش و خواهرش حقیرن، خودش دید دیگه زنده موندنش فایده نداره ، البته اگه تو سگ بهتری باشی همینجا نگه ات میدارم و ازت مراقبت میکنم و باز زد زیر خنده ،
بالاخره بعد یه تلاش طولانی مفتول بُرید و تونستم دستم رو آزاد کنم ، سیم چین افتاده بود زیر ساق پام و دستم بهش نمی رسید،
شریفی یه گوشه مرجان رو گیر انداخت و مرجان با یه میله اومد شریفی رو بزنه که شریفی میله رو روی هوا گرفت و مرجان رو چرخوند و میله رو گذاشت زیر گلو مرجان ، کشون کشون بردش نزدیک جایی که پر نور بود ، مرجان دیگه جوون گریه هم نداشت ، شریفی میگفت یه عمری جندگی کردی حالا واسه ما ادا تنگ ها رو در نیار،
تمام زورم رو جمع کردم و تنم رو از دیوار فاصله دادم ، تمام مفتول ها تو سینه و بازوهام فرو میرفت ، با دو انگشت سیم چین رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم ، به سختی مفتول های بازو و مچ دست چپم رو با سیم چین بریدم و دست چپم رو هم آزاد کردم .
صدای کتک خوردن مرجان رو از تلویزیون شنیدم که شریفی انداختش رو زمین و با لگد افتاد به جونش ،
تمام بدنم به دیوار و کف مفتولپیچ شده بود ، خیلی زمان میبرد تا همشون رو ببرم، همینطور که سیم ها رو یکی یکی میبریدم، به تلویزیون هم نگاه میکردم ، شریفی گفت حیفه این لحظات تو تاریخ ثبت نشن، مرجان که دیگه تکون نمیخورد رو ول کرد و دوربین روی زمین رو یه چیزی گذاشت زیرش و تنظیم کرد رو بدن مرجان ، گفت حیف کیر منه که تو بدن تو بره ، البته تازه ارضا شدم و حس سکس هم ندارم ، اینم میدونم که تو هم مثل پریوش جنده ای و هر جوری بکنمت تو لذت میبری ، پس میخوام کاریت کنم که لذت نبری، لوله فلزی رو برداشت ، مرجان سعی کرد بلند بشه که شریفی محکم با مشت کوبید تو صورتش ، مرجان افتاد رو زمین، شریفی تمام لباس های مرجان رو از تنش درآورد و پاره کرد ، لخت لختش کرد و گفت اووف چقدر تو کُسی کیرم برات راست شد ، یه ظرف پلاستیکی بزرگ گذاشت و مرجان رو انداخت روش، کون مرجان رو داد بالا و شلوارش رو درآورد یه تف انداخت رو کیرش و با تمام توان تو کون مرجان فرو کرد ، مرجان سعی کرد از زیرش دربره که شریفی محکم تو سرش کوبید ، شریفی گفت تا میتونی از کیرم لذت ببر که اصل مطلب هنوز مونده ، کاشکی سیاوش زنده باشه و ایناهم ببینه، دو ساعت نشده که جندگی خواهرش رو دیده حالا جندگی و زجه زدن تو هم ببینه خیلی حال میده ،
شریفی داشت تلمبه میزد تو کون مرجان و مرجان هم دیگه توانی واسه مقابله با شریفی نداشت ، تمام بدنم سر شده بود و نمیتونستم بدنم رو تکون بدم ، آخرین سیم مفتول رو که بریدم ، سینه خیز رفتم سمت راست اتاق یه بطری آب اونجا بود خوردم و یکم قند ریختم تو دهنم و باز آب خوردم روش ، سعی کردم روی پاهام وایسم و یکم خون تو رگ هام گردش پیدا کنه ، دیدم با این توان نمیتونم جلو شریفی وایسم ، قاطی وسیله های تو اتاق گشتم یه کارد بزرگ پیدا کردم ، صدای جیغ مرجان باعث شد برم کنار در ، شریفی لوله فلزی رو تو کون مرجان فرو کرده بود و فشارش میداد داخل ، مرجان جیغ بنفش میکشید ، هنوز توان زیادی نداشتم ، میترسیدم برم سمت شریفی و من رو ببینه ، نمیشد کاری کنم ، یکم بدنم رو نرمش دادم تا فشار خونم بالا بره، تمام بدنم از کتک صبح خورد و خمیر بود ، مفتول ها هم نابودم کرده بود ، چند دقیقه ای گذشت دیدم شریفی داره میاد سمت من ، لوله ای که مرجان باهاش زده بود تو سر شریفی جلو در افتاده بود و شریفی داد زد این لوله برات نازکه برم لوله کلفته رو بیارم که بیشتر حال کنی ، کنار در سرپا شدم ، شریفی جلو در خم شد تا لوله رو برداره ، سرش رو چرخوند سمت جایی که منو بسته بود ، همزمان من کارد رو کوبیدم تو صورتش ، سمت راست صورتش از بالای گوشش جر خورد تا فکش ، سفیدی استخوان فکش مشخص بود ، سر پا شد و میله تو دست راستش بود ، دستش اومد ببره بالا با کارد زدم تو مچش ، تا استخوون جر خورد مچش و میله از دستش افتاد ،
شریفی افتاد کف اتاق و مطمئن شد این آخر کارشه، به سختی خودم رو به مرجان رسوندم ، میله رو ازش بیرون کشیدم ، تمام بدنش پر از خون بود و میله همراه با خون از سوراخ کونش خارج شد .
با دیدن من لبخند محوی روی لباش اومد و گریه اش گرفت ، بغلش کردم و منم گریه ام گرفت ، گفتم مرجان منو ببخش ، پیشونیشو بوسیدم ، چشم هاشو بوسیدم و بعد لب هاشو ، دوباره محکم تو بغلم گرفتمش،
با ترس و صدای لرزون گفت شریفی ، برگشتم دیدم شریفی در حالی که شر شر ازش خون میره داره میاد سمتمون، میله و کارد رو برداشتم ، شریفی نزدیکمون که رسید زانو زد ، خنده ای کرد و گفت خواهرت خیلی جنده خوبی بود ، هر کاری ازش میخواستم برام میکرد ، شاشیدن تو دهنش رو خیلی دوس داشت ، تورو به من فروخت ، من رو به تو ترجیح داد ، نمیدونی چجوری با لذت برام سگ میشد .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#63
Posted: 24 Feb 2023 07:07
قسمت ۲۴
گفتم الان لذت سادیسم رو بهت نشون میدم ، با زانو زدم تو صورتش و پهن زمین شد ، انرژیم یکم برگشته بود و میتونستم بهتر راه برم و دست و پام یکم جوون گرفته بود ، میله کلفته قطرش بیشتر از شش سانت بود از کنار شریفی برداشتمش ، محکم کوبیدمش رو کف دست راستش، با کارد محکم زدم رو انگشت شصتش و انگشتش جدا شد ، اومدم دست چپش رو بزنم که دستش رو اورد بالا ، توان صحبت نداشت، با دست چپش گوه خوردن رو فریاد میزد ، آرنجش روی زمین بود و دستش عمود به زمین بود .
با میله کوبیدم کف دستش و صدای خورد شدن استخوانهای کف دست و مچ و ساعد و آرنجش رو شنیدم ، استخوان از کف دستش زد بیرون، با میله انگشت های پاش رو خورد کردم و استخون های ساق پاشو شکوندم ، رنگ شریفی سفید شده بود و داشت جون میداد ، پاهاش رو از هم باز کردم و کیر و خایه اش رو با لوله ترکوندم ، لوله ای که به مرجان فرو کرده بود رو برداشتم ، سعی کردم بکنم تو کونش ، اما با زور هم نمی رفت، کارد رو برداشتم و فرو کردم داخل کونش ، کارد بدن شریفی رو میشکافت و راحت جلو میرفت . در آخر هم با کف پا یه لگد زدم به انتهای کارد و کارد ۳۰ ، ۴۰ سانتی تو بدن شریفی غیب شد .
یکم پایینتر کلی پالت چوبی بود ، سه ردیف پالت بود ، ردیف وسط چهارتا پالت بود و کنارشون ۱۰ ، ۱۵ تا پالت روی هم چیده شده بود ، شریفی شده بود یه تیکه گوشت و کلی استخون خورد شده ، به سختی کشیدمش سمت پالت ها و انداختمش رو پالت های کوتاه تر ،
پالت های کناری که ارتفاعشون بیشتر بود رو ریختم روی شریفی ، رفتم از تو اتاق یه فندک آوردم و یکم کاه ریختم زیر پالت ها روشنش کردم و پالت ها کم کم داشتن گُر میگرفتن ، دور و بر پالت ها چیزی نبود که بخواد باقی جاها آتش بگیره ، رفتم کت شریفی رو تن مرجان کردم و شلوارش رو پاش کردم ، تو جیب کت شریفی یه دسته کلید بود و موبایلش ، یکیشون قفل در رو باز کرد ، برگشتم زیر بغل مرجان رو گرفتم و بلندش کردم که بریم بیرون ، آتش به شریفی رسیده بود و داشت آخرین زجه هاشو میزد ، اون همه پالت تا صبح میسوخت و تا صبح فقط یه خاکستر از شریفی میموند ، مرجان گفت برو دی وی آر رو بیار ، رفتم تو اتاق دی وی آر رو برداشتم ، دیگه چیزی از شریفی مشخص نبود و داشت ذوب میشد تو اون آتش ، آتش داشت حدودا ۴ متر زبونه میکشید ، انگشت شصت شریفی رو برداشتمش ، با مرجان بیرون رفتیم و در ها رو پشت سرمون قفل کردیم ،
سوار ماشین مرجان شدیم و رفتم سمت بیمارستان ، مرجان گفت اگر بریم بیمارستان بگیم چی شده ، گفتم بگو چند نفر خفتم کردن ، سرم گونی کشیدن بردن یه جایی که ندیدم ، بهم تجاوز کردن و بعد تو خیابون ولم کردن ، چهره هاشون رو هم پوشونده بودن و نمیشناسمشون، به پلیس هم بگو من آبرو دارم نمیخوام بیام دادگاه پاسگاه برام بد بشه ، از کسی شکایت ندارم ، مرجان گفت پس تو هم نباید پیشم بیای ، یوقت اگه شریفی رو پیدا کنن که مطمئنا پیداش میکنن ، رفیقاش میدونن که تو اونجا بودی و سریع می فهمند که کار تو بوده بهتره زودتر بری از ایران ، ایران نمونی بهتره ، الانم برو یه بیمارستان دیگه خودت رو دوا درمون کن. گفتم من با استراحت حالم خوب میشه نگران من نباش .
مرجان کلیدهای خونه اش رو بهم داد ، جلو اورژانس یه بیمارستان پیاده اش کردم ، جلو در براش ویلچیر آوردن و یکی بردش داخل .
به محض ورود به خونه وان رو پر از آب جوش کردم و یک ساعتی تو وان خودم رو ریلکس کردم ،
بعد از حموم گوشیم داشت زنگ میخورد و خواهرم پریوش بود ، گوشیمو خاموش کردم و دی وی آر رو به تلویزیون وصل کردم و شروع به نگاه کردن کردم .
راوی داستان پریوش :
سوار ماشین شدم بوی کثافت میدادم ، با علی حرف نزدم ، راه افتاد سمت خونه گفت مرسی عشقم ، واسه روابط جنسی دیگه هیچ آرزویی ندارم جز بچه درست کردن با تو ، ببخشید خیلی تو نقش فرو رفتم ، اگه اذیت شدی شرمنده ، دیگه تکرار نمیشه ، گاهی خوشم میومد از این مدل رفتار تو سکس ، واسه تنوع خوبه . اما علی امروز خیلی زیاده روی کرد ، گفتم نمیخوام در مورد امروز دیگه صحبت کنیم ، این کار رو کردم چون عاشقتم و دوستت دارم ولی دفعه اول و آخرم بود ، علی گفت باشه بازم ببخشید ،
وقتی وارد خونه شدم ، دخترم گلسا سریع گفت اوه اوه چه بویی میدی مامان، جوابی ندادم سریع خودم رو انداختم تو حموم، کل لباس هامو یکبار تو حموم شستم و گفتم یک بار هم با ماشین میشورم، یک ساعتی فقط بدنم رو لیف میزدم، سوراخ کونم درد میکرد ، ارضا نشدنم هم باعث شده بود عصبی بشم ،
از علی خیلی ناراحت بودم ، اما خوب چندین ساله هوامو داره از وقتی محمد رفته اون بوده که خرجیمو داده ، اون همدم روزهای تنهاییم شده ، کاش قبل از محمد با علی ازدواج میکردم و الان مطمئنا زندگی بهتری داشتیم .
شام درست کردم و یکم کارامو کردم به گلسا گفتم چه خبر گفت یه خانمی اومد دنبالتون گفتم نیستین
گفت دایی سیاوش کجاست گفتم اونم نیست ، گفتم اسمش چی بود گفت که اسمشو نگفت بهم، نگران سیاوش شدم ، زنگ بهش زدم جوابمو نداد و بعدش گوشیشو خاموش کرد ،
نمیدونم چش شده ، انگار دنیا برعکس شده به جای اینکه من شاکی باشم اون شاکیه ، به خاطر گند کاری آقا زندگیمون نابود شد ، حالا هم که بعد ۳ سال از زندان اومده دیگه نمیاد پیش ما و معلوم نیس چکار میکنه، شاید اگه سر قضیه دوستی محمد با اون زنیکه نمی رفت سراغ محمد و نمیزدش الان هنوز با محمد راحت زندگی میکردم، محمد هم از سر لج دار و ندارمون رو نمیبرد .
آخر شب ها معمولا با علی چت میکردم و بهش پیام دادم ، جوابمو معمولا زود میداد اما اینبار خبری ازش نشد ،همیشه می نوشتم شب بخیر عشقم ، اما نوشتم شب بخیر که بفهمه ازش یکم ناراحتم، نیم ساعت گذشت پیام داد شب تو هم بخیر ، گفتم همیشه آخرش یه عشقم میچسبوندی، امروز که علیرغم میل باطنیم به خواسته هات تن دادم داری سرد برخورد میکنی ، دلمو شکستی ، گفت مگه چکار کردم که اذیت شدی، به نظر من که لذت هم بردی ، گفتم اگه یکم به ارضا شدن منم اهمیت میدادی شاید الان خودم میگفتم که منم لذت بردم ، اما خیلی برام سخت بود ، الانم این مدل حرف زدنت برام سخت تره،
گفت پریوش میخوام یه اعترافی کنم ، گفتم بفرما گوش میدم، گفت تو این مدت جنده خوبی بودی برام ، اما دیگه ازت خسته شدم ، یه لحظه قلبم اومد تو دهنم گفتم نصفه شبی چی میگی من اصلا حوصله شوخی ندارم باهات ، گفت هیچ وقت تو عمرم اینقدر روراست و جدی نبودم ،
سریع بهش زنگ زدم ، رد تماس داد ، نوشت دیگه صداتم دوس ندارم بشنوم ، تا دو دقیقه دیگه از همه جا بلاکت میکنم و دیگه نه دلم میخواد ببینمت نه دیگه میتونی ببینیم. گفتم از کجا معلوم که تو اصلا علی هستی ، جوابم رو بده تا مطمئن بشم . گفت کی میدونه که امروز سگ من بودی جز من و تو .
داشتم سکته میکردم ، اشکم سرازیر شد ، نوشتم علی با من شوخی نکن من دارم سکته میکنم از حرفات، بگو اینا همش شوخی بوده ، نوشت خوشبختانه یا متاسفانه همشون جدی بود ، من یکی دیگه رو دوست دارم باهاش دارم میرم خارج از کشور زندگی کنم ، تو هم فقط برام یه جنده بی ارزش بودی ، البته مثل تو زیاد دارم ، اونا مستقیما پول جندگی میگیرن و وابستگی با من ندارن ، تو این پول جندگی رو به عنوان کادو میگرفتی ، الانم اتفاقی نیفتاده میتونی راحت یکی دیگه جایگزین من کنی ، شایدم چنتا دیگه ،
نوشتم علی من به تو اعتماد کردم ، تو همدم من بودی تو مونس من بودی ، نوشت ایشالا یه خوبشو پیدا میکنی ، اصلا سیاوش رو بکن همدم و مونس، من فقط دنبال گاییدن تو بودم و الانم دیگه ازت خسته شدم ، اگه ابهامی تو ذهنته بگو جوابت رو بدم ، میخوام بلاکت کنم ،
از خودم بدم اومد ، سیاوش جواب منو چند وقته نمیده ، باهاش حرف عادی هم نمیزنم چه برسه به درد و دل ، نوشتم بلاک کن گفت فقط یه چی بگم که راحت تر با قضیه کنار بیای ، فکر میکنی من و تو رفیق شدیم برای چی ؟ نوشتم من اعصاب نوشتن ندارم دیگه ، بگو حرفتو من میخوام بلاکت کنم ،
نوشت : محمد ورشکست شد و سهم کارخونه اش رو به من بدهکار شد ، یروز محمد بهم گفت من زنم رو بهت میدم فقط بزار تو کارخونه ول بچرخم، بقیه نفهمند که من آس و پاس شدم ،
همه گذشته از جلو چشمام رد شد که یهویی محمد بهم خیانت کرد و بعدش رفتارش انقدر سرد شد که من به خودم حق بدم با علی رابطه عاطفی برقرار کنم ،
علی نوشت محمد همه چیز هایی که تو دوس داشتی رو به من میگفت و من قبل از اینکه تو بگی من اونارو انجام میدادم برات تا بتونم تورو زیر خواب خودم کنم ، گفتم خوب چرا من ، این همه زن هرزه ، خوب با هزینه ناچیز و وقت کمتری می تونستی با اونا باشی، گفت آخه اونا خواهر سیاوش نبودن، گفتم چه ربطی به داداشم داره ، گفت چون محمد و سارا میخواستن مقابله به مثل کنن و تو و داداشت رو بی آبرو کنن ، گفتم سارا کدوم خریه، گفت دوست دختر محمد و همچنین دختر خاله من بود ، سیاوش سارا رو کشت منم انتقام سارا رو ازتون گرفتم ، با محمد گاوبندی کردیم که محمد با یه مامور قلابی بیاد مارو روی کار بگیره ، منم رفتم رو مخ تو که بری وکالت تام بدی محمد تا به خاک سیاه بشینید ،
اشکم شر شر میریخت ، من علی رو باور داشتم، مطمئن بودم عشقش به من واقعیه ، آخه مگه میشه یک نفر اینقدر بازیگر خوبی باشه ،
نوشتم برای خودم متاسفم که عاشق تو شدم ، نمیتونم برات آرزوی بد کنم و آه برات بکشم ، واسه خودم ناراحت نیستم، دارم واسه داداشم دق میکنم که اشتباه من باعث شد کل دار و ندارش رو از دست بده .
نوشت من الان رسیدم فرودگاه ، کمتر از نیم ساعت دیگه پرواز دارم ، این خط و گوشی کلا خاموش میشه و دیگه ارتباطی باهم نداریم ، خدافظ جنده خانم .
دوس نداشتم گلسا متوجه گریه هام بشه و صدام رو بشنوه ، سرم رو کردم تو بالش و حسابی گریه کردم ،
راوی داستان سیاوش
یک هفته است که مرجان بستری شده و هنوز تحت درمانه ، وضعیت روحی خوبی اصلا نداره ، تجاوزی که بهش شده و صحنه هایی که من جلوش رقم زدم باعث شده روح و روانش بهم بریزه ، قرار شده بعد از درمان جسمش , بره پیش مشاور روانشناس تا یکم اوضاع روحیش بهتر بشه .
بعد از دو روز موندن تو خونه مرجان به خواهرم سر زدم ، اولین جمله ای که گفت این بود که رد های روی پیشونیت چیه، منم گفتم تصادف کوچکی کردم و الان خوبم .
یروز صبح خواهرم پر از اشک شد و زد زیر گریه رفتم بغلش کردم و گفتم آجی خوشگلم چی شده چرا گریه میکنی ، روش رو برگردوند و رفت تو آشپزخونه گفت هیچی یکی از دوستام فوت شده ، رفتم پیشش گفتم پریوش جان من خیلی چیزا رو میدونم ، اینکه گذشته چه اتفاقی افتاده اصلا مهم نیست، مهم اینه که الان اونایی که میخواستن مارو نابود کنن همشون مردن و من و تو میتونیم از نو شروع کنیم ، پریوش بهم خیره شده بود و رفته بود تو فکر ، بعد از کلی فکر گفت علی رو تو کشتی؟ گفتم علی نمی شناسم، نمیدونم در مورد چی صحبت میکنی ، گفت اونایی که مردن کیا بودن که مردن ، گفتم همینایی که واسه من پاپوش دوختن افتادم زندان ، گفت همونا رو میگم کیان؟ دیدم سوتی دادم گفتم علی جونت یکیش بوده ، پریوش با بغض و آروم گفت تو که نمیشناختیش ، مشغول کارای آشپزخونه شد و دیگه حرفی نزد ،
صبح از خواب بیدار شدم ، به گلسا گفتم مامانت کجاست ، گفت یه ربع پیش رفت بیرون ، بهش زنگ زدم جواب نداد ، از رفتار پریوش ترسیدم ، بیشتر از پریوش از عشق یه زن ترسیدم ، بهش پیام دادم آجی خوشگلم کجایی کار واجب دارم باهات ، نوشت من دیگه برادر ندارم، آجی کسی هم نیستم ، نوشتم چی میگی دیوونه ، کجایی بگو بیام پیشت باهات کار دارم . نوشت اومدم به پلیس ها بگم تو علی رو کشتی ، نوشتم علی کدوم خریه ، این چرت و پرت ها چیه میگی ، نوشت دیروز خواهر علی تلفنی بهم گفت که علی رو تو یه گاوداری بعد از شکنجه زنده زنده آتش زدن ، من مطمئنم کار تو بوده ، نوشتم اشتباه میکنی، من رو الکی تو هچل ننداز ، نوشت تو باید به تقاص کاری که کردی برسی .
ماشین مرجان دستم بود سریع خودم رو به کلانتری محل رسوندم ، تو محوطه و راهرو ها گشتم پیداش نکردم ، سریع خودم رو به آگاهی رسوندم ، مرجان روی نیمکت تو سالن نشسته بود منتظر ، من رو دید یکم ترسید، نشستم پیشش گفتم چرا اومدی اینجا ، جوابی نداد فقط اشک می ریخت ، گفتم به جان تو به جان گلسا به روح مامان بابا قسم داری اشتباه میکنی ، گفت من مطمئنم تو علی رو کشتی ، گفتم اون کثافت زندگی مارو نابود کرد ، حقش بود بمیره، گفت تو اون رو کشتی بعد شبش از طرف اون به من پیام دادی که دروغهای تورو باور کنم ، گفتم کجاش دروغ بود ، من حرف هایی رو زدم که شریفی خودش اعتراف کرده ، گفت تو دروغ گویی ، علی عاشق من بود ، اون میخواست تو یه موقعیت مناسب بیاد خواستگاری رسمی و با من ازدواج کنه .
شدت اشک هاش بیشتر شد ، گفت این ۳ سال تنها کسم بود ، چرا کشتیش ، گفتم خوب بیا بریم خونه یسری فیلم دارم ، اونارو نگاه کن بعد بیا منو لو بده ، اصلا خودم میام اعتراف میکنم اینجا ،
یه آدم کله کیری از جلومون رد شد رفت راهرو روبرو، پریوش گفت گول تورو نمیخورم، تو کی اینقدر پست شدی ، چه جوری تونستی آدم بکشی ، یه سرباز از راهرو اومد رو به ما گفت خانم جناب سروان اومدن ، تشریف ببرید داخل ، بعد سرباز رفت زیرزمین .
پریوش بلند شد و قدم برداشت سمت راهرو ، گفتم از کارت پشیمون میشی .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...
ارسالها: 170
#64
Posted: 24 Feb 2023 07:08
قسمت ۲۵
رفتم عیادت مرجان که همچنان بستری بود ، شادی نشسته بود و دست مرجان تو دستش بود ، مرجان داشت میگفت ، شریفی تو آتش داشت میسوخت از اون جا اومدیم بیرون ، منو دید سلام داد ، شادی بلند شد و خوشحال منو بغل کرد ، من فقط یه سلام دادم و مرجان رو نگاه کردم ، مرجان چهره اش غمگین شد و از اینکه شادی من رو با ذوق و شوق بغل کرد ناراحت شد انگار ، به شادی گفتم رسیدن بخیر کی اومدی گفت از فرودگاه تهران مستقیم اومدم اینجا ، شادی رو کنار زدم رفتم پیشونی و بعد لبای مرجان رو بوسیدم ، مرجان خنده اومد روی لبش ، گفتم ناجی من در چه حاله ، گفت خیلی بهترم ، دکتر امروز گفت همه چی خوبه ، رو کردم به شادی گفتم ، مرجان خانم فرمودن چجوری منو نجات دادن ، گفت بله فرمودن ، یبار میخواست بکشتت حالا هم نجاتت داده ، گفتم یک بار هم تو دادگاه نجاتم داده این دفعه دومه ،
شادی سعی کرد خودش رو خوشحال نشون بده ، گفت خوشحالم میبینم که رابطه تون اوکی شده ، گفتم من واسه فردا پرواز دارم اگر تا فردا ممنوع الخروج نشم البته، شادی گفت چرا ممنوع الخروج ، گفتم پلیس شریفی رو پیدا کرده و رفقا شریفی من رو دیدن ، شریفی از من به عنوان یه دزد پیش اونا اسم برد و اسممو نگفت به اونا ، شاید یکیشون من رو شناخته باشه ، میخواستم زودتر برم که نتونستم ، مرجان هم که همیشه اشکش دم مشکش بود و باز زد زیر گریه ،
گفتم گریه نکن گفتم که شاید نگفتم حتما که .
یک ساعتی پیش مرجان بودیم که شادی گفت من خیلی خسته ام برم استراحت کنم فردا صبح باز میام پیشت ، مرجان گفت سیاوش جان شادی رو ببر خونه من اونجا استراحت کنه ،
با تردید به مرجان نگاه کردم، انگار از حرفش پشیمون شده بود اما دیگه حرف رو گفته بود ، شادی گفت دوس ندارم مزاحمتون بشم اما شهرتون هتل خوب نداره ، منم از وقتی فهمیدم عمل کردی دل تو دلم نبود که ببینمت،
تو مسیر شادی گفت دلم برات خیلی تنگ شده بود ، بیشتر به خاطر تو اومدم تا مرجان ، گفتم مرسی ، گفت همین فقط مرسی ، الان باید بگی منم همینطور ، گفتم شادی من تو وضعیتی نیستم که با این چیزها فکر کنم ، منو ببخش ، درگیر خیلی چیز های واجبترم و ذهنم درگیره .
جای دیگه ای جز خونه مرجان نداشتم برم، ناچار با شادی رفتم داخل خونه ، به محض ورود شادی شروع به لباس دراوردن کرد ، من رفتم تو آشپزخونه یه چی پیدا کنم واسه خوردن ، شادی لخت مادرزاد رفت سمت حموم ، مرجان زنگ زد گفت کجایی چه خبر ، گفتم اومدم خونه شادی رفته حموم ، یه چی بخورم میرم خونه خواهرم ، مرجان صداش نگران بود و انگار از شادی می ترسید که بین ما اتفاقی بیفته ،
شادی نه برای من بلکه برای اکثر مردها هوس انگیز بود ، واسه شخص خود من تنها مورد در زندگیم بود که له لهشو میزدم، وسوسه شدم برم تو حموم و خودم روش تخلیه کنم ، اما چهره پر از خواهش مرجان همش جلو چشمم بود ، مرجان کسی بود که از جونش گذشت به خاطر من ، الانم به خاطر من رو تخت بیمارستان بود ،
شادی از حموم زود دراومد و گفت فردا برم حوله بخرم ، یادم رفته با خودم بیارم ، یه حوله نیم متری برداشت و پاهاشو خشک کرد بعد موهاشو پیچید دورش و رو سرش جمع کرد ، گفت خودش خشک میشه، اومد تو آشپزخونه یه لیوان آب ریخت و وایساد خوردن ، من همه فکرهایی که میکردم رو یادم رفت ، محو جمال و زیبایی شادی بودم ، شادی زیرچشمی بهم نگاه میکرد ، گفت خوب دید زدی، کجا رو بیشتر دوس داری بهت نشون بدم ، گفتم هیچ جا برو لباس بپوش ، اینقدر جنده نباش ، گفت اووف نه اینکه تو هم بدت میاد ، رفتم روبرو تلویزیون نشستم و سعی کردم به شادی نگاه نکنم ، اومد روبرو و نشست رو پام ، گفت واسه من یوسف شدی و زلیخا رو پس میزنی ، گفتم شادی اینجا خونه مرجانه، دلم نمیخواد با تو اینجا کاری کنم ، گفت اگه دلت نمیخواست نمیومدی تو میرفتی خونه خواهرت ، گفتم مرجان خیلی به گردن من حق داره ، میخوام متعهد بشم بهش ، گفت شما که نامزد هم نیستین ، متعهد چی کشک چی ، گفتم شاید عاشق مرجان نباشم ، اما دوسش دارم ، دلم نمیخواد دیگه اذیت بشه ، شادی لب هاشو نزدیک لب هام کرد و سعی کرد ببوستم، گذاشتمش رو مبل و رفتم سمت در خروجی ، گفت یوسف کی بودی تو ، گفتم تو خیلی جنده ای ، دست شیطون رو از پشت بستی ، اما تو واسه کردن و ارضا شدن خوبی ، همیشه دنبال هیجانی ، الان سکس با من رو دوس داری چون هیجان به دست آوردن منو داری ، از اینکه عشق مرجان بگائت لذت میبری ، تو از من خوشت نمیاد ، گفت اتفاقا من مرجان رو دوس دارم، توهم دوس دارم، اما چندین ساله عادت کردم واسه هر کی خیس میکنم باید بهش بدم ، تو رو از وقتی تو گوشی شاهین دیدم برات خیس شدم ، الانم قرار نیست مرجان بفهمه ، گفتم مرجان خیلی ارزشش بیشتر از یه سکس من و توئه ، دوس ندارم دیگه ناراحتش کنم، تو هم همین دوس خوب بمون برامون، شب بخیر خوب بخوابی.
از خونه اومدم بیرون گوشی مرجان خاموش بود ، رفتم بیمارستان ، چون قسمت وی آی پی بود هر ساعتی می رفتیم میشد رفت داخل ، در رو باز کردم مرجان با چشمای باز به ماه خیره شده بود که از پنجره مشخص بود ،
گفتم ای ماه تر از ماه تماشایی دلخواه، چگونه ای ، مرجان چشاش برق خوشحالی زد گفت خیلی خوبم ، خوبم چون تو هستی، گفتم چرا نخوابیدی ، گفت خوابم نمیبرد، گفتم چرا اخه تو مسکن میخوری باید زودتر خوابت ببره ، گفت فکر اینکه الان داری با شادی سکس میکنی خواب رو از سرم پروند، گفتم من با شادی سکس نکردم و نخواهم کرد ، چون بهتر از شادی رو دارم، اشک شوق تو چشای مرجان جمع شد ، لباشو بوسیدم ، گفت سیاوش من جز تو کسی رو ندارم ، تنهام نزار ، گفتم چشم، حالا چرا گوشیت خاموشه ، گفت تحمل شنیدن و دیدن سکس تو و شادی رو نداشتم ، گفتم مگه خونه دوربین داری ،
گفت دوربین ندارم اما قرار بود شادی برام بفرسته ، با تعجب گفتم چرا شادی ، گفت شادی باهام قرار گذاشت اگر سیاوش سکس نکرد هر کاری بتونه واسه ما میکنه ، اگرم تو باهاش سکس کردی واسه من فیلم و ویس می فرسته ، من باید واسه همیشه قید تورو بزنم .
گفتم شما خانم ها چقدر غلطی هستین ، نکنید از اینکارا، یک میلیون نفر شاید یکی شادی رو پس بزنه ، مرجان گفت اون یه نفرم تویی ، گفتم ناراحت شدم ازت، آخه این چه امتحان کردنه، گفت ببخشید این شادی پیشنهاد داد ، مطمئنم دوست نداره من باهات باشم ، این رو گفت که من و تو از هم جدا بشیم ، گفتم تو هنوز شادی رو نشناختی ، شادی دنبال هیجانه، الان بهش بگو محمود احمدی نژاد فامیلمونه، بیا امشب مخش کن باهاش بخواب ، با کله میاد ، اون دیوونه است ، درکی از عشق هم نداره .
تا ساعت ۴ صبح با مرجان صحبت میکردم که وسط حرفام دیدم خوابش برد ، رفتم خونه خواهرم که وسیله هامو بردارم ، سعی کردم سر و صدا نکنم تا کسی بیدار نشه ، وسایلم رو جمع کردم دیدم پریوش تو چهارچوب در وایساده ، بی تفاوت با کارم ادامه دادم ، گفتم دارم وسایلم رو جمع میکنم که برم ، البته اگر جلو در ماموری نباشه ،
همچنان تو چهارچوب وایساده بود و سد راهم بود ، بهش نگاه نکردم ، گفتم برو کنار دیگه منو نمی بینی، گفت عادت کردم ، مامان و بابا که مردن تنها شدم ، تو و محمد که دنبال هرزه بازی خودتون بودین و من رو فراموش کردین ، افتادی زندان هم که ۳ سال جز علی رو کسی نداشتم ، که اونم به لطف تو دیگه ندارم ، الانم برو ، من رو از سرت باز کن ، گفتم چرا انقدر کور کورانه عاشق علی هستی، من هیچ چیزی رو بهت دروغ نگفتم . دی وی آر رو بردم به تلویزیون وصل کردم .
دستش رو گرفتم بردمش جلو تلویزیون نشوندمش گفتم من روم نشد بهت در مورد این موضوع صحبت کنم اما مجبورم کردی که اینو بهت نشون بدم ، زدم از اول صبح که من رو آوردن و با مفتول بستن ، گذاشتم رو سرعت ۳۲ و هی جلو میزدم رسید به جایی رسید که پریوش و شریفی اومدن تو محوطه، شریفی اومد تو اتاق و اعتراف کرد که من رو داره میکشه تا انتقام سارا و محمد رو از من بگیره و سارا عشق بچگیشه و اون باعث شده محمد به خاک سیاه بشینه
، اون سارا رو فرستاده که با محمد دوست بشه ، و باز هم خودشون یه کاری کردن که تو بفهمی ، و منو غیر مستقیم انداختن زندان ،
وقتی گفت پریوش زیادی خنگ و بیشعوره که ثروت خانوادگی رو دو دستی تقدیم کرده به ما، پریوش بغضش ترکید و منو بغل کرد ، گفت داداش منو ببخش ، شریفی داشت میگفت که الانم پریوش رو آوردم برات تا ببینی چطور سگ من میشه ، پریوش دی وی آر رو از برق کشید ،
از گریه نفسش بالا نمیومد ، بدو رفتم براش آب آوردم، بغلش کردم تا آروم گرفت ، یک ساعتی کنارش بودم و فقط گریه میکرد ، گفت بعدش رو دیدی ؟ گفتم وقتی تو میای داخل رو نگاه نکردم ، گفت قول بهم بده هیچ وقت نگاهش نکنی، گفتم باشه قول میدم ، گفت بزن اونجایی که کشتیش ، گفتم چیز قشنگی نیست واسه دیدن مطمئنی میخوای ببینی ، گفت مطمئنم میخوام ببینم تا دلم خنک بشه ، گفتم نمیخوام در حضور تو ببینم ، گفت خودت لباس تنته؟ گفتم من اره مرجان و شریفی لختن، گفت اونا مهم نیستن ، گفتم پس من میرم یکم بخوابم .
راوی داستان شادی ،
قبلا با پریوش تلفنی صحبت کرده بودم ، لوکیشن خونه خودش رو فرستاد تا حضوری صحبت کنیم ، در رو باز کرد ، چشماش سرخ شده بود و از گریه زیاد نفسش بالا نمیومد، خودمم حالم بهتر از پریوش نبود ، گفتم سلام ، خودش رو انداخت تو بغلم و گفت به خدا من چیزی به پلیسا نگفتم ، گفتم تو که مقصر نیستی ، مگه کسی گفته تو مقصری، گفت آخه سیاوش رو تو خونه من گرفتن ، اون فکر میکنه که من اونو لو دادم ،
گفتم کسی تو رو مقصر نمیدونه ، پلیس ها از دوربین مرغ داری کنار گاوداری ماشین مرجان رو شناسایی کردن ، سیاوش و مرجان رو دیدن از اونجا اومدن بیرون ، کت شریفی رو تن مرجان دیدن ، چند نفر هم شهادت دادن که سیاوش رو تو گاوداری با شریفی دیدن، خون سیاوش و مرجان هم کف گاوداری ریخته و شناسایی شدند ، الان باید بریم پیش وکیل ، باید تو هم بیای تا بتونیم یه داستان سر هم کنیم بلکم بتونیم سیاوش و مرجان رو تبرئه کنیم ، قبلش باید بهت بیت کوین های سیاوش رو بدم و نحوه تبدیل به پول رو بهت توضیح بدم ، این بیت کوین ها رو سیاوش از لپ تاپ و گوشی محمد درآورد و من بهش قول دادم بهت برسونمش .
دلم نمی خواست واقعیت رو قبول کنم و به پریوش بگم ، اما سیاوش و مرجان تو بد مخمصه ای گیر کردن، درسته مرجان دلش میخواد سر به تنم نباشه اما واسه گرفتاریش دارم دق میکنم، سیاوش درسته منو پس زد اما مهرش تا ابد تو سینم میمونه ،
یک سال بعد
از در وارد شدم ، مرجان رو صندلی نشسته بود و به یک نقطه خیره شده بود ، صداش کردم مرجان ، عزیزم منم شادی ، قربونت برم به خودت بیا ، دنیا همیشه بالا پایین داره، اینکه تو خودت رو از بین ببری که چیزی رو درست نمیکنه ،به خدا اگر سیاوش هم الان اینجا بود راضی نبود تو اینطوری کنی با خودت ، به خدا که سیاوش هم راضی نیست تو توی این حال بمونی ،
روبروش نشستم و با دو دستم دو طرف صورتش رو گرفتم گفتم تو رو خدا به خودت بیا ،
مرجان به چشمام خیره شد و گفت س س س سی سیا یهو هق هق کرد و بعد وایساد جیغ کشیدن ، دوتا پرستار اومدن داخل و زوری بهش آمپول زدن، آروم گرفت گذاشتنش روی ویلچیر و بردنش به اتاقش،
بی اختیار اشکم سرازیر بود ، یه پرستار اومد داخل بهم گفت خانم خوبی ، سری تکون دادم و نشون دادم خوبم ، گفت ببخشید من امروز روز اولی کاریمه جریان این خانم چیه ، گفتم عاشق یه نفر شد به اسم سیاوش ، تو یه جنایت ناخواسته گیر کردن و سیاوش برای اینکه مرجان تو دردسر نیفته همه چیزو گردن گرفت ،
نفسم به شماره افتاد و حالت خفگی بهم دست داد ، پرستار اومد بغلم کرد گفت گریه کن گریه کن ، ترکیدم یهو از غم و غصه ، شدت گریه ام که کمتر شد ، به سختی ادامه دادم که ، از وقتی سیاوش رو اعدام کردن مرجان هم دیوونه شده .
هميشه يادمان باشد
که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت
چه سنگ را به کوزه بزنی
چه کوزه را به سنگ،
شکست با کوزه است
دلها خیلی زود از حرفها می شکنند...