انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

زندگینامه ندا



 
زندگينامه ندا < قسمت دوازدهم >

قاسم که رفت ، نشستم روي سکوي کنار در ورودي سونا ، نيم ساعتي ميشد که سکس شايسته و مرتضي شروع شده بود ، صداي آخ و اوخ شايسته و برخورد بدنهاشون به هم ميومد ، خيلي هوس سکس کرده بودم ، حولم رو آويزون کردم و در رو باز کردم و رفتم داخل
شايسته ايستاده شده و خم شده بود و آرنجهاش روي رونش بود و مرتضي هم دو طرف کمرش رو گرفته بود و تو کونش تلمبه ميزد
- شايسته جون ! چيکار ميکنين ؟ چرا اينقدر طول کشيد ؟
با اهن و اوهون جواب داد :
- چي بگم ندا جون ، به اين حضرت آقا بگو
بعد با اشاره بهم فهموند که برم نزديکتر و در گوشم گفت :
- سه بار شيره جونش رو کشيدم ، حالا حالا آبش نمياد
- آقا مرتضي ! بيايين بريم بيرون اينجا هواي کافي نداره ، يه چيزي هم بخورين تا سرحال بيايين
- فکر خوبيه ، بريم شايسته جان ؟
- بريم عزيزم
کيرشو از تو کون شايسته کشيد بيرون و يه نفس عميق کشيد شايسته کيرشو گرفت دستش و هر سه ، لخت مادرزاد رفتيم بيرون و سر ميز ، مرتضي وسط و ما دو طرفش نشستيم ، مرتضي کير خوبي داشت و هنوز راست بود ، رفتم سراغ آيفون و گفتم
- مش قاسم ! از اون کنياک فرانسويها يه شيشه بيار بالا ، درضمن خودت هم با همون لباسهايي که موقع مهموني مامان اينا ميپوشيدي بيا
چند دقيقه بعد قاسم اومد و يه شيشه کنياک درجه يک دستش بود ، يه پاپيون قرمز زده بود و يه شورت پادار طوسي جذب پوشيده بود ، کير نيمه خوابيدش به يه طرف افتاده بود و سر کيرش از روي شورت کاملا مشخص بود ، با اومدنش شايسته يه سوتي کشيد ، قاسم مشغول پر کردن ليوانها شد
- چي شد شايسته جون ؟
- آه ندا ! ياد قديما افتادم ، مهمونياي مادرت ، عجب دوراني بود ، يادش بخير
- شما هميشه تو مهمونيا بودي ؟
- آره بيشتر وقتا بودم
- راجع به چي حرف ميزنين
- مرتضي جان ! وقتي مامان ندا ايران بود حداقل هفته اي يه بار مهموني ميگرفت ، چه عيش و نوش و عشرتي بود ، خيلي عالي بود ، مش قاسم هميشه اينجوري لباس ميپوشيد ؛ يادته مش قاسم ؟
- بله خانوم
- شايسته جون تعريف کن يه کم
- چي بگم عزيزم ، مامانت هميشه ستاره تو مجالس ميدرخشيد ، خوشگل و خوش هيکل و سکسي مثل خودت که الان مثل ستاره ميدرخشي
- چي شايسته جان ؟ سکسي ؟ يعني شما تو اون مجالس لباس سکسي ميپوشيدن و مش قاسم هم اينجوري مشغول سرويس دادن به شما ها بود
- آره مرتضي جان توي اون مهمونيا محدوديتي وجود نداشت
- يعني چي محدوديتي وجود نداشت ؟
- يعني مثل الان
- آها ، حالا فهميدم ، پس حسابی لذت میبردین
هر سه مست مست بوديم ، شايسته در حالي که کش شورت قاسم رو گرفته بود و به سمت خودش ميکشيد گفت :
- مش قاسم ! هنوز هم همونجوري خوب ميکني؟ در بيار بينم کيرت به خوبي جوونيات هست يا نه
و از روی شورت و آرووم شروع کرد به نوازش کیر قاسم و بعد شورت قاسم رو کشيد پايين ، کير تيره و سنگين و گوشتي و نيمه راست قاسم افتاد بيرون ، اون شب کيرشو خوب نديده بودم ، واقعا کير خوب و کلفتي داشت ، شايسته با يه دستش کير قاسم رو از زير گرفته بود و با دست ديگش از رو ميماليدش و گفت :
- به به بهتر از قبل هم شده
سر کیر قاسم رو آروم بوسید و يه ليس ممتدي به سر و تنه کيرش زد و ادامه داد
- ببين مرتضي ، چه کير عظيمي داره
با ساک زدن شايسته ، کير قاسم يواش يواش داشت راست ميشد و بزرگيش رو به رخ همه ميکشيد
مرتضي که ديد شايسته با مش قاسم مشغول شده ، اومد سراغ من و خودشو چسبوند به من و من دستم رو گذاشتم روي رون مرتضي ، نزديک کيرش ، کيرش تقريبا خوابيده بود ؛ مهدی و ذبیح از تراس مشغول تماشای ما بودن و با اشاره من مهدی اومد و سر میز نشست اونور من و مشغول پذیرایی از خودش شد ، همه نگاهش به بدن من ، مخصوصا سینه ها و وسط پاهام بود
- ببین مهدی جان ! مامانت چقدر خوب ساک میزنه ، اگه دوست داری تو هم لباسات رو در بیار و راحت باش
- آره ، ساکر خوبیه ، باشه الان در میارم
ذبیح رو اشاره کردم که بیاد پیشم ،در حالی که دستم رو سینه ام بود و با نوکش بازی میکردم ، دولا شد و سرش رو آورد نزدیک دهنم
- برو مامانت رو صدا کن بیاد یه کم اینجاها رو مرتب کنه و خودت برو ببین شایسته جان کاری باهات نداره ؟
ذبیح بعد از صدا کردن اقدس رفت پیش شایسته و بعد از درآوردن شلوارش ، شایسته مشغول ساک زدن کیر پدر و پسر شده بود ، مهدی لخت شده بود و محو تماشای ما ها بود و با یه دستش کیرش رو مالش میداد و اون یکی دستش روی رون من بود و آروم میمالید و حس میکردم داره یواش یواش میاره بالاتر ، به آروومی گفتم بهش :
- بدون اجازه دستت رو بالاتر نیاری ها ، فهمیدی ؟
دست مرتضی روی کسم بود و داشت میمالید و گفت :
- سرکار خانوم ، اجازه میفرمایید ؟
- خواهش میکنم
یه کم صندلیم رو چرخوند و پشت به مهدی شدم و پاهامو از هم باز کرد ، بالاجبار دست مهدی از روی پای من جدا شد و زانو زد جلوی پام و سرش رو برد وسط پاهام و خیلی آهسته و پیوسته مشغول لیسیدن کسم شد ، خیلی خوب لیس میزد و هر از گاهی زبونشو میکرد داخل
از شدت لذت باسنم رو داده بودم بالا و اون دستش رو گذاشته بود زیر باسن من و خیلی نرم با انگشت وسطش با سوراخ کونم بازی میکرد ؛ شایسته به قاسم گفت :
- مش قاسم بشین رو صندلی تا منم بشینم رو کیرت
با یه دستش کیر قاسم رو گرفت و با دست دیگش یه طرف باسنش رو گرفت و پشت به قاسم نشست روش ، از حرکاتش معلوم بود که میخاد بکنه تو کونش ولی نمیرفت ، به مهدی اشاره کردم بره کمک مامانش و اونم رفت و با گرفتن اونور باسن مامانش ، میخواست کمک کنه که کیر قاسم بره تو کون مامانش
- مهدی یه کم خیس کن سوراخ کونمو
مهدی با آب دهن سوراخ کون مامانش رو خیس کرد و دوباره میخواست کمک کنه به مامانش و شایسته با یه کم چپ و راست شدن و یه جیغ کوتاه کاملا نشست رو کیر قاسم ، بی حرکت بود و مشغول ساک زدن کیر ذبیح شد ، ذبیح گردن مهدی رو گرفت و نشوندش رو زمین مقابل پاهای شایسته و گفت :
- همینجا باش و مامن جندتو تماشا کن
مرتضی با کس و کون من مشغول بود و خیلی خوب لیس میزد
- آقا مرتضی نمیخواهین برین کارتونو با شایسه جان تموم کنین؟
و با گفتن این حرف خودمو ازش جدا کردم
- فعلا که اشغاله
به درخواست شایسته ، قاسم کف زمین دراز کشیده بود و شایسته نشسته بود روی کیرش ، دو تا زانوهاش دو طرف شکم قاسم بود و دو دستش روی شونه های قاسم و به شدت تلمبه میزد و ذبیح هم سعی میکرد کیرش از دهن شایسته بیرون نیاد، مرتضی رفت و با یه فشار شایسته رو هل داد پایین تا سوراخ کونش نمایان بشه ، کیر ذبیح از دهن شایسته افتاد بیرون ،
سینه های درشت و سفید و قشنگ شایسته روی سینه های پر موی قاسم بود و زیباییش رو دو چندان میکرد مرتضی سعی کرد کیرش رو بکنه توی کون شایسته ، ولی خشک بود و از مهدی خواست که سوراخ کون مامانش رو خیس کنه و وقتی مهدی اینکار رو کرد ، خیلی آسون کیرشو کرد تو کون شایسته و هماهنگ با قاسم مشغول کردن شایسته شدن ، من تنها بودم و التماس رو تو چشمای مهدی می دیدم ، با انگشت اشارم بهش فهموندم که بیاد پیش من و روی زمین دراز بکشه
رو به مرتضی و قاسم که در حال گاییدن شایسته بودن ، دو تا پام رو گذاشتم دو طرف سرمهدی و آروم نشستم رو صورتش و جوری خودم رو تنظیم کردم که سوراخ کونم رو دهنش باشه و کسم رو دماغش با دو انگشتم کسم رو باز کردم که دماغش بره داخل کسم ، بیرحمانه نشسته بودم رو صورتش و نمیتونست نفس بکشه و من هر بیست سی ثانیه یه بار بلند میشدم تا نفسی تازه کنه و دو باره مینشستم ، ذبیح رو صدا کردم و اومد پیشم
- اون شب خیلی خوب لیسم زدی و نتونستی کیرتو بکنی تو دهنم ، نه ؟
با خجالت گفت :
- ببخشید خانم دست خودم نبود
- اشکالی نداره ، حالا امتحان کن
دودستی سرم رو گرفت و کیرش کرد تو دهنم و من مشغول ساک زدن کیرش شدم ، مهدی رو فراموش کرده بودم که نشسته بودم رو صورتش و با دست و پا زدنش میفهمیدم نفس کم آورده و خودم رو جابجا میکردم ، اقدس اومده بود و مشغول مرتب کردن میز بود ، کیر پسرش رو از دهنم درآوردم و گفتم :
- اقدس ! ببین اگه مشروب تموم شده ، یکی دیگه بیار
مرتضی و شوهرش به سختی مشغول کردن شایسته بودن ، نشستم بالای سینه مهدی و دو ستم رو گذاشتم روی رونهای مهدی و ستون کردم و به ذبیح اشاره کردم که کیرشو بکنه تو کسم و اونم با بالا دادن پاهام مشغول کردن من شد ، باسن ذبیح رو صورت مهدی رفت و آمد میکرد ، اقدس با یه شیشه کونیاک دیگه اومد و گذاشت رو میز و گفت :
- خانم امری ندارین ؟
- نه اقدس ، میخای تو هم بیا پیش ما
- نه خانوم ، شما راحت باشن ، اگه کاری داشتین بفرمایید
آب ذبیح زودتر از بقیه اومد و ریخت روی کس من و صورت مهدی و من هم همونجوری نشستم و مشغول تماشای سکس شایسته و مرتضی و قاسم شدم بعد از چند دقیقه هم آب قاسم و بعد مرتضی توی کون و کس شایسته اومد و شایسته اومد و رو صورت مهدی ایستاد و با یه فشاری که به خودش داد آب کیر مرتضی و قاسم رو از کون و کسش خارج کرد و ریخت رو صورت مهدی ، مهدی هم با جق زدن ارضا شد
بعد از یه دوش مختصر ، من و شایسته و مهدی و مرتضی رو تختهای چوبی کنار استخر یه کم استراحت کردیم و ذبیح و قاسم هم به دستور من رفتن که بساط کباب و شام رو فراهم کنن
- ندا جون دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت
- خواهش میکنم عزیزم ، تو همیشه اینقدر شهوتت زیاده
- آره ندا جان ، سیر نمیشم از دادن ، تا صبح هم مرتضی یکی دو بار دیگه میکنه منو
بعد از خوردن شام همگی خداحافظی کردن و رفتن و من هم خیلی خسته بودم ، بعد از بدرقه کردن اونا رفتم که بخوابم . . . .
     
  
مرد

 
ندا خانوم واقعا عالی بود مرسی
     
  
مرد

 
ندا جان داستانت خیلی قشنگ و جذابه و همگی منتظر خوندن بقیش هستیم
مرسی بابت این داستان جذاب و مهیجت
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
داستانت هم مثل خودت بهترینه
     
  

 
زندگينامه ندا < قسمت سيزدهم >

لباسامو در آورده بودم و لخت مادرزاد بودم يه تماس با قاسم گرفتم که بياد اتاق من ، هرچی دنبال تاپ و شلوارک گشتم ، پيداشون نکردم و رفتم تو تراس اتاق خوابم رو به حياط نشستم
- جانم خانوم امري داشتين ؟
- بيا بشين مش قاسم ، راستي قبل از اينکه بشيني با آيفون به اقدس اطلاع بده بياد و تاپ و شلوارک منو بده ، جابجاشون کرده نميدونم کجا گذاشته
قاسم اومد و مودب نشست رو صندلي کنار من و نيمرخ منو توي نور ملايم تراس ميديد، پام رو انداخته بودم روي پام ، کسم لاي رونهاي درشتم گم شده بود ، با دستم داشتم سينه هاي بلورينم رو ميماليدم و گهگاهي نوک صورتيش رو با دو تا انگشتم ميگرفتم و ول ميکردم و قاسم آروم و بي سر و صدا نشسته بود و تماشا ميکرد
- مش قاسم ! مهمونيهاي مامان اينا هم مثل امروز بود ؟
- بله خانم ولي معمولا شلوغتر ميشد
- هميشه شما هم مهمونا رو ميکردي ؟
- بله خانم اکثرا ازم ميخواستن تا اينکار رو بکنم
-شايسته خانوم هميشه بودن ؟
- بله اکثرا حضور داشتن
- ميکرديش ؟
- بله معمولا ؟
- شوهرش هم بود ؟
- بله
- ناراحت نميشد ؟
- چرا ، وقتي ميديد يکي ديگه با زنش خوابيده ، کم عکس العمل نشون ميداد
- شايسته نميدونست اينو ؟
- چرا ، ولي اهميت نميداد و آقاشون هم بعد از يه مدتي عادت کردن به اين موضوع
- مهدي رو چيکار ميکردن ؟ مي آوردنش ؟
- بعضي وقتا مي آوردن ، بچه بود اون موقع 10 11 ساله بود
- کجا نگهش ميداشت ؟
- بعضي وقتا ميفرستاد پيش شما و آرزو خانوم و چند تا بچه که براي مهموناي ديگه بودن ، ولي شما باهاش سازگاري نداشتين
- مامان من چي ؟ ميکرديش ؟ بابام چي ناراحت نميشد ؟
- بله خانم ميکردمشون ، آقا هم حرفي نميزدن
- الان فکر کنم شايسته و مرتضي مشغول باشن ، نه ؟
- نميدونم خانوم
صداي اقدس منو به خود آورد
- خانوم چي لازم داشتين ؟
- اون تاپ و شلوارک راحتيم رو ميخوام ، کجا گذاشتيشون
- خانم تو طبقه پاييني ميز آرايشتونه ، الان ميارم براتون
تاپ شلوارک رو آورد و گذاشت رو میز ، تاپم رو همونجور که نشسته بودم ، نشسته تنم کردم ، چاک سينه هام و نوکشون چشم هر بيننده اي رو نوازش ميداد ، براي پوشيدن شلوارکم ايستادم و پشت به قاسم دولا شدم تا بپوشم
- خانم شورت نميپوشين ؟
- نه اقدس همينجوري راحت ترم ، راستي مش قاسم ! مهمونا اقدس رو هم ميکردن؟
- بله خانوم هر کي ميخواست ميکردش
- اون موقعها هم جوونتر بود و هم خوشگلتر ، البته الانم خيلي خوبي ها اقدس !
اقدس که صورتش گل انداخته بود گفت :
- اي خانم ، جوون بوديم اون موقعها
- الانم پير نشدي که ، تقريبا هم سن شايسته اي ، يه کم به خودت برسي طرفدار زياد پيدا ميکني ، ميبيني شايسته رو ، هر روز با يکيه ، فردا با مش قاسم برين و يکي دو تا لباس خوب بگيرين و به تن و بدنت هم برس و نزار مويي پيدا باشه ، مش قاسم فردا برين و چند دست لباس خوب براش بگيرين ، لباساي باز و سکسي بگير براش که تو مهمونيا بپوشه ، همينجا بازار قائم تجريش همه چي پيدا ميشه ، الانم اقدس تو برو ، مش قاسمم هم ميفرستم بياد ، با رفتن اقدس ، تلفن رو برداشتم و شايسته رو گرفتم ، بعد از چند بار زنگ خوردن برداشت و در حالي که آخ و اوخ ميکرد گفت:
- بله
- ندا هستم شايسته جون ، شبت بخير
- ندا جون تويي عزيزم ، شبت بخير ، جونم
- چه ميکني ؟ چرا هن و هون ميکني؟
- زير مرتضي خوابيدم ، داره ميکنتم
- مهدي کجاست ؟
- همينجا نشسته و تماشا ميکنه و جق ميزنه ، پاشو بيا اينجا
- نه ممنون خوابم مياد ، خسته ام ، از دادن خسته نشدي ؟ مرتضاي بدبخت رو کشتي !
- نه عزيزم ، من از دادن خسته نميشم ، مرتضي هم نميميره نترس ، ميره استراحت ميکنه حالش خوب ميشه ، راستي مرتضي بابت پذيراييتون باز هم تشکر ميکنه
- خواهش ميکنم ، شب بخير
- مش قاسم من به خوش هيکلي مامانم هستم ؟
- بله خانوم خيلي خوبين شما
در حال صحبت کردن بودم و حس ميکردم چشمام دارن بسته ميشن
- من زن خوشگل زياد ديدم ، ولي شما خوشگلترين زني هستين که تا حالا ديدم
ديگه مست خواب شده بودم و تو حالت خلسه بودم و جملات رو درست نميتونستم بگم و بشنوم
- خانوم داره خوابتون ميبره ، بزارين کمکتون کنم برين تو تختتون
قاسم يه دستش رو زير باسنم و يه دست هم زير شونه هام گذاشت و منو بغل کرد و آرووم گذاشت روي تختم ، نوک سينه هام رو بوسيد ،مثل يه تيکه گوشت ، شل و وارفته افتاده بودم رو تخت ، به خواب شيرين و عميقي فرو رفتم . . . .


- خانوم ! بيدار شين ساعت نه شده
در حالي که دمر خوابيده بودم گفتم :
- ذبيح تويي ؟
- نه خانوم ، قاسمم ، ذبيح رفت دنبال سرويسکار کولر ، تا دنبالش نري نمياد ، خيلي بد قوله
- مش قاسم يه کم پاهامو بمال ، خيلي خسته ام ، سرويسکار کولر کي مياد ؟ شبها خيلي گرمم ميشه
- ذبيح رفته دنبالش ، فکر کنم ديگه الان پيداشون بشه
همونطور دمر خوابيده بودم ،قاسم از کف پاهام و روي پاهام شروع کرد به ماليدن و يواش يواش اومد پشت و روي ساقم و بعد اومد بالاتر و رونامو مالش ميداد ، شلوارکم رو داده بود بالا و تا قسمتهاي بالايي رونهام رو مالش ميداد ، دستش رو از زير شلوارکم رسونده بود به کناره هاي سوراخ کونم و کسم ، آرووم گفت
- شلوارتونو در بيارم خانوم؟
من که حال جواب دادن نداشتم ، چيزي نگفتم و گذاشتم به عهده خودش که تصميم بگيره
ديدم آروم دو طرف کش شلوارکم و گرفته و کم کم داره شلوارکم رو از پام در مياره ، حال اينکه تکون بخورم يا چيزي بگم رو نداشتم ، پاهام رو يکم از هم باز کرد و مشغول ماليدن داخل رونها و باسنم و کسم شد ، وقتي نوک انگشت دستش رو به سوراخ کونم مي رسوند و نرم و لطيف سوراخ کونم رو نوازش ميکرد خيلي لذت مي بردم ، صداي اقدس که باهاش صحبت مي کرد توجه منو به خودش جلب کرد
- چيکار ميکني مرد ! خانوم خوابه ، بيدارش ميکني
- خودشون گفتن پاهاشونو بمالم
- اونجايي که داري ميمالي پاهاشه ؟ ذبيح و اون آقايي که قرار بود بياد براي سرويس کولرها ، اومدن تو حياط منتظرن
- بزار کارم رو بکنم ،بگو منتظر باشه ، برو پايين الان خودم ميام
وقتي نفسهاي گرمش به لبهاي حساس کسم خورد ، فهميدم ميخاد کسم رو بليسه ، خوب ليس ميزد ، دستهاشو گذاشته بود پشت رون و باسنم و باز کرده بود و حد فاصل سوراخ کونم و شيار کسم رو ميليسيد ، اصلا فکر نميکردم قاسم اينقدر خوب ليس بزنه ، با دو دستش لبهاي کسم رو از هم باز کرده بود و داخل کسم رو ميليسيد ، بعد يه دقيقه اي ازم دور شد و با صداهايي که ميومد فهميدم داره لخت ميشه
رفت و نشست پشت رونهاي من ، هنوز تاپ تنم بود ، باسن و کمرم رو آهسته و سنگين مالش ميداد و سر کيرسنگينش که افتاده بود وسط پاهاي من ، هرازگاهي به لاي پاي من برخورد ميکرد ، يه تکوني خوردم و چشمامو ماليدم
- بيدارتون کردم خانوم ؟ ببخشيد
- نه ، ادامه بده به کارت مش قاسم ، بيدارم ، کمک کن لباسم هم در بيارم ، همونجا بشين و کمر و شونه هام رو بمال
با در آوردن لباسم ، لخت مادرزاد شده بودم ، قاسم آروم نشسته بود بالاي رونهاي من و پشتم رو از سر شونه هام و گردنم تا باسنم رو مالش ميداد ، وقتي سر شونه هام و گردنم رو ميماليد تقريبا به حالت درازکش روي من ميخوابيد و موهاي فر خورده و پرپشت سينه و شکمش به باسن و پشت من برخورد ميکرد ، سر کيرش تقريبا روي کس من بود و با عقب جلو شدن سعي ميکرد راهش رو به داخل کس من باز کنه ، دوباره صداي اقدس اومد
- کارت تموم نشد مرد ؟ چيکار ميکني ؟ طفلکي بيدار ميشه
با صداي نامفهم و و خواب آلوده گفتم :
- من بيدارم اقدس ، خودم ازش خواستم
در حالي سر کيرش داخل کس من بود ، رو به زنش کرد و گفت :
- تو مگه نرفته بودي پايين ؟ اين سرويسکاره کجاست ؟
- نه ، داشتم اينجا رو مرتب ميکردم ، بهش ميگم بياد بالا، پاشو لباست رو بپوش و خودت باهاش صحبت کن
قاسم رونهامو به هم چسبونده بود و بين پاهاش گذاشته بود و کيرش وسط پاهاي من مخفي بود و کيرش داشت آرووم آرووم ميرفت تو کس من
- تو اين وضعيت ! مگه نميبيني خانوم لختن ؟
من که خيلي تحت فشار هيکل درشت و کير بزرگ قاسم بودم و خوب نميتونستم صحبت کنم با هن هن گفتم :
- مش قاسم بزار بياد کارش رو بکنه ، کاري به ما نداره بنده خدا
- نه خانم بزار کار اونو راه بندازم ، بر ميگردم خدمتتون
قاسم به اتفاق اقدس رفت پايين که سرويسکار رو راهنمايي کنه ، وقتي صدا پاهاشون و حرف زدنشون اومد فهميدم دارن ميان بالا ، من همونجور دمر خوابيده بودم و راه پشت بوم از جلوي اتاق من ميگذشت
- چند تا کولر دارين اينجا مش قاسم ؟
- اسماعيل ! عمارت شيش تا کولر داره و اتاق ما هم يه دونه
سرم رو کج کردم و ديدم که کنار در اتاقم بازه و اسماعيل و قاسم دقيقا جايي مشغول صحبت هستن که ميتونن منو ببينن ، من هم همونجا دمر دراز کشيدم که هر دو از ديدن من لذت کافي رو ببرن ، از سوالهاي الکي که ميپرسيد ميشد فهميد که مخصوصا داره اونجا وقت تلف ميکنه
- آب کولرها از کجاست ؟ شيلنگهاشون سالمن يا برم از در مغازه بيارم ؟ پوشال چي ، بيارم ؟
- فکر کنم همه چي بايد بياري ، هم شيلنگ و هم پوشال
- پس من ميرم و 10 دقيقه دیگه با وانت برميگردم ، بگو ذبيح در رو باز کنه تا ماشن رو بیارم داخل
من ديگه پاشده بودم ، تاپم رو تنم کردم و بدون شلوارک و شورت نشستم ، قاسم گفت :
- خانوم بيدار شدين
- آره مش قاسم به اقدس بگو بياد و کمکم کنه تا برم حموم
- الان ميرم و ميفرستمش بالا
نشستم و منتظر اقدس موندم
- سلام خانوم صبح بخير ، بريم ؟
- سلام اقدس ، من ميرم ، تو هم لخت شو و بيا
لخت شدم ورفتم داخل و رو سکو نشستم ، اقدس هم لخت شد و اومد
- ديدي گفتم هنوز جوون و خوشگلي ، اقدس ، پاشو وایستا ببينمت !
- اي خانوم ، جوون شماييد نه ما
- صورت و موها و گردنت که خوبن و يه آرايش مختصر ميخان ، سينه هات هم خوب و بزرگن ، فقط يه کم افتاده هستن که اونم خيلي مهم نيست ، خوبه که شکم و پهلو نداري
اقدس ايستاده بود و من داشتم معاينه اش ميکردم ، دستم رو کشيدم رو کسش و گفتم
- کست هم خوبه ، سرحال و تپل ، فقط موهاشو بايد بزني ، خيلي خوبه که بدن و پاهات مو ندارن ، دولا شو سوراخ کونت هم ببينم
- اينم خيلي خوبه فقط همون که گفتم ، نزار موهاي اضافه از زيباييت کم کنن ، تا حالا مش قاسم از کون کرده تورو ؟
- اون نه خانم ، نکرده
- پس کي کرده ؟
- تو همون مهمونيها کردن
- آهان ، پس قرارمون چي شد ؟ که به خودت برسي و لباسهاي قشنگ بپوشي ، مخصوصا موقعي که مهمون داريم ، حالا کمک کن يه دوش بگيرم و برم بيرون ، تو هم موهاي اضافي رو بزن و بيا بيرون ، خجالت رو هم بزار کنار
من اومدم بيرون و حوله کلاهدارم رو پوشيدم و بندشو بستم و نشستم لب تخت و چند دقيقه بعد اقدس اومد بيرون
- به به ! ديدی گفتم اگه موهاي اضافی رو بزني بهتر ميشي ، بيا نزديکتر ببينم
- خانوم ! الان اين سرويسکاره و ذبيح و قاسم ميان ، خجالت ميکشم ، در رو ببندم؟
- مگه قرار نشد خجالت رو بزاري کنار ، اتفاقا در رو کامل باز کن ، ببين کست چقدر خوب شد ، سوراخ کونتم عالي شده ، لباستو بپوش
شورتش رو پوشيده بود که قاسم و اسماعيل در حالي که کلي لوازم دستشون بود از راه رسيدن ، اقدس فوري لباسشو گرفت جلوي سينه ها و بدنش تا اونا نبينن و با رفتن اونا پوشيدش ، من قاسم رو صدا کردم :
- مش قاسم ! براي سرويس کولرها اومدن ؟
برگشتن سمت من واومدن جلو ، نيمه بالايي سينه هام و چاک سينه هام به خوبي نمايان بودن و از پايين هم از زانو به پايين در معرض ديد بود و وقتي راه ميرفتم تا يه وجب بالاي زانوم ديده ميشد ، در حالي که با يقه حوله بازي ميکردم
- بله خانوم ، آقا اسماعيل هستن
- چرا ديروز نيومدين آقا اسماعيل
اسماعيل که بي مهابا زووم کرده بود رو سينه هاي من گفت :
- عذر ميخام خانوم ، ديروز نرسيدم بيام خدمتتون ولي الان هر امري باشه در خدمتم
- اقدس ! من تو باغچه روي پشت بوم صبحونه ميخورم بيارش اونجا
اسماعيل گفت :
- خانوم ! شما از جلو بفرماييد ، ما هم از پشت مي آييم
مسير طبقه اول تا استخر و از استخر تا پشت بوم رو با پله رفتيم و وقتي راه ميرفتم سعي ميکردم بخش بيشتري از پاهام رو ببينه ، تقريبا نيمي از پشت بوم يه باغچه کوچيک بود که خيلي باصفا بود و يه آلاچيق وسطش ، من رفتم و نشست پشت ميز و اونا رفتن دنبال کارشون
وقتي نشستم قسمت بيشتري از سينه هام ، تقريبا همش ، ديده ميشد و پاهام که انداخته بورم روي هم ، تا بالاي رونم ديده ميشدن ، اقدس صبحونه رو آورد و گفتم :
- ببين آقا اسماعيل صبحونه نخورده بياد
خودش صدامو شنيد و گفت :
- نه خانوم ممنونم خوردم ،تا دستام تميزن ، يه چايي ميام خدمتتون ميخورم
و اومد و ايستاد کنار ميز و يه فنجون چاي گرفت دستش ، از بالا راحتتر ميتونست سينه هاي منو ببينه
- چرا نميشينين ؟
- راحتم خانم
از رو لباس کار سرهمي که پوشيده بود ، مرتب کيرش رو جابجا ميکرد ، نميفهميدم منظوري داره يا نه ، قاسم اومد و پرسيد :
- آقا اسماعيل کار رو شروع نکردي ؟
- الان ميرم ، خانوم چايي تعارف فرمودن و من هم رد نکردم
قاسم در گوشم گفت :
- خانوم رو ندين بهش ، بزارين کارشو بکنه
- قاسم تو چند دقيقه برو پايين ، بزار ببينم چيکار ميکنه
با رفتن قاسم ، اسماعيل شجاعت بيشتري پيدا کرده بود و بيشتر با کيرش بازي ميکرد ، سر و تنه کيرش رو ميگرفت و ميخواست سايزش رو به من بفهمونه ، منم خودمو زده بودم به اون راه
- چند ساله که من تو اين محلم ، فقط ميومدم و کولر مش قاسم رو سرويس ميکردم ، شما تازه تشريف آوردين ؟
- بله سه روزه اومدم
- الان از حموم اومدين ؟
- بله ، چطور ؟
- سرما نخورين ، اينجا باد داره
- نه عادت دارم
- به چي ؟
- به لخت بودن تو فضاي باز
- اوهوم ، کجا تشريف داشتين ؟
- استراليا
- جاي قشنگيه ، نه ؟
- خيلي
کيرش راست شده بود و قاسم يواش يواش داشت ميومد ، فنجون خالي چاي رو گذاشت رو ميز
- آقا اسماعيل شما همه کار ميکنين ؟
- بله خانوم هر کار فني که باشه انجام ميدم ، الانم اين ميرغضب داره مياد ، برم به کارم برسم
صبحونم که تموم شد رفتم پايين و يه بلوز بي آستين و يه شلوارجين چسبون پوشيدم و رفتم سراغ ليست آقاي احمدپور ، ببينم ميتونم برم جايي و سرکشي کنم ، يه فروشگاه بود تو بازار بزرگ که کارش فروش پارچه و پرده بود و بابا اونو اجاره داده بود به آقاي بهرامي ، تلفن زنگ زد
- بله
- سلام نداي عزيزم ، منم شايسته
- خوبي عزيزم
- مرسي ، چيکار ميکني؟
- ميخام برم سمت بازار بزرگ ، ميايي ؟
- آره يه دوش فوري بگيرم ، تا چند دقيقه ديگه اونجام
- نه ! من ميام تا با هم بريم ، زنگ بزنم فريبرز؟
- بيا ، قدمت رو چشم ، نميخواد ، با مترو راحتتره
شال و مانتوي سفيد و تنگمو گرفتم دستم و راه افتادم به سمت حياط
- مش قاسم ! من و شايسته خانوم ميريم سمت بازار
- تنها ميرين ؟
- گفتم که با شايسته ميرم ، با مترو
- باشه ، مراقب خودتون باشيد ، ميخواين باهاتون بيام؟
- نه نگران نباش مش قاسم
زنگ خونه شايسته رو زدم
- بله
- منم ندا
- بيا بالا عزيزم يه شربت بخور تا من هم حاضر بشم بريم
رفتم داخل ، مهدي با يا تيشرت و شلوارک نشسته بود و مشغول خوردن صبحونه و تماشاي تلويزيون بود
- سلام ندا خانوم
- سلام مهدي ، خوبي؟ آقا مرتضي رفته ؟
- بله يه ساعت پيش رفت ، تا نزديکاي صبح مشغول بودن ، نزاشتن يه ذره بخوابيم
- الان که رفتيم تو برو بخواب ، مامانت کجاست
- حمومه
رفتم به سمت حموم و در زدم
- چيه مهدي ! چي ميگي باز ؟
- منم شايسته جون
- ببخشيد ندا جون ، الان ميام
- بيام پشتتو بکشم ؟
- نه بابا دارم خودمو خشک ميکنم ، الان ميام
شايسته با يه حوله زرشکي کلاهدار اومد بيرون ، قطرات ريز آب روي سينه و شکمش که به سمت پايين سر ميخوردن ، زيبايي بدنش رو دو چندان ميکرد ، کسش رو کاملا شيو کرده بود و به زيبايي ميدرخشيد
- شال و ماتنوتو آويزون کن بريم سر ميز يه آب پرتقال بخور بريم
و رفت و حوله رو گذاشت رو صندلي ولخت مادرزاد نشست سر ميز صبحونه که مهدي مشغول خوردن بود ، من هم بلافاصله ملحق شدم بهشون ، يه بوسه اي به نوک سينه ام زد و منم چاک سينه اش رو بوسيدم و گفتم
- مرتضي کي رفت
- يه ساعت پيش
- خوب بود ديشب ، خوش گذشت؟
- آره عالي بود ، تا صبح دوبار ديگه کردم
- کم خواب نيستي؟
- نه بابا ، من عادت دارم
- به روزي پنج شيش بار دادن ، يا بي خوابي ؟
خنده اي کرد و گفت
- هردو ندا جان ،فقط یه کم جاش درد میکنه ، برم لباس بپوشم و بريم
يه شورت سوتين آبي سيرو يه شلوار سفيد و سياه راه راه چسبون و يه مانتو نازک و کوتاه روش پوشيد
- ندا جون ! سوتین نپوشیدی ؟
-نا بابا هوا گرمه اذیت میشم
یه نگاهی به وسط پاهام انداخت و گفت :
- شورت هم نپوشیدی ؟
- پوشیدم ، چطور ؟
- آخه کست از رو شلوار هم معلومه ، چاک سینه هات هم که از بالا و ساق پات از پایین پیداست ، اینجوری ترتیبتو میدن تو بازار ها ، نگی که نگفتی
و خنده ای کرد
- نه اینکه خودت خیلی لباسات پوشیدست !
و راه افتاديم ، تا ميدان نوبنياد يه دربست گرفتيم و رسيديم ايستگاه مترو
     
  ویرایش شده توسط: Neda_Etamad94   
مرد

 
ندا خانو مثل همیشه عالی بود ممنون بابت این داستانه زیبا
     
  

 
زندگينامه ندا < قسمت چهاردهم >

باد تند و خنکي که از پايين پله هاي مترو ميوزيد ، شال منو از سرم انداخت ، و دامن ماتنوم رو بلند کرد ، با اينکه شلوار تنم بود ولي باز هم پاهام خيلي جلب توجه ميکردن ، ايستگاه کمي شلوغ بود و مردي که لباس فرم تنش بود مرتب به مردم يادآوري ميکرد که از خط زرد رد نشن ، من و شايسته رفتيم و نشستيم و بعد از يک دقيقه قطار اومد
- هميشه اينقدر شلوغ ميشه ؟
- آره ندا جون معمولا شلوغ ميشه ، تازه به ايستگاههاي سمت بازار که برسيم شلوغ تر هم ميشه
- چرا واگن اولي همشون خانومن ؟
- اون واگن مخصوص خانوماست ، منتها من معمولا اون سوار نميشم
و چشمک و لبخندي زد و رفتيم تو يه واگن مختلط سوار شديم ، غير از ما دوتا ، همه مرد بودن و اکثرا نگاهشون به ما بود ، در اثر تکون هاي قطار و تنه هاي مردم شالهامون از سرمون افتاده بود و چاک سينه هامون معلوم بود ، جووني که پشت من ايستاده بود موقع حرکت و ايستادن قطار دستش رو به باسن من ميزد و چون من عکس العملي نشون نميدادم جري تر شده بود و دستش رو گذاشته بود روي باسنم و با تکونهاي قطار دستش رو ميماليد ، آرووم در گوش شايسته گفتم :
- شايسته !اين پسره دستش رو ميماله به باسنم
- اين يکي رو خبر نداري دستش رو کرده لاي باسن من ، بزار حالشونو بکنن ، چيزي از ما که کم نميشه
يه پسر قد بلندي روبروي ما ايستاده بود و زل زده بود به سينه هاي ما و به بهونه اينکه ديگرون ميخان رد بشن خودشم ميماليد به ما ، آهسته گفت :
- در خدمتتون باشيم خانوماي جوون و زیبا
به صورت هم نگاه کرديم و لبخند ريزي زديم
- کجا تشريف ميبرين ؟
شايسته گفت :
- بازار بزرگ
- اتفاقا من هم همون طرف ميرم ، ميتونم افتخار همراهي شما رو داشته باشم
- هر جور راحتي ، سوار ما که نميخاي بشي
پسري که دستش رو باسن من بود کيرشو چسبونده بود به من و هنگام ترمز کاملا فشارش ميداد به باسنم ، معلوم بود که حسابي راست کرده
- چقدر شما زيبا و خوش اندام هستين
- نظر لطفتونه
- نه جدي ميگم ، واقعا بي نقص هستين ، کجاي بازار ميخواين برين ؟
- دوستم آدرس داره ، ندا ! آدرس رو نشون آقا ميدي؟
و آدرس رو که روي يه کاغذ يادداشت کرده بودم گرفتم جلوش
- ميشناسم کجاست ، خوب شد که خدا من سر راهتون قرار داد ، پيدا کردن اين آدرس براي شما خيلي سخته
زير لب گفتم
- از خود راضي !
خنده اي کرد و گفت
- نه ، واقعا جدي ميگم ، اين آدرسي که شما دارين خيلي قديميه و آدمهاي آشنا به بازار فقط ازش سر در ميارن
يه نگاهي به آدرس کردم و ديدم راست ميگه ، خبري از خيابون و کوچه و پلاک نيست ، همش نوشته " سراي فلان " و " گذر بهمان " ، گفتم
- راست ميگين ها
- براي خريد تشريف ميبرين ؟
- نه ميريم به يه آشنا سر بزنيم
- اينجا بايد قطار عوض کنيم و بريم به سمت ايستگاه توپخونه
به زحمت از بين مردا ، که مخصوصا خودشونو تکون نميدادن ، رد شديم و تازه ديدم که شلوغي به چي ميگن ، ايستگاه خيلي شلوغ بود و منتظر قطار شديم ؛ با اومدن قطار به زحمت رفتيم داخل و بلافاصله يه گوشه اي پيدا کرديم و اونجا ايستاديم و پسره يه جوري ايستاد که کسي نتونه مزاحم ما بشه ، يه دستش رو بازوي راست من بود و اون يکي دستش رو بازوي چپ شايسته
يه جوري مراقب ما بود و باهامون صحبت ميکرد ، انگار سالهاست همو ميشناسيم
- اسمم صادقه بود و دانشجوي فوق ليسانس کامپيوتر
- من هم ندا هستم و اينم دوستم شايسته ، از آشناييتون خوشحالم
- خيلي خوشوقتم
خيلي معمولي و صميمي باهامون گپ ميزد ، ايستگاه آخر پياده شديم و به زحمت از ميون جمعيت رد شديم ، ما رو از يه گذري برد که سنتي بود و يه فالوده شيرازي با هم خورديم ، سوار ماشين برقي شديم و رفتيم به سمت بازار بزرگ و وقتي ما رو رسوند :
- آقا صادق ! ممنون زحمت افتادين
- خواهش ميکنم ندا خانوم باعث افتخار بود
- ندا جون راست ميگن آقا صادق ، اگه ايشون نبودن حالا حالاها بايد سرگردون ميشديم
شمارشو داد و گفت سمت بازار هر کاري باشه در خدمته و رفت و ما هم رفتيم پيش آقاي بهرامي ، آقاي بهرامي يه مرد کت و شلواري و جا افتاده با ريش و سبيل بود وسر و وضعش و تابلوهاي مغازه اش نشون ميداد که مذهبيه ، با گرمي و محترمانه در يه گوشه دنج مغازه که در معرض ديد نبود ازمون پذيرايي کرد و گفت هر موقع که بگم آماده تمديد قرارداده
وقتي رفت که يه مشتري رو راه بندازه شايسته بهم گفت :
- اينم که مثل صخره ميمونه
- اگه اينو رام خودت کني هنر کردي شايسته جون
- ميخاي يه کم سر به سرش بزاريم
و دکمه هاي بالايي ماتنوشو باز کرد و يه کم موهاشو ريخت رو سينش و از من هم خواست اين کار رو بکنم و پاشو انداخت رو پاش و يه کم پاچه شلوارشو داد بالاتر ، آقاي بهرامي که اومد ، اول يه کم جا خورد ولي بعد گفت
- ناهار در خدمتتون هستيم ، بفرماييد چي ميل دارين؟ بيارن اينجا راحتين يا بريم رستوران ؟
- حتما حاج آقا ، ولي بريم يه رستوران سنتي و خوب
کوچه پس کوچه هاي بازار رو رفتيم و بالاخره به يه رستوران سنتي و خيلي مرتب رسيديم و روي يه تخت نشستيم ، آقاي بهرامي ميخاست وانمود کنه که نگاه نميکنه ، ولي نسبت به يه ساعت قبل راحت تر برخورد ميکرد و زير چشمي ولي عميق نگاه ميکرد
- خوب اميدوارم غذا خوب بوده باشه
- حتما همينطور بوده جناب بهرامي ، براي يکي دو روز بعد يه قرار ميزاريم تشريف بيارين براي تمديد قرارداد ، ما هم با اجازه رفع زحمت ميکنيم
- اجازه بدين بريم فروشگاه و يکي از بچه ها رو همراهتون بفرستم
- نه نيازي نيست ،يه کم گشت ميزنيم اينجا و فکر کنم بتونيم راهمون رو پيدا کنيم
مشغول گشت زدن تو همون حوالي بوديم ، تو دل اون بازار قديمي و بي سر و ته فروشگاههاي لوکس و بزرگي بود ، يه فروشگاه پوشاک زنونه که جنساش خاص به نظر ميومد، نظرمون رو جلب کرد
- شايسته جون ! بريم يه سر به اين فروشگاه بزنيم؟چيزاي قشنگ و خاصي داره
- بريم عزيزم ببينيم چي داره
وارد فروشگاه که شديم باد خنک و بوي مطبوعي ميومد يه آقاي درشت هيکل که به نظر بدنساز ميومد پشت دخل بود و دو نفر خانم جوون هم به عنوان فروشنده ، يکي از دخترها سلام کرد و گفت
- خوش اومدين خانوما ، در خدمت هستم
- سلام عزيزم ، يه توضيح ميفرماييد
- جنساي ما بيشتر تايلندي هست ، همشون نخي و خنک و با ضمانت کيفيت ، شما مد نظرتون چيه ، لباس شب ميخواين ، لباس زير يا اسپرت
- چيز جديد چي دارين؟
يه لباس شب آورد به رنگ زرشکي و روش خيلي کار شده بود
- اين از جديدترين مدلهاست ، آستينهاش و چپ و راست لباس از بالا تا پايين توري بيرنگه و چون حالت کشي داره کامل به بدن ميچسبه و فقط جلو و پشت بدن رو ميپوشونه ؛ اين يکي هم مشابه همونه ، فقط تور نداره و آستين حلقه ايه و دوتا چاک سرتاسري از پايين تا زير سينه در قسمت جلويي لباس داره ، جنس هر دو هم درجه يک و عاليه
يکيشو من و يکيشو شايسته گرفتيم و رفتيم اتاق پرو که امتحان کنيم اتاق پرو يه کم کوچيک بود و گفتم :
- جاي ديگه نيست ؟ اينجا کوچيکه
- چرا خانوم لطفا هر دو بفرماييد پشت اون پارتيشن و لباسها رو بپوشين
از اين پارتيشنهايي بود که چارچوب چوبي داشتن و ديواره هاس با چيزي شبيه حصير پوشونده شده بود و اونورش ما ميتونستيم ببينيم ولي اونا ما رو نميتونستن ببينن ، لخت شديم هردو ،و مانتو و شلوارمون رو رو همون پارتيشن انداختيم
من که طبق معمول سوتين نداشتم ، اون لباسي که چاک داشت رو خواستم بپوشم و شايسته اون يکي که توري بود ، از پايين لباس رو پوشيدم و از شايسته خواستم زيپش رو ببنده و من هم زيپ لباس اونو بستم و هر دو جلوي آينه ايستاديم
رنگ و جنس و مدلش عالي بود ،در حالي که سينه هام رو تو لباس مرتب ميکردم ، به شايسته گفتم :
- اين که خيلي خوبه ، اين مدل چاک روي لباس رو تا حالا نديده بودم ، از پايين روي ساق پا شروع ميشه و تا زير سينه مياد و وقتي راه ميري کل پاهات و بدنت ديده ميشه مال تو هم خيلي خوب و سکسيه ، کل چپ و راست بدنت از ساق پاهات تا زير بغلت ديده ميشه
خانم فروشنده رو صدا کرديم
- به به ، خيلي عاليه فقط از زير اين لباسها شورت نبايد بپوشين ، الان بيزحمت شورتهاتون رو در بيارين و اگه موافق باشين بگم امير خان هم بياد و نظر بده
در حالي که شورتهامون رو در ميآورديم ، شايسته گفت :
- آره بهتره ايشون هم نظر بدن
- پس شما بفرماييد اتاق وي.آي.پي تا ايشون هم بيان خدمتتون
و با دست به يه در چوبي اشاره کرد و ما هم رفتيم اونجا ، اتاق بزرگ و شيک و مرتبي بود با چند تا آينه روي ديواراش ، ايستاده بوديم و داشتيم خودمون رو برانداز ميکرديم که امير اومد
- سلام خانونمهاي جوان و زيبا ، افتخار ميکنم در خدمتتون باشم ، به به چه لباسهاي زيبايي انتخاب کردين ، چقدر هم روي تنتون خوب نشسته
دورمون ميگشت و آستين و يقه لباسها رو درست ميکرد و تعريف ميکرد ، من گفتم :
- فقط يه عيبي داره ، اونم اينه که شورت نميتونيم بپوشيم و همينطور قسمت سينه اش پوشيده است من دوست دارم سينه ام هم ديده بشه
البته شورت ميتونيد بپوشيد منتها بايد شورتي پاتون باشه که بندهاش نامرئي باشه ،
و در ضمن خانومهاي زيبايي مثل شما نيازي به شورت ندارن و اينم بدونيد که اين لباسها طوري طراحي شدن که موقع راه رفتن و نشستن و رقصيدن جاهاي حساس رو ميپوشونه ،
الانم خواهش ميکنم يه کم راه برين و بشينين و پاشين تا مطمئن بشين ، در مورد قسمت يقه و سينه هم بايد عرض کنم که طراحي اين لباسها به اين شکله و کاريش نميشه کرد

من شروع کردم به قدم زدن ، موقع راه رفتن کل پام تا زير سينه ام ديده مشد قسمت جلويي لباس که حدود 30 سانت بود شکم و کسم رو ميپوشوند و همينطور موقع نشستن هم خيلي جلوه زيبا و سکسي داشت ، بعد شايسته شروع کرد به قدم زدن ، توريهاي چپ و راست لباسش اونقدر نازک و ظريف بود که فکر ميکردي هيچي نپوشيده ولي بندهاي سوتينش ديده ميشد ، امير گفت :
- اگه امکان داره سوتينتون هم در بيارين
پشتش رو کرد به من و من زيپش رو باز کردم و همونجوري پشت به امير سوتينش رو درآورد و دوباره لباسش رو پوشيد ، کناره سينه هاش ديده ميشد و زيبايي خاصي داشت ، گفت :
- من براي اينکه سينه هام خوشفرم وايستن حتما بايد سوتين بپوشم
- اشکال نداره ، يا از مدل دوستتون انتخاب کنين يا سوتيني بپوشين که بندش نامرئي باشه ولي باور بفرماييد ديده شدن سينه هاتون از طرفين بدنتون بسيار زيبا و اغوا کننده ست ، حالا هم از روي ژورنال لباسهاي زير رو ببينين تا براتون بيارم
و به خانم همکارش زنگ زد و نوشيدني خواست ، ما در حالي که نشسته بوديم و امير از روي ژورنال توضيحاتي ميداد ، همکار امير با يه شيشه ويسکي اصل و چند تا استکان اومد و اونا رو پر کرد و رفت و ما مشغول نگاه کردن و خوردن شديم
چند مدل از شورت و سوتينها رو انتخاب کرديم که امير تماس گرفت و گفت که نمونه هاشو بيارن تا ما ببينيم ، شايسته به خاطر نوع لباسش نميتونست پاشو بندازه روي پاش ، اونا رو به هم چسبونده بود و نشسته بود ولي من پام رو انداخته بودم روي پام و يه کم از گوشه کسم معلوم بود ، خانم که نمونه ها رو آورد ، من ايستادم و راحت پوشيدم ولي شايسته نتونست و در حالي که ميخنديد و تلو تلو ميخورد گفت
- الان چجوري بپوشم اين شورتو ، لباسم تنگه
و لباسشو رو داد بالا تا شورت رو بپوشه ، کس تپل و بلورينش و کون زيباش در معرض ديد قرار گرفت ، به علت مستي نتونست خودشو کنترل کنه و با خنده اي مستانه افتاد روي مبل ، امير گفت:
- عرض نکردم خدمتتون که شما نيازي به پوشيدن شورت ندارين ، حيف نيست اين زيباييها پشت شورت مخفي باشن ؟ بزارين کمکمتون کنم
و اومد و نشست جلوي پاهاي شايسته و ساق پاي شايسته روگرفت و شورت رو پاش کرد و داد بالا اينکار رو اونقدر با آرامش و آهسته انجام داد که تمام پاي شايسته رو موقع پوشوندن شورت مالش داد و در آخر هم که ميخواست شورت رو مرتب کنه پشت دستش رو گذاشت رو کس شايسته و چند ثانيه اي نگه داشت و گفت
- واقعا چقدر زيبا و با طراوت هستين شما و هميشه در نظر داشته باشيد که موقع پوشيدن اين لباسها ، مخصوصا اگه شورت پاتون نباشه ، کاملا شيو کرده باشيد ، درست مثل الان
- من که بدنم اصلا مو نداره ، وسط پاهام رو هم هميشه شيو ميکنم و هميشه تميز و بدون مو هستم ، نداي عزيزم هم اصلا مو نداره هيچ جاش ، چون ليزر کرده و کاملا بدون موه
و دستش رو کرد زير شورت من و داد پايين و گفت :
- ببين ! مثل هلوي پوست کنده است
- از خانومهايي مثل شما که به تن و بدن وزيباييشون اينقدر اهميت ميدن ، خيلي خوشم مياد ، البته هنوز هم معتقدم براي شما بهتره اين لباسها رو بدون شورت بپوشين ، اگه امکان داره دوباره شورتتون رو دربيارين و تست کنين
شايسته بي درنگ دوباره لباسش رو داد بالا و شورتش رو درآورد و من هم شورتم رو درآوردم ، از روي شلوار امير مشخص بود که کيرش داره کم کم راست ميشه و با دستي که روش ميکشيد به ما اعلام آمادگي ميکرد براي سکس ، من و شايسته هم که هميشه تشنه سکس بوديم ، شايسته بدون اينکه لباسشو بده پايين گفت :
- بزار طفلکي يه کم هوا بخوره ، خيلي گرمش شده
و شروع کرد با دستش کسش رو باد زدن و گفت :
- تو هم کست رو باد بزن بزار خنک بشه ندا جون
در حالي که کتش رو درمي آورد و آستينهاشو ميزد بالا گفت :
- خانوما اجازه ميدين من با افتخار اينکار رو بکنم براتون
هر رو لم داديم رو مبل راحتي و پاهامونو رو يه کم باز کرده بوديم و امير تماس گرفت با خانم همکارش و ازش آب پاش خواست ، در حالي که زانو زده بود جلوي پاهاي ما و يه دستش روي رون شايسته بود ، همکارش با يه آب پاش اومد داخل ، اولش يه کم جا خورد و بعد آب پاش داد دست امير و رفت بيرون ، مثل اين بود که انگار به ديدن اين صحنه ها عادت داره
- خانومهاي عزيز ! اين اختراع خودمه ، ترکيبي از آب خنک و کمي عرق نعنا و گلاب و کمي روغن زيتون
آب پاش رو هم ميزد و آب رو روي کس ما اسپري ميکرد و خنکي آب به همراه عرق نعنا خيلي حس خوبي بهمون ميداد با دستش پاهامونو بيشتر از هم باز کرد و کناره هاي کسمون رو هم آب پاشيد ، من با دو انگشت سبابه و وسط دست راستم لبهاي کسم رو از هم باز کردم تا داخلش هم آب برسه ، خيلي خوب و خنک و لذت بخش بود
- ندا خانم ، واقعا مثل هلوي پوست کنده هستين شما ، بسيار زيبا و لطيف ، يه کم باسنتون رو بدين جلوتر تا از روي تشک مبل بيفته بيرون لطفا
و من يه کم ليز خوردم و باسنم رو دادم جلو و اميراز زير، با اسپري کردن آب خنک و عرق نعنا روي سوراخ کونم منو به لذت وصف ناپذيري مهمان کرد ، وقتي از زير با انگشتاش سوراخ کونم رو که الان خيس و خنک و چرب شده بود ميماليد ، خيلي برام لذت بخش بود ، همين کار رو با شايسته هم کرد و اون با گذاشتن پاي راستش روي شونه امير باعث شد که راحتتر براش اينکار رو انجام بده
- خانوما اجازه ميدن من هم لباسهامو دربيارم و راحت تر بتونم در خدمتتون باشم
- باشه آقا امير ، راحت باش
لباسهاشو که درآورد ، بدن برنزه و ورزيده و بدون موي اون خيلي برام جالب بود ، جاهاي مختلف بازو سينه و پشتش خالکوبيهاي زيبايي داشت ، شلوارش رو که درآورد ، پاهاش هم بسيار ورزيده و بدون مو بود ، يه شورت اسليپ کشي طوسي سير پاش بود و کيرش که معلوم بود مثل بدنش ورزيده است به يه سمت منحرف و تقريبا راست بود ، با درآوردن شورتش معلوم شد که هيچ جايي از بدنش مو نداره ، کيرش سر پايين بود و نسبتا کلفت و معلوم بود کامل راست نشده و حتي بيضه هاش هم هيچ مويي نداشت ، گفت :
- من هم به خاطر ورزشي که ميکنم و به خاطر اينکه جذاب باشم همه جامو ليزر و سولار کردم و هيچ مويي روي بدنم نيست
- نديده بودم مردا هم ليزر کنن ، براي کي ميخواين جذاب باشين؟
- شايسته جون تو استراليا هم مردها هم موهاي بدنشونو ليزر ميکنن ، ديگه گذشته اون زماني که مرد بودن به موهاي پرپشت سينه باشه
- آخه ندا جون من برام سوال پيش اومده ، يه مرد براي زنها اگه مو هم داشته باشه جذابه ، مگه نه ؟
- بله شايسته جون ، ولي اگه يه مرد بخاد براي يه مرد ديگه جذاب باشه چي عزيزم ؟
- يعني چه ندا ؟ يعني يه مرد بخاد با يه مرد ديگه سکس کنه ؟
- بله عزيزم ، دقيقا
- ندا خانوم کاملا صحيح ميفرماييد ، من علاوه بر تمايل به زن تمايل به مرد هم دارم
- آها حالا فهميدم
امير دوباره نشسته بود و داشت کس و کون ما رو آب ميپاشيد و ميماليد و من گفتم:
- امير خان اگه مايل باشين من هم شما رو يه کم خنک کنم ، فقط قبل از اون بهتره اين لباس رو در بيارم تا خيس و چرب نشه
با لخت شدن من شايسته هم لخت شد و دو تاشون کنار هم روي مبل نشستن و من با اسپري شروع کردم به آب پاشي بدن هردو ، از سينه هاشون شروع کردم و آرووم آرووم اومدم پايين و به کير امير رسيدم ، کير خوش دست و قشنگي داشت و وقتي مالشش ميدادم يواش يواش راست وسر بالا شد ، من که مشغول اسپري آب روي کس شايسته شدم ، شايسته هم کير امير رو گرفت دستش و شروع کرد به ساک زدن ، در اين هنگام خانم همکار امير اومد و پرسيد
- کاري ندارين امير خان؟
- فقط اين اسپري رو پر کنين مجدد
اسپري رو دادم دستش و اون رفت و با اسپري پر برگشت ، وقتي امير باسنش رو داد جلو بهم فهموند که سوراخ کونش هم بمالم و من با اسپري کردن آب و مالش سوراخ کونش به اينکارش جواب دادم ، سوراخ نرم و لطيفي داشت و معلوم بود باکره نيست و استفاده شده ، تلفنم زنگ زد
- بله
- خانموم من هستم قاسم ، نگران شدم ، هنوز بازارين؟
- بله مش قاسم الان برميگرديم ، فقط فريبرز رو پيدا کنين بگين بياد بازار
- بگم بياد کجا دنبالمون امير خان ؟
- بگين پله نوروزخان
- مش قاسم بگو بياد پله نوروزخان و هر وقت رسید ،زنگ بزنه
- بله خانم ، الان زنگ ميزنم بهشون
بعد از چند دقيقه ، شايسته رفت که بشينه رو کير امير و با يه فشار مختصرکیر امیر کامل رفت تو کسش و در حالي که داشت بالا و پايين ميشد ، امير، خانم همکارش رو صدا کرد و گفت که لباسهاي ما رو بپيچه و آماده کنه و دوباره تلفنم زنگ زد
- فريبرزم خانوم ، من الان سر پله نوروزخانم ، زود تشريف بيارين که ماشين رو بد جايي پارک کردم ، الانه که جرثقيل ببره
- شايسته زود باش بريم ، امير خان از اين جا چجوري بريم پله نوروزخان ؟
شايسته يه اخمي کرد و کير امير رو از تو کسش درآورد و زود لباسامونو پوشيديم و با راهنمايي امير ، بعد از حساب کردن لباسها ، راه افتاديم به سمت فريبرز
- تازه داشتيم حال ميکرديم ها ، چه بي موقع زنگ زد فريبرز!
- تو که ديروز اون همه سکس کردي ، سير نشدي؟
- نه بابا ، هر چي بيشتر ميدم ، بيشتر حشري ميشم
چند دقيقه بعد سر قرار بوديم ، فريبرز اشاره کرد که بريم سر خيابون
- چرا ماشين رو نياوردي اينجا؟
- اينجا نميزارن خانوم
- چطور شد اينقدر زود اومدي
- نزديک بودم ، تو بيمارستان سينا کار داشتم
رسيديم و سوار ماشين شديم ، هر دو عقب نشسته بوديم ، شايسته آروم گفت :
- سکسم نصفه نيمه موند ، تا صبح ديوونه ميشم
- حالا بزار يه کاريش ميکنيم
فريبرز سر حال نبود ، ازش پرسيدم :
بيمارستان براي چي ؟ . . . . .
     
  
مرد

 
ندا خانوم واقعا عالی بود مثل همیشه عالی بود داستان که ادم وقتی میخونه حس واقعی بهش دست میده ممنونم
     
  

 
چی شد پس امروز چهارشنه شد ولی هنوز خبری نیست
     
  

 
زندگينامه ندا < قسمت پانزدهم >

فريبرز بعد از کمي تاخير جواب داد:
- راستش ، خانومم بيمارستانه
- چرا ! چيزي شده ؟
- بله متاسفانه ، رفته براي شيمي درماني
- اي واي ! چرا ؟ سرطان ؟
- بله ، اونم از نوع بدخيم ، سرطان معده
راجع به سرطان معده شنيده بودم ، و ميدونستم که خيلي دير خودشو نشون ميده و معمولا دير ميشه
- نگران شدم آقا فريبرز
- خودتونو ناراحت نکنين ، خواست خداست ديگه ، کاريش نميشه کرد
فريبرز ما رو دم در خونه پياده کرد و رفت ،من و شايسته هم رفتيم خونه
- ندا جون ، سکس من نصفه نيمه مونده ، چيکار کنم؟
- ميخاي بگم مش قاسم يا ذبيح بيان بکننت؟
- نه ، راستش يه کيس جديد ميخام
- ميخواي بريم بيرون بچرخيم ؟ شايد با کسي دوست شديم
در حال کلنجار رفتن با شايسته بودم که تلفنم زنگ زد
- سلام ، بفرماييد
- سلام ندا خانوم ؟
- بله خودم هستم
- چطوري جنده !
جا خوردم ، يه خانم جووني بود پشت خط ، ولي چرا اينجوري صحبت ميکرد ، به نظر آشنا ميومد
- شما ؟
- کيرم تو دهنت ، منم معصومه ، دختر خالت
- چطوري معصومه جان ! خوبي عزيزم ؟ هنوز آدم نشدي؟چرا اينجوري حرف ميزني؟
- مامانم زنگ زده بود با مامانت صحبت کنه ، اون گفت برگشتي ايران
- آره چند روزه
- ديوونه شدي ؟ براي چي برگشتي؟
- من ايران رو دوست دارم و هر وقت هم بخام برميگردم استراليا
- غروب يه سر بهت ميزنم ، هستي ؟
- آره بيا عزيزم
- کي بود ندا ؟
- معصومه ، دختر خالم ، داره مياد اينجا ، يه کم خله ولي باهاش به آدم خوش ميگذره ، همينجا باش
- چند سالشه؟
- تقريبا 35 سالشه و تا اونجايي که ميدونم دو تا پسردو قلوي شيطون داره ، فکر کنم 14 15 ساله باشن
- ميگم ها ندا !
- جانم
- اين امير هم خوب کارش رو بلد بود ها ، حيف شد نصفه موند
- آره براي منم تازگي داشت
مانتوهامون رو درآورده بوديم و نشسته بوديم تو حياط ، آفتاب کم کم داشت غروب ميکرد و هوا از اون گرماي طاقت فرساش افتاده بود ، قاسم اومد و پرسيد
- خانم چيزي لازم دارين؟
- آره مش قاسم ميوه و نوشيدني بيار ، مهمون هم داريم ، معصومه ، دختر خالم
- بعله خانم ميشناسمشون ، همون که مثل زلزله ميمونه
خنده اي کردم و گفتم
- بله ، خودشه، يادت مياد؟
- مگه ميشه ايشون رو فراموش کرد
- ندا جون ! اين معصومه کيه که همه ميشناسنش؟
- مياد ميبينيش ، دختر خاله بزرگمه ، شوهرش تو وزارت خارجه اس ، فکر کنم معاونه ، من ميرم لباس عوض کنم تو هم ميايي؟
- آره بريم
در حالي که ميرفتم بالا ، اقدس رو صدا کردم و گفتم که اونم بياد
- اقدس ! من يه سارافون کوتاه داشتم ، رنگش ليمويي بود
- همون که خيلي نازک و لطيف بود و گلهای ریزی داشت خانم ؟
- بله اونو برام پيدا ميکني
لباسامو در آوردم تا اونو بپوشم و دادم دست اقدس
- شورتتون رو عوض نميکنين
- چرا ، بيا اين شورت
و دادم دستش
- يه کم چربه خانوم
- آره بشورش
سرم رو خم کردم به سمت وسط پاهام و دستم رو کشيدم لاي پاهام و گفتم
- کسم هم چربه ، ولي اشکال نداره
يه دستمال برداشتم و کسم رو پاک کردم و يه شورت لامباداي ليمويي پوشيدم و به شايسته گفتم
- ببين چيزي به تنت ميخوره ، بپوش
- نه همينايي که تنمه خوبه
سارافونه رو پوشيدم ،خيلي راحت و کوتاه بود و يه کم از پايين باسنم و از بالا سينه هام معلوم بود ، نوک سينه هام هم به خوبي معلوم بودن به اقدس گفتم
- خوبم اقدس؟
- بله خانم ، عالي
- رفتين لباس خريدين؟
- نه خانم فردا ميريم
- بريم ديگه ، الان سر کله معصومه پيداش ميشه
تا رسيديم حياط و نشستيم صداي زنگ اومد ، تا وارد شد سر و صداش هم اومد
- کجاست اين دخترخاله من ؟
ذبيح به سمت ما اشاره کرد و اون دوان دوان اومد به سمت ما و بلند بلند گفت :
- سلام مادر جنده ، چطوري ؟ ببين چقدر بزرگ شده ، ببینین چه سر و سينه و پر و پاچه اي به هم زده این جنده خانوم !
محکم بغلم کرد و از پشت با انگشت دستش يه فشار به سوراخ کونم داد
- ايشون هم شايسته هستن ، از دوستان
- دوستان ندا جون ، دوستان ما هم هستن
و اونم بغل کرد و بوسيد
- پسرات کجان ؟
- اوناهاشن ، دارن اون گوشه باغ يه آتيشي ميسوزونن
- اسماشون چي بود ؟
- کامبيز و کاميار
- بچه ها بيايين ببينمتون
و اونا دويدن سمت من و هر دو همزمان منو بغل کردن ، رونها و باسن منو از پشت ميماليدن ، دستي به سرشون کشيدن و گفتم :
- مثل مامانتون شيطونيد
- اوووف ندا جون ، اونا دست منو از پشت بستن ، ولشون کني همين جا هر سه تامونو ميکنن ، به سن و سالشون نيگا نکن
به زور اون دوتا رو از خودم جدا کردم و ادامه دادم :
- خوب معصومه ! چه خبر از شوهرت؟
- خوبه اونم ، سرش تو کار خودشه
لباسهاشو در آورد و با يه تاپ کوتاه قرمز که از بالا سينه هاش معلوم بود و از پايين نافش ، و يه شورت جين که پاييناش ريش ريش بود نشست کنارما و در گوشم گفت :
- ندا ! اين دوستت هم مثل خودت جنده است ؟
بلند بهش گفتم :
- تو که همه رو جنده خطاب ميکني ، چه فرقي ميکنه
- آخه ايشون رو تازه ديدم و رودروايسي دارم باهاش
- نه بابا ، راحت باش ستايش جون هم از خودمونه
- پس خيلي خوبه ، از مامانت چه خبر ؟ هنوز هم مثل اون موقعهاست؟
- چجوري يعني ؟
- خوشگل و خوش هيکل و سکسي
- آره همونطوريه
مش قاسم و ذبيح تو حياط و نزديک ما مشغول کار رو باغچه بودن و اقدس داشت پذيرايي ميکرد و ليوانهاي مشروب رو پر ميکرد و ما ميخورديم ، مست شده بوديم و بي ادب تر
-ميدوني همين مش قاسم چند بار مامانتو از کون کرده ؟
شايسته گفت :
- چند بار ؟
- صد بارشو من ديدم فقط ، بعدشم مش قاسم بد جور ميگاييد ها ، يادته مش قاسم ؟ نيم ساعت کيرتو تو کون مامان ندا تلمبه ميزدي
صداي شايسته اومد که با مهدي تلفني صحبت ميکرد
- خونه ندا خانوم اينا هستم ، تو هم ميخاي بيا
کاميار و کامبيز وسط ماها وول ميخوردن و به بهونه هاي مختلف خودشونو ميماليدن به ما
- بچه ها بريم يه تني به آب بزنيم
شايسته گفت :
- من با نظر معصومه خانوم موافقم
من هم موافقت خودم رو اعلام کردم و قرار شد که تو همون استخر حياط آب تني کنيم ، همه فوري لباسهاشونو درآوردن ، من با يه شورت لامباداي مختصر و بدون سوتين بودم و شايسته به يه شورت و سوتين سرمه اي و معصومه هم با يه شورت و سوتين قرمز
معصومه اندام لاغري داشت ولي باسن و سينه هاش بد نبودن ، يه نيگا به من انداخت و دورم چرخيد شورت رو بلند کرد و زيرش رو نگاه کرد و گفت
- عجب شاه کسي هستي ها ندا جون ، مگه نه شايسته ؟
کامبيز و کاميار هم فوري لخت شدن و با يه شورت ايستادن
- پسراي من ! بيايين اينجا شورتاتون رو در بيارم تا خيس نشن و خاله ها بتونن دودولاي قشنگتون رو ببينن
ياد علي و اميد افتادم و دلم براشون تنگ شد ، شورتاشون که درآورد کيراشون افتاد بيرون و معصومه يه بوس کوچولو از سر کيراشون کرد و گفت
- قربون دودولاي کوچولوتون برم
شايسته گفت :
- اينا کوچولو هستن ؟ بزرگ بشن چي ميشن؟
نميدونم چرا کيراي پسر بچه هاي اين دور و زمونه اينقدر بزرگ و مردونه بود ، مهدي هم اومده بود و به جمع ما پيوسته بود و مشغول نگاه کردن بود ، همگي رفتيم لب استخر ايستاديم و با يک دو سه اي که من گفتم پريديم تو آب ، بچه ها وسط استخر نميتونستن بيان چون يه کم عميق بود، من گفتم :
- براي اينکه همه راحت باشن شما دو تا هم سوتينهاتونو در بيارين
معصومه گفت :
- من که ميگم شورتامون هم در بياريم ، اينجا که غريبه نيست
ذبيح و اقدس اومدن لب استخر و شورت و سوتينها رو تحويل گرفتن و روي بند آويزون کردن ؛
- اقدس ! ليوانهاي مشروب لب استخر هميشه پر باشن
- بله خانم
- ندا جون ! شايسته جون ! پاهاتونو از هم باز کنين ببينين بچه هام چه زير آبي ميتونن برن از وسط پاهاتون
ليوانهاي مشروب مرتب خالي و پر ميشد و همگي مست مست بوديم ، ما اومديم وسط استخر و پاهامونو از هم باز کرديم و اون دوتا وروجک رفتن از لبه استخر شروع کردن به زير آبي اومدن که از وسط پاهاي ما رد بشن و اونا با مهارت اومدن و رد شدن و دوباره تو برگشت اين کار رو کردن و بعد از چند بار که اينکار روکردن ، دفعه آخر کامبيز نفس کم آورد و اومد بغل من و کاميار هم که اينو ديد رفت بغل شايسته سر کامبيز وسط سينه هاي من بود و سر کاميار روي سينه هاي شايسته ، کير کامبيز کاملا راست بود و احتمالا کير کاميار هم به همچنين
- معصومه ! اين چرا اينجوري شده ؟
- راست کرده ؟
- آره بدجوري
- شماها اگه از بغل چوب خشک هم رد بشين جوونه ميزنه ، چه برسه به بچه هاي من که الان بغلتون هستن
شايسته دستشو کرد زير آب و با تعجب گفت
- اينم راست کرده
- قربون کيراتون بره مامان ، بيايين ببينمتون ، حموم هم که ميبرمشون همينجوري ميشن شيطونا
من و شايسته بچه ها آورديم و نشونديمشون لب استخر
- خاله هاي جنده ! نميخاين کيراي بچه هاي منو بچشين ؟ خيلي خوشمزه ست ها
شايسته که مست بود و سکسش با امير نصفه مونده بود رفت و جلوي اونا ايستاد و شروع کرد به ساک زدن کيراشون ، خيلي خوب و با اشتها ساک ميزد براشون
من از وقتي خبر بيماري زن فريبرز رو شنيده بودم فکرم مشغول بود و با خودم فکر ميکردم که بيماري و مرگ هر لحظه در کمين هر کدوم از ماست ، اصلا دل و دماغ ساک زدن و سکس رو نداشتم ، مهدي با دقت داشت ساک زدن مامانشو تماشا ميکرد و لذت ميبرد ، معصومه هم با افتخار به اينکه شايسته داره کير بچه هاشو ساک ميزنه گفت :
- شايسته جون کير بچه هاي منو نخوري ها ، فقط آبشونوبخور
و قهقهه کنان خنديد ، شايسته معلوم بود که با ساک زدن و خوردن آب کير راضي نميشه و فقط يه سکس کامل ميتونه اونو راضي کنه ، به معصومه گفت :
- ببينم ! اين بچه هاي تو کردن هم بلدن ؟ تا حالا کسي رو کردن؟
- خوب يادشون بده شايسته جون
شايسته اومد بيرون از آب ، قطرات آب که از سينه و شکمش ميلغزيدن و راهشون رو به سمت شيار کسش پيدا ميکردن و ميچکيدن پايين ، تو اون نور ملايم غروب خيلي تماشايي بود ،کاميار و کامبيز نگاه متعجبانه اي به مادرشون کردند و معلوم بود که تا حالا سکس نداشتن، شايسته با دست به تخت چوبي اشاره کرد وگفت:
- مش قاسم ! بيزحمت با ذبيح اون تخت چوبي رو بيارين اينجا
تخت رو آوردن ، شايسته کاميار رو خوابوند رو تخت ، کير هر دوتاشون يه کم شل شده بود ، با چند تا ساک عميق و حسابي کيرش دوباره راست شد ، شايسته رفت بالاي تخت و ميخواست کير کاميار رو بکنه تو کسش ، من گفتم
- مهدي ! بدو به مامانت کمک کن ، ميخاد اين دو تا جوون رو امشب دوماد کنه
مهدي فوري رفت و کير کاميار رو با کس شايسته تنظيم کرد و به يه حرکت کير کاميار تا ته رفت تو کس مامانش ، يه کم که بالا و پايين کرد به مهدي گفت :
- برو کامبيز هم بيار اينجا و کيرشو بکن تو
مهدي کامبيز رو آورد و در حالي که مامانش رو کير کاميار بالا و پايين ميشد ، سعي کرد کير کاميار رو بکنه تو کون مامانش ، کير کاميار خوابيده بود ، معصومه گفت :
- قربونش برم کيرش خوابيده ، بزار برات بيدارش کنم
و شروع کرد به ساک زدن کير کامبیز ، راست که شد به مهدي گفت :
- بيا ! تحويل بگير ، کمک کن بچم مامانتو بکنه
مهدي لمبراي باسن مامانش رو از هم باز کرد تا معصومه بتونه کير کامبیز رو با سوراخ کون شایسته تنظيم کنه ، يه ليسي هم به سوراخ کون مامانش زد ، وقتي سر کير کامبیز تو سوراخ کون شايسته جاي گرفت ، معصومه با کف دست از پشت باسنش رو فشار داد تا کيرش بره داخل و گفت :
- مامان جون ، عقب و جلو کن کيرتو
معصومه رو کرد به کامیار که سينه هاي شايسته جلوي صورتش بود و گفت
- مامان جون ! ميتوني سينه هاي خاله شايسته رو هم بخوري
و با دست سينه هاي درشت و نرم شايسته رو که در اثر تلمبه زدن عقب و جلو ميشدن رو گرفت و نوکشونو گذاشت تو دهن پسرش و رو کرد به کامبیز که داشت آهسته تو کون شايسته تلمبه ميزد و گفت :
- پسرم ! تو هم با دو دستت دو طرف کمر خاله رو بگير و يه کم محکمتر کيرتو فرو کن تو
و در حالي که کامبیز از دو طرف کمر شايسته گرفت و سرعتش رو بيشتر کرد ، معصومه هم با فشاري که از پشت به باسن پسرش مي آورد کمکش ميکرد تا بتونه محکمتر شايسته رو بکنه
همگي مشغول تماشاي شايسته بوديم که توسط دو پسر بچه در حال گاييده شدنه ، مخصوصا مهدي که با ولع خاصي نگاه ميکرد و از رو شلوار کيرشو ميماليد ، کير ذبيح هم معلوم بود که راست شده ، شايسته با هن هن گفت :
- مهدي کمک کن هر دوشون کيراشون رو بکنن تو کسم
کامبيز و کاميار از حرکت ايستادن و مهدي کير کامبیز رو از تو کون مامانش در آورد و بالاي کير کامیار رو کس مامانش تنظيم کرد و يه ليسي به کير کامبیز و کس مامانش زد و با فشاري که معصومه از عقب وارد کرد ، کير کامبیز هم به راحتي داخل کس شايسته شد ، شايسته يه آهي از روي شهوت کشيد و پسرها مشغول تلمبه زدن شدن ، معصومه در حالي که لخت مادرزاد بود اومد لب استخر و دم گوش من گفت :
- اين شايسته دست منم از پشت بسته
- آره فکر ميکنم يه کم داره زياده روي ميکنه
- شايسته جوون! عروس گلم ! اگه موافق باشي بعضي موقعها بچه هامو بيارم ترتيبتو بدن ، خوبه؟
- آره عزيزم ؛ خيلي خوبه
با زياد شدن شدت ضربات بچه ها تو کس شايسته معلوم شد که آبشون اومده و هر سه آروم گرفتن ، مهدی رفت و آبهايي که از کس مامانش ميومد رو ليسيد و مراسم دومادي اين دو پسربچه به اتمام رسيد و بعدش شامي که اقدس آماده کرده بود رو خورديم و هر کي رفت سمت خونش و من هم رفتم که راشون بندازم
     
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندگینامه ندا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA