دوستان سلامامیدوارم خوب باشید و منو به خاطر تاخیر طولانیم ببخشیدیه مسئله خصوصی داشتم و درگیر بودمفقط لازم میدونم به اون دوست بسیار محترمی که اظهار نظر کردن چند نکته رو یادآوری کنمدوست بسیار مودب و با شخصیت ! باید بدونی که اینجا یه سایت سکسی هست و نمیدونم دنبال چی میگردینمیدونم تحصیلاتت چقدره و به چه کاری مشغولی ؛ ولی باید بگم من فوق لیسانس از دانشگاه معتبر دولتی دارم و کارم طراحی صنعتیه و بسیار از لحاظ اجتماعی در سطح بالایی قرار دارم ، و اینکه اینجا هستم ، برای تنوع و تفریحه و مثل شما تو این سایت دنبال مسائل علمی و فرهنگی و رمانهای بسیار قوی از لحاظ ادبی نیستنم ، اگه بخام دنبال اون مسائل باشم ( که خیلی هم هستم و حتی صاحب نظر هستم ) جای دیگه میرم دنبالش نه اینجا ، حضرت آقا !!
زندگينامه ندا < قسمت بيست و دوم > کلي سعي کرده بوديم که لباسامون پوشيده باشه ، من يه مانتو مشکي و يه روسري آبي از اقدس گرفتم و پوشيدم و شايسته هم مانتو و شلوار مناسبي پوشيده بود- خوبه شايسته جون ؟ مناسبه- آره خوبه ، ناچاريم ديگه- ناچار هم نبوديم ، من هميشه احترام مسجد رو نگه ميدارماز خونه تا مسجد راهي نبود و داشتيم با هم مرور ميکرديم که چي بگيم - شايسته اگه ازت پرسيدن که من کي هستم چي ميگي ؟- نميدونم ، چي بگم؟- بگو خونمون پايين شهره و ميام خونه شما رو نظافت ميکنم و اينکه بچه مريض و شوهر معتادي دارم و پول رو براي درمان بچه ميخام- باشه ندا جوننزديک مسجد بوديم و لباسها و موهامون رو مرتب کرديم وارد مسجد شديم ، خادم مسجد يه پيرمرد ريش و مو سفيد بود و به نظر آدم باصفايي ميومد و در جواب سوال ما صندوق قرض الحسنه رو نشونمون داد ، يه آقاي ميانسالي نشسته بود- سلام حاج آقا- سلام حاج خانم ، بفرماييد- من توفيقي هستم و ايشون هم خانم رئوف هستن ، براي گرفتن وام مزاحمتون شديممسئول صندوق يه برگه داد بهمون که توش شرايط دريافت وام نوشته شده بود و در آخر هم مشخصات وام گيرنده- مطالعه بفرماييد و قسمت پايين رو پر کنيد سريع همه رو خوندم و مشخصاتم رو پر کردم ، با عشوه گفتم- ولي حاج آقا ! اينجا نوشته بايد منتظر بشيم که نوبتمون برسه ، من نميتونم صبر کنم ، شرايطم خاصه ، همه رو نوشتم اينجا- چشم خانم ، امروز تو جلسه هيئت امنا مطرح ميشه ، ايشالله زود پرداخت بشه ، البته اگه معرفتون و ضامنتون مشکلي نداشته باشه- هنوز حاج آقا ربيعي جزو هيئت امنا هستن ؟ ايشون منو خوب ميشناسن ، بفرماييد توفيقي ، شايسته توفيقي ، حتما منو بجا ميارن- بله البته ، اگه ايشون تاييد کنن ، نصف راه رو رفتين- پس ما فردا خدمتتون ميرسيمو با شايسته رفتيم بيرون و تو حياط مسجد شايسته بهم اشاره کردکه يه کم " ننه من غريبم " بازي دربيارم ، منم رفتم و رو نيمکتي که کنار در ورودي بود نشستم و خيلي غمزده به يه نقطه ذل زدم و آرووم آرووم گريه کردم ، خدمتکار مسجد اومد و گفت :- چي شده دخترم ؟ چرا اينقدر پريشوني ؟- حاج آقا بچم مريضه ، خيلي به پول احتياج دارم- اينجا زشته دخترم ، الانم ديگه وقت نمازه و مردم ميان براي نماز ، بهتره بريم تو اتاق من و يه ليوان آب بخورياتاق کوچيک و مرتبي داشت و يه ميز و صندلي و يه کتابخونه کوچيک و يه تخت خواب فلزي کل لوازمش بود ، شايسته در حالي که گره روسريمو باز ميکرد و دکمه هاي بالاي مانتومو گفت :- حالا جور ميشه ندا جان ، بيقراري نکن الان نفست بند مياد- دخترم بيا اين آب رو بخور و توکل کن به خدادر حالي که ديگه روسريم افتاده بود رو دوشم و بخشي از بالاي سينه ام معلوم بود ،ولي خيلي عادي نگاهم ميکرد ، گفتم :- چشم حاج آقا- منم يه دختر دارم همسن تو ، ميدونم چقدر سخته آدمم بچش مريض باشه و دستش تنگ ، الانم پاشين برين و فردا بيايين ببينيم چي ميشهتو راه بوديم- ندا ! تو عجب بازيگري هستي ها شيطون ، داشت باورم ميشد- خودمم داشت باورميشد شايسته جان- بريم خونه ما ؟- آقاي باقري و مهدي کارشون تموم شده بود ؟- من که رفتم داشت هنوز ميکردش ، الان نميدونم تموم شده يا نه ، وقتي مياد معمولا چند ساعتي با هم هستن ، حالا اشکالي هم نداره ، ما که کاري بهشون نداريم- آقاي باقري تو رو هم کرده ؟- نه بهش رو ندادم فعلا- باشه بريم ببينيم چي ميشهوارد آپارتمان که شديم صداي اهن و اوهون مهدي از تو اتاق خواب ميومد ، ايستادم و گفتم - بيا بريم بزار راحت باشن ، بريم پيش حاج آقا ربيعي ؟- باشه اگه اينجور راحتي بريم اونجا ، فقط بزار يه زنگ بهش بزنمو راهي کوچه شديم دوباره ، تو راه شايسته ربيعي رو گرفت و براي نيم ساعت بعد قرار گذاشت و تا ما برسيم اونم اومده بود و دم در منتظر ما بود ، در رو باز کرد و تعارف کرد رفتيم داخل ، يا آقاي ميانسال و نسبتا خشني به نظر ميومد- سلام حاج آقا- سلام خانم توفيقي خوب هستين ؟ مشکلات مرتفع شد ؟- بله حاج آقا ، اگه لطف شما شامل حال ما نميشد ، حالا حالاها درگير بوديم داشتيم پله ها رو صبورانه بالا ميرفتيم که به آپارتمان آقاي ربيعي که طبقه دوم بود برسيم - سرکار خانم رو معرفي نکردين - بله حاج آقا ، ايشون خانم رئوف هستن و گرفتاري براشون پيش اومده که گره اش به دست شما باز ميشه- سلام دخترم - سلام حاج آقادر رو باز کرد و رفتيم داخل و نشستيم رو مبلهاي راحتي توي هال و ربيعي هم رفت آشپزخونه و با يه سيني شربت برگشت- حالا يه گلويي تازه کنين تا بريم سر اصل مطلب- تنها هستين حاج آقا ؟- بله ، حاج خانم طبق معمول رفتن سفر زيارتي ، منم که سرم شلوغه سعادت همراهي نداشتم ، چه کاري از دست من بر مياد ؟- حاج آقا ! خانم رئوف به شدت نياز به وام دارن و مساعدت شما ميتونه براشون خيلي کارساز باشه- بله حتما ، خوب دخترم اسمت چيه ؟ مشکلتت چيه ؟- ندا رئوف هستم حاج آقا ، بچم مريضه و شوهرم معتاد ، نياز به وام دارم- دخترم ، بگو ببينم ميتوني از پس اقساط وام بر بيايي ؟ چقدر ميخاي حالا ؟- بله حاج آقا کار ميکنم و پس ميدم- کارت چيه ؟- نظافت ميکنم ، کارهاي خونه ، پرستاري بچه و سالمند ، خونه خانم مشتاقي و خونه آقاي اعتمادي ميرم ، چند جاي ديگه هم هست - خيلي عالي ، اتفاقا خونه ما هم هفته اي يه روز نياز به مرتب کردن و نظافت داره ، مخصوصا الان که حاج خانم نيستن ، ميخاين يه چرخي بزنيم و بهتون نشون بدم ؟- بله حتماسيني ليوانها رو برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم و ربيعي به دنبال من و مشغول شستن شدم- الان نيازي نيست زحمت بکشي دخترم- نه ، اشکال نداره ، اتفاقا خونه به نظافت نياز داره ، خونتون چقدر قشنگ و بزرگه حاج آقا - ممنون دخترم ، دستت درد نکنه ، ميخاي لباساتو عوض کني ؟- بله ممنون ميشم- تو اون کابينت لباس کار هست ، بردار بپوش- نه يه پيش بند باشه کفايت ميکنه- هر جور راحتي دخترمو رفت بيرون از آشپزخونه و پيش شايسته . . . . .