انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 17:  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین »

سکس با ماشین زمان


مرد

 
سلام به مدیر عزیز
درخواست تایپکی در داستان های سکسی را دارم
جهت تحول در داستان های سکسی
برای شروع یک فصل با ۱۲ قسمت
....
نام داستان: سکس با ماشین زمان[/font]
نویسنده: [font#DF0101]ROBOCOP

سبک: تخیلی – سکسی
فصل اول: ناکامی
تعداد قسمت ها: ۱۲
...
سپاس از پاسخگویی شما

------------
داستان سکسی - داستان سکسی ایرانی - داستان سکسی جدید- داستان سکسی جدید ایرانی - داستان سکس با محارم - داستان سکس با خواهر - داستان سکس با مادر - داستان سکس با برادر - داستان سکس با پدر -داستان سکس با عمه - داستان سکس با خاله - داستان سکس با زن شوهردار - داستان بی غیرتی - داستان سکسی بی غیرتی - داستان سکس گروهی - داستان سکس ضربدری - داستان سکس سه نفره - داستان سکس با شوهر - داستان سکس با همسر - داستان سکس با خواهر زن - داستان سکس با دختر - داستان سکس -
     
  
مرد

 
سخن نویسنده

بعد از داستان قربانی سکس (که در حال حاضر در حال نشر می باشد)، داستان سکس با ماشین زمان جهت تحول در داستان های سکسی، طراحی و نوشته شده است. باشد که این سری از داستان ها با ادغام با ژانر علمی- تخیلی بتواند جوابگوی نیازهای مخاطب باشد. در صورت رضایت خوانندگان، بعد از این نیز با ادغام با ژانر جنایی و وحشت نیز با ادغام با داستان های سکسی، در خدمت خوانندگان خواهم بود.
سکس با ماشین زمان نام داستانی تخیلی است که با ماجراهای سکسی ادغام شده است. این داستان حول محور سکس می چرخد و فرد را در تخیلاتی فرو می برد که ممکن است هزاران بار برای او پیشامده و به هر صورت قادر به انجام آن نبوده است. سکس با ماشین زمان، این امکان را به خواننده می دهد تا در ورای تصورات و خیال، به آنچه آرزوی سکسی او و یا حتی آرزوهای سکسی او بوده است برسد.
موضوع داستان

این داستان، زندگی مردی را به تصویر می کشد که بعد از گذشت سالیان دراز و فراز و نشیب ها در زندگیش و سرکوب تمایالاتش خصوصا در مسئله سکس، به ابزاری دست می یابد که زندگی او را متحول کرده و از آن برای رسیدن به مقاصد و آرزوهای از دست رفته اش استفاده می کند که در عمق ماجرا، فرد را به سمت و سوی مسائل جنسی کشانده و او را در دریای آرزوهای جنسیش غرق کرده و زندگیش را در یک مسیر دیگر می اندازد؛ مسیری که اگر نتواند آن را درست هدایت کند، ممکن است او را تا ابد پشیمان سازد.
...
نام داستان: سکس با ماشین زمان
نویسنده: ROBOCOP
سبک: تخیلی – سکسی
فصل اول: ناکامی
تعداد قسمت ها: 12
...
قسمت اول

سلام دوستان.
بهتره قبل از گفتن هر موضوعی، اول یه خورده در مورد خودم بگم.
پویا هستم، 30 سالمه؛ قدم 185 با وزن 80 کیلو هستم. بدن ورزشکاریه و فیس معمولی دارم.
توی یه شهر کوچیک و خانواده شلوغ به دنیا اومدم و تا دوران نوجوانی هیچ دوست دختری نداشتم. دیگه کم کم باید می رفتم سربازی. دبیرستان رو که تموم کردم تو سن 18 سالگی رفتم سربازی.

تو این دوران همه دوستام کلی دوست دختر داشتن ولی من نداشتم. هیکلم معمولی بود و چون وضع مالی خوبیم نداشتیم، لباسای آنچنانی هم تنم نبود. کلا ساده مجبور بودم بپوشم و فیس معمولی هم داشتم. یکی از دوستام که دوست دخترای زیادی داشت میگفت که دخترا بیشتر جذب پسرایی میشن که تیپ بزنن و ماشین داشته باشن! متاسفانه من نه حوصله درس خوندن برای کنکور رو داشتم و نه پول داشتم برم دانشگاه آزاد! نه پول داشتم لباس بخرم، نه ماشین داشتم و نه نه نه ...! کلا ول معطل بودم.

چن بارم درخواست به دخترا دادم که همش ناکام موند و یا یه چنتایی هم که اینترنتی دوست شده بودم، همه شهرای دور بودن امکان رفاقت نزدیک و ارتباط بیشتر وجود نداشت.
کلا ناامید شده بودم از خودم. حتی دخترای اطراف و فامیل هم واسه ما تاقچه می ذاشتن. از شانس ما بود.
کلا به هر سمتی نگاه می کردم، می دیدم یکی از ظلع های این ناتوانی در این موضوعات و تفاوتم با اکثر افراد، پول بود.

پول نداشتم یه وسیله داشته باشم! پول نداشتم خوشتیپ بپوشم! پول نداشتم برم مسافرت! پول نداشتم برم دانشگاه! از شانس من حتی خوش شانس هم نبودم که خوشگل و رنگ پوست خوبی داشته باشم! نمی دونم خدا چرا تو هر قضیه ای می خواست یه کیر مشتی بزنه به ما (ببخشید البته اینجوری گفتم) تنها داراییم یه موبایل بود اون موقع ها که تازه خط های همراه اول اومده بود که خیلی وقتا به خاطر تماس های الکی، پول دادنش قبضشم نداشتم!
دخترای زیادی بودن که به خاطر صحبت کردن با آدم، شارژ و پول کش می رفتن و خیلی ها که سر کار می ذاشتن. پسرایی رو می دیدم که از من افتضاح تر، ولی دوست دختر داشتن و جذبشون می شدن. نمی دونستم کجای کار میلنگه!

تقریبا تنها بودم و شخص خاصی رو نداشتم که رابطه عمیقی رو باش داشته باشم؛ و کسایی هم که بودن همه به عنوان دوست و داداش با من بودن از قضا!
تو یه شرکت پیش یکی از آشنایان کار می کردم و کارای کامپیوتریشون رو انجام میدادم. با یه حقوق معمولی. یه حسابدار و یه منشی دختر داشت. منشیه تقریبا خوشگل بود و تیپ خوبی داشت و مجرد و حسابدارشون هم متاهل بود ولی معمولی بود در کل اما کون گنده ای داشت. حالا سریع نرید تو فکر؛ اینا کلا با من نمی پریدن! منشی که نامزد داشت و حسابدار هم که متاهل بود اگر هم می خواست پا بده به من بخت برگشته پا نمیداد و کلاسش بالا بود! و خیلی برخورد بد هم با من می کردن مثل خیلی از دخترا و زنای دیگه و من هم به خاطر این که بهم توجه بشه زیر بار هر خفتی می رفتم! تنها اینا نبودن، خیلی از دخترای فامیل و اطراف و آشنایان و غریب هم بودن!

مدیر شرکت هم آقا بود از آشنایان. حالا هرچند مهم نیست.
روزی که مسیر زندگی من تونست عوض بشه، روزی بود که برای پاس کردن یه چک از طرف شرکت رفتم بانک. تاکسی گرفتم و رفتم دم بانک پیاده شدم. ظهر بود و هوا هم تقریبا گرم بود. همون موقع یه پرادو مشکی خوشکل دم در بانک ایستاد. اون موقع پرادو خدا بود واس خودش! یه پسر تقریبا خوشتیپ که خیلی به خودش رسیده بود و معلوم بود در حالت معمولی زیاد خوب نیست پشت فرمون بود و یه دختر که اصلا تا به حالا به عمرم این چنین دختر یا زنی ندیده بودم بغل دستش بود.

از ماشین پیاده شدن. دختر زودتر پیاده شد؛ قد بلند، با کفش پاشنه بلند، شلوار جین تنگ 90 سانتی با یه مانتو جلوباز بلند و یه تاپ زیرش که تقریبا چاک سینش و با اون برامدگیش کامل مشخص بود و روسریش هم توری پیچیده بود که کلا بلور سینش مشخص بود زیر گردنش! موها بلند شده با یه عینک که وقتی نگاهش می کردی باهات صحبت می کرد! اصلا ولش کنید!

من محو تماشای این دختر بود که اگه یه خورده حواسم نبود با سر می رفتم تو جوب جلو بانک! هر دو تا پیاده شدن رفتن توی بانک و منم تو بانک یه چشم به نوبتم بود و یه چشم به اون دختره که نشسته بود پیش پسره پشت یکی از باجه ها روی صندلی که به خاطر مانتو جلو بازش، کل پاهاش تا رونش معلوم بود و من در تصوراتم مثل یه برده داشتم پاهاشو نوازش می کردم و لیس میزدم! سینه هاش که از بغل کاملا برامدگیش مشخص بود و منو داشت داغون می کرد.

تو همین حین نوبتم شد و کارمو انجام دادم و از بانک زدم بیرون و دلم می خواست باز اون رو موقع رفتن یه دید بزنم چون می دونستم دیگه نمی بینمش!
کلی تو اون گرما جلو بانک ایستادم و عرق ریختم تا اومدن بیرون و وقتی از پله های میومد پایین، سینه هاش تکون می خورد و به واسطه شلوار تنگش، خطی که بین رون هر پایش که از پله های میذاشت پایین و شکمش ایجاد می شد، منو محو خودش می کرد. سوار ماشین شد و اون پسر هم درو باز کرد و سوار شد و منم کنار ایستاده بودم و داشتم به رفتن این رویا برای همیشه نگاه می کردم.

ماشین حرکت کرد و در افق نگاهم محو شد و من با بوق تاکسی ها به خودم اومدم. یه لحظه به جایی که ماشین نگه داشته بود غیره شدم. یه چیز سیاه رنگ، جایی که راننده در رو باز کرده بود افتاده بود. به سمتش رفتم و خم شدم ورداشتمش. یه چیزی شبیه به یک ساعت مچی بود ولی خیلی عجیب غریب و واقعا به عجیب غریبی همون صحنه ماشین و اون دختر بود!

اول به فکرم افتاد که به مغازه های اطراف بدم تا اگر صاحبش بیاد دنبالش بتونه پیداش کنه! ولی یه لحظه با خودم گفتم، اگر مال این یارو با این ماشین و دوست دختر یا حالا زنش باشه که بهتره ندم! کلی الان دزدی کرده که این ساعت اصلا تو چشم هم نمیاد، میره یکی دیگه میخره!

من ساعت رو ورداشتم و رفتم شرکت و بعد ساعت کاریم به خونه رفتم و به هیشکی هم نشون ندادم تا تو خونه بررسیش کنم. غروب شد و خونه رسیدم و استراحت کردم و بعد شام رفتم اتاقم. اعضای خانوادمو بهتون نگفتم. بابا و مامانم میانسال بودن ولی مامانم خوب مونده بود ولی چون خیلی زن ساده پوشی بود و بابامم مثل خیلی های دیگه سنتی و مذهبی یه خورده، مامانم تو چش نمیومد و من همیشه مامانای دیگه رو میدیدم بهشون حسودیم میشد حتی دوست داشتم باهاشون دوست بشم با وجود سن بالاشون. دو تا خواهرم داشتم که یکیشون از من بزرگ تر بود و یکی دیگه کوچیک تر و تو یه اتاق بودن با هم و منم اتاق جدا داشتم؛ بزرگه . خوب داشتم می گفتم.

ساعت بزرگ مشکیی بود و شبیه ساعت های ورزشی بود؛ طرحش خیلی جالب بود. چهارتا دکمه توی گوشه های ساعت بود به صورت فلاش مانند و یه حلقه دور کل ساعت بود که میشد چرخوندش و چیزی شبیه اعداد 360 درجه بود. قطب نمای دیجیتال داشت و علاوه بر ساعت آنالوگ (عقربه ای)، ساعت دیجیتالم وسطش بود که حتی صدم ثانیه رو هم میزد و جالب اینجاست که برای آنالوگ هم یک عقربه صدم ثانیه شمار داشت.

با دکمه هاش ور می رفتم و فشارشون می دادم. عقربه های تو صفحه عقب جلو میشد و باز سریع برمی گشتن سرجاشون. انگار کار کردن باش خییلی سخت بود و نیاز به آموزش داشت. رفتم توی اینترنت و سرچ کردم و هیچ نمونه مشابهی از این ساعت تو اینترنت ندیدم. هیچ شرکتی این ساعت رو نزده بود. راستی یادم رفت بگم، دسته چرمی مشکیی داشت که خودش به صورت خودکار وقتی روی دست قرار می گرفت، می پیچید و قفل میشد. جالب بود که قفلش آهنربایی بود و با فشار دست دوباره باز میشد. بغلشم یه قفلی داشت که به نظر میومد قفل کودک باشه که یهو بهش فشار نیاد و از دست آدم بیفته.

دیگه ناامید شدم از کار کردن باهاش. هی من دکمه هارو میزدم و فقط عقربه های یه تکونی می خوردن و تو صفحه دیجیتالشم رنگ عوض میشد و باز برمیگشت حالت اول. دیگه داشتم کم کم نامید میشدم و عصبی؛ محکم زدم وسط ساعت و گفتم بی خیال. درش آوردم و گفتم برم تلویزیون ببینم و همه تو نشیمن مشغول دیدن تلویزیون بودن. انداختمش روی تختم و رفتم.

در اتاق رو باز کردم و رفتم سمت نشیمن. بابام رو به تلویزیون، پشت به من بود و مامان و خواهر کوچیکمم روی مبل بغلی نشسته بودن و طبق معمول خواهر بزرگه هم نبود. راستی اسماشونو یادم رفت بگم. بابام اسمش داریوش، مامانم شیرین، خواهر بزرگم پریسا و کوچیکه پرستو بود. بابام سعی کرده بود اسمامونو شبیه بهم انتخاب کنه که جالب باشه.

خوب رفتم و دیدم کسی محل نمیذاره به من. همیشه تا می رفتم مامانم تحویلم می گرفت و سریع میگفت بیام بشینم و برام خوراکی می آورد. بابام البته نه، اون کلا باهام لج بود. رفتم نشستم رو مبل ربوری مامان و بغل بابام!
گفتم: چی شده، اشتباهی کردم؟ چرا کسی حتی به من نگاهم نمی کنه؟!

هیشکی جوابی نداد و همه به تلویزون خیره شده بودن و جالب بود تصویر تلویزیون ثابت شده بود.
گفتم: دارید اذیتم می کنید؟! چرا اینجوری می کنید؟! بابا که اهل این شوخیا نبود! عجیبه!
بازم هیشکی هیچی نگفت. دیدم فایده نداره، رفتم به پریسا بگم بیا ببین بابا و مامان فیلمشون گرفته یه خورده بخندیم. رفتم دم اتاق در زد و صداش زدم و هرچقدر وایسادم جواب نداد. چراغ روشن بود و میدونستم خواب نیست. شاید رفته بود دسشویی. در رو باز کردم یواش رفتم توی اتاق.
با صحنه جالبی روبرو شدم.

ادامه دارد ...

لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

     
  

 
سلام و خسته نباشید، به نظر میاد داستان جالبی باشه و گستره و تنوع موضوعات زیاد باشه عالیه، لطفا ادامه بده و زود به زود قسمتهای جدید بگذار ، خواننده هات زیاد میشه و راضی اگه نظم تو آپ کردن داشته باشی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
mehrshad2015: اگه نظم تو آپ کردن داشته باشی
سلام دوست عزیز
مهرشاد گل
خوشحالم که از شروع داستان لذت بردید.
با نظرات شما دوستان من بیشتر مصمم به ادامه داستان میشم و قوی تر ادامه میدم.
چشم حتما.
قرار بر این بود که بتونم هر هفته یک قسمت بذارم؛ اگر بتونم زودتر آپلود می کنم.
یه خورده به خاطر مشغله کار و همچنین در حال نوشتن فصل سوم "داستان قربانی سکس" هم هستم ولی با این وجود سعی می کنم زود به زود بذارم.
از دوستان دیگه هم درخواست دارم با نکته نظراتشون من رو برای ادامه تشویق کنن.
     
  
مرد

 
عالیه
     
  
مرد

 
marchobe: عالیه
ممنون دوست گل، مرسی که دنبال میکنی.

Saasi: موفق باشی
سپاس دوست عزیز
خوشحالم مخاطب پیدا کرده

jax14: همین الان این تاپیک رو حذف کن
سلام دوست عزیز
آخه قوربونت، این داستان تازه صفحش باز شده
من این داستان رو 23 بهمن اولین قسمت گذاشتم، هنوز یک هفته هم نشده، به دوستان هم گفتم، برنامه من هر هفته یک قسمت هست ولی می خوام سعی کنم با این که یک داستان رو هم هم زمان با اون می نویسم، در هفته بیشتر از یک قسمت آپ کنم.
شما مقداری شکیبا باش، من سعی خودم رو می کنم که بیشتر از یک قسمت در هفته بذارم.
ممنون از صبر و شکیبایت
     
  
مرد

 
قسمت دوم

در اتاق پریسا رو که باز کردم، پریسا رو دیدم که در حال لباس عوض کردنه! کنار تختش بود و خم شده و شرتش تو وسط پاهاش بود و از بغل خم شده بود و سینه هاش هم آویزون بود و یه خورده از موهای بلندشم آویزون شده بود و سرش بالا بود. یهو هول شدم و گفتم ببخشید و در رو سریع بستم. از پشت در صداش زدم و باش صحبت کردم و هیچ جوابی بهم نداد. گفتم حتما ناراحت شده و معذرت خواهی کردم و گفتم که منظوری نداشتم و به عمد نبوده؛ ولی باز هیچی نگفت. خیلی زمان گذشت و کلافه شدم، گفتم حتما تا الان لباسشو پوشیده. در رو باز کردم و رفتم تو.

چی؟ مگه میشه؟!

هنوز تو همون حالت بود! خدا! آخه چرا اینجوری شدن اینا؟! صداش زدم و هیچ عکس العملی نشون نداد. گفتم شاید طوریش شده باشه. دل و جرات پیدا کردم و رفتم تو کنارش ایستادم و صداش زدم و بهش دست زدم ولی باز هیچ تکونی نخورد. خیلی ترسیده بودم. از یه طرفتم دیدش میزدم و سینه های گردش که آویزون بود و نوک صورتیش که خودنمایی می کرد تو چشم بود و تقریبا خط کسش که با وجود خم شدنش به جلو باز مشخص بود و معلوم بود تازه صافش کرده. دلهره و ترسو همه چیز سراغم اومده بود؛ هم تو فکرش بودم بلایی سرش نیومده باشه و هم دوست داشتم دیدش بزنم و دست بزنم بهش.

رفتم از بغل خم شدم و یه خورده بغلش کردم و خودمو چسبوندم به بدنش و به بدنش دست زدم و صداش زدم ولی باز هیچی نگفت. دروغ چرا بگم، یه خورده شق کرده بودم به همراه ترس و دلهره. سریع از اتاق رفتم بیرون تا به بابا و مامان بگم. رفتم وسط نشیمن.

همه تو همون حالت اولیه بودن، تلویزیون تو هم حالت اولیه، هیچ چیز دست نخورده بود! انگار چالش سکون گرفته بودن و مخصوص واسه اذیت کردن من این کار رو می کردن. جلوش دست تکون میدادم و هرچی صدا می زدم کسی حتی توجه هم بهم نمی کرد حتی خواهر کوچیکم. دلقک بازی هم حتی فایده نداشت.

عصبی شدم و رفتم تو اتاق و نشستم روی تختم و یه خورده لم دادم. داشتم قاطی می کردم. نمی دونستم چیکار کنم. کلافه شده بودم و از طرفی برای همشون نگران بودم خصوصا خواهر بزرگم، و از یه طرف هم، هوس دید زدن بدن لخت و ظریفش، ذهنمو مدام انگولک می کرد.

دوباره گفتم برم اتاقش و هم دید بزنم و از این موقعیت استفاده کنم و هم ببینم می تونم کمکش کنم، شایدم به عمد این کارو کرده منو امتحان کنه یا شاید دلش می خواد من یه دستی به سر روش بکشم و دیدش بزنم، ولی چرا باباینا اینجور شدن؟! منطقی نیست ولی!

از اتاق یواش رفتم بیرون، سریع رفتم دم در اتاق پریسا، در رو باز کردم، به محض این که در رو باز کردم و رفتم تو، یهو پریسا یه جیغ بلند کشید! شورتشو پوشیده بود با سوتینش و داشت تیشرتشو روش می پوشید که منو دم در دید.
از اتاق زدم بیرون و صدای یواش تلویزیون تو خونه بود؛ شوکه شده بود. یهو بابا و مامان اومدن دم در اتاق پریسا که من بودم. منم شوکه شده بودم که چه اتفاقی افتاده؛ چرا یهو اینجوری شد پس؟!

داریوش: چی شده؟ چیکار کردی باز؟!
شیرین: چی شده پسرم؟
پویا: (با منو من meno men) نمی دونم نمی دونم!

مامانم رفت داخل و از پریسا سوال پرسید که چه اتفاقی افتاده! اونم داشت بهش توضیح می داد که در حال عوض کردن لباس بوده که پویا سرخود اومده داخل به خاطر همین جیغ زدم.
من شوکه شده بودم و اصلا نمی دونستم چی بگم و یا چیکار کنم!

داریوش: خوب نره غول احمق، تو هنوز یاد نگرفتی باید قبل از وارد شدن به اتاق، اونم اتاق آبجیت، در بزنی؟! خاک تو سرت کنن، هان؟!
پویا: آخه ...!
داریوش: آخه نداره پسره احمق، یه خورده شعور هم خوب چیزیه!
شیرین: پسرم عزیزم، خوب تو باید در میزدی، شیرین تو هم مارو زهره ترک کردی، والا! منم گفتم الان چه اتفاقی افتاده!
پویا: آخه نگرانش بودم!
داریوش: توجیح نکن، نگران چیش بودی؟! مگه ما مردیم؟!
پویا: خوب امدم بهتون بگم، همه خودتونو زده بودین به چالش سکون، اصلا به من اهمیتی ندادین، پریسا هم همینجوری شده بود!
داریوش: نگاه نگاه، پررو تو روی من اراجیف میبافته! برو بین از جلو چشام خفه شو!
پویا: بابا راس می گم!
شیرین: عزیزم برو تو اتاقت، برو!
پویا: آخه مامان من دروغ نمیگم!
داریوش: آخه نداره، برو تو اتاقت، حرف مفتم نزن!

پرستو هم مات و مبهوت به ما نگاه می کرد و بعد رفت تو اتاق پیش پریسا. منم سردر گم و کلافه و دست به دهن برگشتم تو اتاقم. اصلا نمی دونستم چی به چیه، کی به کیه! چی شد اصا!

رو تختم نشستم و ساعت مچیه که کنارم بود رو برداشتم و گذاشتم رو میز کنار تختم. و سعی کردم بخوابم که فردا بتونم برم سر کار. ولی همش تو فکر این اتفاق بودم و بدن لخت پریسا که مدام توی ذهنم میومد. سینه های آویزونش و کونش و خط کسش که از جلو یه خورده پیدا بود.

از خواب بیدار شدم و دیدم صبح شده و یه خورده دیرم شده بود. نمی دونم اصلا کی خوابم برد. سریع پوشیدم و رفتم شرکت سر کار. ساعت خوشگلمم تو دستم کردم. خانم رضایی، حسابدارمون توی اتاقش در حال کار بود و خانم میرزایی هم مشغول کارش پشت میزش نشسته بود. رییس هنوز نیومده بود از شانس من که گیر بده چرا دیر اومدم. بقیه هم یه گیری دادن که زیاد محل نذاشتم بهشون.

رفتم سر وقت کارام و دیگه مشغول کارام شدم. خانم رضایی خیلی ریز بینه. تا ساعت من رو دید با حالت تعجب برانگیزی ازم پرسید:

خانم رضایی: به به، ساعت جدید، چه خوشگلم هست، از کجا خریدی؟! کی خریده برات؟! چقدر قیمتشه؟! بذار ببینمش ...!

ادامه دارد ...

لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

     
  

 
تا اینجای داستان حرف نداشت عالیه
فقط رود آپ کنید لطفا
     
  
مرد

 
ROBOCOP
ما قسمت جدید میخایم یالا یالایالا
داستانش باحاله همینجور ادامه بده
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
زن

 
سلام
قشنگ بود
     
  
صفحه  صفحه 1 از 17:  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

سکس با ماشین زمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA