انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 17:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  17  پسین »

سکس با ماشین زمان


مرد

 
LOVEBOY:
سپاس فراوان

farshad11: دیگه واقعا داره خسته کننده میشه
دقیقا چه چیزی توی داستان خسته کنندست؟ مشخص کنید چه چیزی باعث خستگی شما میشه!
farshad11: جابجا نوشتی
من چک کردم متوجه جابجایی نشدم،‌فک نمی کنم اشتباهی شده باشه ولی باز هم امکان اشتباه وجود داره قطعا. چون دیگه وقت تصیحح و بازخوانی مجدد رو ندارم.

marchobe: عالیه
سپاس دوست عزیز

mehrshad2015: جذابیتی نداشت
ببنید یه خورده سخت هست که من بتونم عموم افراد رو راضی نگه دارم. یکی سکس محارم دوست داره، یکی جنسیتش مونث هست و ممکنه لز دوست داشته باشه،‌ یکی با حال معمولی لذت می بره و و و ،‌خوب قطعا جلب رضایت اکثر مخاطبان امکان پذیر نیست، پس من عمومیت رو در نظر می گیرم و دارم سعی می کنم که داستان شامل تمام گروه های مخاطبان بشه به خاطر همین ممکنه بعضی قسمت ها،‌ از جذابیتش کاسته بشه چون با حس هر فرد متفاوت خواهد بود. شاید من توی داستان،‌گی رو هم قرار بدم و این قطعا به طبع خیلی ها جز افراد گی،‌ سازگار نخواهد بود.
mehrshad2015: نگاه سطحی انداختم
شما که نگاه سطحی انداختید چطور این قسمت رو نقد می کنید؟! شما کامل بخونید،‌ بعد نقد کنید و من کاملا پذیرا خواهم بود

سپاس از دوستان گل
ادامه حتما به زودی قرار خواهد گرفت
     
  

 
ROBOCOP: مشخص کنید چه چیزی باعث خستگی شما میشه
چند قسمت اخیر یک مقدار از روند سکسی داستان دور شد , البته این لازمه اما چون بین قسمت ها چند روز فاصله میفته کمی ازار دهنده ست البته از نوع خوبش, چون ادم از شدت علاقه مدام منتظر اتفاق خاصی هست ولی خبری نیست. اگه بشه که اینجور قسمت ها رو طولانی تر بزاری واقعا عالی میشه
     
  
مرد

 
قسمت پنجم از فصل دوم


عاطفه: ای بابا، پس اینا چیه پامونه، نمی خوای ببینیشون این ناز نازیارو؟ مگه دوس نداری عسل بخوری؟! هر کاری که دوست نداری رو بهمون بگو که انجام ندیم، چون ما در اختیارتیم، نه تو!
پویا: چرا که نه! من عاشق خوردن عسلم.
عاطفه: تو هم مثل بقیه باید بهت بگی چیکار کن که! فک کردم با بقیه متفاوتی!

تا این رو گفت ساعت رو فشار دادم. زمان رو مقداری برگردوندم عقب.

همون موقع که پاشدن و شروع کردن لب گرفتن از هم. الان موقعش بود که اون کاری که عاطفه دوست داشت رو انجام بدم تا دیونشون کنم و بتونم اونارو اثیر خودم بکنم و بفهمن که من با بقیه واقعا فرق دارم.

خیز برداشتم و رفتم زیر پاهاشون نشستم. با دست راستم، بند شورت پونه و با دستم چپم، بند شورت عاطفه رو که به صورت پاپیونی بسته شده بود باز کردم و یه طرف اون باز شد. کون خوشگلشون و قوص اون کونشون رو از وسط می نتونستم ببینم.

رفتم وسط هر دوشون که رو به هم ایستاده بودن. شورتشون یه لبش باز شده بود و از یه طرف لخت شده بودن. رو به عاطفه نشسته بودم و از بالا داشت من رو نگاه می کرد و موهاش پریشون ریخته بود رو سینه هاش.

سریع سرم رو کردم وسط پای عاطفه و بدون این که کوسش رو بتونم ببینم شروع کردم لیس زدن. سریع با دست راستم اون یکی بندش رو هم باز کردم و شورتش کامل آزاد شد و پاهش رو با دستام باز کردم و دو طرف رونش رو از داخل گرفتم و شورتش افتاد پایین و سرم رو بیشتر کردم تو وسط پاهاش و شروع کردم به خوردن کوسش. سینه های گرد و سفتش رو که آویزون شده بود رو با دستام می مالیدم و بهش نگاه می کردم که پایین به من نگاه می کرد.

بوی خوبی میداد و مزه خوبی داشت و دوست داشتم. هنوز ندیده بودم کوسش چه شکلیه و چه رنگیه، فقط لبه های کوسش رو می تونستم تو دهنم حس کنم و لبه هاش رو مک می زدم و زبون می زدم تو شیار کوسش.

همون موقع که رفته بودم وسط پاهاش و سریع این کار رو انجام دادم. عاطفه با تعجب با پونه صحبت می کرد.

عاطفه: وااااای، تو عالیی، خیلی حشریی و اهمیت میدی به خواسته و تن زن، تنها خودت رو نمی بینی. ببین پونه!
دست عاطفه رو سرم بود و منو فشار می داد به خودش و دستای پونه رو هم رو سرم حس می کردم که من رو فشار می داد. چرخیدم سمت پونه و سرم رو سریع کردم وسط پاش و اون یکی بندش رو باز کردم و شروع کردم خوردن کوس اون و دست کردم تو رونش و از هم باز کردم. رون پونه تپل تر و نرم تر از عاطفه بود و دوسش داشتم.

پونه: وااای پویا تو عالیی، تا حالا کمتر کسی برام این کار رو کرده بود و به این صورت اشتیاق داشته باشه به خوردن کوس من.

شروع کردم با سینه های تپل و آویزون و صورتی و سفیدش ور رفتن و بالا رو گاهی نگاه می کرد و کوسش تو دهنم بود. دستم رو بردم سمت عاطفه و با کوسش ور می رفتم و کوس پونه رو هم لیس می زدم. ازشون فاصله گرفتم.

پویا: می خوام کوستون رو ببینم چه شکلیه.
عاطفه: کوس، کوسه دیگه، خجالت بکش، چیو می خوای نگاه کنی. (با خنده رو به من و پونه و بعد با هم خندیدن)
پونه: خوب بزار ببینه عاطفه جون، کوس دوس داری؟
پویا: من عاشق کوسم، باید قبلش ببینم تا بیشتر لذت ببرم.
عاطفه: جالبه که تو به شکل کوس و این چیزا اهمیت میدی، واقعا برام جالبه.

برگشت رو به من و هر دوتاشون رو از جلو برانداز کردم و با هم مقایسه کردم. پونه کوتاه تر و تپل تر و سفیدتر، عاطفه بلند تر با پاهای کشیده تر و یه خورده تیره تر ولی سینه های گردتر و سربالاتر با گردی قهوه ای و پونه هم سینه های بزرگ تر ولی سفید و با گردی صورتی تری داشت. یه خورده هر دو یکم شکم داشتن و رونای پونه تپلی تر و به هم چسبیده تر از عاطفه بود.

خط کوس پونه خوشگل و صورتی بود و مثلثی که بین پاهاش ساخته بود خوشگل تر بود و به رنگ صورتی بود و چیزی ازش بیرون نزده بود و فقط لبه های گوشتیش پیدا بود. عاطفه یه خورده کوسش تیره تر بود و لبه های گوشتی نداشت و در عوض از وسط کوسش اون گوشت بالای چوچولش زده بود بیرون و با هم متفاوت بودن کساشون.

پویا: دیدین کوسا با هم فرق دارن، الان کوس هر کدومتون به یه شکل هست!
پونه: حالا مال کی خوشگل تره!
پویا: هر دوتا، هر کدوم یه خوشگلی دارن.

رفتم جلوتر و پاهای عاطفه رو باز با دستام که کردم داخل رونش از هم باز کردم و نزدیک تر کوسش رو ورنداز کردم و گوشتایی که از کوسش زده بود بیرون رو برانداز کردم و زبون زدم و دوباره شروع کردم مک زدن. پونه هم حسابی کیف کرده بود و مدام می گفت تا مال اونم بخورم.

عاطفه: فقط همین؟
پویا: خوب شما بگید من چیکار کنم؟
عاطفه: ای بابا اگه ما بگیم که فایده نداره، تو باید مدیریت کنی. برو رو مبل بشین، من کیرت رو ساک می زنم، پونه هم که تو کف لیسیدن کوس هست بیاد رو دهنت.

دوباره زدم رو ساعتم و زمان رو برگردوندم عقب بعد از این که کوساشون رو ورنداز کردم.

سریع نشستم رو مبل و به پونه گفتم بیاد بالا. پونه اومد رو مبل نشست و دستم رو کردم زیر رونشو و بهش گفتم کامل بیاد رو دهنم. پاهاش رو باز کرد و کامل اومد روی سرم و کوسش رو روی صورتم گذاشت و دستم رو بردم زیر کون تپل و گوشتیش و شروع کردم به خوردن کوسش.

یه خورده کون پونه رو دادم بالا و به عاطفه نگاه کردم.

پویا: پی چرا منتظری جنده خانم، بیا کیرمو ساک بزن زود وگرنه دیگه بهت نمیدمش.
عاطفه: ببخشید اقااااا، ای به چشم، الان.

اومد پایین پاهام و شروع کرد به خوردن کیرم. سر کیرم رو محکم مک می زد و یهو تا ته می کرد دهنش و می خورد و صدای خوردنش رو می تونستم زیر کوس پونه که تو دهنم بود بشنوم. دو دستش رو گذاشته بود رو رونام که از هم باز شده بود و وسط پاهام در حال خوردن کیر من بود و کوس خوشمزه و صورتی و گوشتی پونه با لبه های تپلش تو دهنم بود و مک می زدم.

پونه رو بلند کردم از رو خودم و بهشون گفتم تا بریم تو اتاق روی تخت و ادامه سکسمون رو انجام بدیم. عاطفه سمت راستم بود و پونه هم سمت چپم و دستم رو زده بودم پشت کون گوشتیشون و فشار می دادم و همراهیشون می کردم. پونه و عاطفه هم با دستاشون کیرمو گرفته بودن. دستشونو دور کیرم حلقه کرده بودن و سفت گرفته بودن. برمیگشتن و بهم لبخند می زدن و مثل دو تا جنده همراهیم می کردن تا اتاق.

رفتیم تو اتاق و توی راه انگشتام رو از پشت کرده بودم تو کوسشون و تکونش می دادم و اونا هم لباشون رو گاز می گرفتن و راه می رفتن و سینه های آویزونشون مدام تکون می خورد.

ساعت رو زدم تا زمان وایسه. دوربینم رو آوردم و روشن کردم و یه جای از اتاق گذاشتم. چون اگه به اونا می گفتم احتمال داشت که قبول نکنن ازشون فیلم گرفته باشه.

رو تخت سریع خوابیدم و به پونه گفتم بیاد رو صورتم و به عاطفه هم گفتم که کیرم رو سریع بکنه تو کوسش. هر دو تاشون رو پاهاشون نشسته بودن مثل حالت دستشویی کردن. پونه رو صورتم بود و دستاش رو زده بود به سینه هام و عاطفه هم دستاش رو زده بود رو شکمم. بهم فشار میومد ولی باز دوس داشتم.

روبروی هم رو تن من بودن و با هم لب می گرفتن. زانوهاشون رو زدن زمین و دیگه پاهاشون توان نداشت که رو پاهاشون وایسن. رونای گوشتی و کون گنده پونه رو صورتم بود و کوسش رفته بود کامل تو دهنم و مک می زدم و با زبونم کامل با داخلش ور می رفتم.

کوس عاطفه رو هم دور کیرم حس می کردم که گرم و زبر بود و بالا پایین می پرید و کیرم رو می خورد و در می آورد با کوسش. پونه اینقدر کوسش رو چرخوند به صورتم که صداش رفته بود بالا و عاطفه هم دست کمی از اون نداشت. با هم ور می رفتن و سینه های هم رو فشار می دادن و لب می گرفتن.

پونه یهو به خودش پیچید و معلوم بود در حال ارضا شدنه و احساس کردم آب بیشتری با مزه جدیدی رو تو دهنم حس می کنم. یه خورده سعی کردم از دهنم بندازمش بیرون. از رو تنم پاشد و ازم لب گرفت و مزه کوس خودش رو می چشید.

رفت با عاطفه هم لب گرفت و ور می رفتن با هم و عاطفه هم بالا پایین می کرد خودشو رو کیرم. پونه رفت پشت عاطفه و کیرم رو از کوس عاطفه درآورد و مک می زد و باز دوباره می کرد تو کوس عاطفه و عاطفه باز به کوس دادن ادامه می داد. کم کم منم نزدیک بودم و عاطفه هم نزدیک شده بود. سینه های عاطفه تلو تلو می خورد و رو بدنش بالا پایین می شد.

عاطفه هم لرزش شدیدی کرد و ارضا شد رو کیرم و منم داشتم با دیدن ارضا این دو نفر، ارضا می شدم. نشستن دو طرف کیرم و شروع کردن به ساک زدن. از دو طرف مک کرده بودن دهنشون و گاهی نوبتی سرشو مک می زدن.
عاطفه کیرم رو کرد دهنش و تا ته خورد و پونه سرش رو از پشت گرفته بود و فشار می داد تا لبای دهن عاطفه به شکمم بخوره. یهو آبم اومد و گفتم بهشون که دارم ارضا میشم. عاطفه کیرم رو از ته حلقش درنیاورد و گذاشت تا خالی بشم و بعد یواش درآورد و پونه سریع شروع کرد مک زدن کیرم و تا نصفه کیرم رو می خورد و گاهی تا ته فشارش می داد. بقیه آبم هم تو دهن پونه ریختم.

کلا خالی شدم تو دهن پونه و عاطفه. اونا هم از هم لب گرفتن و آب دهن هم رو می خوردن. بعد رو من آب دهنشون رو قورت دادن و لبخند شیطنت واری زدن و کنار من خوابیدن.

ساعت از نیمه شب گذشته بود و خیلی خسته بودیم. من که نا نداشتم و کم کم داشت خوابم می برد. اونا هم همینجوری لخت کنار من روی تخت خوابیدن.

صبح بیدار شدم و دیدم که عاطفه و پونه نیستن. ترسیدم که مبادا چیزی رو از تو خونه ورداشته باشن. سریع رفتم توی نشیمن و دیدم که پونه و عاطفه با شورت و سوتین تو آشپزخونه هستن و مشغولن.

تا منو دیدن برگشتن و به هم نگاه کردن و خندیدن و گفتن نگاه آقا رو با کیر آویزون و تلو تلو خوران اون وسط ایستاده.

پونه: با اجازتون دیگه ما یه صبحونه آماده کردیم و به وسایلت دست زدیم.
پویا: نه اصلا، کار خوبی کردین.

نشستیم و صبحونه خوردیم و منم اصلا علاقه ای نداشتم که شورت بپوشم و به چاک سینه های توی سوتین پونه و عاطفه می کردم که مال پونه از اون بزرگ تر و خوشگل تر به نظر می رسید.

عاطفه: نگاه اینو، داره درسته سینه هامون رو می خوره. دیگه وقتت تموم شد. (با خنده رو به پونه و من)
پویا: می دونم، از بس که بدن سکسی دارید و نیمشه ازش گذشت حتی اگه شب و روز شما رو کرد.

یه خورده گذشت و صبحونه تموم شد. دیگه کم کم داشتن وسایلشون رو جمع می کردن. تاپ و شلوارشون رو پوشیدن و برگشتن به حالت یه کوس پوشیده و بعد مانتو و روسریشون که دیگه کلا همون جنده خیابونی اول شدن و باز آدم دلش می خواست یه انگولکی بهشون بده.

پویا: شمارتون رو به من نمی دید که اگه خواستم باز ببنیمتون و بیاین اینجا؟ من همیشه تنهام.
عاطفه: از اونجایی که ما با یه نفر فقط یه بار می خوابیم، نه!

کلا ناامید شدم که دو تا جنده هم برای من کلاس می زارن.

عاطفه: ولی، چون تو با بقیه فرق داری، میدیم بهت. من که دوست دارم گاهی بیام پیشت، پونه رو دیگه نمی دونم.
پونه: منم مشکلی ندارم اگه تو بخوای عاطفه. منم از پویا خوشم اومد.
عاطفه: راستی، شام هم یادمون رفت دیشب سفارش بدیم. یکی طلبمون پویا.
پویا: واااای، آره راست گفتی، معذرت، دفعه بعد حتما با هم شام بخوریم.
عاطفه: اشکال نداره، ما اکثرا شام نمی خوریم.

شماره هامون رو بهم دادیم و منم سریع لباس پوشیدم که هم اونا رو برسونم تا یه جایی و هم خودم برم شرکت.
بغلشون کردم از رو مانتوشون و ماچ کردیم هم رو. از در که بیرون می رفتن یکی به پشت کون پونه و یکی هم به عاطفه زدم و اونا هم با لبخند گفتنم نکن شیطون.

تو یکی از خیابون ها اونا رو پیدا کردم و خداحافظی کردیم و منم رفتم سمت شرکت. صبح زود بود و هنوز خبری نبود از کسی. رفتم شرکت و نشستم و به مقداری از کارام رسیدم چون هنوز کسی نبود که بعضی کارارو انجام بده، مجبور بودم خودم انجام بدم.

منتظر خانم علیباشی هم بودم که انگار خبری ازش نبود. ساعت به 11 رسیده بود و هنوز هیچ خبری نبود. بهش پیام دادم و اون هم گفت که یه مشکلی داره و نمی تونه بیاد و دیگه شروع کار رو میذاره از همون شنبه. خانم رضایی هم گفت که داره کارای بیرون اومدنش از شرکت رو انجام میده و قرار شده که دیگه از شنبه سر کار نیاد و باید پیش من کارش رو شروع کنه.

مونده بودم چیکار کنم. تو دفتر هم کلافه شده بودم و هیچ کس نبود. باید برای سرگرمی خودم به فکری می کردم. آخر هفته بود و باید یه فکری می کردم برای تفریحم.

شرکت رو بستم و با ماشین شروع به دور دور کردم. ظهر بود و دیگه وقت ناهار خوردن بود. رفتم یه رستوران و ناهار خوردم. به عاطفه پیام دادم که شاید بتونن برای شام بیان اینجا. عاطفه هم جواب داد که فعلا پونه پریود شده و دیگه نایی نداره و اون هم تنهایی و بدون پونه جایی نمیره و تنهاش نمیزاره.

از رستوران اومدم بیرون و اون ور خیابون، یه نفر نظرم رو جلب کرد. چقدر آشناست! خوب که دقت کردم دیدم پریساست ولی اون کیه باهاشه. یه مرد که سنش تقریبا از من هم بزرگ تر بود. موهاش خلت شده بود و به نظر می رسید سنش بالتر باشه به خاطر موهای خلط شدش.

با موبایل شروع کردم فیلم گرفتن ازشون طوری که من رو نبین. سوار ماشین شدم و دور زدم رفتم دنبالشون و اونا هم سوار شدن و حرکت کردن. تعقیبشون کردم تا به یه خونه رسیدن. یه خونه بزرگ حیاط دار بود. ماشین رو زدن کنار و سریع پیاده شدم.

اونا پیاده شدن و اون مرد رفت در رو باز کرد و قبل از این که پریسا وارد بشه، ساعت رو زدم و از کنارشون در شدم و وارد حیاط شدم و یه جایی که من رو نبینن قایم شدم. ساعت رو دوباره زدم و زمان شروع به حرکت کرد.

وارد حیاط شدن و به طرف در خونه حرکت کردن. در خونه رو باز کرد و باز قبل از این که وارد بشن و در رو ببندن، زمان رو متوقف کردم و وارد خونه شدم و باز رفتم یه جا قایم شدم.

تو کل مسیر، ازشون فیلم گرفتم که مدرک داشته باشم برای روز مبادا. به محض این که وارد شدن، اون مرد سریع پریسا رو بغل کرد و دستش رو برد پشت کون پریسا و خمش کرد به عقب و افتاد رو پریسا و شروع کرد لب گرفتن. پریسا هم دستاش دور صورت اون بود و عاشقونه لب می گرفتن.

پریسا با لباسایی که دانشگاه می رفت اومده بود. به مانتو تنگ سورمه ای با شلوار مشکی و کفش پاشنه بلند تخت و مقنعه سیاه که از جلو موهاش کامل پیدا بود و به خاطر ور رفتن اون مرد باهاش افتاد پایین.

مرد شروع کرد با سینه های پریسا ور رفتن از روی مانتوش که تنگ بود. کم کم دکمه های مانتو پریسا رو باز کرد و سینه هاش رو از روی تیشرت قرمز پریسا میمالید و دستش رو برده بود وسط پاهای پریسا و از رو شلوار، کوسشو ماساژ می داد با کف دستش. پریسا هم آه کوچیک می کشید و شهوتی شده بود.

پریسا: مسعود یواش، پدر سینه هام رو درآوردی! (با لبخند)

فهمیدم که اسمش مسعوده. ولی هنوز اطلاعات زیادی ازش نداشتم. ولی به نظر می رسید خونه خودش باشه و یه ماشین هیوندا هم زیر پاش بود و با این اوصاف وضع مالی خوبی داشت.

مسعود: سینه هات باید پدرشون در بیاد دیگه، پس چی؟ واسه چی اومدی پس؟
پریسا: اومدم به تو بدم؟
مسعود: بهم بدی فقط؟
پریسا: اومدم در اختیارت باشم و هر کاری دوست داری باهام انجام بدی.
مسعود: آفرین حالا شد یه چیزی، پس حرف نباشه وگرنه تحریکت می کنم و نکرده میندازمت بیرون. فهمید جنده کوچولو؟
پریسا: چشم هرچی تو بگی عزیزم.

داشتم دزدکی فیلم می گرفتم و خودم هم شق کرده بودم از این صحبتا و کارا و برام جالب بود و از طرفی از دست پریسا هم عصبی بودم که داشت به یه آدم سن بالا می داد.

سینه های پریسا رو فشار می داد و کوسش رو میمالید از رو شلوارش. پریسا هم آه درداور همراه با شهوت می کرد. مانتو پریسا رو درآورد و انداخت و مقنعه رو پرت کرد اون طرف. سریع تیشرت قرمز پریسا رو از تنش درآورد و دکمه و زیپ شلوار پریسا رو باز کرد و از پاهش کشید بیرون. پریسا یه سوتین سبز گیپوری با شورت همون رنگی تقریبا پوشیده بود ولی ست نبود.

خیلی تحریک شده بودم که اینجوری یکی داشت جلوم، اون هم با خواهر ور می رفت و لختش می کرد. یهو دستش رو محکم زیر گردن پریسا کرد و شروع کرد لب گرفتن ازش. یه خورده پریسا صورتش قرمز شد و معلوم بود داره بهش فشار میاد ولی اصلا چیزی نمی گفت. از جلو دست کرد تو سوتینش و تا اونجایی که زور داشت سوتینشو کشید و کامل اون رو پاره کرد و بدن پریسا قرمز شد از این کار و سینه هاش تلو تلو خوران از سوتینش زد بیرون. پریسا هم گاهی آه دردآوری می کشید که به نظر می رسید با همراه لذت باشه.

با سینه هاش ور می رفت و مکشون می زد و مدام میمالیدشون و محکم فشارشون می داد و گاهی سیلی می زد تو سینه هاش. نوکشون رو گاز می گرفت که گاهی پریسا می گفت یواش و اون هم یه سیلی یواش می زد تو صورت پریسا که خفه بشه و چیزی نگه. نوک سینه هاش رو محکم با انگشتاش فشار می داد. برام جالب بود این حرکات.
دست کرد لبه شورت پریسا از جلو و محکم کشید جلو و چون شورت توری و ضعیفی پاهاش بود سریع از دو طرف پاره شد و ژر خورد ولی تنش رو داغون کرد و قرمز شد و معلوم بود به کوس پریسا خیلی فشار اومد. سینه های پریسا هم با هر حرکت وحشیانه مسعود تلو تلو می خورد و آه می کشید پریسا و درد رو میشد تو صورتش حس کرد.

مسعود: آماده ای جنده کوچولو؟
پریسا: بله قربان.

به نظر می رسید پریسا رو با لفظ جنده کوچولو صدا میزنه. یه کمد بغل در ورودی بود که بازش کرد و بعد داخل اون کمد یه کشو مخفی بود که به دو طرف کشیدش و چیزای جالبی داخل اون بود. از تو اون یه دستبند چرمی درآورد که با پین هایی شبیه کمربند آقایون بسته میشد. دستای پریسا رو از پشت گرفت و حلقه های دست بند رو دور هر مچ دست ظریفش کرد و هر دو رو محکم بست.

از تو همون جای مخفی یه چیز دیگه شبیه کمربند درآورد که یه گوی رنگی وسطش بود. خیلی برام آشنا بود این وسیله ولی یادم نمیومد چیهه. گذاشت رو صورت پریسا و گوی رو کرد تو دهن پریسا و از پشت موهاش اون رو بست. بعد از بسته شدن فهمیدم که دهن بند به پریسا بسته. خیلی برام جالب بود که یه آدم به این صورت دور و ور ما هست و همش فکر می کردم اصلا تو ایران چنین کسایی نباشن و حتی برام سوال بود که چه کسایی حاضرن که خودشون رو در اختیار این آدم ها بزارن.

دستش رو از پشت کرد تو کوس پریسا و پریسا یه خورده خودش رو کشید بالا و مسعود باز به کارش ادامه داد و معلوم بود داره با کوس و کونش ور میره و انگشتش می کنه. از جلو و عقب دستاش رو کرده بود تو تن پریسا و معلوم بود با حرکات پریسا که یکی از دستاش تو کونش و یکی دیگه تو کوسشه و پریسا هم نیم تونست حرف بزنه یا جیغ بکشه و اعتراضی کنه.

از تو همون کمد یه کمربند دیگه درآورد که تا دیدمش شناختمش چون تو اینترنت از اینا دیده بودم ولی برام جالب بود که اینجا هم از این چیزا پیدا میشه و استفاده می کنن ازشون و دلم می خواست من هم از اینا داشته باشم و آدمایی مثل پریسا زیر دستم باشن تا ازشون استفاده جنسی کنم.

یه کمر بند مشکی بود که دو تا کیرم پلاستیکی صورتی رنگ روش بود و یکیش از اون یکی کوچیک تر بود. کمربند رو آورد وسط پاهای پریسا. فک کردم مسعود حتما کون میده و قراره اون رو وصل کنه به پریسا تا با اون بکنتش. ولی دیدم این طور نیست. کیرها رو به سمت بالا زیر پای پریسا گذاشت و با یه روغن خاص کیرارو چرب کرد و نشست و یواش کیراروکرد تو کوس و کون پریسا.

کیر بزرگ رو از جلو کرد تو کوس پریسا و کیر کوچیکرو کرد تو کون پریسا و از بالا دور کمر پریسا کامل بستش. پریسا تو چهرش درد رو میشد دید. پشت گردنش رو گرفت و موهاش دم اسبی بسته بود و رو کمرش ریخته بود. یواش راه می رفت به خاطر کیرایی که تو کوس و کونش بود.

مسعود بهش فشار می آورد و با فشار رو گردنش بیشتر حلش می داد به جلو. خونه به صورت دوبلکس بود و یه راه پله می خورد و می رفت طبقه بالا. پریسا رو مجبور کرد که روی راه پله ها حرکت کنه و با هر پایی که روی راه پله های میذاشت، درد رو با آهی که از بین گوی قرمز تو دهنش بود میشد شنید.

مسعود باز بهش فشار می آورد تا تندتر رو پله ها بره بالا. از جلو سینه هاش که آویزون بود و تکون می خورد رو میشد دید و بعد کم کم از بغل که میشد سینه های گرد و آویزونش که تلو تلو می خورد و کمر و کون تاقچش رو که که با کمربند روی کمرش بسته شده بود دید می زدم. بعد روی پله ها حرکت کرد و از پشت کونش که بالا پایین میشد و یه خورده به جلو خم شده بود و میشد کیرارو دید که تو کوس و کونش یه خورده عقب جلو میشن.

پشت گردنش رو گرفته بود ودست بسته با دو تا کیر تو کوس و کونش رفتن بالا. زمان رو نگه داشتم و رفتم بالا و دیدم دو تا اتاق اونجا هست. نمی دونستم کدوم اتاق ممکنه برن. یه جایی قایم شدم تا ببینم کدوم اتاق میرن. ساعت رو فشار دادم و وارد اتاق ته راه رو شدن. زمان رو نگه داشتم و وارد اتاق ته سالن شدم.

چیزی که دیدم بسیار عجیب بود. یه اتاق دکوربندی شده عجیب با تم مشکی و قرمز و یه تخت خوای خاص با کلی لوازم عجیب و غریب دور و اطراف اتاق. کلا محو تماشای اون وسایل شدم و این چیزارو تو فیلما دیده بودم و اصلا تا حالا از نزدیک ندیده بودم. کم کم به خودم اومدم و نگاه کردم ببینم جایی برای قایم شدن هست یا نه.

یه کمد بزرگ بود که ریسک بود داخلش قایم بشم چون ممکن بود اون رو باز کنه برای استفاده از وسایل داخلش و پشت پرده هم نمی شد چون خیلی کوتاه بود و نازک و قطعا از پشت اون دیده می شدم.

خوب باید چیکار می کردم؟ اونجا ساعت هم دیگه کاربردی نداشت. اگه هم داشت، من بلد نبودم ازش استفاده کنم. باید فکری می کردم. فکری به ذهنم رسید. موبایلم رو روی حالت فیلمبرداری گذاشتم و یه نقطه از اتاق که متوجه اون نشن، قایم کردم و سعی کردم تا بیشتر اتاق رو پوشش بدم و خودم از اتاق رفتم بیرون.

بیش از یک ساعت توی راه رو منتظر بودم که مسعود، لخت از اتاق اومد بیرون و لباساش توی دستش بود. زمان رو نگه داشتم و رفتم داخل موبایلم رو بردارم. پریسا رو دیدم که بی حال روی تخت افتاده و توی خودش جمع شده بود و انگار کلا از حال رفته بود و نایی برای هیچ کاری نداشت. موبایل رو ورداشتم و از خونه زدم بیرون.

توی ماشین نشستم و منتظر موندم. موبایل رو روشن کردم تا ببینم موبایل چی رو ضبط کرده. مسعود، پریسا رو وارد اتاق کرد و روی تخت نشوند و کیرای که تو کوس و کونش بود بیشتر به داخل فرو رفتن. شروع کرد با سینه های پریسا ور رفتن و مالوندن و کم کم خودش رو لخت کرد و پریسا هم داشت بهش نگاه می کرد از اون زیر با دهن بسته که یه گوی قرمز تو دهنش بود.

مسعود شلوار و شورتش رو درآورده بود و با پیرهن سفید دکمه دارش ایستاده بود جلوی پریسا. دهن بند پریسا رو باز کرد و کیرش رو کرد تو دهن پریسا و پریسا یه خورده خم شد جلو و به سمت پایین تا بتونه کیرش رو بخوره. پشت موهای پریسا رو محکم گرفته بود و می کشید و سرش رو فشار می داد به سمت خودش و گاهی سر پریسا رو می گرفت و کیرش رو محکم تا ته حلق پریسا می کرد و سینه های پریسا تلو تلو می خورد و اوق می زدم.

دست پریسا رو باز کرد و به صورت چهار دست رو زمین شد و سینه هاش آویزون شده بود و هنوز اون دو تا کیر با کمربند تو کوس و کون پریسا بود. یه دستگاه آورد که دو تا قیف شفاف داشت. سینه های پریسا رو هر کدوم تو این قیفا کرد و دکمه دستگا رو زد و روشنش کرد. سین های پریسا کامل تو قیفا بود و می شد دیدشون. قیفا به نظر می رسید حالت مکنه داشتن و مدام سینه های پریسا رو می مکیدن و یه لوله هایی هم از زیرش آویزون بود که به یه مخزن می رسید.
کمربند پریسا رو باز کرد و از پشت که پریسا کونش رو داده بود عقب، درآورد. کیرا خیلی خیس شده بودن و معلوم بود که حسابی پریسا شهوتی شده و خیس شده. سینه های پریسا مکیده میشد با دستگاه و یه خورده قرمز شده بودن و درد رو میشد یه خورده تو نگاهش و آه کشیدنش متوجه شد.

مسعود روی پاهاش ایستاد و رو زانوهاش خم شد و اومد رو کون پریسا، کیرش رو کرد تو کوس پریسا. دستاش رو رو کمر پریسا گذاشت و تا تونست فشار آورد که کمرش خم بشه و کونش بیاد بالا.

یهو یه چیزی متوجه شدم. اینقدر محو این نمایش بودم از اول و شوکه شده بودم که به این توجه نکرده بودم که خواهر عزیز ما اصلا پرده نداره و از همون اول راحت مسعود کیر پلاستیکی رو کرده بود تو کوسش. معلومه پریسا خیلی وقته کوس میده و بار اولش نیست.

مسعور شروع کرد کیرش رو تو کوس پریسا عقب جلو کردن و کمرش رو فشار می داد و کونش رو بیشتر هوا می کرد و راحت می شد خط کوسش و شکمش رو از عقب دید و کیر مسعود که اون کوس رو شکافته و داره عقب جلو میشه داخل.

پریسا گاهی برمی گشت به عقب و به مسعود نگاه می کرد و شهوت رو با درد تجربه می کرد و چیزی نمی گفت.

مسعود: هرزه آشغال. جنده کوچول.

موهای پریسا که دم اسبی بسته شده بود رو گرفت و از پشت کشید و سرش رو با شونه هاش آورد بالا و پریسا رو دستاش نشسته بود و کمرش یه خورده اومد بالاتر و کونش رفت پایین تر.

مسعود: جنده کوچولو هرزه، مگه نگفتم وقتی داری کوس میدی و دارم مثل یه سگ می کنمت، حق نداری کونتو بدی پایین، دیگه کیرمو نمیدم بهت.

مسعود کیرش رو از کوس پریسا درآورد و خواست بره. پریسا همون موقع برگشت و با التماس با مسعود صحبت کرد.

پریسا: تو رو خدا، غلط کردم، هر چی تو بگی، منو نکرده ولم نکن، بدون تو میمیرم، من جندتم، هر کاری دوس داری باهام بکن، فقط من رو بکن.
مسعود: دفعه آخرت باشه، فهمیدی؟
پریسا: چشم ارباب. منو بکن، کوس و کونم و دهنم کیر می خواد، بدون کیر تو من می میرم! جندتم.

حرفایی که رد و بدل شد کلا شاخم رو درآورده بود و خیلی من رو متعجب کرده بود و دهنم باز مونده بود و چشمام گرد شده بود و به صفحه موبایلم نگاه می کردم.

مسعود رفت دوباره پشت پریسا و موهاش رو کشید و این بارکیرش رو کرد تو کون پریسا و شروع کرد به کردنش و با یه دستش فشار می آورد رو کمر پریسا و مکنده ها هم داشتن سینه هاش رو مک می زدن.

مسعود یه دل سیر پریسا رو از کون با اون کیر کلفتش کرد و تا ته اون کیر رو می کرد تو کون پریسا و کون پریسا از بغل جمع می شد و با برگشت کیر مسعود دوباره آزاد میشد. کیرش رو درآورد و کرد تو کوس پریسا و تو همون حالت شروع کرد به کردن کوس پریسا و موهاش رو کشیده بود و رو کمرش با دست چپش فشار می آورد و کون پریسا اومده بود بالا و کیر مسعود مدام بین سوراخ کون و کوس پریسا پاس داده می شد و هر بار جلوه خاصی به اون کوس و کون می داد از پشت.

محو تماشای کوس و کون دادن پریسا بودن که دیدم در حیاط باز شد و ماشین از در اومد بیرون، پریسا تو ماشین نشسته بود و مسعود هم لباسش رو تنش کرده بود و لباس های رسمی تنش بود همون طور که با لباس رسمی اومده بود.

ماشین رو روشن کردم و رفتم دنبالشون و پریسا رو نزدیکای خونمون پیاده کرد. ماشین رو سریع بردم پیش خونمون و منتظر پریسا موندم. پریسا رسید و از دیدن من یه خورده جا خورد. بهش گفتم سوار بشه.

پریسا: سلام پویا، اینجایی این وقت روز!
پویا: آره، تو رو تعقیب می کردم.
پریسا: منو؟ چرا اون وقت؟
پویا: اون مرد کی بود باهاش بودی؟
پریسا: کدوم مرد؟
پویا: همون که سوار ماشینش بودی!
پریسا: من نمی دونم منظورت چیه! من برم خونه.

خواست از ماشین پیاده شه. دستش رو گرفتم و به طرف نگاه کردم.

پویا: من دیدم با اون مرد سوار ماشین شدی و رفتی تو اون خونه. همه چیو می دونم.
پریسا: خوب که چی؟
پویا: امشب بیا خونه پیشم کارت دارم.
پریسا: پویا خجالت بکش، این حرفا چیه می زنی! ولم کن می خوام برم.
پویا: نمیای؟
پریسا: معلومه که نه، مگه تو به من دستور میدی چیکار کنم چیکار کنم! تو رییس منی مگه؟!
پویا: آره من دستور نمیدم ولی اون فک کنم خوب دستور میده و اجرا می کنی!
پریسا: برو گمشو، ولم کن!
پویا: باشه منم به مامان میگم!
پریسا: برو هر غلطی می کنی بکن.

وارد خونه شد با عصبانیت و منم وارد خونه شدم و سریع رفت تو اتاقش. با مامان سلام کردم و با آرامش نشستم اونجا. به مامان گفتم که پریسا رو با یه مرد دیدم. با عصبانیت پریسا رو صدا زد و پریسا اومد بیرون.

شیرین: چی میگه این پویا؟ ها؟
پریسا: نمی دونم، چرند میگه.
پویا: آره چرند میگم، با یه مرد سوار یه ماشین دیدمش.
پریسا: با دوست پسرم بودم اصلا، مگه بقیه دوست پسر ندارن! اصلا خودت چی، یعنی دوست دختر نداری؟
پویا: دوست دختر دارم ولی نه این طوری.
پریسا: مزخرف نگو! به خودم مربوط میشه چیکار می کنم چیکار نمی کنم.
پویا: اوکی، مامان این فیلم رو ببین!
شیرین: وااااااااااااااااااای، وای، این پریساست؟
پریسا: چی شده؟ چیه مگه! وااای، این رو چطوری گرفتی بیشعور؟
شیرین: دختره هرزه، چطور به خودت اجازه دادی این کار رو بکنی! تو دختری! آبرو خانوادگی ما رو میبری اینجوری! وقتی بخوای ازدواج بکنی چی؟ ها؟!

یه سیلی زد تو گوش پریسا و زیر فحشش کرد و در مورد آبرو خانواده و این حرفا داشت نصیحتش می کرد و عصبی شده بود.

پریسا: خودت چی مامان؟ من یه دختر مجردم. (با گریه) کارای خودت باعث بی ابرویی نیست که من رو مواخذه می کنی؟
شیرین: کارای من دختره پررو؟ من چیکار کردم غیر از این که به سختی با پدرتون ساختم و شما رو با آبرو بزرگ کردم.
پریسا: آبرو؟ اگه آبرو داشتی نمی رفتی با پسرای جوون بخوابی!
شیرین: برو گمشو دختره پررو بی حیا!

متوجه شدم که یه چیزایی پریسا می دونه که به من نگفته. پریسا قهر کرد و مامان در حال غر و لند بود و پریسا رفت تو اتاقش. رفتم دنبال پریسا توی اتاق تا در مورد این چیزی که گفت باهاش صحبت کنم.

پویا: ببینم این که به مامان گفتی چی بود؟ واقعیت داشت؟
پریسا: برو بابا، از اتاقم برو بیرون.
پویا: میگم بگو، وگرنه به بابا هم این موضوع رو میگم و فیلم رو نشون میدم.
پریسا: نه تو رو خدا.
پویا: پس بگو ببینم چی بوده.
پریسا: مامان با یه پسر جوون هم سن خودمون دوست هست.
پویا: تو از کجا می دونی؟
پریسا: یکی از بچه های نکبت دانشگاه، کلیپش رو داشت و می خواستن من رو به خاطر این کلیپ اذیت کنن که زیر بار حرفشون نرفتم. صورتش مشخص نبود ولی من متوجه شدم مامانم هست.
پویا: یعنی چی کلیپش رو داشت؟
پریسا: با سه تا پسر بود.

تا این رو شندیم ساعت رو زدم و زمان رو برگردوندم قبل از قهر کردن پریسا.

پریسا: آبرو؟ اگه آبرو داشتی نمی رفتی با پسرای جوون بخوابی!
پویا: مامان، راست میگه، من خودم کلیپت رو دیدم!
شیرین: تو هم با این دست به یکی کردی؟ خیلی بی حیاید شما دو تا.
پویا: مامان بسه دیگه فیلم بازی کردن، به سه تا پسر می خوابی، دیگه بسه!
پریسا: تو از کجا می دونی؟
پویا: همون طور که مال تو رو می دونم و کلیپتو دارم. ببینید! گوش بدید. امشب میاید خونه من. خودتون دو نفر، نه پرستو رو میارید و نه بابا رو. اگه هم نیومدید، فردا تمام چیزایی که دیدم و کلیپایی که دارم رو راست کف دست بابا میذارم تا نابودتون کنه.

سریع از خونه رفتم بیرون و منتظر نایستادم تا ببینم عکس العملشون چی هست و چی می خوان بگن. سوار ماشینم شدم و رفتم خونه. کلا تو راه داشتم به این موضوعات فکر می کردم و این که واقعا شب میان یا نه و اگه نیومدن باید به بابا بگم یا نگم.

گوشیم رو ورداشتم و دوباره به فیلمی که از پریسا و مسعود که همه جوره داشت پریسا رو ژر می داد و پریسا هم خودش رو در اختیار اون قرار داده بود نگاه کردم.

پریسا داگ استایل رو زمین بود. مکنده ها رو سینه های آویزونش بودن و در حال مک زدن سینش بودن و قرمز شده بودن. مسعود پشت پریسا روی کونش نشسته بود؛ مسعود کیرش رو درآورد از تو کون پریسا و کرد تو کوس پریسا و تو همون حالت شروع کرد به کردن کوس پریسا و موهاش رو کشیده بود و رو کمرش با دست چپش فشار می آورد و کون پریسا اومده بود بالا و کیر مسعود مدام بین سوراخ کون و کوس پریسا پاس داده می شد و هر بار جلوه خاصی به اون کوس و کون می داد از پشت.

پریسا یه خورده جیغ می کشید و آه می زد و به نظر میومد لذتش بیشتر شده. مسعود مثل یک اسب سوار روی کون پریسا نشسته بود و موهای دم اسبیش رو با دست راستش کشیده بود عقب و سر و شونه های پریسا بالا اومده بود به سمت عقب و با دست چپ به کمرش به سمت پایین فشار می آورد و کونش کامل اومده بود بالا و مدام کیرش رو تو کوس و کونش عوض می کرد.

مسعود پاشد و رفت یه دستگاه دیگه آورد. یه میله دراز که به یه بازو وصل بود و با یه تعداد چرخ دنده و تسمه به یه موتور کوچیک وصل بود. سر اون بازو یه دیلدو پیچی رو وصل کرد. جلو پریسا تنظیمش کرد و گذاشتش تو دهنش. دکمه روشن رو زد و بازو عقب جلو می شد و تو دهن پریسا حرکت می کرد. خودش هم رفت پشت پریسا و مدام شروع به کردنش کرد به همون صورت قبلی.

پریسا دیگه نمی تونستن حرف بزنه یا برگرده عقب و دهن پر می شد با اون دیلدو که به صورت اتوماتیک عقب جلو می شد. مسعود یه خورده بعد دستگاه رو از جلو پریسا ورداشت و خاموش کرد و آورد پشت پریسا. دیلدو رو باز کرد و رفت از توی کمد بزرگ قهوه ای رنگ تو اتاق، یه دیلدو دو سر دیگه آورد که بهم چسبیده شده بود.

دیلدوهارو توی بازو دستگاه پیچ کرد. یکی از اونا بزرگ تر از اون یکی بود. کوچیکرو بالا و بزرگرو پایین قرار داد و کرد توی کوس پریسا. دستگاه رو دوباره روشن کرد و کیر بزرگ تو کوس پریسا و کیر کوچیکه تو کون پریسا عقب و جلو می شد.
مسعود خودش هم رفت جلو پریسا نشست و موهاش رو از عقب گرفت و کیرش رو کرد تو دهن پریسا و مدام عقب جلو می کرد. اینقدر این کار رو تکرار کردن که مسعود ارضا شد و دهن پریسا پر از آب کیر مسعود شد و از بغل دهنش، آب کیر می ریخت بیرون با آب دهنش. مقداریش رو قورت داد و مقدرایش هم از اطراف دهنش ریخته بود بیرون.

پریسا خودشم هم به نظر میومد با اون دستگاه ارضا شده بود و دیگه نایی نداشت رو دستا و پاهاش باشه. دستگاه رو از پریسا جدا کرد و بغلش کرد و گذاشتش رو تخت و وسایل رو جمع کرد و لباساش رو ورداشت و از اتاق اومد بیرون که همون موقع هم بود که من دوربین رو ورداشتم.

برام خیلی جالب بود. پریسایی که من تو فیلم می دیدم کلی با پریسای واقعی متفاوت بود. واقعا نمیشه از روی ظاهر، آدم ها رو شناخت حتی اگه سال ها باهاشون زندگی کرده باشی.

ساعت به 10 شب نزدیک شده بود و کماکان خبری از پریسا و مامانم نبود. کم کم ناامید شده بودم و دیگه باید حرف خودم رو عملی می کردم و داشتم فکر می کردم که چطور به بابا بگم و چطور از ساعتم برای این کار استفاده کنم که تلفنم زنگ خورد. مامان شیرین بود.

شیرین: سلام مامان، خوبی؟
پویا: سلام مامان خوبی؟ مگه قرار نبود بیاین؟ پس چرا نیومدین!؟
شیرین: پویا عزیزم در مورد موضوع من به بابات که چیزی نگفتی؟
پویا: اگه گفته بودم تا الان زنده نبودین، ولی اگه نیاید تا صحبت کنیم، قطعا میگم و همه با هم بدبخت میشیم!
شیرین: باشه باشه، ما داریم آماده میشیم، به بابات گفتیم میریم پیش تو ببینیم کاری داری انجام بدیم یا نه. قراره با تاکسی تلفنی بیایم.
پویا: پس منتظرتونم.

نیم ساعت بعد، زنگ در به صدا درومد ...!

ادامه دارد ...

لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید
     
  ویرایش شده توسط: ROBOCOP   
↓ Advertisement ↓
مرد

 
ROBOCOP
سلوم داداش خوبه که دستت رو برای داستان باز کردی ولی اینکه یهو هم مادر و هم خواهر رو جنده کنی از نظر من بیشتر از این که سکسی باشه عصبی کننده ست میشد به جای این که خانواده رو جنده کنی یه قابلیت برای ساعت در نظر میگرفتی که بتونه زمان رو برای دونفر با دست زدن پویا به اون شخص نگه داره مثلا پویا با خواهرش اینجوری پویا میتونست هر کاری دلش میخاد با محارمش بکنه و اونام مثل عروسک نبودن و در اخرم زمان رو کمی برگردونه که همه چیز فراموش بشه .. داستان نویس تویی ولی به نظرم اگر خواهر و مادرش پاک ومعصوم بودن خود پویا با تلاش چند قسمته اونا رو راضی میکرد برای سکس با خودش خیلی سکسی تر بود مثلا میتونست از خواهر زمانی که با دوس پسرش به هم زده استفاده کنه و اون رو ترقیب کنه به سکس با خودش یا مادرش مثلا خیانت پدر یا ماموریتش یا رفتن به یه سفر دور اونجوری داستان سکسی تر میشد اینجوری کار خیلی راحت شده براش و جنبه سکسی تبدیل به جنبه تنبیه شده میدونی توی داستان سکسی بیشتر از اونکه صحنه سکس لذت داشته باشه صحنه فراهم کردن موقعیت و راضی کردن به سکس باعث سکسی بودن داستان میشه و صحنه سکس کامل کنندشه نه جزء اصلی من همیشه داستانت رو دنبال میکنم امیدوارم همیشه سلامت باشی و ممنونم که برامون وقت میزاری و فکر میکنی و میای داستان مینویسی
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  

 
خیلی جالب بود , البته این قسمت رو خیلی طول کشید تا بزاری اما طولانی بودنش جبران کرد. امیدوارم همینطور ادامه بدی
     
  
مرد

 
farshad11: خیلی جالب بود
ممنون از لطفت. باز هم جبران میشه برای طولانی شدن.

LOVEBOY: سلوم داداش
سلوم داش.
راضی نگه داشتن همه مخاطبان کار دشوار و حتی نشدنیه. اگر به نظرات مخاطبان نگاهی بندازی، انتقادات فراوانی نسبت به کم بودن صحنه های سکسی و این که چرا با خانواده سکس نداره، داشتن. من با روند سریع و فرا سکسی شدن داستان کاملا مخالف بودم و با حرف شما بیشتر موافق بودم ولی متاسفانه باید اکثریت رو در نظر بگیرم.
روند داستان رو مقداری تغییر دادم ولی مسیر داستان به همون شکل ادامه پیدا می کنه ولی خیلی سریع با سکس های فراوان.

با سپاس از همه دوستان
     
  
مرد

 
این قسمت داستانت عالی بود دمت گرم
     
  
مرد

 
ROBOCOP: سلوم داش.
راضی نگه داشتن همه مخاطبان کار دشوار و حتی نشدنیه. اگر به نظرات مخاطبان نگاهی بندازی، انتقادات فراوانی نسبت به کم بودن صحنه های سکسی و این که چرا با خانواده سکس نداره، داشتن. من با روند سریع و فرا سکسی شدن داستان کاملا مخالف بودم و با حرف شما بیشتر موافق بودم ولی متاسفانه باید اکثریت رو در نظر بگیرم.
روند داستان رو مقداری تغییر دادم ولی مسیر داستان به همون شکل ادامه پیدا می کنه ولی خیلی سریع با سکس های فراوان.

با سپاس از همه دوستان
بله اینم حرفیه ولی یه پیشنهاد نزار نظر مخاطب داستان نویست باشه از نظر مخاطب برای الهام بخشی ها استفاده کن ، حالا یه نظرم خودم بدم به نظرم اگر مادر و خواهرش رو یه جورایی برده اش بکنی خوب میشه که نتونن بدون اجازش اب بخورن چه برسه که بخان با کس دیگه ای باشن
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
مرد

 
amirkoorosh: عالی بود
ممنون دوست عزیز

LOVEBOY: نظر مخاطب داستان نویست باشه
این جور نخواهد بود
من توی داستانم، خبری از مادر و خواهر نبود ولی با فشارهای مخاطبان مجبور به اضافه کردنش شدم، حالا هم همون روند خودم و سناریو رو قراره ادامه بدم
     
  
مرد

 
قسمت ششم از فصل دوم

نیم ساعت بعدش زنگ در به صدا درومد و پاشدم و از آیفون تصویری بیرون رو نگاه کردم و مامان شیرین و پریسا دم در بودن و براشون در رو باز کردم و اومدن داخل. هر دو شون چن بار اومده بودن اینجا ولی خیلی کوتاه. اومدن و توی نشیمن نشستن.

مامان شیرین یه مانتو دکمه دار که تا رو زانوهاش بود و چاک از بغلش تا روی روناش میومد و رنگ مانتو عنابی تند پوشیده بود که آستیناش کوتاه بود با یه شلوار لی مشکی که زیاد تنگ هم نبود با یه کفش پاشنه تخت چرم مشکی که جلوش و روی پاهاش لخت بود با یه روسری رنگی که موهاش رو تقریبا فرق انداخته بود و آرایش تیره ملایمی کرده بود و همیشه برای من یه زن جذاب بود.

پریسا ولی دخترونه لباس پوشیده بود. یه لباس گلبه ای رنگ کوتاه که تا رو زانوهاش نمی رسید و جلو باز بود و دو طرف مانتوش روی گوشه هاش گل سفید رنگ کار شده بود. یه شال سفید نازک با یه شلوار طوسی جنس نرم و کشی با یه کفش کتون تقریبا سفید بندی.

پویا: خوب چیزی نمی گید؟
شیرین: تو ما رو کشوندی اینجا، قرار بوده تو بگی چیکار داری.
پویا: رک بگم و سریح. الان من از راز هر دوتون با خبرم ولی من خودم اصلا دوست ندارم به بابا در این رابطه چیزی بگم و دوست هم ندارم که خواهر و مادرم با کسی دیگه باشه و ازشون سو استفاده بشه. به فکر خودتون هستم. می دونم بقیه به دنبال سو استفاده از شما هستن و قطعا همین طور هم هست.

رو به پریسا کرد که زیاد به من نگاه نمی کرد و یه خورده ناراحت بود.

پویا: الان همین مسعود، فک می کنی به فکر تو هست اصلا؟ مشخصه ازش که می خواد سو استفاده کنه. هیچ ارزشی برای تو و شخصیتت قائل نیست.

رو به مامان کردم و به اون هم یه دستی زدم با این که کامل نمی دونستم چی به چیه جریان.

پویا: مامان تو هم همین طور، فک می کنی با پسرهای جون هستی چی در موردت فکر می کنن؟ اونا هم وابستت می کنن و ازت سو استفاده می کنن. مگه این طور نبوده تا الان؟
شیرین: چی بگم، شاید تو درست میگی!
پویا: جالبه، شاید؟ یعنی اینجور فک نمی کنید؟ انگار خودتونم بدتون نمیاد سو استفاده بشه ازتون، عجب!

بهشون داشتم نگاه می کردم و هیچ چیزی نمی گفتن.

پویا: باید خصوصی باهاتون صحبت کنم. پریسا اول تو بیا کارت دارم و باید چنتا سوال ازت بپرسم.
پریسا: خوب همینجا بپرس، مگه چیه؟
پویا: من میگم خصوصی، بیا کارت دارم.

راهنمایش کردم و رفتیم طبقه بالا و تو یکی از اتاق ها نشستیم. یه تخت با دو تا مبل توی اون اتاق بود. رو مبل ها روبروی هم نشستیم.

پویا: قبل از این که در مورد خودت صحبت کنیم می خوام بیشتر در مورد مامان بدونم.
پریسا: در مورد چی؟
پویا: تو چیزایی می دونی که به من نگفتی، از مامان چی می دونی؟
پریسا: همون قدر که تو می دونی و گفتی!
پویا: می خوام تو بگی، تو چقدر می دونی، با چن نفر بوده؟
پریسا: با سه نفر.
پویا: خوب کلا بگو، چن سالشون بوده، می شناسیشون، چطوری بوده؟ چیکار کردن!
پریسا: اینجور که من شنیدم مامان با یه نفر رفیق بود که هم سن ما بود و تو دانشگاه هم هست به اسم علی و بعد علی مامان رو با دو تا دیگه از دوستاش آشنا می کنه که یکیش این هم کلاسی پدرسوخته من بود که فیلمش رو نشون من داد و می خواست من رو هم زورگیر کنه به خاطر این موضوع که من زیر بار نرفتم.
پویا: گوه خورده، خودم نابودش می کنم، فقط تو اراده کن. حالا در مورد فیلم بگو.
پریسا: نه ولش کن، ممکنه دردسر بشه.
پویا: نگران نباش، دردسر نمیشه، آدم های اینجوری باید ادب بشن، به وقتش، من حلش می کنم. حالا در مورد فیلم بگو.
پریسا: توفیلم علی با دو تا دوستاش هم زمان با مامان بودن. نمی دونم مامان رو زورگیر کرده بودن یا نه، چون من یه تیکه کوچیک دیدم.
پویا: یعنی سه نفر هم زمان، منظورت سکس دست جمعیه؟
پریسا: آره دیگه.
پویا: پس که این طور. من این رو بعدا حل می کنم. پریسا جون، در مورد خودت. من نمی خوام ازت سواستفاده بشه. من نگرانتم. به نظرم این مردک مسعود می خواد ازت سواستفاده کنه، بهت قول ازدواج داده؟
پریسا: مسعود؟ نه. اون زن داره.
پویا: حدس می زدم. خوب پس چرا تن خودت رو در اختیارش قرار میدی در صورتی که اصلا بهت احترام نمیزاه. اصلا حال می کنی باهاش؟
پریسا: خوب دوسش دارم.
پویا: دوسش داری؟ اون که نمی خواد باهات ازدواج کنه و سکس معمولی هم ندارین اصلا با هم، البته معذرت که رک باهات صجت می کنم.
پریسا: خوب همه چی که ازدواج نیست، اون زبان بدنم رو می فهمه و نیازم رو می دونه و اون رو برطرف می کنه.
پویا: یعنی تو واقعا اون رفتارها رو دوست داشتی؟
پریسا: آره تقریبا. این که تحت فشار قرار بگیرم و گاهی تحقیر بشم تو سکس، بهم احساس خوبی میده، واقعا دست خودم نیست، باور کن پویا.
پویا: نه عزیزم، درکت می کنم برعکس، فقط می خوام مطمئن بشم که ازت سواستفاده نکنه.
پریسا: نه خیالت راحت، من با اون راحتم، مشکلی ندارم.
پویا: نه دیگه، از این به بعد حق نداری با اون باشی.
پریسا: چرا؟ من که همه چیز رو بهت گفتم.
پویا: خوب گفته باشی، من باز نگران شما هستم، خودم هواتو دارم.
پریسا: پوییااااا، تو برادرمی!

رفتم جلو و خم شدم روش و دستم رو زدم به صورتش.

پویا: به خاطر همین که برادرت هستم میگم. من بیشتر از اون مردک مسعود درکت می کنم.

لباش رو یواش بوس کردم و تو چشای هم نگاه کردیم.

پریسا: آخه ...!
پویا: آخه نداره.

بعد یهو از هم لب گرفتیم و فکری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم اگر جواب نداد، با ساعت دوباره به عقب بر می گردم و دوباره کارم رو انجام میدم.

همون طور که داشتیم لب می گرفتیم، دستم رو بردم زیر گردنش و بیشتر ازش لب گرفتم. با دستم که زیر گردنش بود از مبل بلندش کردم. شالش رو همون موقع درآورده بود و مانتوش رو با دست چپم از تنش درآوردم و پرتش کردم روی تخت، اون هم چیز خاصی نمی گفت و یه خورده متعجب بود.

یه تیشرت تنش بود که گرذدی سینه هاش توش مشخص بود و شلوارش و کفش کتونی که تنش بود. پاهاش رو باز کرد بود رو تخت و منم سریع خودم رو پرت کردم وسطش و پاهام رو زمین بود و باز زیر گردنش رو گرفتن و شروع کردم لب گرفتن و با اون دستم تنش رو میمالیدم و فشار می دادم.

سینه هاش رو که تو سوتین اسفنجی زیر تیشرتش بود فشار می دادم و کم کم آوردم پایین و گذاشتمن وسط پاهاش و میمالیدمش و چون شلوار کشی نرم تنش بود راحت می شد کوسش رو حس کنم و بمالم.

پویا: از الان با منی و من خودم هواتو دارم. نگران هیچی نباش، همه چی با من.

از رو تنش بلند شدم و یه خورده درهم شده بود و شهوتی. مشخص بود یه خورده تحریک شده. خودش رو جمع و جور کرد و موهاش رو مرتب کرد و مانتوش رو پوشید.

پویا: باز با هم صحبت می کنیم، برو به مامان بگو بیاد بالا، با اون هم صحبت کنم.

یه سر تکون داد و از اتاق رفت بیرون. نمی دونم این کار من تونسته بود جواب بده یا نه. تا اون لحظه که مشکلی ایجاد نشده بود. شایدم هم از ترس این که به بابا بگم چیزی نگفت. باید صبر می کردم و بعد از صحبت با مامان شیرین، یه خورده بهشون وقت می دادم و بعد دوباره صحبت می کردم و میاوردمشون خونه پیش خودم تا روال بهتر بشه.

تو همین فکرا بودم که صدای کفش مامان شیرین اومد و در رو باز گذاشته بودم که ببینه من کدوم اتاق نشستم. وارد اتاق شد و با اون تیپ ساده و مانتو تقریبا تنگ و شلوار لیش و کفش پاشنه تختش و موهای خوشگلش که بدون روسری بود وارد اتاق شد.

بهش گفتم بشینه و روی مبل روبروم نشست. کلا حس ریاست بهم دست داده بود. همیشه این حس درونم قوی بود، دوست داشتم یه روز من باشم که دستور می دم، من باشم که بالاترم و همه از من اطاعات کنن و احساس شخصیت پدرخوانده (شخصیت اصلی فیلم پر طرفدار پدرخوانده) رو داشتم.

مامان شیرین نشست و پاهاش رو به یه سمت مبل خم کرده بود و چاک مانتوش از یه سمت، مقداری از رونش رو که بزرگ بود رو نشون می داد و به خاطر جمعه شدن مانتوش، کمر باریکش بیشتر مشخص بود و باسنش پهن شده بود و روی سینه هاش فشار اومده بود و بیشتر شکل و فرم خودش رو نشون می داد.

شیرین: پریسا یه جوری بود؟ چیزی بهش گفتی؟
پویا: پریسا از اول که اومد اینجا کلا یه جوری بود، ولی درست میشه، به زمان نیاز داره، باید بهش وقت داد.
شیرین: آره، احتمالا یه خورده استرس داره و البته من زیاد چیزی بهش نگفتم تو خونه و اومدم ببینم تو چی میگی.
پویا: در مورد پریسا هم میگم ولی در مورد خودتم هست مامان.
شیرین: در مورد من؟ نکنه در مورد حرف چرت پریسا میگی!
پویا: در مورد کار پریسا باهاش صحبت کردم و بهش گفتم که ازش حمایت می کنم و به بابا هم چیزی نمیگم، و اگر ازش سواستفاده کنن، پدرشون رو در میارم.
شیرین: خودش کم بود، یکی هم وکیل وصی (وکیل و وصی به معنای نماینده) اون شده.
پویا: مامان بسه دیگه.

یهو چشاش گرد شد و بهم نگاه کرد و خواست که مادرانه باهام برخورد کنه و بهم بپره که من حواسم به رفتارم باشه که نزاشتم حرف بزنه.

پویا: اصلا می دونی با کاری که کردی چه آسیبی به پریسا تو دانشگاه زدی؟ فیلمت رو بهش نشون داده بودن و می خواستم ازش اخاذی کنن و سواستفاده کنن ازش. این علی کیه باهاشی؟ این اگه تو رو می خواست که دو تا دوستاش رو نمی آورد که سه نفره باهات سکس کنن و یکیشون فیلم بگیره و نشون پریسا بده و بخوان ازش سواستفاده کنن.
شیرین: این حرفا چیه؟
پویا: مامان دیگه بسه حاشا کردن. خودم فیلمت رو دیدم (یه دستی زدن). بعدشم من می دونم با این اراذل چیکار کنم. یه بلایی سر این علی بیارم با اون دوستای لاشیش که مادر رو می کنن و بعد به زور هم دنبال دخترن، فکر کردن بی صاحابن.

یهو مامان شیرین یه خورده بغض کرد و داشت گریه می کرد.

پویا: مامان، مامان (با تعجب و تاکید که بهم توجه کنه) آخه مامان، من چی بگم! ببین ناراحت نباش. به پریسا هم گفتم که درکش می کنم و بهش کمک می کنم. به تو هم کمک می کنم. ولی باید بهم بگید تا بدونم اوضاع از چه قرار هست.
شیرین: چیزی ندارم که بگم من.
پویا: با این علی چطور آشنا شدی؟ چطوری مجبورت کردن با دوستاشم باشی! اصلا مجبورت کردن؟!
شیرین: چن بار که با پریسا بودم و دانشگاه رفتم و جاهای دیگه با علی آشنا شدم. باهاش در ارتباط بودم. به خدا فقط علی بوده تا حالا و با کسی دیگه نبودم. (با گریه و بغض)
پویا: می دونم مامان، من می خوام کمک کنم. علی ازت سواستفاده کرد؟
شیرین: هم نه هم آره.
پویا: چطور؟ یعنی چی؟ بابا مگه خوب بهت نمی رسه مامان. به نظر میاد بابا قوی باشه تو این کار که.
شیرین: بابات چن ساله سرد شده. زیاد به من توجه نمی کنه و اصلا به فکر احتیاجات من نیست. فک می کنه فقط لباس و خورد و خوراک باشه کافیه. خودش سنش رفته بالا و اصلا هیچ میلی به من نشون نمیده. تو خانوادشون هم ارثی هست. امیدوارم حداقل تو اینجور نباشی.
پویا: فک کنم همه ما به خودت رفته باشیم مامان. (با خنده و کنایه) خوب کلا برام تعریف کن از جریانتون و اتفاق پیش اومده.
شیرین:اوایل معمولی بودم با علی و بعد عاشقش شدم. بهش وابسته شدم و نمی خواستم از دستش بدم. اون هم فهمید که من بهش وابسته ام خیلی چیزا از من می خواست که براش انجام می دادم تا این که تنوع طلبیش به جایی رسید که می گفت سکس چن نفره دوست داره و می خواست که من با خودم یکی رو بیارم ولی من امتناع می کردم. تا این که گفت حالا که تو زن نمیاری با خودت من با خودم دوستم رو میارم که با هم باشیم. اولش من خیلی پافشاری کردم که دوست ندارم ولی مدام من رو تهدید به ول کردن و گفتن این موضوع به شما می کرد که آبروم رو تو همسایه ها ببره. من بیشتر از این که بترسم به کسی بگه، از این که ولم کنه می ترسیدم چون بهش خیلی وابسته شده بودم و فک می کردم دیگه مثل اون نمی تونم پیدا کنم چون واقعا اون به نیازهام توجه می کرد. آخر با تمام امتناع های من، این اتافق افتاد و وقتی دوستش اومد دیدم که یکی دیگه هم با خودشون آوردن و من رو تو عمل انجام شده قرار دادن ولی متوجه نشدم که ازم فیلم گرفتن.
پویا: پس بهت تجاوز شد. هر سه تاشون رو از تخم آویزون می کنم. به وقتش برای همه دارم.
شیرین: مامان جان این کار رو نکنی. تجاوز نکردن.
پویا: خوب پس چی؟ یعنی چی؟
شیرین: چطور بگم خوب! (سرش رو انداخته بود پایین و این ور اون ور نگاه می کرد و مردد بود)
پویا: مامان بگووو (با صدای بلند داد کشیدم سرش).
شیرین: خودم هم دوست داشتم و تجربه جالبی بود برام ولی یه بار انجام دادم و بعد از اون بهش گفتم که نمی خوام تکرار کنم ولی باز داره فشار میاره بهم که انجام بدم.
پویا: مامان من گفتم بهت که. من به پریسا هم گفتم که درکتون می کنم پس با من روراست باشید. من بهتون کمک می کنم.

رفتم پایین پاهاش نشستم و دستاش رو گرفتم و روی رونش گذاشتم و بهش آرامش دادم. اون هم با چشای تقریبا اشک آلودش به من نگاه می کرد و لبخند کوچیکی می زد.

پاشدم و بغلش روی مبل نشستم هرچند جا کم بود ولی خودم رو جا کردم و رونم به روناش چسبیده بود. بهش نگاه می کردم و اون هم گاهی بهم نگاه می کرد و لبخند می زد.

پویا: تو و پریسا هر کاری که کردین و هر چیزی بینتون با اون دوست پسراتون گذشته، باز هم من حمایتتون می کنم و درکتون می کنم. به بابا هم چیزی نمیگم. از الان هم با اون علی، کات می کنی و هر چی من گفتم گوش میدید.
شیرین: ممکنه مشکلی پش بیاد.
پویا: شما نگران نباشید، من حلش می کنم، به پریسا هم گفتم که اصلا مشکلی پیش نمیاد و من درستش می کنم. من دوستون دارم نمی تونم ببینم بقیه دارن ازتون سواسفتاده می کنن، مخصوصا تو مامان، من عاشقتم.

خم شده بودم طرفش و نزدیک صورتش بودم و یواش کنار لباش رو بوس کردم. بوی عطر باحالی میداد و تا به الان این همه نزدیک مامان نبودم و صورتش رو بو نکرده بودم غیر از اون روز که زمان رو نگه داشته بودم و لختشون کردم (فصل اول). این بار انگار با اون روز کلا متفاوت بود و حتی لذتش بیشتر از اون سکس بود. مامان یه خورده خودش رو کشید عقب.

شیرین: پوییییا، من مامانتم! (با حالت تعجب)

پویا: خوب؟ یعنی یه پسر نمی تونه عاشق مامانش باشه؟ تو همین الانشم رفتی با یکی هم سن پسرت دوست شدی.

یه خودره به هم نگاه کردیم و چیزی نمی گفتیم. سعی کردم حرکتی نکنم و بهش زمان بدم. بهتر دونستم که مکالمه رو متوقف کنم و دیدار رو تمام کنم تا اون ها زمانی برای فکر کردن داشته باشن. از روی مبل پاشدم و ایستادم.

پویا: بریم پایین تا با پریسا برسونمتون خونه. خودمم خستم و نیاز دارم استراحت کنم. امروز خیلی خسته شدم.

پاشدیم و از اتاق رفتیم بیرون و مامان هیچ چیزی نگفت. پریسا توی نشیمن نشسته بود و داشت با گوشیش ور می رفت و پیام می فرستاد. مشخص بود که داره به مسعود پیام میده به احتمال زیاد.

صحبت خاصی نکردیم و از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رسوندمشون خونه. ساعت داشت به 12 نیمه شب می رسید و خیابون ها خیلی خلوت شده بود.

بهشون اطمینان دادم باز که هواشون رو دارم و نگران نباشن و فقط فکر کنن و قرار شد که باز به وقتش بگم که باین و با هم صحبت کنیم. با ماشین برگشتم خونه و لباسام رو عوض کردم و روی تختم دراز کشیدم.

به این اتفاقات و اتافاقاتی که ممکنه پیش بیاد فکر می کردم. فکرای سکسی، کاری و خیلی چیزای دیگه تو سر میومد و ایده ها، تخیلات و فانتزی هایی که می تونستم انجام بدم توی ذهنم مرور می کردم.

یه لحظه تو ذهن جرقه ای زد که شاید این ساعت زمان، همین طور که زمان رو متوقف می کنه یا به عقب برمی گرده، قطعا می تونه به جلو و آینده هم بره. شیطونیم گل کرد و خواستم اون رو امتحان کنم.

برای این که نمی دونستم چه چیزی ممکنه در انتظارم باشه، زمان رو متوقف کردم و ساعت رو، حدود یک ساعت بردم جلو و زمان رو به حرکت درآوردم. به نظر می رسید چیزی تغییر نکرده. روی تختم خوابیده بودم. به ساعت روی دیوار دقت کردم و دیدم که ساعت از 1 بامداد گذشته و مشخص بود که زمان به جلو رفته.

دوباره امتحان کردم و زمان رو آهسته به جلو کشیدم و به ساعت روی دیوار نگاه کردم و دیدم عقربه های به جلو حرکت می کنند و زمان رو به جلو می کشونن. پس متوجه شدم که میشه این کار رو انجام داد.

تو فکر افتادم که زمان رو چند روز به جلو بکشونم تا ببینم چه اتفاقی می افته و چه حوادثی اتفاق افتاده. خانواده و دوستان و کار و بارم چطور پیش رفته و چه اتفاقی می افتاده.

یهو گفتم تا واسه چند ماه این کار رو انجام بدم و اتافقات و تغییرات بیشتری رو بتونم ببینم. ولی باز این وسوسه اومد سراغم که بتونم آینده دورتری رو مشاهده کنم.

قصد کردم تا زمان رو چند سال به جلو ببرم، اصلا چرا چند دهه به جلو نبرم. تو این اوضاع ایران، جالب میشه ببینم چند دهه بعد، ایران به چه شکل هست، چه اتفاقاتی رخ داده و مردم چطور زندگی می کنن.

یه خورده با ساعت ور رفتم و دیدم میشه تاریخ رو هم تغییر داد روی ساعت. بالای صفحه دیجیتالی، یه تاریخ کوچیک وجود داشت که با دکمه وسط اون رو انتخاب کردم و جاش رو با ساعت دیجتالی عوض کرد. تاریخ به صورت میلادی نوشته شده بود. شاید تاریخ به صورت های دیگه هم میشد ولی من نمی تونستم فعلا این کار رو انجام بدم و زیاد آگاهی از امکاناتش نداشتم.

تاریخ داشت آپریل 2018 رو نشون می داد. زمان رو باید حدود 20 یا 30 سال به جلو می کشیدم تا ببینم چه اتفاقاتی در جریان هست. ساعت رو متوقف کردم و حدود 20 سال به تاریخ اضافه کردم و ساعت رو به 6 صبح انتقال دادم؛ یعنی سال 2038 که من حدود 50 سال سن داشتم تقریبا. برای شروع این کار به فشار دادن دکمه ساعت نیاز بود.

دیدن تغییرات با فشار دادن یک دکمه از کف دست من فاصله داشت. یه خورده دلشوره و استرش هم داشتم که ممکنه چه اتفاقی بیفته. با این فضای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور، 20 سال آینده چه اتفاقاتی در انتظار این ممکلت هست و اصلا دنیا به چه سمتی پیش رفته.

دل رو زدم به دریا و ساعت رو به حرکت درآوردم و یهو همه چیز دور بر من شروع به چرخیدن کرد. تصور کنید داخل یه سینمای سه بعدی پیشرفته هستید و فیلم رو با سرعتی فراتر از نور در حال حر کت هست و شما شاهد تمام صحنه های فیلم با سرعتی بالا هستید که گاهی بعضی چیزها رو می بینید ولی چیزی که شما مشاهده می کنید، نورهایی هست که گاهی در تاریکی های اطراف شما با سرعتی سرسام آور در حال حرکت هستند و خطوطی از نور در 360 درجه، شما رو احاطه کردن.

زمان ایستاد و من احساس کردم یواش از بالا روی یک تخت افتادم. به خودم اومدم، خودم رو توی یک اتاق نسبتا تاریک با یه پنجره دیدم که نوری ازش به داخل می تابید و از کنار پرده سرازیر شده بود. یک اتاق تیره که با نور بیرون مقداری روشن شده بود. یه تخت خشک و خالی ساده و چنتا وسیله داخل اتاق.

از روی تخت پاشدم. من توی این اتاق چیکار می کردم؟ اتاق رو وارسی کردم به جز یه آشپزخونه کوچیک و یه دستشویی کوچیک تر و یه تخت تو اون اتاق با یه میز و مبل تکی، چیزی رو نمی شد دید. به همراه یه مشت خرط و پرت و وسایل دیگه.

یه پالتو خاکستری تیره تنم بود که بلند بود. با لباس های معمولی، یه پیرهن دکمه دار و شلوار پارچه ای و کفش چرم معمولی. یعنی واقعا چه اتفاقی افتاده؟ به ساعت گفتم شوخیت گرفته؟

در اتاق رو باز کردم و راهروی طولانی رو دیدم که پر از در بود و مشخص بود چندین در اونجا وجود داره. روی در هر اتاق یه شماره نصب بود که اسامی رو در زیرش نوشته بودن. برگشتم و در اتاق خودم رو نگاه کردم و شماره های طلایی و با اسم خودم که با یه جنس استیل نقره ای نوشته شده بود روی در بود رو دیدم.

از راه رو رد شدم و دو تا مرد رو دیدم که تقریبا لباس هایی شبیه خودم پوشیده بودن و با اسم کوچیک باهام سلام کردن. اصلا اون ها رو نمی شناختم. از کنارشون رد شدم و به راه پله رسیدم.

صدای اون دو مرد رو شنیدم که داشتن به هم می گفتن، پویا باز چش شده؟ امروز هم انگار قاطی کرده! از راه پله های به سمت پایین رفتم. یه ردیف هم راه پله به بالا می رفت. توی راه پله ها، به بالا و پایین نگاه کردم، به نظر می رسید کلی طبقه وجود داره.

از راه پله های رفتم پایین و تو هر طبقه چند نفر رو می دیدم. یه خانم رو دیدم که تقریبا شبیه ما مردها لباس پوشیده بود. یه پالتو بزرگ و پیراهنو شلوار مردونه با یه کیف کاری و موهاش رو با یه روسری خاص که به نظر می رسید برای گرم کردن سرش باشه پوشونده بود.

من زمان رو روی اردیبهشت به جلو کشونده بودم، ولی چرا باید این همه هوا سرد باشه؟ حدود 4 طبقه رو به پایین اومدم و به در اصلی ساختمون رسیدم که نور شدیدی ازش میزد بیرون.

از در اومدم بیرون و هوا تقریبا تاریک بود و وقتی با دقت نگاه کردم، آلودگی رو در هوا احساس کردم که یکی از دلایلش همین بود و هوا به شدت سرد بود و در کنارهای خیابان بخار آتیش و چیزهای دیگه تو هوا پخش می شد.

یه خیابون نسبتا کوچیک که مردم با همون پوشش ها در حال حرکت بودن. زن و مرد در حال رفت و آمد بودن. ساختمون های بلند و در هم تنیده شده با کوچه ها و خیابون های کوچیک.

یهو از دور یه چیز عجیب رو دیدم که در حال حرکت بود. یه خودرو بزرگ بود که به نظر مثل خودروهای نظامی میومد. نزدیک که شد یه خودرو زرهی خاکستری رنگ بود که پرچم عجیب روی اون بود و با دو نفر سرباز با لباس تکاوری که دو طرف خودرو روی اون نشسته بودن و راننده و چن نفر دیگه هم داخل اون بودن و از کنار من رد شدن.
داشتم از تعجب شاخم در میومد.

پویا: آقا، آقا!
مرد عابر: بله آقا؟
پویا: این خودرو چی بود؟
مرد عابر: شوخیت گرفته؟ من کار دارم، حوصله این مسخره بازیارو ندارم.

اون مرد بدون این که به من جواب بده رفت و به نظر می رسید داره میره سر کار. مردم از دو سمت حرکت می کردن. به سمت راست حرکت کردم ...

ادامه دارد ...

(دوستان داستان نیاز به یک تحول داشت، سعی کنید سخت نگیرید، با من همراه باشید و به من اعتماد داشته باشید تا بیشتر از داستان لذت ببرید )

لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

     
  ویرایش شده توسط: ROBOCOP   
صفحه  صفحه 12 از 17:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  17  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

سکس با ماشین زمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA