انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین »

سکس با ماشین زمان


مرد

 
Masafati: فقط رود آپ کنید
سلام عزیزم، چشم سعی می کنم بیشتر بنویسم. خوشحالم علاقمند پیدا کرده.

LOVEBOY: ما قسمت جدید میخایم یالا یالایالا
سلام، فدات. چشم حتما، این داستان رو در اولویت داستان قبلی میزارم!

mahsa073: قشنگ بود
سلام عزیزم، سپسا از همراهیت

jax14: سلام ممنون که هم می خونی کامنت ها رو هم جواب میدی
من برای شما می نویسم. اگر پیام های شما رو نخونم، پاسخگو نباشم و اهمیتی به شما ندم، قطعا شما هم به عنوان مخاطب به من اهمیت نخواهید داد.
همه چیز دو طرفه هست و باقی خواهند ماند
سعی خودم رو برای زودتر گذاشتن داستان خواهم کرد
     
  
مرد

 
داستانت داره خوب از اب دز میاد خسته نباشی دلاور
خدا قوت پهلوان
     
  

 
عالی بود
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
برادر پس چی شد داستانت
     
  
مرد

 
Arturo: عالی بود
ممنون عزیزم

moohammadyaqoob: برادر پس چی شد داستانت
سلام محمد جان
مسافرت بودم، قسمت جدید که تازه آپ شده، یه خورده صبور باشید، میذارم.
     
  
مرد

 
ادامشو بزار منتظریم
     
  
مرد

 
     
  
مرد

 
قسمت سوم از فصل اول

خانم رضایی: ... چه ساعت خوشگلی ... ، بذار ببینمش!

همین طور که ساعت تو دستم بود، مچ دستمو گرفت و به ساعتم دست زد و اتفاق عجیبی افتاد. هرچقدر من منتظر ایستادم که مچ دست من رو ول کنه، ول کن نبود! انگار ول کنش به ساعتم اتصالی کرده بود (:laugh! نمی دونم چن دقیقه ولی خیلی منتظر موندم که دستشو برداره، از طرفی چون برای اولین بار بود لمسش می کردم برام جالب بود. ولی کلافه شدم ازش و فکر کردم داره اذیتم می کنه. دستمو از تو دستش درآوردم و صداش زدم ولی هیچی نگفت! دیدم فایده ای نداره! خانم منصوری رو صدا زدم، منشیمون رو میگم! جوابی نداد بهم و مجبور شدم برم دم در اتاقش!
رفتم توی اتاق خانم منصوری و پشت سیستم نشسته بود و داشت کامپیوتر کار می کرد!

پویا: خانم منصوری؟! بیا ببینید خانم رضایی چش شده؟! نمی دونم داره اذیتم می کنه یا طوریش شده!
پویا: خانم منصوری؟! با شمام ها!
پویا: الو؟! بابا امروز همه شما چتون شده! مگه چیکارتون کردم دارید اذیتم می کنید! عجب! باشه هر جور راحتین، آخرش خودتون خسته میشین و آقای مرشدی (رییس رو منظورم بود) میاد و یه گشومالی میشین همتون! حالا ببینید.

رفتم پشت میزم نشستم و مشغول کامپیوتر شدم! ولی انگار نه انگار، اصلا خانم رضایی تکون هم نمی خور، اصلا خستش نمی شد مگه؟! ای بابا! هیچ کسی هم جز خانم رضایی و خانم منصوری نبودن و نمی دونستم برم به کی بگم! رییس هم هرچقدر که منتظر موندم نیومد! گفتم حتما نمیاد که اینا با خیال راحت دارن سر به سر من می زارن!
موبایل رو ورداشتم و گفتم الان زنگ می زنم به رییس ببینم کجاست و بلند هم به هر دوشون اعلام کردم! موبایلمو ورداشتم که زنگ بزنم! ولی هرکاری کردم روشن نمی شد. عصبی شدم؛ آخه اینم شانسه، چرا موبایلم الان از کار افتاد. همه دکمه هارو هم زدم و با هم گرفتم که شاید ریست (reset) بشه ولی نشد. رفتم از تلفن روی میز خانم رضایی زنگ بزنم ولی اونم بوق نداشت. رفتم میز خانم منصوری، اونم بوق نداشت! مجبور شدم برم اتاق آقای مرشدی ولی اونجا هم نداشت. کلافه شده بودم دیگه.

شرکت توی یه آپارتمان 3 طبقه بود که ما طبقه اول بودیم. رفتم بیرون که از مغازه های پایین که اگه بتونم زنگ بزنم! چون واقعا کلافه شده بودم ازشون و از این بدشانسی!

رفتم تو راهرو و هرچی دکمه آسانسور رو زدم نیومد که باز بشه! واقعا چرا؟! از پله ها رفتم پایین با عصبانیت و از ساختمون اومدم پایین! تو خیابون کلی ترافیک بود و همه عابرا ایستاده بودن! مگه چه اتفاقی افتاده؟! حتما مشکلی پیش اومده! رفتم تو مغازه دوستم که پایین بود و میشناختمش!

پویا: میثم، چی شده؟! چرا اینجور شده؟! مگه بانک زدن یا جنگ شده یا اتفاقی افتاده ملت همه تو خیابون و پیاده رو ایستادن هیچی نمیگن؟!

ولی اصلا دوستم جوابی نداد و روبرو یه زن خوش تیپ که مشتری بود به هم نگاه می کردن (لوازم آرایشی داره)! گفتم میثم تو هم فیلمت گرفته؟! تو دیگه چرا؟! ولی انگار نه انگار!

برگشتم تو خیابون و به همه خوب نگاه کردم! واااااااااااااااااااای! همه ایستادن! هیچ چیز حرکت نمی کنه! هیچ چیز تکون نمی خوره! چرا این اتفاق افتاده آخه؟! داشتم از ترس تو خودم، 1 و 2 رو با هم می کردم! هزارتا فکر تو سرم اومد! حتما یه ویروس اومده یا آمرکیا یه بمب یا چیزی رو زده و همه مردن! دستمو جلو دهنم گرفتم و گفتم تا ویروس بهم انتقال پیدا نکنه! سریع به یاد خانوادم افتادم و دیگه گریم گرفته بود و شروع کردم دویدن به سمت خونه و اون همه راه رو نمی دونم چطور تا خونه دویدم و تو راه میدیم که همه مردن و ماشینا وایسادن و همه چیز نابود شده و جلوی چشام در حال نابود شدن بود!

خدا خدا می کردم که خانوادم سالم باشن و برای اونا اتفاقی نیفتاده باشه! سریع کلید انداختم و در رو باز کردم و با حالت گریه همه رو صدا زدم ولی کسی جواب نداد.

رفتم تو خونه و اتاقارو نگاه کردم و هیچ کس نبود. بابا سر کار بود و پریسا و پرستو هم مدرسه بودن و با خودم گفتم حتما اونا هم دچار اون بیماری شدن و مردن. سریع دنبال مامانم گشتم ولی هیچ کجا نبود! اتاق، آشپزخونه و حتی پشت تلویزیون. گفتم شاید حموم باشه. رفتم دم در حموم، صداش زدم و جوابی نداد. به خاطر این که مطمئن بشم کسی تو حموم و دستشویی نیست بازشون کردم. تو دستشویی کسی نبود ولی در حموم رو که باز کردم، مامانم رو دیدم که لخت زیر دوش ایستاده و داره آب میریزه روش! حدس زدم که مامان هم دچار اون ویروس شده و با گریه صداش زدم و رفتم داخل!

یواش و خسته رفتم سمتش و دیگه از این که همه خانوادمو از دست دادم و معلوم نبود کی خودم هم میمیرم، نامید از زندگی شده بودم و منتظر مرگ بودم.

رفتم همون طور که ایستاده بود بغلش کردم و دستمو زیر پاهاش و کمرش گرفتم و همونجا تو حموم روی پاهام که زانو زده بودم نگه داشتم و بهش نگاه می کردم و گریه می کردم و صداش می زدم. نمی دونم چه ویروسی بود، چه کوفتی بود که حتی آبی که از دوش سرازیر شده بود هم ایستاده بود و با برخورد من به قطرات آب، به این طرف و اون طرف میرفت و انگار یک حالت یخ زدگی خاصی اتفاق افتاده باشه! از دوش اصلا آب سرازیر نبود و تمام قطرات آب تو هوا شناور بود و با برخورد من بیشتر پخش می شد.

دیگه به یقین رسیدم که همه مردن و من هم تا چن دقیقه دیگه میمیرم و خودمو برای این مرگ آماده کرده بودم. با گریه، مامانمو تو بغلم با دستام فشار دادم به خودم و صورتمو گذاشتم رو صورتش و گریه می کردم و منتظر مرگ بودم. اینقدر ناراحت بودم و به این موضوع فکر می کردم که اصلا حواسم به بدن لخت مامان که تو بغلم بود نبودم.
تا تونستم مامانمو محکم بغل کرده بودم و به خودم فشارش می دادم و گریه می کردم. دستامو دورش حلقه کردم و منتظر بودم من هم همین طور بشم که یهو ...!

ادامه دارد ...

لطفا با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود من رو در ادامه داستان یاری کنید

     
  
مرد

 
سلام دوست گل
Saasi: تا اينجا داستانت خوب پیش رفته اما یه نکته
بسیار سپاسگزارم
Saasi: یکم تکراری شده
میدونم تکراری هست ولی اگر مخاطبان عزیز من یه خورده صبور باشن، در قسمت ها، خصوصا فصل های بعد، موارد اتفاقات جالب و غیرمنتظره دیگری هم میفته!
Saasi: الان وقتشه
اگر سریع می رفتم داخل روال سکسی، داستان خاصیت اصلی خودش رو از دست میداد، من نمی خوام به تنهایی سکسی باشه، این یک داستان سکسی ادغام شده با ژانر تخیلیه! و بعدا اینقدر روال سکسی پیدا میکنه که جای همه وقفه های سکس رو در قسمت های قبل می گیره!
Saasi: یکمی ضد حاله
داستان وقتی مخاطب پسند هست که زیاد از حالت واقعی فاصله نگیره! درسته داستان تخیلی هست ولی نباید روال اصیل و واقعی خودش رو فراموش کنه و ازش فاصله بگیره! خودم هم به این موضوع فکر کردم و این رو در نظر گرفتم که مخاطب مسلما یک ضدحال براش اتفاق میفته وقتی به ته قسمت میرسه ولی باید این رو هم در نظر گرفت که اگر واقعا ما جای این شخص بودیم، آیا به سرعت متوجه میشدیم که با این ساعت چه کارا میشه کرد و ازش استفاده یا سواستفاده کنیم؟!
Saasi: پسندیده تر اینه
حتما چشم
در پایان واقعا باید از شما به خاطر دنبال کردن داستان، اضهار نظر، پیشنهادات و انتقاداتتون کمال تشکر رو کنم و قطعا همه این هارو لحاظ خواهم کرد اگر ببینیم روال داستان برای اکثر مخاطبین خسته کننده هست و خواهد بود.
     
  
مرد

 
احسنت ولی وجدانا زود تر بزار اینجوری ما دق میکنیم
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن...
     
  
صفحه  صفحه 2 از 17:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  14  15  16  17  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

سکس با ماشین زمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA