ارسالها: 28
#1
Posted: 7 Jun 2019 20:28
سلام
درخواست دارم که تاپیکی با عنوان(( من یک لیتل گرل هستم)) فعال کنید برام.
سبک داستان: bdsm,بی غیرتی ، پابلیک اسلیو و فتیش .
تعداد قسمت ها: مشخص نیست
نویسنده: لیتل پرنیا
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
ارسالها: 28
#2
Posted: 12 Jun 2019 04:08
توی اتاقم درازکشیده بودم و مشغول خوندن رمان جدیدی بودم که از میدون انقلاب خریده بودم.خونه سکوت محض فرو رفته بود.
از وقتی که مامان فوت شد توی این خونه جز صحبت های خیلی کم منو بابا هیچ صدایی نبود.بابا خودشو توی کار غرق کرده بود و منم که یه دختر هفده ساله بودم خودمو توی تنهاییام.گاهی میشد که توی سایتای پورنو ویدیو میدیدم یا توی سایتهای سکسی داستان میخوندم.ولی ناخوداگاه ذهنم همیشه دنبال ممنوعه ها بود.
اون اوایل عاشق روابط ارباب و برده ای بودم.بصورت مجازی چندین با. بردگی کردم و کلی لذت نصیبم میشد.یکبار هم پارو فراتر گذاشتم و با یکنفر قرار حضوری گذاشتم.البته در حد دوردور کردن توی ماشین.بماند که چقدر به سختی دنده ی ماشینو توی کونم کردم و همزمان برای اون مستر ساک زدم.
اما یواش یواش داستان های جدیدی طلب میکردم.اولین بار یه داستان خوندم درمورد دختری که لیتل گرل دایی جذابش شده بود.لیتل گرل یعنی دختری که تمایلات اسلیوی داره البته تا یه حدی ولی نسبت به سن حقیقیش خیلی کوچکتره.مثلا توی فانتزیش شیش ساله درحالی که سی سال رو هم رد کرده.
اونقدر اون داستان جذاب بود برام که بارها خوندمش و زیر دوش پرفشاذ اب ارضا شدم.برای یکی از دوستای مدرسم که مثل من فانتزی های ممنوعه داشت فرستادمش و اونم به داستان فرستاد.
از دختری که لیتل گرل باباش بود...
بحدی جذابیت داشت که سیوش کردم و روزی چندین بارمیخوندمش.حالا دیگه بنظرم بابام مرد خاصی بود.مردی با چهل و پنج سال سن،موهای مشکی که از لابلاشون موی سفید در اومده بود،چهارشانه و قد بلند .استایل ورزشکاری نداشت اما بازوهای ورزیده ای داشت و البته کمی بدن جاافتاده و خیلی خیلی کم شکم.با دستای پرمو.چونه محکم،چشم و ابروی مشکی و نگاهی نافذ.سعی میکردم توی خونه سکسیتر بپوشم. دامنم هرروز کوتاه تر میشد.هرسب با رویای سگ شدن برای بابام میخوابیدم و بیدار میشدم.بابا هم حرفی نمیزد.سر به سرم نمیذاشت اما اغوشش مثل همیشه گرم. پرمحبت بود.شبها از ت س های خیالی به اغوشش پناه میبردم و تا میتونستم کونمو به کیرش میمالیدم.کیری که جدیدا حس میکردم گاهی سفت میشه.
اون شب هم همین شد.از ترس های الکی رفتم توی اتاق بابا
-باباجونم؟
+بله دخترم؟چرا نخوابیدی؟
-میترسم اخه.
+بیا پیش من بخواب
و خودشو کنارتر کشید.بزور خودمو لای بازوهای تنومندش جا دادم.کمی توی بغلش وول خوردم ولی با صدای نفس های عمیقش خوردتوی ذوقم.از سر شیطونی و فضولی گوشیشو برداشتم و چک کردم.باورم نمیشد.بابا هم مثل من بود.بابا یه ددی مستر فوق العاده بود.از چتاش با دختری به نام اناهیتا همه چیزو فهمیدم.دخترک برای بابا تکست هاپ هاپ میفرستاد و بابا حرف از شاشیدن توی دهنش میزد.ذونقدر خیس شده بودم که نمیدونستم چیکارکنم.اروم روی دست بابا خوابیدم.جوری که کف دستش صاف وسط کوسم قرار بگیره.شروع کردم مالیدن خودم به دستش.کمی تکون میخورد و منم متوقف میشدم.به همون حالت خوابم برد.نمیدونم چقدر خواب بودم ولی با حس مالیذه شدن بیدارشدم.اروم چشمامو بازکردم و بابارو دیدم که نزدیک کوس من خیمه زده و با دستش کوسمو میماله.ترسیدم.اونقدر ترسیدم که سرجای خودم جیش کردم و کمی از ادرارم روی دست بابا ریخت.ناگهان از حس خجالت و درماندگی زدم زیر گریه
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
ارسالها: 28
#3
Posted: 12 Jun 2019 04:09
اپ بعدی سه روز دیگه
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
ارسالها: 28
#4
Posted: 12 Jun 2019 15:54
قسمت دوم
بابا تعجب کرده بود.اومد جلو و بغلم کرد.اروم پرسید:بیدار بودی مگه؟
با گریه جواب دادم که تازه بیدارشدم.
چیزی نگفت.دست انداخت زیرم و منو تا حموم برد.آروم آروم لباسامو دراورد.لخت کامل شده بودم.بابانگاهم نمیکرد.با خودش درگیر بود.سردوشی رو برداشت و اب رو گرفت روم تمام وجودم یخ زد و آه خفه ای از گلوم در اومد.به بابا نگاه کردم.زل زده بود به چشمام.فهمیدم که یا الان یا هیچوقت.اروم جلوش زانو زدم. چشماش رنگ تعجب گرفت.اروم اروم سرمو رسوندم و گذاشتم روی پاش. پاشو کشید عقب روی زانو جلو رفتم و بازهم سرمو گذاشتم روی پاش.اروم پرسید چیکار میکنی پرنیا؟
درحالی که قطره های اب از سر و صورت و بدنم میریخت اروم گفتم:
-بابایی... من میخام اونی باشم که میخای.خودت میدونی چیو میگم.
با شلوارکی که تنش بود نشست کف حموم.بهم نگاه کرد.دستشو زیر چونم گذاشت و دقیق شد:
+پس برای همین بود که جدیدا اینقدر فیلم بازی میکردی؟
-اوهوم
چونمو فشار داد ...
-یعنی بله بابا.
چونم ازاد شد.نگاهی بعم انداخت و بلند شد.
+ دوش بگیر و بیا بیرون.
و بعد از حمام بیرون رفت.سریع خودمو شستم.به اتاقم رفتم و یه تاپ بندی صورتی که روش طرح یه یونیکورن هولوگرامی بود با دامن سرمه ای چیندار خیلی کوتاه که بزور کونمو میپوشوند رو پوشیدم. ادکلن زدم و به اتاقش رفتم.روی تخت نشسته بود.نزدیک پاش روی زمین زانو زدم.
با دقت تمام نگاهم میکرد.بشدت توی فکربود.هیچی نگفت. بلند که شد دیدم شلوارک کوتاه دیگه ای پوشیده.تیشرتش رو از تنش بیرون کشید رگ گردنش کمی برجسته بود موهای روی سینش نرم و مجعد بودن و دلم میخاست صورتمو بهشون بمالم ، بعد روی تخت دراز کشید. هیچی نگفت و خوابید.نگاهی به ساعت انداختم.نزدیک پنج صبح بود.بابا هفت بیدار میشد تا به سرکار بره.تمام مدت نشسته بودم زمین.روی زانو.پاهام ذق ذق میکرد.با صدای زنگ ساعت بابا بیدار شد
خواب هم از چشمای نیمه باز من پرید و هوشیار بهش زل زدم.روی تخت کش و قوسی به تنش داد.کیرش کاملا برجسته بود زیرشلوار.فکرمیکنم که تمام مردها وقتی از خواب بیدار میشن کیر برجسته ای داشته باشن.نشست روی تخت.اول منگ نگاهم کرد ولی خیلی زود همه چیز به خاطرش اومد.اخم کرد.اخمی که قلبم رو تپش وا داشت.بدون کلامی به حمام رفت و دوش صبحگاهی مختصری گرفت.تمام مدت عین بچه ی هفت ساله دنبالش راه میرفتم.بهم بی توجهی میکرد.انگار که حضور نداشتم.سر میز صبحانه من روی زمین نشستم .نزدیک پاهاش.برای خودش لقمه های خامه عسل میگرفت و گه گداری لابلاشون چای دارچینش رو مزه میکرد.یکی از لقمه ها از دستش افتاد.نمیدونم عمدی بود یا غیر عمد.خم شدم و خامه هایی که روی لمینت ریخته بود رو لیسیدم.چشمم افتاد به خامه هایی که خیلی کم و پراکنده روی پای راستش ریخته بود.نگاهی به صورت بابا انداختم.با اخم غلیظی موشکافانه نگاهم میکرد.زل زدم توی چشماش.نمیدونم چی دید توی نگاهم که نگاهش دیگه اون سختی و خشکی رو از دست داد.همچنان اخم داشت اما ته نگاهش همون مهربونی پدرانه رو میدیدم.خم شدم و با ارامش روی پاشو لیسیدم.اروم اروم.با حوصله.زبون میکشیدم روی پاش و موهای خیلی اندکی که روی پاش داشت زبونمو قلقلک میداد. زبونمو کشیدم لای انگشت شست و انگشت بعدیش.انگار که خوشمزه ترین شیار دنیا باشه.ناگهان بابا بلند شد و این باعث شد که پاش محکم به دهن من بخوره.دردم گرفت و اروم گفتم آخ.
سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم.نگاه پوزش طلبانه ای که داشت جاشو به قیافه ی حق به جانبی داد:دیرم شد دختر.
سریع لباس پوشید و رفت.
من موندم و طعم درد خوشمزه ای که توی دهنم پیچیده بود....
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
ارسالها: 186
#5
Posted: 13 Jun 2019 02:36
تا اینجا که بد تبود ولی خیلی سریع داره همه چیز اتفاق میوفته
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
ارسالها: 28
#9
Posted: 15 Jun 2019 15:25
ممنون از دوستان محترم.این اولین تجربه ی داستان نویسی من هست .
خیلی ممنونم که با نظراتتون راهنماییم میکنین
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!