ارسالها: 186
#12
Posted: 19 Jun 2019 01:06
اینم شد مثل بقیه داستان ها یکی دو قسمت ارسال شد و قطع شد
خوب عزیزه من کسی مجبور نکرده بیای درخواست بدی داستان میخوام بنویسم
غریبه ترین آشنا در میان دوستان
ارسالها: 28
#14
Posted: 23 Jul 2019 02:40
قسمت سوم
.
هنوز ، کف اشپزخونه نشسته بودم و درحال هضم اتفاقاتی که افتاد. بابا دلش منو میخاست.مطمئن بودم! ولی این کاراش برای چی بود؟! من میتونستم برای بابا حسابی پولسازی کنم! میتونستم برگ برنده ی بابا بشم!
هوفی گقتم و بلند شدم.صبحانه مختصری خوردم و مشغول کارای خونه شدم.بیخیال مدرسه! اصلا لج میکنم! اره فکرخوبیه!
رفتم توی تخت بابا دراز کشیدم و چشمامو بستم.خیلی شیرین خوابم برد.توی خواب همش میدیدم که بابا رومه و داره حسابی میمالتم.وقتی بیدارشدم ساعت یک هم گذشته بود
چایساز رو زوشن کردم و غذای دیشب رو گذاشتم داخل سولاردوم تا گرم شه.بوق چایساز نشونه ی جوش اومدن اب بود.چای که دم کردم همزمان سولاردوم هم بوق زد که دینگ دینگ غذا گرم شد! دلم مالیش میرفت از گرسنگی.
غذارو کشیدم و با ولع خوردم.همزمان به تلقن جواب دادم.دخترعمه ی بابا بود که برای فارغ التحصیلی پسرش یه جشن حسابی گرفته بود.میگقت تو و باباتم بیایین و هواتون عوض شه.با دهن پر جوابشو میدادم و با شوخیاش غش غش میخندیدم.تلفن رو که قطع کرذم بلند شدم و ظرفامو شستم.اشپزخونه رو مرتب کردم و خونه و اتاق خچابهارو جارو کشیدم و به خودم افرین گفتم و یه عنوان جایزه برای خودم چایی خوشرنگی ریختم و نوش جانم شد.
رقتم شراغ کشو لباسام.یه تاپ رنگیم کمونی بندی بدون سوتین همراه با شورتکی که روش پر از خرسای ریز و درشت بود بدون شورت! شاید این امشب بابارو حشری کنه!
لباسمو عوض کردم.رژ قرز زدم و موهامو بالای سرم گوجه ای بستم.ادکلن زدم.عود روشن کردم و هرچی که به ذهنم میرسید انجام دادم.
ساعت پنج بود و صدای چرخش کلید باعث بالارفتن تپش قلبم شد.بابااومد.خیلی عادی سلام و احوال پرسی کرد.کتشو ازش گرقتم و اویزون کردم.چای بردم براش همراه با سوهان.تلویزیون رو روشن کرد و همراه با مزه مزه کردن چای مشغول دیدن اخبار شبکه خبر شد.منم خیلی عادی روی زمین درازکشیدم .طوری که کونم سمت بابا بود و صورتم به طرف تی وی.بابا خیلی ملایم پرسید:
-چراامروز مدرسه نرفتی؟
قل خوردم و لبخند زدم:
اخه خیلی لالا داشتم.
-که اینطور!
اخم کرد و زل زد به تلویزیون.لیو لوچمو اویزون کردم و عین یه کرم کوچولو روی زمین خزیدم و درازوکوتاه شدم تا رسیدم به مبلی که بابا نشسته بود.بی هوا خودمو ول کردم توی بغلش.با همه ی وجودش منو نگه داشت و عصبی پرسید که چته دختره ی دیوونه؟ خندیدم و گفتم ه دختردیوونه ی توئم دیگه بابا. و صورتمو توی گلوش قایم کردم.با برخورد پوست صورتم به پوست گلوی بابا متوجه داغی درونی بابا شدم
توی دلم گفتم ای بابای شیطوووون.
خودمو بیشتر چسبوندم و بابا محکم تر بغلم کرد.بی هیچ حرفی.....
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
ارسالها: 28
#15
Posted: 23 Jul 2019 02:40
دوستان شرمنده گوشی منو دزدیدن و من رمز اینجارو فراموش کرده بودم به سختی تونستم برگردم
جبران میکنم ^_^
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
ارسالها: 28
#17
Posted: 31 Jul 2019 02:01
قسمت چهارم
یواش یواش ، لبمو چسبوندم به گلوی بابا.پر از حس خواستن بودم.پر از حس نیاز.پر از حس لیتل بودن! بابا حرکتی نمیکرد... انگار منتظر حرکت بعدی من بود. لبامو محکم چسبوندم به بابا. جابجا شدن روی تن بابا بعث شد که رون پام برخورد کنه به کیر شق و سنگی بابا که داشت شلوارشو جر میداد.بیشتر جابجا شدم.میخاستم لبام به لاله ی گوش بابا برسه.اروم لبامو نزدیک گوشش کردم :
+بابا؟ من فقط مال توئم!
دست بابا دور بازوم سفت تر شد.حس کردم استخونم میشکنه.آخی گفتم و سرمو روی شونش گذاشتم. کیر بابا با اینکه کج مونده بود توی شلوارش ولی بشدت به رون پام فشار میاورد.چشممو بستم و نفس عمیقی کشیدم.نگاه پر اخم بابا هنوز به روبرو بود.این تلویزیون لعنتی چی داشت چه از من واجب تر بود؟!خودمو تکونی دادم.بیستر حالتی که انگار بمالم خودمو به کیرش.ضربان قلب بابا بالارفته بود.
فکرکردم که هرچقدر که لازم بوده تحریکش کردم.حالا یا اون منو میخاد یا نمیخاد! با میلی فراوان از بغلش خودمو کشیدم بیرون.نگاه متعجبی بهم انداخت.بهونه تراشیدم: من برم گلدونارو اب بدم! باز اخم. باز نگاه سرد. محبت بابا برای غریبه ها بود.کیرش،فانتزی جندگی محارمش برای غریبه ها بود و منو نمیخاست! اعصابم خرد شد.با حرص رفتم بالکن. حین اب دادن به گلدان ها به پایبن نگاهی انداختم.فقط هجده طبقه تا زمین فاصله داشتم . اگه یه روز بابا منو نخواد به زندگی هفده ساله ی مزخرفم پایان میدم.من فقط بابارو میخام .
دستاش که از پشت بغلم کردن، شیلنگ اب که ول شد زمین ، بوسه ای که پشت لاله ب گوشم کاشت، نشون میداد که اونم منو میخواد.نشون میداد که بابا هم دلش میخاد دخترش هم جندش باشه هم سگش باشه هم دخترش هم زنش و هم تمام کمبودهارو پرکنه براش.خودمو تکیه دادم به سینه های ستبر و مردونه ی بابا. این هیکل چهل و خرده ای ساله که هیچوقت ورزش رو ترک نکرده.این بازوهای قدرتمند که عین زنجیر منو دربر گرفتن بهم ارامش میدادن.ارامش و ترس شیرین اینده.
فشاری که کیر بابا به چاک کونم از بین اون لایه های لباس میاورد شیرین ترین فشار زندگیم بود.کونمو عقب تر دادم و بابا فشارشو بیشتر کرد.ابی که از شلنگ هدر میرفت پاهامو خیس کرده بود و خنکی خوشایندی بهم میداد.بیشتر کونمو فشار میدادم و بابا برای تسلط بیشتر کمی منو خم کرد.خیلی کم.انگار که بخواد فقط بماله. دامنم که بالا رفت ، دل نشین ترین اسپنک عمرمو خوردم درحالی که به منظره ی شهر خیره بودم و توی دلم از همه کسانی که این ساختمون رو جوری ساختن که در عین منظره ی ابدی شهر ؛ هیچ دیدی به بالکن وجود نداشته باشه تشکر میکردم.البته این ساختمون بیست طبقه که ما ساکن هجدمین طبقش بودیم اونقدر از بقیه ساختمونا بلندتر بود که حالا حالاها هیچکس نتونه ببینه چخبره.بابا کونمو میمالید و اسپنک میزد. درسکوت کامل.اونقدر ضربه ها شدید بود که اشکهام جاری شده بود.لب میگزیدم و از فرط درد قرمز و کبود شده بودم دقیقا و مطمئنا مثل کونم!
صدای زیپ شلوار بابا استرس رو توی جونم ریخت... فکرنمیکردم اینقدر سریع اتفاق بیفته! فکر میکردم که حداقل توی رختخواب با هزار جور روان کننده و سر کننده رابطه رو شروع کنیم!.بابا کیرشو دستش گرفت و خیلی اروم از شیار کوسم تا بالای سوراخ کونم میکشید و میمالید....
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!
ارسالها: 28
#18
Posted: 31 Jul 2019 02:15
قسمت پنجم
نفس های پر حرارت و عمیق بابا رو میشنیدم.انگار که اونم پر از استرس بود.انگار که دلشو زده بود به دریا و هرچه بادا باد!تفی روی سوراخ کونم انداخت.دستشو دور کمرم سفت کرد و من درحالی که به لبه ی تراس بتنی دستامو ستون کرده بودم قمبل کرده منتظر ورودم به مهمترین بخش زندگیم بودم. بابا کیرشو اروم فشار داد به سوراخ کونم.اونقدر دردناک بود و اخ غلیظی از گلوم خارج شد.به همراه قطره اشک درشتی که چکید و لابلای شمعدونی های قرمز رنگ گم شد.بابا کفری شد. موهامو چنگ زد و به عقب کشید و نگه داشت.چنان با سرعت که گردنم درد گرفت.گریه کردنم به حدی شدت گرفته بود که تمام بدنم همراه هق هق هایم میلرزید.بابا کیرش رو محکم تر فشار داد.آی گفتن کشدار من با هق هقم مخلوط شد و باعث شد که بابا موهای بلندم رو بپیچه دور دستاش و تقریبا منو به سمت داخل خونه پرت کنه. تعادلمو از دست دادم و دقیقا بعد از درب کشویی بالکن زمین خوردم. گریه ی الانم بیشتر از ترس بود تا درد. بابا درحالی که کیرش از لای زیپ شلوارش بیرون افتاده بود نگاهی بهم انداخت و به اتاق رفت.مطمئن بود که تا اومدنش درهمین حالت نیمه قمبل میمونم.میدونست دختر یکی یک دونشو چنان مسخ کرده که قرار نیست حتی لباسشو مرتب کنه!وقتی بابا برگشت وازلین توی دستش توجهمو جلب کرد.از یخچال اسپری لیدوکایین دندون منو برداشت و خیلی با ارامش یک پاف کوچک حواله ی سوراخ کونم کرد.کونم یخ زد.بعد با ملایمت و صبر عجیبی تمام اطراف سوراخ کونم رو وازلین زد بدون اینکه حتی انگشتش رو فشار بده به سوراخم.بعد باز کیرش رو روی سوراخم گذاشت.با دو دست کمرم رو محکم گرفت.چشمامو محکم فشار دادم.میترسیدم از درد.من نازپرورده بودم و حالا بابا میخواست بدون ملاحظه ای کیر کلفتشو توی سوراخ کون کوچیک من جا کنه.فشار محکمی حواله ی سوراخ کونم شد و من با آی بلندی که کشیدم با صورت به زمین برخورد کردم ولی بابا اصلا ب اش مهم نبود.ادامه داد و من که احساس انفجار توی کونم داشتم کاملا متوجه شدم که با این زور وحشتناک بی شک کیر بابا توی کونم رفته.شبابا درحالی که کیرشو ثابت نگه داشته بود اسپنکی حواله ی کولم کرد.چشمام درحال سیاهی رفتن بود.صدای تلویزیون درحال گنگ شدن بود.نگاهم تار بود و سرم سنگین.هرچند لحظه یکبار صورتم روی زمین سابیده میشد که نشانه ی تلمبه زدن بابا بود.بابای بریده بریده و ارومی از لبام خارج شد و بعد دیگه هیچی نفهمیدم....
پیشنهادای وسوسه کننده رو دوست دارم!