سلام لاله هستم درخواست تاپیک برای تالار داستان های سکسی دارم عنوان: من هرجایی نیستمتعدادقسمت:بیش از ۱۰ قسمتموضوع: زندگی سکسی یک زن جواننویسنده : لاله ( خودم)
داشتم پای گاز غذا درست می کردم که صدای چرخش کلید تو قفل در رو شنیدم.. منتظر بودم عماد بیاد ولی نه به این زودی. هنوز غذام آماده نبود.. مرتب هم نبودم... کفشهاش رو درآورد و اومد تو آشپزخونهسلام عزیزم زود اومدیبدون جواب اومد سمتم و لباش رو گذاشت رو لبام و هولم داد سمت میز سعی کردم زیر گاز رو با دستم خاموش کنم... که یه وقت غذا نسوزه.. خوابوند من رو میز و سینه هام رو از توی تاپ آورد بیرون و شروع کرد به خوردنشون... و همزمان دامنم رو داد بالا و شورتمو درآورد ...کیرشو رو درآورد و با فشارکرد تو کسم... صدام درومد: آخخخخ:آیییییییی چه توش خیس و گرمه... از صبح منتظرش بودمصدای ناله هام درومد با تلمبه هاش:الان پر آبش می کنم برات شروع کرد به دندون زدن به لاله گوشم و زبونش رو تو گوشم و لبام می کشید... بعد هم زبونش رو کرد تو حلقم و در حالیکه می مالوندش به زبونم همه آبش رو خالی کرد تو کسم...از روم که بلند شد بدن جفتمون خیس بود... شورت من وسط آشپزخونه افتاده بود و شلوار عماد تا زانوهاش پایین بود و کیرش نیمه شل وسط پاهاش تکون می خورد هنوز کت تنش بود... درحالیکه می خندیدم گفتم : آخه چرا اینجوری؟ : از صبح فقط به این لحظه فکر می کردم که بیام بکنمت.:برو لباست رو عوض کن بیا نهار بخوریمپاشدم رفتم سرگاز و روشنش کردم عماد هم رفت لباسش رو عوض کرد و اومد ... غذا رو خوردیم و نشستیم کنار هم رو کاناپه...در حالیکه با موهای کنار گوشش بازی می کردم گفتم چطور شد اومدی پیش من؟ چی شد یاد من افتادی... عماد داشت کانال های تلویزیون رو عوض می کرد::خیلی بی معرفتی.. من کم به تو سر میزنم؟:چی بگم والا بهت گفته بودم پول ندارم ... ولی به روی خودت نیاوردیبرگشت سمتم و بغلم کرد: به والله یادم رفت ... برات کارت به کارت می کنم الان بعد مبایلش رو برداشت و شروع کرد به زدن دکمه هاش: بیاا آها اینم واریز به حساب شما حالا یه ذره شیر بده بخورم بدجوری هوس ممه کردمبعد دستش رو از یقه تاپم کرد تو شروع کرد به لیس زدن نوک سینه ام ... نوک سینه ام رو تو دهنش می کرد و میک میزد...بعد انگشتش رو کرد لای چاک کسم و همزمان کسم رو می مالید...دوباره حشری شدم... بلند شد وایساد جلوم شورتشوکشید پایین و کیرش رو گذاشت جلوی لبام :اوفففف بخورششروع کردم به لیس زدن کیرش و آروم کردمش تو دهنم: آخخخ تا ته بخور.. فکر کن بستنیته... میکش بزن..زبونم رو دور کیرش حلقه کرده بودم و آروم عقب جلوش می کردم:خیلی خوبه... اوفففف می خوام ... بخورش... آخخخ کستو میخوام الان بعد برم گردوند و از پشت کیرش رو فشار داد تو کسم: آیییی یواشششش:یواشششش نمیشه خودت حشریم کردی آخ داغه توش... بعد شروع کرد به تلمبه زدن:آخخخخخ میخوام چندبار دیگه آبم بیادکیرش بزرگ بود و میخورد ته رحمم موهامو از پشت گرفته بود دستش و کیرش تو کسم عقب جلو می کرد و بعد یه فشار محکم داد و آبش رو ریخت تو...در حالیکه کیرش رو بیرون می آورد و نفس نفس میزد گفت : قرص میخوری که: آره نگران نباش بچه برات نمیارمخندید : تو خودت بچمی عشقم دراز کشیدم رو کاناپه .. بقیه آبش داشت از کسم میریخت لای پام ولی حال نداشتم تمیزش کنم ... عماد یه نگاهی کرد و گفت: خوب آبیاری کردم کست روها... تشنه اش بودپاشد رفت سمت لباس هاش: داری میری؟:آره:چرا؟:کار دارم عشقم: همیشه همینو میگی ...:توقعت زیاده از من ... نمی تونم شب بخوابم اینجا که... از اول همه این شرایط رو می دونستی: آره ولی قرار نبود انقدر طولانی... تو گفتی درستش می کنم... ولی الان سه ماه گذشته هیچ تغییری نکرده رابطمون:باید بهم مهلت بدی... نمی تونم عجولانه کاری بکنم:نه که نتونی ... نمی خوایاومد سمتم و لباش رو گذاشت دم گوشم و شروع کرد بوسیدن...: عزیز دلم بهانه نگیر... الانم شرایطت بد نیست... منم قول دادم بهت... سعیمو دارم می کنم باشه؟بعد بلند شد و کتشو پوشید : من دارم میرم زنگ میزنم بهت ...بلند شدم و باهاش رفتم تا دم در لبامو بوسید و رفت... در رو بستم و اومدم دراز کشیدم رو تخت ... مبایلم رو برداشتم و حسابم رو چک کردم دو میلیون ریخته بود به حسابم... تکست اومد به گوشیم: میای کافه؟ بهارک بود... دوست داشتم باهاش حرف بزنم..: آره میام:پس یک ساعت دیگه منتظرتمپا شدم برم زودتر حاضر شمبهارک گفت: چی میخوری؟ گفتم یه قهوه ترک.. بهارک رو به گارسون کرد و گفت دوتا قهوه ترک و یه کیک هویج... بعد سیگارش رو روشن کرد: الان این وضعیته برای خودت درست کردی؟ چرا ولش نمی کنی؟:ببین الان خیلی تنهام...و احتیاج مادی هم دارم بهش: خب برو سرکار عزیز دلم: دنبالشم یه چندتا رزومه دادم... ولی همش این نیست...عماد یه چیزهای دیگه بهم گفت الان جور دیگه داره عمل می کنه...اولش که اصلن نمی دونستم زن داره... بعد هم گفت که دارن طلاق می گیرن... الان هم که اینجوری یه روز میاد ده روز نمیاد ... هردفعه هم که میپرسم میگه هنوز پروسه در جریانه.. ولی دروغ میگه:می فهمم ولی بپیچونش تموم شه بره...سیگارمو روشن کردم.. گارسون قهوه ها رو آورد و با کیک گذاشت رو میز: ببین بهارک بعد رفتن امیر من دیگه اون آدم سابق نیستم... دیگه فقط فکر خودمم... حداقل سعی می کنم باشم...امیر که اونجوری رفت من واقعا حالم بد شد... چقدر حرف زد چقدر بهم گفت صبر کن... میگیرمت... بعد نگرفت که هیچی ویزاش اومد رفت کانادا... دفعه آخر بهم گفت ازم هیچ انتظاری نداشته باش... مامانم مخالفه... میگه تو به خانواده ما نمی خوری... منم اگه اصرار کنم یه اتفاقی براش بیفته تو مقصری...من دیگه چی می تونستم بگم... گفتم برو دیگه، من به درک... بعدم از بی کسی افتادم تو دام این عماد.... البته خب عاشقش که نیستم ولی خوشمم نمیاد اینجوری باهام رفتار می کنه... از اینکه همش دروغ میگه...تو چیکارا می کنی؟ اوضاعت با حمید خوبه؟بهارک در حالیکه برش کیک رو میذاشت دهنش گفت: آره خوبیم فعلا، البته فعلا... و بعد خندید... پسر بدی نیست... خیلی وضع مالی خوبی داره و خیلی اینور و اونور هم آشنا داره... دیدیش که خیلی پر حرف و مردم داره... واسه منم این کار جور کرد... حالا تا بعد ببینیم چی میشه..راستی فردا شب مهمونی یکی از دوستای حمیده ... بیا تو هم بریم حال و هوات عوض میشه... : نه بابا من نمیام... نمیشناسم کسی رو ... حمید رو هم یه بار دیدم... : خل شدی؟ بیا بریم کلی اونجا آدم جدید هست ... میایم دنبالت بهت خوش میگذرهاز بهارک که جدا شدم یه راست اومدم خونه ... رفتم سراغ کمد لباس هام ببینم چیزی دارم برای پوشیدن... یه لباس مشکی داشتم که کوتاه بود تا زیر کونم و پشتش هم خیلی باز بود... نمی دونستم چرا دلم میخواد خیلی سکسی باشم.... خودم از فکر خودم خنده ام گرفت... کسی که اونجا من رو نمیشناسه پس سکسی ترین باش! رفتم سراغ گوشیم یه پیام بود از عماد: ببخشید زود رفتم ولی واقعا کارم گیره جبران می کنم براتنوشتم براش مهم نیست.. و گوشی رو گذاشتم رو تخت ... داشتم فکر می کردم جوراب شلواری بپوشم یا نه... بعد فکر کردم بدون جوراب سکسی ترم ... دوباره پیام اومد از عماد: تو این هفته قول میدم یه روز بیام پیشتبراش نوشتم : قبل از اومدنت حتما خبر بده ممکنه خونه نباشم . . .بهارک زنگ زد: حاضری؟ داریم میایم ها: آره بیاین حاضرمیه نگاه دیگه تو آینه قدی به خودم کردم : واقعا سکسی شده بودم...با این پیراهن کوتاه و پشت باز موهام رو از دو طرف گوشم پشتم جمع کرده بودم و بقیه اش رو شونه هام ریخته بود... یه رژ لب قرمز هم زده بودم که با موهای مشکیم و پیراهنم ست باشه ...لاک قرمز زدم و کفش های پاشنه بلند قرمزم رو پوشیدم... مانتو بلندم رو انداختم رو دوشم و شالم رو گذاشتم سرم ... تکست دادم به بهارک: کجایی؟:بیا پایین دم دریم رفتم تو ماشین با حمید و بهارک سلام علیک کردم:به به چه خوشگل شدی خانوم: مرسی به خوشگلی شما که نمیرسم عزیزم و دوتایی خندیدیم .. حمید گفت اگه تحویل گرفتناتون تموم شد برم... و خندیدپرسیدم خیلی دورهحمید گفت نه یه خونه باغ نزدیک چیتگره ... ترافیک نباشه زود میرسیمحمید رو برای بار دوم بود که میدیدم ... پسر خوشتیپی بود ... بهارک هیچ وقت درست بهم نگفت چجوری با هم آشنا شده بودن ولی اینجور که می گفت خیلی وضع مالی خوبی داره و خیلی هم لارجه... فعلن هم با بهارک تو یه خونه زندگی می کردن..:بفرما دیدین زود رسیدیماز ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو باغ... باغ خیلی قشنگی بود... و ورودیش کلی گلکاری شده بود... چندتا پسر دم در بودن که حمید ما رو بهشون معرفی کرد و دست دادیم و رفتیم تو... محوطه داخلیش هم خیلی خوب بود و چند تا بار گذاشته بودن که شراب و آبجو سرو می کرد.. و یه میز بزرگ که انواع سالادها و میوه های خورد شده به عنوان مزه روش چیده بودن... از بهارک پرسیدم :راستی یادم رفت بپرسم مهمونی به مناسبت چیه بهارک گفت پارتی تموم شدن درس علی دوست حمیده... کلن این ها هر چند وقت یه بار از این جشن ها به مناسبت های مختلف میگیرن...مانتوهامون رو در آوردیم و رفتیم با علی سلام علیک کردیم پسر تپل و بامزه ای بود با یه دوست دختر ریزه میزه... حمید رفت سمت بار و برامون آبجو گرفت.. همه داشتن وسط می رقصیدن .. هوس رقص کرده بودم و آبجوها هم کم کم گرمم می کرد.. که حمید صدام کرد: بیا به آرش معرفیت کنم لاله... آرش پسر قد بلندی بود با چشم های مشکی.. کت و شلوار تنش بود و خیلی شیک و پیک و جنتلمن به نظر میرسید: خوشحالم از آشناییتون لاله جان و دستش رو دراز کرد سمتم: منم همینطور و باهاش دست دادم حمید گفت تا شما با هم آشنا میشین من و بهارک یه کم برقصیم و دست بهارک رو گرفت برد وسط آرش گفت بیا بریم سمت بار لاله جان و دستش رو گذاشت پشتم و من رو برد سمت بار ... : ودکا داری ؟بعد رو کرد به من: ودکا میخوری؟:بدم نمیاد در حد یه شات: اینا ودکاهاشون خیلی خوبه بخوری مشتری میشی و خندیدخوشم اومد از آرش... خنده هاش به دلم مینشست با مودب بودنش حال می کردم ودکا رو که خوردیم من سرم واقعا سبک شده بود و حالم خیلی خوب بود...: راست می گفتی ودکاش خوب بود ها: یه شات دیگه برات بگیرم یا بریم برقصیم: نه بریم برقصیمرفتیم وسط و شروع کردیم رقصیدن... زمین رقص کوچیک بود و خیلی آدم وسط بود و من آرش تقریبا تو بغل هم می رقصیدیم ... آرش مستقیم نگاه می کرد به چشمام و بوی تنش و عطرش که میخورد به دماغم حالم رو دگرگون میکرد... شاید هم تاثیر ودکا هم بود... آرش دستش رو میگذاشت پشتم حین رقص تو قسمت لخت کمرم و اینجوری بیشتر بهش نزدیک میشدم .. به کم که رقصیدیم احساس سرگیجه داشتم به آرش گفتم بریم بشینیم ... آرش دستمو گرفت آورد از زمین رقص بیرون ... :حالت خوبه؟:آره گرمم شد یه دفعه .. سیگار هم میخوام: بیا بریم تو باغرفتیم با هم تو باغ.. آدم زیاد بود تو باغ هوا بهتر بود و یه عده هم اونجا نشسته بودن... آرش دستمو گرفت و برد پشت شمشادها اونجا کسی نبود ویه نیمکت بود که نشستیم روش ...یه سیگار روشن کرد و داد دستم ... و یکی هم برای خودش روشن کرد : حالت بهتره؟:آره خوبمدستش رو قسمت لخت کمرم بود و شستش رو آروم رو ستون مهره هام می کشیدنگاش کردم اونم زل زده بود به چشمام دلم میخواست ببوستم.. ولی نشسته بود و فقط نگاه می کرد ... نگاهش رو سر داد پایین رو لب هام و بعد به گردنم و بعد به سینه هام... دوباره زل زد به لب هام و انگشتش رو گذاشت رو لب هام و بعد اورد دستش رو پایین تا گردنم و بعد تا سینه ام کشید پایین... و یکی از سینه هام رو از یقه باز پیراهنم در آورد بیرون ... هردو سکوت کرده بودیم و دلم میخواست هرکاری دلش میخواد باهام بکنه ... ولی فقط به سینه لختم که از یقه ام بیرون اومده بود نگاه می کرد... دستش رو آورد جلو و نوک سینه ام که سیخ شده بود رو با انگشت شست و اشاره اش گرفت ...یه دفعه مبایل آرش شروع کرد به زنگ زدن ... آرش نگاهش رو از من برداشت و گوشیش رو گرفت دستش ::جان؟ ...چی شده؟... راست میگی؟ الان میام... باشه... نگران نباش.... زود خودمو می رسونم...بعد گوشیش رو قطع کرد و بلند شد... لاله من معذرت میخوام ولی یه مشکلی برام پیش اومده باید سریع برم خونه.. بلند شدم لباسمو مرتب کردم و گفتم: چی شده ؟ کمکی از دست من برمیاد؟ : نه عزیزم بهت زنگ میزنم... شمارتو ازحمید و بهارک میگیرم فعلن برم و اومد جلو پیشونیمو بوسید و دوان دوان رفت ...اومدم تو سالن ... بهارک و حمید رو نمیدیدم... نشستم یه گوشه هنوز سرم گیج بود و بدنم ملتهب...هنوز نفهمیدم چی شد... مست شدم و آرش رفت... حتی درست نمی دونم کی بود... حتی شمارشو هم ندارم ... بعد چی شد رفت؟ افکارمو نمی تونستم متمرکز کنم... ترجیح دادم بهش فکر نکنم و لم بدم رو همون صندلی...