قسمت سی و یکم – عکس اسپرتوقتی سینا از خواب بیدار شد نزدیک ظهر بود. بهراد دیشب او و سارا را تنها گذاشته بود و از آنجا رفته بود. و حاال سینا میدید تخت کنارش نیز خالی است. سینا با صدای بلند سارا ر ا صدا زد.سینا: سارا.. عشقمصدایی نمی آمد. سینا حدس زد ممکن است سارا به حمام رفته باشد که در طبقه پایین قرار داشت اما وقتی به آنجا رفت نیز خبر ی از سارا نبود. روی زمین سرسرا لباس عروس سکسیسارا افتاده بود. کمی جلوتر از آن شورت قهوه ای رنگ او که انگار لکه ای از منی روی آن مانده بود. سینا لحظه ای به شروع سکس دیشبشان فکر کرد. هیچ چیز از شروع سکسشان در شب گذشته یادش نمانده بود. با خودش فکر کرد نمیتواند بیرون رفته باشد چون لباس عروس رویزمین بود و سارا لباس دیگری نداشت. روی مبلی نشست و به گوشی سارا زنگ زد. تلفن زنگمیخورد ولی بعد از چند ثانیه بوق اشغال را شنید...×××سارا اشکهایش را پاک کرد. آرش با دستش گونه های سارا را نوازش کرد. هر دویشان تویماشین آرش نزدیک منزل سینا و همسرش شیرین نشسته بودند. صبح خیلی زود سارا به آرش زنگ زده بود تا برایش لباس بیاورد. برای سارا همه چیز در سه ساعت تمام شده بود. بعد از یک سکس سه نفره فقط سه ساعت تا پشیمانی کامل فاصله داشت.سارا: آرشم. عشق من. من نمیتونم ادامه بدم. از همه شون بدم میاد. بهراد، سینا، شیرین ...چرا با من این کارو کردی؟ همه ش به خاطر خودت؟ تو اصال چرا با اون شیرین هرزه چت کردی؟آرش: شیرین هرزه نیست سارای منسارا: پس من هرزه ام؟آرش سکوت کرد. سارا ادامه دادسارا: آره من هرزه ام. من دیشب با دو تا مرد کیر کلفت خوابیدمآرش با تعجب پرسیدآرش: دو تا؟!سارا دوباره گریه اش گرفتسارا: آره بهرادم بود.. میخواستیم بهت نگیم...سارا با تمام وجود گریه میکرد. با حالتی گریه آلود حرفش را ادامه دادسارا: لعنتیا... من بهت خیانت کردم... میفهمی؟تلفن سارا زنگ میزد. سینا بود. سارا به تصویر سینا روی تلفن نگاه کرد. لعنتی. او خیلی عصبیبود بنابراین تماس را رد کرد.آرش خواست دلدار ی اش دهد. و البته اگر در شرایط معمول بودند مطمئن بود که حرف سارا و خیانتش باعث تحریک او میشد. تا خواست حرفی بزند سارا با گریه ادامه دادسارا: آرش من خیلی بدم.من از فکرخیانت به تو بیشتر تحریک شدم. او سینای مادر قحبهباعث شد این طور ی بشمآرش خنده اش گرفتآرش: خیلی هم بد دهن شدی. ادبیاتت اصال عوض شدهسارا در همان حال لبخند زد و زیر لب گفتسارا: دیوونه.. تو نفهمیدی چی گفتم؟آرش: چرا. فهمیدم. و خیلی هم از دستت ناراحتمحقیقت این بود که آرش واقعا ناراحت نبود. اتفاقا از خیانت همسرش حس عجیبی به او دستداده بود. آرش ادامه دادآرش: اتفاقا منم می خواستم با شیرین سکس کنم. اما نذاشت. گفت به شوهرش قول داده. خواستم تحریکش کنم. اما نشد. اون خیانت نکرد. حتی. حتی مجبور شدم برم توی دستشوییو خودم رو ارضا کنماین حرف ها برای سارا مثل تیرهایی بودند که مستقیم بر قلبش فرود می آمدند...سارا: من... من متاسفم آرش. دیگه هیچ وقت بهت خیانت نمیکنم. دیگه نمیخوام سینا و بهراد رو ببینم.آرش عصبی شده بودآرش: سارا این چه وضعیه؟ هر روز عوض میشی.. هر روز یه تصمیم میگیری... چرا ثبات شخصیت ندار ی... تو که داشتی از این وضعیت لذت میبرد. توی سکسمون تو خیلی داغ تر شده بودی. احساس میکردم روحیه ت فوق العاده بهتر شده...سارا: خوب آرش منو درک کن. من یه زنم... زنت داره مث یه جنده خیابونی رفتار میکنه. اینمن نیستم آرش. چیزی که از من خواستی خیلی با شخصیتم فاصله داره.آرش: میدونم. میدونم. ولی نمیشه هر روز یه حرفی به سینا بزنی. فکراتو بکن. اگر بخواهیدیگه نبینیشون؛ من اوکیم. ولی اگر بعد از اینکه بهش گفتی کات کنه باهات، دوباره بخوایببینیشون من نمی هارم.سارا خواست چیزی بگوید اما آر ش با تحکم گفتآرش: لطفا عجول نباش. تا فردا فکر کن. و تصمیم نهایی رو به من بگو.×××سارا روی تخت دراز کشیده بود. ظاهرا شیرین ساعتی پیش از آنجا رفته بود. شاید سینا جریانرا به او گفته بود. آرش روی صندلی تاب میخورد. آنها فضای خانه را حسابی تاریک کرده بودند. اتاق خوابشان هیچ نورگیری نداشت و تنها با چراغ برق روشن میشد. آرش عادت داشت اتاق خواب را با یک نور قرمز روشن کند.تلقن سارا زنگ خورد. نگاهی به گوشیاش انداخت. از آتلیه بود. آرمان پشت خط بودآرمان: سالم سارا خانمسارا با میلی جواب دادسارا: سالم آقا آرمان. خوبید؟آرمان: ممنون. من قبل از شما با آقا سینا تماس گرفتم اما جواب ندادند. به من دیروز گفته بودند که امروز برای گرفتن عکس تشریف میارید. و گفته بودند که نیاز نیست خودم باشم و فقط دستیارام باشند. االن ساعت ۲ هست، من مشتر یهای ساعت ۴ به بعد رو انداختم عقب. هر موقع خواستید میتونید تشریف بیارید.سارا: راستش من... من نمیتونم بیام. تصمیمم عوض شده..آرمان: یعنی چی سارا خانم؟ دیشب آقا آرش با من تماس گرفتند و پول امروز رو هم برام واریزکردند.سارا: یه لحظه آقا آرمان گوشی خدممتون باشهسارا جلوی میکروفن گوشی را گرفت و رو به آرش کرد.سارا: آرش از آتلیه زنگ میزنند. تو دیشب براشون پول ریختیآرش پاک یادش رفته بود که امروز وقت آتلیه دارند.آرش: آره سارا. ۲ میلیون پول واریز کردم براشون. و ۲ میلیون دیگه رو هم موقع تحویل قرار شد بدم. سارا: ای بابا. چی کار کنم آرش؟ من نمیخوام برم.دستش را از جلوی میکروفن برداشت.سارا: نمیشه کنسلش کنیم؟ من تصمیمم عوض شدهآرمان: خانم من مشتریام رو کنسل کردم. خیلی ازم زمان برد که راضیشون کنم یه روز دیرتربیان. تازه تعدادی از مشتر یهای فردا رو هم انداختم پس فردا. کلی ساعتای پس فردا رو جابجاکردم. تازه پس فردا عروس هم دارم.سارا: آقا آرمان شرمنده. ولی من نمیتونم.سارا خیلی عصبی و غیر قابل کنترل بود. سرش را رو بالش گذاشت و گریه کرد. تلفن زنگ میخورد. آرش به او نزدیک و دستش رو زیر گردنش گذاشت و سعی کرد آرامش کندآرش: عزیزم. عشقم. میخوای با هم بریم آتلیه؟ بهش بگو با سینا تماس بگیره و بگه تو کنسلکردی و بگو خودشم وایسه. با هم کلی عکس اسپرت میگیرم. چطوره؟سارا به صورت آرش نگاه کرد. چشمهای آرش میخندید.سارا: آخه من لباس ندارمممممآرش: الهی بمیرم. آره میدونم لباس نداریسارا: یعنی لباس خوب برای آتلیهآرش: خوب میریم االن میخریم. بهش بگو ما ساعت هفت تازه میایم.×××سارا و آرش چهار ساعت تمام توی فروشگاههای تهران بودند. اوایل گشت و گذارشان خیلی از مغازهها تعطیل بودند اما هر چه که میگذشت لباسهای بهتری میدیدند و حال سارا هم بهتر میشد. در تمام طول خریدها آرش سعی میکرد لباسهای سکسیتری به همسرش پیشنهاد دهد. آنها حدود ده لباس خریدند که دو سه تا از آنها ۸۰۰ هزار تومان یا بیشتر برای آرش آب خورد. دو تا از لباسها را نیز تنها برای خودشان خریده بودند. آن لباس در حقیقت لباس خواب بودند و سارا قصد نداشت آنها را در آتلیه بپوشد.×××خوشبختانه آتلیه هوای مطبوعی داشت. با آن تعداد لباس حدس میزدند که حداقل تا ساعت ۱۲ شب مشغول پوشیدن لباس و عکس گرفتن باشند. تنها نکتهای که باعث میشد سارا و آر ش امیدوار باشند بتوانند این مدت زمان طوالنی را تحمل کنند این بود که قرار نبود فیلم گرفته شود و این کار را راحتتر میکرد.سارا یک لباس کاکتیل4 دو تکه صورتی رنگ را برای شروع انتخاب کرد. پایین تنه آن یک دامن 5 مجلس رقص7 بلند و زیبا از جنس تورنازک 6 پلیسهدارو باال تنهاش یک لباس روی شانه و 9 قیطانی 8 بدون بقیهبود که تا زیر سینههایش ادامه داشت.مدلهای اول متناسب با لباس بودند. در یکی از ژستها سارا روی پاهایش ایستاده بود و آرمان از کنار اون عکس را انداخت. روی سارا به دوربین بود و دستهایش را روی دامنش گذاشته بود.به رنگ مشکی بود که تا باالی زانوهایش آمده 10 لباس دوم یک لباس یک تکه با یقه باالگردنیبود و مانند بیشتر لباسهای باالگردنی بدون آستین بود. چیزی که باعث میشد لباس جذابتر به نظر برسد این بود که خیلی تنگ و فیت بدن سارا بود. سارا با این لباس نیز ژستهای سادهای داشت. سارا در نهایت نیز از این لباس راضی نبود چون یک لباس بیرون محصوب میشد و به فضای آتلیه نمیآمد.سومین لباس یک لباس یکسره با یقه هالتر11 بود که حسابی آرش را داغ میکرد. یک لباس یا یک کفش پاشنه بلند. دامن آن نیز از نوع پوشینه 12 مشکی فوقالعاده تنگ و نازک منگولهداریکسره بود که رانهای زیبایش را مشخص میکرد. لباس آنقدر تنگ و نازک بود که نوک سینههای سارا تقریبا مشخص بود. این از آن لباسهایی بود که سارا از آن دل نمیکند و چندین عکس با آن انداخت. هر چه که میگذشت سارا سرحالتر میشد و به آرمان عادت میکرد و دوست داشت بیشتر خودش را به او نشان دهد. حس میکرد آرمان پسر باجنبه و با شخصیتی است. رفتارش کامال این را نشان میداد. سارا حدس میزد آرمان مرد خیلی باجنبهای است که سطح رابطهاش را با مدلش به اندازهای که خود مدل نشان میدهد تنظیم میکند و این بسیار خوب بود. در یکی از ژستها سارا روی صندلی نشست و یکی از پاهایش را روی دیگری انداخت. این باعث شد بخش زیر رانهایش تا نزدیک باسن او نمایش داده شود و این آرمان و آرش را حسابی تحریک میکرد.لباس بعدی هم یک لباس بدون آستین یکسره مشکی بود که تا یک وجب باالی زانوی سارا میرسید. روی این لباس سه بخش توری دیده میشد. یکی پایین سینهها و دوتای دیگر با فاصله کمی روی رانها. چاک سینههای سارا نیز کامال مشخص بود و به طور کلی با اینکه لباس سادهای بود تقریبا سکسی به نظر میرسید. البته با آنچه آرش دوست داشت فاصله خیلی زیادی داشت. مشکل این لباس این بود که نمیشد آنطور که آرش دوست داشت از آن لذت برد. دامن نسبتا بلند بود و نمیشد عکسها نشسته خوبی با آن انداخت.اما لباس بعدی از آن لباسهایی بود که آرش دوست داشت. چون سارا میتوانست با لباسش به رنگ سفید 13 حسابی بازی کند. یک لباس یکتکه خیلی بلند با دامن چاکدار و یقه نامتقارنطوری که یکی از دستها آستین داشت و دیگری نه. دامن تنها یک چاک داشت و بسیار بلند بود. همین بلند بودن لباس باعث میشد که هیچ بخشی از پاهای سارا دیده نشود و اتفاقا همین موضوع میتوانست خیلی جذاب باشد. آرش فکر میکرد اگر سارا روی فرم باشد باید به تر ترتیبی شده است خودش را توی عکسها نشان دهد. و همین طور هم شد.در همان ژست اول که یک ژست ایستاده بود سارا باسنش را عقب داد و با دست چپش موهایش را گرفت و با دست راستش سمت چپ دامن را گرفت. با این کار تمام پاهایش را به دوربین نمایش میداد. آرمان بعد از گرفتن عکس به سارا نزدیک شد و دست راستش را عقبتر داد طوری که لباس باالتر رفت و بخش کوچکی از شورت زرد رنگ سارا معلوم شد.در تصویر دیگری سارا روی تخت دراز کشیده بود و پاهایش را روی دیوار گذاشته بود. ژستها همینطور زیباتر میشدند.عکس گرفتن از همین لباسها و چند لباس دیگر تا ساعت ده شب طول کشید. آنها تصمیمگرفتند کمی استراحت کنند. البته تنها یک لباس مانده بود که با آن عکس نینداخته بودند. البته دو لباس دیگر هم بود که اصال قرار نبود در آتلیه با آن عکس بیندازند.سارا و آرش هنگام خوردن شام در اتاقی تنها بودند. آرش فکر میکرد االن بهترین زمان برای حرف زدن با سارا و بیدار کردن حس خاصش است.آرش: تو سارای همیشه من نیستیا... امشبم داره تموم میشه. کلی هزینه کردم برا امشب. اما همه چیز خیلی سادهستسارا: یعنی چی عشقم؟ چی سادهست؟آرش: لباسا، ژستا، همه چی.سارا دقیقا منظور آرش را میفهمید. آن شب حسابی داغ شده بود و واقعا دوست داشت دوباره حسش را ارضا کند. برای خودش هم جالب بود که احساس پشیمانیاش کمتر از ۱۸ ساعت دوام آورده بود.سارا: منظورت از ساده چیه؟آرش: منظورم اینه که میشد عکسای خیلی سکسیتری بندازی. لباسای سکسیتر، ژستای سکسیتر. امروز آرمان بهم یه چیز خیلی باحال گفتسارا: خوب بندازیم. اما من با آرمان راحت نیستم. اصال روم نمیشه لباسای بازتر از این بپوشم. حاال مگه چی بهت گفت؟آرش: گفت حتی زوجایی بودند که اومدن اینجا و عکس سکسی انداختند. یعنی حتی بعضیاشون همه جاشون غیر از آلت جنسیشون معلوم بوده. تو پزیشنای سکسیسارا: وا. مگه میشه؟آرش: آره. فقط گفت لطفا بین خودمون بمونه چون اگه کسی بفهمه دودمانمونو به باد میدهسارا: تو باور میکنی؟آرش: آرهسارا: بهش بگو اگه راست میگی نشون بده چند تا عکسایی که گرفتی روآرش: گفتم. گفت عکسا رو حتی روی سیستم نگه نمیداریم. چون ممکنه یه جور لو بریم و بخوان بیان کامپیوترمون رو بگردندسارا به فکر فرو رفت. راستش واقعا باور نمیکرد. فکر میکرد آرمان تنها این چیزها را برای این به آرش گفته که بتواند او را وادار به هر کاری کند. اما سعی کرد وانمود کند که حرف آرش را باور کرده تا بتواند کمی بازی کند! از اینکه مانند یک پورن استار جلوی دوربین برود و نور روی پاها و بدنش تنظیم شود و از بدن سکسیاش عکس گرفته شود لذت میبرد.سارا: یعنی منظورت اینه که ما هم چنین کاری کنیم؟آرش: راستش من بدم نمیادسارا: منم بدم نمیاددل آرش ریخت. دوباره سارا تبدیل شده بود آن گلوله آتشی که با حرفهای سکسی داغ میشد و میتوانست همه آتلیه را به آتش بکشد.دست سارا را گرفت و به سمت اتاق پرو رفتند. سارا قبول کرد یکی از لباس شبهایش را بپوشد. یک لباس مشکی دیگر که پایین تنه آن کامال توری بود. یک لباس دورگردنی که سارا آن را بدون سوتین پوشید. بین سینههای او حاال خیلی بزرگ شده بود کامال پیدا بود. لباس در حقیقت یک لباس سر هم با یک شورت بود که یک دامن توری به آن چسبیده بود. نیازی نبودسارا شورت بپوشد و مانند یک بیکینی آن را تن کرد و دامن توری اش را که تا زیر زانو بلندی داشت پایین کشید.لباس برای سارا خیلی تنگ بود. آرش وقتی سارا را در آن لباس دید کامال حشری شده بود و ناخدا گاه گفتآرش: جووووووووووووون. چه زن سکسیای دارم من. بگم آرمان بیاد؟سارا: نه. صبر کن خودم میگم.سارا در اتاق را باز کرد و با همان لباس بیرون رفت.سارا: آقا آرمان، دیر شدا. من آمادهام.آرمان و دو دستیار خانمش وقتی سارا را دیدند حسابی تعجب کرده بودند. آرمان با خودش گفت نه به ظهر که اصال نمیخواست به آتلیه بیاید نه به االن...عکسها با لباس جدید ابتدا با عکسهای ایستاده شروع شد. وقتی تعدادی عکس انداختند سارا پیشنهاد داد عکسهای نشسته بندازند. آرمان فکر میکرد نمیتوان با این لباسهای عکسهاینشسته انداخت چون خیلی بلند و نشستن سخت است و سارا این حالت را دوست ندارد اما سارا خودش سمت صندلی رفت، دامن توریاش را باال زد و نشست و پایش را روی پای دیگرش انداخت. این کار سارا آرش را حسابی حشری کرده بود. آرمان برای اینکه بتواند عکسهای سکسیتری بگیرد، گفتآرمان: میشه عکسهای دونفره رو هم شروع کنیم. یه مقدار سختمه ژست بدم توی این قسمت. به نظرم عکسهای اول رو خودتون ژست بدید.آرش سمت صندلی سارا رفت و پشت صندلی ایستاد و دستش روی سینههای سارا گذاشت. آرمان عکس گرفت.سارا دستش را همانطور که نشسته بود دور گردن آرش انداخت و پاهایش را باز کرد و سرش را رو به چانه آرش نگه داشت. در این حالت بیشتر سینهاش بیرون بود. صدای چیک چیک گرفتن عکس آمد.آرش نشست و سارا از بغل و با همان لباس روی پاهای او نشست طوری که پاهایش ر ا روی هوا گرفته بود و یکی از دستهایش را روی رانهایش گذاشته بود و دست دیگرش را به گردن آرش حلقه کرده بود.آرمان از دو دستیارش خواهش کرد که دیگر آنجا نباشند! شاید روی آنها غیرت داشت و دوست نداشت آرش را در آن وضعیت ببینند. قرار شد بیرون اتاق منتظر باشند یا اگر خواستند بروند.بعد از چند عکس نشسته دیگر بلند شدند و شروع کردند به لب گرفتن از همدیگر. آرمان فقط عکس میگرفت و کم کم صدای سارا که حسابی داغ شده بود بلند شد. لبهای فرانسوی آدم را حسابی داغ میکند...سارا: آرش. برم اون یکی لباسمو بپوشم؟ یه ژست خوب به ههنم رسیده.صورتی رنگ بود که تا دو وجب باالی زانو آمده بود. اما 14 لباس بعدی سارا یک رکابی هالتربخش زیباتر لباس پشتش بود که تا باالی باسن کامال لخت بود و روی باسن هم یک زیپ وجود داشت که تا وسط باسن ادامه میافت.صورت سارا بدجور وحشی شده بود. عکسهای اول از روبرو گرفته شدند تا سارا صندلی را برگرداند و صورتش را کج کرد. آرش کنار او ایستاد. پشت سارا به دوربین و بود و پوست سکسیاش نمایان بود. آرش نزدیکتر شدو سارا یک دستش را روی کمربند آرش گذاشت طوری که انگار دارد آن را باز میکند.ژست بعدی سارا شروع بهترین اتفاقات سکسی آن شب بود. سارا به سمت مبل رفت. پشتش را به دوربین کرد و دست را روی لب ه باالی مبل گذاشت. آستین رکابیاش را باز کرد. سر زانویپای راستش در این حالت روی نشیمنگاه مبل بود و پای چپش را صاف گرفته بود. دست چپش را روی شانهاش گذاشت و آرش را صدا کرد.سارا: بازش کن.دست آرش میلزرید. زمان برایش کند شده بود. سارا با عصبانیتی ساختگی گفت:سارا: نمیتونی؟ آقا آرمان شما بازش میکنی.آرمان هم بدجوری حشری شده بود. به سمت سارا رفت و آرش را کنار کشید و دستش را روی زیپ گذاشت.آرمان: تا کجا بازش کنم؟آرمان زیپ را تا انتها باز کرد و دستش را روش شکم سارا گذاشت تا او را باالتر براند.آرمان: صبر کن نورو تنظیم کنم روی باسنتسارا: باشه عزیزم. هر کار میخوای بکنآرمان حال خودش را نمیفهمید. دستش را روی انتهای لباس سارا گذاشت و کمی آن را باال داد و سعی کرد بین پاهای او را لمس کند... سارا آه کشید. حاال کامال برای سکس آماده بود.
قسمت سی و دوم – ویدئووقتی آرمان به پاهای سارا دست میزد، سارا احساس کرد کسش خیس شده است. او چشمهایش را بست. آرش جلو آمد و دستش را روی باسن سارا گذاشت. او میخواست آرمان را بیشتر تحریک کندآرش: آقا آرمان لطفا باسنش رو تنظیم کنید. این قسمتش خوبه االن؟ نباید بازتر باشه؟آرش دقیقا به خط بین دو بخش باسن اشاره کرد که از بین زیپ لباس سارا بیرون آمده بود.آرمان دستش را آنجا گذاشت و آرام سارا را انگشت کرد. سارا آه کشید.آرمان داشت جلوی چشم شوهرش او را انگشت میکرد. در حقیقت آرمان این کار را به پیشنهاد شوهرش داشت انجام میداد. معلوم نبود آخر این بازی چه میشود...آرمان حسابی داغ کرده بود. دقیقا پشت سر سارا ایستاد و پاهایش را در دوطرف پاهای او گذاشت. آلتش را همانطور که شلوار به پایش بود آرام به باسن سارا نزدیک کرد.آرمان: بذار قشنگ تنظیمش میکنم االنآرش به طرز وحشتناکی حشری شده بود. هنوز ۱۸ ساعت از پشیمانی همسرش نگذشته بود که خودش را به شخص دیگری میسپرد. آرمان کیرش را از روی شلوار به باسن سارا چسباند. سارا با شهوت تمام آه کشید.سارا: آقا آرمان خیلی خوب تنظیم میکنیم. میشه بیشتر تنظیم کنید؟آرش دستش را روی کمربند آرمان گذشت و با یک حرکت آن را باز کرد. آرمان وحشی شده بود! خودش زیپش را پایین کشید و شلوارش را در آورد. اما هنوز رویش نمیشد شرتش را دربیاورد! حس درون او هنوز در مقابل این حرکت مقاومت میکرد. شاید به یاد دوست دخترش بود...کیرش را از روی شرت به کون سارا فشار دادآرمان: این طوری بهتر تنظیم میشه؟سارا تقریبا جیغ میکشد.سارا: نهههه. قشنگ تنظیمش کن. این طوری کسم تو عکس نمیفتهآرمان نتوانست مقاومت کند. کیرش را در آورد و دقیقا الی باسن سارا گذاشت. روی او خم شد و در گوشش گفتآرمان: میخوای کستم تو عکس بیفته؟سارا: آره. تو رو خدا. میخوام عکس کسمو بگیری و برام چاپش کنی. دوست دارم بزنم تو اتاق خوابم.آرش: تو اتاق خواب؟سارا: اه. تو چقدر بیناموسی آرش. نه. تو پذیراییآرمان بدجور حشریتر شد. باورش نمیشد!آرمان: واقعا میخوای عکس کستو بندازم؟! یا چون حشری هستی اینو میگی؟! فردا پیشمون نمیشی؟سارا: نهههههه. نه به خدا. واقعا میخوام.آرمان: میخوای کیرمو بکنم تو کست و شوهرت عکس بندازه؟سارا: آره. آره. کیرتو از همین پشت بکن تو کسم. یکم لباسمو بده پایینآرمان کیرش را به کس سارا رساند. آرش تقریبا داشت غش میکرد.آرمان سر آرش داد زدآرمان: کس کش برو سمت دوربین. بیارش این کنار. میخوام عکسشو خودت بگیری...تمام بدن آرش میلرزید. به سمت پای ه دوربین رفت.آرش: آقا آرمان میخوای یه عکس هم از همین پشت ازتون بندازم؟آرمان نگاهی به آرش انداخت و به زاویه دوربین فکر کرد. تنها مشکلش این بود که دوست نداشت باسنش از پشت در تصویر بیفتد. بنابراین شورتش را پوشید و از زیر شورت کیرش را به باسن سارا چسباند. لحظهای درنگ کرد.آرمان: باید نور رو تنظیم کنم. بیا جای من وایسا.آرش: چشمآر ش جایش را با آرمان عوض کرد. سارا پشتش به آنها بود اما با همان حالش نیز متوجه موضوع بود.سارا: آرش فقط بهم دست نزن لطفا. فقط میخواد نور رو تنظیم کنهآرمان لحظهای بعد برگشت و دوباره جایشان عوض شدآرمان: فقط وقتی گفتم همون دکمه بزرگ رو بزنآرش: چشمآرمان با بدنی برهنه و فقط با یک شرت مشکی پشت به دوربین بود. سارا با همان حالت روی مبل قرار داشت. آرمان کیرش را کمی جلوتر از بدنش قرار داد و آن را به باسن سارا چسباند تا توی عکس مشخص باشد که در حال سکس هستند و به آرش دستور داد عکس بگیرد.سارا بدجور حشری بودسارا: بازم میخوام. هزار تا عکس میخوام. بازم لباس دارم.آرمان صورت سارا را برگرداند و لبهایش را به لبهای او چسباند. سارا طوری لبهایش را میخورد که آرش تا به حال ندیده بود. همسرش داشت با یک مرد دیگر آن طور که او ندیده بود عشقبازی میکرد و این برایش مث یک ضربه مهلک بود. ضربه مهلکی که درد آن را دوست میداشت...آرمان دوربین را به سمت راست خودش برد و نور را تنظیم کرد. آرش خواست به سارا نزدیک شود تا آرمان بهتر صحنه را تنظیم کند.آرمان: نمیخواد بری. همین طوری تنظیم میکنم. بیا اینجااینبار آرمان شورتش را در آورد و کیرش را کامل الی باسن سارا گذاشت. لحظهای که کیر او وارد بدن سارا شد، به سارا حس فوقالعادهای دست داد. کیر آرمان خیلی داغ بود. بر خالف آرش که در چنین لحظاتی تمام بدنش یخ میکرد. ناگهان آرمان کاری کرد که قبل آرش از شدت لذت فروریخت.او دستش را روی پیشانی سارا گذاشت و سر او که رو به پایین بود را باال آورد. لبهای سارا زیر نور مشخص بود. او چشمهایش را از شدت لذت بسته بود. دستهای آرمان در موهای سارا بود. حرف آرمان هر سه آنها را بیشتر تحریک کردآرمان: سارا دهنتو طوری باز کن انگار دلت میخواد یک کیر دیگه توی دهنت باشهسارا بدون معطلی اطاعت کردآرمان: آمادهای عشقم؟سارا: آههههه. آرهآرمان: عکسو بگیررفتار آرمان با آرش به گونهای بود که انگار تنها برای زدن یک دکمه آنجاست و هیچ اهمیت دیگری در آن لحظات برای آن دو نفر دیگر ندارد.سارا ایستاد و به سمت آرمان برگشت و خودش را در آغوش او انداخت. دست آرمان به سمت زیپ بازشده او رفته بود و لبهایشان به هم نزدیک شد.آرمان: میخوای چند تا عکس عاشقونه بندازیم سارا جونم؟ از هم لب بگیریم؟سارا با هوق و انرژی زیادی جواب داد... این زن تمام نشدنی بودسارا:آخ آرهآرمان سمت آرش رفت و جایش را با او عوض کرد. برای تنظیم کردن دوربین، آرش و سارا روبروی هم ایستاده بودند. چشمهایشان به هم خیره شده بود. از چشمهای سارا آتش میبارید. آتش شهوتی مهارنشدنی. آتشی که قلب آرش را به آتش میکشید. انگار نگاه تحقیرآلود سارا به چشمهایش تمام بدنش را فرا میگرفت. ناگهان سارا به آرمان نگاه کردسارا: پاکشون کن. تمام عکسای دونفرهمون رو پاک کنبرای لحظهای آرمان خشکش زد. فکر میکرد منظور سارا عکسهای خودش و آرمان است. سارابا لحن لوسی ادامه دادسارا: آرمانم، عکسای دونفره من و اینو پاک کن. بزن تو دوربینت. نمیخوام چاپ بشند.و به سمت آرمان رفت و خودش را به او چسباند. آرش سرش را پایین انداخته بود. بدجوری داشت تحقیر میشد. آرمان واقعا داشت عکسها را عقب میزد تا عکسهای دونفره سارا و آرش را پاک کند. سارا گونههای او را بوسیدسارا: تازه میخوام برات لباسای جدید بپوشم. سینههامو برات بندازم بیرون تو عکساآرمان به شدت تحریک شده بود.آرمان: جوووون عشقم. همه عکساشو پاک کردمسارا: مرسی عزیزم. فقط کاش میشد اصال اینجا نباشه. نمیشه یه جوری عکس بگیری که الزم نباشه این دکمهش رو بزنه؟آرمان: میشه عشقم. یه کم سخته. باید زمانسنجش رو فعال کنم. نمیشه جای منم وایسه تا تنظیم کنم.سارا: باشه. بندازش بیرون دیگه آرمان. توروخدا. میخوام باهات تنها باشمسارا وقتی این را میگفت آرام دستش را روی کسش کشید.آرمان: باشه عشقم.بعد رو به آرش کردآرمان: آرش لطفا برو بیرون. پشت در منتظر باش. میخوام با زنت عکسای سکسی بگیرم.سارا: آرمان. یه فکری دارم. من بهت اجازه میدم عکسامونو بزنی تو اتاق خوابت. آرش از نظر تو اشکالی داره؟آرش هنوز در حال تحقیر شدن بود. تا آمد حرفی بزند...سارا: خیلی هم مهم نیست نظرت. البته مطمئنم انقدر دیوث هستی که خوشت هم بیاد از این کار. بسته دیگه برو بیرونآرش خشکش زده بود اما زود به خودش آمد و از اتاق بیرون رفت. آرمان پشت سرش داد زدآرمان: ممکنه تا ۳ طول بکشه!آرش آرزو میکرد وقتی بیرون میامد دستیارهای آرمان آنجا نباشند. البته خیلی امیدوار بود چون ساعت نزدیک ۱۲ شب بود. اما متاسفانه یکی از آنها آنجا بود. آناهیتا مشغول کار روی عکسهای دیگران بود. وقتی آرش را دید نگاه کوتاهی به وی انداخت.آناهیتا: تموم شد؟آرش سرش را پایین انداخت و سعی کرد بر خودش مسلط باشد.آرش: نه. من خسته شدم از محیط اونجاآنا: یعنی االن آرمان و سارا خانم دارند به کارشون ادامه میدند؟ این که گفت تا سه طول میکشه منظورش چی بود؟آرش: بله. من خیلی خستهام. یه کم روی این مبل دراز میکشم.آرش میخواست موضوع را عوض کندآرش: شما همیشه تا این موقع سر کار هستید؟آنا: بله. معموال.آرش: خانوادتون مشکلی ندارند با این موضوع؟آنا: نه. من خواهر آرمان هستم.آنا بلند شد تا به اتاق برود. آرش حسابی هول شده بودآرش: عه. خانم نرید داخل. آرمان گفت میخوان تنها باشند. کسی داخل نشهآرش گند زده بود. چرا گفت میخواهند تنها باشند! آناهیتا با تمسخر گفتآنا: مگه زن شما اون تو نیست؟آرش: چرا. ولی قراره با هم عکس بندازندآنا: آهان. فکر کنم فهمیدم... پس خوش بحال دادش من. از لباس عروستون معلوم بودآنا حرفش را تمام نکرد. سر آرش پایین بود. آنا دستش را روی صورت آرش گذشت و با ناخن بلندش که الک مشکی روی آن بود سر رو بلند کردآنا: عیبی نداره. میدونم زنجنده و دیوث هستی! درکت میکنم! من یه اسلیو دارم که اخالقش مث توئه. نمیخواد انقدر سرخورده بشی.×××سارا با ناز گفتسارا: من دو سه تا لباس شب دارم. فقط قبلش یه لباس دیگه هست که خودم خیلی دوستش دارم. خیلی هم تنگه. دلم میخواد توی اون دستمالیم کنی.آرمان: خوشت میاد از دستمالی شدن؟سارا: آره خیلی. دستمالی شدن تو لباس. دوست دارم از رو لباس سینههامو بمالی.سارا به بخش تغییر لباس رفت و شروع به در آوردن لباسش کرد. به آرمان گفته بود که فعالدوست ندارد هنگام تغییر لباس پیشش باشد. وقتی برگشت یک لباس شبیه مایو به رنگ سبز و قرمز و یک جور اب و کتانی به پا داشت. با آن لباس با آنکه سکسی نبود بدجوری دلبری میکرد. سارا به آرمان نزدیک شد و دستشهایش را دور گردن او حلقه کرد.سارا: آرمان هر کاری دوست داری باهام بکن. امشب من مال توام. مال خود خودتم.آرمان: هر کاری؟سارا: آره. هر کاری. با هر جای بدنم...آرمان دستش را سمت سینههای سارا برد و شروع به مالیدن او کرد. حس رعشهمانندی تمام وجود سارا را فرا گرفت.سارا: دستتو بذار الی باسنم. دوست دارم از روی لباس انگشتم کنندآرمان دستش را به سمت باسن سارا برد. سارا باسنش را عقب داد و آههه کشیدسارا: کاشکی امشب تموم نشه! برم برات لباس خواب بپوشم عشقم؟ باهام میخوابی؟بعد از انداختن یکی دو عکس تکی، سارا چند دقیقه بعد یا یک لباس خواب قرمزرنگ با تورهای بزرگ و یک بوت زیبا و بلند وارد شد. یک شورت مشکی رنگ کوچک پوشیده بود که فقط جلوی کسش را میگرفت اما نوک سینههایش کامال معلوم بود... آرمان مبهوت آن همه زیبایی ایستاده بود..سارا: گفتم که سینههامو برات لخت میکنمسینههای سارا به شدت بزرگ شده بودند. او تا حد ممکن به آرمان نزدیک شد. آرمان بی اختیار لبش را به نوک سینههای سارا نزدیک کرد و شروع به مکیدن کرد...سارا: آرمان فیلم میخوام. یه ویدئوی سکسی بگیر ازم. من میرم روی تخت میخوابم. تو دوربینو روشن کن و بیا روم. میخوام لباسمو جر بدی.آرمان مثل یک بره رام بود.سارا: فقط. فقط یه فکری دارم. دوست دارم منو رو دستات بلند کنی و ازم عکس بگیری. لباتو بذاری رو لبام وقتی رو دستات بلندم کردی... یه عکس عاشقانه و سکسی. فقط کاش آرش اینو میدید.به آرش اجازه دادند فقط چند دقیقه به داخل اتاق بیاید. کیر آرش وقتی آرش سارا را با آن لباس دید حسابی بلند شده بود.عکسی که بعد از آن انداختند، مطمئنا عاشقانهترین عکس سارا بود. حسی به او میگفت که آر مان از هم ه مردهای دیگری که دیده بود جذابتر و مهربانتر است. این عکس عاشقانه برای آرش خیلی دردآور بود اما بشدت او را تحریک میکرد. چهره مهربان همسرش، برای یک مرد دیگر عاشقانهتر از همیشه شده بود. دقایقی بعد با همان پوزیشن یک فیلم کوتاه گرفتند. لبهای سارا باز شدسارا: عاشقتم تنها مرد زندگیمآرمان: منم عاشقتم خوشگلترین زن دنیا....×××آرمان دوباره آرش را بیرون کرد. لحظهای بعد آرمان و همسر آرش روی یک تخت همآغوش شده بودند. سارا قبل از رفتن به رختخواب دوباره خودش را آرایش کرده بود و موهایش را مرتبکرده بود. آرش بیرون در منتظر بود و به اتفاقاتی که داخل اتاق در حال رخ دادن بود فکر میکرد... از آن اتاق تنها یک صدا میشنید. صدای رعشههای مستان ه یک زن حشری در آغوش عشقش...
سلام داستان تموم شده یا ادامه داره ؟؟؟ به نظر دیگه سوژه برای فضا سازی داستان ندارید ! میدونم کار سختیه !اما به نهایت رسوندن پروژه این داستان و هر داستان نیمه کاره دیگه ای به آدم حس خاص و خوبی میده ! امیدوارم در زندگی از این حس های خیلی خوب زیاد داشته باشید .
دوستان عزیز اگه اولین پست رو خونده باشید میدونید که این داستان من نیست. نویسنده فانتزیست این رو نوشت و من از راه ارتباط خوبی کهباهاش داشتم کل داستان رو داد بهم. منم الان فقط کپیش میکنم. پس اینکه میگید کپیش میکنی یا عوضش کن یا سعی کن فلان کنی و چنان کنی واقعا قابل انجام نیست. من یه داستان نوشتم به اسم یاسمن همسر فاحشه من. که اکانتش پاک شد و نشد ادامه بدم. اینم میزارم ادامش رو. فداتون. تابعد