آره متاسفانه. نیمه کاره رها کرد. نویسنده خوبی بود. سبکش جالب بود. مثلا لباس هایی که توصیف میکرد عکسش رو هم میگذاشت که خیلی کمک میکرد بیشتر با داستان فاز بگیری. اما من نمیدونم چه جوری اون عکس ها رو اینجا بزارم؟ اگه اصلا میشه و کسی میدونه بگه تا عکس هم بزارم. چون من عکس هاش رو هم دارم. و امیدوارم نویسنده فانتزیست ببینه این تایپیک رو و بهم پیام بده. من مدت ها باهاش توی گوگل چت در ارتباط بودم تا اینکه یه هو کلا غیب شد.
بخش پنجم - فانتزیاز آن روز که جمعه بود تا روز پنجشنبه که قرار بود به مهمانی مهدی و نسرین بروند، سارا مدام در فکر فانتز یهای جدیدشان بود. هر کار ی میکرد نمیتوانست این موضوع را در مورد آرش هضم کند. اما به هر حال هر موقع به حرفهای آرش فکر میکرد حسابی داغ میشد. آرش نیز خیلیدرگیر مطرح شدن حسش با همسرش بود و بیشتر ههنش در محل کارش با همین موضوع درگیر بود.باالخره روز پنجشنبه رسید. آرش آن روز زودتر به خانه آمد. حمام رفت و برای مهمانی آماده شد. وقتی سارا لباس مورد نظرش را پوشید، آرش اصال از آن خوشش نیامد.آرش: سارا این لباسی که پوشیدی مث همیشه ست که. یه لباس قشنگتر ندار ی؟سارا: خیلی قشنگه که این بهترین لباس من برای مهمونیه. ۶۰۰ تومن پولش رو دادهمآرش: اما خیلی گشادهسارا با شیطنت گفتسارا: میخوای لباس سکسی بپوشم بیام؟آرش: آخ. آره. یه لباس سکسی بپوشسارا: آرش تو که اصال مهدی رو نمیشناسی. چرا میخوای من لباس باز بپوشم؟آرش: لباس باز و تنگ. یه لباسی که وقتی ببیندت بخواد قورتت بدهسارا: چی بگم واال. چی بپوشم؟آرش: یه لباس توپ دار ی.. همون آستین حلقهای مشکیه که هم کوتاهه هم جلوش بازه.سارا: آرش اونو که نمیشه پوشید. اونو برای تو خریدیم1 فوقالعاده سکس آرش از یک لباس یقه هالتری حرف میزد که پشتش تا پایین باسن سارا بودو یک دامن اللهای2داشت که جلوی آن روی زانوها بلندتر شده بود و دو خط کج از روی رانهایپا تا کمی پایینتر ازمیان پاهای سارا کشیده شده بود. انگار یک مثلث نامتقارن را از جلوی آن بریدهاند.سارا با تردید گفتسارا: تو واقعا مشکلی ندار ی که همچین لباسی رو جلوی یه مرد غریبه بپوشم؟ اونم توی یهمهمونی چهار نفره؟آرش: نه سارا. اتفاقا خیلی دوست دارم بپوشیش. این لباس خیلی سکسیه. حتما مهدیخوشش میاد.سارا با این حرفها حشر ی شده بود! با عشوه ناخودآگاه گفتسارا: میخوای یه لباس سکسی برای آقا مهدی بپوشم؟و باالفاصله از حرفش پشیمان شد. خیلی از جواب احتمالی آرش میترسید. اما آرش آهی کشیدو دستش را روی آلتش مالید.آرش: آره برای مهدی بپوشش. میبینی؟ میبینی حرفت چقدر حشریم کرد؟بعد آلتش را به سارا نشان داد. کامال بلند شده بود. سارا با تعجب بلند شد. آرش روی مبل لم داده بود. سارا حال خودش را نمی فهمید. کنار او نشست و پاهایش را روی پاهای او انداخت. دستش را سمت آلت آرش برد و شروع کرد به مالیدن آن و با صدای شهوت آلودی گفتسارا: آرش دوست دار ی لباس سکسی بپوشم براش؟ انقدر بی غیرتی؟آرش چشمهایش را بست و آرام آه کشیدآرش: آره. خیلی بی غیرتم. دوست دارم شهوتیش کنیسارا با عشوه گفتسارا: چجوری؟آرش: با لباس سکسیت. میخوام بهش نخ بدی.سارا: واقعا؟ مطمئنی آرش؟آرش: آره. مطمئنمممممسارا: یه وقت حشر ی میشه و میخواد ...آرش: میخواد چییییییییییی؟صدای آرش میلرزید. با ترس و شهوت توأمان ادامه دادآرش: میخواد بکندت؟سارا: آییییییی آرش نگو. من حشر ی میشمآرش: حشری تر از این؟سارا: آرش این چه حسیه؟ ازش بدم میاد. از خودم بدم میادحرفهای آخر سارا انگار آبی روی آتش هر دوی آنها بود. آرش آهی کشید و گفتآرش: آره منم از خودم بدم میاد.چند لحظه سکوت برقرار شد. سارا پا شد و رفت تا آبی به صور تش بزند. وقتی برگشت آرش توی لک بود. سرش را به صورت او چسباند و در چشمهایش نگاه کرد. چشمهای آرش پایینبود. سارا با دستش صورت آرش را کمی جابجا کرد و به چشمهایش خیره شد و آرام گفتسارا: آرش من فقط عاشق تو ام. نمیدونم چرا این طور ی شد. ببخشید ناراحتت کردمآرش: نه سارا. من ناراحت نشدم. خودم این حس لعنتی را دارم و ازش لذت میبرم. خیلیعجیبه. ولی لذت بخشه. از ناراحتیم نترس. این فانتز ی ماست. من دوستش دارم.سارا: آره بهتره یه فانتز ی بمونهآرش: می مونه. اما تو امشب همون لباس رو بپوش. اگر سختته پاهات لخت باشه، یه ساپورت نازک بپوشو لبخند زد...
بخش ششم – مهدی و نسرینباالخره سارا همان لباس را همراه با یک ساپورت نازک پوشید. وقتی ساپورت را میپوشید خیلیحشر ی شده یود. حتی با خودش کلنجار میرفت که آن را نپوشد اما کمی از آرش خجالت میکشید. با اینکه میدانست او از نپوشیدن ساپورت هم خوشحال میشود، اما رویش نمیشدکه اینقدر سریع پیشنهاد آرش را قبول کند.ساعت حدود ۸ شب بود که در خانه مهدی و نسرین را زدند. مهدی در را باز کرد و با آرش دست داد. وقتی چشمش به سارا افتاد حسابی جا خورد. با یک نگاه از سر تا پای سارا را برانداز کرد و دستش را جلو آورد تا با او دست دهد. وقتی دستهای مهدی و سارا در دستهای یکدیگرقرار گرفت هر دو حس خاصی داشتند. به عالوه مهدی دست سارا را بیشتر از حد معمول در دستش نگه داشت. در همین حین نسرین از اتاق خواب بیرون آمد و به سمت آنها آمد. بزاق دهان آرش خشک شده بود. انگار نه انگار که این یک مهمانی ساده است و نسرین هم میزباناست. او یک ماکسی یقه هالتر بدون آستین به رنگ آبی پر رنگ با دامن طور ی اما زخیم پوشیدهبود. لباس خیلی تنگ بود و روی ران چپش تا پایین چاک داشت که باعث میشد نسرین بتواند راحت بنشیند یا فعالیتهای معمول مهمانی را انجام دهد.البته ظاهرا نسرین هیچ غذایی نپخته بود. روی گاز هیچ ظرفی دیده نمیشد. آرش حدس زد غدا را از بیرون سفارش خواهند داد. نسرین با آرش دست داد و گفتنسرین: خیلی خوش اومدین. لطف کردین که اومدیدو سپس با نسرین دست داد و آنها را به سمت مبلها دعوت کرد.سارا و نسرین خیلی زود با هم گرم گرفتند. آرش و مهدی نیز یک بحث معمولی در مورد فوتبال را با هم شروع کرده بودند. هر دوی خانمها پاهایشان را روی هم انداخته بودند. آرش از همان اول میدانست همسرش سعی دارد کمی هم شیطنت کند اما نمیدانست که ظاهرا نسرین هم سعی دارد همین کار را انجام دهد. نسرین هر از چند گاهی نگاههای خیرهای به آرش میانداخت. آرش احساس میکرد نسرین سعی دارد نظر او را به خودش جلب کند. وقتی نسرین روی مبل نشسته بود، صحن ه خیلی زیبایی را درست کرده بود. پای راستش را روی پای چپش انداخته بود و از میان چاک روی دامنش بخش اعظم پاهایش را به مردها نمایش میداد. آرش به او چشمک زد.کم کم مهدی هم به باز ی وارد شد و سعی میکرد به نگاههای سارا پاسخ دهد. کم کم بحثهایشاناز حالت دو به دو خارج شده بود و با هم گرم گرفته بودند. مهدی هم تقریبا مطمئن شده بود که آرش و همسرش رفتار ی مشابه او و نسرین دارند. در بین بحثهایشان خیلی ناگهانی سعیکرد این موضوع را مطرح کندمهدی: آرش جان فکر کنم ما خیلی هم شبیه هم هستیم.آرش: از چه نظرمهدی: شما هم مث ما راحتید تو حجاب و این جور حرفا. زیاد سخت نمیگیری به خانمتآرش: آره. خیلی خوبه. فکر کنم میتونیم دوستای خوبی باشیم. برای همیشهمهدی: حتما. من که خوشحالم. آقا آرش با شخصیت و با کالس و سارا خانم خوشگل. ماشاال عجب زوج تو دل برویی هستیدمهدی این جمله آخر را با خنده گفت. آرش خوشحال بود که مهدی از همسرش خوشش آمده و گفتآرش: مرسی مهدی جان. لطف دار ی. تو و نسرین خانم هم خیلی خوبیدمهدی: خوبید یعنی چی؟ یعنی منم با کالسم؟ نسرینم خوشگله؟آرش: هاهاها. صد البته. نسرین خانم که ترکوندن امشب. ماشاال به این سلیقهشوننسرین: مرسی آقا آرش. حاال کجاهاشو دیدینمهدی: نسرین من ماشاال همیشه خوشگل و خوش تیپ میگرده. البته سارا هم که کم نداره ازش.سارا: مرسی آقا مهدی. من خیلی خوشحالم که امشب اومدیم پیشتون و ناراحتم که چرا اینقدردیر داریم با هم آشنا میشیم.تا انتهای آن شب همه چیز همین طور خوب پیش رفت و هر چهارتای آنها با هم صمیمی شده بودند. حتی خیلی زود تصمیم گرفتند با هم به یک سفر داخل ایران بروند. البته هنوز زمان آن را معلوم نکرده بودند.تا حدودساعت ۱۲ شب به همین حرفها و خوردن شام گذشت. که تصمیم گرفتند کمی هم ورق باز ی کنند.سارا: روی زمین بشینیم باز ی کنیم که مردا بتونن لم بدن. چطوره؟نسرین: آره. بهتره. من برم چند تا بالش بیارم و چیپس و ماستمهدی: راحتی با این لباس؟ سختت نیست روی زمین بشینی؟نسرین: چرا سختمه یه کممهدی: برو یه لباس راحتتر بپوش خوبنسرین: باشه. پس بچهها االن میامنسرین در عرض حدود یک ربع لباسش را عوض کرد و برگشت. یک لباس آستین حلقهایبنفش که تا باالی زانوهایش بود. البته باز هم ساپورت یا چیز دیگری نپوشیده بود و پاهایشلخت بودند. تصمیم گرفتند حکم باز ی کنند و زنها با هم باشند و مردها با هم. سارا و نسرینسعی کردند طوری بشینند که پاهای سکسیشان حسابی مردا را تحریک کند.بعد از یک ساعت معلوم شد تصمیم گرفتند که یارها را عوض کنند. آنجا بود که آرش دلش را به دریا زد و پیشنهاد داد مهدی با سارا و خودش با نسرین یار شوند ...
بخش هفتم - بازیمهدی از پیشنهاد آرش خیلی استقبال کرد. برای همین آرش جلوی نسرین و مهدی جلوی سار ا نشستند. سارا و مهدی خیلی زود با هم راحت شده بودند و همدیگر را مهدی و سارا صدا میزدندمهدی: سارا جان. عزیزم. دقت کن دیگه. خیلی عقبیمسارا: اه چی کار کنم مهدی. آرش حواسمو پرت میکنهمهدی: تو اول باید آست رو باز ی میکردی خانم خوشگلآرش: مهدی تو از خانما چرا انتظار خوب باز ی کردن دار ی؟ دست پیش هفت یک باختند. البته باز نسرین بهتر از سارا باز ی میکنهمهدی: باالخره باید یه فرقی بین زن من و تو باشه دیگهسارا: عهههه مهدی. اصال من دیگه با تو یار نمیشماین لوس باز ی سارا خیلی برای آرش جذاب بود. کم کم داشت کارشان به الس زدن میکشید.آرش یواشکی نگاهی هم به نسرین انداخت تا عکس العملش را ببیند و متوجه شد که نسرینفقط میخندد و صحبت شوهرش و سارا عین خیالش هم نیست.مهدی: شوخی کردم بابا عزیزم. تو رو خدا با من وایسا. بی جنبه نشوسارا: نمیخوام. تو اصال هوای منو ندار ی. این همه نسرین خراب کرد آرش یک کلمه حرف زد؟آلت آرش کم کم داشت بلند میشد... باز ی آنها تا ساعت ۵.۲ نیمه شب طول کشید و بعد از باز ی بالفاصله به منزلشان رفتند.**به محض اینکه آرش و سارا وارد اتاق شدند، آرش که حسابی داغ کرده بود سارا را به دیوارچسباند و دامنش را باال زد و آلتش را از روی ساپورت به سارا مالید و همزمان مانند آدمهایقحطی زده شروع به خوردن لبهای سارا کرد. سارا کمی ترسیده بود. هیچ وقت آرش را انقدر خشن ندیده بود. بنابراین گفتسارا: آرش معذرت میخوام. زیاده روی کردمآرش در چشمهایش نگاه کرد و گفتآرش: توی چی عشقم؟ امروز حسابی حشریم کردیسارا با عشوه و ناز پرسیدسارا: چرااااا؟آرش: با لباسات، خنده هات، الس زدناتسارا: الس زدنام با کی؟آرش: با مهدیسارا: مهدیییی؟ اون که یه مرد غریبه ست. دوست داشتی زنت با یه غریبه الس میزد؟آرش: آههههه آره. امشب حسابی تو نخت بودسارا: آرش یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟آرش: نه عشقم. بگوسارا: مهدی خیلی عوضیهآرش: چرا آخه جیگرم؟سارا: آخه همه ش نگاش به الی پاهای من بودآرش: جوووووون. بس که لباست سکسی بود. کاش ساپورتم نمیپوشیدیسارا: آرش چرا انقدر حشر ی هستی آخه؟آرش: زنم زیر نگاه مرد غریبه بوده. باهاش الس زده. با شهوت به بدنش نگا کردهسارا: وای آرش دوست دار ی مردا به زنت با شهوت نگا کنند؟آرش: آره خیلی. دوست دارم زنم عین جنده ها لباس بپوشهسارا: آهههههههههه. چقدر تو خوبی آرشآرش: تو چقدر خوبی سارای جنده من. عاشقتمسارا: منم عاشقتمآرش: سارا به نظرت کیر مهدی چقدره؟سارا: وایییی آرش چی میگی؟ خجالت میکشمآرش: سارا از چی خجالت میکشی. من میخوام جنده من باشیسارا: آههههههه. فکر کنم کیرش بزرگهآرش: آخخخخخخخ. کیر کی؟سارا: کیر مهدیآرش: سارا با شهوت بگو. بگو کیر مهدیسارا: کییییییر مهدیآرش: از کجا میدونی کیر مهدی بزرگهسارا: آخه از روی لباس دیدمش. حس کردم بزرگه. ولی.آرش: ولی چی؟سارا: آرش مهدی خیلی عوضیه.آرش: چرا؟سارا: وقتی داشتیم وسایل میوه و مشروبو جمع میکردیم ببریم آشپزخونه، یه جا خودشو مالیداز پشت بهمآرش: آخخخخخخ. واسه همین میگه بزرگه کیرش؟سارا: سارا سرش را پایین انداخت. آرش با دست صورت سارا جلوی صورت خودش نگاه کرد و از او لب گرفتآرش: سارا عاشقتم. دوست دارم همه مردا تو نخت باشندسارا: آخه این خیلی بیشتر از تو نخ بودنهآرش: سارا. سارا. میدونی... سارا: چی رو. بگو. راحت باش...آرش: سارا دوست دارم کس بدیسارا: میدم بهت عشقم. بریم رو تخت؟آرش: به من نه. به مهدیسارا: آهههههه. به مهدی کس بدم؟ بکندم؟آرش: آره جرت بدهبعد از آن آرش سارا را روی تخت انداخت و تا آخر سکس هیچ حرف دیگری نزدند. اما هر دو در همان فکرهای عجیب بودنددل آرش نمیخواست آن شب تمام شود.
بخش هشتم – فاحشه باکالسدو سه روز ی طول کشید که لذت آن شب فراموششان شود. در طول این چند روز با هم سکس نداشتند. آرش به شدت سرگرم کارهای شرکتش بود و شب ها ساعت ۹ تازه به خانه میرسید. صبح ها هم ساعت ۷ صبح بلند میشد و عمال وقت کافی و انرژ ی مناسبی برای سکس نداشت.دوشنبه شب سارا زودتر به رختخواب رفت. آرش حدود ساعت یک به اتاق وارد شد. سارا هنوز خوابش نبرده بود. وقتی آرش با خستگی تمام خودش را روی تخت ول کرد، سارا با شیطنتخاصی گفتسارا: آرش من کیر میخوامآرش خیلی برای سکس کردن خسته بود اما دوباره آن حس بیدار شده بود. حسی که در خسته ترین لحظات هم همیشه با او بودآرش: کیر من؟سارا خندید.سارا: فرقی نداره. خیلی دلم میخواد بدم. میخوارم آرش. میفهمی؟آرش: جووووون. از سینه هات معلومهآرش دستش را روی سینه های سارا گذاشت و شروع به مالیدن آنها کرد.آ آرش: خ سارااااا. سینه هات خیلی سکسیه. حیف این سینه ها نیست؟سارا: حیف؟ چرا حییییف؟آرش: حیف اینا نیست که مردایی که عاشق زیباییند نبیننشون؟سارا: من که مشکلی ندارم. شوهرم باید بذارهآرش: آهههههه. خیلی دوست دارم که انقدر حشر ی هستی. انقدر حشر ی هستی که خودتم دوست دار ی به همه بدیسارا خیلی جدی گفتسارا: نه آرش جونم. من حشر ی ام نباشم میخوام بدم به مردای دیگه. شوهر بی غیرتم دوست دارهدل آرش ریخت. نمیدانست منظور سارا از این حرف چه بود. داشت اعتراض میکرد یا واقعا این کار را دوست داشت...آرش: سارا. عشقم. منو نگاه کنسارا سرش را خیلی تند به سمت همسرش برگرداند. از چشمهایش شهوت میبارید. خیلیعاشقانه و با احساس گفتسارا: جونم شوهر قشنگمآرش: از دستم ناراحتی؟ به خدا نمیدونم این چه حسیه. به خدا من عاشقتم. عاشق بدنتم. عاشق اندام سکسیتم. با اندامت حشر ی میشم. دوست دارم خودم بکنمت. اما نمیدونم چرا این حسو دارمسارا دستش را آرام روی صورت آرش گذاشت. لبهایش را بوسید. و گفتسارا: دیوونه. این چه حرفیه. من خیلی دوست دارم این حستو. من همیشه بهت وفادارم. چه عیبی داره که ما تو سکس آزادتر باشیم؟ مگه چی میشه اگه با اندام آدمهای دیگه ای هم تحریک بشیم؟ زندگی یه سفره. اینم یه جور ماجراجوییه.. اگه تو با بی غیرتیت تحریک میشی،بدون که، منم، منم با جندگی تحریک میشم آرشآرش خیلی حس خوبی داشت. باورش نمیشد زن مهربان و با شخصیت و تحصیلکرده اش چنینحرفهایی را میزند. خیلی بیشتر پیش رفت..آرش: سارا. ممنونم ازت... میشه راحت تر باشم ازت؟ یه حسایی دارم که تو عمرم به هیچکسینگفتمش.. میترسم اگر بهت بگم، ازم ببر ی. برای همیشه ترکم کنی. شخصیتم جلوت نابود بشه. ..سارا: بگو عشقم. از هیچی نترس..آرش: سارا. من دوست دارم تو یه جنده با کالس باشی. همه تو نخت باشند. دپست پسر داشته باشی. حتی. حتی عاشقش باشی. حتی بعضی وقتا به اون بیشتر از من اهمیت بدی.. سارا: جووووونم. دیگه چی؟آرش: حتی جلوش تحقیرم کنی... اون تحقیرم کنهسارا: واقعا؟ چه جالب...آرش: سارا به فکر فرو رفت. و بعد از کمی فکر کردن پرسیدسارا: آرش دوست دار ی منم تحقیرت کنم؟آرش: آره گفتم که...سارا: منظورم وقتی فقط خودم و خودت هستیمآرش: سارا راستش من فقط وقتی حشر ی هستم دوست دارم تحقیر شدنو. و گرنه خودت میدونی خیلی مغرورم. این یه حسیه که فقط توی سکس میاد سراغم. خیلی عجیبه. نه؟سارا: آره عشقم. ولی این حستو دوست دارم.آرش: واقعا میگی؟ یعنی تو دوست ندار ی یه مرد غیرتی داشته باشی؟ که بهت زور بگه و قویباشه؟سارا: عشقمممم. هر زنی چنین مردی رو دوست داره. اما من همینطوری هم عاشقتم. بعدشم. میتونم یه دوست پسر غیرتی و قوی داشته باشم. نه؟آرش: آخخخخخخخ آرهسارا لبش را روی لبهای شوهرش گذاشت و گفتسارا: من از امشب یه جنده آزادم. عاشقتم شوهر زن جنده من