آرش جان داستانت فوق العاده بود ، اگه بتونی کاملش رو مثل اون اولا توی گوگل یا هر جای دیگ آپ کنی عالی میشه. سارای نازنین رو هم خیلی خوب بود منتظر بودم ببینم قضیه ماسک و اون پیرزن چی میشه که دیگه ننوشتی اما من یکی از طرفداراتم .قلمت فوق العاده بود و مطمئنم هست
موضوع چیه؟من کامل این داستانو دارمارش جان شما واقعا همونی که تو گوگل این داستانو نوشتی؟؟؟بخش پانزدهموقتی شیرین برگشت سارا همه چیز را....
بخش پانزدهم - بهرادوقتی شیرین برگشت سارا همه چیز را عادی جلوه داد. در انتها نیز مانتوی بافت را خریدند. البته شیرین مانتو را در تن سارا ندید. در چند ساعت آینده نیز همه چیز معمولی گذشت و سارا دوست داشت زودتر به خانه بروند تا همه چیز را برای آرش تعریف کندآرش: وای سارا واقعا میخواست به سینه هات دست بزنه؟ بهت گفت جون؟سارا: آره عشقم. نمیدونی چه حالی میده آرش. کیرش حسابی سیخ شده بود. ولی حیفآرش: چرا حیف سکسی من؟سارا: دلم میخواس کیرشو بماله بهم از رو ساپورتآرش: جوووون. میماله عزیزم. صبر داشته باش. حاال کیرش بزرگ بود؟سارا: نمیدونم. فکر کنم از مال تو بزرگتر بود. البته از روی شلوار که نمیشه تشخیص دادآرش: سارا. فردا بریم پیشش. که بازم مانتو بخر ی؟سارا: وای آره آرش. ولی خیلی میتر سم آرش. احساس گناه میکنم. مطمینی میتونی این شر ایطرو تحمل کنی؟آرش: معلومه میتونم سارا. اینجا رو ببین. کامال بزرگ شده. حتی فکر کردن بهش هم تحریکممیکنه.سارا: نمیدونم. امیدوارم اتفاق بدی نیفته×××پوشیدن بافت در آن زمان از سال منطقی نبود. بنابراین سارا همان مانتوی قبلی را پوشیداما خیلی بیشتر و غلیظ تر از قبل آرایش کرد و یک کفش پاشنه بلند پوشید. برای اینکه مفازه برای کارشان خلوت تر باشد، آرش ترتیبی داد که ظهر به مغازه بروند. هر دو استرسی وصف ناشدنی داشتند. باالخره به مغازه بهراد رسیدند.وقتی بهراد سارا و آرش را دید ناخودآگاه تحریک شد. مخصوصا لباس سارا طور ی بود که هر مردی را حشر ی میکرد. خوشبختانه حتی یک مشتر ی هم در مغازه نبود. و مغازه روبرویی هم بسته بود.از دفعه پیش که سارا به مغازه آمده بود تابحال بهراد شش باربه یادش خودارضایی کرده بود! ابتدا سارا و سپس آرش وارد مغازه شدند. سارا برای اینکه خیال بهراد را راحت کند وقتی با او دست میداد خودش را به او نزدیک کرد و جلوی چشمان بغلش کرد و او را بوسید. سعی کرد بهراد را کمی طوالنی و خیس ببوسد تا گویای همه چیز باشد. بخشی از صورت بهراد را هم رژ یکرد. به خاطر کفش پاشنه بلند و البته قد بلند سارا نیازی نبود سارا هنگام بوسیدن روی پایشبلند شود. وقتی بهراد را بوسید وی متوجه شد که آرش به شکل واضحی تحریک شده است. سارا پشتش را به بهراد کرد و نیمی از باسنش را به کمر بهراد چسباند و رو به آرش کرد تا مردها را به هم معرفی کند:سارا: آرش. شوهرم. بهراد. دوست پسرمآرش دستش را جلو برد و بهراد که حسابی گیج و البته تحریک شده بود با او دست داد.آرش: خیلی خوشبختم. مغازه خیلی خوبی داریدبهراد: ممنونم. شما هم همسر خیلی خوبی داریددهان آرش خشک شده بود. باید تشکر میکرد:آرش: مچکر. قابل شما رو نداره. شما دوست پسرش هستید. من از نحوه آشناییتون با خبرمبهراد: به طور کامل؟آرش: بله. سارا برام تعریف کردبهراد حسابی حشر ی شده بود. طور ی که آرش ببیند دستش را از پشت روی باسن سارا گذاشت. سارا هم برای اولین بار در عمرش از روی دستش را روی آلت مردی جز همسرش گذاشت. هر سه به طور وحشتناکی تحریک شده بودند. بهراد به سرعت درب ورود را بست و پردهای جلویدر را کشید. سارا دوست داشت به باز ی ادامه دهد:سارا: آقا بهراد میشه مانتوهاتون رو ببینیم؟بهراد: بله. صد در صد. مثل دیروز پاییزه میخواید؟سارا: نه. تابستونهآرش: فقط کوتاه و تنگ باشهبهراد: جلوباز دیگه؟آرش: آره. جلو باز بهترهبهراد: یه مانتو دیشب سفارش دادم که حتما خوشتون میاد. اینا رو داشتیم اما دیروز تموم کرده بودیم. سارا بپوشه همه سیخ میکنند براشآرش: چقدر خوب. منم دقیقا همینو میخوامبهراد: معلومه خیلی دیوثیاآرش سرش را پایین انداخت. سارا فقط گوش میداد و البته لبخند میزدبهراد: البته من مث تو دیوث نیستم. این مانتو رو فقط وقتی میاید اینجا بپوشههنوز سرآرش پایین بود.سارا: چشمبهراد: آرش جان؟ شما نشنیدی؟آرش: چرابهراد: خوب؟آرش: چشم. لطفا نشونمون بدهوقتی سارا لباس را دید خیلی خوشحال شد و حدس زد حسابی به او می آید. خواست به اتاق پروو برود اما بهراد گفتبهراد: در قفله. کسی نمیاد. همین جا عوض کن.سارا: چشمسارا مانتو اش را درآورد و مانتوی جدید را پوشیدبهراد: عالیه. خیلی بهت میاد. فیت تر از مانتوی قبلیته.آرش: عالیهسارا: مرسی بهراد. توش خوب شدم؟بهراد: آره خوردنی شدیسارا: چیم خوردنی شده؟ راحت باشبهراد: راحتم سارا جان. برای چی راحت نباشم؟ از شوهر دیوثت نمیترسم کهسارا: آره آرش من خیلی بی غیرته. پس خوردنی شدم؟بهراد: آره کل بدنت خوردنی شدهبهراد چند کامال به سارا نزدیک شد و دستش را از روی ساپورت دقیقا روی آلت سارا گذاشت
اگر آرش جان یا دوستان دیگه عکس لباسای سارا و نسرین رو دارن ممنون میشم اینجا پست کنن. نحوه پست کردنش هم به این صورته که یه تو یه آپلود سنتر آپلود مثل imagevenue میکنید بعد thumbnail ش رو اینجا قرار میدبن.
بخش شانزدهم - شرموقتی بهراد دستش را روی ساپورت سارا گذاشت سارا با شهوت زیادی آه کشید.بهراد: اینجاتم خیلی خوردنی شده. میدونی کجاتو میگم؟سارا رویش نمیشد به سوال بهراد پاسخ دهد. فقط نگاه شهوتآلودش را به آرش دوخت. آرش هم سرش را پایین انداخت. قلب آرش داشت از جا کنده میشد. با اینکه انسانی کامال مغرور و قوی بود، وقتی حشر ی میشد تحقیر را دوست داشت. آرش انسان خودساخته ای بود برایرسیدن به جایگاه امروزش سختی های زیادی کشیده بود. سختیهایی که تنها یک مرد کامل وبااراده میتوانست از پس آنها بر بیاید. عالقهاش به تحقیر اما، برمیگشت به دوران کودکی. او در دوران کودکیاش مورد آزار جنسی قرار گرفته بود و چون فرزند سوم خانواده بود همیشهمجبور به حرف دو برادر بزرگش را گوش دهد. به هر حال با اینکه خیلی حشر ی شده بود نمیتوانست به صورت سارا نگاه کند. خیلی از چنین روز ی میترسید. لحظهای که به شدت سخت بود. و آرش هرگز فکر نمیکرد اینقدر این لحظه برایش دردناک و شرمآور باشد. بهراد ادامه داد:بهراد: نمیدونی کجاتو میگمسارا: ک. ک. کصدای سارا پر از ترس بود. نمیتوانست جواب سوال بهر اد را بدهد. او خیلی از عکسالعمل آرش نیز میترسید. در همین لحظه بهراد انگشتش را دقیقا در وسط پاهایش فشار داد. حس خاصی به سارا دست داد که جوابش را کامل کرد:سارا: کسسسم.قلب آرش ریخت. نتوانست تحمل کند و به چهره سارا نگاه کرد. سارا در آن لحظه نگاهش را به زمین دوخته بود. اما چهره شهوت آلود او، همسر آرش، حس دوگانهای را در اون به وجود آورده بود: شهوت و شرم.بهراد: حاال شدی دختر خوب. من از دیروز تا حاال ۶ بار به یادت جلق زدم. از همون لحظهایکه وارد مغازم شدی تو نخت بودم. چه اندامی دار ی لعنتی.بهراد وقتی این حرفها رو میزد دستش را روی باسن سارا کشید. داشت با دستهایش خیلیآرام قسمتهای حساس سارا را مالش میداد. سارا با چهرهای که آرش آن را خوب میشناخت،شهوتالودترین صورت ممکن، فقط سرش را پایین انداخته بود و لذت میبرد.بهراد: چه پاهایی دار ی لعنتی. تو این ساپورت عجب چیزی شدی. انگار جلوم لخت شدی.بهراد دستش را سمت سین ه چپ سارا برد و به آرامی آن را فشرد. سارا آه کشید. چقدر این آه برای آرش دردناک بود. بهراد نگاهی تحقیرآلود به سمت آرش کرد. او متوجه شد که آرش عصبیاست. کمی ترسید اما به چشمهای آرش کماکان زل زده بود. آرش تاب نگاه بهراد را نداشت و سرش را پایین انداخت. این رفتار آرش بهراد را خیلی تحریک کرد. آرش حتی نتوانسته بود نگاه بهراد را پاسخ دهد و این موضوع خیال بهراد را که احتمال میداد آرش در حالت عصبیاش به سمتشان حمله کند با کار ی انجام دهد، راحت کرد.بهراد: نگاه کن سارا. شوهرتو ببین. حتی جرأت نمیکنه نگاه کنه. ازم میترسهسارا تعجب کرده بود. نمیدانست چه کار کند.بهراد: باورت نمیشه؟ نگاهش کنسارا آرام سرش را باال آورد و به آرش نگاه کرد. حس خاصی بود. شوهرش او را به یک مغازه لباس فروشی آورده بود. مرد فروشنده زنش را دستمالی میکرد و او فقط سرش را پایین انداخته بود. حرف زدن برای سارا سخت بودسارا: آرش. نگام کن. این چی میگه؟ تو ازش میترسی؟در این زمان خاص، سارا اصال دوست نداشت آرش را تحقیر کند. دوست داشت شوهرش سرش را باال بگیرد و نگذارد بهراد به او دست بزند. نمیدانست چرا چند ثانیه قبل داشت از اینشرایط خود لذت میبرد... هنوز هم بین دو حسش گیر کرده بودسارا: آرش. عشقم. منو نگاه کنبهراد: جرأت نداره نگاهت کنه. میترسه منو ببینهسارا: آرش. چرا این طور ی شدی؟ من زنتم. داره بهم دست میزنه. چرا آرش؟سارا گریهاش گرفت. آرش هنوز در همان وضعیت بود. بهراد مطمئن شده بود که آرش از تحقیرشدن لذت میبرد. سرش داد کشیدبهراد: کس کش زنجنده چرا جواب نمیدی؟آرش: می... میترسمبهراد: از کی؟آرش: از تو. من. من. من از سارا هم میترسم. شرمم میشه نگاش کنمآرش هم شروع کرد به گریه کردن.بهراد: آفرین پسر خوب. شایدم دختر خوب. گریه کن.بهراد خودش را به سارا نزدیکتر کرد و دست راتش را کامل روی باسن سارا گذاشت و لبهایشرا به لبهای خیس و اشکآلود سارا چسباند. سارا هیچ عکسالعملی نداشت. بهراد در گوشش گفت:بهراد: برو روی اون صندلی بشین جنده خانم. شوهرت اصال حالش خوب نیست. بهتره بفرستمش بره.با دستش سارا را سمت صندلی مورد نظرش در کنار فروشگاه چرخاند و سارا آرام و بی اختیاربه سمت صندلی رفت. بهراد هم دست آرش را گرفت و او را سمت در برد. آرش با چشمان اشکآلودش به سارا التماس کردآرش: سارا. عشقم. بیا بریم. از این بهراد بدم میاد. پاشو زن خوشگلم. میدونم تو هم ازاینمرتیکه الدنگ بدت میاددر این لحظه بهراد سیلی محکمی به آرش زد. طور ی که سارا به خود لرزید. او روی صندلینشسته بود اما حتی سرش را به سمت آرش تکان نداد. با چشمان اشکآلودش زمین را مینگریست. بهراد در را گشود و آرش را از مغازه بیرون انداخت و در را بست
بخش هفدهم - تحقیرسارا با همان مانتوی کوتاه و تاپ مشکی و ساپورتش روی صندلی نشسته بود. بهراد به محقر انه ترین شکل ممکن همسرش را از مغازه بیرون انداخته بود در حالی که همسرش با التماس از او خواسته بود تا آنجا نماند. بهراد سمت سارا رفت. او هنوز خیلی آرام اشک میریخت. بهراد دستش ر ا روی گونه های سارا گذاشت و با انگشت شصتس اشکهای او را پاک کرد.بهراد: شوهرت واقعا عالوه بر دیوث بودن به درد نخور هم هستسارا: خفه شوبهراد: دیدی که هیچ کار ی نکرد. االن زنش پیش منه و اونم توی راه خونه ست یا منتظره زنشبعد از دست مالی شدن بگرده به ماشین و برسوندش خونهسارا: بس کن. تو بهم دست نمیزنیبهراد دستش را آرام روی سینه چپ سارا گذاشت و آن را مالید. سارا سرش را بلند کرد و به چشمهای بهراد نگاه کردسارا: دستتو بردار عوضیبهراد چیزی نگفت فقط سینه ها را بیشتر مالید. سارا کنترلش را از دست داده بود. بهراد دهانش را نزدیک گوشهای سارا کردبهراد: اگه میخواستی بر ی وقتی التماست کرد بر ی میرفتیسارا همیشه به صحب آرام در گوشهایش حساس بود. این کار خیلی تحریکش میکرد. اما حسبدی داشت. قطره اشک دیگری از چشمهایش روانه شد. بهراد ادامه دادبهراد: برای کی گریه میکنی؟ برای مردی که نمیتونه ازت محافظت کنه؟ پسر بچه ای که میترسید تو چشمای مردی که به زنش تجاوز میکنه نگا کنه؟ تو خیلی سکسی هستی. خیلیشاخی. چرا باید براش گریه کنی؟سارا: فکر نمیکنم بفهمی. من عاشقشم. اون شوهر منهبهراد: میفهمم. اما اون یه پسر بی غیرته. یه زن جنده. و تو زنشی. سارا شاید باورت نشه. ولیاز لحظه ای که دیدمت عاشقت شدم. نمیخوام گریه ت رو ببینم.سارا: تو ازاون مردایی هستی که هر روز عاشق میشن. راجع به من و شوهرم چیزی نگوبهراد: تو به اون پسر بچه میگی شوهر؟ من میتونم مردت باشم. من عاشقتم. آروم باش فقطبهراد لبهای سارا را بوسید. سارا داشت آرام تر میشدسارا: من عاشقشم. هر کیرکه هستبهراد: قبوله. اما میتونی منو امتحان کنی. آرش میذاره. مگه نه؟سارا: فعال که میبینی. من و تو تنهاییمبهراد: آره. شوهرت زن خوشگلشو گذاشت دست یه مرد واقعیاین حرف بهراد سارا را خیلی حشر ی کرد. مرد واقعی.. اما به هر حال او یک زن بود و شرایطسخت آن لحظه برایش عجیب و باورنکردنی بود. بنابراین تصمیم گرفت از پیش بهراد برود. سارا بلند شدسارا: من میخوام برم خونه مرد واقعی.بهراد ابتدا چیزی نگفت. یه سیگار روشن کرد و کارتی را از جیبش در آورد و جلوی سارا گرفت.بهراد: میدونم االن شرایطش رو ندار ی. ولی اگر نظرت عوض شد بهم زنگ بزن.سارا خواست مانتواش را عوض کند و مانتوی خودش را بپوشد. اما بهراد جلویش را گرفت.بهراد: هر چند من خیلی غیرتی هستم و دوست ندارم عشقم با هر لباسی بگرده؛ اما این لباس مال خودت. با همین برو خونه. بذار حس کنی کی هستی. بذار بفهمی چه قدرتی دار ی. و بذار بفهمی همه تو رو میخوان و نباید آرش تنها مرد زندگیت باشه..این حرفها روحیه سارا را بهتر میکرد. بهراد از پشت به سارا نزدیک شد. سیگارش را انداخت. کف دستهایش را از روی مانتو روی سینه های سارا گذاشت و آلتش که حسابی بزرگ شده بودرا به باسن او چسباند. سارا آه کشید.بهراد: دختر کوچولوی سکسی.. میدونم به زودی میکنمت. خودت با پای خودت برمیگردیسارا چشمهایش را بست و آه کشید. خودش هم میدانست باالخره به همین جا برمیگردد. بیاختیار باسنش را عقب داد تا بهتر متوجه اندازه آلت بهراد شود. بهراد در گوشش گفتبهراد: برمیگردی و میشی جنده خودمو سارا که خیلی حشر ی بود تکرار کردسارا: جنده خودتبهراد: حاال برو و همه مردا رو دیوونه کنسارا به سمت در رفت و بهراد در لحظه آخر گفتبهراد: سینه هات حسابی برجسته شدن. معلومه حشر ی هستی. مواظب باش نخورندت عشقم. اگر شوهرت خواست بکندت یاد کیر من بیفت که امروز حسش کردی..