بخش هجدهم - تلفنوقتی سارا از مغازه بهراد بیرون آمد هنوز پاساژ خلوت بود. به سمت در راه افتاد. یه مرد خوشهیکل اما کوتاه قد وقتی او را دید به سمتش آمد.ناشناس: به چه عروسکی. جووون. لیس بزنم؟سارا به او چشم غره رفت.سارا: خفه شو شوهرم جلو دره عوضیناشناس: وای شما شوهرم دار ی؟ چه بی ناموسه پس.سارا: خفه شو آشغال.مردک خیلی پر رو تر از این حرفها بود. یک کاغذ مچاله شده را به سمت سارا گرفت و سارا برای اینکه قضیه فیصله داده شود آن را گرفت اما وقتی از پله های پاساژ پایین میرفت کاغذ را همان جا انداخت. ماشین آرش همان جا بود. با حالتی غمزده توی ماشین نشسته بود. وقتیسارا ر ا دید جا خورد. سارا داخل ماشین نشستآرش: به این زودی تموم شد... سارا: آرش خفه شو. فقط خفه شو و برو خونه. دیدی که خیلی زود اومدمآرش: چشمبین راه آنها یک کلمه هم حرف نزدند.**سارا: من میتونم درک کنم که دوست داشته باشی منو به همه نشون بدی. اما نمیتونم بفهمم چرا انقدر جلوی بهراد حقیر بودی. چرا انقدر ضعیف بودیآرش: سارا. عشقم.. سارا: به من نگو عشقمآرش: میدونی... من فقط تحریک شده بودمسارا: االن هم شدیآرش: آرهسارا: تو واقعا انقدر از تحقیر شدن خوشت میاد؟آرش: آره...سارا: پس من طور ی تحقیرت میکنم که بیشتر لذت ببر ی. میخوام به همه بدمآرش: سارا. رابطه عاشقانه ت با دیگران منو بیشتر از سکس حشر ی میکنهسارا: هه. واقعا؟ چقدر تو پستی! اتفاقا بهراد عاشقم شده.آرش: نه. اون فقط میخواد بکندتسارا: نه. بهت نشون میدمسارا با موبایلش شماره بهراد را گرفت. آنها روی تخت دراز کشیده بودند. ساعت یک نیمه شب بود. بهراد تلفن رو برداشتبهراد: سالم عشقمسارا: سالم. خوبی؟بهراد: آره نفسم. چی شد؟ باالخره تصمیم گرفتی بهم زنگ بزنی؟سارا: آره. میخوام باهات باشمبهراد: آخ. قربونت برم. تا ابد؟ من نمیخوام مث آرش تو رو با بقیه مردا تقسیم کنم. من یهرابطه کامل ازت میخوام. با دوستام یه عروسی ظاهر ی بگیریم. آرشم باشه. به دوستام نشونش بدم. بریم ماه عسل. دو نفر ی. بیرون بریم. کافی شاپ. ازم بچه بیاری...سارا: یعنی طالق بگیرم؟بهراد: معلومه که نه. تو زن آرشیرعشه ای به تن سارا افتاد.سارا: بچه مون حرومزاده میشه...بهراد: آره. تو رسما زن آرشی. اما عروس منیسارا: عالیه. اما. اما میخوای نذار ی هر طور خواستم لباس بپوشم؟بهراد: سختمه عشقم. اما اگر دوست دار ی بپوش. تو عشقمی. هر چقدر خواستی جلب نظر کنسارا: بهراد یه لباس سکسی برای عروسیم میخوامبهراد: چشم. تو بگو قبوله. هر چی خواستی بپوشسارا: هر چی؟بهراد: آرهسار ا: قبوله عشقمسارا قطع کرد. رو به آرش کرد که توی رختخواب خودش را ارضا کرده بودسارا: یه عروسی فوق العاده میگیریم. میریم ماه عسل. ازش بچه دار میشم و تو بزرگش میکنی. با پول تو بزرگ میشه. باحاله. نه؟آرش: آرههههه. عالیه.سارا: کاش بهرادم االن اینجا بود و جرم میداد. دلم برای کیرش تنگ شده. یه کیر کلفت و مردونه...کس سارا حسابی خیس شده بود. انگشتش را آرام روی کسش گذاشت و آن را مالید و به خودش گفت »به زندگی جدید خوش اومدی سارا«
بخش نوزدهم - دعوتهمان شب آرش و سارا تصمیم گرفتند که فردا بهراد را به منزلشان دعوت کنند. به نظر هردویشان احمقانه بود که مرد تقریبا ناشناسی را به همین زودی به زندگیشان راه دهند. او میتوانست مشکالت زیادی را برایشان به وجود آورد. اما شهوتشان نمیگذاشت زمان بیشتری را برای آشنایی با بهراد بگذرانند. از طرفی در نگاه اول بهراد به نظر هر دوی آنها انسان بیشخصیت یا غیر قابل اتکایی به نظر نمیرسید. او تا اینجا دقیقا هر کار ی که آنها نیاز داشتند را کرده بود. او وضعیت سارا را در آخرین دیدارشان کرده بود در صورتی که میتوانست به خاطرشهوت زیاد نگذارد سارا آن روز به خانه برود...آرش فردای آن روز مرخصی گرفت و با سارا برای خریدن لباس بیرون رفتند. قرار گذاشتند که آرش سارا را برای سکس با بهراد آماده کند. در انتها یک لباس مشکی دور گردنی بلند خریدندکه بخشی از سینه های سارا را میپوشاند و بخش زیادی از آن و چاک میان سینه ها را باز گذاشته بود. روی ران راست سارا نیز باز بود. آرش موقع خرید لباس به سارا گفته بود که بهراد میتواند دستش را از همان ناحیه به الی پاهای سارا برساند...ساعت دوی بعداز ظهر سارا با بهراد تماس گرفتسارا: سالم عشقمبهراد: سالمممم. عشق خوشگلم. خوبی؟ شوهر دیوثت خوبه؟سارا: آره. عالیم. برات یه سورپراز دار م..بهراد: تو کال سورپرایز زندگی منیسارا: زیاد وقت ندارم صحبت کنم. باید برم آرایشگاه و به خودم برسم. میخوام برای امشبدعوتت کنم بیای خونمونبهراد: واقعا؟ آمادگیشو دار ی؟؟ آرش مشکلی نداره؟سارا: آرش خودش منو برات آماده میکنه. ساعت نه منتظرتیم. خوب به خودت برسسارا بدون اینکه جواب بهراد را بشنود گوشی را قطع کرد وباالفاصله آدرس منزل را برایشاسمس کرد.×××آرش خودش تمام موهای زائد سارا را از بین برد. بعد از آن سارا به آرایشگاه رفت و وقتیبرگشت مثل یک عروس شده بود. لباس زیبایش را پوشید و هر دو منتظر بهراد شدند.وقتی زنگ به صدا در آمد قلب هردویشان داشت کنده میشد. آنها آماده پذیرایی از دوست پسر سارا بودند... سارا در را گشود و بهراد با یک دسته گل و یک کت و شلوار و کروات فوق العاده وارد شد. سارا خودش را در بغل او انداخت. بهراد با دستهایش باسن سارا را لمس کرد و او را بوسید و به او سالم کرد. بعد با آرش دست داد. و هر سه به سمت پذیرایی رفتند. یکدست بهراد روی باسن سارا و دست دیگرش روی باسن آرش بود. آرش حس خوبی داشت. بنابراین سعی کرد اجازه دهد بهراد تماس بیشتری با باسنش داشته باشد. بهراد گی نبود اما حرکت بهراد برایش نوعی تحقیر محسوب میشد. بهراد سعی کرد آرش را انگشت کند و چون عکس العمل بدی از او ندید در گوشش گفت:بهراد: حدس میزدم کونی هم باشی.سارا این جمله را شنید و نگاه تحقیر آمیزی به شوهرش انداخت.بهراد: میخوام با زنت هم آغوشی کنم امشب. میخوام ببوسمش. میخوام عشق باز ی کنم باهاش. میخوام بکنمش. تو راضی هستی؟آرش: آره. اما سارا شاید خوشش نیاد.سارا گل را روی میز گذاشت. به سمت بهراد برگشت. بهراد او را بغل کرد و لبانش را به لبان سارا چسباند...بهراد: جنده کوچولوی من.. تو خوشت نمیاد؟سارا: مگه میشه خوشم نیاد. چند روزه دارم آتیش میگیرم... دلم میخواد بغلم کنی. محکم منو بگیری. بشی سرپناهم. یه مرد واقعی. بچلونیم. بکنیم.بهراد: مگه شوهرت نمیکندت؟سارا: نه. این مگه کیر داره. این یه پسربچه کونیه. میخوایم یه دیلدو بخریم که وقتی تو منو میکنی من بکنم تو کونشبهراد: وای چقدر خنده دار. یعنی انقدر دیوث و بی ناموسه؟آرش: آره. هستم. زنمو بکن. من ارضاش نمیکنم. زنم جنده ست.بهراد: تو زر نزن. عشقم این حرومزاده چرا باید مزاحم سکس ما بشه؟سارا: گناه داره. بذار فقط یه بار سکسمونو ببینه. اون منو برات آماده کردهبهراد: جوووون عجب کسی هم شدی. باشه. ببین کسکش. فقط باید التماس کنی. التماس کن بذارم وقتی زنتو میکنم نگاه کنیبهراد سیلی محکمی به آرش زد و او را هل دادآرش: چشم. التماس میکنم بکنش. زنمو جر بده. و بذار نگاه کنمبهراد: بیا. زن جنده تو لخت کن ...
چون کسی استقبال نمیکنه. درضمن من ننوشتم این داستان رو. نمیتونمم تغییرش بدم. فقط کپی میکنممیزارم. قرار بود هفته ای یک قسمت بزارم. تا حالا خیلی هم بیشتر از هفته ای یکی شده با این که استقبال نشد. اما کم کم تا آخرش رو میزارم.
بهم بگید چه جوری میشه اینجا گذاشت تا بزارم خوب. من تا حالا ندیدم تو هیچ داستانی عکس باشه. راجب اینکه لینک بزارید هم سخته با هم هماهنگ شیم. من عکس بدم شما لینک بزارید. باید دقیق همونجا وسط داستان لینک رو بزاریم نه آخرش. همین داستان رو میزارم. بیخیال. سپاس از اینکه گفتی.