قسمت بیست و چهارم - آتلیهنه سارا و نه آرش طاقت زیاد صبر کردن برای مراسم عروسی نمادینشان را نداشتند. لباس موردعالق ه آنها با کیفیت تقریبا خوبی آماده شده بود. وقتی سارا برای اولین بار آن ر ا تن کر د در خیاطی بود. خیاط یا حداقل فروشنده خیاطی یک خانم زیبا و خوش برخورد بود و وقتی سارا ر ا در آینه دید برایش دست زد. برای خانم خیاط هم خیلی جالب بود که سارا چنین لباسی را به او سفارش داده بود. با این حال دلش نمیخواست زیاد فضولی کند و مکانی که قرار استعروسی برگزار شود و خیلی چیزهای دیگر را بپرسد. آن روز آرش نیز به همراه سارا آمده بود. دیدن سارا در آن لباس خیلی با تصور کردن اون در لباس تفاوت داشت. آرش با دیدن سارا در آن لباس حسابی تحریک شده بود و به طور مدام سعی میکرد توجه خانم فروشنده به او جلب نشود. با خودش فکر کرد که در تمام مدت عروسی چگونه قرار است این وضعیت را تحمل کند.×××سارا: آرش به نظر تو توی عروسی شورت چه رنگی بپوشم؟آرش: نمیدونم. فکر کنم همون رنگی که توی عکس بود خیلی خوب بود. به هر حال باید روشن باشه که به لباس بیاد.سارا: میخوای از بهراد بپرسمآرش: آره عشقم. حتما این کار رو بکن. راستی بهراد چند تا مهمون داره؟سارا: به من گفت هر چند نفر که دوست داشته باشیم میتونه بیاره.آرش: من که چهار تا مهمون بیشتر ندارم.سارا: تو چهار تا مهمون دار ی؟ واقعا؟ کی؟آرش: مهدی و نسرینسارا: این که شد دو تاآرش: یه زوج دیگه هم هستند که تو نمیشناسیشون.سارا: جالبه. اونا هم مث خودتند؟آرش: آره تقریباسارا: من فکر میکردم تو دوست ندار ی هیچ کسی رو دعوت کنی.آرش: تو چی؟ تو کیا رو دعوت میکنی؟سارا: راستش. من هیچ کس رو.آرش نوع خاصی نگاهش کرد و سارا دقیقا منظورش را فهمیده بود.سارا: عزیزم. من شخصیت هیچ کدوم از دوستام رو در این حد ندیدم که دعوتشون کنم. من به تو افتخار میکنم آرش قشنگم...×××هر چه که به روز عروسی نزدیکتر میشدند استرسشان مخصوصا استرس آرش بیشتر میشد. به پیشنهاد سارا تصمیم گرفتند که تقریبا تمام بخشهای یک عروسی را به طور کامل انجام دهند تا برایشان خاطره انگیز باشد. آرایشگاه عروس، آتلیه، باغ، یک عقد نمادین، مراسم اصلیو صد البته همراهی عروس و داماد تا منزل توسط چند تا از دوستان اصلی.برای آتلیه و باغ نیاز بود که یک گروه قابل اعتماد را انتخاب کنند و بهراد توانست تیم مورد نظر را انتخاب کند. مشکل اعتماد کردن با توجه به لباس سارا برای بقیه کارها نیز وجود داشت. که البته با یک شال بلند و ضحیم در بیرون آتلیه و باغ و مراسم اصلی مشکل حل میشد.سارا از ساعت ۸ صبح آرایش شد و آرش حدود ساعت ۱۰ با ماشین خودش به دنبال او رفت. تمام این ماجرا برای سارا لذت خاصی داشت. لذت پوشیدن دوباره لباس عروس، لباسی که یکزن تنها یک بار در عمرش آن را به تن میکند. بدون شک یک مراسم عروسی باشکوه، مهمترینآرزوی کوتاه مدت یک زن است و این دومین بار بود که این اتفاق برای سارا میافتاد. فارغ از تمام احساس جنسی که تا انتهای شب منتظرشان بود، همین موضوع برای سارا لذتبخش ورویایی بود. بین مسیر آرایشگاه و آتلیه سارا یک پیامک از بهراد دریافت کرد: »سارا جون هوایاین آرمان خان ما رو داشته باش. عکاس اهل دلیه!«×××حدودا در ساعت ده و نیم سارا و آرش به آتلیه رسیدند. عکاس اصلی یک مرد با قد و هیکلمتوسط به اسم آرمان بود که چهره جذابی داشت. وقتی وارد آتلیه شدند آرمان، مریم و سودابه با آغوش باز آنها را تحویل گرفتند و هیچ کدام حرکتی غیرعادی انجام ندادند. حدود ده دقیقهسارا و آرش در بخش انتظار آتلیه منتظر ماندند.بخش اول کارشان را که برداشتن یک فیلم از آماده شدن عروس و داماد بود، باید توسط خود آرمان انجام میگرفت. در حین برداشت فیلم سارا شال خود را برداشت و با لباس عروس اصلیاش آماده گرفتن فیلم شد. آرمان جا خورد. با اینکه بهراد قضیه را کامل برای او و همه دستاندرکاران اصلی عروسی توضیح داده بود باز هم آرمان از لباس عروس تعجب کرده بود. سارا و آرش لباس عروس را حتی به بهراد هم نشان نداده بودند تا سورپرایز شود.دهان آرمان خشک شده بودآرمان: به به چه عروس خانم خوشگلی. ماشاال با این لباس سکسی میشه کامل بدرخشید.سارا: مرسی آقا آرمان. شما هم کلی عکس تک ازمون بگیرید که هیچ کس ندیده باشدشون.آرمان: چشم. عروس و داماد که سکسی باشند عکسا خود به خود تک در میان.آرش: مرسی آقا آرمان. ایشاال بهترین کارتون بشیم. فقط آقا بهراد بهتون گفتند دیگه... عکسا رو تو رو خدا یه موقع منتشر نکنیدا. ما به خاطر اعتمادمون به آقا بهراد به شما اعتماد کردیمآرمان: آقا آرش ما با اعتبار حرفهایمونو به خاطر چهار تا عکس باز ی نمیکنیم. هیچ کس دیگههم نمیکنه. این همه عروس و داماد تو این همه آتلیه عکس میندازند. کدومش منتشر میشه؟اصال نگران نباشید.×××در حین برداشتن فیلم آرمان تا حد ممکن سعی میکرد سارا را دستمالی کند. برای تمام پوزیشنها در هنگام گرفتن عکسها نیز با دستش لباس و دستها و پاهای سارا را تنظیممیکرد. البته آرمان هنگام فیلمبرداری زیاد موفق نشد با سارا الس بزند و او را دستمالی کند و ترجیح میداد این بخش زودتر تمام شود. آرش و سارا این بخش را خوب اجرا نمیکردند و ممکنبود الس زدن جریان فیلمبرداری را طوالنیتر و سختتر کند.از اولین پوزیشن عکس اما آرمان بهانههای مختلفی برای باز ی با سارا داشت. جالب اینجا بود که با اینکه همیشه این بخش را مریم انجام میداد این بار توسط شخص آرمان انجام میشد.در اولین عکس، سارا باید دست چپش را روی یک شیئ معلق در ارتفاع کم، که شبیه لوستر بود، میگذاشت و دست دیگرش را روی ران پایش. آرمان وقتی دست راست سارا را تنظیممیکرد، کامال به او نزدیک شده بود. سارا کامال آلت برجسته اش را میدید. آرمان عکس گرفت. سپس رو به سارا و سپس آرش کردآرمان: سارا خانم شما پوزیشنتو به هم نزن لطفا... آقا آرش عکسای تکمون رو هم از همیناالن شروع کنیم.آرش: حتما. در اختیار خودتونه.آرمان: چی؟سارا وسط حرفشان پریدسارا: شما هر پوزیشنی دوست دارید بدید. ما هیچ مشکلی باهاشون نداریم.آرمان: هر پوزیشنی؟سارا: بله. هر پوزیشنیآرمان دوباره نزدیک سارا شد و گقتآرمان: دستت رو از روی رون پاهات بردار و بذار اینجا.سپس دستش را روی شرت سارا میان پایش گذاشت. سارا و آرمان نفسهای گرم یکدیگر راحس میکردند. سارا دستش را وسط پاهایش گذاشت.آرمان: خوبه. حاال انگشت وسطت رو دقیقا بذار الی پاهاتسارا خیلی حشر ی شده بود. آرش فقط نگاه میکرد. آرمان عقب آمد و عکس را انداخت. دوباره نزدیک سارا شد و این بار دستهایش را پشت گردنش گره کرد و با دستش پشت سارا را گرفت و سینهاش را جلو داد. بعد دستش را دقیقا ر وی کس سارا گذاشت و کمی باسنش را عقب داد. سارا هنگام تماس دست آرمان با کسش آه کشید. آرش طاقت ایستاده تماشا کردن این صحنه را نداشت و روی صندلی نشست.آرمان دستش را روی سینههای برآمده سارا گذاشت تا مثال آنها را تنظیم کند. سارا دوباره آه کشید. آرمان در چشمهای سارا نگاه کردآرمان: این عکس و عکسای دیگه قراره خیلی سکسی بشند. سعی کن با شهوتیترین حالت ممکن به دوربین نگاه کنی. فکر کن میخوای به آدم پشت دوربین بدی...سارا با صدای حشر ی گفتسارا: چشم آرمان جون. فکر میکنم میخوام بهت کس بدمقلب آرمان و آرش ریخت. آرمان آرام گفتآرمان: جوووون. عروس ما انگار خیلی هم بیحیا تشریف دارندو لبش را به لبهای سارا نزدیک کرد و بعد لحظهای درنک کرد و گفتآرمان: حیف که آرایش عروس خانم به هم میخورهسارا که بدجور حشر ی بود لبهایش را گزید و خودش لبش را به لب آرمان چسباند.سارا: عکسا سکسیتر میشه اگه آرایشم یه کم پخش بشه. مگه نه؟
قسمت بیست و پنجم – داماد واقعیآرمان چیزهایی در مورد سارا از بهراد شنیده بود و چندان از حرکت سارا تعجب نکرد. برای او و احتماال برای هر مرد دیگری، بوسیدن لبهای یک زن در لباس عروسی، آن هم دقیقا روبرویشوهر او یک احساس باورنکردنی و فوقالعاده شهوتناک است. اما در هر حال آرمان استرسیخاصی در آن زمان پیدا کرده بود. یک استرس ناخودآگاه و ضد سکس ناشی از بخش باورنکردنیبودن آن لحظه. همین باعث شد دستهای آرمان بلزرد و فشارش به طرز عجیبی افتاد و کیر شکه به شدت سیخ شده بود از آن حالت خارج شد. شاید فکر میکرد ممکن است تمام حرفهایبهراد دروغی بیش نباشد و االن آرش به سمتش حملهور میشود. به هر حال کنترل خودش در آن صحنه سخت بود و آن چیزی که نباید اتفاق میافتاد افتاد.سارا متوجه این موضوع شد. دستش را به سمت کیر آرمان برد و مطمئن شد که آرمان قادر به بلند کردن کیرش نیست. این حرکت سارا آرمان را کمی آرام کرد اما هنوز نمیتوانست به خودش مسلط باشد... آرمان: شما فوقالعادهاید سارا خانم. قراره تا انتهای شب با این لباس و صورت باشید. بهتره یهکمی مراقب باشیمآرمان یک قدم عقبتر رفت. دستش را توی موهایش کشید و نگاهی به آرش انداخت که حاال دیگر ایستاده بود. آرمان نسبت به خودش احساس خوبی داشت.آرمان:آقا آرش میتونیم ادامه بدیمآرش کامال به خودش مسلط شده بود. راستش اتفاقی که افتاد حس جنسی او را نیز به طور کامل کشته بود.آرش: بله. بله. حتماتا حدود دو ساعت بعد آنها پوزیشنهای زیادی را با سارا امتحان کردند. تعداد زیادی از اینپوزیشنها کامال سکسی بودند اما دیگر اتفاقی که افتاده بود تکرار نشد. با این حال سارا سعیمیکرد برای بهتر شدن عکسها چهره حشر ی خود را حداقل در ظاهر حفظ کند. البته گاهی نیزبه شبی که قرار بود با بهراد داشته باشد فکر میکرد و همین فکر او را حشر ی میکرد.در یکی از ژستها سارا باسن خود را عقب داد و با دستش دامن بلندش را بلندش را گرفت به طور ی که هر دو پایش را به طور کامل بیرون انداخته بود و بخشی از قسمت پایینی شورتشنیز مشخص بود. در ژ شت دیگری روی صندلی نشسته بود، یک پاش را روی پای دیگر انداخته بود و سینهاش را جلو داده بود و انگشت دست راستش را میان لبهایش گذاشته بود.در ساعت دوم تقریبا تمام عکسها دونفره بودند. با ورود آرش عکسها سکسیتر شدند. غیراز چند تصویر ابتدایی که آرش با کت عکس میگرفت، کتش را در آورد و قیافه اسپرتتر ی به خودش گرفت. آرمان چند تصویر معمول لب گرفتن البته با کیفیتی عالی از آنها گرفت. در تصاویر آخر بدن سارا و آرش با یکدیگر تماس داشتند. در یک تصویر که از نیم رخ گرفته شد سارا باسن خود را به آلت آرش از روی شلوارش چسباند و آرش دستش را زیر سینههای او حلقه کرده بود. در یک تصویر دیگر هم سارا دستش را به طور کامل روی آلت آرش گذاشت و این تصویر شاید سکسیترین تصویر آن روز بود.به هر حال با لباس عروس نمیتوانستند تصاویر سکسیتری بگیرند. فرصت انداختن تصاویر با لباس اسپرت را هم نداشتند و قرار شد فردا دوباره به آتلیه بیایند و تصاویر اصلی آن روز گرفته شوند.آرمان: اگر مشکلی ندارید میتونیم فردا حتی تصویرای لخت هم ازتون بندازیم.سارا: میشه آقا بهراد هم بیانآرش خندیدآرش: اگر دوست دار ی اصال با آقا بهراد بیایید فرداهر سه خندیدند.×××بعد از گرفتن تصاویر در آتلیه به باغ رفتند البته بدون حضور آرمان و تنها با دو دستیار خانم او.در مسیر رسیدن به باغ آرش با عشق به سارا نگاه کرد و گفتآرش: سارا یادته اون اوایل که داشتم حسمو بهت میگفتم؟سارا: آره عشقم. یادمه.آرش: چه راهی طوالنیای گذشت تا به اینجا برسیم. به نظرت راهمون تا کی ادامه پیدا میکنه؟سارا: نمیدونم. شاید تا همیشه. راستش حس تو، بهترین تغییر زندگی من بود. اما هر چی بود یه تغییر بود. شاید تغییرای دیگهای توی راه باشه. شاید حس تو. شاید حس من. شاید ز مونه. شاید عشق ...آرش: یادته یه شب که حسابی حشریت کرده بودم، ازت پرسیدم دوست داشتی جز من با کیبودی؟سارا: آره عشقم. خوب یادمه.آرش: گفتی کی؟سارا: من گفتم آقا سینا. شوهر شیرین. دوست صمیمی من.آرش: میدونستی من سینا رو میشناسم؟ ما با هم توی فوق لیسانس هم دانشگاهی بودیم. بعدش اون دانشجوی مقطع دکتر ی شد و من دیگه حس و حال درس خوندم نداشتمسارا خیلی تعجب کرده بود.سارا: واقعا؟ آرش چرا به من نگفته بودی. این که خیلی خوبه. ولی تو از کجا میدونی شوهر شیرین همون سیناییه که تو باهاش هم دانشگاهی بودی؟آرش: خوب. نمیدونم. خواستم یه موقع بهتر بهت بگم.آرش کمی مکث کرد و ادامه دادآرش: تازه میدونی که شیرین و سینا هم دانشگاهی شدند توی دکتر ی. من شیرین رو هم میشناسم.سارا: ای شیطون. واقعا؟آرش: آره. حتی شمارهشو هم سیو دارم تو گوشیم. من چند سال پیش باهاشون بیرون رفتمیکی دو بار.سارا: خوب. عجیبه. من عکستو به شیرین نشون داده بودم. اما نگفته بود که تو رو میشناسه!در باغ تعداد زیادی عروس و داماد دیگر هم وجود داشتند. نگاه دامادهای دیگر به سارا آن هم در شب عروسیشان به شدت برای آرش جذاب بود. البته با تمام فیلمبردارهای باغ هماهنگ شده بود که جز تصویربردار خودشان کسی از سار ا و آرش تصویری نگیرد. آرش متوجه شد یکیاز دامادها وقتی تصاویر تکی از عروس گرفته میشد کامال به سارا نگاه میگرد و از شلوارش معلوم بود که حسابی حالش خراب شده است. آرش خیلی سعی کرد نگاهش با نگاه او تالقی کند وباالخره این اتفاق افتاد. در آن هنگام آرش به داماد گرامی چشمکی زد و طور ی که او ببینددستش را روی آلتش گذاشت. ظاهرا او نیز خیلی پررو بود و به نگاههایش ادامه داد. کمی کهگذشت در بخشی از تصویرها لوکیشن دو عروس و داماد به هم خیلی نزدیک شد. آرش رو کرد به او و گفت:آرش: مث اینکه از عروس من خوشت اومده هاداماد لبخند زد و گفت »آره. مخصوصا لباسش. این لباسو از کجا گرفتید. من دوست داشتم عروس منم همچین لباسی تنش میکرد!«آرش: واال سفارش دادیم. ولی راحت باش. هر چقدر خواستی نگاش کن. این لباسو برای امثالتو پوشیده.کیر هر دویشان حسابی بلند شده بود. سارا متوجه حرف زدن آن دو شد و چشمکی به مرد غریبه زد.×××مسیر باغ عکسبردای تا باغ محل برگزار ی عروسی نسبتا طوالنی بود. به دلیل محدودیت زیادباغها در روزهای اخیر پیدا کردن یک باغ با خصوصیاتی که آنها انتظارش را داشتند خیلیسخت بود. مطمئنا اگر نیروهای انتظامی متوجه چنین عروسی میشدند اتفاقات خیلی بدی برایهمه میافتاد. حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا به آنجا برسند!همه چیز خوب پیش میرفت.×××وقتی سارا و آرش وارد مراسم عروسی شدند، تقریبا تمام مهمانها رسیده بودند. حدود ۷۰ نفر در آن باغ جمع شده بودند تا یکی از سکسیترین عروسیهای ایران را جشن بگیرند. و تقریباتمام زنهای جشن لباسهای فوقالعاده سکسی و جذابی به تن داشتند. در همان شروع، سارا کسانی را دید که نزدیک قلبش از جا کنده شود: شیرین و سینا. سارا نگاه تندی به آرش کرد:سارا: آرشششش. شیرین اینجا چی کار میکنه.آرش: تو گفتی از سینا خوشت میادسارا: آرش. آرش. آرش. من روم نمیشه با این لباس جلوی شیرین باشم. این چه مسخره باز یایه که در آوردیآرش: سارا جونم. تعجب نکن. شیرین همه چیزو میدونه. سینا هم همین طورسارا: یعنی چی؟آرش: یعنی اینکه، ام. یادته اون روز با شیرین رفتی بیرون؟ رفتید پاساژ؟سارا: خوب؟؟آرش: یادته شیرین چیزی رو تو ماشین جا گذاشته بود؟سارا: آره. خوب؟؟آرش: من به شیرین گفته بودم ببردت پیش بهراد. اون اصال هیچی رو جا نگذاشته بود. فقطداشتیم راه مینداختیمتسارا متحیر مانده بود.آرش: عشقم. یه چیز دیگه هم هست.سارا فقط نگاه کردآرش: بهراد امشب نیومده.سارا فقط با تعجب نگاه میکرد.آرش: بهراد یکی از کارمندای سیناست. و تا االن فقط وظیفه داشت تو رو راه بندازه. بقیهشرو بعدا میگم بهت...سارا هم عصبانی شده بود هم خوشحال. آرش ادامه داد.آرش: میدونم سخته. اما تو امشب یه سکس جدید دار ی. تو با سینا میری خونه ما. شب عروسی باید یه سکس جدید داشت.سارا با تعجب به سینا و شیرین نگاه کرد که به او لبخند میزدند.
سلام خیلی دیر به دیر قسمت ها رو میزارید اگه میشه فایل پی دی افش رو بزارید که خودتونم اینجوری اذیت نشید . حیفه این داستان نصفه بمونه بخدا
قسمت بیست و ششم – عروس سکسیشیرین و سینا اولین افرادی بودند که سمتشان آمدند و با کلی هوق و شوق به آنها تبریکگفتند. جالب اینجا بود که در عروسی اصلیشان هیچ کدام از آنها نتوانسته بودند حاضر شوند. وقتی سینا با سارا دست داد سارا حس شهوتناک و شدیدی را در خودش احساس کرد. مردیکه هم اکنون با او دست میداد قرار بود تا چند ساعت دیگر در یک تخت با او هم خوابه شود. سینا مردی بود که سارا همیشه بهعنوان مرد آرزوهایش به او فکر میکرد. یک مرد کاریزماتیک،قدرتمند، باهوش، خوش قیافه، خوش اندام و صد البته خوش برخورد. سارا همیشه در قلبش به شیرین برای داشتن چنین همسر ی حسودی میکرد اما هیچ وقت نمیخواست و نمیتوانستبه آرش و شیرین که بهترین دوستش بود در این مورد خیانت کند. و البته هیچ وقت فکر نمیکردسینا با آن همه ابهت عالقهای به او داشته باشد. اما عجیبترین اتفاق ممکن ارتباط پنهانیآرش و شیرین و اطالع شیرین از چیزی که میخواست اتفاق بیفتد بود.آرش شیرین را در آغوش گرفت.آرش: خیلی خوش اومدین.شیرین: شما هم خوش اومدین آقا آرش. فکر کنم دیگه یه کم که بگذره من و شما میشیممهموناین حرف شیرین آرش را خیلی تحریک کرد.سینا: ماشاال عروس خانم هم مث عروسیشون بی نظیر هستند.سارا سرش را پایین انداخت. سینا دستش را روی گوشه کمر سارا گذاشتسینا: آخ آخ چقدرم عروسمون خجالتی هستند. یه هره سرتو باال بگیر و منو ببین. نا سالمتی ما امشب قراره عروس و داماد هم بشیم.سارا هنوز سرش را پایین انداخته بود. هضم آدمی مثل سینا برایش سخت بود. مردی که همیشهآرزویش را داشت. لحظهای به امشب فکر کرد و دلش ریخت. این چه باز ی عجیبی بود که آرش او را در آن انداخته بود. با صدای سینا مجددا به خودش آمدسینا: ببینم چشماتوسینا دست سارا را گرفت. سارا به چشمهای او نگاه کرد. المذهب عجب چشمهایی داشت. دلش میخواست در چشمهای آن مرد واقعی که هم اکنون به او نگاه میکرد غرق شود. سیناهیچ حرفی نزد. حرفهایش را برای آخر شب نگه داشته بود...بیشتر مهمانان عروسی لباسهای سکسی بر تن داشتند. در این بین لباس شیرین از نظر آرش جذابترین و با کالسترین لباس بعد از لباس خانم عروس بود. او یک لباس آبی رنگ پوشیدهبود که بخش پشتی دامن چیندارش تا کمی باالتر از مچ پاهایش بلند بود. اما بخش جلوییدقیقا از کمی پایینتر از شرتش شروع میشد. در این لباس بخش جلوی پاهای سکسیاش کامال پیدا بود. در باالی لباس نیز دو بخش شبیه هشت تقریبا از باالی ناف روی بخشی از سینهها را پوشانده بود. دو بخش هشت مانند با یک پارچه نازک دورگردنی به هم متصل شده بودند.در این بین لباس نسرین هم توجه آرش را جلب کرده بود. هر چند در حضور شیرین دوست نداشت به زن دیگری نگاه کند! لباس نسرین بیشتر از تمرکز روی زیبایی روی سکسی بودن تمرکز داشت که طبیعتا از اخالق مهدی و خودش نشأت گرفته بود. یک لباس تور ی )البته با چگالی باال( به رنگ مشکی و ر دههای قرمز که با اینکه سر هم بود تقریبا از دو بخش تشکیلشده بود. بخش باالیی که روی سینهها را میپوشاند. هر چند طور ی بودن لباس باعث شده بود نوک سینه های نسرین تقریبا معلوم باشد. یک روبان قرمزرنگ زیبا، کمی پایینتر ازسینهها،بخش باالیی را از پایینی جدا میکرد. بخش پایینی در حقیقت یک دامن بلند چاکدار بود که باز هم به دلیل تور ی بودن وقتی به وی نزدیک میشدی، شورت قرمز رنگ نسرین را نمایش میداد. و البته دو جوراب تور ی سکس نیز تا چهار وجب باالی زانوهای نسرین را میپوشاند. در نهایتلباسی که نسرین پوشیده بود بیشتر شبیه یک لباس خواب بود تا لباسی مناسب عروسی. اما هر چه بود زیبا بود.مانند تمام عروسیهای شبیه به خودش، بیشتر زمان عروسی به رقص روی استیج گذشت و در بیشتر این زمان نیز سارا به رغم خستگی فوقالعادهاش روی استیج حضور داشت. آرش حدس میزد بیشتر افرادی که آنجا بودند مجرد هستند و با دوست دخترهایشان در مراسم عروسیحاضر شدهاند. چون تقریبا همگی با لباسهای سکسی توی هم میلولیدند.نسرین در آن شب خیلی بیشتر از حد همیشگی داغ بود. از طرفی مهدی تا حد مرگ مشروب خورده بود. زمانی که هر دوی آنها در حال رقص بودند، نسرین سعی میکرد توجه مردهای دیگررا جلب کند. تا حد ممکن به بدنش تاب میداد و باسنش را به کندی میچرخاند تا توجه کسیرا جلب کند. در حین رقص متوجه شد که یک مرد تنها روی یکی از صندلیها به او خیره شدهاست. از طرفی مهدی اصال در حال خودش نبود. نسرین چشمکی به آن مرد زد. مرد هم با دستش بیرون سالن را نشان داد و از جایش بلند شد و رفت.نسرین: مهدی. آخه چقدر خوردی امشب. مگه قرار نشد زیاده روی نکنی؟مهدی هنوز در حال خودش بود و به مسخره ترین حالت ممکن میرقصید. نسرین دستش را گرفت و با عصبانیت گفتنسرین: بیا. بیا بشین. بسه دیگه. انقدر بهش میگم اندازه آدم بخور که گه نزنی به عروسی.و او را روی یک صندلی نشاند. لباسش را درست کرد و گفتنسرین: من میرم دستشویی. ممکنه یه کم تو باغ قدم بزنم بعد بیام. جون نسرین دیگه نخورمهدی: نسرین. نسرین. چرا پس هیچ کی نمیکندتنسرین: بس کن مهدی. میخوای بخوابی؟مهدی: نه بابا. من تازه اومدم رو فرم. برو وقتی اومدی میدمت دست یکی بکندتنسرین خندید.نسرین: مسخرهههه×××نسرین خیلی راحت توانست آن مرد را پیدا کتد. او گوشهای از در ورودی باغ به سالن منتظر نسرین بود. نسرین با او دست داد.نسرین: سالم. من نسرین هستم. کار ی داشتید با هام.ناشناس: سالم. من پیمانم. ظاهرا شما کار داشتید با مننسرین خندید.نسرین: شما خیلی بد نگا میکردیدپیمان: شما خیلی بد لباس پوشیدید. خیلی هم بد میرقصیدید. از اون اول تو نخ لباستون بودمنسرین: لباس من که زیاد نخ نداره.پیمان خندید.پیمان: خودت ولی نخ خوبی دار ی. تار و پودت همچین کردنیهنسرین یک خنده شهوتناک تحویل پیمان داد.پیمان: میای بریم ببینیم اون پشت چه خبره؟و چون پاسخ نسرین را میدانست دستش را گرفت و با هم به سمت پارکینگ رفتند.×××پیمان اطراف را نگاه کرد. کسی نبود. به نسرین کمک کرد تا وارد ماشین شاسی بلندش شود و خودش هم وارد ماشین شد. هنوزهر دو نشسته بودند. پیمان دست نسرین را گرفت و رویکمربندش گذاشت. نسرین دستش را کشید. خیلی حشر ی بود و تقریبا نفس نفس میزد.پیمان زیر لب حرف میزدپیمان: اونی که باهات بود کی بود؟ عجب بی غیرتایی امشب اینجان. شوهر تو که از همه بیغیرت تره انگار. این چیه تنته جنده خانم.در این حین کمربندش را باز کرده و این بار دست نسرین را گرفت و رو کیرش گذاشت. نفسنسرین بند آمده بود. پیمان لبانش را به لبهای نسرین چسباند.پیمان: اون کی بود؟نسرین: شوهرممممپیمان: خاک تو سرش... خوب جنده خانم چرا رفتی زن همچین دیوثی شدی...سرش را بین سینههای نسرین برد. نفسش بوی شهوت میداد. بین سینههای نسرین را لیسزد. و نسرین آهههه کشید.نسرین: پیمان. منو بکن. امشب میخوام به همه کس بدم. خیلی حشر ی ام.در همین لحظه پیمان با توحش خاصی او را روی صندلی سرنگون کرد و کیرش را از شلوار ی که هنوز کامل در نیاورده بود به کس نسرین چسباند.نسرین با صدای شهوتناکش گفت:نسرین: عیبی نداره حتی اگه یه کمی لباسمو پاره کنی... مهدی دوست داره.پیمان: دوست داره زنش تا آخر عروسی با لباس پاره بگرده؟ میخوای بهش بگی کردمت؟نسرین: نمیخوام بهش بگم. میخوام خودش بفهمه...پیمان خیلی وحشی شده بود. انگتش را روی شرت قرمز رنگ نسرین انداخت و به سختی آن را پاره کرد...×××آرش محو تماشای رقصیدن شیرین بود. به نظرش خانم دکتر تمام ویژگیهای یک زن کامل راداشت. او یک زن فهمیده، مهربان، جذاب، زیبا، سکسی و تحصیلکرده بود. شاید اگر چت او و شیرین به صورت اتفاقی و ناشناس نبود، هیچ وقت نمیتوانست سارا را به اینجا برساند. در حالی که سینا سعی میکرد بیشتر روی سارا تمرکز کند، شیرین تمام تمرکز آرش را به خودشاختصاص داده بود.در انتهای مراسم شیرین و سینا بهعنوان بهترین دوستان عروس و داماد با هم رقصیدند و سپس سارا به سینا و شیرین به آرش ملحق شدند. خواننده یا سخنگوی مراسم اعالم کرد که »همونطور که میدونید این عروسی یه عروسی خیلی خاصه. این عروس و دوماد خاص خاص، از من خواستند که االن یه مراسم خوب بگیرم براشون... همه آمادهاید؟«جمعیت جیغ میکشیدند و یک مراسم فوقالعاده در حال برگزار ی بود... در حالی که همه شعر معروف »عروس دومادو ببوس« را میخواندند، لباسهای سکسی سارا روی لبهای سینا و لبهای شیرین روی لبهای آرش بود...مراسم داشت تمام میشد.
قسمت بیست و هفتم – وسوسهوقتی آرش و سارا در ماشین نشستند، سینا و شیرین نیز از در عقب سوار شدند. قرار بود برایکمتر توی چشم باشند، سارا را به منزل سینا ببرند که یک منزل اختصاصی بود و مانند خانه آرش و سارا در یک آپارتمان نبود. بعد از آن آرش و شیرین با ماشین شیرین به منزل آرش میرفتند.سینا: آقا آرش دفعه آخرته جای من میشینیاآرش: ما خیلی مخلصیم آقا. میخواید من بیام عقب و شما بیا جای اصلیت بشینسینا: نه دیگه جلوی مهمونا نمیخوایم اهیتت کنیم. فقط تند برو که من و سارا قلبون داره میفتهشیرین: اوهوی. آقاااااااا. مث اینکه خیلی خوشحالیاسینا: خوب میخوام برم شب زفاف. تو شب زفاف خوشحال نبودی؟ میخوام برم زن آرشو یهجور ی بکنم که فکر کنه برای اولین بار داره کسش باز میشه.سینا و سارا خندیدند. شیرین فقط لبخند میزدشیرین: راست میگه سارا جون. وقتی سینا بکنه دیگه بقیه بهت نمیچسبندو نگاهی به آرش انداخت و همگی خندیدند.×××وقتی به خانه سینا رسیدند تمام مهمانها را رد کرده بودند تا منزل سینا هم برای آنها مشخص نشود. قرار بود در همان پارکینگ آرش و شیرین سوار ماشین شیرین شوند تا سینا و عشق جدیدش شب بهتر ی را بدون مزاحمت سپر ی کنند. شیرین زودتر پیاده شد و سمت پارکینگرفت تا در را باز کند و ماشین را بیرون بیاورد.سینا با صدای آرام به صورتی که آرش را حشر ی کند به او گفت:سینا: سارا امشب زن منه. بعد عروسی با لباس عروس دارم میبرمش رو تختی که براش آمادهکردم... میخوام یه جور ی زنتو بکنم که دیگه بهت نگاه نکنه. میخوام باهاش عشق باز ی کنم...من عاشق زنتم. خیلی وقته. میخوایم همدیگه رو خوشبخت کنیم..صدای آرش میلرزیدآرش: ازت ممنونم سینا. ایشاال همیشه با هم خوشبخت باشید. حسی که من نتونستم بهش بدم رو بهش بده. حسی که هیچ شوهر ی نمیتونه به زنش بده...سینا: باشه رفیق بی غیرت و بی ناموسم.سارا دستش را روی کیر آرش گذاشتسارا: سینا دست بزن. سیخ سیخ شده کیر شوهر بی غیرتم. از اینکه یکی میخواد زنتو ببره جر بده سیخ کردی؟آرش سرش را پایین انداخت و به زحمت گفتآرش: آرهسارا دست دیگرش را روی کیر سینا گذاشتسارا: فکر کنم خیلی هم حشریه. احتماال بد جور ی بکنه منو. زنت قراره دوباره عروس شه به دست خودت.در این لحظه سینا از ماشین پیاده شد و در سمت سارا را باز کرد و به داخل ماشین خم شد. از توی داشبورد یک قیچی کوچک در آورد و قسمت باالی لباس سارا را که تور ی هم بود برید. او بریدنش را تقریبا تا باالی ناف سارا ادامه داد. نفس سارا و آرش در سینه حبس شده بود. یک مر د غریبه لباس زنش را در یک کوچه تاریک بریده بود. لباسی که حسابی برایشان خرج برداشته بود. با این برش قسمت باالی لباس از هم باز شد و سینههای سارا کامال بیرون افتاد. آرش متوجه شد سینههای سارا از همیشه بزرگتر به نظر میرسند. سینا با دست راستش سینهسارا را کامل در دست گرفته بود و آن را میمالید. آرش فقط نگاه میکرد. از انتهای کوچه انگار یک ماشین وارد میشد. شیرین در پارکینگ را باز کرده بود اما سینا انگار خیال نداشت از کارش دست بکشد. آرش به سختی میتوانست چیزی بگوید.آرش: یه ماشین داره میاد آقا سیناسینا: تو ناراحت میشی یه ماشین رد شه و سینه زنت تو لباس عروس تو دستای من باشهآرش: آههههههه. اصال. اما اینجا محله شماست. برای خودت بد میشهسینا خیلی حشر ی بودسینا: برام مهم نیست.آرش دید که ماشین نزدیک آنها ایستاد و چراغهایش را خاموش کرد. کسی که توی ماشین بود انگار نمیخواست از آن پیاده شود. فقط داشت نگاه میکرد. سینا انگار دیوانه شده بود. کمیخودش را جابجا کرد و هنوز سینههای سارا را میمالید. سارا آه میکشید. به کمک نور المپ باالیپارکینگ، انگار سینههای سارا برای مردی که توی ماشین بود در دستان سینا نمایش داده میشد. آرش بیشتر از این طاقت نگاه کردن نداشت. پس از ماشین پیاده شد و به سمت پارکینگرفت تا به شیرین ملحق شود.آرش کنار شیرین در ماشین نشسته بود. در حال حاضر هم حشر ی بود و هم عصبانی. نگاهیبه شیرین انداختآرش: به نظرت کار بدی کردیم؟شیرین: نه. خیلی هم سکسی بود. من مطمئنم زندگی هر چهارتای ما خیلی عوض میشهآرش: یعنی خوب میشه؟ این شوهرت خیلی حشریه. میترسم این وسط فقط من نابود بشم.شیرین: سینا قدر یه پورن استار از نظر سکسی جذابه. اما تو هم خوبی.آرش: هه. چشمای سارا که این طور ی نشون نمیداد. خودشو کامل وا داده بود. اصال جرأت نداشت نگاه کنه به اطراف.شیرین: آره زنت یه جنده واقعیهآرش: یه جنده با کالسشیرین ماشین را روشن کرد. وقتی از پارکینگ بیرون آمدند، دیگر آن ماشین را آنجا ندیدند. سارا با همان لباس عروس پاره شده و سینا وارد خانه شدند و سارا با کنترل در ماشین را بست.همه چیز برای سارا و سینا داشت شروع میشد.×××وقتی سارا وارد اتاق شد، شکوه اتاقی که برایش آماده کرده بودند خیلی برایش لذت بخشبود. آرام سینا را بغل کرد و دستش را دور گردنش انداخت و با تمام حسش لبهایش را به لبهای او چسباند. سینا لباس پاره عروسش را پایین کشید و در یک حرکت کتش را در آورد. سارا هم انگار وحشی شده بود. هیچ زمانی در عمرش انقدر حشر ی نبود. انگار از سکس وحشیهم خوشش آمده بود. در حالی که سینا لبانش را میخورد پیراهن سینا را کشید و دکمههای او را کند. و بعد کمربندش را باز کرد. سارا نفس نفس میزد و به سختی خودش را کنترل میکرد. این کمربند لعنتی چرا باز نمیشد...سینا خودش کمربند را باز کرد. سارا لباسش را در آورد و حاال فقط با یک شورت جلوی سینابود. سینا هم تمام لباسهایش را کند. سارا دستش را سمت کیر سینا برد و آن را لمس کر د و یک آه کشیدسارا: جووووووووووووووووووووووووووووووووون. چه کیری. این که دو برابر مال آرشه.سینا با لحن خاصی گفتسینا: جووووووون. از مال بهراد چی؟ از اونم گنده تره؟سارا: آههههههههههه. آره. از همه کیرا گنده تره. قراره جرم بده...سینا به شورت سارا نگاه کرد.سینا: هه. چقدر خوبه شورتت. میدونی چی خوبه؟ اینکه همه امشب تو عروسی رنگ شورت تو رو میدونستند.سارا آه کشید.سینا: کیرمو بخورسارا تا بحال کیر آرش را نخورده بود.سارا: خوشم نمیاد سیناسینا: تمیزه عزیزم. بخورش. خوشت میاد.سارا دهانش را روی کیر سینا گذاشت. سینا سر سارا را به سمت کیرش هل داد. طور ی که سارا عق زد.سینا: یاد میگیری. مثال میخوای جنده خودم بشیسارا دوباره کیر را توی دهانش گذاشت. این کارشان را چند با تکرار کردند تا زمانی که سار ا یادگرفت بدون گار گرفتن کیر سینا آن را ساک بزند.بعد سینا با دستان قویاش سارا را بغل گرفت و او را به سمت تخت برد. سپس او را روی تخت انداخت و خودش روی او خم شدسینا: میخوام بکنمت. میخوام یه زن شوهر دارو بکنم. کیرم واست شق شده جنده کوچولویمنسارا: آهههههه. تورو خدا زودتر سینا. جرم بده. امشب خیلی حشر ی ام. دلم میخواد هزار بار بکنی منوسینا: میکنمت.کیرش را روی کس سارا گذاشت. سارا جیغ کشید. هنوز که سینا کار ی نکرده بود.سینا: عشقم باید عادت کنیبخشی از سر کیرش را داخل کرد.سینا: واست یه سورپرایز دارم.سارا آهی همراه درد کشیدسارا: چه سورپرایزی؟ بیشتر از این کیر گندهسینا سرش را سمت گوش سارا برد و آرام در گوشش گفتسینا: جنده نازنین من، دوست دار ی به آرشت خیانت کنی؟سارا آهههه کشیدسارا: آره. چه جور ی؟سینا: میدونی کی توی اون ماشین نشسته بود؟سارا فقط نگاه کرد و سرش را به عالمت نفی تکان دادسینا: بهراد. بهراد االن پایینه. اما آرش نمیدونه. میخوای بهش خیانت کنی؟ میخوای به من و بهراد همزمان بدی؟سارا اه بلندی کشید. سینا ادامه دادسینا: از کس و کون؟سارا با شهوت و عشق نگاهش کرد و زیر لب گفتسارا: آره. آرشم زنت داره شب عروسی به دو تا مرد کیرکلفت کس و کون میده. بدون اینکهتو بدونی...×××آرش و شیرین هم به خانه آرش رسیدند. در تمام طول راه آرش حشر ی بود و به این فکر میکردکه زنش چگونه زیر دستان سینا سکس میکند. وقتی لباسش را در آورد هنوز حشر ی بود.شیرین وقتی لباسش را عوض میکرد داخل اتاق خوابشان رفته بود. آرش خیلی حشر ی بود و در همین حین تنها با یک شورت وارد اتاق شد. پشت شیرین به در بود. آرش خودش را از پشت به او چسباند. شیرین با عشق نگاهش کردشیرین: نمیشه آرش. قرار نیست ما با هم سکس کنیم. من به سینا خیانت نمیکنم. برو تو دستشویی جلق بزن تا آروم شی....