درباره داستان که پیشنهاد کردمنام داستان: (زندگی دوست داشتنی من )نویسنده: saharlove قسمت: بیش از ۲۰سبک داستان: محارم،بی غیرتی،گی،عشق.وعده می کنم نیمه کاره رها نمی کنمداستان هم واقعی استشاید برای اولین بار باشه در انجمن لوتی یک داستان کاملا افغانی و واقعی.از انجمن لوتی تقاضا می کنم که هر چی سریعتر تاپیک داستانم فعال شوه.تشکر یک جهانزنده باد فارسی زبان های جهان
· سلام به همه دوستان· قسمت ۱سحر هستم ۲۳ سالم است با قد و اندام عالی که در بین دوستان یک مثال هستم چیزی خاصی که دارم در اندام خود باسن است که هم در فامیل ها و هم در بیرون قابل توجه همه قرار می گیره در منطقه یا کوچه ما خیلی از بچه ها نمبر داده که هیچ توجهی نکردیم قدم۱۷۰ وزنم ۷۵ اس از فامیل خود بگویم فامیل ۴ نفری هستیماسم پدرم کریم اس که ۵۸ ساله شرکت دارهاسم مادرم زهرا اس که در حدود ۵۵ سال داره داکتر استاسم برادرم ناصر اس ۲۰ سال داره که نی از درس شد نی از کار ولی بسیار مهربانخودم هم سحر محصل رشته اقتصادهر روز صبح پدر و مادرم صبح ساعت ۷ به وظیفه خود می رفتن تا ۴مادرم هفته ۲ شب هم در وظیفه می بودفامیل بسیار روشن فکری هستیم داداشم هم مصروف درس و دوستان خود است اصلا با من کاری نداره بسیار روز ها تنها در خانه می باشم درس می خوانم فلم هندی دوستدارم فلم آمریکایی دوستدارم و فلم پورن هم زیاد نگاه می کنم داستان های سکسی می خوانم به همین شکل روز ها می گذشت بعضی وقت ها با دوستان دانشگاه خود چکر می رفتیم حتی خانه هم دیگر می رفتیمتابستان سال ۱۳۹۵ بود یک شب همینطور در واتس آپ با دوستم چت می کردم که پیام آمد دیدم نمبر داداشم است وقتی پیام را باز کردم عکس کیر خود را روان کرده خیلی قهرم آمد می خواستم که برم بگویم ای چی کثافت کاری است ولی خیلی ناوقت شب بود نمی شد مادرم و پدرم خواب بودن دیدم آفلاین شده منم بعد از چند دقیقه خواب کردم صبح بیدار شدم هیچ کسی خانه نبود آمده شدم صبحانه خوردم رفتم دانشگاه دوباره که به خانه آمدم باز هم خانه نبود شب هم پدر مادر آمدن ولی ناصر نآمده پیش خود گفتم حتما به دوست دختر خود روان می کرده غلط شده نباید به رویش بیارم پدرم برش زنگ زد گفت پیش دوستم هستم موقع خواب می آیم تا چند روز درست ندیدمش شرم داشت در همان شب ها یک شب دوستم چت داشتم دیدم ناصر آنلاین است برش پیام نوشتم داداش فردا کار داری یا نی دیدم پیام داد نی آبجی گفتم پس چند صفحه درس دانشگاه ام است برام پرنت بکو قبول کرد اصلا چیزی خاصی نبود که پرنت کنه ولی بخاطری که فکرش خوب شوه این را خواستم ازش که فکر کنه فهمیدیم اشتباهی اون عکس روان شده روزها همینطور می گذشت داستان اون عکس هم تمام شد یک روز در اطاق خود بودم زنگ دروازه زده شد رفتم باز کردم یک مرد بود گفتم بلی بفرمایید گفت ناصر خانه است گفتم نخیر شما گفت وقتی که آمد بگویش فردوس آمده بود خودش می شناسه گفتم درست است رفت منم دروازه را بستم خیلی ترسیده بودم فردوس یک بچه بسیار خراب است که تا اون موقع فقط اسمش را شنیده بودم که بسیار بچه ها را لت و کوب کرده بود دزد بود قاچاقچی بود که حتی پولیس هم کاری کرده نمی توانست ترسم از این بود که ناصر با این چکار داره داداش ناصر خیلی آرام بود چند دوستداشت که مثلی خودش بود منتظر بودم که ناصر آمد وقتی گفتمش فقط گفت درست است رفت بیرون اون روز گذشته چند روز بعد در پیام آمد در موبایلم باز کردم پیام را دیدم نوشته است متوجه داداش خود باش کونی فردوس شده خیلی قهرم آمد زنگ زدم در همان نمبر گفتم گو نخورده سگ تو کدام سگ هستی نمبر مره از کجا کردی گفت آرام باش خواهر کونی امروز برادرت کونیش شده فردا تو هم میشی منم خوب دشنام دادم برش قطعه کردم وقتی ناصر آمد هیچ چیز نگفتم غذا را جور کردم با ناصر یکجا خوردم بعد از خوردن غدا گفت من میرم پیش صادق گفتم اوکی ولی در دلم می گفتم خدا کنه این گپ دروغ باشه اون بچه فردوس بسیار خراب بود هر کار کرده می توانست حتی قتل فکرم نارام بود با رفتن ناصر منم خانه را پاک کردم رفتم در اطاق خود خواب کردم پدر و مادر آمد ولی ناصر باز خیلی ناوقت شب آمد چند هفته گذشت از پیام یک روز که از دانشگاه آمدم دیدم ناصر خواب است در دهلیز بخاطری که هوای سرد داره دلهره داشتم آهسته مبایلش را گرفتم رفتم در اطاق خود دیدم که رمز هم نداره باز کردم...
این به چه زبان نوشتاریه.. چهار خطشو خوندم بستم تاپیکو مادرم داکتر است... برادرم ناصر اس... نی از درس شد نی از کار...هر روز صبح پدر و مادرم صبح ساعت ۷ به وظیفه خود می رفتن تا ۴مادرم هفته ۲ شب هم در وظیفه می بود. فلم هندی.. فلم پورناین به چه زبونیه؟ ؟؟افغانی هندیه؟
قسمت ۲وقتی مبایل ناصر را باز کردم اول رفتم مسیج هاش را نگاه کردم چیزی خاصی نبود بعدش رفتم واتس آپ ناصر را باز کردم با خیلی دوستان خود چت کرده بود اول یک اسم یک دختر بود سارا پیام هاش را باز کردم حدسم درست بوده دوست دخترش بود آنقدر زیاد چت کرده بودن هر چقدر بالا می رفتم هیچ تمام نمی شد در همین بالا بردن پیام ها بودم یک قسمت را خواندم که سکس چت بود چند عکس پورن هم به هم دیگر روان کرده بودن در بین عکس ها یک عکس توجه ام را به خود جلب کرد یعنی چی یک مرد دیگه مرد را کون کرده بود زن هم خایه اون مرد لیس زده بود زیر عکس هم سارا نوشته بود من و تو با این کیر کلفت پیش خود گفتم یعنی ناصر آنقدر بی غیرت است یا شاید فقط از خاطری سکس چت این چیزی گفتن سکس چت شان رها کردم رفتم به چت های دیگه ولی چیزی نبود در آخر هم رفتم روی گالری وقتی باز کردمچیزی دهنم باز ماند آنقدر فلم سکس و عکس سکس چندین فولدر چند دانه را باز کردم از گروپ سکس شروع تا گی همه جوری حتی سکس های خودش با سارا هم بود چندانه را دیدم فقط کون کردن بود یکی را باز کردم چند نفر یک دختر می گایدن پیش خود گفتم بهتر است دیدن را بس کنم که از خواب بیدار نشه زود بردم مبایل نزدیکش گذاشتم دوباره به اطاق خود آمدم پس یعنی داداش این طور یک مرد است اصلا نمی فهمیدم که باید چی کار کنم وقتی از خواب بیدار شد مبایل خود را نگاه کرد ولیفقیه خبر نشد که دست زدیم چند روز گذشت ولی من ناصر را زیری نظر داشتم که چیز می کنه با کی گپ می زنه یک روز که از دانشگاه زودتر به خانه می آمدم ناصر را با چند نفر دیدم که از خودش کرده بزرگ بودن ۳۵ تا ۴۰ به نظر می آمدن چشم ناصر که به من خورد از اونا خدا حافظی کرد آمد سلام کردیم گفتم اونا کی بود گفت دوستایم گفتم خودت چند سال داری که با اون سن بالا ها دوست شدی سرخ شد خواستم حالت قهر خود را تغییر بتم گفتم خوب چی دوست داری به ضهر جور کنم گفت هر چیز که تو هم دوست داری گفتم پس امروز میریم کباب می خوریم در بیرون خوش شد قبول کرد وقتی خانه آمدیم گفتم میرم آمده میشم که بریم رستوران گفت درست است منم رفتم اطاق خود انباری لباس های خود را باز کردم چند دست شلوار و جن از آلمان دختر خالم برام روان کرده یکی را انتخاب کردم که بسیار دوست داشتم به خصوص که باسنم را خیلی سکسی نشان می داد پوشیدم در آینه قدیمی خود را برانداز کردم واقعا عالی شده بودم شلواری بود که هم در بیرون پوشیده می شد هم در خانه وقتی پشت خود را به آینه کردم گپ دوستانم به یادم آمد که همیشه میگن سارا چی باسنی جور کردی شوهر آینده خود دیوانه خواهد کردی واقعا راست هم بود حالی که خودم می دیدم خیلی سکسی شده باسنم چربی هیچ نداره ولی بزرگ با کمر باریکم خیلی عالی معلوم می شد از اطاق که بیرون شدم ناصر دید لبخند زد گفت عروسی که نمیریم گفتم ولی بیرون رفتن هم مهم است انسان باید منظم باشه گفتم اگر بد معلوم میشه دیگه لباس بپوشم گفت نی خواهر گلم خیلی عالی شدی وقتی می رفتم دستشویی پشتم طرف ناصر شد یک لحظه روی خود به طرف دور دادم که بگویم منتظر باشه دیدم که دو چشمش طرف باسنم بود هیچ چیزی نگفتم وقتی از دستشویی بیرون شدم رفتیم بیرون در تمام راه به فکرم می آمد یعنی واقعا باسنم را نگاه می کرد اگر نگاه می کرد چرا اون من که خواهرش هستم و اون هم دوست دختر داره ای ناصر را چی شده هیچ معلوم نیست خیلی تغییر کرده تا به رستوران که رسیدیم چندین نفر را احساس کردم مستقیم باسنم راه نگاه داره ولی ناصر هیچ چیزی نمیتوان گفت در دلم گفتم داداش بی غیرت...