سلام ممنونم که خوندین و امیدوارم پسندیده باشین این داستان تک قسمتیه توهم یا تخیل ؟!!!!وقتی کسی بخواد خیالات غیر واقعیشو به عنوان واقعیت به خورد دیگران بده بهش میگن متوهم و به اون خیالاتشم میگن توهم اما در نوشتن داستان نویسنده قصد واقعی جلوه دادن رویداد ها رو نداره و این ینی اینکه تعریف بالا در موردش صدق نمیکنه در داستاننویسی نویسنده از قدرت خیالپردازی (تخیل) خودش برای به تصویر کشیدن یک موضوع غیرواقعی( خیالی )استفاده میکنه
علاقه زیادی به داستان نویسی دارم اما وقتش رو ندارم، اولین داستانم که قطعا نباید زیاد عالی باشه. در این تاپیک گذاشتم که اگه تونستم ادامه بدمبیمار توهم قسمت اولپسر روی صندلی دو نفره ی کهنه و سخت اتو بوس دانشگاه، رو به سمت دختران نشسته بود. غرق در پوچی، چشمانش را به نقطه ای خیره کرده بود. او که تا به حال از خانواده دور نشده بود سه ترم را به شکل نا خوشایندی در زنجان بسر میبرد. فشار تنهایی و دوری از خانواده و نمرات رو به افتی که برای هر فرد دیگری ترس مشروطیت و اخراج را شکل می داد ، اما پسر بدون تامل و و درنگ به چیز مهمی، گوشه ای تکیه می داد و به گذر افراد دور و ور خیره میشد. حال اینجا چشمان درشت و قهوه ای اش رو به دختر سبزه و نهیف اندام گره خورده و انهنای اندام دختر را به دستان فکر خود میسپرد. دختر شرمسار و خشمگین لباسهای خود را می پوشاند و مرتب میکرد، اخم داشت و هر جور شده میخواست عصبانیتش را به پسر نشان دهد.وقتی همه ی اینکار ها فایده ای نداشت از صندلی خود بلند شد بر صندلی رو به انتهای اتبوس نشست. گرمای ساعت 2 ظهر که مسیر شهر به دانشگاه خلوت بود کسی برای دیده شدن مقابل چشمان پسر نبود، نا چار به دیوار های کنار مسیر نگاه کرد تا در ایستگاه دانشکده پیاده شد. کلاس ساعت دو ونیم در یکی از کلاسهای طبقه دوم برگزار میشد. ارام به سمت پله ها رفت. دختری با شلوار لی تنگ و مانتو کوتاه جلو تر در حال بالا رفتن بود، ران درشت و خوش فرم بهانه ی خوبی برای تخیل سازی و لذت بردن را برای ایمان فراهم می اورد. در چرخش از پاگرد پله ها سینه متوسط و افتاده ی دختر که بخاطر گرما لباس زیری به تن نداشت لابلای دکمه ها و درلحظه کوچکی قسمتی از پوست سفید و بلورینش دیده شد. یک دقیقه اما دنیای از چشم پراکنی و ثبت بهانه برای رویابافی بهترین اتفاق ان روز بود. چند دقیقه زودتر بکلاس رسید بدون سلام به کسی گوشه انتهایی رفت و نشست. ده دقیقه بعد استاد وارد کلاس شد و حضور غیاب را شروع کرد، حال روحی و نمرات بیانگر وضع مشخصی بود که اهمیتی به حضور و غیاب و خواب و بیدار ایمان ندهد. ایمان چشمانش را بست و برای صحنه چند دقیقه پیش داستانی را درست کرد: ایمان با عصبانیت خود را به سارا رساند، دستش را گرفت و به سمت خودش کشید، هردو در حال غر زدن به همدیگر بودند. هیچکدام دیگری را نمیتوانست متقاعد کند که اشتباه از ان یکی بوده. برای شروع کلاس بحث را تمام کردند و سر کلاس نشستند، بعد از کلاس ایمان دست سارا را دومرتبه گرفت و از او خواهش کرد برای دلجویی و رفع کدورت به کافی شاپ بروند.سارا هم قبول کرد و سوار بر اتوبوس به سمت شهر حرکت کردند، گرمای ساعت 4 بعداز ظهر و ماه رمضان محیط خلوتی را در شهر ایجاد کرده بود. سوار تاکسی شدند، ایمان دستش را از پشت و زیر چادر دور کمر سارا انداخت، با محبت از او دلجویی کرد. دختر که از قلب پسر خبر داشت محبت او را قبول و دیوانه وار چهره پسر را وارسی میکرد. پسر که میدید دل و بدنش اجازه نمیدهد از دختر جدا شود از راننده خاست دربست تا بلوار ازادی برود. درگوش سارا گفت که چادرش را جلو بکشد و پوشیده بشیند. دستانش را از زیر بغل به جلو اورد و سینه دختر را به دست گرفت،نرمش ارام همراه پچ پچهای عاشقانه بدن دختر را گرم کرده بود. گاهی نفس گرمش را به گوش و گردن میرساند دستش را با نوازش و مهارت بالا و پایین میبرد و بدون جلب توجه شکم و سینه های سارا را لمس میکرد. به سختی یکی از دکمه های مانتو را باز کرد و سوتین اسفنجی زرد رنگ را به دست گرفت. تازه شروع به عشق بازی کرده بودند که داشتند به مقصد میرسیدند. ارام دستش را خارج کرد و برای اینکه حرکت دستش معلوم نشود از سارا خاست کرایه را حساب کند و با این تحرک او، دستش را بیرون اورد.از تاکسی پیاده شدند، این موقع سال کافه و بستنی فروشی ها مخفیانه در طبقه دوم مشتری ها را راه میدهند و به همین جهت مکان خلوت و دنجی است. یکی از بستنی فروشی ها که ظاهر نامناسبتر و غیر لوکسی داشت را انتخاب کردند و با صاحب مغازه صحبت کردند و بالا رفتند.ایمان کنار سارا نشست و فروشنده یک لیوان فالوده بستنی و یک لیوان طالبی بستنی را اورد و پایین رفت. ایمان قاشقش را برداشت و کمی از طالبی بستنی را به دهان سارا گذاشت و بقیه قاشق را خودش خورد. سارا که در تاکسی به هیجان رسیده بود تحمل نداشت، یک قاشق بستنی به لب گرفت و لبهایش را به لبهای پسر نزدیک کرد ارام لب گرم و بستنی سرد تضادی لذت بخش را ایجاد کردند. همیشه در این حالتتها روی صندلی هایی مینشستند کا پشت به پله ها باشد. ایمان همراه مکیدن و بوسیدن سارا دستش را روی مانتو برد دو دکمه را باز کرد دستش را به پشت برد و بند لباس زیر را باز کرد و در گوش سارا خاست که اگر میتواند سوتین را در بیارد و در کیفش بگذارد، دختر چادر را کنار گذاشت و به سختی این درخواست را انجام داد و دو مرتبه بعد از پوشیدن چادر نشست.
بیمار توهم قسمت دومسینه های سفت و لیمویی شکل دسترسی بیشتری پیدا کرده بود، نباید عجله میکرد مجددا بستنی خوردن و لب گرفتن را شروع کرد گردن و گوش دختر را میبوسید و در همین حین با دست از روی مانتو بدن را لمس میکرد. سارا با نفس های عمیق و محکم بدون حرف زدن التماس میکرد. و ایمان به ارامی دستهایش را داخ لباس و روی بدن سارا میبرد. حلقه ای نوازش کردن سینه و فشار دادن نوک ان و بوسیدن قسمتی از شکم و دستها دختر را به گرمترین حد ممکن رسانده بود. دکمه ی شلوارش را باز کرد، زیپ را پاین کشید و به ایمان چشمک زد اما ایمان بدون توجه مکیدن نوک سینه ها را شروع کرد و دستش را دور ناف و کمر میکشید. بعد از کمیادامه سارا بی حال سرش را روی شانه پسر گذاشت و توان نشستن را نداشت و یک دستش را در دهانش گذاشته بود و گاز میگرفت و دست دیگرش را روی بدن ایمان میکشید. حالا وقت ان بود که پسر دستش را پایینتر بیاورد و دور کمر شلوار را نوازش کند و هر ازگاهی دستش را پایینتر بیاورد و از روی شلوار رانها را چنگ بزند. نگاه های خواهشمندانه ی سارا کار ساز نبود و لبش را روی گردن ایمان برد و گردن ایمان را میبوسید، می دانست نمیتواند لباس ایمان را باز کند چون اگر کسی می امد خودش زیر چادر استتار میکرد ولی نامزد قانونی اش در این شهر غریب و دور از خانه وسیله ای برای پنهان شدن نداشت، به همین جهت نهایتا میتوانست از روی لباس الت همسر را بدست بگیرد. ایمان هنگام نوازش از روی شرت فهمید که خیسی لباس سارا خیلی بیشتر از همیشه است. قاشق بستنی را روی زمین انداخت و برای برداشتن قاشق نشست با دست لبه های لباس زیر را پایین کشید و با لبها مکیدن بدن دختر را شروع کرد. چند مکیدن عمیق فشار دادن زبان و مالش چوچول با دست و با دست دیگر فشار دادن سینه ها، سارا اماده بود که با ادامه ی این حرکات ارضا شود اما ناگهان ایمان بلند شد و فاصله گرفت و خاست که دختر بدنش را با چادر بپوشاند، چند پله را پایین رفت و فروشنده را صدا زد، دید که فروشنده خارج از مغازه روی صندلی نشسته، برای اینکه داخل نیاید به سرعت یک بطری اب معدنی از یخچال برداشت و سمت درب رفت و از مغازه دار بخاطر بستنی خوشمزه تشکر کرد، محل قاشق ها را پرسید و درب را روی هم گذاشت و یک قاشث برداشت با خیال راحت به طبقه بالا رفت. سارا که بعد از دوبار به اوج رسیدن متوقف شده بود حال بدی پیدا کرده بود. ایممان جای قبلی روی زمین چمباتمه نشست و با کلمات عاشقانه سارا را ارام کرد. و مثل همیشه با نوازش کارش را شروع کرد. کمی بعد بوسیدن و مکیدن سینه را مورب ادامه داد و به پایین بدن سارا حرکت کرد دستهایش را روی ران سارا میکشید. از سارا خواست که نمی خیز بایستد د مکیدن و بوسیدن الت را شروع کرد، دستش را روی باسن دختر برد و کمی شلوار را پایید دان و لمبرهای باسن را لمس میکرد سارا که بیحال و شل شده بود رو صندلی نشست و به جلویی ترین قسمت صندلی تکیه داد تا تمام محیط باسنش روی هوا باشد. ایمان یک انگشتش روی چوچوله و یک دستش روی ران و باسن و زبانش روی الت به خوبی هنر نمایی میکرد. سارا با نفس های تند ناگهان ارام شد و کلامی نگفت ایمان دست از حرکاتش برداشت روی صندلی نشست و محکم دختر را در اغوش میفشرد.بعد از ده دقیقه سارا لباسهایش را درست کرد و پایین رفتند هنگام حساب و کتاب فروشنده بعد از دور شدن سارا رو به ایمان کردف به دلیلی که میدانی پنجته هزار تومان بیشتر بده، ایمان که مشکل مالی نداشت مخالفت نکرد و با کمال میل کارت کشید و از مغازه بیرون رفت. پسر که داستانش تمام شده بود چشمانش را باز کرد از استاد اجازه خاست ابی به صورت بزند تا حالش سر جا بیاید به سرویس رفت، بعد از خالی کردن خودش و شستن صورت به چهره ای شاداب به کلاس بازگشت .پایان قسمت اول و دوم
داستان تک قسمتی دیگری به اسم روباه بخش اول (توضیح: خواننده میتونه داستان رو ادامه داستان قبلی درنظر بگیره و این داستان بیشتر قصدم تمرین داستان پردازی بود)میثم سریع از کلاس بیرون اومد و خودش رو به وحید رسوند، اون تنها دوستی بود که وحید گاهی بهش اعتماد میکرد. به بوفه دانشکده رفتند و مشغول خوردن چای نبات همراه کشیدن سیگار سعی میکرد حال و هواش رو عوض کنه، نیم ساعتی به همین منوال گذشت، میثم به وحید پیشنهاد کرد شب برای تولد دوست دخترش همراهش به کافه بیاد تا هم دورهمی داشته باشند و شاید بهونه ای شه تا با یکی از دوستای مینا رل بزنه، عکس تمام پسرهایی دیگه به راحتی این پیشنهاد رو رد کرد. میثم که از رفتارای اون عصبی شده بود خداحافظی کرد تا به کارهای خودش برسه. امشب برای اون یه شب خاص و ویژه بود، به مینا گفته بود برای کاری درگیره و نمیتونه شب پیش اون باشه و با دوستش هماهنگ کرده بود تا یه دورهمی دخترونه برای مینا ترتیب بدن، خودش هم برای جبران و عذرخواهی توفضای سبز دانشکده عشقش رو ملاقات کنه.-سلام خوبی عزیزم؟ امروز مثل خورشید درخشان شدی... زیباییت به وسعت کرانه آسمونه و من به اندازه مجموع تعداد مولکولهای کهکشان راه شیری دوست دارم. مرسی که اجازه دادی تو زندگیم تجربت کنم.مینا سرش رو روی شونه های پسر گذاشت و با لبخند روی گونه احساسش به جمله ها رو جواب داد.-با اینهمه تفسیر میدونم برات سوال میشه که چرا نتونستم امروز پیشت باشم، شاید یه وقتایی تو زندگیمون پیش بیاد که برای رابطمون کار درست رو انجام نمیدیم که هیچ، صد مرتبه بیشتر به اون آسیب می رسونیم، امروز رو تا وقتی که اجاازه داری بیرون بمونی باید پیشت میبودم و این کلی ناراحت کنندس، اما حداقلش اینه که با نپرسیدن دلیلم منو مجبور نکنی تا دروغ بگم...دختر خشمش رو فروخورد و با همون لبخند گفت +کاش یک کلمه از جمله های قشنگی که میگفتی رو باور داشتی اونوقت میدیدی تمامم رو خرجت میکردم، همین کاراته که باعث میشه منم ترجیح بدم همچین روزی با بقیه دوستام قرار بذارم و اهمیتی بهت ندم.الانم ازت میخام هیچ حرفی نزنی تا ترکیب چشمای قهوه ای و گونه سبزت با درختای بید درحال پشت سرت، شیدایی حالمو به اوجش برسونن.نیم ساعت که گذشت مینا خداحافظی کرد و به طرف شهر محل قرار با دوستاش حرکت کرد. به کافه پاتوق همیشگی که رسید با صحنه ای که انتظار داشت روبرو شد. سه نفر از هم کلاسیهای صمیمیش و کیک تولد و جشن مختصر و کوچیک خودمونی...با کلی بگو و بخند نوبت به فوت کردن شمع تولد میرسید. آرزوی اون خیلی ساده کوچیک بود، کاش میثم مثل پارسال دنبال گردش و تفریح خودش نباشه و قصد سورپرایز کردنمو داشته باشه.کادوها هم باز شد و خبری از عشقش نشد... با تاکسی به بام زنجان رفتن تا غروب رو از نمای رمانتیکی ببینن و روزشون رو دل انگیز تموم کنن. اینجا وسط هفته کمی خلوت و دنج تر از بقیه روزها بود، تو جای همیشگی نشستن و اهنگ عالیجناب عشق رو گوش می دادن، هنوز تا موعد تلاقی سرخ و سفید روی شهر زنده و ساده وقت مونده بود که صدای همین اهنگی که گوش میدادن از ماشینی با صدای بالا از پشت سر نزدیک میشد، مینا برگشت و صحنه دلخواهش رو دید. میثم کنار اونها ایستاده بود.میثم با روژان هماهنگی انجام داده بود تا درست زمانی که مینا توقع نداره سورپرایزش کنن، این موقعیت عاشقانه ترین و بهترین زمان ممکن بود.دختر بدو بدو سمت عشقش دویید و به محکمی اون رو بغل کرد و بدون توجه به دور و ور اون رو سمت خودش فشار میداد. بعد روی سنگ نشستن و مشغول لذت بردن از حضور همدیگه شدن. دوستان مینا اون رو تنها گذاشتن تا راحت باشن و...گذر زمان به سرعت طی شد و ساعت حوالی نه رو نشون میداد و باید سمت خابگاه حرکت میکردن. سوار ماشین مینا جلو و سه دوستش پشت نشسته بودن.+میثم اول برو سمت کارمندان تا روژین رو برسونیم بعدش ما رو ببر دانشگاه.-عزیزم ساعت نه باید خابگاه باشید و ده دقیقه دیگه اخرین اتوبوس حرکت میکنه، اول شما رو میرسونم و بعدش دوستتون رو میرسونم.*مزاحمتون نمیشم همینجا نگهدارید من با تاکسیای خطی میرم.+شما مراحمید. امشب هم خیلی زحمت کشیدید تا من بتونم این سورپرایز رو تدارک ببینم.-باشه پس، آقایی خیلی ممنون .موقع خداحافظی بغض مینا رو گرفته بود. اون به اندازه ی کافی از بی محلی و رفتارای میثم ناراحت بود، بخاطر حضور دوستانشون خداحافظی سردی داشتند و سریع از هم جداشدند.میثم سوار بر ماشین در حال رسوندن روژین+ دستت درد نکنه، امروز خیلی زحمت کشیدی...*قابلی نداشت، من هرکاری میکنم تا بتونم سول میتم رو برای خودم نگه دارم، اونقدر سخت بهش رسیدم که حاضرم کنار یه دختر دیگه دیدنش رو هم تحمل کنم، امااااا....+اوقاتمون رو تلخ نکن، هزاربار بهت گفتم و این خودت هم بودی وسط رابطه ی من و مینا اومدی پیشنهاد دادی باید همه چیزش رو هم بکشی، من هم اولا فقط بخاطر قانونای مذهبی مسخره مینا و سردیش قبول کردم رابطه با تو رو شروع کردم مکث پر معنایی بین کلامش شکل گرفت، و بعد خودش سکوتش رو شکست و ادامه داد+هرکسی از بیرون نگاه کنه قضاوت میکنه و یه ادم دو روو در نظر میگیره ولی کسی نمیتونه احساس من رو بفهمه حالا حس یکسانی بین تو و مینا دارم، فکر کردن به انتخاب بین تو و مینا منو افسرده میکنه....*وقتی پارسال براش تولد نگرفتی تا دل منو بدست بیاری یکم اعتمادم بهت پیدا شد، اینکه امسال بعد اجازه من بازهم براش تولد نگرفتی و یک ساعت برای دیدنش وقت گذاشتی میفهمم که داری از پوست چرکت د رمیای....+مدتهاست صبر کردی و کم کم داری به هدفت میرسی بس میدونی که به این زودیا انتخاب من تو نیستی... *مرسی که احساساتمو نمیبینی و رک و رو راست داری بهم میگی جنده+صد البته که جنده کوچولوی میثمی، هر خانومی مال اقاشون همه جوره پایس...*خراب کاری ای که کردی رو بیشتر پخشش نکن، بوش بیشتر بلند میشه+ داشبورد رو بازکن، پیشاپیش برای عذرخواهی تولد مینا برات هدیه گرفتم از دلت درارم....*چه حلقه خوشگلی، دیوونه از کجا پول میاری هر سری کل پولاتو خرج من میکنی..... نمیخای دستم کنیپسر حلقه رو دست دختر انداخت و اون هم برای تشکر لبهای گرمشو رو لبهای مغرور و سرد پسر گذاشتدستاش رو در دست گرفت و با زور کمی با سمت اغوش خودش فشار داد. پسر با کم محلی دور شد.+ هوووی وسط خیابون اصلی شهر وایستادیما...و بعد شرو به حرکت کرد، کمی بعد *کنار داروخونه نسیمینا نگه دار چندتا وسیله باید بگیرم.+اوووم تا باشه از این خریدا*ایکبیری، انگار من پسرم، هر سری کلی باید منتاینو بکشمدر داروخونه*سلام عشقم#به به روژین خانوم، از این ورا ؟؟ ماهی یکی دوبار پیدات ممیشه اونم پای اقا میثم وسطه، وگرنه حالی از ما نمیپرسی که،*نه اینکه خیلی وقت داری، هربار برنامه بیرون ریختم پیچوندی، ازت وسیله هم که میگیریم جنس اشتباهی میدی،اخه ادم حسابی تو نمیدونی من بهش نمیدم و فقط براش ساک میزنم، کاندوم بی حسی دادی من دهنم لمس شده... استفاده نکرده انداختم مونده گوشه خونه.#شرمنده اینسری مهمون من، با چه مزه ای دوس داری؟*این سری توت فرنگی#بفرما*بعدا میبینمت باهات حساب میکنم، فعلا پول ندارم#یه تعارفی زدم... جدی جدی داره میره*خدافظ تا بعددختر سوار ماشین شد و بعد ازکمی بگو بخند سمت خونه دانشجویی پسر حرکت کردن. بعد از خرید پیتزا و بسبسنی و کمی خوراکی حوالی ساعت دو و نیم به خونه رسیدن.پسر کلید انداخت و درب رو باز کرد و ابتدا داخل شد، وسیله ها رو روی اپن گذاشت و کولر رو روشن کرد، دختر با غمزه و عشووه طوری که حسابی جلب توجه کنه دکمه های مانتوش رو باز میکرد، تاب سفید با خال های قلبی شکل صورتی که برجستگی کوچیک و لیمویی شکل به خوب از داخل اون خودشون رو نشون میدادن.دختر درحالی که هم گرمای هوا و هم گرمای وجودش بهش فشار میاورد. دکمه ی شلوارش رو بازکرد، زیپش رو پایین اورد، کمی خودش رو عقب داد تا قمبل باسنش به چشم بیاد و اروم اروم اون رو پایین اورد، با مکث طولانی پشت به پسر خم ایستاد تا سعی کنه پاچه های شلوار رو از پاش دربیاره و بعد اون رو روی مبل گذاشت، هنگام راه رفتن به سمت اتاق یک پاش رو دقیقا جلوی پای دیگش میگذاشت و بعد پای دیگه، تا علاوه بر اروم رفتن، لرزشی هم به کمرش وارد شه، یک کشوی کوچک در اتاق چند لباس اون جا داشت تا اینجور روزها به راحتی تو خونه دانشجویی میثم ازاد باشه، یک دامن بلند مشکی با پارچه زخیم اما تنگ با چاک هایی تا زانو تن کرد.پیش پسر رفت و وسایل شام رو اماده کرد..بعد از خوردن شام روی کاناپه تو اغوش هم دراز کشیدن و جمله های عاشقانه ای که بلد بودن برا هم میگفتن، دستهای زخمت میثم به نرمی روی بدن دختر می رقصید.ساعتی به همین منوال گذشت صورت سفید دختر سرخ شده بود. سینه های کوجکش در هم جمع شده و از فشاررو بترکیدن بودن. روژین سعی میکرد با فشار دادن میثم سینه و پاهای خودش رو بیشتر به بدن میثم بماله. مکیدن لبها افاقه نمیکرد و پسر بوییدن و بوسیدن گردن و گوش های دختر را ادامه میداد. حال وقت اون بود دست هاش رو پایین تاب ببره و کم کم اون رو بالا بیاره، تا جایی که سینه های مرمری و قرمز دختر دیده شه. اونها رو تو دستاش گرفت و نوازش میداد. تحمل روژین به سر رسیده بود، دامن خودش رو در اورد و یک پای پسر رو بین پاهای خودش نگهداشت و فشار رو بیشتر میکرد تا قسمت بیشتری از بدن میثم رو حس کنه دست به کمر پسر و دست دیگه روی شلوارش گذاشت و با لمس کردن اونهاهردوشون رو هیجانی تر میکرد.میثم بلند شد و دختر رو در حالت نشسته روی مبل گذاشت، خودش روی زمین زانو زد، چوچوله و واژن دختر رو با زبون لمس و با لبهاش می مکید. دستهاش بیکار نبودن و گاهی نوازش رانها و گاهی با نوازش سینه همراهی میکردن. دست و پا های روژین شل شده بودن و به سختتی میتونست چند قدم رو راه بره. سمت کیفش رفت یک کاندوم برداشت و پیش میثم برگشت، لباس اون رو کامل درآورد و بعد از چندبار بوسیدن الت نیمه سفت، کاندوم رو روی اون انداخت، روی مبل دراز کشید و از میثم درخواست کرد تا بالا سرش بیاد.چن دقیقه خودش لیسیدن و مکیدن رو انجام میداد، دندون هاش رو پشت لب و زبونش پنهان کرد، با دستش کمر میثم رو گرفت و اون رو به سمت دهن خودش فشار داد، به این شکل به پسر فهموند که یکم تلمبه و حرکت کیرش تو دهن روژین میل و باب اونه ووقتی نمیتونست اون رو توی کس یا کون خودش تجربه کنه از اینکه بتونه کل درشتی اون رو حس کنه لذت میبرد اما محکم انجام شدن یا تکرار زیادش حالت تهوع بهش میداد، با دست مانع ادامه حرکت میثم شد و الت رو کامل از دهنش دراورد و با بوسیدن اون به خودش استراحت می داد. دستای میثم تو همین حین ها روی کس و چوچوله روژین بازی میکرد. حرکت انگشتش رو تا بالاتر از سوراخ کون ادامه میداد و تا رو چوچوول برمیگشت. دستش رو توی موهای پرپشت شرمگاه چنگ میزد و کمی اونها رو میکشید. شیطنتش باعث میشد تا کمی انگشتش رو به سوراخ کون بیشتر فشار بده. روژین میثم رو سمت خودش کشید، به اون پشت کرد و روی مبل دراز کشید. اون هم روی مبل کنار دختر دراز کشید. میثم با دستهاش سینه ها و کمر روژین رو نوازش میکرد ، دختر هم اول کاندوم رو از رو کیر پسر دراورد و بعد کیر پسر رو با دست بین رانها و روی کسش تنظیم میکرد و بعد پاهاش رو به هم محکم میکرد. پسر هم حرکت ارام عقب جلویی به خودش میداد، خیسی کس دختر باعث میشد کیر با فشار کمی بیشتر به سمت داخل رفتن حرکت کنه و روژین با دست اون رو به عقب میکشید. این حرکت روی چوچول و فضای داخل لذت بیشتری رو به دختر میداد. از اونجایی که نمیشد این حرکت رو تند انجام داد میثم بالشتکی اورد و روی مبل گذاشت و روژین رو روی مبل دراز کزد. اینجور بدون ترس از دخول، میتونست کیر خودش رو با سرعت بین پاهای دختر حرکت بده. بعد از چند حرکت تند، کیرش رو با دست روی کس تنظیم میکرد وهمراه با فشار کم بالا و پایین میکشید، تو این موقع ها صدای ناله و اه روژین به بیشترین حد خودش میرسید و کمی بعد دومرتبه بین پاها میگذاشت و حرکت تند رو ادامه میداد. بعد سه بار تعویض حرکاتش حس کرد نزدیکه اومدن ابش رسیده، خودش رو متوقف کرد با انگشت سوراخ کون رو بازی داد، کمی اب دهن کمک گرفت تا انگشت کوچیکش رو داخل کنه ، تنگ بودن سفت کردن روژین نمیذاشت این اتفاق به خوبی بیافته با بوسیدن گردن از اون خاست خودش رو شل نگهداره، جز انگشتانش چیز دیگه ای داخل نمیشه. از روی دختر بلند شد اون رو برعکس کرد و پاهاش رو بالا برد. ادامه بازی انگشت کوچیکش رو باز شروع کرد، از روژین خاست با دستهاش کپل باسنش رو باز نگهداره تا خوب سوراخش باز بمونه. انگشتش رو دراورد و جوری که حداکثر یک سانت از سر کیرش وارد شه اون رو روی کون دختر میزون کرد.با دستهاش کیرش رو بازی میداد. آب حجیم و پر فشاری با قدرت وارد کون روژین شد.گرمای اب بدن روژین رو به لرزه انداخت بخاطر لذت زیادی که از این میبرد خودش رو سفت کرد تا حتی یه قطره از اون اب بیرون برنگرده، میثم برای اینکه خوب ارضا شه سریع روژین رو برگردوند و تلمبه لاپایی رو تکرار کرد. حدود یک دقیقه که گذشت بیحال روی دختر دراز کشید.دختر دستش رو روی کسش گذاشته بود و بازی به چوچول خودش میداد.*عشقم تاحالا ابت اینجور خالی نکرده بودی، کلک از کجا یاد گرفتی؟+تو یه پیجی تو اینستا میخوندم، امتحان کردم ببینم خوشت میاد یا نه.*اوووم، اون قدر خوشم اومد که ته دلم به وسوسه افتاده مزه کیرتو توی سوراخم بچشم، اما از دردی که دوستام تعریف کردن میترسم.+نفسم حتی اگه خودت هم مایل باشی من از دلم نمیاد با اینکار بهت اسیب برسونم.*میثم من سیر نشدم، به خارش افتادم که همین الان امتحان کنم. برم کاندوم هفته پیشیه رو بیارم؟؟؟؟+میگم نه باز حرف خودتو میزنی، برو خودتو بشور بیا با انگشت حالتو خوب کنم.*آخ جوووووون زودی برمیگردم.(بعد چند دقیقه) *من آمادم، همونجور که راحیل یاد داده بود مایع دسشویی زدم با انگشت با خودم بازی کردم و هم خودمو شستم و اب کشیدم زودی برگشتم پیشت.+عزیزم میدونم با این تحریک کردنا میخای منو وابسته به خودت کنی تا کنارت بمونم، من با همین لاپایی که ارضام میکنی وابسته و مطیعتم، به هیچ وجه بهت اسیب نمیزنم.میثم دختر رو به دسته مبل تکیه داد و به لمبر های اون سیلی میزد و اون رو سرخ کرده بود. روژین که لرزش های باسن و قدرت سیلی حتی کسش رو هم میلرزوند مقاومت نمیکرد و آهو اهوی میکرد تا میثم رو حشری تر کنه.پسر انگشتاش رو به سوراخ کون فشار میداد. اونقدر خوب باز شده بود که براحتی پذیرای انگشت شست بود.با هر دو انگشت شست دهانه بیرونی سوراخ رو گرفته بود و کون تنک روژین رو باز میکرد. کلاهک کیرش رو وارد کون سرخ شده ی روژین کرد و در گوشش گفت، + یه ساعت دیگ به غلط کردن افتادی بهت میگم دنیا دست کیه*من دختر بدی امم، جوری تنبیهم کن که هیچ موقع فراموشش نکنممیثم ایده بهتری به ذهنش رسید. یه رز لب از کیف روژین اورد. دختر رو طاق باز روی زمین دراز کرد و لنگهاشو بلند کرد. قسمت انتههایی و بزرگتر رژ لب رو توی کون دختر وارد کرد و اون رو کم کم بازی میداد. خودش با زبون و لب به سراغ کس قرمز و ورم کرده حمله ور شد. زبونش رو درست میکرد و روی سوراخ دختر فشار می داد.ناله همراه لذت از دختر کل خانه رو پر کرده بود. با این فشار و بازی با کون، روژین با چند فریاد اروم گرفت پاهاش رو جمع کرد و بعد از کمی پهن روی زمین دراز کشید. میثم رژ لب رو تو همون حالت ول کرد روژین رو به اسمون دراز کشید و میثم بغل اون خابید و پاش رو روی کس روژین گذاشت، وزنش رو که روی دختر ول کرد اتفاقی رژ لب کاملا داخل رفت، روژین ای کوچک ریزی کشید و شروع به خندیدن کرد.هردو یک ساعتی در اون حالت روی هم میچرخیدن و عاشقانه هایی نثار همدیگه میکردن. *بدجوری به رژه لبه عادم کردم. اصلا حسش نمیکنم خخخخ+بگم این جنده خانوم چه بلایی سرش بیاد، که این چیزا رو به تو یاد میده، دسام بهش برسه یه بادمجون اندازه مچ دستم تو کونش جا میدم که عبرتش بشه.*یسری بهش میگم نتونستم کیرتو تحمل کنم و بهم یاد بده، به اون بهونه انگشتش میکنم و تلافیتو سرش میارم+جون بابا، برنامه بریز خودمم حضوری باشم،*تا یکم باهات شوخی میکنم سریع پر رو میشیدختر سمت دسشویی رفت خودش رو شست و بیرون اومد. مانتو و شلوارش رو بدون پوشیدن تاب و سوتین و شرت تنش کرد لباسهای زیرش رو داخل نایلون توی کیفش گذاشت. بعد از بوسیدن لبهای میثم از اون خداحافظی کرد و از خونه بیرون زدمیثم تلفنش رو برداشت، فیلم برداری رو قطع کرد و فیلم مخفیانه ای که گرفته بود رو همونجور که مینا درخواست داده بود از واتس اپ برای مینا فرستاد.
داستان سومم عشق پاک قسمت اولوقتی رتبه کنکور ارشدم ۶۰ رو دیدم از خوشحالی جیغ کشیدم، رفتم تو حال مامانمو بغل کردم کلی خودمو لوس کردم برگشتم اتاق تلفن رو برداشتم و به مسعود زنگ زدم.+ سلام، کجایی؟ همین الان باید ببینمت._ سلام یه امون بده بعد پشت هم حرفتو بزن،عزیزم سرکارم، خیلی اتفاق مهمی افتاده؟+نگران نباش، خیلی خوشحالم، خواهش میکنم مرخصی بگیر بریم بیرون یکم چرخ بزنیم._ تو کرونا از خونه میترسیدی در بیای چی شده یدفه، حتما خیلی واجبه دیگ، ببینم سرپرستمون رو میتونم راضی کنم یا نه(نیم ساعت بعد) خانومم تا یه ساعت دیگه میام پیشت، لباس خوشگلاتو تنت کن.+منتظرتم، میرم آماده شم، خدافظرو تخت دراز کشیدم چشامو بسته بودم و نفسهای عمیق میکشیدم. کمی آرومتر که شدم+مامان من برم یه دوش بگیرم آماده شم با مسعود میاد اینجا.#مگه سرکار نیست؟ با بابات میریم دکتر، نوبت فیزیوتراپی دارم. زنگ بزن بگو بعدا بیاد.+ تو قرنطینه دغ کردم، الانم ک حالم خوبه نگم بیاد؟خونه نمیمونیم اومد اماده میشم میریم بیرون.#حواست باشه، بابات نفهمه ناراحت میشه، میگ خوبیت نداره تا مراسم نگرفتن تنها خونه بمونن.+چشمدر اتاق رو قفل کردم تاپم و شلوارم رو سریع در اوردم و تو سبد لباسای کثیف انداختم، موبر رو از کمدم برداشتم و داخل حموم شدم، لباسای زیرم رو روی چوب لباسی اویز کردم، شروع کردم شرمگاه و زیر بغلام رو با کرم تمیز کردن، بخاطر شناخت پیدا کردن و محجوب بودن جفتمون تو یکسالی که با مسعود محرم همدیگه بودیم اصلا بحث جنسی نداشتیم و حالا من برنامه ریزی کرده بودم تو این سه ساعتی که کسی خونه نیست این جشن قبولیم رو اساسی برگزار کنم.حسابی که خودم رو تمیز کردم دوش گرفت و از حموم بیرون اومدم، حوله سرهمی رو تن کردم موهام رو سرم زدم و سشوار کشیدم بدنم رو که خشک کردم کرم مرطوب کننده و براق کننده پوست رو برداشتم و همه جای خودم مالیدم، حین کرم زدن به سینه هام و رونم بدنم گرم شد و نوک سینه هام برجسته شد.ساعت رو ک نگاه کردم دونستم که پدر و مادر باید رفته باشن، بدون لباس از اتاق بیرون اومدم بعد چک کردن خونه و نگاه کردن از گوشه پنجره به کوچه گوشیم رو برداشتم به مسعود پیام دادم من هنوز اماده نیستم وقتی رسیدی جلو در زنگ بزن در رو باز کنم بیای بالا، که چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد._سلام، نفسم جلوی درم.+در رو زدم باز شد، ببین اگ عمومینا یا کس دیگ ای کوچه نیست بیا بالا.رفتم اتاق، یه دست لباس زیر توری که تازه خریده بودم و هنوز تن نکرده بودم رو برداشتم و تن کردم، ساپورت نازک ک رنگ پوستم رو نمایش بده و یه پاچین که آستین ودامن کوتاهی داره و جنس نرم و لطیفی هم داره کنار اون ها پوشیدم. مسعود سرپا ایستاده بود و یااللا میگفت،ب استقبالش دست دراز کردم +سلام آقایی، بفرما رو مبل بشین چایی برات بیارم، سرکار بودی خسته ای، بابا مامان رفتن دکتر_هنوز اماده نشدی که دختر؟؟؟+دلم تنگ شده بود برات میخاستم ببینمت، الانم که کسی خونه نیست یکم حرف میزنیم، خطر کمتری هم داره.چایی دارچینی دم کرده بودم یه فنجان ریختم و کنارش یه نبات و روش یه غنچه گل محمدی گذاشتمباهاش از مسعود پذیرایی کردم، دکمه بالایی لباسم رو نبسته بودم تا موقع خم شدن بدنم رو ببینه، شیوه تکراری ای که همیشه راه حل خوبیه، وقتی که سینی رو جلوی مسعود گرفتم کمی مکث کرد، اول نگاهش رو دزدید و بعد بدنم رو دید زد و دوباره چشماش رو به جهت دیگه ای برد، نعلبکی و فنجون رو برداشت، روبروش نشستم و طوری که حس کنه دارم سعی میکنم دامنم رو به بدنم کیپ نگه دارم و توجهش رو به رونم جذب میکردم، موقع خوردن چایی فاصله پاهام رو بیشتر میکردم تا خوب بدنمو دید بزنه،رفتم فنجون رو از جلوش برداشتم و همین که پشت کردم بهش دستم رو لرزوندم و زمین انداختم، حالت ناراحت به خودم گرفتم و خم شدم که از زمین بردارمش، پشتم که بهش بود دامنم بالا رفت و باسنم اماده چشم چرونی های مسعود بود، زیر چشمی حواسم رو بهش دادم فکر میکرد من نمیبینمش، چهار چشمی به کپلهای من زل زده بود و صورتش سرخ شده بود برای اینکه طولانی تر تو اون حالت بمونم مشعول شدم با دستمال تزیینی سینی تفاله چایی رو فرش ریخته رو جمع کردن و با تکون خوردنم لرزشی ب رون و باسنم میدادم، بهتر بود بیشتر از این طولش ندم تا طبیعی باشه، فنجون رو با سینی و دستمال برداشتم اشپزخونه رفتم.+مسعود چاایی میخوری خانوم دست و پا چلفتیت بازم برات بیاره؟_دستت درد نکنه طعمش عالی بود، یکی دیگ بیار، چایی رو ریختم، یه برش از کیکی که دیشب درست کرده بودم رو هم پیشدستی گذاشتم و براش بردم.کنارش نشستم و کیک رو با چنگال کردم و میدادم که نوش جان کنه.خودم رو بهش نچسبونده بودم ولی طوری کیک رو بهش میدادم ک هر دفه سوتین و سینه هام رو ببینه. حسابی میلش رو به خودم جذب کرده بودم، دستام رو دور کمرش انداختم و باهام رو ب پاهاش چسبوندم، با نوازش ایجاد شده از یکم تکون خوردن تحریکش رو متوجه شدم، التش سفت شده بود و از لباسش میخاست بیرون جهش کنه، مسعود حسابی سرخ شده بود دهنش خشکه زده بود و سعی میکرد خودش و ازم دور کنه، تپش قلبش اونقدر تند شده بود ک دستام بخوبی حسش میکردن
دلمو به دریا زدم، + آقایی این شیرنی که میخوری شیرنی قبولیم تو کنکور ارشده، بغلش کردم و گونه هاش رو بوسیدم، اروم و با کلی شیطنت در گوشش گفتم +بیجنبه، آقا کوچولو چی داره میگه؟تت پته افتاده بود و خوب نمیتونست صحبت کنه، گهگاه حرفهایی هم که میزد با لحن خاصی جواب میدادم.سینه و بازوش و نوازش میکردم، دلم جرعت میخاست تا دستامو پایینتر بیارم اما اولین بار سخت بود، از جام بلند شدم کیک رو بردم و با میوه برگشتم، همونجور صمیمی کنارش نشستم و نارنگی و سیب رو پوست کردم، تکه هایی که دهنش میذاشتم انگشتمم رو لبهاش میذاشتم، شهامتش بیشتر شد، انگشتم رو مکید و گاز ریزی از نوک انگشتم گرفت، حالت نیمه هوشیاری به خودم گرفتم و رو سینش پهن شده بودم، هر دو مون میدونستیم چی میخام و تلاش میکردیم تابو بینمون رو بشکنیم.چنتا بوسه از گردنش زدم و دستش رو گرفتم و روی رونم کشوندم، کلامی بینمون رد و بدل نمیشد و صدای نفسها ارتباط رو کامل میکرد، چشمهام رو خمار کردم و سه دکمه بالای پیراهنش رو باز کردم صورتم رو ب سینش چسبوندن و دستم رو کمی بالاتر از کمربندش گذاشته بودم، تحملم تموم شده بود و اونقدر اب ازم ترشح شده بود که تا ساپورتم حس میشد، با نوازشی که میدادم دستم رو از روی شلوار به التش رسوندم، دستهای اونهم از بازوم به سینه هام رسیده بودن، درد لذتبخشی از فشار داده شدنشون بهم میرسید، با چنگ التش رو فشار دادم، درشتیش که دستم رو پر کرد با لبخند خوشحالی ای گردنش رو میمکیدم، اونهم بیکار نبود اما اونقدر از حال خودم خارج بودم که از جابجا شدن گرما و عطش بدنم میفهمیدم دست و لبش کجا رو بوسه میزنن.وقتش رسیده بود بلند شم و جلوش بایستم، خودم رو مالوندم تا تحریک شدنش رو ببینم و داغتر شم، پاچینم رو تا شکمم بالا اوردم و رفتم روی پاهاش نشستم تا سفتیش رو بتونم با کصم حس کنم، دستش رو روی شکم لختم گذاشتم تا بفهمه که لباسم رو باید در بیاره، پاهام رو از هم دور میکردم و بعد دور کمرش سفت میکردم، با تکرار مرتب این حرکاتم، دستش روی سوتینم رسیده بود،نوک سینم رو فشار میداد لرزه ای به بدنم افتاد، رعشه رو گذروندم و با انرژی بیشتر دستم رو روی کمربندش بردم تا شلوارش رو باز کنم، یک دستش روی سینم و یک دستش باسنم رو و لبهاش گردن رو به وجد می اورد، کمرش رو که باز کردم التش رو با شورت بهتر حس میکردم و به خودم فشارش می دادم. بند سوتینمو باز کرد و سینه هام زیر بوسه هاش غرق بود. نوازش باسنم و مکیدن سینه هام و پوست زمخت و گرم توی یه دستم و تیر اتشین توی دست دیگم که کمک میکرد بار دیگه به لرزه بیافتم، خودم رو شل در اختیارش گذاشتم تا حاکم ادامه ماجرا باشه، روی زمین پهنم کرد، با بوسیدن بدن لختم تا کمر ساپورتم پایین اومد. دستش رو که برد لباسم رو پایین بیاره جلوش رو گرفتم، دستم رو توی ساپورتم بردم و شورتم رو مثل یه بند لای باسن و شیار کصم گذاشتم شورتم رو بالاکشیدم تا با زور بیشتری قاچ هام از هم وا بشن، با هر دو دوست سرش رو گرفتم و لبهاش رو از روی ساپورت تو محدوده نقطه های حساسم فشار میدادم، هربار که دستهاش خط قرمزم رو میخاستن رد کنن برش میگردوندم و میذاشتم از روی ساپورت جذب و تنگ که حتی به خوبی کصم قابل دیدن و تشخیص و لمس کردن بود انگشتم کنه و بازیم بده. نمیخاستم همین بار اول کارمو تموم کنه تا هردفه جذابیت بیشتری واسه کشف شدن داشته باشم،شلوار و پیرهنش رو کامل از تنش دراورد روم دراز کشید و لبهام رو میبوسید، شرت بندی خودم رو باز کردم تا تنها مانع همون ساپورت باشه و نزدیک صورتش بردم تا بوم رو از اون حس کنه، جسم گرمشو بدست گرفته بودم و سر اون رو روی کصم فشار میدادم، ساپورتم رو جمع میکرد و پایین میاورد و کمی از اون رو داخل میبرد، بعد چنبار شرتش رو دراورد اونو لای پام گذاشت، پاهامو بهم چسبوندم و خودش رو حرکت می داد. برش گردوندم چشمامو بستم و التش رو تو دستام مشت کردم، با ترس و اکراه سرم رو سمتش بردم، من من کنان بوسیدنش رو شروع کردم، همراه پیش اب هاش عطر جدیدی رو کشف کردم که هیجانی ترم میکرد. دستام رو کرم زدم و بازی دادنش رو ادامه دادم و کلاهک سرخ شدش رو بین لبهام قرار دادم، کمی بعد ازم خاست مکیدنش رو ادامه ندم، حرکات دستم رو تند تر کردم تا مایع کرم رنگ و غلیظی پاشید. اونقدر شدید بود که تا بالاتر از ناف خودش هم دیده میشد، با ذوق اون رو بو میکردم، با دستم لمسش کردم چسبنده کریه بودم ولی یکم بعد خوشم اومد، با یک دستم التش و با یک دستم بیضه و شرمگاهش رو ماساژ دادم تا برای بار دوم ارضا شد اما با غلظت کمتر.الت خابیدش رو بوسیدم و ازش خدافظی کردم و شرتش رو تنش کردم کنارش دراز کشیدم و دستش رو روی لمبر های باسنم گذاشتم، سرش رو به سینه هام فشار دادم ، دست دیگش رو بار دیگ از روی ساپورت روی کصم برد. خیلی حساس شده بودم و سوزش حس میکردم اما دلم سیر نمیشد. در گوشش گفتم ک با تمام زوری که داره کصم رو چنگ بزنه و انگشتش رو توم فشار بده،بعد از چند دقیقه خسته شد و منو ول کرد. اتاق رفتم درب رو بستم ساپورتم رو دراوردم، خودم رو انگشت میکردم و چوچولم رو میمالیدم، ارضا که شدم از گشه در مسعود رو نگاه کردم، دیدم که خابیده، ساپورتم رو برداشتم و نپوشیدم رفتم اشپزخونه شربت خوردم و روی صندلی نشستم بعد انرژی گرفتن بالاسر مسعود برگشتم، الت بیدار شدش دوباره تحریکم میکرد، اروم ک بیدارش نکنم شرتش رو در اوردم روش نشستم و کلاهکش رو روی سوراخم گذاشتم، تکون نمیدادم ک مسعود بیدار نشه،بعدها از زبونش شنیدم ک میگفت بیدار بوده، خر و پوف میکرده فکر کنم خابه.حرکتش التش رو روی کصم بیشتر میکردم و دامنه حرکتش رو تا چوچول بالا می اوردم. حکم اسباب بازی ای رو داشت که در اختیار من بود، حسابی که ازش سیر شدم، شرت و ساپورتم رو پوشیدم کنار دراز کشیدم و بیدارش کردم،لباسهامون رو تن کردیم و من حاضر شدم، از خونه بیرون زدیم تا وقت برگشتشون خونه نباشیم