من خیلی لذت نمیبرم از داستانت. دوستان دیگه نظرتون چیه؟ خوبه؟ خیلی سکسی و جذاب نیست به نظرم. البته با احترام فراوان به زحمتی که میکشی. فقط نظرم رو گفتم سپاس.
سلام شب دوستان خوش من خیلی وقته از کابران این سایتم خیلی سر میزنم ولی حوصله ثبت نام و نظر دادن نداشتم ولی این سری خودمو موظف دیدم که نظرم رو بگم شاید تاثیر داشته باشه ، تو این وضعیتی که قسمت داستان ها به شدت کم کار شده باید قدر این دوستان رو دونست ، من خودم به شخصه از روز اولی که قسمت های اولیه رو گذاشتی مخاطب داستانت شدم و هر روز سر زدم تا چک کنم ببینم قسمت جدیدی اومده یا نه ، لازم میدونم نظرمو رو همراه با چند نکته بگم به نظرم داستان جالبی میشه البته اگه بدونی به چه صورت پیش ببری !خوش قولی شرط اوله ، این که زود به زود قسمت ها رو اپلود کنی باعث میشه مخاطب راضی تر باشه .شاید بعضی دوستان فقط به شرط کف دستی بیان بخونن و بخوان برن ولی به نظرم یک داستان خوب داستانیه که نیمه نیمه پیش بره ( منظورم گفتن حرف های اضافه نیست ) بعضی قسمت های نیمه سکسی خیلی جذاب تر از یک قسمت کاملا سکسیه . در کل راضی هستم شروع خوبی داشتی موفق باشی
ب نظر من نویسنده به کارش تسلط داره.ریتم رو حفظ میکنه و از واژه های مناسبی استفاده میکنه....در صورت ادامه ، فکر کنم داستان خوبی بشه.
سلام به دوستان عزیز. اول از همه دوستانی که نظر دادن تشکر میکنم. نظرهای شما عزیزان چه مثبت و چه منفی برام ارزشمنده چون متوجه میشم که خونده شده و این برام دلگرمیه. از کسانی هم که روز اول شروع این تاپیک اعلام نمودند که منتظرند تا داستانم شروع بشه ، متشکرم خیلی برای شروع بهم انرژی داد. حالا میخوام پاسخی کوتاه به این نظرات بدم : ۱ - کاربر عزیز بنام پسر ایرانی :باز هم اینکه نظرت رو بی پرده گفتی ممنون. سلیقه ها متفاوتی و باید به همه سلایق احترام گذاشت. انشاا... از قسمت بعدی ، داستان به صورت جدی وارد فاز سکسی میشود اما من باید جوری صحنه های سکسی رو ترسیم کنم تا شما با تصویرسازی ذهنی از آن لذت ببرید . این ترسیم من زمانی با تصویرسازی ذهنی شما همسو میشه که من بتونم در قالب کلمات ذهن این کار رو به درستی انجام بدم . فکر کنم از قسمت بعدی انتظار شما از این داستان برآورده بشه. من اولین باره که توی کل زندگیم ، میخوام یک رمان بنویسم و اون هم رمانی که موضوعی سکسی دارد. پس یه کاستیهایی وجود داره . ولی امیدوارم با هم قسمت به قسمت جلو بریم. چند قسمت اول آشنایی خواننده با کاراکترهای داستان هست که خوب صد در صد سکسی نمیتونه باشه. کاربر بعدی به نام مهدی بلک عزیز : این باعث افتخار هست که داستان من باعث شد شما ثبت نام و نظر بدید. برام خیلی ارزشمنده. حتما نظرت در پیشبرد داستان کمک میکنه. در مورد خوش قولی باید بگم با اینکه در مقدمه قبل از شروع داستان ، قول دادم هفته ای یک یا دو قسمت رو بزارم ، اما برای اینکه مخاطبین داستان را زیاد منتظر نذارم ، در سه روز گذشته چیزی در حدود چهار یا پنج قسمت را قرار دادم تا خط سیر داستان در ذهن مخاطب قطع نشود و امیدوارم تا دو روز آینده دو یا سه قسمت دیگه رو هم قرار بدم. در هر حال خوشحالم که راضی هستی. کاربر سوم با نام zebra free : از شما ممنونم که منو مورد لطف قرار دادی که این خودش انگیزه زیادی برای ادامه راه است. بزرگواری.در انتها باید خدمت دوستان عرض کنم تایپ کردن داستان با گوشی خیلی سخته و گاهی تمرکزمان بهم زده و باعث میشه غلط املایی داشته باشم که صمیمانه پوزش میخوام. امیدوارم در آینده بتونم بر جذابیت داستان افزوده و همه دوستان لذت ببرن. ممنون
قسمت اتاق من تو خونمون جوریه که وقتی از اتاق میای بیرون سمت چپت یه دیوار نیم متری داره که وقتی ردش میکنی وارد هال میشی. سمت چپ اتاق من آشپزخونست که اپنه و اونورش هم اتاق خواب مامان و بابامه . بعد از اتاق اونا هم یه دیوار ال مانند که به درب ورودی آپارتمان میرسه . بعد دوباره یه دیوار کوتاه که به پنجره نورگیر خونمون ختم میشه. بعد از نور گیر هم پذیرایی یو مانند هست که تقریبا بزرگه . یه دست مبل ، توی پذیرایی و یه دست راحتی ال مانند توی هال خونه چیده شده. در اتاقمو باز کردم و چون هیکل ریزه و لاغری داشتم پشت اون دیوار مخفی شدن تا یواشکی مامانم و سعید رو تحت نظر داشته باشم. هردوشون رو از پهلو میدیدم. سعید رو به آشپزخونه وایساده بود و مامانم روبروش. جالب بود سعید یه تیشرت اندامی پوشیده بود که به قد بلند و شکم صافش میومد و جالبتر شلوار گرمکن تنگی که تا حالا تو تنش ندیده بودم. وقتی مامانمو دیدم قشنگ شاخ درآوردم. یه آرایش عالی کرده بود که بر خوشگلی صورتش افزوده بود. یه تیشرت صورتی که از بغل قشنگ برآمدگی سینه های بزرگش دیده میشد و یه شلوار استرچ قرمز براق که حتی جلوی دایی محمود هم تا حالا نپوشیده بود. موهای مش کردشو هم دم اسبی بسته بود. دیگه مطمئن شدم اینا هر دوشون منتظر همچین فرصتی بودن. منم که به خیالشون تو اتاق خوابم ولی حتی اگر پیششون تو حال بودم واسشون فرقی نداشت چون فکر میکردن من چیزی حالیم نیست مخصوصا با قیافه غلط اندازم. بقیشو مامانم تعریف میکنه : همونطور که گفتم بعد از رفتن سعید تا دو روز تو حال خودم نبودم . تا اینکه روز برگشتن سعید رسید و من از صبح داشتم فکر میکردم چطوری خودمو بهش نشون بدم که تحریکش کنم. اما خوب همیشه از مسافرت که میومد یه راست میرفت پیش شوهر و برادرم و شب با اونا میومد خونه. ظهر پسرم از مدرسه اومد. ناهارشو که دادم گفت میره تو اتاقش تا با کامپیوتر بازی کنه و بعدش بخوابه. دعا میکردم سعید از فرودگاه مستقیم بیاد خونه تا با هم تنها باشیم و من نقشمو پیش ببرم. حضور اشکان واسم مهم نبود چون بچه بود و کلا احساس میکردم یه مقدار نسبت به سنش هم کمتر حالیش میشه. ساعت حدود پنج و نیم بعدازظهر بود که زنگ خونه به صدا در اومد . حوصله کسی رو نداشتم. گفتم اه این سرخر کیه این وقته روز . اون موقع آیفون تصویری نداشتیم . بعدا تو جلسه ساختمون تصمیم گرفتیم نصب کنیم. خلاصه اف اف رو جواب دادم و گفتم کیه؟ از اون ور سعید بود که جواب داد . وااای دیگه بهتر از این نمیشد. چقدر فهمیده است این پسر. نخی که قبل از سفرش بهش دادم رو خوب گرفته بود. در رو باز کردم تا بیاد بالا. حول کرده بودم. سریع پریدم تو اتاق در رو بستم تا به خودم برسم. سعید اومده بود تو آپارتمان و بلند گفت سلام صاحب خونه. از اتاق با کمی اشوه گفتم : سلام سعید جون. خوش اومدی عزیزم. من تو اتاقم کمی کار دارم الآن میام بیرون. مطمئن بودم سعید تعجب کرده از این سبک حرف زدنم چون تا حالا اینطوری باهاش صحبت نکرده بودم. سعید گفت : پس منم میرم تو اتاق اشکان تا چمدونمو بذارم اونجا و لباس عوض کنم بیام. نسرین : باشه عزیزم برو .فقط اشکان بیدار نشه هااااا.بعد از آرایش و پوشیدن لباس خودمو تو آینه برانداز کردم . چی شده بودم . با این تیشرت یقه گرد قسمت زیادی از چاک سینه های بزرگم و با این استرچ قرمز براق میتونستم باسنمو تحریک کننده تر نشون بدم. مخصوصا که سعید جنوبیه و مردای جنوب همه خودشون حشری و داغن. فکر کن من با اینجوری برم جلوش اشوه بیام درجا یه بار ارضا میشه. از اتاق اومدم بیرون و دیدم سعید روی راحتی نشسته. وقتی منو دید با چشمهای از حدقه بیرون زده منو نگاه میکرد. باز بهم سلام کردیم و من دستمو به سمتش دراز کردم و باهاش دست دادم. قشنگ میشد دید که داره شاخ در میاره . آخه از این رفتارها از من ندیده بود . منم حواسم به هیکل و لباسش بود. یه شلوار گرمکن تقریبا تنگ پوشیده بود که میشد با کمی دقت برآمدگی جلوشو دید. فکر کنم آلتش یه تکونی هم خورده بود از دیدن من تو این وضعیت ، چون یه خورده برآمدگیش بیشتر هم شده بود. من : سعید جون سفرت راحت بود؟ الهی بمیرم چرا وایسادی؟ خسته ای. بشین تا حسابی ازت پذیرایی کنم عزیزم.سعید : ممنون. زحمت میشه.م: خواهش میکنم عزیزم. بشین راحت باش. نشست جوری که کاملا به آشپزخونه دید داشت.منم یه دمپایی قرمز پوشیده بودم که وقتی باهاش راه میرم قشنگ باسنم تکون بخوره و خودمم خیلی ریز قرار باسنمو بیشتر کردم که دیگه هلاکش کنم. با اینکه پشت سرمو نمیدیدم ، اما سنگینی نگاهشو رو باسنم حس میکردم. من به خاطر اتفاقات گذشته دیگه تابویی نداشتم اما سعید ... دو بار به خاطر چایی و شیرینی رفتم سمتش و با لبخند بهش تعارف کردم و خم شد تا برداره و بتونه مقدار بیشتری از سینه هامو ببینه و بعد با همون قر و قمیش برمیگشتم سمت آشپزخونه. تو این تعارف کردنها هم دیدم که آلتش کاملا بزرگ شده بود که سعی کرده بود جابجاش کنه که دیده نشه ولی به خاطر شلوار گرمکن تنگی که تنش بود ، بیشتر خودنمایی میکرد. فکر کنم اونم میخواست با اینکار منو هوایی کنه که اتفاقا موفقم شده بود و حاضر بودم تو همون شرایط بیاد تو آشپزخونه و از پشت بغلم کنه و به زورم که شده سوراخمو پر کنه.
ادامه از نسرین. بعد از پذیرایی از سعید رفتم تو هال و در فاصله یک متری نشستم رو راحتی و رو به سعید با اشوه زیاد گفتم ن : سعید جون تو این سفرت مقایسه کردی. س : چی رو ؟ن : اندام خانمهای ترکیه با خانمهای ایرانی.س : با همه خانمهای ایرانی نه اما با شما چران : خووووب . نتیجه چی شد؟ س با لبخند شیطنت آمیز : اندام شما بی نظیره. خانمهای ترکیه که هیچی ، خانمهای هیچ جای جهان با شما قابل مقایسه نیست. تو دلم گفتم ای زبون باز ، میخوای مخ منو بزنی. ن : خوشحالم. دیدی گفتم . تو میگفتی اونا بهترین. س : اون که داشتم سر به سرتون میزاشتم. شما هم خوب حرص میخوری ازن : چرا سر به سرم میذاشتی. دلت میاد اذیتم کنیس : آخه شما جذابید، حرص میخورید جذابتر هم میشید.با این حرفش برای یک دقیقه حرفی نزدیم و فقط تو چشمهای هم زل زده بودیم و با نگاه با هم حرف میزدم. نمودنم اون دقیقا چی میگفت اما من داشتم با نگاهم میگفتم سعید تو اگر از نیاز من خبر داشتی همین الآن میپریدی رومو رو همین راحتی کارمو میساختی. یه دفعه سعید برای اینکه سکوت سنگین رو بشکنه گفت س : راستی مقداری سوغات آوردم از اونجا که امشب میخوام تقسیم کنم اما یه سوغاتی ویژه برای شما آوردم که روم نمیشد بهتون بدنش اما شما کار منو راحت کردید و دیگه از این بابت خجالت نمیکشم.ن : چی شد که خجالتت ریخت؟ اصلا چی هست این سوغاتی که روت نمیشد بدی بهم. س: شما با این لباسهایی که امروز تنتون کردید و این آرایش زیبا منو متوجه کردید که از پوشیدن لباسهای زیبا خوشتون میاد. بفرمایید ناقابله.یه چیزی مثل یه جعبه بود که کادو پیچ شده بود. اومدم باز کنم که س : میخواید اینجا بازش کنید؟ن : آره . مگه مشکلی داره؟ س : نه . گفتم شاید معذب بشید . اگر مشکلی نداربد باز کنید. اتفاقا اینطوری متوجه میشم که خوشتون اومده یا نهمنم کادو رو باز کردم و دیدم یه جعبه است که یه زن خوشگل که بدنش تو مایه های من اما کمی لاغرتر به لباس خواب توری به رنگ یشمی پوشیده و زیرشم فقط شرت و سوتین تنش بود. جعبه رو باز کردم و لباس رو درآوردم دیدم همون لباس ولی به رنگ قرمز هست. لباسهای از بالا دو تا بند داشت که روی شونه سوار میشد و قسمت توریش از وسطای سینه بود تا یه وجب زیر باسن اون زنه. ولی من میپوشیدم ، چون باسنم از اون زنه بزرگتر بود فکر کنم تا وسطای باسنمو پوشش میداد.خیلی خوشحال بودم. گرفتمش رو بدنم و رو به سعید گفتم ن : واااای سعید جون چقدر خوشگله . چه سلیقه خوبی داری. مرسی عزیزم. تا حالا شوهرم لباس به این قشنگی برام نخریده بود. قربونت برم عزیز دلم.س با لحنی صمیمیتر : خواهش میکنم. خوشحالم خوشت اومده. برای خانمی به خوشگلی و خوش هیکلی تو بایدم لباس خوشگل میخریدم. با این حرفش دیگه قشنگ حالی به حالی شدم ، جوری که دوست داشتم با تمام وجود بپرم تو بغلش و لبامو تقدیمش کنم. خواستم امتحانش کنم. با حالتی ناراحت گفتمن : ولی حیف ، برای کی بپوشم اینو س : خوب برای سوهرت دیگهن : حمید رو که میبینی ، دو جا کار میکنه و شبا که میاد خونه اینقدر خسته هست که تو جمع شبونمون هم نمیمونه و زود میره میخوابه. س : خوب ... ن : خوب چی؟س : هیچین : نه بگو. حرفتو کامل برن دیگهس : آخه میترسم هم ناراحتت کنم و هم فکر کنی به خاطر یه سوغاتی ناقابل که جداگونه برات آوردم، دارم پررو بازی درمیارمتقریبا میدونستم چی میخواد بگه اما روش نشد. بهش چراغ سبز نشون دادم که حرفشو کامل بزنهن : اولا که خیلیم قابل داره دوما تو اینقدر مودب و خوبی و اینقدر عزیزی برام که اندازه شوهرم برات ارزش قائلم.س : راستش خواستم بگم ، یه بار که کاملا تو خونه تنها بودیم بپوش که ببینم و نظر بدم. البته اگر خودتم دوست داشته باشین : چرا که نه. اتفاقا خیلیم دوست دارم اینکار رو بکنم. آخه من خیلی دوست دارم . هر زنی آرزو داره یه شوهر مثل تو داشته باشه.س : واقعا؟ مگه من چجوریم؟ن : خوش هیکل. خوشتیپ. با هوش. قد بلند . گرم و بااحساس.س : ممنون . لطف داری. راستی امشب پیش حمید و محمود نگو که اینو هم برات آوردم. آخه ممکنه یه وقت بد بشهن با اشوه زیاد : آره میدونم . این فقط یه رازه بین منو تو . آخه اینو فقط میتونم برای تو بپوشم. با خودم فکر کردم بهتره تیر خلاص رو بزنم تا بفهمه من دقیقا چی میخوام. لباس رو با دقت تا کردمو گذاشتم تو جعبه و درشم بستم. پاشدم ظرفهای کثیف رو برداشتم و ایندفعه با قر خیلی زیادی که به باسنم دادم رفتم تو آشپزخونه و وایسادم جلوی ظرفشویی شروع کردم به شستن. دیدم اومد و بغل دستم ایستاد. ن : عزیزم چیزی میخوای بهت بدم؟س: نسرین جان ، یه لیوان آب بهم میدی؟ن: آره عزیزم. چرا ندم. فقط دستم کفیه. میشه خودت از کابینت بالای آبچکون لیوان برداری . آبم تو یخچاله.البته جای دیگه هم لیوان داشتم اما دیگه وقتش بود برای یه سکس پر حرارت آمادش میکردم . چون دیگه واقعا طاقتم تموم شده بود. اومد پشت سرم و توی فضای کم بین منو و صندلی میز غذاخوری قرار گرفت. اندازه یک وجب جلوم جا داشتم اما از جام تکون نخوردم. احساس کردم به لپ سمت چپ باسنم یه چیز کلفت و دراز و داغ رو با بالا قرار گرفت. در کابینتو باز کرد تا لیوان رو برداره اما چون من جلوش بودم دستش نرسید. نگاه کردم گفتم : عزیز دلم بیا این ورتر تا دستت برسه. اونم همینطور که میومد به سمت راست ، آلت بزرگشو مالوند به باسن گوشتی من . تا رسید به چاک باسنم یه ذره باسنمو دادم عقبتر تا همونجا نگهش داره. احساس میکردم داره از کوسم آب میچکه . خیلی تحریک بودم. س: از کدوم ایوانا بردارم.ن با صدایی که از حشر زیاد میلرزید: از اونایی که طبقه دوم کابینه بردار.دست چپشو گذاشت روی بازوی لخت و سفیدم و دست راستشو دراز کرد که برداره و آلتشو به چاک باسنم فشار داد . یه اههههه کشدار ازم در اومد. اونم مثلا دستش نمیرسه بیشتر خودشو به سمت جلو و بالا کشید ولی بازم دستش نرسید. چند بار دیگه هم اینکار رو کرد و هی روی باسنم بالا و پایینش میکرد. یه جورایی غیر علنی داشتیم سکس میکردیم. منم چیزی نمیگفتم تا ببینم تا کجا پیشروی میکنه. دست چپشو را از روی بازوم برداشت و از پهلوم رد کرد و گذاشت زیر سینم و منو به سمت خودش فشار داد و دوباره شروع کرد بالا و پایین کردن. داشتم به اوج لذت نزدیک میشدم و در نهایت ارضا شدم. موقع ارضا یه اههه دیگه کشیدمو اسکاچ ابری که دستم بود به شدت فشار دادم. سعید متوجه شد و ایندفعه با دراز کردن دستش به لیوان برداشت . با دست چپش سینه چپمو به فشار آروم داد. به بوسه روی گردنم زد و تشکر کرد رفت سمت یخچال . آب خورد و رفت تو هال نشست سر جای قبلیش. از لحظه ای که سعید اومده بود خونه تا این اتفاقات که بینمون افتاد ، تقریبا دو ساعتی شده بود. دیگه نزدیک اومدن داداش و شوهرم بود. باید لباسامو عوض میکردم. رفتم تو هال و به سعید گفتم : عزیزم من برم یه دوش بگیرم و بیام . ببخش تنهات گذاشتم. با این حرف بهش فهموندم که دارم معذرت میخوام که منو ارضا کرد اما خودشو نه. رفتم حوله و لباس آماده کردم و پریدم تو حموم. زیر دوش که قرار گرفتم با خودم فکر میکردم که چقدر سعید پسر خوبیه و مطمئنیم بودم اگر خودمو کامل در اختیارش قرار بدم اول به فکر منه و منو ارضا میکنه بعد خودشو. احساس عجیبی داشتم. حس کردم بهش علاقه پیدا کردم و دلم میخواد دفعه بعدی که با هم تنها شدیم ، واضح بگم که دوستش دارم و دارم عاشقش میشم.
ممنون دوست عزیز . خوشحالم که خوشتون اومده از داستان. فقط باید متذکر بشم که این یک داستانه و خاطرات زندگی خودم نیست. در هر حال ممنون از اظهار لطفت