ادامه از نسرینبعد از ارضا شدن سعید کیرشو از کونم کشید بیرون و کنار هم دراز کشیدیم . من سرمو گذاشته بودم رو سینشو در حالی که بهم نگاه میکردیم ، صحبتم میکردیم . من خیلی با عشوه باهاش صحبت میکردم . وسط صحبتا و لاو ترکوندنامون هر چند دقیقه از هم لب میگرفتیم. خیلی لذت میبردم از اینکه اینطوری مثل زنو شوهرها تو بغلش میخوابیدم. دوسش داشتم و دلم میخواست هر شب تو بغلش میخوابیدم اما حیف که نمیشد. من باید به خونه و شوهر و بچه ام میرسیدم و نمیتونستم همیشه پیش سعید باشم. یه لحظه احساسم نسبت بهش بیشتر شد و لبمو چسبوندم به لبش و حسابی خوردم. هر چند لحظه هم لبمو جدا میکردم و حرفای عاشقونه با عشوه های زیاد بهش تحویل میدادم مثل دوست دارم . عاشقتم ، همه چیزمی. تو شوهر واقعی منی. قربون کیر کلفت و درازت و کمر سفتت بشم . عاشق همه چیزتم . از لب گرفتنت گرفته تا وقتی زیرتم و داری با شدت منو میکنی. نمیدونم چم شده بود و سعید هم کمی تعجب کرده بود. ن : سعید میتونی یه دور دیگه ؟س : خوب بذار واسه فردا. ن : من الآن هوس کردم. دلم میخواد عاشقونه منو بکنی. احساس میکنم به سکس و محبت با هم احتیاج دارم.س : پس برو پایین بخورش تا آده رزم بشهن : ای به چشم . قروبون کیرت و توانایی برم منرفتم کیرشو حسابی خوردم و آماده اش کردم. خوابیدم پاهامو دادم بالا . کیرشو گذاشت دم سوراخ و فشارداد و تا ته کرد تو کوسم. قبلش یه بار کوس داده بودم بهش و آماده بودم وگر نه جر میخوردم. بعد خوابید رومو یه لب گرفت و بعد یه جوک تعریف کرد. س : اشتباه میکنن میگن بهشت زیر پای مادرانه ، اونی که زیر پای مادرانه شونه پدرانه چند دقیقه تو اون حالت خندیدیمو و سعید شروع کرد به لب گرفتن و گاییدن کوسم. منم همراهش میکردم. بعد از ارضا شدم من واسش حالت سگی نشستم چون به خاطر گندگی کونم میدونستم عشقم سعید از این حالت لذت میبره . کرد تو کوسم و اینقدر کرد که اونم ارضا شد. چون دوبار آبشو کشیده بودم ایندفعه خیلی طول کشید و پوست کوسم داشت کنده میشد ولی خود کرده را تدبیر نیست. خودم خواسته بود. بعد پشت کردم بهش از پشت بغلم کرد و خوابیدیم.صبح بیدار شدیم و رفتیم دوش گرفتیم و تو حموم بدنمون کفی بود از پشت بهم چسبید و منم مثلا از دستش در میرفتم و سر میخوردم. خیلی حال میداد بعد از کارای دیشبمون. دیگه خودمونو شستیم و اومدیم بیرون. لباس پوشیدیم . صبحانه آماده کردم خوردیمو سعید رفت مغازه رو باز کنه . منم یکساعت بعد رفتم مغازه . فروشنده ها هم اومدن و مشغول کارها بودیم که موبایلم زنگ خورد. دیدم این دختره هرزه زنگ زد. دوباره یاد حرفا و تهدیداش افتاد و ترس تمام وجودمو گرفت. یه بار قطع شد و بعد از چند دقیقه دوباره زنگ خورد که جواب دادمن : سلام بفرماییدسحر: سلام نسرین خانم هواس پرت. قرارمون یادت رفته؟ن : نه یادم نرفته . کی باید بیام . آدرستم برام بفرست.س : باشه . فعلا بایبا یه حالت تمسخر آمیز کلمات آخر رو گفت . هم عصبانی بودم از لحنش و هم ترسیده بودم. رفتم پایین پیش سعید و قضیه رو بهش گفتم. سعید گفت راس ساعت میری اونجا . منم همراهت میام و خودمو تو خیابون مشغول میکنم تا اگر لازم شد و کمک خواستی بهم خبر بدی. کمی دلم قرص شده بود اما احساسم بهم میگفت انگار قراره اتفاق بدی بیفته. میخواستم به سعید بگم از احساسم و قرار رو بهم بزنم اما نمیخواستم دیگه بیشتر از جلوی سعید ضعف نشون بدم . ظهر موقع ناهار هیچی نمیتونستم بخورم و سعیدم هر چی اصرار کرد نخوردم. از دلهره دل پیچه داشتم و چندبار رفتم دستشویی. خلاصه شد چهار بعدازظهر که باید با سعید راه میفتادیم. ساعت 5 با اون دختره عوضی قرار داشتم. رسیدیم دم خونش که تو یه ساختمون سه طبقه بود تو یکی از فرعی های خیابون آزادی بود. تقریبا نزدیک میدون. سعید هم باز بهم روحیه داد و سفارش کرد که نزارم عصبانیم کنه و آرمشم رو از دست بدم . زنگ اف اف رو زدم .جواب داد و خودمو معرفی کردم فورا درب رو زد که باز شه.رفتم بالا . درب آپارتمانش باز بود . واسه تلطیف شرایط ، سعید یه دسته گلم خردیه بود که عارم میشد بدم بهش اما چاره ای نبود. زدم به در و سحر اومد به استقبالم . گل رو دادم بهش و تعارفم کرد بشینم. نشستم رو میل و سحر گفت الآن میام . رفت تو آشپزخونه و بعد از چند دقیقه با دو تا استکان چای اومد سمتم .تو این مدت من داشتم خونشو برانداز میکردم و دقت کردم ببینم دوربینی چیزی کار نذاشته باشه. چای تعارف کرد برداشتم گذاشتم رو عسلی . قصد خوردن چای رو نداشتم . چون میترسیدم چیزی توش ریخته باشه. نشست رو مبل روبروم و کمی حرفهای معمولی زدیم . در مورد کار و اینجور چیزا. س : چایتو بخور نسرین جان .سرد شدن : ممنون حالا وقت برای چای خوردم زیاده.بگو برای چی قرار گذاشتی باهام. یکم عجله دارم . باید برم خونهس : نترس چیزی تو چاییت نریختم. ما حالا حالاها با هم کار داریم. ولی چرا روزه شک دار بگیریم. بلند شد اومد و استکان چای منو برداشت و به جاش مال خودش رو برام گذاشت و رفت نشست سر جاش و با یه لبخند مسخره شروع کرد به خوردن. از آرمش زیادیش داشت حرصم میگرفت اما منم با یه لبخند شروع کردم به نوشیدن چای. بعد گفت بریم تو اتاقم پای کامپیوتر. با تردید بلند شدم و رفتم دنبالش. نشست رو صندلی پشت میز کامپیوتر.