اسم این داستان سکسی: بازیچه ای به نام زندگی الان ۲۱۰ صفحه از آن را نوشته ام و گمان می کنم حدود ۵۰ صفحه دیگر لازم است که بنویسم تا داستان کاملاً تمام شود.
داستان سکسی: شروع بازسازی مشاور: مشکلتان یا به قول خودتان ماجرایتان از کی شروع شد؟لادن: تو بگو کامبیز: نه خودت بگو لادن: تو بگو که شروع کردی از همون شبی که از پیش رفیقت اومدی دیونه شدی و افتادی به جون من. اصلاً تو بگو چرا اخلاقت عوض شد کامبیز به کبوتری که روی لب پنچره اتاق مشاور نشسته بود و بغ بغو می کرد نگاهی کرد و نفسی کشید و گفت: خیلی وقت بود که ما دیگه روابط زن و شوهری نداشتیممشاور: روابط زن و شوهری نداشتیم یعنی چی؟ کامبیز: خب معلومه یعنی سکس با هم نداشتیم.مشاور: لطفاً هر چیزی رو خیلی شفاف و دقیق بگین.کامبیز: با دوستم قرار گذاشته بودم و توی صحبتها به موضوع ازدواج و همسر کشیده شد و او از زنش گفت هر چه میگفت بیشتر کلافه و ناراحت میشدم. مسافرتاشون، سکسشون، پول جمع کردناشون، خونه خریدنشون. عکس زنشم نشون داد چه هلویی بود تو همه عکساشونم تو بغل رفیقم بود. اونوخ زن منو باش تو همه عکسا بغل یه مرد دیگه.لادن:تو می خواستی ادای روشنفکرارو دربیاری که مثلاً واست مهم نبوده. خیلی فشار بهت می اومد دهنتو وا می کردی.مشاور: اجازه بدین لادن خانم. ببخشین بقیشو بگین.کامبیز: خب اومدم خونه خانم خواب بودنو شامم بی شام. لادن: فردا صبش کلی با من دعوا کردکامبیز: موضوع دعوامونو پیش خواهرش لاله و علی باجناقم بردیملادن: باجناقتون بود.کامبیز: حالا، بردن همانا و درد دل اونا هم بالا گرفت. علی، لاله رو به خودش سرد مزاج می خوند که البته مشکل این خانم هم هست یعنی اینها به شوهراشون روی خوش نشون نمی دن ولی به غریبه بیا و ببین و لاله هم علی رو به خیانت متهم کرد. دیگه مشکل ما رفت کنار ما باید اونهارو جمع می کردیم. خلاصه سه ماه با جنگ و دعوا و قهر گذشت منو علی با هم درد دل می کردیم و از دو خواهر بد میگفتیم این دوتا هم خب از ما بد میگفتند تا اینکه لاله گفت اینطوری نمی شه زندگی کرد باید بریم مشاوره. چهارتایی رفتیم مشاوره. خانم مشاور که خوب ما رو تیغ زد ( رو به مشاور) اوه ببخشین منظوری نداشتم لادن: همیشه باید گند بزنیمشاور: نه راحت باشین خب مشاور چی گفتکامبیز: گفت باید فضای روابط و خانه رو سکسی کنین باید فیلمهای پورن ببینین. زن و شوهر بشینید فیلم سکسی ببینید و حتی چهارتایی درباره اش صحبت کنید. باید چهار تایی مسافرت برین و خانما لباسهای راحتتر و بازتر بپوشن و آقایونم هم راه بیان دیگه مشاور: راه بیان دیگه یعنی چی لادن: یعنی آقایون خوب خرج کنن نه که حسرت به دل بمونیممشاور: خب چه کردینکامبیز: خب ما چهارتایی نششتیم دور هم و از ماهواره شبکه های کارتی که باز بود فیلمهای آنچنانی دیدیم. دیدن همانا و تو نخ هم رفتن همان مشاور: لطفاً با جزئیات بگین. کی این پیشنهادو داد که چهارتایی ببینید.لادن: بذارین من بگم این خوب تعریف نمیکنه. من از وقتی لاله با علی ازدواج کرد از علی خوشم میاومد جذاب قدبلند خوشتراش مهمتر از همه خوش اخلاق. وقتی فکر می کردم باید با علی فیلم پورن ببینم که چه جوری مرده تو زنه تلمبه میزنه یا زنه واسش ازون کارا می کنه مشاور: لادن جان خواهش راحت باش صریح حرف بزن وگرنه بهتره نه شما پولتونو حروم کنین نه من وقتمو لادن: پس ببخشین دیگه من خیلی راحت حرف می زنم دیگه خودتو خواستین مشاور: بفرمایین لادن: وقتی من فکر می کردم پیش علی ببینم که یه زنی داره واسه مردی ساک می زنه( خیلی ببخشین)، هیجان همه بدنمو می لرزوند. یعنی واقعاً میشه این اتفاق بیفته منو علی و لاله و ایشون بشینیم فیلم سکسی ببینیم. درحالی که من خیسمو و علی راست کرده بهم نگاه کنیم. خب ما رسیورمون تازه خریده بودیم واسه همین کانالهای کارتی پورن هم داشت. من پیشنهاد دادم به کامبیز و کامبیز هم گفت بیان خونه ما ببینن پس قرار شد که سوفی دخترمو ببریم خونه علی اینا و پیش تینا دختر لاله بمونه ما هم به هوای مشاوره بیایم خونه. وای وقتی علی و لاله آمدند تو ماشین ما نشستند تا بریم خونه قبلم تو دهنم بود. همهمون هیجان زده بودیم هممون حس میکردیم داریم یه کار خلاف میکنیم یا گناه، نمی دونم ولی خب دکتر گفته بود.رسیدیم خونه کامبیز رفت سراغ شیشههای آبجوهایی که می ندازه و الحق و انصاف خوبم می شه منم رفتم لباسمو عوض کنم یه چیزی بپوشم که به قول دکتر باز و راحت باشه. یه دامن کوتاه چین دار پوشیدم و یک تاپ بندی بدون سوتین. دلم میخواست واسه علی خوب بدرخشم کامبیز: به نام منو به کام یکی دیگه . هیچ وقت تو زندگیش حضور نداشتم.لادن: نه که تو هم خیلی قربون صدقه من می رفتی و شوهر نجیبه بودی.مشاور: لادن جان ادامه بده. لاله چی پوشیده بود؟لادن: لاله به قول کتایون قهرمان داستان زندگی کتایون ادای تنگارو در آورده بود با همان لباسی که از خانه آمده بود یه شلوار لی و یک تی شرت آستین کوتاه. علی تا منو دید آب از لب و لوچهاش ریخت مثل هر مردی که زن خوشگل میبینه و زن خود ش بد میشه سر لاله غر زد که این چیه پوشیدی مگه قرار نشد راحت و باز بپوشین خب من چه جوری از دیدن تو خوشم بیاد نگاه کن به لادن، یه ذره راحت باش. منم دست لاله رو گرفتم و بردمش تو اتاق. لاله از حرصش می خواست تو اتاق گریه کنه بهش گفتم: خب راست می گه علی این چیه پوشیدی هم خودت معذبی هم علی گناه داره. خواهرم قرار شد یه ذره تغییر کنیم اگه می خوای زندگیتو نگه داری باید خودتو رها کنی بیا این شلوارکو بپوش. لاله یه نگاهی به شلوارکه کرد و گفت نه نه اصلاً جلوی کامبیز روم نمی شه مثل اینکه با شورت جلوی کامبیز باشم. یه چیزه بلندتر بده . یه شلوارک دیگه دادم باز هم نپوشید و خودش لای لباسا یک شلوارک ورزشی که تا زانوش می آمد پوشید ولی از شانسش اونم جسبون بودو لای پاش معلوم بود. خواست عوض کنه صدای کامبیز بلند شد که بابا وقت نداریم باید برگردیم خیر سرمون تو جلسه مشاوره هستیم. منم تیشرت لاله رو تیز در اوردم خواستم سوتینشو باز کنم که نذاشت دیدم فایده نداره همون بهتر که جلوی علی خودم سر باشم یه تاپ پشت بندی آستین حلقهای بهش دادمو آمدیم بیرون کامبیز و علی هر دو با شلوارک بودند و علی با یه زیرپوش رکابی نو و خوش رنگ منتظر ما بود خیلی به چشمم خوب اومد. کامبیز واسه هر کدوممون یه لیوان پر آبجو ریخت و به غیر از لاله که با ناراحتی خورد هر سه رفتیم بالا. لاله داشت با لیوانش بازی بازی میکرد که کامبیز دومی رو تو لیوانها ریخت. علی هم سیگاری روشن کرد که من ازش گرفتم و یه زیر چشمی بهم نگاه کرد یه لبخند خریدارانه بهم زد که قلبم اومد تو دستم. کامبیز رفت رو کانال پورن که یه خانم مو مشکی داشت واسه یه مرد نجار ساک می زد لاله تا اینو دید روشو برگردوندو گفت وای خدای من. کامبیز که همیشه زد حاله گفت می خواین بینمون یه کاناپه بذاریم شوما اینور ما اینور . لاله گفت آره شاید بهتر باشه. منو علی کاناپه رو بلند کردیمو وسطمون گذاشتیم علی در حین این کار چشماش تو سینههای من کار می کرد و من با دیدن این چشم چرونیش لبخندی بهش زدمکامبیز: همیشه واسه من سرد مزاج بودی نه لادن: خب من دوستت نداشتم آدم وقتی کسی رو دوست نداره که باهاش نمیخوابه. با این طرح و نقشههات. من واسه علی و لاله یه بالش گذاشتمو واسه خودمون دو تا چون دوست نداشتم کامبیز بهم بچسبه. رفتم پیش کامبیز دراز کشیدمو و به کامبیز از اینکه نذاشت به رویایی که از صبح با خودم داشتم تا با علی فیلم پورن ببینیم تو دلم فحش می دادم. کامبیز تلویزیون رو از حالت پاز در آورد و بقیه همان مرد نجار و زن مومشکی بود که یه مرد دیگه بهشون اضافه شده بود مرد نجار سرشو تو لا پای زنه کرده بودو مرد دیگه ایستاده بود چه جوری بگم مشاور: خانمم راحت باشلادن: خیلی ببخشین شرمنده چیزه شو یعنی کیرشو تو دهن زن گذاشته بود. نجاره بدجوری داشت واسه زنه رو می خورد منم از لج کامبیز با صدایی همراه با شهوت و ناز گفتم آه آه. لاله خندهکنان گفت: لادن حواست نیست علی اینطرفها. علی گفت: انگاری با کامبیز دست به کار شدن. کامبیز: نه بابا یه متر از من فاصله گرفته نکنه من دستش بزنم. ولی علی جای منو تو خالی بودا. اگه این دست ما دو تا بود چی می شد. عجب این زنه خوش استیله. لاله: نه تو رو خدا این دو تا مرد خوش هیکلو ول کنه به شما دو بدقوارها حال بده. نجاره لخت شد و رو صندلی نشست و زن بلند شد لا پاشو با کیر مرد تنظیم کرد و روش نشست. مرد دومی یه ذره سوراخ باسن زنه رو لیس زد و کیرشو توسوراخ زنه کرد و چنان آهی از درد و لذت کشید که بی اختیار صدای لالهام بلند شد که همگی زدیم زیر خنده. لاله گفت: آخه دکتر خدا مرگت بده واسه ادامه زندگی باید این چیزا رو دید. من که تحریک شده بودم به ناچار کونمو به کیر کامبیز نزدیک کردمو او هم از خدا خواسته سریع بهم جسبیده و دست تو سینههام کرد منم واقعاً از سینه زود تحریک میشم صدای آه و اوهم بلند شد کمی هم ادا توش قاطی کردم که حواس علی رو به خودم برگردونم. صدای علی از اونور کاناپه بلند شد و گفت: چرا سوتین بستی آخه بدش پایین. لاله: آروم چته بیا بکن تو دهنت و علی صدای ملچ ملچش بلند شد که کامبیز خندید و گفت: علی هل نشو همش مال خودته. دیگه داشتم تازه خیس می شدم که صدای گوشی لاله گند زد به حال همه. علی: ولش کن بیا. لاله: چی ولش کنم تیناس. سلام تینا جونم چیه مامان ... چرا دلت درد می کنه ... ناراحت نباش ما الان تو راهیم الان می رسیم... نه نگران نباش الان می رسیم بهت یه راینتدین می دم بخوری خب می شی قربونت بشم. کامبیز: چه قدر این دخترو شما لوسش کردین 25 سالشه نمی تونه یه قرص بخوره واقعاً که علی: اینم نمی گه ما نیم ساعت دیگه می آیم زود دهنشو وا می کنه می گه تو راهیم لاله: تو نیا من با تاکسی می رم علی: خب من اینجا تنها بشینم چه کار کنملاله: بشین نگاه کن مثل همیشه جق بزنیه سکوتی سنگین تو جمع افتاد و لاله فهمید حرف بدی زده و سریع بلند شد در حالی که سینه راستش از سوتین افتاده بود بیرون. من و کامبیزم زل زده بودیم به سینه اش که متوجه خودش شد و با ناراحتی سینه اشو جمع کرد و رفت تو اتاق تا لباساشو عوض کنه منم دیدم بهتر فضای اتاقو عوض کنم به علی گفتم: پاشو کاناپه رو بذاریم سرجاش. مشاور: شماها چند سالتون بودلادن: خب من 40 ساله بودم لاله دو سال از من بزرگتره کامبیزم 45 ساله و علی 50 ساله احساس درونتا رسیدم سرکار به لاله زنگ زدم خیلی تجربه خاصی داشتیم من که خیلی کیف کرده بودم کامبیز و علی هم معلومه. شبش که کامبیز همش دستش تو شلوارش بود و من باید با چشم و ابرو بهش حالی می کردم که حواسش به سوفی هم باشه. واقعاً مردا چرا اینقدر گیجن. لاله ته دلش بدش نیامده بود ولی هم شاید خجالت میکشید هم مثل همیشه میخواست ادا و اصولشو دربیاره. لاله: لادن شب کاری کردین. لادن: نه بابا من اصلاً با کامبیز حال نمیکنم دست خودم نیست یه جوریه. لاله: بنده خدا کامبیز که خیلی خوبه. لادن: خوبه مال تو. لاله: خدا مرگم بده دختر این چه حرفیه که می زنی. لادن: خب نه که بد باشه ولی یه جوریه مثلاً ضد حالی که زد کاناپه بذاریم بینمون خب واسه چی باید بذاریم همش طرح می ده فکر می کنه کل عقله تو چی رفتی زیر علی. لاله : خاک تو سرت کنم تو نمی تونی مثل آدم حرف بزنی. لادن: خب باشه بابا... علی رفت زیر تو. تو خوبی، تو برو رو علی. خب چی شد آخرسر. لاله: نه داشتم تلگرامم چک می کردم که علی تو تخت شورتشو کشید پایین و مال منم کشید پایین از پشت بهم نزدیک شد و خواست فلانشو بذاره لای اونجام. لادن: بمیری خب بگو کیرشو می خواست بذاره لای کسم. لاله: نه می خواست بذاره لای کونم. لادن: وا ای جووون. لاله: وا خدای من چه بی حیا شدیم. خواهر خجالت بکش. لادن: ای بابا پس ماجرا داشتی نوش جونت.لاله: نه یه ذره تا تکون خورد من خوابم برد. نمی دونم چرا آدم با شوهرش حال نمیکنه. لادن: آی گفتی. گزارش این دفعه را واسه خانم دکتر نوشتی. لاله: نه ننوشتم راستش فکر کردم این کار درستی نیس که داریم میکنیم خیلی رومون بهم وا میشه. لادن: مگه غریبهایم داریم تلاش میکنیم زندگیمونو حفظ کنیم تازه دکتر گفته سرخود که نمی کنیم. فردا هم باید بیایین خوشبختانه سوفی قراره با لیلا بره جشن تولد. لاله: لیلا هم می دونه. لادن: نه ولی باید اونم بیاد تو کار از وقتی از محمد طلاق گرفت دیگه با هیچی کی نبوده. حالا فردا زودتر بیاین پنج شنبهاس از ساعت دو خونه ما باشین. لیلا خواهر کوچیکم از وقتی از محمد طلاق گرفت بیشتر خونه ماست یعنی وقتی کامبیز ساعت 9 میره سرکار لیلا هم می آد اینجا و تا ساعت 8 شب که کامبیز می آد پیش ماست خوبیش واسه ما اینه که مراقب سوفیه خب من که می رم سرکار سوفی مجبور بود از مدرسه بیاد پیش من که هم خودش خسته می شد و حوصلهاش سرمی رفت هم من معذب بودمو دلم واسش می سوخت که از هفت صبح تا ساعت هفت شب باید لباس مدرسه تنش باشه ولی الان که لیلا هست خب خیلی خیالم راحته غذای سوفی رو می ده به درساش می رسه و خلاصه خیلی به درد بخوره. اون روز هم داشت سوفی رو آماده میکرد که ببره جشن تولد اونجا باشه تا وقتی که برش گردونه. من اولش می خواستم لیلا بره بعد خودمو آماده کنم ولی دیدم سوفی داره طولش می ده شاید دیگه وقت نشه آرایش کنم برای همین جلوی لیلا شروع کردم به آرایش کردن و خب یه کمی هم غلیظ شد لیلا زیر چشمی منو نگاه میکرد و لبخند موذیانهای زد و دیگه طاقت نیاورد و گفت: داری واسه کامبیز خودتو آماده میکنی؟ لادن: کامبیز؟! آهان آره یعنی نه ولی دیگه کامبیز این چند وقته خیلی گیر داده گفتم یه ذره دریچه بهشت رو به روش باز کنم. لیلا: پس چرا کامبیز اینقدر بی حاله هیچ هیجانی نداره انگار نه انگار تا ما بریم باید بیاد رو کار. لادن: همیشه همینطوره رباته بنده خدا.لیلا: واقعاً محمد تا می دید شب دارم آرایش می کنم می فهمید که امشب برنامهای هست از شوقش با تخماش بشکن می زد. لادن: تو اشتباه کردی ازش جدا شدی. لیلا: خب شایدم ولی وقتی دیدم که یکی رو آورده خونه دیگه نمی تونستم باهاش کنار بیام. لباست هم می خوای عوض کنی یا بی مقدمه می رین تو کار. از کشو یه تونیک در آوردم. لادن: اینو می خوام بپوشم لیلا: وا خیلی سکسیه خیلی کوتاهس گرچه شوهرته اینم نپوشی اشکال نداره ولی خیلی سبزش خوشرنگه و خوش طرحه. لادن: اینه که پشتش بند می خوره تا پایین خوشم می آد. لیلا: آره خیلی سکسیه فکر کنم خیلی خوردنی میشی. لیلا و سوفی تا پاشونو بیرون گذاشتند زنگ زدم به لاله که کجا هستند لاله گفت داریم آماده بشیم بیایم. حرصم گرفت از خونه لاله تا ما توی ترافیک روز پنج شبنه یه ساعت بیشتر زمان می بره. کامبیز مثل معمول بی توجه به من رفت خوابید منم واسه اینکه تونیکم خراب نشه با هزار بدبختی که آرایشم گند نخوره و تونیکه کثیف نشه درش اوردم رفتم روی کاناپه دراز کشیدم تا وقتی علی می آد صورتم خسته نباشه. دوساعت گذشت تا صدای آیفون بلند شد و تصویر لاله با اون چهره همیشه نگرانش هویدا شد. درو زدم تا بیان بالا. تا علی رو دیدم سرش غر زدم که چرا اینقدر بی خیالن ولی علی که شوکه اندامو و تونیک لختی من شده بود نمی تونست بنده خدا حرف بزنه لاله به جای اون گفت: خواهرش اینا آمده بودن ناهار خونه ما اونم بی خبر دیگه کلی صغرا و کبرا چیدم که راهیشون کردیم. کامبیز جلوی علی دستی تکون داد و با خنده گفت: علی این خانم زنه منه یه کمی ناموس سرت بشه. علی که تازه به خودش اومده بود کمی خجالت زده گفت: نه به خدا حواسم به شما بود ولی امروز لادن جان خیلی ناز شده. لاله هم یک نگاه از سر غضب به علی کرد و رفت تو اتاق تا لباسشو عوض کنه و منم رفتم تا شربت درست کنم. لاله وقتی برگشت دیدم یه شورتک کوتاه لی پوشیده بود و یه شومیز آستین حلقهای که شاید به خاطر لباس من دکمههایش را تا پایین سینهاش باز گذاشته بود که خب حجم سینهاش قشنگ معلوم بود. کامبیزم عین علی با کمی اعراق به لاله خیره شد خود علی یه نگاهی به لاله کرد و مونده بود چی بگه.کامبیز: واقعاً اون روز خوشگل شده بود. می دونید لاله دو ساله پیش سینههاشو عمل کرد. سینههاش 85 بود کرده بودش 75 و به نظرم خیلی بهتر از قبل شده بود البته من هیچ وقت تا اون زمان نتونسته بودم درست ببینم ولی اون روز تا اونجا که می خواستم دیدم.لادن: شربت که آوردم علی اعتراض کرد و گفت: تا آبجو هست چرا شربت. کامبیز هم تیز بلند شد و چهار تا لیوان آبجو خنک آماده کرد فکر می کردم که لاله با من شربت بخوره ولی دیدم لاله هم طالب آبجو شده توی دلم گفتم نه اون نخوردنت نه به حالا. لیوانو که سرکشیدیم گفتم: کامبیز چهارتا دیگه بریز کامبیز هم از خدا خواسته چهارتا لب پر ریخت و اومد شبکه پورنو گذاشتیم که دو مرد داشتند با هم صحبت می کردند من با پررویی کنار دست علی نشستم و البته چون کاناپه ال شکل بود اون دستش هم لاله نشسته بود. کامبیز و علی انگلیسیشون بد نیست ترجمه کردند که مرد مسنتره برای یه فانتزی مرد همسایه رو شب به خونه خودشون دعوت کرده همون هم شد شب زن و مرد جوانتر وارد خانه مرد و زن مسنتر شدند و مثل ما چهار گیلاس شراب و نه البته آبجوی دست ساز نوشیدند و کمی که با هم حرف زدند زن مسنتر بلند شد و زن جوانتر را بلند کرد هر دو روی میزی که دورش کاناپه بود نشستن و از هم به آرامی لب گرفتند. من یه سیگار روشن کردم و گفتم ای جوون هر چهارتایی زدیم زیر خنده. همینطوری از هم لب می گرفتند و نمی دونم چرا معاشقه دو زن منو اینقدر تحریک می کنه. زن مسنتر لباس زن را از تنش بیرون آورد خودشم هم به کمک پارتنرش لباسش را درآورد و سینههایشان را به هم مالیدند باز هم به شکل شهوتگونهای لب می گرفتند. شوهرشان نیز با لبخند و دقت با آنها نگاه میکردند. زن جوانتر بلند شد و زن مسنتر شلوار زن را پایین کشید و خب مثل معمول آنها اغلب شورت ندارند. یه کٌس بسیار زیبا بیرون افتاد. من بی اختیار به لاله نگاه کردم که دستش لای پاش بود و زن مسن سرش را لای پای زن کرد و شروع کرد به خوردن. همینطور که می خورد شوهرش بلند شد و دامن زن خودش را از پایش بیرون کشید حالا هر دو زن لخت در آغوش هم بودند. من بی اختیار ته آبجویم را خوردم، بلند شدم و به سمت لاله رفتم و لب را آرام روی لبش گذاشتم حس کردم که کامبیز و علی متعجب ولی با لذت به من نگاه کردند. لاله نیز با من همراهی کرد و لبهای مرا حریصتر خورد. هر دو در حالی که لب به لب بودیم بلند شدیم و سینههای همو مالیدیم. من دیگر دستمو به سمت کٌس لاله بردم و دستمو لای پاش گذاشتم و لاله پایش را بهم فشار داد. لاله نیز دستش را زیر تونیک من کرد و به سمت سینهام بالا آورد به شکلی که تونیک جمع شد و شورت توری مشکیم پیدا شد ولی حس اینکه بخواهم تونیکم را پایین بکشم نبود منم دست کردم تو شومیزش و سینهی لاله را تو دستم گرفتم و آرام فشارش دادم. گردن لاله را بوسیدم و لبمو به گوشش رسوندم و لاله گوشش را تو دهنم کردم لاله آهی از ته دل کشید و نفسش تندتر شد. نمی دونم چی شد که یهو تونیکم از تنم درآوردم و سینهامو کردم تو دهنش. حالا فقط یه شورت توری پام بود. لاله بهم نگاه کرد و لبخندی از سررضایت زد و محکمتر نوک سینه مو میک زد. نگاه لاله بهم شجاعت داد و دکمههای شومیز لاله هم باز کردم و به تندی شومیزشو از روی شانهاش پایین کشیدم سینههایش مانند دو کبوتر در قفس پرید بیرون. نوک سینههایش بالا بود و زیبایی سینه اش دو چندان شده بود. لاله دو دستش را توی شورتم کرد و لمبرهای کونم را گرفت و به شهوت چنگ زد و منو به سمت خودش کشاند. من جیغی از لذت کشیدم. نگاهم که به پایین افتاد دیدم علی خمار و مست به ما نگاه می کند و کیرش را از شلوارکش بیرون کشیده و داره با شهوت می مالدش. قشنگ می تونستم خیسی کیرش را حس کنم. درونم فریاد می زد الانه که باید کیر علی رو ساک بزنم. نگاهی به لاله کردم دیدم نگاهش به کامبیزه حدس زدم کامبیز هم مثل علی کیر به دست خیره ما شده چی بهتر از این که چهارتایی مرز روابطمونو جلوتر ببریم. باز به لاله نگاه کردم او چی فکر میکنه موافقه یا نه یه لب دیگه ولی طولانی تر ازش گرفتم صدای کلیدی که به در وارد میشه را شنیدم ولی حسی که بهش توجه کنم نداشتم. دست انداختم به زیر سینه لاله و خودم را از جلوی کنار کشیدم تا کامبیز کاملاً سینه و لختی لاله را ببینه. بخار شهوت از سرو کله کامبیز بلند می شد. لاله هیچ تلاشی برای پوشاندن خودش نشان نداد و خمارگونه لختیش را به رخ کامبیز کشید. صدای زنگ در ورودی آپارتمان بلندشد. کسی پشت در بود. بی اختیار نگاهم به دنبال ساعت رفت ساعت 7 شب بود با استرس گفتم لیلا پشت دره. هر کسی به سمتی پرید. دوباره زنگ خانه همراه با صدای کسی که به در می زند بلند شد. من تونیکمو پوشیدمو دستی به موهایم کشیدم و سریع رفتم در و باز کردم لیلا و سوفی بودند.لیلا: چرا درو باز نمی کنین لادن: خب مگه کلید نداشتی. لیلا: کلیدت به در تازه قفل هم کرده بودی چه جوری وارد شم. لیلا راهروی یه متری جلوی در و طی کرد داخل شد و یه نگاهی به لاله با شورتک کوتاهش کرد و شومیز آستین حلقهایش که هنوز دو دکمه آخریش باز بود و به علی و کامبیز که با شلوارکشان که کیرهای راست شدهشان از زیر شلوارک چشمک می زد و به من که همان تونیک به قول خودش سکسی که فقط میشه جلوی شوهر پوشید، نگاهی انداخت و گفت چه خبره.
داستان سکسی: فانتزی لادن لادن از قدیم این فانتزی رو داشت و خب خیلی رو نمی کرد گاهی که بیرون می رفتیم من بهش می گفتم که با شال جلوی سینه اتو بپوشون ولی خب او دوست نداشت و همیشه یه جوری لباس می پوشید که گردن و پایینتر از گردنش معلوم بشه. فکر کنم اغلب خانمها دوست دارند که مردها به این تیکه نگاه کنند حالا اگر کسی هیز بازی در بیاره خب شاید احساس امنیت نکنند و یقه شونو بپوشونن. جمعهای بعد از ماجرای پنج شنبه که لیلا هنگ زده به ما نگاه میکرد و این براش خیلی سوال بود که چرا لاله شلوارش را عوض کرده به جاش شلوارک که تا رون پاشه، می پوشه چی تو خونه ما میگذره که لاله واسه کامبیز اینطوری لباس پوشیده و لادن واسه علی تونیک لختی رو تن کرده. خب به نظر من باید لادن و لاله واسش توضیح می دادند ولی لاله قبول نکرد و گفت گند این کار هرچه پخش نشه بهتره.لاله این ژستها رو میگرفت ولی هنگامی که لادن سینههای لخت لاله را تو دست گرفته بود و به من نشون داد توی نگاه لاله شرم نبود یه هوسی بود که میگفت ببین چه خوشگله بیا بخورش یا حتی بیشتر بیا منو بکن. به لادن گفتم: چی شد که سینههای لخت لاله را تو دست گرفتی و به من نشون دادی. لادن: نمی دونم دلم میخواست بی پروایی کنم گند بزنه به این لیلا، خروس بی محل یه ذره دیرتر آمده بود.کامبیز: خب چی کار میکردی. لادن: شاید لاله رو میآوردم تا واست ساک بزنه. کامبیز متعجب: چی میگی... و حتماً خودتم واسه علی. لادن: علی؟! نه بابا من که از علی خوشم نمی یاد. و من احمق اون زمان حرف لادنو باور میکردم . لادن بهم گفت: کامبیز بریم بیرون میخوام لباس بخرم. کامبیز: بذار عصر همگی میریم. لادن: الان بریم و فقط من و تو. کامبیز: من و تو فقط. لادن لبخندی از سر طنازی زد و من واقعاً فکر کردم که لادن عوض شده و میخواهد حس خوبشو به من نشون بده. یه حس خوب زن و شوهری از سر سادگی سریع قبول کردم. به لیلا که هنوز تو هنگ بود ولی همان منظره باعث شده بود لباسی بازتر بپوشه گفتم: بی زحمت مواظب سوفی باش من و لادن بریم واسش لباس بگیریم اگر چیزی هم میخواهی بگو. لیلا: باشه شما برین،چیزیم نمیخوام. لادن: کامبیز تو برو ماشین از پارکینگ بیار بیرون من میآم. منم از سر خوشحالی سریع رفتم. تو ماشین با لادن گفتم: حالا چی میخوای بخری. لادن: یه شلوار و یه مانتو شایدم یه تاپ. کامبیز: میخواهی بریم پاساژی که توی الهیه بود رفتیم لباس مجلسی گرفتیم فکر کنم طبقه پایینش مانتوهای خوبی داشته باشه. لادن: نه بریم سرخه بازار. کامبیز: اونجا؟ اونجا که مانتوی خاصی نداره. لادن: همونجا خوبه بریم. منم که فکر میکردم خرید واسه لادن فقط یه بهانه است تا با هم بیرون باشیم، حرفی نزدمو به سمت پایین راه افتادم. کمی بالاتر از پاساژ سرخه پارک کردم چون چند نیمه پاساژ کنار هم هستند گفتم از همانجا شروع کنیم به دیدن، خلاصه از همانجا دست تو دست هم بوتیکها رو نگاه کنیم. از ماشین که پیاده شدم تازه متوجه شدم واو لادن چی پوشیده. یه مانتوی حریر یه تاپ بندی کوتاه سورمه ای که نافش پیدا بود، بدون سوتین که نوک سینههاش بیرون زده بود و یه شلوار لی خیلی تنگ و کوتاه تا اومدم حرفی بزنم دست لادن به سمتم دراز شد که دستمو بگیره باز من از خر کیفی حرفمو خوردم و دستمو تو دستش گذاشتم. باهام راه افتادیم و نگاه مردها هم همراه ما. وارد پاساژ که شدیم شالشم انداخت یه دستی هم توی موهاش کشید و موهای خوابیدشو بادی داد و بی شک دلها هم به باد. انگشتانش که میان انگشتانم بود فشاری اندکی داد من باز این رفتارش رو هم نادیده گرفتم او ویترین بوتیکها را با کرشمه نگاه می انداخت. منو به داخل بوتیک برد. لادن با ناز: آقا میشه این مانتو طوسیه رو به من بدین. دو تا فروشندهها نمیدونستند کدومشون دستور خانمو اجرا کنند یکیشون سریع تر در حالی که لبخندش تا بناگوشش باز بود مانتو رو به دست لادن داد. لادن رفت توی اتاق پرو و یه لحظه بعد بدون مانتو و شال بیرون آمد در حالی که سینههایش بیشتر به چشم میخورد مانتو رو به دست مرد داد و همانطوری به سمت رگال ته مغازه رفت و بین مانتوها یکی دیگه رو برداشت و همان جا پوشید و جلوی آینه رفت و نگاهی به خودش کرد و به من گفت: کامی جونم این چطوره. من که اصلاً نمی دونستم چه حسی باید داشته باشم فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم. لادن: ببخشید انگار آقامون خوششون نیامده. و همانجا از تنش درآورد و با عشوه به سمت مرد رفت جوری که بینشون یه وجب بیشتر نبود و مانتو رو بهش داد. لادن رفت توی اتاق پرو و مانتوشو تنش کرد و شالشو تو دستش گرفت و از بوتیک بیرون آمد باز دست منو گرفت و به سمت بوتیک دیگه برد. وارد بوتیک شلوار فروشی شد و یه جین انتخاب کرد و رفت تو اتاق پرو یه چند لحظه بعد در حالی که باز مانتو و شالش را برداشته بود از پرو بیرون آمد و به من گفت: بیا این دکمه شلوار رو ببند تا آمدم ببندم گفت نه تو دستت زور نداره به فروشنده گفت: آقا میشه اینو ببندی. فروشنده به من یه نگاهی کرد و به سمت لادن رفت و دکمه شلوار رو گرفت و خواست دو طرف شلوار رو به هم نزدیک کنه لادن جلوتر رفت و سینههایش را جلوتر داد به شکلی که توی صورت مرد بود. مرد به سینههای برجسته لادن نگاه کرد و نفسی کشید و زیر چشمی به اطرافش نظری انداخت، منو کنار دستش دید که بهش خیره شدم. سریع از لادن فاصله گرفت و گفت: خانم این واسه شما خیلی تنگه دو شماره بالاتر باید بگیرید. همکارش یه شلوار دیگه به لادن داد. لادن رفت تا اونو بپوشه. بیرون که آمد به فروشنده گفت: آقا ببین بزرگتر که می گیرم شلوار توی این کودی کمرم خوب وانمیایسته. نگاه کن. و باسنشو به طرف مرد کرد. مرد فروشنده: اون که بسته نمیشد ولی این واستون خوبه. لادن: نه نگاه کن. و دستشو کرد توی گودی کمرش و گفت: نه ببین دستتو بکن تو اینجا. مرد لبخندی زد و دستشو کرد تو گودی کمر لادن. لادن: نه پایینتر برو. و مرد دستش را پایینتر برد و لادن آهی از سر شهوت کشید. لادن: دستت چه سرد بود، حالا اینو بدین ولی این مشکل من حل نشد. فروشنده دیگه گفت : ببینم مشکلتون چیه. لادن: همین کودی کمرم. مرد بدون اینکه منتظر بشه دستشو کرد توی شلوار لادن و لادن آهی از سر لذت کشید و اما چرخید و مرد مجبور شد دستش را بیرون بکشه. لادن: خب اینو برمی دارم با اینکه مشکلم حل نشد. تخفیفم بهم بدین. دارم مشتریتون میشما. مرد: 220 تومنه ولی شما 180 بدین. لادن: 150 بیشتر نمی دم و سه تا 50 تومانی رو میز گذاشت مرد خدا برکت بده گفت و برداشت و در همان حال کارتشو که رویش شماره تلفنش را نوشت به لادن داد. لادن: وا خاک تو سرم خوبه که با شوهرم اومدم دارین بهم شماره می دین. کیسه شلوار را برداشت و از بوتیک بیرون آمد. کامبیز: خوبه این آخریشو گفتی. لادن: تو فکر می کردی من به اینا حال میدم. کامبیز: دیگه کم مونده بود بکشی پایین. لادن: خیالت راحت من به این جوجه پسرا حال نمی دم. اون مرده که اولین مغازه بود. کامبیز: کدوم؟.لادن: اون مو جو گندمیه اگه او می خواست باور کن همین جا واسش می کشیدم پایین خیلی تیپ نازی داره. کامبیز: خب می رفتی. لادن: مغازش لباس مردونه بود بیا تو ازش یه چیزی بخر من پولشو می دم بیا ... جون من بیا. از سر کنجکاوی هم که شده بود راضی شدم برم. رفتیم تو مغازه لادن راست می گفت تیپ خوبی داشت و به کارش وارد بود یه شلوار واسم انتخاب کردکه هم خوشرنگ بود هم خوش دوخت. رفتم پوشیدم خیلی بهم می آمد. اومدم بیرون که به لادن نشون بدم با ناراحتی گفت: درش بیار، درش بیار می خوایم بریم.کامبیز: نه اینو برمی دارم. لادن با حرص گفت: گفتم درش بیار بیریم. من بیرون منتظرم و رفت بیرون. من از مرد فروشنده عذرخواهی کردم و اومدم بیرون. توی ماشین ازش پرسیدم چی شد برق گرفتت. لادن: مرتیکه بهش می گم شما زن دارین می گه بله می گم خوش به حال زنتون که مردی به این خوش تیپی داره کاشکی من زنت بودم. احمق می گه خدا نکنه پرسیدم وا واسه چی می گه من دوست دارم زنم واسه خودم باشه نه واسه مردم، مرتیکه احمق. من توی راه نمی تونستم نخندم گرچه ته دلم یه پرسش بزرگ داشت جوونه می زد لادن زن توئه یا زن مردم و چرا من به لادن اجازه دادم که مردی دست بکنه تو شلوارش و البته حس می کردم که هم می خندم که دلم خُنک شده هم غمگین بودم. بدون شرم حضورمشاور: رابطه شما با خواهرتون لاله چطور شد آیا لاله هنوز از رفتار باز و راحت خجالت میکشید. لادن: راستش بعد از اینکه لیلا اومد و گند زد به همه حس ما فکر کنم جمعه شب بود که لاله به من زنگ زد. لادن: به به چه عجب یادی از ما کردی. لاله: روم نمی شد زنگ بزنم. لادن: لاله باز شروع نکن. لاله: لیلا چی گفت خیلی از دیدن ما توی اون شرایط تعجب زده شد. هیچ توضیحی واسش نداشتیم. لادن: خب واسه همین بود که بهت گفتم راستشو بهش بگیم. لاله: دیوونهای بهش بگیم چهارتایی جلوی هم دیگه فیلم سکسی می بینیم و عین خیالمون هم نیست که من دارم جلوی کامبیز کیر یه مرده رو می بینم که تو کُس یه زنه تازه همه چیزمونم ریختیم بیرون. لادن: به اون ربطی نداره لیلا چه کار به این کارها داره. تازه از خداش باشه یکی واسش پیدا کنیم شب جمعههاش خالی نمونه. لاله: چی می گی دلت خوشه ما که شوهر داریم لا پامون تار عنکبوت بسته او که جای خودشو داره. لادن: نه بابا چه حرفا می زنی جمعهای با کامبیز رفتیم پاساژ یه لاس بازاری راه انداخته بودم تیپ هم زده بودم خفن تاپ کوتاه که نافم معلوم میشه اونو پوشیده بودم بدون سوتین خدا وکیلی من اصلا دیگه نمی تونم سوتین ببندم خیلی بی خوده، یه شلوار تنگ جین هم پوشیدم رفتم توی مغازه فروشنده رو مجبورش کردم از تو کمرم دست کنه تو شلوارم. لاله: چی می گی، کامبیز چه کار می کرد. لادن: چه کار بکنه. مرده شمارشو بهم داد قبول نکردم. لاله: خب می گرفتی. لادن: به به خانمو جداً. لاله: چی بگم خجالت آوره اما راستش من خیلی معتاد این برنامه مون شدم همش دلم می خواد. لادن: ناراحت نباش یک شنبه که شب تعطیلیه بساطمون پهنه. لاله: بهتره رسیورتونو بیارید خونه ما دیگه لیلا نیآد گند بزنه به حالمون. لادن: یه چیزی بگم راستشو می گی؟ لاله: بگو. لادن: تو وقتی من تونیکمو درآوردم چه حسی داشتی؟ لاله: منو چه کار داری بگو علی چه حسی داشت.لادن: علی که معلومه اونو کامبیز دست به کیر شده بودند. تو چه حسی داشتی؟ لاله: یاد بچگیامون افتادم که باهم زیر پتو ور می رفتیم. لادن: بازم دوست داری؟ لاله: چی بگم وقتی آبجو می خوری که منگت میکنه بعدش فیلم پورن هم می بینی دیگه دست خودت نیست. لادن: ممکنه به جای علی بخواهی با کامبیز باشی. لاله: خاک توسرم این چه حرفیه؟ لادن: راستش وقتی علی کیرشو از شلوارکش کشیده بود بیرون داشت می مالید دوست داشتم واسش ساک بزنم.لاله: حالا رسیورتونو بیارین به لیلا نگو می خوای بیایی اینجا بگو می ری خونه مامان کامبیز، باشه منتظرما. کامبیز: ما که اینبار رفتیم خونهی علی، لاله واقعاً ماه شده بود و البته خیلی سکسی.لادن: خونه لاله که رسیدیم لاله فقط یه شومیز پوشیده بود با یه شورت پادار دیگه هیچی، دکمههای شومیزش هم تا زیر سینهاش باز گذاشته بود که گرچه سینهاش بیرون نیافتاده بود ولی خب قشنگ معلوم بود. دیگه داشت روی منو کم می کرد واسه همین منم که با خودم یه دامن کوتاه چهارخونه دار برداشته بودم با یه نیم ست که تا لب سینهام می رسید. دیدم نمیشه جلوی لاله کم بیارم، دامنو نپوشیدم و باشورت و نیم ست اومدم بیرون. کامبیز که از دیدن لاله منکوب شده بود علی با دیدن من حیرون شد. کامبیز یه نگاهی به من کرد و گفت: بهتر نبود دامنت هم می پوشیدی گفتم به فکر شما مردایم. کامبیز هیچی نگفت و رفت سراغ رسیور که به سیم دیش وصلش کنه. علی هم رفت و بساط ودکا و موهیتو و دنت کاکائویی رو آورد و همه رو یه نصف استکان ودکا ریخت و بقیه اش هم موهیتو هر چهارتامون به سلامتی هم رفتیم بالا. گیرایش خیلی سریعتر از آبجو بود یه پیک دیگه علی درست کرد. لاله میخواست نخوره که علی نگذاشت و به خوردش داد. خونه علی دو دست مبل داره که مبل قدیمیترش جلوی تلویزیون گذاشته شده و این بار منو علی رو به روی هم بودیم و کامبیز و لاله روی مبل سه نفره نشسه بودند. دیگه لاله برایش مهم نبود که کنارش کامبیز نشسته و او قراره با کامبیز سکسی را ببینه که همه چیزو به راحتی نشون میده. کامبیز از میون چند شبکه کارتی یکی که تازه داستانش شروع شده بود را انتخاب کرد یه مهمونی بود که چند زن و مرد در کنار هم داشتند شراب میخوردند و با هم صحبت میکردند تا اینکه یکی از مردها رفت روی یه کاناپه نشست و شلوارش را پایین کشید و دو خانم مهمان نیز به ترییب کاملاً لخت شدند و به سراغ کیر مرد جوان رفتند و حسابی شروع به ساک زدن کردند. بقیه مهمانان می خندیدند و تشویق میکردند. دوربین از همه طرف ساک زدن دو زن جوان را نشان می داد. لاله هم حرص میخورد هم خندهاش میگرفت که چگونه آدم این قدر راحت جلوی بقیه سکس می کنه. لاله: علی نگاه کن چه جوری راحت جلوی بقیه چیزه مرد رو تو چیزش کرد. علی: عزیزم باید بگی کیر مرد رو تو کسش کرد. چیز چیه. منو کامبیز زدم زیر خنده. لاله: علییی تو چقد بی شعوری بابا ، چطور جلوی لادن و کامبیز روت میشه از این حرفها بزنی. علی: خب بابا این کیره این دو تا زن جوان هم کس دارن که یکیشون کسشو تو کیر این مرده کرده. لاله: عللللللللییی. لادن: لاله چته خب راس می گه علی الان منو تو کُس داریم کامبیز و علی هم کیر. باز هر سه خندیدبم. کامبیز: بیان همگی بگیم کیر. علی و لادن و کامبیز: کیر. کامبیز: لاله تو هم بگو. لاله از خجالت و البته تأثیر ودکا که روی ما هم اثر گذاشته بود هی میخندید و به اصرار کامبیز بالاخره گفت و کامبیز ادامه داد حالا همگی بگیم کس و هر چهارتا گفتیم کُس. علی اینبار ودکا را با دنت شکلاتی توی کیلاس ریخت و گفت: تا ودکاش پایین نرفته باید سریع خوردش. یکی دیگر از مهمانان زن به لوندی لخت شد و به دو زن دیگر پیوست و شروع کرد با یکی از دو زن لب گرفتن. نگاه منو لاله به هم تلاقی شد. کامبیز از گرما عرق کرده بود بهش گفتم خب شما هم مثل ما لباس راحت بپوشید اصلاً شما که مردین فقط با شورت باشین یالا در بیارین علی و کامبیز به هم نگاه کردند و کامبیز تی شرتش را در آورد به سراغ شلوارش رفت که علی نیز به سرعت پیراهن وشلوارکش را از پا درآورد. لخت دیدن علی برای من خیلی جذاب بود. بخصوص که منم پاهای لختم رو از هم وا کرده بودم و دوست داشتم خیسی شورتمو ببینه. دو زن 69 شدند و کُس هم دیگر رو با ولع می خوردند. لاله آرام به سمت من آمد جلوی پایش بلند شدم. کامبیز و علی تلویزیون رو بی خیال شدند و با لذت به ما نگاه کردند. لاله آرام لبشو رو لبم گذاشت و هر دو لب به لب از شهوت شدیم. لاله دکلته منو پایین کشید و سینه لختمو به دهن. با هر میکش آتیش به جونم می انداخت و من بیپرواتر از دفع قبل آه میکشیدم و ناله میکردم. من دکمههای شومیز لاله را باز کردم و این بار کلاً شومیز را از تنش بیرون آوردم. لاله بود و یه شورت. لاله نیز دکلته منو از تنم خارج کرد و حال هر چهارتامون فقط شورت به پا داشتیم. علی که کیرش توی شورتش از زور شهوت دست و پا میزد برخاست و سینههای لاله را به دست گرفت و فشار داد من بی اختیار دستش را گرفتمو روی سینه خودم گذاشتم علی نوک سینهامو به دهن گرفت من انگار خونی تو رگهایم پاشیدند. وجودم کُر گرفت و لرزش شهوت رو زیر دندانم حس کردم. لاله نگاهی به من کرد و علی را به سمت خودش کشید و روی مبل سه نفر نشاند و آرام جلویش زانو زد و کیر علی را از تو شورت بیرون کشید و با ولع شروع کرد به ساک زدن. کامبیز به سمتم آمد و من حسرت تن علی رو میکشیدم از رفتار لاله بدم آمد چرا نگذاشت به کام علی خمار شوم. کامبیز سینهام را به نیش کشید. چشمانم فریاد می زد که تنم علی رو میخواهد. نگاهم به نگاهش افتاد. حریصانه شورتم را از پا بیرون کشیدم پایم را باز کردم علی مبهوت و با لذت به کُسم خیره شد. من دست به لالههای کُسم کشیدم. چوچولویم را با شهوت مالیدم. تنم فریاد می زد علی پاشو و کیرت را به درونم فرو کن بیا تنم را به نام خودت بزن اما علی چشمانش را به روی کُسم بست. سرتا پایم خشم شد پس شورت کامبیز را به تندی از پایش بیرون کشیدم و خودم را روی مبل رها و پاهایم را باز کرده و سر کامبیز را به درون کسم فرو کردم. کامبیز با هوس و پرشور میلیسید به حدی که لاله سرش را برگرداند و لحظهای به کامبیز که کیرش بدجوری راست شده بود خیره شد. کامبیز برخاست و منو مدل داگی روی زمین نشاند و کیرش را فرو کرد به کُسم. صدای نالههایم به جیغ خیفیف که امتدادش برحسب عادته زنانه در درونم خفه می شد، میکشیدم. علی برخاست شورت لاله را درآورد برای اولین بار بعد از سالهای دوران کودکی کُس لاله را می دیدم کامبیز نیز با دقت و با لذت کُس لاله را با چشمانش میخورد. علی شورتش را در آورد کیرش را دیدم وای چه کیفی داره کیر مرد دیگری را دیدن و چه بهتر که از آن علی باشه. گرچه بعدها فهمیدم که کیر کامبیز بهتر از علی بود. علی هم بی پرواتر شد کیرش را درون کس لاله کرد و شروع به تلمبه زدن . لاله با مهربانی به من نگاه کرد شاید می خواست بگوید نگاه کن ما چه لذتی می بریم ولی من لذتی نمی بردم حواسم به علی بود که که داشت به جای من به لاله حال می داد اما هنوز منو و کامبیز گرم نشده بودیم که آب علی به فشار بیرون جهید و روی شکم لاله ریخت. کامبیز که مبل سه نفره را دیگر بلا استفاده می دید منو بلند کرد و روی مبل نشاند به نحوی که لاله مجبور شد کنار برود و آب کیر علی را با دستمال از روی شکمش پاک کنه در حالی که همچنان هوس داست. کامبیز یه پایم را روی تکیه گاه مبل تکیه داد و در این حالت کُسم را کاملاً در معرض دید علی گذاشت و با آرامی زبانش را به درون کُسم میکشید. من که تحریک شده بودم با اشاره از لاله خواستم جلو بیاید لاله نزدیک شد و نوک سینهام را مالید و البته خیره به کیر کامبیز، معلوم بود که لاله هنوز کیر می خواهد ولی اگر او علی را از من دور کرد من چرا باید کامبیز را بغلش بیندازم. علی که دیگر رمق نداشت برخاست و به دستشویی رفت. کامبیز از روی کُسم بلند شد به در دستشویی نگاه کرد سر کیرش را به سمت دهان لاله برد لاله نیم نگاهی به من کرد و بدون اجازه از من بوسهای بر کیر کامبیز زد و سرش را به دهانش فرو کرد. صدای در دستشویی لاله را بخود آورد و کنار کشید کامبیز کیرش را ته تا به کُسم کرد و من از زور هیجان پاهایم را به دورش انداختم و به سمت خودم کشیدمش به نحوی که کیرش تا آنجا که ممکنه بود به کُسم فرو رفت. علی از لاله خواست تا لباسهایش را بپوشد. خودش به من خیره شد که زیر کامبیز به او می نگریستم. رعشهای درونم را گرفت و لرزیدم و تمام وجودم از شهوت خالی شد چشمانم را بستم و دوست داشتم همانطور و همانجا بی پروا بخوابم.