سلام دوستان عزیزراستش به نظرم داستان پتانسیل لازم رو برای ادامه نداره چرا که داستان در باره زن و شوهری به نام لادن و کامبیزه که لادن از کامبیز خوشش نمی آد و خودشو همسر کامبیز نمی دونه و علاقه ای به رابطه داشتن با او نداره کامبیز آدم فرهنگی بود که با گذر زمان یواش یواش می فهمه که زندگی ابعاد دیگه ای هم داره و مردم آدمی رو می خوان که چیزی برای ارائه داشته باشه. خیلی ممنونم که با توصیه خودتون برای ادامه داستان به من محبت دارید ولی شاید ادامه آن نتونه چیزی برای گفتن داشته باشه حتما اگر شرایط خوب باشه و من بتونم باز هم بنویسم در باره هلن در باره تینا لاله ترانه افسانه و فرشاد و درسا خواهم گفت و امیدوارم که بتونم نظر شما رو جلب کنم. خیلی ممنونم و مرسی که داستان بازیچه ای به نام زندگی رو می خونید یا خوانده اید.
بازیچه ای به نام زندگی/ پایان داستانمن همیشه آدم مرتب و منظمی بودم البته گاهی پیش می آید که از سر بی حوصله گی یا شاید گرفتاری کاری به تمیزی خونه و مرتب بودن خونه نرسم اتفاقاً یکی از همین روزها گوشی تلفن همراهم زنگ زد و نگاه کردم دیدم ای جانم عشقمه. کامبیز: سلام عشقم خوبیآنا: سلام کامبیز خونه ای ؟ کامبیز: خب آره گفتم که برات سه شنبه ها کلاس ندارم و البته چهارشنبه ها تا ساعت هشت شب سرکلاسم اینا نمی دونم در باره سطح آموزش دانشگاهی...آنا: اگه خونه ای من نیم ساعت دیگه اونجام اشکالی نداره؟ کامبیز: نیم ساعت دیگه! ای جانم چه اشکالی داشته باشه قدمت رو چشم. آنا: پس می بینمت. بایکامبیز: بای عشقم.ای داد حالا چه جوری توی این نیم ساعته خونه رو جارو بزنم تمیز بکنم تازه یادم اومد که میوه و گوشت و مرغ هم نداریم. ناهار چی بذارم. نمی تونستم چی رو اول شروع کنم برم سریع گوشت و مرغ بخرم یا خونه رو تمیز کنم. بهتره سریع برم سوپری یه بسته گوشت و یه بسته مرغ بخرم. سریع لباس پوشیدم و دوان دوان رفتم سوپری به غیر از گوشت و مرغ، چیپس و نوشابه و ماست و باستیل و میوه هم خریدم. وای ده دقیقه گذشته، باز سریع اومدم خونه و حالا چی درست کنم بی اختیار یه مقداری گوشت گوسفندی قطعه قطعه کردم و ریختم توی زودپز. هول هولکی یه جارو به خونه زدم و با تی کف زمین رو کشیدم و دست شویی هم فرنگی هم روشویی رو شستم داشتم با عجله یه لباس انتخاب می کردم که گوشیم زنگ خورد.آنا: کامبیز جان ریموت در از بالا می زنی؟ کامبیز: الان چشم.آنا: کامبیز یه خواهشیم دارم. بگم؟کامبیز: خواهش تو جون بخواه در رو زدم عزیزم. بیا تو داشتم شلوارمو پام می کردم که آنا گفت.آنا: کامبیز خواهش می کنم در رو که باز کردی کاملاً برهنه باش هیچی نمی خوام تنت باشه.کامبیز: چی یعنی لخت باشم؟!آنا: آره دیگه من تو پارگینکم همون جای قبلی بذارم.کامبیز: آره بذار یعنی می گی ... باشه فقط خجالت می کشم همین لحظه ورود ...آنا: خودتو لوس نکن دیگه سریع لخت شو دارم می آم بالا.بی اختیار به اطراف خونه نگاه کردم به نظر همه چیز ظاهری مرتب بود همه گندکاریها رو توی کمد پنهون کردم. واقعاً لخت بشم ؟...چه می شه کرد. واقعاً آنا آدم خاصیه. خب شلوارمو با تی شرتمو در آوردم که زنگ در واحد زده شد. سریع شورتمم در آوردم و کنار شلوارم گذاشتم. بی اختیار یه نگاهی به پایین انداختم، خوشحال شدم که دیروز شیو کردم و البته من یک خطی زیر نافم به اندازه یک سانت به شکل خط عمودی هیچ وقت نمی زنم به نظرم اینطور اطراف کیرم جذابتر میشه به هر حال در رو باز کردم. آنا به یک کیک و یک گل جلویم ایستاد لبخند روی لباش منو از خودم که لخت و عور جلوی در ایستاده بودم غافل کرد.شیرینی و گل رو بهم داد و من سرمو جلو بردم که ببوسمش باز لبخندی زد و لبش را آروم رو لبم گذاشت و دستش را به کیرم کشید. اوه ... دیوونه می کنه آدمو خیلی نازه و خیلی باحاله. دست کشیدنش همانا و بلند شدن آویزون مبارک همان.آنا: چه زود حشری شدی. کامبیز...کامبیز( با خنده کمی از روی شرم): ای جووون هر کی تو رو ببینه حشری می شهآنا: هر کی که غلط می کنه ولی تو حشری بشی خوبه یعنی اگه نشی دور از جون غلط کردی. نمی خوای درو ببندی. کامبیز: هان باشه.مثل معمول من وقتی کسی پیشم می آید نمی دونم چه کار کنم یه جوری بلاتکلیف می مونم بی اختیار به سمت چای می روم که چایی بریزم ولی یهو متوجه شدم که نه بابا حالا خیلی واسه چایی ریختن زوده پس برگشتم تا مانتو و مقنعه آنا رو بگیرم. آنا مانتوش رو در آورد و بهم داد سپس آروم مقنعه اش از سرش بیرون کشید تا موهایش خراب نشه ولی باز رفت دستشویی تا از آینه آنجا استفاده کنه و موهاشو مرتب کنه. حالا یه تاپ بندی پوشیده و یه شلوار فرم اداره اش یه نگاهی به من کرد و دکمه شلوارش را به آرومی باز و شلوارش را با عشوه پایین کشید در حالی که من لخت جلویش ایستاده بودم و منتظر که او نیز مانند من برهنه بشه. رویش را برگردوند و گفت آنا: بی زحمت سوتینمو باز کن. قلبم به شدت می زد بعضی وقتا خدا بدجوری به آدم حال می ده کسی که سالها عاشقش بودم دوست داشتم وارد حریم خصوصیش بشم کسی که حاضر بودم نصف عمرمو بدم تا فقط بهم اجازه بده که دست تو موهاش کنم حالا بهم می گه سوتینش رو باز کنم. این همه خوشبختی واقعاً محاله. وقتی رویش را برگرداند سینه های برجسته هشتادیش را دیدم که بر تنش خودنمایی می کرد و موهایی که به زیبایی شانه شده و بر شانه لختش ریخته بود و پوست گندم گونش و لبخند همیشه محسور کننده اش که دل می ربود. قدبلند و اندام کشیده اش زیبایی خیره کننده ای بهش می داد و هر نگاهی رو به سمت خودش می کشید. آنا شورتش را در حالی که بهم نزدیک می شد از پایش در آورد وای وای وای خدای من با آنکه توی این چند وقت اولین بارم نبود که او را برهنه می دیدم اما باز دیدن چشمه حیاتش دست و پایم را سست کرد احساس می کردم که تنم سرد شده و قلبم دیگه وامی ایسته. آنا: سیگار داری؟ کامبیز: سیگار ... من خیلی کمش کردم آنا: داری یا نه امیدوارم داشته باشی وگرنه مجبوری بری بخری.کامبیز: نه دارم همون بهمن آبی رنگ آنا: همونی که دوس دارم. دو تا روشن کن.کامبیز: چشم حتماً آنا درحالی که لختیش را به نمایش می گذاشت و منو پریشانتر می کرد آرام روی مبل نشست. آنا: تازه خریدی؟کامبیز: دست دومه از پدر یکی از دوستام گرفتم. آنا: آبجو هم که داری کامبیز: آره می آرم برات. دو نخ سیگار روشن کردم و آبجو رو از اتاق بغلی آوردم و دو لیوان آبجو خوری رو یخ ریختم تا لب پرش کردم. آنا: ای بی شرف باز می خوای منو مست کنی... موهای تنتو زدی کامبیز: اِ اِ اِ آره کوتاه کردم آخه بچه های باشگاه گفتن کامل بزن روم نشد فقط کوتاه کردم. آنا: نه خوبه که زدی شاید کامل هم می زدی بد نبود دیگه مث قدیم نیست که مردها باید بدنشون مو داشته باشه. کامبیز: چی بگم نمی دونم. هر چه تو دوست داشته باشی. سیگار رو گذاشتم گوشه لبش و مثل همیشه شیک و جذاب به سیگار پُک زد. می خواستم دستی به سینه اش بکشم ولی نگذاشت و گفت آنا: صبر کن عزیزم بذار فعلاً از لختیمون لذت ببریم و سیگاری بکشیم و آبجویی بخوریم. می خوام بازم برات مست بشم.من خوشحال دو لیوان آبجو رو آوردم و لیوان را به سلامتی بهم زدیم و آنا بی محاباتر از همیشه سرکشید و مقداری از آبجو روی تن لختش ریخت. بی اختیار سرمو جلو بردم و آبجو رو از تنش لیس زدم. خنده ای کرد و به مهربانی سرمو عقب داد. هورت بعدی رو بالا کشیدیم و هنوز پایین نرفته که آنا با عشوه و کرشمه سیگارش را پُک زد و دودش را آروم بیرون داد. سیگار رو تموم کردیم که آنا گفتآنا: کامبیزم دومی رو روشن کن وای ای جانم چه با ناز گفت کامبیزم. سیگار چیه من حاضرم جای سیگار خودمو آتیش بزنم. دومین سیگار رو روشن کردم و باز گوشه لبش گذاشتم. سیگار و آبجو و این تن لخت داشت طاقتو ازم می گرفت می خواستم به سمتش هجوم ببرم و بکشمش زیر تنم. آنا آروم بلند شد و از کیفش یک فلش بیرون آورد و داخل جا فلشیه دستگاه دی وی دی کرد و موسیقی لایت و آرومی پخش شد. باز به سلامتی لیوانها را بهم زدیم و بالا رفتیم. آنا لیوانش را کناری گذاشت و به سمتم آمد و دستمو گرفت و در حالی که تنش را به تنم می مالید یک رقص آروم رو آغاز کردیم. یک دستم تو دستش بود و دست دیگرمو روی کمرش، اما با ادامه رقص دستم را به آرومی بر باسنش گذاشتم و به خودم بیشتر کشاندمش. سرش را روی شانه ام گذاشت و بوی عطر و تنش را حس کردم. جسورتر شدم و دستمو بین چاک باسنش فرو و از پشت نزدیک کُسش کردم و باز بیشتر به خودم فشارش دادم. دلم می خواست حالا حالاها آهنگ ادامه داشته باشه و ما بیشتر در هم فرو رویم اما چه حیف که زود آهنگ تمام شد با اتمام آهنگ خودش را از چنگ دستانم بیرون آورد و نگاهی با محبت به درون چشمانم انداخت و آروم لبش را بر لبم گذاشت. دیگه طاقت نیاوردم بلندش کردم و بردمش روی تخت خواباندمش آنا: بذار بعد ناهارکامبیز: اوه تا ناهار ... بعد ناهارم می تونیم یه دور دیگه بریم . من الان می خوام. پاهای آنا رو از هم باز و سرم لای پاش کردم و لبهای کُسشو لیس زدم. آنا انگشتشو تو دهنش کرده بود تا از شدت لذت جیغ نزنه و همین باعث می شد که من بیشتر زبون بزنم. آنا بلند شد و در حالی که منو روی لبه تشک تخت نشاند خودش روی زمین نشست و کیرمو گرفت و واسم ساک زد و تا اونجا که دهنش جا داشت تو دهنش فرو کرد. من از توی کشوی کنار تخت یه بسته کاندوم برداشتم. آنا رو به تخت خم شد و دستش رو روی مبل گذاشت و باسنش را به سمت من گرفت من باز لای کُسش را زبون زدم و آروم کیرمو تو کُسش فرو کردم صدای آه آهش منو فرو نکرده خمار کرد. چند تا سیلی به کونش زدم و این بیشتر بهش حال داد و گفتآنا: کامبیزم... عزیزم ...منو بُکن ... کردنتو می خوام دوست دارم بهت حال بدم یه حال اساسی بدم. بُکن منو زود باش بُکنکامبیز: ای جوونم می کنم می کنمآنا: آه آه بکن توش آه آخ آخ کیرتو برم بُکن توش خوشم می آد. کامبیز کیرتو می خوام بکن ...و من حشریتر از گذشته بیشتر فرو و سعی می کردم تا آنجا که از من برمی آد بهش حال بدم. آنا رویش رو برگردوند و با یه دستش گردنم گرفت و به سمت خودش کشوند تا کیرم بیشتر توش فرو بره صدای آخ آه آنا فضای اتاق رو پرکرده بود. از آنا جدا شدم و روی تخت نشستم آنا یه پاشو اینور پام گذاشت و یه پای دیگشو طرف دیگه و آروم از پشت نشست رو کیرم، در حالی که سینه هایش را دو دستی گرفته بودم و می مالیدم لبه های کُسش را به خوبی حس می کردم. چند لحظه بعد آنا بلند شد و از پاکت یه نخ سیگار روشن کرد و ته آبجویش را سرکشید. آنا: کرم داری یه چیزه نرم کنده کامبیز: اهان آره دارم بیارم. آنا روی تخت نشست و در حالی که باسنشو به سمتم گرفت بود ازم خواست که سوراخ باسنشو چرب کنم.کامبیز: آنا می خوای ... می خوایآنا: می خوام بهت کون بدم مشکلی داره.کامبیز: نه ولی دردت نیاد...آنا: نه بابا اگه خوب چربش کنی چرا دردم بیاد بُکنمن کاملاً سوراخ کونش رو چرب کردم و اول انگشتمو کردم تو کونشآنا: ای جووون خوشم می آد دوتاشو بُکن و من دو انگشتمو توی کونش کردم و تکون دادم. خود آنا با دستش کُسشو می مالید و در حالی که مدل داگی نشسته بود من آروم سرکیرمو روی کونش فشار دادم کمی داخل شد.کامبیز: دردت نیادآنا: از حال درم نیار، بُکن. یه سیگار دیگه روشن کردم و چند پُک پشت سرهم بهش زدم و گذاشتم گوشه لب آنا و آنا تا پکی بهش زد کیرمو تو کونش فرو کردم و تا ته فرو رفت. آنا: آخ آخ وایی چی کردی بُکن توش می خوام بهت کون بدم بُکن و من پشت سر هم تلمبه می زدم، دستانش را به سمت خودم کشیدم و در حالی که روی تخت هر دو به زانو نشسته بودیم سینه هایش را تو دست گرفتم و می مالیدم و سپس به همان حال روی تخت خوابیدیم در حالی که آنا به رو خوابیده و من به روی آنا . از اینکه آنا سختش باشه به پهلو خوابیدم و از پهلو در حالی که لنگش را با دست گرفتم بودم و به سمت بالا نگه داشتم باز کیرم رو تو کونش فرو و بیرون می آوردم. چند لحظه بعد آنا کنارم دراز کشید و در حالی که زبونش را به زبونم می مالید با کیرم بازی می کرد آنا از تخت پایین اومد و لای سینه اش مقداری کرم زد و کیرم رو لای سینه اش گذاشت و مالید اگه اینطوری ادامه می داد حتما می اومدم و من دوستش داشتم این هماغوشی همچنان ادامه داشته باشه واسه همین بلند شدم مقداری آبجو توی لیوانها ریختم و برایش آوردم، لیوان رو سریع نوشید و به سمتم اومد. آنا: کامبیز کیر می خوام . کیرتو بُکن تو کُسم... کامبیزم می خوام کامبیز: پس لاشو وا کن عزیز دلم آنا پاهایش را تا آنجا که می تونست باز کرد و من از پایین کُسش تا بالاش زبونمو می کشیدم وقتی خوب خیس شد کیرمو گذاشتم توش و صدای آه آنا حالی به حالیم کرد و حس کردم که داره آبم می آد. آنا نگذاشت لباس بپوشیم و گفت همینطوری غذا رو آماده کنیم خیلی مزه داد وقتی با آنا و این اندام زیبای لخت و عورش داشتیم غذا درست می کردیم. از اولین دیدارمون قرار بود که خورشت قیمه بادمجون درست کنم که اینبار به کمک خودش درست شد و خوشمزه شده بود همینطور لخت نوشیدیم و خوردیم و آخرش سیگاری کشیدیم. هنگام رفتن آنا بهم گفت.آنا: ای کامبیز گیج یادت رفت شیرینی رو بیاری. کامبیز: می خوای الان بیارم حیفه نخوری . آنا: مهم نیس. کامبیز می خوام یه چیزی بهت بگم. خواهش می کنم به خواستم احترام بذارکامبیز: منو می ترسونی بگوآنا: کامبیز می دونی که من دو تا بچه دارم و خب دُرس نیس وقتی امید هست زیرآبی برم. واسه همین منو خیلی ببخش واقعا می خوام که منو ببخشی ولی بهتره که دیگه همدیگر نبینیم. این آخرین ملاقاتمون بود و من راستش خواستم واست سنگ تموم بذارم امیدوارم ازم راضی باشی.کامبیز( گیج):آخه واسه چی می خوای رابطمونو خراب کنی. الان که داریم خوب پیش می ریم من هیچ کاری به زندگی تو ندارم فقط گاهی باهم باشیم یه نوشیدنی و یه سیگار و دوستیه خوبآنا: نمیشه کامبیزم می دونم واست سخته البته می تونیم با هم در ارتباط باشیم ولی فقط تلفنی همین. دیدار دیگه نمی شه مرسی که مربیم بودی خیلی خوب بود خیلی وزن کم کردم و مرسی که به خواستهام گوش دادی کامبیز: یعنی تو می خوای ...آنا: کامبیز برو سراغ زنت. ازش یه بچه داری برو ببین می تونی دوباره زندگی خوبی داشته باشی . لادنو ببخش و به خاطر دخترت دوباره زندگیتو شروع کن این برات بهتره. آنا منو از لپم بوسید و در رو پشت سرش بست. هنوز تو گیجی رفتن نابهنگام آنا بودم که تلفنم زنگ خورد.کامبیز: سلام خانم مشاورمشاور: سلام کامبیز جان می تونم ازت خواهش کنم امروز یعنی حدود ساعت ۶ یه سر به من بزنی کامبیز: واسه چی مشاور: خواهش می کنم اگه مقدوره محبت می کنی.کامبیز: ببین من الان توی شرایط خوبی نیستممشاور: متوجه ام ولی خواهش می کنم اگه می شه بیا. پشیمون نمی شی.ساعت ۶ و ربع رسیدم مطب در رو که باز کردم دیدم لادنم اونجاست تعجب کردم گرچه یه حدسهایی هم می زدم. مشاور با لحن صمیمی تر و مهربانتر به سمتم اومد و از اینکه به خواهشش گوش داده و آمده بودم تشکر کرد. کامبیز: خب موضوع چیه که منو به این سرعت اینجا کشوندین.مشاور: خب می دونی ما در زندگی انتخابهای گوناگونی داریم گاهی این انتخابها خوبه و گاهی اشتباهه و خب کسی تو زندگی موفقه که انتخابهای خوب و درستش بیشتر باشه یا اینکه از انتخابهای غلطش درس بگیره...کامبیز: خانم خواهش می کنم واسه من کلاس درس نذارین اینا رو خودم می دونم اصل قضیه رو بگولادن: ببین کامبیز من خیلی به گذشتمون فکر کردم و راستش به همه همیشه می گفتم کامبیز آدم خوبیه ولی مرد خوبی نیست چون من دوس دارم شوهرم مرد باشه یه چنمی داشته باشه و خب راستش تو این چنمو نداشتی یه جوری خیلی زیاد از حد فرهنگی بودی و این دل منو می زد ولی بعد از دیدن تو در رستوران و رفتاری که با آن سه تا پسرک الکی خوش داشتی و خب می دونی چه جوری بگم سوفی خیلی بهانتو می گیره می دونی سوفی پدر می خواد و الان دیگه داره بزرگ می شه و نیاز به حضور پدر داره خب من فکر کردم اگه تو هم راضی باشی می تونیم یه کمی در باره زندگی مشترکمون فکر کنیم. راستش خرج سوفی خیلی بالاس و زمونه هم خیلی گرون شده با این تحریمی هم که پیش اومده دیگه واقعا شرایطمون بد شده خب ... می دونی تو منو دوست داشتی همیشه می گفتی عاشقمی و من فکر می کنم هنوز هم به من علاقه داری و... کامبیز: یعنی الان دیگه دوست پسرات گذاشتن رفتن دیگه الان سرت خلوته و ...لادن: اینطوری با من حرف نزن من اصلا با هیچ کسی نبودم اون شبم که می گی من با یکی از همسایه ها بودم کامبیز: من صداشو شنیدم بابا جون بی خیال لادن: کامبیز من دروغ بهت نمی گم کامبیز: اتفاقا همیشه دروغ گفتی وگرنه معاون بانک کی بود هان اون یکی از همسایه ها بود لادن: ببین گذشته ها گذشته من اشتباه کردم خیلی خریت کردم و خب ضربشم خوردم همه پولم رفت ۵۰۰ میلیون پول کمی نیس من به خاک نشستم کامبیز، زنها گاهی از زندگیشون از همسرشون به خاطر هورمونهایی که ترشح می شه بدشون می آد ولی این قلبی نیس این رفتارها دست خودشون نیس. یادت می آد بهت می گفتم کامی جونم دوست دارم من همونم. کامبیز: لادن من دارم زندگیمو می کنم راستش بهت هیچ نیازی ندارم تو هیچ رابطه جنسی با من نداشتی خب مهم نیست من دوست داشتم زندگی خوبی با خودم و اطرافیانم داشته باشی که متاسفانه به همشون ناسزا می گفتی و ژست می گرفتی حالا هم نمی تونم به همین سادگی که گفتی به زندگی برگردم شاید یه روزی به خاطر سوفی با هم بودیم ولی فکر نمی کنم بتونم تو رو همسرم بدونم لادن ( با اشک): کامبیز تو اینقدر سنگدل نبودی تو همیشه با من خوب تا می کردی چت شده چیه با زنی ریختی روهم حالا داری واسه من کلاس می ذاری هان. کامبیز: اتفاقا الان در حال حاضر به هیچ زنی نیستم ولی دوست هم ندارم با تو باشم.لادن: پس بمون خرج زندگی بده حداقل خرج سوفی. کامبیز: طبق نظر دادگاه من باید خرج تحصیل یا هر آموزشی که داشته باشه و منم صلاح بدونم رو بدم هر وقت وقتش شد در خدمتش هم هستم. خب خدانگه دارلادن: تو همیشه بهم می گفتی چشم یادتهکامبیز: می گفتم درسته اشتباه می کردم من باید شخصیت خودمو حفظ می کردم من دوستت داشتم واسه همین همیشه جلوت کم می آوردم جلوت دست و پا می زدم ولی اون روزها گذشته عزیزم. به خواهرهات سلام برسون. لادن: باشه پس حق نداری سوفی رو ببینی کامبیز: طبق نظر دادگاه و موافقت شما هر وقت که بخوام می تونم سوفی رو ببینم و یکی ، دو روز در ماه با من باشه. راستی پنچ شبنه آماده اش کن با خودم ببرمش. مواظب باش اگه بخواهی مو دماغم بشی حضانت سوفی رو ازت می گیرم لادن: کامبیز خواهش می کنم باهام مهربون باش تو که اینطوری نبودی. کامبیز: آره ولی زمونه اینطوریم کرد.