انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

بازیچه ای به نام زندگی


مرد

 
عالیه کامبیز جان. خیلی مشتاقم ادامشو بخونم
     
  
مرد

 
سلام رادا عزیز خیلی ممنون که به من لطف داری و داستان را پیگیری می کنی
     
  
مرد

 
لبی بر لبی
مشاور: کامبیز موافقی متن صحبتی که لادن واسه من پر کرده رو باهم گوش بدیم. کامبیز: امیدوارم طاقت شنیدنشو داشته باشم. مشاور: نمی دونم به نظرم طاقتش رو داری نظر خودت چیه؟ کامبیز: نظری ندارم. مشاور: پس باهم گوش می‎دیم.( صدای لادن) هنوز از خونه بیرون نزده بودم که گوشیم زنگ خورد. معاون بانک بود. لادن: سلام حالتون چطوره دیگه صداتون آشناس. معاون بانک: اسمم نویده. لادن: فامیلیتون چیه؟ نوید: کیوانی ولی بیشتر دوس دارم نوید صدام بزنی. لادن: ما با هم چایی خوردیم. نوید: هر وقت اراده کنی. لادن: چایی که بدون نبات نمی شه نباتم یه سیصد میلیونی خرجش می شه. نوید: خب پس حله گفتم بیاین چک سیصد میلیونو بیگیرین. لادن متعجب و هیجان زده: واقعاً دُرس شد، چه عالی. نوید: خب کی چایی بخوریم. لادن: اونی که دعوت می کنه وقتو تعیین می کنه. نوید: می‎خواین بعد از دریافت چک یه سری به کافی شاپ پاساژ بزنیم. لادن: امروز؟ نوید: بله همین امروز. لادن: خب چی بگم. نوید: نه نگو و سخت نگیر. لادن: خب پس من یک ساعت دیگه بانکم. نوید: عالیه. بعد از تلفن سریع برگشتم خونه و سریع رفتم حموم فقط بدنمو شستم به تینا گفتم بیاد صورتمو آرایش کنه. دیگه تو خونه همه یه جوری راحت بودن منم به یه حوله کوتاه جلوی تینا نشسته بودم تا خوشگلم کنه حوله از روی سینه‎هام افتاد خب دیگه نباید سخت بگیرم ولی می‎دیدم که تینا حواسش به سینه‎هامه. لادن: تینا مث پسرا به سینه‎ام زل زدی. تینا: هان نه بابا. لادن: بدجوری خماری. تینا: این خونه فضاش یه جوری شده قدیما اینطوری نبود ولی تازگیا یه جوری شده. لادن: جدی چه جوری شده. تینا: نمی‎دونم چی بگم فضاش سکسی شده بوی شهوت همه جا پخشه مامانم هیچ وقت توی خونه حتی پیش بابام اینطوری نمی‎گشت الان فقط می گرده ببینه چه لختی تره اونو بپوشه. لیلا که دیگه با شورت تو خونه می گرده اصلا با کامبیز مشکل نداره. لادن: خودتم اینطوری می گردی. تینا: خب من از قبلش اینطوری بودم. لادن: نه اینطوری نبودی هر چی می پوشیدی سوتینت هم بسته بود ولی الان جلوی کامبیز سینه‎هات ولو شده، چند شب پیش بود داشتیم سریال می‎دیدیم صحنه داشت هیچ کی نگفت بده بزن جلو همه راحت نگاه کردن. تینا: ببخشین دیگه دختر چهارده ساله که نیستیم، ماشاالله همه شما زنین دیگه شما زیر و روی مردا رو دیدین، حالا ببینم این قرار چیه که تو سریع برگشتی می‎خوای خوشگل کنی. لادن: یه قرار کاری فقط باید مرتب باشم. تینا: لادن تو فکر می کنی گوشهای من درازه. لادن: خفه شو سرت به کار خودت باشه. تینا با خنده: پس هس، یکی هم واسه من جور کن. لادن: تو این یکی هم از دست دادی بی عرضه. تینا: چه جوری بگم من بچه نمی‎خوام. لادن: بیست و هشت سالش بود بیشعور همون رییس حفاظت دانشگاتون خوبه سن بابابزرگه منو داره. تینا: ولی خب می کرد آدم زیر دستش حس داغی داشت. لادن: خجالت بکش. ببینم بهش دادی؟ تینا: نه فقط با هم آب نبات می‎خوردیم خب آدم با طرف چیکار می کنه. لادن: یعنی تو الان باکره نیستی خاک به سرم. تینا: لاله بهت نگفت حمید دوس پسر اولم زد مال خیلی وقت پیشه فکر کنم هفده سالم بود. لادن: چه جوری شوهر می‎خوای بکنی. تینا: تو که شوهر داری می‎دی دس دیگرون اونوقت ناراحت شوهر کردن منی. لادن: نه کی گفته؟ این حرفا چیه می زنی؟ تینا: نه تو واقعاً فکر می کنی من گوشام درازه خودم دیدم لیلا چند شب پیش اومد تو اتاقتونو و صدای آه و ناله لیلا رو خوب می شنیدم تو هم که تو اتاق بودی احتمالاً خط می‎دادی تازه کامبیز لخت با اون دودوله خستش اومد رفت حموم خودشو بشوره. لادن: خاک به سرت لیلا، زود باش دیرم شد می‎خوام برم. تینا: تو به کامبیز حسی نداری هر کی رفت تو خط کامبیز رفت اینطوریه؟. لادن: نکنه تو هم می‎خوای بری؟ تینا: نمی‎دونم الان که گرگ زیاد شده مامان چی مامان هم با کامبیزه. لادن: لال شی تینا وا دخترهای امروزی خیلی راحت حرف می زنن. تو راه بانک فقط فکر می کردم که احتمالاً تینا هم تو خط کامبیز می ره شاید تقصیر منه که شوهرمو بی خیال شدم شاید باید به زندگیم بچسبم سوفی چی نمی‎شه ، دیگه همه دارن واس کامبیز خودشونو می مالن بعد من ... چی بگم نمی‎دونم چرا بهش حسی ندارم شاید واسه من دعا نوشتن زندگیم خراب شه، خدا نبخشه این آدما رو. عقلم می گفت نرو معلومه که بانک بری بعدش یه کافی شاپ و معلوم نیس کی تو رخت خواب بری ولی هی به خودم می گفتم تو با این همه آدم قرار کاری گذاشتی فکر کن اینم یه قراره کاریه ولی می‎دونستم که نبود، دوست داشتم یه دوست پسر داشته باشم. به بانک که رسیدم نوید چشمانش از خوشحالی برق می زد فکر کنم تیپ و قیافه‎ام همه رو متوجه من کرد می تونم بگم اغلب مشتری‎های بانک هر کی که مرد بود سرشو به سمتم برگردون چه مردهای که آرزو داشتن همون لحظه ترتیب منو بدن. نوید جلویم بلند شد کمی‎دست پاچه شده بود سریع چک رو بهم داد. نوید: جسارتاً عرض می‎کنم شرط بانک اینه که در همین بانک یا حساب جدید باز کنین یا تو همان حساب قبلیتان واریز کنین. لادن: واسه چی شاید من بخوام این وام را به زخمی بزنم. نوید: این وام برای مشتریانی است که به حسابشان خیلی دست نمی زنن . لادن: اشکال نداره تو همین حسابم بخوابون. نوید: بله چشم همین کار رو می‎کنیم. چک رو برداشت و به سمت یکی از متصدیان بانک رفت و به اشاره بهش گفت که شماره نخونه چک رو بهش داد و گفت به حساب من بگذارد و محترمانه از من جدا شد و البته به اشاره بهم فهماند که کافی شاپ پاساژ منتظرمه و با من خداحافظی کرد. متصدی بی اختیار یه نگاه از سر لذت و احترام بهم انداخت و با مهربانی کارهایم را انجام داد ازش تشکر کردم و از بانک خارج شدم قبل از خروج توی نگاه رییس بانک حس کردم که او انگاری از رابطه من و نوید خبر داره یا می‎دونه که من الان دارم کجا می رم. از بانک تا پاساژ قلبم به شدت می زد دست خودم نبود داشت نفسم بند می اومد. طبقه دوم پاساژ کافی شاپ بود وارد که شدم با خوشحالی و هیجان به سمتم اومد باهاش دست دادم ذوق زده دستم را فشار داد و از اینکه اومده بودم تشکر کرد. کمی که نشستیم و پیشخدمت واسمون سفارشامونو آورد از نوید پرسیدم. لادن: آقای کیوانی چی شد واسه من این وامو درس کردی؟ نوید: نوید صدام بزنین. لادن: فعلاً کیوانی هستین. نوید: چایی رو که داریم می‎خوریم نبات هم که کنارش گذاشتم. لادن: جواب منو بده چی شد که... نوید: تا دیدمتون حس کردم بهتون علاقمند شدم. لادن: علاقه رو که با پول نمی شه خرید. نوید: نه من غلط بکنم گفتم یه محبتی بکنم. لادن: هر علاقه‎ای لازمش تکرار محبته می‎خواین بازم برام وام درس کنی؟ نوید: اِ اِ اِ چی بگم دیگه فکر نمی کنم بتونم مخ رییس بانک رو کلی زدم. لادن: از نگاهش فهمیدم و البته از نگاهش خوشم نیامد. نوید: من به او هیچی نگفتم. لادن: پس چی گفتی نکنه گفتی خواهرتم یا زنتم. نوید: نه گفتم شما از مشتری‎های خوب ما هستین ولی می‎خواین پولتونو به بانک دیگه‎ای انتقال دهین پیشنهاد دادم که بهتون وام بدیم که منصرف بشین. لادن: اونم باور کرد، بگذریم شما حلقه دارین. نوید: شما هم دارین. لادن: خب من واسه تشکر اومدم شما نظرتون چی بوده؟ نوید: دوستی. لادن: با زنه شوهردار. نوید: شوهرتون هم اگه یه کی مث شما پیدا کنه تلاششو می‎کنه. لادن: ممکنه ولی اگه بخواد با زن شما دوس بشه چی؟ نوید: موضوع زن و شوهر دیگه مث قدیم نیست به نظرم هر کسی حق داره با احترام به خانواده و همسرش به علایقشم یه سری بزنه. لادن: پس من زنگ تفریحت می شم نه. نوید: راستش حرف زدن باهات خیلی سخته تو ادمو همش تو چاله می اندازی. لادن: تقصیر خودته تو میگی به علایقت هم سری می زنی خب مث یه نخ سیگار کشیدن یا یه فیلم دیدن یا یه کتابی رو خوندن الان منم مث اینا برات می مونم بعدش هم می ری پیش زنت زندگیتو می کنی. نوید: خب نه می‎خواستم بگم مفهوم زناشویی مث گذشته نیس که همه عمر فقط با یکی باشی گاهی هم لازمه با کسی باشی. لادن: و اگر شوهر منم با زنت بود مشکلی نداری یعنی اگه زنت به هر کسی باشه و او هم با علایق به قول خودت سری زد ناراحت نخوای شد. نوید: نه نمی شم. لادن: پس بهش می گی که با من می‎خوای دوس بشی. نوید: نه نمی گم از او هم می‎خوام تلاش کنه دوستیشو مخفی نگه داره قرار نیس حریم‎های خودمونو پاره کنیم ولی باید ته دلمون به همسرمون اجازه بدیم نفس بکشه قرار نیس بعد ازدواج همدیگرو اسیر کنیم و دیگری بشه زندانبان. از حرفاش خوشم اومد این همون چیزی بود که منم بهش فکر می کردم البته کامبیز چون من باهاش سکس نداشتم آزاد بود نمی‎دونم قبل ماجرای منو علی و لاله و خودش با کسی هم بوده یا نه ولی من تا اونجا که ممکنه بود آزادش گذاشته بودم و حال نوبت خودم بود که کمی به قول نوید تفریح کنم. لادن: نوید هوس سیگار کردم. نوید: واه چه عجب نوید صدام کردی من سیگاری نیستم ولی گاهی یه نخ کشیدن رو دوس دارم. لادن: منم سیگاری نیستم ولی این خانمه که با اون آقا خوش تیپه اومده به هوس انداخت. نوید: کدوم آقا خوش تیپه؟ لادن: قرار نیس زندانبانم باشی مگه نه. نوید: اوه نه منظوری نداشتم بذار من برم بخرم بیام. لادن: نه دیگه بیا بریم توی راه تو این کوچه پس کوچه‎ها وقتی داریم راه می ریم یه نخ باهم می‎کشیم. اطراف پاساژ کوچه‎های خلوتی بود دوس داشتم مث برخی از خانم‎ها که اینقدر باحالند که تو خیابون سیگار می‎کشن منم سیگار بکشم ولی نه سیگاری بودم و نه تنهایی جرأت می کردم که اینکارو بکنم ولی الان وقت خوبی بود. نوید یه پاکت سیگار گرفت و دوتا نخ سیگار بیرون کشید با کبریتی که گرفته بود مث فیلم‎های دهه چهل میلادی واسم سیگارمو روشن کرد دوست داشتم یه نخ بکشیم ولی رویم نشد گفتم شاید فکر کنه خیلی خودمونی شدیم. تو راه حس شهوت منو گرفته بود یه کمی هم ترس داشتم شاید آشنایی ما رو ببینه سعی می‎کردم سیگارو مخفی کنم و جلوی دید مردم نباشم هر جا که حس می کردم خلوتتره سرمو اونطرفی کج می کردم. حس کردم داره بهم نزدیک میشه و بازویش به سینه‎ام می‎خوره خوشم می اومد و کنار نمی کشیدم و او بی محاباتر دستش را مالید و فشار می‎داد حس خوبی بود سال‎ها بود که با مرد غریبه‎ای راه نرفته بودم و تجربه‎ای این چنینی نداشتم توی یه پخی ساختمان نگهم داشت و گفت: دیگه نزدیک بانک داریم می‎شیم سیگار خوبی بود. لادن: آره حس خوبی داد. نوید سرش را آرام بهم نزدیک کرد و داغی لباشو نزدیک لبام حس کردم فکر کنم دودل بودم که لبمو نزدیکش کنم و همو ببوسیم یا شاید حس متأهل بود نگهم می‎داشت. لبشو باز نزدیکم کرد یه آن سرمو چرخندم. خودش فهمید و گفت: خب لادن جان من دیگه بیش از این وقتتو نمی گیرم اگه اجازه مرخصی می‎دی زحمتو کم کنم. لادن: نه برو. نوید: بهت زنگ می زنم. لادن: بزن. نوید: خدانگهدار. لادن: بای. خیلی تب و تاب داشتم باید واسه یه نفر تعریف می کردم و اگه می شد یه سکس خوب ولی کی؟ هلن اگه واسش تعریف کنم که شاکی میشه او منو واسه خودش می‎خواد. به لاله بگم خب بهتره ولی سکسی نداریم تازه همیشه نگرانه. به سحر زنگ بزنم شاید این بهتر باشه. به سحر زنگ زدم. لادن: سحر جون کجایی. سحر: دفترم کاری داری. لادن: می‎خواستم اگه تو کاری نداری بهت یه سری بزنم. سحر: خیر باشه هر کی به وکیل سر می زنه یه مشکلی داره. لادن: نه من مشکل ندارم فقط موضوعی پیش اومده دوست داشتم واسه یکی تعریف کنم. سحر: خوبه پس بیا تعریف کن. تلفنی به بچه‎های شرکت گفتم تا ظهر نمی‎آم و سوار ماشین شدم ، رفتم سمت سحر. به سحر که رسیدم کل ماجرا رو واسش تعریف کردم خوشش اومد بعد گفتم: سحر دلم سکس می‎خواد. سحر: چطوریشو می‎خوای و چند ساله؟ لادن: مگه تو سراغ داری. سحر: می گم بیاد اینجا بی حرف و سخنی بکنه بره. لادن: وا می کنه می‎ره همین پول می گیره یا میده. سحر: چطوریشو می‎خوای. لادن: تو منو گرفتی داری مسخره می کنی. سحر: نه واسه چی مگه شوخی دارم پولی بخوای خب جوان برومند ورزشکار می‎آد بهت کلی حال می‎ده از 300 هزار تومن هست تا 500 هزاری، پول بخواهی مرد میان سال می‎آد معمولی می‎آد بی هیچ حرفی می کنه چون سریع می‎خوای 200 هزار می‎ده خداحافظی می کنه می ره. پول هم نخوای یه جوون 30 تا 40 ساله می‎آد بدنساز نیس ولی حال بهت می‎ده. لادن: می کنه می ره. سحر با خنده: دقیقاً. لادن: تو کدومشو پیشنهاد می‎دی. سحر: من همه جورشو امتحان کردم. لادن: پس شوهر سابقت. سحر: اون که فقط به خاطر اشکان می‎آد حالا گاهی یه سکس هم پیش می‎آد نمی‎خواهم اشکان توی این سن احساس کنه بی خانواده‎اس. لادن: اون بس نیس. سحر: لادن تو مریضی من هفته‎ای سه بارو می‎خوام، تو چند بار می‎خوای. لادن: من نمی‎دونم یعنی من به سکس فکر می کنم شاید هر روز ولی شاید یه ماه بگذره و سکسی نداشته باشم. سحر: تو بیماری کامبیز بیچاره چی می کشه حالا چی می‎خوای؟ لادن: هیچی برم سرکار بهتره. سحر: هرجور مایلی به هر حال من پایین دفترم یه واحد هم دارم به اندازه همینجا خب بزرگ نیس ولی به درد یه خلوت خوب می‎خوره. از پیش سحر اومدم این قدر ساده و راحت حرف می زد که ترسیدم اینو می‎خوای اونو می‎خوای یعنی چی یعنی واقعاً تودستش اینقدر آدم هس. به هلن زنگ زدم. لادن: هلن. هلن: جون هلن. لادن: من سکس می‎خوام. هلن با خنده: جونمی جون هر جا هستی بیا خونه‎ام منم می رسم. وقتی در خونه هلن رو زدم تا در رو وا کرد لخت مادرزاد جلوم پیداش شد و من انگاری مامانمو پیدا کرده باشم پریدم تو بغلش. در و بسته نبسته لبامو رو هم رفت سریع لباسامو در آوردم منم لخت شدم. هلن منو روی فرش خوابوند در حالی که زانوهایش جلوی سرم بود از بالا پاهامو وا کرد و با دو انگشتش کُسمو مالید و گاهی هم سرشو به کُسم فرو می برد و می‎خورد من از زور شهوت آه می کشیدم و با دستاهایم پایه‎های عسلی را گرفته و فشار می‎دادم. اول یه انگشتشو تو سوراخ کُسم کرد و بعد از اینکه کمی مالید دومی هم وارد کرد و شروع کرد به تکون دادن. لادن: آه، آه، آه کُسمو بمال خوشم می‎آد بمال خیس شده تو کُسم بکن ، بکن منو، منو بکن. درحالی که دو انگشت تو کُسم کرده بود با زبونش کُسمو لیس می زد. لادن: وای می‎خوام می‎خوام حالم خرابه. هلن سینه شو روی کُسم زد حجم سینه‎اش باعث می شد هم دردم و هم خوشم بیاد. دوباره انگشتشو تو کُسم کرد اینبار سه انگشت از شدت شهوت گوشه دست دیگر هلنو تو دهنم کردم و محکم فشار دادم مث مار به خودم پیچیدم و هلن بی رحمانه باز کُسم رو می‎خورد و می مالید. هلن از رویم بلند شد و به سمت اوپن آشپزخانه رفت من یه ملافه کنار کاناپه دیدم آن را برداشتم روی میز اپن پهن کردم هلن روی اپن نشست و من زیر پای هلن پاهایش را از هم باز کردم و از پایین کُسش را به دهنم کردم. چند بار با حرص و محکم با کف دستم روی کُسش زدم ناله‎اش بلند شد ولی معلوم بود که دوس داره. هلن از اپن پایین اومد و منو بلند کرد و به روی کاناپه از پشت خواباند و با صندلش چند ضربه محکم به باسنم زد لای کونمو باز کرد و سوراخ کونمو با زبونش خورد. هلن: باید یه روزی کونتو وا کنم دیگه قرار نیس فقط کُس بدی باید یاد بگیری از کونم بدی. لادن: بهت کون بدم کونم جر می‎خوره. هلن: بخوره مهم نیس. و باز چند ضربه با صندلش روی کونم زد و انگتشتشو تو کونم کرد و تکون داد وای چه حالی می‎ده چرا بعضی از ما زنها می‎خوایم فقط از جلو بدیم کونم خیلی حال می‎ده کاشکی نوید پیشم بود کاشکی نوید منو می کرد من می‎خوامش باید باهاش رفیق بشم. هلن انگشت دومش چرب کردن اونم تو کونم کرد و تکون داد و سپس برم گردوند و گفت 69 بشیم. 69 رو با کامبیز خوشم نمی‎آد ولی با هلن خوب بود سرمون تو کُس هم بود و تا می‎تونستیم همو خوردیم. هلن پاشد و پاشو تو پام کرد و کُسمونو بهم مالیدیم این قدر که ارضاء شدیم.
مشاور: کامبیز نظرت چیه. کامبیز: خب چی بگم. مشاور: از اینکه دوس داره با نوید دوست بشه و باهاش بخوابه ناراحت نیستی. کامبیز: خب اون موقع شاید ولی الان چی بگم. مشاور: در زندگی زناشویی مال خود بودن امر مهمیه فکر می‎کنی چه قدر می تونی لادن رو مال خودت بکنی. کامبیز: توی یه رابطه هر دو طرف باید قبول کنن که مال دیگری باشن راستش نمی شه زورکی کسی رو مال خودت کنی. مشاور: بعد از شنیدن این فایل چه حسی داری. کامبیز: اِ فکر می کنم هر کسی یه رازهایی داره و اگه رازی نداشته باشه یعنی زندگیشو خیلی ساده خرج کرده بهتره بگم جوانی نکرده پیر شده چون راز هیجان می‎آره و هیجان عنصر جوانی اس. مشاور: آیا تو به نوید حسودی نکردی آیا از دستش عصبانی نیستی؟ کامبیز: راستش بیشتر غمگین شدم، عصبانی چرا باشم منم اگر جای نوید بودم که زنی زیبا بهم راه می‎داد خب قبول می کردم. مشاور: فایلتو کامل نکردی نه. کامبیز: هنوز تمام نشده سعی می کنم بیشتر روش کار کنم.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
خیلی خوب بود ولی بنظرم خیییلی وقته داستان همش روی محور لز میچرخه .بسه دیگ یه مرد باید سریعا وارد شه
     
  

 
داستانت خیلی زیبا و روان جلو میره. کل فضا سازی ها کامل لمسه و دیالوگ ها کاملا جذاب. مرسی
     
  
مرد

 
تصمیم در بودن یا نبودن
انتخاب همیشه سخته بخصوص که تو باید با وجدان خودت هم بجنگی. انتخاب همیشه یه بخشش سود یه بخشش زیانه و تو اغلب درست نمی‎دونی که سودش بیشتره یا زیانش. انتخاب بین زندگی زناشویی یا سرگرم شدن با مردی خوش سیما که زبانش هم گرمه و ممکنه سود بیشتری هم در مسایل مالی داشته باشه. تازه نوید از من کوچکتره نمی تونم تصور کنم که زنش رو بی خیال بشه و بخواهد با من زندگی کنه یعنی باز ازدواج کنم؟ نه فکر نمی کنم بهترین حالت اینه که با نوید دوس باشم با کامبیز زن و شوهر یعنی چه اشکال داره که کامبیز با کسی دوست باشه. لادن: کامبیز کامبیز یه دقیقه سرتو از اون کتاب مسخره‎ات بلند کن. کامبیز: با من بودی. لادن: نه با دیوار بودم یه دقیقه بیا اینجا بشین. کامبیز نزدیکم شد و کنارم نشست. لادن: گفتم بیا اینجا بشین نگفتم بچسب بهم. لاله: اوه خب بذار بچسبه بهت چی میشه مگه. لادن: همین که به تو می چسبه کافیه. تینا سرشو بلند کرد و به من و لاله نگاهی انداخت. متوجه شدم حرف بدی جلوی تینا زدم. لادن: خب شوخی کردم. سرم رو نزدیک گوش کامبیز کردم. لادن: میگم تو بیا مخفیانه با یه نفر دیگه دوست شو چه جوری بگم دوس دختر داشته باش، منم با کسی دیگه باشم ولی جوری رفتار کنیم که لو نره. کامبیز: حالت خوبه چی می گی می‎خوای با کسی باشی؟ لادن: دیوونه من با یه دونه بچه با کی می تونم دوس بشم. کامبیز: چه ربطی به سوفی داره؟ لادن: کسی با من دوس نمی شه خواستم بگم تو راحت باش با هر کسی خواستی دوس شو. کامبیز: مگه خواهرات می ذارن خدارو شکر اونا بیشتر از تو بهم اهمیت می‎دن. لادن: منم می‎دم، واسه همینه که بهت می گم برو با هر کی خواستی دوست شو حالا اگه واسه من هم جور شد به شرطی که در حد و شأن من بود دوست می شم. کامبیز: گفتی که با بچه چنین کاری نمی کنی. لادن: نگفتم نمی کنم گفتم کسی با من با یه بچه دوس نمی شه. کامبیز: نه خیالت راحت کُس مفتو همه می کنن. لادن: خیلی بی ادبی خوبه خیر سرت استاد دانشگاهی. همون شب به فرید تو تلگرام حالشو پرسیدم. سریع جواب داد و تشکر کرد و حالم رو پرسید و سریع پشت سر هم بهم پیامی می‎داد عجب غلطی کردم چه داغ و حریصه. صبح بهش زنگ زدم. لادن: زنت فهمید که باهم رفتیم بیرون. نوید: می بینی که دارم باهات حرف می زنم یعنی زنده‎ام. لادن: یعنی اگر می فهمید مرده بودی؟ نوید: مگه شک داری؟ لادن: من دیشب به کامبیز گفتم تو دوس دختر خودتو داشته باش منم دوست پسر خودمو، قبول کرد. نوید: من دوس پسرتم؟ لادن: نمی‎دونم، تو چی فکر می کنی؟ نوید: من عاشقتم. لادن: دروغ دل نشینی بود ولی حواست باشه زبون بازی واسه هیچکی احترام نمی‎آره. نوید: پند حکیمانه‎ای بود، چشم دیگه دروغ نمی گم. لادن: نه بگو زندگی بدون دروغ هم خیلی خشک و سرد میشه ولی جوری بگو که دروغت باورپذیر باشه. نوید: تو چه قدر زیبا هستی، دروغم باور پذیر بود. لادن: خفه شو این که حقیقت محض بود. نوید: بر منکرش لعنت. لادن: میگم بد نمی شد اگه زنتو یه جوری با کامبیز دوس می کردیم. ببینیم چه واکنشی دارن. نوید: نه قربونت من نمی‎خوام زنمو از دس بدم. لادن: ولی من با تو باشم اشکال نداره؟ نوید: خود کامبیز قبول کرده وگرنه نمی ذاشت اینقدر تو راحت باشی و با هر کسی حرف بزنی. لادن: پس تو زندانبان زنتی فقط واسه دیگران روشنفکری هان. نوید: تو همش می‎خوای گَل گَل کنی. راستی اهل تئاتر هستی. لادن: خیلی زیاد. نوید: یکی از دوستان من یه نمایش رو صحنه برده از من دعوت کرده اگه اهلشی بیا با هم بریم. لادن: فقط بگو کی. نوید: امشب خوبه، ساعت 7 شب. لادن: چرا که نه. با نوید شب رفتیم تئاتر وحدت. خوشم اومد هم نمایش خوب بود هم مکانش. کمی که از نمایش گذشت دستش را به روی پایم گذاشت. لادن: نوید چه کار می کنی. نوید: دارم به نمایش حس می‎دم. لادن: نمایشش که رومانتیک نیس. نوید:خب نمایش رومانتیکش خوبه. لادن: نوید زشته بقیه می بینن. نوید یه نگاهی بهم کرد از نگاهش خوندم که می گه پس موافقی مشکلت بقیه ان. نوید دستش را از روی زانو به ران پایم برد و با ناخنش روی رانم کشید. حسش خوب بود انگار به روی کُسم می کشد. صدای نفسهایم را می شنیدم و گرمای وجودم، زبانم را خشک کرده بود. از بطری آب جرعه‎ای نوشیدم. نگاهش کردم همیشه دوس داشتم به این لحظه برسم ولی حالا ترس وجودم را گرفته بود حس می کردم بازیگران هر کدام به چشم من خیره شده‎اند و فریاد می کشن « ناراحت نباش این با علی هیچ فرقی نمی کنه» ولی چرا می کرد علی از اهل خانه بود سالها می شناختمش و احساس امنیت می کردم اما با این مرد که بی رحم و بی قرار مرا بازی دست خودش کرده است چه کنم؟ بلیت تئاتر بهانه‎ای بود که باز دستمالیم کند. باید روی دستش بزنم و با اخم بلند شوم و یا تف به صورتش کنم « بی شرف مرا برای کیرت می‎خوای؟» عشقتم؟ نه باورم نمیشه دروغ گوی بی شرم گمان می کنی زنها با حرفت خر می شن هیهات گذشت آن زمان همانطور که مردان با یه نگاه دیگر عاشق نمی‎شوند. دستت را بکش بی شرف. اما این فریاد از درد کشیده، از گلو بیرون نیامده در جا خفه می شود. نگاهش کردم لبخندی زد لبخندی زدم دستش را لای ران پایم برد. من چه کنم؟ شاید جسورتر شود. اگر شود چی؟ احساس می‎کردم شورتم داره خیس می شه. منتظر بودم و باز منتظر اما جلوتر نرفت فقط نوازشی بود بر ران پایم شاید محبتی. نمایش تمام شد ساعت 9 شب بود. لادن: به خانمت چی گفتی؟ نوید: گفتم با یکی از دوستان به تئاتر می رویم. لادن: نپرسید کدام دوستت؟ نوید: پرسید گفتم نمی شناسیش. گفتم که اسمت فرزاده. می‎خندم ولی از اینکه زنی در خانه نشسته است و من با شوهرش لاس می زنم در درونم خجالت کشیدم. لعنت به کامبیز باد اگر مرد من بود من اینجا چه می کردم. مرد نیس بی شرف اگر بود من ازش خوشم می‎آمد. دوست داشتم مث دفعه قبل بازوانش به سینه‎ام بخورد ولی دستش دور کمر رفت و گاهی دست بر کمرم می کشید. می‎دانم که می‎خواهی بکنی پس چرا با من بازی می کنی. لادن: من از مردهای جسور و بی باک خوشم می‎آد نه از آن مردهای که می‎خواهند آهسته و پیوسته جلو بروند. نوید: پس باید جسور باشم. جوابش را ندادم. لادن: یه سیگار بکشیم. نوید: مث اینکه خانم سیگاری هستن و من خبر ندارم. لادن: با تو سیگار می چسبه. از تالار وحدت که دور شدیم تاریکی و خلوت به کوچه افتاد. دو نخ سیگار گرفت خیلی مزه داد در پخی سرکوچه‎ای برم گرداند و لب به روی لبهایم گذاشت و بوسه داغ ازم گرفت. حیرون و گیج بهش نگاه کردم. نوید: چه قدر مزه داد. می‎خواستم حرفی بزنم ولی چیزی به ذهنم خطور نمی‎کرد. سیگارهایمان را نزدیک لب بردیم و یه عکس سلفی گرفتم. لادن: نوید زنت می تونه الان حدس بزنه که تو با یه زن دیگه هستی و ازش همین الان لب گرفتی. نوید: گفتم نباید زندانبان هم باشیم. لادن: پس بذار زنت با شوهرم دوس بشه شماره‎اش را بده تا به کامبیز بدم. نوید: شوخی می کنی؟ لادن: نه واسه چی. نوید: تو به شوهرت نمی گی محاله حرفی بزنی. لادن: تو شماره زنتو بده اسمش چیه. نوید: مریم. لادن: تو شماره مریم بده کاریت نباشه. نوید: شمارشو بنویس. لادن: وارد می کنم بگو. نوید نگاهی بهم کرد. نوید: دیوونه نشو دیگه این چیزها رو که نباید جار زد. سرخیابون یه زن میانسال گل سرخ دسته‎ای می فروخت یک دسته برایم خرید از طنابی که دورش پیچیده بود خوشم آمد. با این دسته گل ساکتم کرد. به خانه که رسیدم همه جلوم پاشدند انگار همه منتظر ورودم بودند یه حسی می کردم که خواهرهام و دختر خواهرم وقتی من نیستم جلوی کامبیز احساس معذب بودن دارند. وقتی می‎آیم حسشان عوض می شود. کامبیز به دسته گل نگاهی کرد و چیزی نگفت. خودم بی مقدمه گفتم: خانمی داشت می فروخت دلم براش سوخت گفتم یه دسته بگیرم. به سوفی هدیه کردم کامبیز: آدم وقتی از دوست پسرش گل می گیره می پذیره، همینطوری که نه. دلم ریخت ممکنه فهمیده باشه از قیافه‎ام معلومه؟ شام رو نصفه خوردمو رفتم که بخوابم، کامبیز هم آمد. لادن: من خسته‎ام تو برو با بچه‎ها فیلم نگاه کن ماهواره چیزی نداره.؟ کامبیز: اشکالی داره پیشت باشم. اینبار شلوارکشو در آورد ولی شورت پاش کرد و کنارم دراز کشید. از پشت خودم را به سمتش بردم و خوشحال سریع دستش را به دورم انداخت. احساس کردم در امنیت هستم. احساس کردم یه گرمایی پشتمه یه گرمایی از بطن وجود. صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم کامبیز توی آشپزخانه در حال آماده کردن صبحانه است. دو خواهرم که بعد از فوت مادرم باهم قهر بودند هر کدام گوشه ی میز نشسته‎اند سوفی و تینا نیز کنار هم و کامبیز تند تند برایشان چای لیوانی می ریزد. گل تو گلدون بود یاد دیشب افتادم و بوسه‎ای که در تاریکی و خلوتی خیابان به کسی داده‎ام. بی اختیار در سکوت اشکم سرازیر شد. سوفی نگران و با محبت به سمتم اومد و دست به صورتم کشید. لاله از سر میز بلند شد و پرسید: لادن چته چی شده. کامبیز نگران ولی مصمم و انگار می‎دونه من چه کردم نزدیک روی کاناپه نشست گفت: صحبت کن. بهش نگاه کردم و گفتم: چیزی نیست یاد مامانم افتادم برین صبحانتونو بخورین لاله دستش رو دور گردنم انداخت و گفت: می‎خوای بریم سرخاکش منم خیلی این چند روزه به یادش بودم. لادن: نه خسته‎ام. اشکهایم رو پاک کردم و بلند شدم. لادن: کامبیز واسه منم یه چایی بریز. شب واسه شام رفتیم بیرون یه پیتزا فروشی هست که من و کامبیز زمان دوستیمون بیشتر اونجا می رفتیم. شاید کامبیز به قصد منو بقیه رو برد اونجا. خیلی شلوغه و کمتر کسی همونجا غذاشو می‎خوره اغلب می گیرند می برند خونه یا جای دیگه می‎خورن. بقیه تو ماشین موندند و منو کامبیز رفتیم بگیریم. همینطور که منتظر نوبتمون بودیم کامبیز به من گفت: لادن می‎خوای یه دوست پسر داشته باشی؟ لادن: دیوونه با یه بچه من چه جوری یه دوست پسر داشته باشم. کامبیز: خواستم بگم اگه می‎خوای من مخالفتی ندارم نمی‎دونم چرا با علی و لاله این حسو نداشتم ولی برام گفتن این حرف سخت بود اما اگه دوس داشتی برو. من از تو آتیش گرفتم می‎دونستم می‎دونه که من با کسی هستم. دیشب همه چیرو لو داده بودم ولی از این لطف و بزرگیش بدم می اومد. چرا تو دهن من نمی زنه چرا بدمو نمی گه چرا ازم پرسجو نمی شه چرا نمی گه دیشب با کی بودی چرا اینقدر مثلاً مهربون بهم می‎گه می‎دونم دوس پسر داری اشکال نداره برو می‎دونم واسه همین امروز صبح گریه کردی اشکال نداره برو. چرا اون می‎خواهد اینقدر خوب بودنشو به رخم بکشه تازه واسه گریه کردنم بهم بگه ناراحت نباش برو با دوس پسرت برو، خوش باش. نمی‎دونستم حرفی بزنم توی سکوت سرمو پایین انداختم شمارمونو خوندن. کامبیز: به به هیچی بهتر از سیر کردن شکم نیس. صبح هنوز از خانه بیرون نزده بودم که نوید بهم زنگ زد نگاه کردم بهش جواب ندادم خوبه یه کمی تو خماری باشه. نیم ساعت بعد توی تاکسی بودم که بهم زنگ زد. لادن: سلام صبحت به خیر. نوید: سلام نازنین خوبی لادن: خوبم تو چه می کنی. نوید: به یاد تو روزگار می گذرونم. لادن: فکر کردم به یاد من یه کار دیگه می‎کنی. نوید: خیلی خیلی ببخش یعنی به یاد تو دارم دست تو شورتم می کنم؟ لادن می‎خندد: خیلی بیشعوری. نوید: امشب ساعت 12 یا حوالی 12 سود پول 600 میلیون تومنی واریز میشه. لادن: خدا کنه خیلی حال می‎ده هنوز به هیچ کی نگفتم. ولی بهم نگو چه قدر می گیرم خیلی هیجان زده‎ام دستت درد نکنه این به خاطر توس یادم باشه یه ناهار دعوتت کنم. نوید: یه کافی شاپ برام بهتره. لادن: قبول کی بریم. نوید:دعوت کننده وقتو تعیین می کنه. لادن: فردا ساعت 6 فقط یه جای دنج باشه. عصر که خونه اومدم از کامبیز پرسیدم: کامبیز یه کافی شاپ دنج بهم معرفی کن. کامبیز: کافی شاپ دنج... لادن: آره با زهره و آرزو می‎خوایم بریم بیرون. کامبیز: با خانم‏ها که نیاز به جای دنج نداری خب چی بگم شاید راهت دور بشه ولی کافی شاپ خوبی توی آ- اس – پ هست که خیلی دنجه من نرفتم ولی تعریفشو شنیدم. واقعاً هم دنج بود خیلی به دلم نشست نور کم و مکانی خلوت اینبار نوید تا نشستیم پاکت سیگار و گذاشت رو میز یه نخ ازش روشن کردم و یه پک محکم بهش زدم. لادن: پس به یاد من دست تو شورتت می کنی. نوید: دیگه تنهای و امکانات محدود و شرایط بد. لادن: چه شرایط بدی، من که همش با توأم اینقدر این چند وقته با تو بودم با کامبیز نبودم. نوید باز دستشو روی پایم گذاشت و گفت: آتش منو بیشتر می‎کنی. لادن: می‎خوای فوتش کنم خاموش بشه. نوید: اگه فوتش کنی عمر منو فوت کردی. لادن: باز چاخان کردی. نوید همانطور که داشت از احساسش حرف می زد و اینکه توی بانک همش چشمش به دره که من ازش بیام تو، در حال صحبت دستش هم روی پام کار می کرد گاهی همراه دست کشیدنش آه هم می کشید و یهویی دیدم دستش لای پامه آروم دستشو از لای پام که نزدیک کُسم بود به زور بیرون کشیدم. لادن: بچه خوبی باش اینجا چیزه. یهویی دیدی گازت گرفت. با چشمان خمارش نگاهی عمیق بهم کرد و سریع و جدی دستشو لای پام کرد و محکم روی کُسم فشار داد. نفسم بند اومد خیلی جدی و قاطع بود احساس می کردم نمی تونم باهاش مخالفت کنم و در حالی که محکم کُسم رو فشار می‎داد ، دست دیگرش را توی شلوارم کرد و از پشت به کمر و کودی کمرم دست کشید. من اطرافمو دیدم کسی حواسش به ما نبود سرمو بهش نزدیک کردم بوسیدمش و چند بار این اتفاق تکرار شد و هر بار شیرینتر و سکسی تر. وقتی می‎خواستیم کافه رو ترک کنیم دیدم شلوار نوید دقیقاً زیر کیرش خیس شده و نم پس داده بود. وضعیتش تابلو بود. کتابی که همراهم بود بهش دادم تا جلویش را بپوشاند وضعیتش خیلی مسخره شده بود و از حالتش کلی خندیدم. لادن: خیلی بده یه مرد متأهل این چنین خودشو خراب کنه. نوید چیزی نگفت و از خجالتش سرشو پایین انداخت ولی من دوست داشتم اذیتش کنم. لادن: شما هر کی رو می بینی اینطور خیس می شی یا واسه من اینطوری ابراز احساسات کردی البته نمی‎دونم شهوتی شدن ابراز احساساته یا نه. نوید: لادن واقعا من شرمنده‎ام هیچ وقت اینطوری نمی شد از دست تو. لادن: ببخشین من چه گناهی دارم؟ نوید: خب از بس که نازی. لادن: فکر کنم شما به جای اینکه با قلبتون به من فکر کنین با یه جای دیگه تون فکر کردین، اینطور نیست؟ نوید: میشه این بحث رو تموم کنیم. لادن: فکر کنم خانمت از دستت شکاره. نوید: واسه چی؟ لادن: آخه شب جمعه‎ای تا می‎آد خودش رو آماده کنه شما اومدی و احتمالاً یه چرت هم زدی. نوید: لادن خواهش کردم. لادن: ولی قرار خوبی بود خیلی رمانتیک بود و خوش گذشت، از آثارش معلومه که به تو هم خوش گذشت. نوید: خیلی اگه تو منو مسخره نکنی. راستش از اینکه یه مرد واسه من تحریک شده بود خوشحال بودم.
خونه که رسیدم هر کسی یه طرف بود کامبیز تو اتاق خواب داشت مثل معمول کتاب می‎خوند. لاله و تینا توی هال سرشون به ماهواره گرم بود سوفی تو اتاق خودش مشغول درس‎هاش بود و لیلا هم سرگرم آشپزی. من که رسیدم همه اومدن پیشم اول همه مثل معمول سوفی. دیدن سوفی حالمو گرفت این بچه تو خونه در انتظار حضور من و منم توی یه کافی شاپ در حال لاس زدن. کامبیز با لبخند همیشگی‎اش که یه حس مهربانانه پشت خنده‎اش بود نزدیکم شد و منو بوسید. نمی‎خواستم از لب ببوسه هم جلوی دیگران دوس نداشتم هم حس می‎کردم که دیگه نباید منو ببوسه وقتی بهش می‎گم من دیگه زنت نیستم و تو هم شوهر من نیستی نباید منو از لب ببوسه ولی مگه حالیش می‎شد. همون موقع تلفن لاله زنگ خورد بعد از قطع تلفنش صورتش عین گچ سفید شده بود نگرانش شدیم لادن: لاله خوب حالت. لاله: سحر بود گفت تا حداکثر یه هفته دیگه حکم دادگاه مبنی برعدم سازش می رسه و تو می تونی با علی همون روز برین دفتر ازدواج و طلاق صیغه طلاق جاری شه. تینا: مامان واقعاً می‎خوای از بابا جدا شی. لاله: دیگه نمی شه کاری کرد باید جدا شیم. هر کدام ساکت به دنبال کارمون رفتیم لیلا به آشپزخانه، لاله و تینا به نگاه کردن شبکه جم و منم رفتم لباسمو عوض کنم کامبیز اومد تو اتاق دلم می‎خواست بهش بگم از اتاق بره بیرون ولی دیگه خیلی ضایع بود. کامبیز: فکر می کنی لاله داره کار درستی می‎کنه. لادن: به خودش مربوطه تازه هر چه از شما مردا ما دور باشیم غنیمته. کامبیز یه نگاه عمیق به من کرد و خواست چیزی بگه ولی حرفشو خورد خوب می‎دونستم می‎خواد بگه تو که الان با یه مرد بودی.
دلمو زدم به دریا به کامبیز گفتم: بیا منو تو هم از هم جدا بشیم. کامبیز با تعجب: واسه چی من که تو رو نسپردم به دیگرون بابتش پول بگیرم. لادن: ببین کامبیز ما زندگی نمی کنیم اینطوری زندگی کردن چه فایده، من از تو هیچی نمی‎خوام بیا از هم جدا شیم باور کن زندگی بهتری خواهی داشت. کامبیز: لادن من تو رو دوس دارم چرا می‎خوای زندگیمونو خراب کنی تازه سوفی هشت سالشه چرا می‎خوای با زندگی این بچه بازی کنی. لادن: نه سوفی با من زندگی می کنه تو هم برو دنبال زندگیت. کامبیز: نه هر وقت سوفی18 ساله شد باشه حرفی نیست. لادن: چی 18 ساله دیگه از من چی باقی می مونه ببین کامبیز یه چند وقتی برو شاید دلم واست تنگ بشه به خدا من رفتم هتل یه چند روزی نباشم باور کن قبول نکردن می‎خواستم ازت دور باشم شاید دلم برات بزنه ولی قبول نکردن ولی تو مردی تو برو. کامبیز بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

     
  
زن

 
به به داستان عالی هست واسه چاپش کاش همه میخوندن
     
  
مرد

 
سلام از همه دوستان که به بزرگواری خود وقت می گذارند و به من ابراز لطف می کنند، سپاسگزارم داستانهای خوب زیادی در این سایت نوشته‎اند. امیدوارم داستان من نیز شبیه آنها شده و باعث سرگرمی شما شده باشد.
روزگارتان به سلامت
     
  ویرایش شده توسط: kambiz8484   
مرد

 
ساعت یازده و نیم شب
یک هفته گذشت و دادگاه حکم به عدم سازش داد لاله از من خواست که باهاش برم دفتر طلاق خیلی سخت بود از علی خجالت می‎کشیدم ولی هم لاله خیلی اصرار کرد هم اینکه درست نبود تنها بره شاید هم کمی مرض باجناقی بود شاید می‎خواستم بدجنسی کنم به هر حال ساعت ده و نیم صبح به دفتر طلاق رفتیم. هوا سرد شده بود، پاییز سرماشو هنوز زمستون نشده، داشت به رخ می کشید. علی بیرون دفتر ایستاده بود و از ناراحتی سیگاری به لب داشت تا منو دید رویش را برگرداند شاید دوست نداشت شاهد شکست زندگیش باشم واقعاً طلاق امر سختیه تلخ و سنگین. از پله‎ها پشت سر لاله رفتم بالا چند لحظه بعد علی هم وارد دفتر شد مرد از علی و لاله خواست کنار هم بنشیند تا مرد صیغه طلاق را جاری کند. علی به لاله نگاه کرد دلم به حال علی سوخت توی نگاهش فریاد می زد دست از این بازی‎ها بکش بیا بریم سرزندگیمون ولی لاله نگاهی بهش نمی‎کرد. مرد صیغه طلاق را جاری کرد باورم نمی‎شد تا چند لحظه قبل علی محرم لاله بود می توانست به هر جای لاله بخواهد دست بکشد ولی الان دیگه نامحرم بود. شاید محرم و نامحرم مسخره باشه ولی اینکه تو واسه یه لحظه شوهری و چند لحظه بعد غریبه واقعاً حس تلخیه. علی بی هیچ حرفی از دفتر خارج شد. لاله از سحر تشکر کرد و دست منو گرفت از پله‎ها پایین اومدیم دلم می‎خواست دستم از دستش بیرون بکشم بگم برو بیشرف تو هم سکس می‎خواستی چرا علی فقط محکوم شد ولی حس می کردم علی هم بد کرده آخه آدم از تن زنش پول درمی‎آره؟ اونم کسی که نیازمند نبوده ولی هر چی که بود الان حس خیلی بدی بود حسی که نمی تونی توصیفش کنی حسی که آدم با پای خودش به سمت مرگ زندگیش می‎ره واقعاً چرا آدما نمی تونن با هم مهربون باشن؟ به چی فکر می کنن؟ سوار ماشین که شدیم نه لاله حرف زد نه من. حس می‎کردم لاله می‎خواد گریه کنه از کیفش سیگاری بیرون آورد تعجب کردم تا حالا ندیده بودم لاله سیگار بکشه ولی نمی شد توی اون شرایط حرفی زد به خونه که رسیدیم لادن و تینا و لیلا منتظر بودند. تینا توی چهره‎اش نگرانی و یه غمی ناگفته پیدا بود ولی لادن خیلی خوشحال بود تا رسیدیم لادن اسپند دود کرد و لاله لبخندی کم مایه زد و تشکر کرد. دور میز نشستیم و لادن شیرینی آورد. لادن: لاله جان زندگی نوت مبارک، الهی از این به بعد خوشبخت بشی. لاله سنگین نفس می‎کشید و سرش پایین بود. لادن: الهی دست رو سر من باشه به همین زودیا منم جدا شم هر سه راحت راحت شیم چیه آقا بالا سر. نگاهش به نگاهم افتاد و حرفشو خورد. لادن: باید بگیم علی نبودی ببینی لاله آزاد شد لاله آزاد شد. من که نسبت به شهدا حساس هستم صدام بلند شد. کامبیز: د بس کن دیگه لادن مسخره‎اشو در آوردی یعنی چی اینکارا حرمت نگه دار. لادن: اوه چه شده حالا چی گفتم مگه؟ کامبیز: چی شده؟ ممد نبودی یه شعر حماسیه این شهدا خون دادن بابت وطن، کسی حق نداره اونا رو مسخره کنه. لادن: چیه شلوغش می‎کنی مگه من مسخره کردم. کامبیز: الان اگه بپرسم محمد جهان آرا، حسن باقری و همت و هزار تا دیگه کی بودن چه می‎دونی فقط مسخره کردن و لودگی بلدی... لادن: برو بابا برو بابا چی می شه منم از شر تو راحت بشم همه رو سور می‎دم. لیلا تو هم بیا شیرینی گرفتم دهنمونو شیرین کنیم. به خدا کار عاقلانه ای کردی. روح بابام شاد که همش می‎گفت زن باید بره کار کنه منت مرد رو نکشه واقعاً روحش شاد. حوصله جر و بحث نداشتم واسه همین دیگه ادامه ندادم اون چی می فهمه حرمت نگه داشتن یعنی چی. لیلا با سینی چایی اومد هم لاله و هم لیلا دلشون می‎خواست با هم حرف بزنن ولی شاید خجالت شاید غرور. لاله: اگه بشه یه سفر مشهد بریم خوبه تینا نگاه کن بلیت و هتل می تونی رزرو کنی. تینا رفت سرگوشیش و گفت: فردا میشه. سوفی پرید تو بغل مامانش و گفت: مامان منم برم. لادن: نه بابا کجا بری مدرسه‎ات چی می شه. لاله: خوب بذار بیاد یه چهارشنبه رو می‎خواد مدرسه نره. شنبه صبح تهرانیم. لادن: شنبه هم خسته‎اس نمی تونه بره. لاله: حالا شنبه هم نره. لادن: ببین بابات چی می گه. کامبیز: مامانت ایراد نگیره از نظر من اشکال نداره. تینا برگشت جمعه گرفت. فرداش من آنها رو به فرودگاه مهرآباد بردم و وقتی برگشتم لیلا رفته خونه محمد شوهر سابقش. رابطه آنها هم باحال بود هر وقت محمد حشری می شد لیلا رو صدا می زد بامزه این بود که واسه همون شب تا صبح هم لیلا رو صیغه می کرد. خونه که رسیدم لادن تازه داشت آماده می شد بره سرکار. یه جوری از بودنم معذب بود همیشه وقتی تنها بودیم معذب می شد انگار یه مرد غریبه پیششه واسه همین بهش گفتم می‎خواهی این دو سه روز که سوفی نیست من برم خونه مامان اینا. لادن: آره خوب می شه دوس دارم یه چند شب تنها باشم. کامبیز: نمی ترسی لادن:نه مهم نیس بهش احتیاج دارم برو. شب از سرکار به لادن زنگ زدم. کامبیز: خونه‎ای؟ لادن: آره تازه اومدم تو کجایی. کامبیز: سرکار هنوز هم می‎خوای من برم شب تنها باشی. لادن: بدم نمی‎آد اما اگه سختته نرو بیا خونه. کامبیز: نه واسه چی سختم باشه گفتم تو نکنه یه وقتی بترسی. لادن: مهم نیس عادت می کنم. کامبیز: پس من می رم. توی راه بودم که باز لادن زنگ زد. لادن: رسیدی. کامبیز: نه عزیزم نزدیکای خونه بابا هستم تا پنج دقیقه یا شاید کمی بیشتر برسم. لادن: باشه رسیدی بهم زنگ بزن. خونه بابا که رسیدم مامان و بابام تعجب کردن گفتم که با لادن شرط بستیم که او امشب از تنهایی می ترسه و به من زنگ می زنه که برگردم او هم گفته زنگ نمی زنم خیالات راحت. مامانم گفت: حالا یه زنگ بهش بزن خوب نیس خانمتو تنها گذاشتی، گناه داره. به لادن زنگ زدم. کامبیز: راحتی. لادن: یادت باشه زنتو شب تنها گذاشتی. کامبیز: خب خودت خواستی می‎خوای برگردم. لادن: نه نه راحت باش پس خیالم راحت شب اونجا می‎خوابی. کامبیز: آره می‎خوابم. نیم ساعت گذشت ولی دل شوره داشتم، حس می کردم تنها گذاشتن لادن درست نبوده واسه همین یه اسنپ گرفتم و برگشتم خونه. از آسانسور که داشتم می رفتم بالا ساعت رو نگاه کردم چند ثانیه مانده بود به یازده و نیم شب. در زدم کسی جواب نداد کلید انداختم در از پشت قفل بود و کلیدش به در. باز در زدم حس کردم سکوتی تو خونه حاکم شد ولی باز کسی جواب نداد فکر کردم شاید خواب باشه پس زنگ واحد را زدم. صدای کسی رو شنیدم که می‎گفت: این وقت شب کی می تونه باشه؟ صدای پای دو نفر رو شنیدم که حرکت کردند. صدای لادن با کمی استرس از پشت در اومد. لادن: کیه؟ کامبیز: منم باز کن. چند لحظه‎ای سکوت شد. لادن: کامبیز می شه بری یه نیم ساعت دیگه بیای. کامبیز: واسه چی؟ لادن: توضیح می‎دم. فعلاً برو. کامبیز: باشه می رم. لادن: کامبیز... ممنونم. من سوار آسانسور شدم و از طبقه سوم پایین اومدم و از خانه بیرون رفتم می‎دونستم کسی پیش لادن بود ولی دلم نمی‎خواست کاری بکنم سرکوچه به انتظار نشستم ولی احساس می کردم بهتره کشیک ندم بهتره همانطور که گفتم برم. سردم شده بود در عین حال از داغی داشتم می سوختم هم عرق می کردم هم سوز سرما رو حس. دلم می‎خواست گریه کنم چه فریبکارانه و زشت کسی رو آورده بود. مرد تقریباً جوانی رو دیدم که از خانه خارج شد و به سرعت پای پیاده ازخونه دور شد. یه کاپشن خردلی رنگ تنش بود. به دور شدنش نگاه کردم و غم تو دلم چنگ انداخت. دلم می‎خواست بنشینم و سخت گریه کنم ولی چه فایده دلم می‎خواست بگم اتفاقی نیفتاده هیچ اتفاقی ولی اتفاق افتاده بود. نیم ساعت گذشت دقیقاً ساعت 12 شب شد. باز زنگ واحد رو از پشت در زدم سریع در باز شد تو نگاه لادن ترس را می‎تونستم ببینم بدون حرفی وارد شدم و روی کاناپه نشستم. لادن: می‎خوای یه چایی برات بیارم. سال‎ها بود که بهم نگفته بود چیزی برات بیارم. بی اختیار خوشحال شدم و احمقانه گفتم: آره می‎خورم و رفت که چایی بیاره یه تی شرت قهوه‎ای آستین حلقه‎ای تنش بود و یه شورت قهوه‎ای به پا داشت آیا همینطوری پیش طرف بود نه فکر نمی کنم حدس می زنم لباس بهتری تنش کرده بود. کامبیز: خیلی سردم شده و کمرم از بس که وایسادم درد گرفته . لادن: چی داری می گی؟ چرا نمی‎خوای از هم جدا شیم آخه این زندگی نیس که ما داریم ببین وقتی جدا شیم به هیچ کی ربطی نداره من با کی ام. کامبیز: چرا باور نمی‎کنی من دوست دارم چرا می‎خوای زندگی رو خراب کنی؟ لادن: کامبیز بیا توافقی از هم جداشیم من ازت هیچی نمی‎خوام شاید حتی اگه جدا شدیم من بهت رجوع کنم خدا رو چی دیدی. کامبیز: ببین اگه من حرفی نمی زنم واسه اینه که نمی‎خوام حرمتا شکسته بشه وگرنه من خر نیستم من خوب می فهمم. بلند شدم و رفتم روی تخت خوابیدم چند دقیقه بعد لادن هم آمد و اون سر تخت مثل معمول پشتش رو به من کرد و خوابید. فرداش مستأجر خونه کوچیکی که داشتم زنگ زد و گفت که می‎خواهد خونه رو تخلیه کنه گفتم هر وقت خواستی تخلیه کنی یه چند روز زودتر بهم بگو تا من پولتو آماده کنم. موضوع رو به لادن گفتم و اضافه کردم وقتی خونه خالی شد من می رم اونجا زندگی می کنم. لادن: واسه چی بذار آماده‎اش بکنیم بعد برو همینطوری هم مرتب نیس هم وجدان من قبول نمی کنه. کامبیز: مهم نیس تو که می‎خواستی من برم خب می‎رم. چیزی نگفت. اول لیلا اومد می‎خندید و جلوی من به لادن گفت: از وقتی از محمد جدا شدم کمرش سفت‎تر شده این دو روزه نذاشت یه دقیقه چشم رو هم بذارم همش موتورش روشن بود. رو به من کرد. لیلا: کامبیز تو چطوری این دو شب از خواهرم کار کشیدی. کامبیز: من نه ولی... لادن یه نگاهی متناقض همراه با خواهش و تشر به من کرد و من ساکت شدم. لیلا: لاله کی می‎آد. لادن: باید یکی، دو ساعت دیگه بیاد. لاله و تینا و سوفی واسه شام خونه بودند. لاله حالش بهتر شده بود و سرحال به نظر می رسید و گه گاهی بدجور خریدارانه به من نگاه می‎کرد. لادن رو به من: لاله بدجور تو نخت رفته تو هم یه نخی بش بده. کامبیز: خیلی ممنون . لادن: اوه چه سخت می گیره حالا. من شام رو خوردم و رفتم واسه خواب خونه خیلی فضای سنگینی داشت انگاری من انجا توی خونه خودم مهمان بودم. صبح که پا شدم لادن داشت آماده بشه بره سرکار عجیب بود هیچ وقت این قدر زود نمی رفت می‎خواستم ازش بپرسم کجا می ره ولی حس کردم دیگه واسه من چه فرقی می‎کنه ولی یکهو چشمم به دست چپش افتاد که تو دستش حلقه ازدواج نبود. کامبیز: حلقه‎ات کجاس می‎خوای بگی سینگل هستی. لادن: با یه بچه سینگلم چه حرفا می زنی. کامبیز: بی انصاف می گذاشتی من برم بعد حلقه‎اتو در می آوردی . لادن: تو چرا حلقه دستت نیست. کامبیز: واسه مرد خیلی مهم نیس خیلی از مردها حلقه ندارن ولی خانم‎ها حلقه نشان از متاهل بودن و حتی متعهد بودنه. حداقل صبر می کردی فقط یه چند روز مطمئن باش که می رم. دو سه رو بعد 15 آذر بود همان روزی که مستاجر خانه را تخلیه می‎کرد و من باید می رفتم. ساعت 3 بود که وسایلم را جمع کردم غمگین بودم ولی انگار چاره‎ای نبود این چند روزه هم احساس می کردم دارم تحقیر می شم. کسی با زنت باشه و تو هیچ نگی ولی پس چرا وقتی با علی بود من ناراحت نبودم. یعنی این خاصیت ضربدریه یا چشمم به لاله بود یا با لیلا سرم گرم بود توکفش منم ریگی بود؟ چرا حالا صدام در اومده چرا وقتی با لیلا سکس داشتم فکر نکردم لادن هم حق داره با کسی بره و حالا که رفته من دارم آتیش می گیرم. لیلا از رفتن من به گریه افتاد فکر نمی کردم گریه کنه سوفی فقط نگاهم می‎کرد یه دستبند بهم داد گفت: بابا هر وقت دلت واسه من تنگ شد به این دستبند نگاه کن، یاد من می افتی. راه افتادم خونه رو که دیگه مخروبه بود از مستأجر تحویل گرفتم و پول پیشش را بهش دادم. شب کف هال رو با پودر شستم خیلی کثیف بود و فقط تونستم گبه‎ای که با خودم آورده بودم روی زمین پهن کنم و رویش خوابیدم. خانه سرد بود و من تنها.
[font#0B610B][/font]
     
  
مرد

 
[b]ساعت یازده و نیم شب 2 (لحظه‎های خوش)[/b]
یه هفته‎ای می شد که کامبیز رفته بود و خونه یه جوری ساکت و آرام بود چهارتا زن اگه تینا هم زن حساب کنیم تو خونه کامبیز بودیم و او همانطور که گفته بود، رفت. تقصیر خودش بود بهش گفتم که نره بهش گفتم اجازه بده خونه رو مرتب کنم وسایلشو بچینم بعد اگه خواست بره ولی لج کرد و رفت. گاهی دلم واسش شور می زد. شب وقتی از اداره می رسه خونه چیکار می‎کنه شامو چطوری آماده می‎کنه شب شاید سرد باشه یه پتوی نازک با خودش برده بود. دیگه چکارش کنم خره نمی‎فهمه. مردا همشون یه تخته شون کمه یه وقتایی یه کاریی می‎کنن که یه بچه هم نمی‎کنه. من بین عذاب وجدان و عشق مونده بودم . راستش اشتباه خود کامبیز بود نباید اون شب برمی‎گشت خودش گفت که شب خونه مامانم می‎خوابم یهویی سرو کله‎اش پیدا شد وقتی در زد من لخت بغل نوید بودم تازه نوید با هزار التماس شورتمو از پام در آورده بود وقتی حدس زدم که کامبیز شاید شب خونه نیاد سریع عصرش رفتم اپیلاسیون کردم یه سشوار هم به موهام زدم، همیشه خدا این مرد گند می زنه واسه چی پاشد اومد، نمی‎اومد همه چیز به خوبی می‎گذشت ولی اومد و زندگی خودشو خراب کرد آدم بهتره گاهی سرشو پایین بیاندازه. نوید بعد از اون شب خیلی بیشتر بهم توجه می کرد نمی‎دونم برق کُسم بود که او را بیشتر مجذوب کرده بود یا عذاب وجدان خودش ولی هر چی بود اول صب واسم پیغام می ذاشت و کلی توی تلگرام و واتس آپ حرف‎های خوب خوب می زد عصرم بهم زنگ می زد دیگه تو خونه معلوم شده بود که من یه دوست پسر دارم و لاله و لیلا می‎گفتند کامبیز واسه این رفت، به جهنم من که بهش گفتم بره با یکی دوس بشه. خیلیا اینطوری زندگی می کنن اون برعکس اداهاش طاقت نیاورد. آخه مسخره وقتی می ری لاله رو می‎کنی وقتی تو رختخواب من لیلا رو می کنی چطور توقع داری من با یکی دیگه نباشم. وقتی من رک و رو راست بهت گفتم دوستت ندارم چرا باز می گی دوست دارم.
پنج شنبه با نوید قرار گذاشتیم بریم پالدیوم یه مقدار من خرید بکنم. سوفی رو خونه کامبیز فرستادم که شبو اونجا باشه و گفتم که منم عصری با لاله و تینا می رم خونه عمه‎ام که حالش خوب نیست دکترا جوابش کردن و شبو اونجا می‎خوابیم هم دختر عمه‎هامو می بینیم هم این آخری پیش عمه می مونیم ولی به لاله و لیلا گفتم خونه رو خالی کنن من امشب مهمون دارم بیچاره لاله رفت خونه عمه که قرار بود من برم و لیلا هم می‎خواست بره پیش محمد ولی اون گفت شب جایی کار داره دروغ و راستش هر چی بود لیلا رو عصبانی کرد و مجبور شد شب بره خونه دوستش. قرار بود کامبیز ساعت 2 سوفی رو ببره ولی دیر کرد به سوفی گفتم بهش زنگ بزنه بگه زود باشه. لاله دلش واسه کامبیز می سوخت و این منو عصبانی می‎کرد آخه اون این وسط چکارس؟ کامبیز بالاخره ساعت 2 و 45 پیداش شد و سوفی رو با خودش برد منم سریع رفتم آرایشگاه و به نوید زنگ زدم که قرارمون بشه ساعت 5 خلاصه ساعت پنج کلی تیپ زده رفتم سرقرار که یکی کمی بالاتر از سر کوچه مون بود نوید تا منو دید کلی ذوق کرد مثل اینکه خیلی خوشگل شده بودم یه لگ تنگ مشک با یه تی شرت یقه باز با پوتین که تازه برخی‎ها داشتن می پوشیدند با پالتوی طوسی که همرنگ پوتینم بود و یه شال طوسی سیر که سرم کرده بودم ولی سینه‎امو نپوشونده بودم. اصولاً دوس دارم خط سینه‎ام معلوم بشه وقتی مردها یواشکی به سینه‎ام چشم می اندازن خوشم می‎آد. کامبیز این آخری‎ها حساس شده بود و به رگ غیرت نداشته‎اش برمی‎خورد و می گفت بپوشون و من به اجبار و البته کمی هم خوشم می‎اومد که مثلاً غیرتی شده بود. از خوردوی نوید که پیاده شدیم باز منو با چشم لذت و محبت نگاه کرد و آهسته گفت می تونم خواهش کنم جلوی یقه اتو بپوشونی. لادن: قرار نیس زندانبانم باشی من اینطوری بیشتر دوس دارم. و بی توجه به حرفش به سمت پله برقی حرکت کردم. از هایپر مقداری خرید کردم و رفتیم کافی شاپ یه طبقه بالاترش یه نوشیدنی گرم خوردیم نوید همینطوری خیره من بود نگاه می‎کرد و لذت می برد از اینکه چند سال از او بزرگتر بودم و یه شکم زاییده بودم ولی همچنان محسور من بود خوشم می‎آمد. نوید: لادن جان. لادن: جون لادن. نوید: یه سئوال کنم راستشو بهم می گی. لادن: خب معلومه. نوید: ببخش که می پرسم ولی تو سوتین نمی بندی؟ لادن: خیلی وقته نمی بندم مگه یه جای برم که احساس خوبی نداشته باشم وگرنه نه نمی بندم معلومه؟ نوید: خب گاهی نوکش پیداس. لادن در حال خنده: پس بخورش. نوید: خیلی خوردنیه، اون دفعه که شوهرت نذاشت. لادن: شوهرم که نیس ولی کله مزاحمه، هوس کردی؟ نوید: مگه میشه تو رو دید و هوس نکرد. لادن: پسر خوبی باشی امشب شاید گیرت بیاد. نوید: به شرطی که باز پیداش نشه. لادن: غلط کرده. نوید: می‎خوای بریم؟ لادن: آره بریم. از شانس بد ما یا شاید بهتر بگم از خوش شانسی ما مسیر ترافیک بود یه تیکه جا قفل شده بود می‎خواستم به نوید بگم ماشین رو پارک کن پیاده بریم بهتره. به هر حال رسیدیم من خریدهای پالادیوم رو برداشتم و قرار شد رسیدم خونه به نوید زنگ بزنم بگم وضعیت سفیده بیا خونه. تا آسانسور رو زدم سوفی و کامبیز از آسانسور اومدن بیرون یه نگاهی بهم کردیم یه نگاهی به کیسه‎های هایپر پالادیوم کرد و یه نگاهی به سر و وضع من و سوفی بی مقدمه گفت: مامان قرار بود بری خونه عمه چی شد نرفتی؟ لادن: اینا رو بذارم خونه می رم، سلام کامبیز خوبی؟ کامبیز: خوبم مرسی خب مزاحم نمی شم خداحافظ. لادن: خداحافظ. وقتی در آسانسور بسته شد از شدت ناراحتی دلم می‎خواست بلند بلند گریه کنم. در واحد را با ناراحتی باز کردم خونه خالی بود ولی نامرتب. از دست این تینا و لاله واقعاً شلخته‎اند همه وسایلشون پخش و پلا بود. سریع جمع کردم و توی ساکشون ریختم هنوز تکلیف وسایل لاله و آپارتمانی که باید اجاره کنه مشخص نشده بود برای همین با همان دو ساکی که آمده بودند بودن. تلفنم زنگ خورد نوید بود. لادن: نوید نمی‎دونی چی شد باورت می شه شاخ به شاخ کامبیز شدم، باز لو رفتم قشنگ فهمید که سوفی رو دک کردم تا با تو باشم اصلاً به کیسه پالادیوم و تیپ من نگاه کرد شصتش خبردار شد.نوید: جدی می گی الان کجاس من چیکار کنم. لادن: تو نیم ساعت دیگه بیا ولی قبلش بهم زنگ بزن. لباسمو عوض کردم یه نیم تاپ پوشیدم با یه شورت لامبادا شورتی که کامبیز برام خریده بود ولی هیچ وقت نپوشیدمش. یه حسی بهم می گفت شلوار هم پات کن یه حسی می گفت نه همینطوری باش حس اولی می گفت خودتو خیلی دم دست نذار و حس دیگه می گفت مهم نیس تو که می‎دونی باید لخت بشی. آخرسر نپوشیدم یه زنگ زدم به گوشی کامبیز اونم بدون اینکه جواب بده دادش به سوفی: بله مامان. لادن: کجایی مامان مواظب خودت باشی من دارم می رم خونه عمه شب مواظب باشی پتو رو خودت بندازی. سوفی: مامان داریم می ریم خونه مامان جون شب اونجا می‎خوابیم. لادن: باشه عزیزم برو. زنگ زدم به نوید. لادن: نوید زود بیا. نوید: نزدیک خونه‎ام. چند لحظه بعد زنگ زد تا در واحد رو باز کردم یه نگاه پر از حیرت و شهوت بهم انداخت. نوید: ای جووونم. تا اومد داخل منو بغل کرد و به دیوار چسبوند و لبشو رو لبام گذاشت. لادن: آه نوید زوده حالا بذار یه ذره بگذره. نوید: نه الان می‎خوام من تو رو می‎خوام. لادن: خوب کفشاتو درآر. تا خواست کفشو در بیاره از دستش خودم خلاص کردم و به سمت کاناپه رفتم و رویش نشستم و پای لختمو روی اون پام انداختم. برق ساقه پام هوش از سرش پروند نوید کاپشن و تی شرتشو درآورد و بالاتنه لخت به سمتم اومد. نوید: خداکنه سرخرت باز پیداش نشه. دراز کشید و ساقم پامو لیس زد دلم غنچ رفت. لادن: نوید تفی شدم نکن. نوید: واقعاً. لادن آهسته و شهوانی: نه بکن. منو لیس بزن همه تنم لیس بزن بخور منو، نوید می‎خوام. نوید: چی می‎خوای عشقم. لادن: خودت می‎دونی. نوید: از کجا بدونم تو بگو. لادن: لوس نشو می‎خوام. نوید انگشت شصتمو کرد تو دهنش خیلی باحال بود همینطوری میک می زد و دلم ضعف می رفت. لای انگشتای پامو با زبونش خیس می‎کرد وقتی کف پامو لیس زد دلم ریسه رفت و بی اختیار غلت زدم. لادن: نوید خدا بگم چکارت نکنه. نوید: لادن جون. لادن: جونم. نوید: میشه منو نوید جان یا جون صدا بزنی. لادن: نوید جووون ... منو بکن. نوید انرژی گرفت نوید: ایییی جووونم. پاهامو باز لیس می زد و دست مالی می کرد. لا پامو وا کرد و از روی شورتم کُسمو لیس زد. سرشو به سمت بالا آوردم و همدیگر رو سفت و سخت بوسیدیم. دست برد به نیم تنه‎ام و از سرم درآورد. سینه‎هام افتاد بیرون و نوید نگاهی از سر شهوت و لذت به دو کوی بلورینم کرد از شدت شهوت نفس نفس می زدم. یکیشو با دو دست گرفت به زور می‎خواست هر چه بیشتر تو دهنش کنه. لادن: نوید بخور نوید میک بزن نوید زود باش. نوید از شدت گرمای بدنش عرق کرده بود نفس داغش رو روی سینه‎ام حس می کردم نوک سینه‎امو گرفت و کشید دردم اومد کرد تو دهنش و یه کوچولو گاز گرفت. دستمو بردم لای پاش و کیرشو از روی شلوار مالیدم خوب راست کرده بود کمربند و دکمه شلوارشو باز کردم از توی شورتش کیرشو بیرون آوردم یه نگاهی به نوید کردم. نوید: بخور عزیزم بخور عشقم بخورش. سرمو جلو بردم و کیرشو تو دهنم کردم کمی مزه شوری می‎داد ولی همینش خوبش کرده بود. شلوار و شورتش رو کشیدم پایین. اون شب که اومده بود کیرشو خوب شیو نکرده بود بهش تذکر دادم دیدم این بار خوب تمیز کرده خوشم اومد. دست بردم به تخماش و یکیشو کردم تو دهنم. نوید از شدت لذت چشماشو بسته بود و سرش رو عقب می‎داد. نوید بلندم کرد و روی کاناپه دراز کشیدم دوباره با محبت بوسم کرد و آرام دست به شورتم برد و با آهستگی از پا درش آورد کُسم صاف صاف بود خودم از تمیزیش خوشم می‎آمد و خیلی نرم شده بود. لای پامو باز کرد و سرشو تو پاهام برد. یکهو زنگ تلفنم به صدا درآمد هراسان دنبال گوشیم گشتم روی اُپن آشپزخانه بود فکر می کردم شاید سوفی باشه. لادن در حالی که نفس می زند: بله؟ لاله: سلام لادن خوبی. لادن گلافه: سلام چی شده. لاله: هیچی خواستم بپرسم چیکار می کنی. لادن: چیکار می کنم دارم کُس می‎دم مثل معمول مزاحم شدی؟ لاله متعجب: واقعاً. لادن: چی داری می گی؟ کاری نداری؟ لاله با صدای آرام: واقعاً با کسی هستی؟ لادن: تو حالت خوشه پس واسه چی گفتم خونه رو خالی کنین دیگه دخترت فهمید تو نمی فهمی؟ لاله: هان کجاش بودی. لادن: میشه بس کنی خدا نگه دار. لاله: آرزو و افسانه سلام می رسونن. لادن: تو هم برسون خداحافظ. لاله: شب نمی‎آی. لادن: لاله برو گمشو. تلفنو قطع کردم. لادن: این خواهر من دیوونه‎اس. اهه سرد شدم. نوید: بیا عزیزم گرمت کنم. بیا خوشگلم. نوید بلند شد و به سمتم اومد. دست برد به پاهام و یه دستش هم برد به کمرم و بغلم کرد فکر می کردم الان می افتم ولی به زحمت برد و باز روی کاناپه خواباند. باز لای پایم را باز کرد و با دو انگشتش لای چوچولوم را وا کرد زبونشو تو سوراخ کُسم کرد. وای چه حالی می‎ده خوبه من زنم باور کنین کُس دادن بهتره از کُس کردنه یعنی نمی‎دونم ولی اونقدری که من تو سکس حال می کنم ندیدم که کامبیز یا علی یا این نوید حال کنن بنده خداها همش توی فکر اینن که آبشون نیاد. بلند شدم و دستمو به سمت کیرش دراز کردم نوید به سمتم اومد و کیرشو کردم تو دهنم و باسش ساک زدم کیرشو کشید بیرون و منو روی لبه کاناپه نشوند و پاهامو داد بالا و خم شد و کیرشو کرد تو کُسم وای چه حالی می‎ده. لادن: نوید بکن بکن بکن منو بکن نوید اینو می‎خوام. نوید: این چیه. لادن: نپرس بکن. نوید: آخه چی رو بکنم. لادن: دیوونه کیرتو بکن کیر می‎خوام. آه نوید آه آه نوید می‎خوام کیر می‎خوام. نوید: واسه کجا کیرمو می‎خوای. لادن: بیشعور واسه کُسم می‎خوام. نوید: دارم می کنم. لادن: پس بکن آه آه آه دارم می آم. دارم می‎آم تا ته بکن. پاهامو انداختم دور کمر نوید و به خودمو بهش فشار دادم. دست برد تو سینه‎هامو سفت فشارشون داد. لادن: آی آی آی اومدم نوید اومدم. نوید کیرشو بیرون کشید و کمی جق زد تا آبش اومد یادم رفت بهش کاندوم بدم راحت تو من خالی کنه. نوید خجالت زده سریع دستمالی برداشت و اسپرمشو از روی شکمم پاک کرد. همدیگر رو بوسیدیم خیلی مزه داد. نوید از کیفش دو نخ سیگار بیرون آورد و روشن کرد و با هم کشیدیم. شام کباب ماهیتابه‎ای با نون خوردیم می‎خواستم مفصلتر درست کنم ولی نوید نذاشت نوید: من اینقدر از تو خوردم که دیگه هیچی نمی تونه واسم خوشمزه باشه یه چیزی بخوریم فقط سیر شیم. سرشام یه لقمه او می ذاشت تو دهن من یه لقمه من می ذاشتم خیلی فضای عشقولانه شده بود واقعا ازدواج واسه یه عمر کاره احمقانه ای است هر چی هم طرفت خوب باشه نمی تونی یه عمر باهاش باشی دیگه خسته می شی باید کسی دیگه‎ای بیاد تا تو بتونی حس جوانی و محبتت رو باز دوباره راه بندازی این کامبیز احمق خیر سرش استاد دانشگاهس این قدر ظرفیت نداشت اینو بفهمه گذاشت رفت وگرنه من اون موقع ها بهش می‎گفتم کامی جونم دوست دارم خب دیگه حالا ندارم تقصیر منه؟ بعد از شام خیلی دلم می‎خواست بزنم یه شبکه پورن با نوید پورن ببینیم ولی رویم نشد گشتیم یه فیلم اکشن دیدم که او دوست داشت ولی من برام خیلی جذاب نبود به هر حال وقت خواب هر دو لخت لخت شدیم رفتیم تو تخت خیلی مزه داد همینطور لخت تو دست یکی دیگه باشی یکی که خدارو شکر شوهرت نیست و خوب بلده چطوری باهات داغ بشه دست کردم کیرشو زیر پتو گرفتم باهاش بازی کردم سریع راست شده بود خوشم می اومد دیگه طاقت نیاوردم کشیدمش روی خودم دلم تن مرد می‎خواست. خواست کیرشو بکنه تو کُسم که رفتم از تو کشوی دراور کاندوم برداشتم ولی متوجه شدم سه تا از کاندومها کم شده یعنی کی برداشته؟ به هر حال وقتی زن توی یه خونه زیاد می شه هر اتفاقی می افته یعنی وقتی من می رم سرکار کامبیز با لیلا یا لاله سکس داره البته با لیلا که نمی تونه اون زودتر از من می ره با لاله ولی لاله این چند وقته فقط یه بار کشیک بهش خورد صبح خونه بود. ممکنه با تینا؟ نه نه از کامبیز این بعیده. نوید صدام زد کاندوم کشیدم سر کیرش. لادن: حالا هر چی دلت می‎خواد تقلا کن. نوید کیرشو آروم تو کُسم کرد چه حالی می‎ده راستش جون بالا پایین شدن نداشتم فقط می‎خواستم بخوابم و بکنه. مردها هم که همیشه خدا دوس دارن احمق باشن و نقش بکنو خوب بازی کنن نمی‎دونم چرا فکر نمی کنن که سکس یک رابطه دوطرفه است هر دو باید تلاش کنیم تا یک عشقبازی خوب داشته باشیم نه اینکه فکر کنی تو مسئول این رابطه‎ای. نوید هم مثل مردهای احمق دیگه هی تلاش می کرد و من زیر کیرش راحت دراز کشیده بودم اون هی سینه می‎خورد نافمو لیس می زد پا می شد شصت پامو می‎خورد و وقتی خسته می شد کیرش باز تو کُسم می کرد دیگه از این همه تقلاش خسته شدم گفتم بیاد جلوی کُسم و پاهاشو ببره زیر رون پام و کیرشو بکنه توش منم به خاطر اینکه راحتتر باشم یه بالش گذاشتم زیر کمرم دیگه راحت می تونست بکن. لادن: نوید جان خواهش می کنم بکن تا بیایی لطفاً از توش درش نیار. همینطوری که می زد من اومدم درسته اصلا حال نداشتم ولی حس خوبی بهم داد یعنی همیشه سکس دوم بهتره از اولیه. نوید هم یه خرده بعد من اومد. داغی آبشو حتی زیر کاندوم می‎تونستم حس کنم. واقعاً خوبه که کامبیز رفت. همین که نوید بلند شد تا خودش رو تمیز کنه من خوابم برد صبح که بیدار شدم دیدم نوید لب تخت به خودش جمع شده فهمیدم همه پتو رو من کشیدم به خودم آخه وقتی شورت پام نباشه حس سرما دارم. ساعت نزدیک نه صبح بود بلند شدم سریع جلوی آینه موهامو شونه کردم و یه رژ لب بژ کم رنگ به لبام زدم از خواب بیدار شد یه نگاهی بهم کرد. نوید: عشقم تو واقعاً خواستنی هستی تو محشری واقعاً از خدا چی می تونستم بخوام. لادن با خنده: از خدا خواستی با یه زن شوهردار بشی اونم گفت باشه. نوید: نه ولی خدا هم به عشق روی خوش نشون می‎ده دید که من عاشقتم گفت باشه. همون لحظه که تو بانک دیدمت عاشقت شدم. لادن: دیوونه. نوید: بریم یه دوش بگیریم. لادن: آخه من تازه موهامو سشوار کردم. نوید: بیا بریم دیگه حال می‎ده فکر کن منو و تو زیر دوش. لادن: فقط موهام خراب نشه. نوید: بی خیال بیا. لادن: آخه خشک کردنش دردسره. نوید: خودم برات خشک می کنم قربونت بشم. لادن: وا مگه موهامو می‎دم دست تو ممکنه( اشاره به کُس) اینجا رو بدم دستت ولی موهامو نه. نوید: حالا بیا بریم. لادن: از دست تو ...بریم. فکرشو نمی کردم وقتی با دوست پسرت بری حموم اینقدر حال بده با کامبیز حموم رفته بودم بد نبود ولی این نبود. هر زنی باید یه دوست پسر داشته باشه وگرنه جوونیش حروم میشه. زیر دوش به راستی عاشقانه همدیگر رو بوسیدیم آب روی صورتم روی سینه‎هام روی شکمم حرکت می کرد و از چاک کُسم راهی کف حموم می شد دست نوید تنمو مورمور می کرد و مردونه حالمو جا می‎آورد کی کامبیز می‎تونست اینقدر خوب باشه. نوید از پشت بهم چسبید و کیرشو لای پاهام کرد اینو همیشه دوست داشتم حتی وقتی کامبیز اینکارو می کرد زیر دوش همراه با آب فراوان کیرش به لمبرهای کونم می‎خورد و لای پام حرکت کیرشو حس می کردم از پشت دست به سینه‎هام برد درد می کرد ولی بازم دوست داشتم نوکشو لای انگشتاش کرد و باهاش ور می رفت صورتش رو لای گردنم برد و لاله گوشمو تو دهنش کرد وای خدا حالی به حالی شدم دلم می‎خواست بشینم زمین. مردی که بلد باشه خوب سکس کنه یه نعمته و نوید یه نعمت بود خوش به حال زنش. لادن: نوید جان خوش به حال زنت. نوید با تعجب: واسه چی؟ لادن: چون تو خوب بلدی سکس کنی. نوید: اون اصلاً نمی‎فهمه سکس چیه. لادن: یعنی. نوید: بی خیال لادن بذار تو حال خودمون باشیم. بیخود دهنم باز کردم انگاری ضد حال زدم شیر آب و بست. برگشتم و بوسیدمش. لادن: مرسی عزیزم خیلی چسبید. لخت اومدم بیرون و حولمو از تو کشو برداشتم چشم به گوشیم خورد پنج بار لیلا زنگ زده بود. بهش زنگ زدم. لیلا: چه عجب گوشیتو جواب دادی. لادن: من الان زنگ زدم. لیلا: ده بار زنگ زدم. در رو واکن پشت درم. لادن: اینجا چه کار می کنی برو یه نیم ساعت دیگه بیا. لیلا: در رو واکن تو رو خدا خسته شدم دستشوییم داره می ریزه. حوله رو دور خودم پیچیدم و در رو باز کردم. لیلا بدون سلام پرید تو دستشویی که کنار در ورودی بود. نوید: عشقم. لادن: الان می‎آم. یه حوله از حوله‎های استخر کامبیز درآوردم و از پشت در بهش دادم دور خودش پیچید و اومد بیرون. تا خواستم به نوید چیزی بگم لیلا از دستشویی اومد. من با حوله، نوید با حوله رو دید با تعجب بهمون نگاه کرد نوید هم با تعجب به من خیره شد. لادن: خواهرم لیلا، لیلا نوید دوستم. لیلا مثل آدمهای عقب افتاده پرسید: با هم حموم بودین. لادن: لیلا یه املت دُرس کن، گوجه‎اش زیاد باشه. ( رو به نوید) املت که دوس داری. نوید که هنوز گیج می زد گفت: هان املت آره دوس دارم. لیلا که انگار دختر حضرت مریمه و اصلاً جلوی من واسه کامبیز لنگاشو هوا نکرده جوری به من نگاه می‎کرد که ای هرزه خطا کار با این مرده غریبه رفتی حموم. من که از نگاهش عصبی شدم خواستم کاری کنم که لبه حوله از دستم در رفت و افتاد زمین و من بین لیلا و نوید لخت مادرزاد ایستاده بودم مسخره تر از همه نوید بود که روشو برگردون دیگه تو که از دیشب جلو و عقب منو یکی کردی چرا روتو برمی گردونی. لیلا خم شد و با همان نگاه که حدس می زنم همراه با تحقیر بود حوله رو از زمین برداشت و بهم داد. بی اختیار ازش تشکر کردم و حوله رو دور خودم پیچیدم یه لحظه که گذشت از تشکر خودم عصبانی شدم لیلا که رفت تو آشپزخونه به نوید تشر زدم.لادن: تو چرا روتو برگردوندی مگه چیز عجیبی دیدی؟ نوید: خب جلوی خواهرت خجالت کشیدم، قصدی نداشتم. خواستم چندتا درشت بارش کنم ولی چنان حرفشو معصومانه زد که بی خیالش شدم ولی باید لیلا رو سر جا بشونم. واسه همین با همون حوله روی کاناپه نشستم. نوید سریع لباسش را پوشید ولی من روی دنده لج افتاده بودم تنم با حوله خشک کردم و حوله را روی دسته کاناپه انداختم. نوید به شدت معذب شده بود. لادن: نوید یه سیگار روشن کن بکشم بعد حموم حال می ده. نوید کمی دستپاچه دنبال کیفش گشت. منم لنگام وا کردم و روی کاناپه دراز کشیدم. لیلا به سمتم اومد و گفت: بهتره خودتو جمع کنی . لادن : ناراحتی برو بیرون . چیزی نگفت و یه نگاه غضب آلود به نوید کرد و نوید شرمسار سرش را پایین انداخت حوصله ام سر رفت برای همین یه تاپ خیلی نازک که همه تنم معلوم بود پوشیدم خب بدون سوتین و همون شورت لامبادایی دیشب رو که فقط همونو داشتم پا کردم به سمت نوید رفتم و تی شرتش را به تشر درآوردم لادن: می‎خوام جلوی خواهرم لخت باشی غلط کرده بهم گیر می‎ده تو خونه‎ی خودم داره واسه من ژست می گیره، غلط کرده. همینطوری رفتم تو آشپزخونه. لادن: نوید جان چایی هم الان بذارم یا یه ساعت بعد املت می‎خوری. نوید با خجالت وارد شد پشت میز ناهارخوری نشست. نوید: فرقی نداره. لیلا وقتی نوید رو لخت دید چشماش چهارتا شد. لیلا: نمی‎خواین یه چیزی بپوشین؟ لادن: من بهش گفتم نپوش دوس دارم دوست پسرم سکسی باشه. لیلا با حیرت یه نگاهی بهم کرد و چیزی نگفت. یک کم که گذشت من متوجه شدم که لیلا با همان لباس بیرونشه. لادن: لیلا برو لباستو عوض کن. لیلا تازه متوجه خودش شد. رفت که لباسشو عوض کنه. نوید: لادن تو هم که همه چیزت معلومه. لادن: بدت می‎آد روتو اونور کن. نوید: یه وقتی تنهاییم یه وقتی با بقیه‎ایم. لادن: تو خونه خودم پیش عزیزانم هر جور دوست دارم می پوشم. نوید: بله حق با توئه. لیلا با یه شلوار و یه تی شرت اومد. لادن: چرا شلوار پوشیدی اینم که تنگه اذیت می شی جلوی نوید راحت باش برو شلوارکتو بپوش. لیلا: نه راحتم. ماهیتابه املت رو برداشتم و زیرش یه دستمال سفره‎ای انداختم و ماهیتابه رو گذاشتم وسط میز. لیلا: می ریختی تو بشقاب اینطوری زشته. نوید: نه راحت باشین. لادن: بخوریم که هر کی نخوره سرش کلاه رفته. من و نوید روبه روی هم و لیلا رأس میز بین ما نشست. چند لقمه‎ای که خوردیم خواستم فضا رو عوض کنم به نوید گفتم: لیلا خواهرم هم خوشگله هم خوش اندام می بینی که. نوید: بله همینطوره. لادن: یه نفر مث خودت خوب و نازنین براش پیدا کن می‎خوام حالشو ببره. لیلا: نه خیلی ممنون. نوید: توی بانک... حساب دارن؟ لادن: نه فکر می کنم. نوید: پس ببخشین ما فقط واسه مشتریامون خدمات ویژه می‎دیم. لیلا اخمی کرد و چیزی نگفت. آخه خواهر احمق من بگو چته چرا اینطوری می کنی مزاحم شدی طلبکار هم هستی؟ لجم گرفته بود شدید. املتو که خوردیم رفتم چای گذاشتم. همچنان لیلا تو ژست بود منم بیشتر لجم می گرفت. لادن: نوید یه بار گفتی قبلاً تو تایلند دوره ماساژ دیدی؟ نوید: آره دوره‎های گوناگون فکر می کردم می تونم این کار رو دنبال کنم یه کمی هم ایران کار کردم خوشبختانه گزینش بانک قبول شدم سریع هم رفته فوق لیسانس بانکداریم هم گرفتم دیگه اصلاً از اون فضا اومدم بیرون. معلوم بود که نوید داره سعی می کنه به لیلا بگه آدم بی شخصیتی نیست. لادن: کاشکی از دیشب تا حالا منو یه ماساژ داده بودی. نوید: خب می گفتی. لادن: الان نمی شه. نوید: الان که چیزی خوردی. لادن: مگه من چی خوردم بیا ببینم چند مرده حریفی. نوید: خب روغن زیتون دارین؟ لادن: داریم. نوید: بذار یه ذره گرم شه. لادن: چه قدر خوبه. نوید: زیاد نمی‎خوام همینقدر خوبه. لیلا که روی کاناپه نشسته بود مثلا خودش رو به ماهواره سرگرم کرده بود باز با تعجب به ما نگاه می کرد. نوید: روی تخت بریم. لادن: رو کاناپه نمیشه. نوید: چرا. من یه ملافه سفید آوردم و روی کاناپه کشیدم لیلا مجبور شد بره اونطرف کاناپه بشینه کاناپه ما به شکل ال بود. نوید روغن رو توی یه پیاله ریخت و به من نگاه کرد. لادن: باید لخت شم نه؟ نوید با سر گفت بله. منم سریع تاپم رو درآوردم و با کمی مکث شورتم را نیز درآوردم. لیلا: لادن؟! لادن: نوید از دیشب تا حالا جلو و عقب منو کاملاً دید که هیچ ، بررسیم کرده. به رو، روی ملافه دراز کشیدم نوید اول کف دستش را روی تنم کشید. بعد کف دستش را روغنی کرد و شروع کرد به ماساژ دادن چه لذتی داشت خیلی خوب بلد بود چه کار کنه. آرام آرام دست به باسنم برد و لمبرهایم را از وسط باز کرد و دست به سوراخ کونم کشید بی اختیار تکون خوردم ولی نوید با دست بهم گفت آروم باشم. چند قطره لای باسنم ریخت و با دست روغنی اش باز به سوراخم دست کشید و انگشتش را تو سوراخم کرد. از همان پشت دستشو به کُسم برد و شیار کُسمو مالید. از آن رد شد و رانها و ساقه پایم را ماساژ داد. انگار تو این دنیا نبودم خیلی کارش خوبه. وقتی برگشتم دیدم که لیلا بالای سرم ایستاده و داره به کار نوید نگاه می‎‏کنه. نوید از گردنم شروع کرد تمام خستگی این چند وقت از تنم خارج شد باز دستشو روغنی کرد و به سینه‎هام کشید و از زیر سینه‎هام به بالا دست می برد. چند بار دستش را به هم مالید و روی نافم گذاشت انگار اتو گذاشته باشی حس می کردم داغ داغه پایین تر آمد توی نگاه لیلا می فهمیدم که خیلی شهوتی شده و نفس‎های عمیق می کشد. نوید دستش را روغنی کرد و روی کُسم کشید وای می‎خواستم جیغ بکشم. لبه‎های کُسم را با انگشت باز کرد و با دست دیگرش دو انگشت توی کُسم کرد و شروع کرد به تکان دادن فقط می‎خواست داد بزنم کیر می‎خوام. چشمانمو باز کردم لیلا دستش بی اختیار روی کُسش بود معلوم بود که حالش خیلی خرابه. چند بار نویددستش را تو کُسم تکون داد تا با لذتی غریب و با ناله‎ای بلند ارضاء شدم. نوید منو بوسید و گفت: عاشقتم لادن باور کن عاشقتم. نوید رفت دستشویی سپس لباسش را پوشید با لیلا دست داد ولی من عاشقانه بوسیدمش. حیف که خداحافظی کرد و رفت. چند دقیقه‎ای بعد از رفتن نوید سرو کله لاله و تینا پیدا شد. لاله تا منو دید: مهمونت رفت؟ لادن: نه الان تو بغلشم. تینا: مامان خیلی خنگی چی می گی تو. لادن: یه زنگی می زدین بعد می‎آمدین شاید اینجا بود. لاله: خب نمی‎خوردیمش ماهم باهاش آشنا می شدیم ایراد داشت؟ لادن: اگه می‎خواستین مث لیلا رفتار کنین چرا ایراد داشت. لیلا: من که اومدم دیدم خانم و آقا لخت از حموم اومدن بیرون تازه خانم لخت مادرزاد یه چند وقتی روی کاناپه لا پاشونو هوا می‎دادند بعدش خانم یه تاپ نازک که همه چیزش معلومه تنش کرده با یه شورت لامبادایی که جلوش یه تیکه عقبم که هیچی. لاله: واقعاً خدا مرگم بده آخه چرا. تینا با خنده: لادن خیلی باحالی حال کردم جای من خالی ببین نمی شه یکی رو معرفی کنه من دوست پسر داشته باشم. لادن خوشحال: چی می‎گی تینا به نوید جان می گم یه دوست باحال واسه خواهرم لیلا پیدا کن. لیلا با لب و لوچه آویزون می گه نه خیلی ممنون. لیلا: قربونت، لادن پیش پای شما همین جا روی کاناپه لخت و عور دراز کشید این آقا نوید هم دستمریزاد نامردی نکرد دست تو ماتته خانم کرد از جلو هم که چهار، پنج انگشتی کرده بود تو کُس لادن. لادن: چرت می گه داش ماساژ می‎داد. تینا: وای واقعاً جای من خالی یه فیلم سکسی لایو بوده. لادن: این زر می زنه جلوی نوید دست به کُسش بود کم مونده بود بکشه پایین بگه منم می‎خوام . لاله: خاک تو سرتون کنم. لادن: ولی نمی‎دونین نمی‎دونین چه باحال بود خیلی خیلی تو ماساژ حرفه‎ایه حیف که نمی تونم دوست پسرمو بدم به شماها وگرنه می فهمیدین چه باحاله. لیلا: می گی باحاله ولی ببین کی چوب این پدرسوخته رو بخوری. لادن: اوه توهین نکنا. گوشیم زنگ خورد سوفی بود می‎خواست بیاد خونه.
     
  
صفحه  صفحه 4 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

بازیچه ای به نام زندگی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA