ارسالها: 21
#8
Posted: 25 Jan 2020 16:50
قسمت 4: جز تو کسیو ندارم اینو بهش بگم!
خاله مهتاب به سرعت برگشت و با بهت مارو نگاه میکرد!موقع برگشتن کاملا مشص بود که شورتش رو بالا کشید!فرصت کمی بود برای تصمیم گیری!تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که مومِتوم رو بدم دست خاله!
میثاق:خاله خواهشا سخت نگیرید!اون فیلمارو شایان از من گرفته سرزنشش نکنید!به هر حال جوونیم دیگه!
سکوت برای چند ثانیه برقرار شد!فکر کنم داشت پیش خودش هضم میکرد که چقدر ما کصخلیم که نفهمیدیم داشته جق میزده!شایان مثل ماست داشت نگاه میکرد!همیشه با هم همه رو دست مینداختیم و کمتر پیش میومد که جا بخوریم از چیزی مخصوصا شایان ولی امروز فکر کنم به اندازه کل عمرش این جمله رو تو دلش گفتهالان داره دقیقا چه اتفاقی میوفته!).خاله یذره به خودش مسلط شد و
مهتاب:میثاق جان اولا سلام!دوما لازم نیست خودتو فدا کنی چون الان با توجه به اینترنت و امکانات همه میتونن خودشون این مزخرفات رو گیر بیارن!زمان ما نیستش که یه نفر گیر میاورد تا یه ماه همه با هم...
حرفشو ادامه نداد.فکر کنم فهمید داره سوتیه بدی میده!
متهاب:سوما این که چند باری خودم متوجه شدم که شایان داره این فیلما رو تماشا میکنه!
میثاق:به هر حال خاله جان ما جفتمون عذر میخوایم و قول میده شایان که همه ی اون فیلما رو پاک کنه!
اومد سمتم و باهام دست داد و منو در آغوش گرفت.
مهتاب:چه عجب سر زدی به ما بی معرفت!کوچیکتر که بودی منو بیشتر دوست داشتیا!!
حالا که وضعیت سفید شده بود،میتونستم بیشتر بهش دقت کنم.یه لباس راحتی خونگی یه تیکه پوشیده بود به رنگ آبی نفتی.کاملا آزاد بود تو تنش و انقدر که سینه هاش درشت بودن،حرکات سینه هاش با کوچکترین تکون قابل تشخیص بود پس یعنی سوتین نبسته بود!تعجبی هم نداره آخه کی توی خونه اونم با همچین لباسه آزادی سوتین میبنده!لباسش تا روی روناش بود و این یعنی از رون به پایین لخت بود!وااااای رون های گوشتیش واسه کیرم که دیگه به سقف چسبیده بود،داشتن خودنمایی میکردن!
شایان هم کم کم داشت کنترل خودشو به دست میگرفت و
شایان:مامان میثاق امشب مهمون ماست و خواستم زنگ بزنم که پیش خودم گفتم میثاق که غریبه نیست!در مورد اون فیلم ها هم واقعا عذر میخوام!
خاله مهتاب بوسه ای به سر شایان زد و
مهتاب:قربونت برم کار خوبی کردی که میثاق رو آوردی.دقیقا! میثاق که غریبه نیست!به همون اندازه ای که تو پسرمی اونم هست!در مورد این مسائل هم با هم صحبت میکنیم.فعلا برو یه لباس راحتی برای میثاق بیار تا منم یه چیزی آماده کنم.
خاله مهتاب کلا خیلی مهربونه.با وجود این که از نظر عقاید با مادر خدابیامرزم زمین تا آسمون فرق داشتن،اما به واسطه ی رفاقت منو شایان،اون 2 تا هم با هم معاشرت گرمی داشتن.بعد مرگشم خیلی گریه میکرد و سعی میکرد دلداریم بده.
اما حالا نمیدونستم مهربونیه الانش دیفالته خودشه تا به واسطه ی قدرت های منه!
روی مبل های راحتی نشسته بودیم با شایان.از همه ی اتفتقات که بگذریم،چیزی که برام هنوز علامت سوال بود،حرکت شایان بود.یعنی چی؟کیرشو واسه مامانش داشت میمالید؟یعنی شایان بیغیرته؟امیدوارم نباشه چون تمام باور های رفاقتم به گا میره!
خاله با 2 تا آب پرتغال و یه ظرف میوه به ما ملحق شد.اینم که یه قضیه ی کلیشه ای هستش که موقع دولا شدن چاک سینه هاش پیدا بود!فقط این سری فرق میکنه با بقیه ی موارد مشابه!چون سوتین نداشت و لباسشم آزاد بود،نه تنها چاک،بلکه کل سینه هاش برای ثانیه ای،معلوم بود!دقیقا همونی که آرزو داشتم!بزرگ و ژله ای!حتی تونستم تو تاریکیه داخل لباسش،نوکشون رو هم ببینم!به نظر از صورتی تیره تر بود.همینم درسته!مگه دختر 18 ساله ست که نوکش صورتی باشه!به نظرم میخورد کالباسی باشه!شششتتت باید برم یه جوری خودمو خالی کنم!به اندازه ی کل عمرم تحریک شده بودم!
مهتاب:خب بچه ها بی برو برگشت میریم سراغ اصل ماجرا.ببینید میدونم که شما ها جوونید و براتون جذابیت این چیز ها تو این سن عادیه و وظیفه ی منه که نصیحتتون کنم در مورد بد بودن و سمتش نرفتن و این که این سن و این چیزا گذراست و...ولی میدونید چیه؟گورباباش!شما فقط 1 بار جوونید و باید لذت ببرید پس چرا من باید جلوتون رو بگیرم!!!
داشتم شاخ درمیاوردم!شاید این روش رو تا حالا به من نشون نداده ولی شایان هم داشت از تعجب میمرد!پس فقط یه احتمال وجود داشت:تو عصر میثاق خبری از ضد حال نیست!!!
شایان:مامان یعنی منظورت اینه که اشکالی نداره که...
مهتاب:نه مامان جان!حتی میدونم که تو دوست دختر داری و حتی میدونم که امشب قرار بود با هم برنامه داشته باشید!
بیشتر از این که تعجب کنم،داشتم به حال شایان میخندیدم!!!
شایان:چی؟نه بابا!برنامه چیه!فقط...
خاله یه نگاه معنا داری به شایان کرد که یعنی منو میخوای خر کنی؟!
شایان:خیلی خب!ولی مسئله اینجاست که حالا دیگه حرفای منو گوش میکنی و زاق سیاه منو چوخ میزنی؟!
مهتاب:پسرم من مادرم!خواه نا خواه خودمو درگیر مسائل و زندگیه بچه م میکنم!
دیگه واقعا حرفی واسه گفتن نبود!فقط شنیدن این صحبت های جذاب با تماشای پر و پاچه های مامان دوستم دقایقه فوق العاده جذابی رو برام رقم زده بود!
مهتاب:خب میثاق جان چی شد یادی از ما کردی؟!
شایان:میخواستیم با هم یه ذره...
میدونستم شایان میخواد طفره بره برای همین پریدیم وسط حرفش...
میثاق:خاله جان شما صادقانه و شیریم مارو نصیحت کردی پس بهتره ما هم صادق باشیم!اومدیم اون شیشه بلک اند وایت رو که آقا مهدی آورده بخوریم!
کارد میزدی خون شایان در نمیومد!
مهتاب:خب چرا زودتر نگفتید!اتفاقا هوس کرده بودم!وایسید بیارم تا منم باهاتون همراه بشم!
بعد در حالی که با دور شدنش اثابت لمبر های کون بزرگش به لباسش رو تقدیم چشمای من میکرد،یه چیزی محکم سرمو هل داد!
شایان:کصخل هیچ معلومه که تو چته؟
میثاق:ضر نزن که اگه من نبودم معلوم نبود چه اتفاقاته دیگه ای میوفتاد!
بعد خواستم ازش یه جوری در مالیدن کیرش برای مامانش بپرسم
میثاق:راستی...امممم اوجا...موقعی که مامانت پای کامپیوتر بود...
شایان:بزار در موردش صحبت میکنیم!
یعنی چی؟در موردش صحبت میکنیم؟یعنی فمید چی میخوام بگم؟
بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش مامان فوق جذابش با مو های بلوندش و البته با یه شیشه خوشگل و 3 تا گیلاس به سمت ما نزدیک شد!اماده بودم برای دید زنی و یه دل سیر تحریک شدن!!
------------------------------------------------------------------------------
پایان
آنچه در دقسمت بعد خواهید خواند:
- بعد مرگ بابات خیلی تنها شدم و خب هر زنی نیازاتی داره!
- خب جز تو کسیو ندارم بهش بگم که! تو بهترین و مورد اعتمادترین دوستمی!
- پس قراره اولین سکسم ام اف ام باشه؟ پایه تم داداش!