قسمت 7:جمعِ دوست داشتنی!میثاق:یعنی چی؟چرا نگفتی امروز میاد؟شایان:خب جقی چه میدونستم!؟میشناسیش که هیچ وقت نمیگه یهو میگه بالای اورستم 2 ساعت بعد خونه ست شبش میگه دارم میرم آبشار نیاگارا!میثاق:جای نمک ریختن بگو الان دقیقا چه گوهی بخوریم؟شایان:چه میدونم!!!!یه کمی مکث کرد و سرش رو خاروند و به به من کرد و گفتشایان:تو ردیفش کن!میثاق:من چی؟چیکار کنم؟!!شایان:خب تو قدرت خفنی در مجاب کردن مردم برای خواسته هات داری!مگه همین نیست قدرتت؟میثاق:بابا...من...آخه چی بگم بهش؟!!شایان:من میرم سر اینا رو گرم کنم بعد بهت ملحق میشم فعلا برو که میدونم از پسش برمیای!بعد سرشو مثل خر انداخت پایین و رفت توی جمع!چیکار کنم؟!چی بگم بهش آخه!بگم 4 تا دختر آوردیم که مشروب بخوریم بعد سکس کنیم میخوای تو هم به ما ملحق شو چون داداشت حال میکنه؟!!رفتم جلوی در و در رو باز کردم.بهناز:کجایی پ...عه سلام چطوری میثاق!نمیدونستم اینجایی!فریبا چطوره!؟میثاق:سلام!قربونت تو چطوری.فریبا هم خوبه سلام میرسونه والا تو باید بیشتر از ما ازش خبر داشته باشی!!بهناز:والا خواهر شماست بعد ما باید خبر داشته باشیم؟!از وقتی شوهر کرده دیگه مارو آدم حساب نمیکنه!احتمالا تعجب کردین!بله!من یه خواهر دارم به اسم فریبا!همسنه بهنازه و 3 ساله شوهر کرده.خونشون گوهردشته کرجه.چون با دامادمون پارسا خیلی حال نمیکنم،فریبا رو هم کمتر میبینم.آدمه 2 روییه پارسا.از وقتی پاش ر گذاشت تو خونمون بد بیاری آورده.بعد اومدنش مادرم فوت کرد و خواهرم که همیشه رازدار من بود و بیش از حد دوستش دارم رو ازم گرفتش.در مورد اونا بعدا بیشتر صحبت میکنیم.بهناز میخواست بیاد تو که دستمو گذاشتم روی سینه هاش و جلوش رو گرفتم!یه گرمکن تنش بود.یه شلوار گشاد و پوتین با کلاه کپی که رو سرش بود.تیپش کویر نوردی بود.وقتی دستم رو روی سینه هاش گذاشتم،نا خدآگاه فشار دادم!احساس کردم هیچی زیرش نیست وحتی نوک سینه هاش هم حس کردم!بهناز تا اومد تعجب کنه که چرا نمیزارم بیاد تو،یهو بی حرکت موند.دست منم همینطور!تو چشام نگاه کرد!فکر کنم خودشم نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته!صدای پله ها اومد!شایان بود!میخواستم دستمو نگه دارم که یه ذره شایانم با دیدن این صحنه حال کنه ولی دیگه خیلی تابلو بود!شایان:چطوری آجی!ازین طرفا راه گم کردی!سعی داشتیم یه جوری بپیچونیمش ولی هرچی میگفتیم موفق نمیشدیم!آخر سر دیگه اعصابم خورد شد و دست بهنازو گرفتم و بردمش توی کوچه!به شایان گفتم نیاد.همه چیزو به بهناز گفتم و...میثاق:خلاصه قضیه ازین قراره!شرمنده ولی نمیدونستیم که میای!دستم هنوز توی دستش بود!انگار اونم دلش نمیخواست که ول کنه!بهناز:خب چی بگم والا!منم سن شماها بودم و نمیخوام ضد حال بزنم!باشه امشبو میرم پیش دوستم ولی اولا فردا اومدم ازین خبرا نباشی و دوما ازین به بعد بیشتر دقت کنین!بعد دستمو فشار داد وگفتبهناز:بیشتر بهمون سر بزن میثاق!میخوام بیشتر ببینمت!بعد یه بوسه نرم یه لپم تقدیم کرد و سفت سمت ماشینش!یه 206 آلبالویی داشت!کیرم هم انقدر شق شده بود که کم مونده بود بیاد خودمو بکنه!بسه دیگه باید این حسرت رو تموم کنم!برگشتم تو ساختمون.شایان هنوز عادت نکرده بود که من به طرز عجیبی مسائل رو حل کنم!برگشتیم پیش دخترا و یه جوری پیچوندیمشون ولی مریم فک کنم بعدا حقیقت رو ازمون بازخواست میکرد!مریم با سارا و آیدا روی مبل 3 نفری نشسته بودن.ملینا هم رو صندلی 2 نفری کنارشون نشسته بود.حسابی با هم گرم گرفته بودن.شایان:خب بچه ها من میگم اول یه ذره گرم بشیم تا شام.بعد شام هم برنامه داریم که باید پایه باشید!گرم بشید که منظورش مشروب بود!ولی برنامه ش چیه؟خدا میدونه!رفتم پیش ملینا و کنارش نشستم.میثاق:خب چه خبر خانم خانما!ملینا:خبرا ظاهرا پیشه شماست!بعد سرش رو نزدیکه صورتم کرد و در گوشم گفت:ملینا:امشب اینجا اوکیه؟چون با خوانواده م هماهنگ کردم که امشب خونه دوستامم و خونه نمیام.اینو با حالت شهوتی و آرو در گوشم گفت!بعد با یه مالشه ریز از کیرم کارش رو تکمیل کرد!میثاق:اره جیگر امشب تا صبح پیش خودمیبعد لبش رو بوسیدم.بلافاصله همراهیم کرد.مریم:هوی هوی بعضیا انگار عجله دارنا!ملینا:بعضیام انگار دارن حسودی میکنن!همین موقع شایان با 6 تا شاته بزرگ و مربعی شکل تو سینی تو یه دستش و یه شیشه تو یه دسته دیگش وارد جمع شد.راشین شات!تو ودکا ها از همه بیشتر با همین راشین شات حال میکردم!ولی میدونستم شایان برای چی راشین تدارک دیده!طبق تجربه بهم همیشه میگفت راشین شات از همه بیشتر دخترا رو میگیره!ولی خب الان دیگه خیلی هم مهم نیست رفیق.حتی آبجو هم بیاری من خودم الکله 100% ام!!!شایان:مگه اومدین خاستگاری؟خاکی باشین باو همه بیاید زمین بشینید!خودش ساقی شد.داشت پیک های اول رو میریخت که دوباره صدای زنگ در اومد!فاااک دیگه نمیتونستم تحمل کنم!یعنی الان کی قراره برینه تو برنامه هامون؟خاله مهتاب؟شایان سراغ آیفون رفتشایان:میثاق میشه یه لحظه بیای؟ای خداااااامیثاق:باز چی شده؟شایان:بدبخت شدیم مشتی!!!میثاق:؟مامانت؟شایان:بدتر ازون!میثاق:بابام؟شایان:بدتر!!!دیگه داشتم سکته میکردم!دیگه چی بدتر؟میثاق:مرد روزنامه ایِ بتمن مانند؟!!!!!!شایان:غذا رو آوردن مشتی!!!بعد یه لحظه تو چشمای هم زل زدیم و شایان شروع کرد به قهقه زدن!با نگاه عاقل اندر سفیه ای بهش حمله کردم!دخترا که به سر و صدا اومدن ببینن چی شده با صحنه ی گردنه شایان تو بازو های من مواجه شدن در حالی که دیوث شایان هنوز داشت میخندید!آیدا:چی شده؟شایان:هیچی غذا آوردن و میثاق میگه چرا برای من پپرونی نگرفتی؟خلاصه غذا رو گرفتیم و رفتیم توی جمع.10 تا پیتزا برای 6 نفر!منو ملینا کنار هم نشستیم.شایان و مریم هم با هم. سارا و آیدا هم با هم نشسته بودن.این خودش عجیب نیست ولی یه جوری رفتار میکردن انگار زوجن!این غذا میذاشت دهنه اون . ازین کارای حال به هم زنی!ملینا دید که من یه ذره کُپ کردن اومد یه تیکه پیتزا گذاشت تو دهنم و تو گوشم نجوا کرد:ملینا:سارا و آیدا لز ان!تعجب نکن از رفتارشون!دیگه توضیحی از اوضاع و احواله خودم و کیرم نمیدم خودتون تصورش رو بکنید!بعد شام،شایان رفت که مزه و قلیون ردیف کنه مریم هم رفت کمکش.برگشتیم سر کار خودمون یعنی راشین شات ودکا!تو این فاصله سارا روی مبل دراز کشیده بود.منم رفتم پایین مبل 3 نفره که قشنگ 4 نفر جا میشدن نشستم.ملینا و آیدا هنوز داشتن تیکه های آخر پیتزا شون رو میخوردن.داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو یه چیزی روی کیرم حس کردم!پای سارا بود!از روی شلوار داشت با پاهای لختش کیرمو میمالید!بهش نگاه کردم و لبخنده مرموزانه ای زد!یه نگاه به ملینا که پشتش به ما بود و یه نگاه به آیدا که اونم با یه لبخند ریز و معنا دار به من سرشو برد سمت ملینا شروع کردم به حرف زدن!حتی اگه خدا هم بهت قدرت بده بازم بنده هاش میتونن تورو سورپرایز کنن!سارا با یه چشمک ریز پاشو کشید و همون لحظه شایان و مریم با 2 تا قلیون و 2 تا ظرف پر چیپس و پفک وارد شدن!میدونستم یکی از قلیونا 2 سیب سگه و اون یکی پرتغال خامه.منو شایان به خاطر سنگین بودنش به دوسیب آلبالو میگفتیم دوسیب سگ! در حالی شایان که داشت پیک ها رو که تا نصفه پر میکرد من بینِ ملینا رو سارا نشستم.شایان:همین اوله کار اولیشو میخوام به سلامتی بترین داداش نداشته م تو دنیا بزنیم!بعد رو به من گفتشایان:به سلامتیت دیوثه افسانه ای!همه خندیدیم ولی من بیشتر چون قضیه ی دیوث افسانه ای رو میدونستم!میثاق:نوشملینا:نوش...همینجوری که داشتیم کلی میگفتیم و میخندیدیم و تو همین بین دستم رو به کون ملینا رسوندم و داشتم میمالیدمش!بعد تموم شدن بطری همه مست و سرخوش بویم.شایان:حالا وقته مین ایونه!بطری بازی!پایان
jax14: آقا دمت گرم ی داستان جدید دیگه با ی فضای تخیلی و جالب عالیه بنویس ببنیم چه میکنی تالان که محشر بودی ممنون بابته فیدبک و خوشحالم تونستم نظرت رو جلب کنم خوشحال میشم پیشنهادات رو بهم بدی تا داستان بهتر بشه ممنون که وقت میزاری برای خوندنه داستان moohammadyaqoob: درود خسته نباشی عزیز همینجوری برو دادا moohammadyaqoob: کجایی دادش عزیزمی داداش همین که انقدر پیگیری باعث میشه نتونم حتی با رها کردنه داستان فکر کنم!
قسمت8: و بالاخره...!جا خوردم!تا اومدم چیزی بگم همه دخترا با به به و چه چه استقبال کردن!شایان:خب جرئت یا حقیقت رو که همه بلدیم.ولی این بازی فرقی که داره اینه که فقط جرئته!و البته آماده باشید و جنبه تون رو ببرید بالا چون من تو این بازی هیچ حد و مرزی ندارم!ملینا سری کج کرد و گفتملینا:بهتره همین باشه که میگی!!بطری راشین شات رو گذاشتیم وسط.شایان چرخوند.افتاد به سارا.پس سارا باید یه کاری رو حکم میکرد.دوباره شایان چرخوند.افتاد به مریم.سارا:ممممم...5 ثانیه از میثاق باید لب بگیری!همه با سوت و هوار استقبال کردن!تا اومدم چیزی بگم یهو مریم که انگار منتظر بود پرید روم!دیوانه وار لبام رو میخورد!زبونش رو میکرد تو دهنم!پشمام ریخته بود!ملینا رو زیر چشمی نگاه کردم.در کمال تعجب داشت با خنده مثل بقیه تیکه میپروند!همه انگار یادشون رفته بود باید 5 ثانیه میبود!بعد چند ثانیه تازه شروع کردن 5...4...3..2..1 هووراااابا گاز آخری که از لب پایینم گرفت از روم بلند شد و رفت بغل شایان سر جاش نشست!آخ که شرط میبندم شایان از منم بیشتر حال کرده بود با این صحنه!مریم:خب حالا من باید بچرخونماینبار به خودش افتاد که حکم کنه.چرخش...و دوباره خودش!شایان:آخ راستی یه قانونه دیگه!هرکسی که تو هر دوتا چرخش خودش بیوفته،حکمی که میکنه رو همه باید اجرا کنن!به غیر از خودش و مریم همه اعتراض کردن!ولی خب بدم هم نمیومد ببینیم مریم چی میگه!مریم:همه لباس بالاتنه شون رو دربیارن!کلا انگار قرار نبود من چیزی بگم چون دوباره تا اومدم چیزی بگم،یهو ملینا و آیدا در حرکتی هماهنگ این کارو کردن!از زیر سوتین مشکی،سینه های ملینا هوس انگیز به نظر میرسیدن!سوتین آیدا عجیب بود!یه جوری طراحی شده بود که فقط نوک سینه هاش رو بپوشونه!به نظر کوچیک میومدن سینه های آیدا ولی نوکش خیلی سکسی بیرون زده بود!.ملینا پرید روم و با یه بوسه از لبم تیشرتم رو از تنم دراورد!یه ذره شیکم داشتم.باید باشگاه رفتن رو شروع کنم.مریم و شایان هم همزمان حکم رو اجرا کردن.سارا:بچه ها من نمیتونم!همه با غر زدن که نمیشه و ازین حرفا که آیدا و ملینا به زور تاپش رو دراوردن و.....حالا فهمیدم چرا اصرار داشت درنیاره.سوتین نداشت!سریع دستشو گذاشت روی سینه هاش ولی همون 2 ثانه واسه منو شایان کافی بود تا با نوکه گندمیه سینه های درشت و به نظر سفتش،کیرامون بیش از پیش به درجه ی انفجار برسه!سارا همچنان دستش روی سینه هاش بود.مریم در حرکتی انتحاری سوتینش رو دراورد و گفتمریم:تو مهمونه مایی!مهمون نباید موئذب باشه که!خواست سوتینش رو بده به سارا کهملینا:من یه فکری دارم!چرا همه مون سینه هامون رو لخت نکنیم که سارا موئذب نباشه؟!!!خداااایاااا به دادم برس دیگه دارم دیوونه میشم!آیدا هم ظاهرش ساکت بود ولی وقتی ازین تز های سکسی میدادن بی چون و چرا اولین داوطلب بود.وقتی اون 2 تا هم سوتین هاشون رو دراوردن،مریم:ببین سارا جون!الان فقط تویی که تو چشمی چون با بقیه فرق داری!سارا هم که دیگه چاره ای نمیدید،دستش رو با تردید برداشت!سینه های مریم و ملینا به نظر تو یه سطح بودن و75 و قابل قبول!سینه های آیدا کوچیکتر بود و بزرگترین سینه هم ماله سارا بود!نوک سارا هم گفتم گندمیه و نوک مال آیدا بیشتر به صورتی میزد.مال ملینا کالباسی بود و مریم به قهوا ای روشن میزد!دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم!شهوت جمع رو گرفته بود که میثاق:بچه ها من یه کاری با ملینا دارم تو اتاق که احتمالا تا صبح طول میکشه!بعدش هم بدون توجه دستش رو گرفتم و کشوندم تو اتاق خاله مهتاب!وقتی واردِ اتاق شدیم مثل وحشیا منو انداخت رو تخت و پرید روم!ملینا:اووففف طوله سگگگ نمیدوونم چه مرگته ولی از لحظه ای که دیدمت میخوام کیرت رو تو کصم حس کنم.اوففففهمزمان که لب میگرفتیم و زبون همو تو دهن هم میچرخوندیم،داشت کیرم رو از توی شلوار اسلشم میمالید.ملینا:امشب باید صدام ی جیغام زیره کیرت تا ساختمون بغل بره.امشب همه باید بفهمن دارم بهت کص میدم اااههههرفت پایینه پام.شلوارم رو دراورد و از روی شورت کیرم رو بو میکشید.یه گاز کوچیک از رو همون شورت از سر کیرم گرفت و با دندون و کمک دستش شورتم رو از پام بیرون کشید.ملینا:هووووممم و بالاخره...!منم تو دلم تکرار کردم:و بالاخره...!بالاخره سکس!بالاخره تقاضای دختری برای پاره شدن!ملینا یه بوسه ی کوچولو به سر کیرم زد و بعدش یه لیس از پایین به بالا.بعد همه ش رو یکجا کرد توی دهنش.من تجربه ای نداشتم که بخوام در مورد کیفیت ساکش اظهار نظر کنم! ولی دندون نمیزد و خیلی نرم،نرمیه زبونش رو با سفتیه کیرم تماس میداد.کامل خوابیدم و فقط سرم رو بالا آوردم که ساک زدنش رو تماشا کنم.با دستاش داشت تخمام رو میمالید و سرشو برمیداشت و میپرسید:ملینا:خوب میخورم؟خوب کیرت رو ساک میزنم میثاق؟اره؟دوست داری؟حال میده؟بعد بلند شد و گفتملینا:دیگه صبرم تموم شد.خواستم بلند بشم که نذاشت و اومد نشست روم.داشت کیرمم رو با کصش تنظیم میکرد.وااای!تو ابرا سیر میکرم!و بالاخره...!یهو نشست روم کیرم تا ته وارد کصش شد.اه بلندش نشانه از این بود که برای اولین بار این حس رو تجربه میکردم!حسه یه کیر توی کص پس این شکلیه!تنگیه خوبی داشت.تو چشمام زل زده بود و مو های مشکیش که پریشون شده بود،اطراف صورتش آویزون بود.چشم از چشمام برنمیداشت.آروم آروم شروع کرد به بالا پایین کردن.خیلی خیلی ملو و آروم.یواش یواش سرعتش رو بیشتر کرد و اه های ریزش داشت بلند تر میشد.واااییی حسه وصف نا پذیری بود!برای اولین بار تا همینجاش هم خوب دوام آوردم ولی دیگه داشت آبم میومد که یهو..صدای در اومد.افتاد روم و شروع کرد به خندیدن.کیرم هنوز توی کصش بود.میثاق:اه این شایانم یه لحظه نمیزاره مال خودمون باشیم!با کیر شق و آویزون رفتم در رو باز کردم.چون شایان بود مهم نبود برام کیرم رو بپوشونم قبل این که بیوفته رو دوره کص کردن با هم جق میزدیم و ماله همو دیدیم!اومدم درو باز کنم کهمیثاق:کصکش یه لحظه نمیزا........سارا آیدا بودن!!!سریع دستمو گرفتم جلوی کیرم!سارا:ببخشید ولی ظاهرا خواهر شایان خوشش نمیاد کسی بره رو تختش و خود شایان هم همینطور و ظاهرا تخته این اتاق خیلی بزرگه!پس میشه شریک بشیمش؟همینجوری مات و مبهوت داشتم نگاهش میکردم!نمیدونستم چی بگم که ملینا از رو تخت بلند شد و اومد سمتمونملینا:اره عشقم چرا نمیشه!بیاید تو شما یه طرف مشغول بشید ما هم یه طرف دیگه!نمیدونستم چیکار کنم!فقط وروده 3 تا قناریه خندان رو به تخت تماشا میکردم و داشتم خودم رو برای لحظاتِ رویایی یعنی تماشای یه لزه زنده در حالی که کیرم تو یه کصه آماده میکردم!پایاندوستان ۲تا مسئله:۱-به نظرتون این فرم نوشتن یعنیمیثاق:...مریم:...خوبه یا حالت محاوره ای گفت و شنفت یعنی بمثلا((به مریم گفتم... و مریم گفتم بعد رو به سارا کرد و گفتش...سارا هم جواب داد))کدوم بهتره؟۲-اگر گاهی تاخیر میخوره تو فرستادنه داستانه،فکر نکنید من داسنان رو ول کردم!کار من آزاده و اصلا حساب کتاب نداره و زمان نمیشناسه!ککاهی سرم شلوغه،به قدری که وقت سر خاروندن ندارم و گاهی وقتم آزاده!اگر یه موقع خواستم ادامه ندن قطعا بهتون میگم که مثلا به فلان علت نمیتونم یه مدت بنویسم و...و در پایان امیدوارم که لذت ببرید و با فیدبک ها و کامنت ها منو دلگرم میکنید برای ادامه ی داستان!ارادت مند شما:آرکا
[i][/b][i][/i]قسمت9:رادیو گاگا!یکی هنوز دوستت داره!دستمو انداختم و مو های ملینا که تو حالت داگی کیرم تو کصش بود رو گرفتم و کشیدم سمت خودم.قیافه ش میخورد خیلی خشنانه داره لذت میبره!سمت دیگه تخت شاهد خورده شدن سینه های بزرگ سارا توسط آیدا بودم.واقعا بی نهایت داشتم لذت میبردم.ملینا رو برگردوندم و افتادم روش.چشم تو چشم داشتم کیرمو تو کصش میچرخوندم.شدت رو آروم کرده بودم چون هر لحظه ممکن بود آبم بیاد.صدای اه و ناله از اونطرف تخت میومد.سارا لای پای آیدا بود و آیدا از شدت لذت نمیتونست یه جا ساکن بشه و مدام به خودش میپیچید.صدای ملینا و آیدا مثل سمفونی ای دلنشین بود اما نه برای مغز بلکه برای کیرم!در گوش ملینا گفتم آبم داره میاد و جواب داد قرص میخورم.این یعنی همونجا میتونستم خالیش کنم.شروع کردم همزمان با لب گرفتن سرعت تلمبه زدن هام رو بیشتر کردم.اونور سارا و آیدا به حالت 69 شده بودن.سارا زیر و آیدا رو.دیگه وقتش بود.با تمام توان تلمه میزدم.بعد این که حس کردم اسپرم ها وارد مجرای کیرم شدن سرعتم رو کمتر و به جاش تلمبه هام رو عمیق تر کردم.با داغی آب کیرم ملینا هم با چند تا لرزه و ناله های نسبتا بلند و کش دار ارضا شد.افتادم روش.حتی توان این که کیرم رو بکشم بیرون نداشتم.چشمام افتاد به اون دوتا که داشتم مارو تماشا میکردن.بعد سریع به حالت قیچی شدن و شروع کردن به مالیدن کص هاشون به هم.انگار که از قائله عقب افتاده بودن!سرم رو گذاشتم رو بالش و ملینا اومد بغلم و با هم به تماشای عشق بازیه دوتا دختر مشغول شدیم.راست میگن که وقتی میفهمی یکی داره نگات میکنه موقع سکس بیشتر لذت میبری چون اونا وقتی فهمیدن تماشاچی دارن با شدت بیشتری به هم میمالیدن!در نهایت با دوتا لرزش اونا هم افتادن رو هم.لبخندزنان ملینا بهشون نگاه میکرد.در گوشم زمزمه کرد:بگو بیان پیشمون!فرض رو بر این گذاشتم که میخواست بهم بفهمونه که مشکلی با نزدیک شدن رابطه ی من با سارا و آیدا نداره.دستم رو دراز کردم و دعوتشون کردم پیش خودم.اومدن تو بغلم و سارا بدون هیچ مقدمه ای لبام رو بوسید!بوسش شهوتی نداشت.انگار دوستانه و رفاقتی بود!ولی ملینا و آیدا روی من شروع کردن لب گرفتن!همه این اتفاقات منجر به شق شدن مجدد کیرم شد و انگار نه انگار که دقایقی پیش 3 لیتر آب ازم خارج شده بود!سارا فهمید و سرم رو به سمت سینه هاش هدایت کرد و شروع کرد به مالیدن کیرم.ملینا با دیدن این صحنه لبخند زنان اومد پایین و در گوشم نجوا کرد:لذت ببر.ناگهان یه زبون رو کیرم حس کردم.آیدا لیس زنان مشغول خوردن کیرم شده بود!واقعا شرایطی که داشتم برام باور پذیر نبود.مثل یه رویا بود.سارا هم به آیدا ملحق شد و دو نفری کیرم میخوردن.بیشتر لیس میزدن.سرش رو.بدنه ش رو.حالا آیدا تخمام رو کرده بود تو دهنش و سارا کلاهک کیرم رو میک میزد.حس کردم دارم میام.یهو ملینا پرید وسط و سر کیرم رو کرد تو دهنش.تمام آبم رو خورد و زبونش رو نشونم داد که بگه یه قطره اش هم هدر نرفته!سارا و آیدا صداشون درومده بود و میگفتن ما میکش زدیم تو خوردیش!ملینا در جواب گفت:کیر خودمه همین که بهتون دادم بخورید از سرتون زیاده بعد رفت دستشویی خودش رو تمیز کنه!پشت سرش اون دوتا هم رفتن و من مونده بودم و یه تخت بزرگ و رویایی که فراتر از رویام به حقیقت پیوسته بود!نمیدونم چرا مدام آهنگ رادیو گاگا ی کویین تو ذهنم مرور میشد!You had your time, you had the powerYou've yet to have your finest hourحقیقت هم همین بود!بهترین دوران من هنوز نیومده بود!در واقع شروع شده بود!All we hear is radio ga gaRadio goo gooRadio ga gaAll we hear is radio ga gaRadio blah blahRadio, what's new?Radio, someone still loves yoانگار من رادیو بودم و خدا یا همون مرد روزنامه ای داشت واسم میخوند!بی اختیار لبخند اومد روی لبام.حتی زیر گونه هام هم یکمی خیس شد!دخترا برگشتن.ملینا لبام رو بوسید و با یه دستمال مرطوب کیر و شکمم رو تمیزکرد.انگار میدونست که حال ندارم پاشم!خوابید بغلم.سارا و آیدا هم کنار من همو بغل کردن و خوابیدن!همگی رفتیم زیر ملحفه بزرگی که رو تخت بود.سوال زیاد داشتم.از ریز ترینش(که سارا و آیدا مگه لز نیستن؟پس چرا با من سکس کردن و چرا ملینا انقدر باحاله و هیچی نگفت،بلکه همراهی هم کرد!)تا بزرگترینش که دقیقا تا کجا قرار بود پیش برم؟به قول باز لایتیر:به بینهایت و فراتر از آن!پایاندوستان یک دنیا ببخشید که انقدر تاخیر داشت.مشکلات بزرگی برام پیش اومده بود.الان هم این قسمت رو نوشتم که بگم فراموش نکردم و کاری که شروع کردم رو تموم میکنم ولی قصد دارم مابقی فصل رو کامل بنویسم و بعد شروع کنم به آپلود کردن که نمیدونم چقدر زمان میبره ولی قول میدم خیلی نشه و البته این کار رو میکنم که دیگه شما عزیزان رو تو خماری نذارم و بدونم که داستان رو تموم کردم!برنامه ها دارم برای داستان و نظراتتون رو بگید چون قراره تمام فصل رو بنویسم.بازم عذر میخوام.ارادتمند:آریا007[/i]