ارسالها: 7
#121
Posted: 1 Oct 2021 19:05
عروسی خالم
سلام بچه ها امیدوارم خوب باشین
من اسمم حمید 19 سالمه تک فرزندم مامانم آرایشگره و انصافا کارش خیلی خوبه و بابام کارمند اداره آبه
سه سال پیش عروسی خاله کوچیکم بود و مامانم قرار بود که آرایشگر عروس باشه و دوتا زنداییم و دختردایی هامم قرار بود آرایش کنه منم از صبح که بیدار شدم مشغول درسام بودم تا ظهر که بتونم به عروسی برسم بعد از ظهر مامانم بهم گفت برو دنبال مهدیه (دخترداییم) که خونهی دوستشه و نمیتونه بیاد و باید اونم آرایش کنم
منم گفتم خستمه نمیرم
مامانم گفت مسخره بازی در نیار زود بلند شو برو که آخر سر قبول کردم و رفتم
به هزار زور و زحمت خونه دستشو پیدا کردم و سوار موتور شد و اومدیم رسیدیم به آرایشگاه در زد اما من بهش گفتم بیا از راه خونه بریم چون از توی خونه میشد راحت به آرایشگاه بری و مامانم معمولا از اونجا میرفت و اقوامم از اونجا میبرد اما باقی مشتریا از در جلویی میرفتن بالا
خلاصه کلید انداختم و رفتیم بالا من رفتم خونه پای تلویزیون و مهدیه هم رفت تو سالن پیش بقیه
نیم ساعت بعد دیدم مهدیه با تاپ و بدون روسری اومد بالا و گفت حمید بیا مامانت کارت داره رفتم و یه لحظه دیدم همشون با تاپ یا سوتین هستن و منم فورا رفتم بیرون که مامانم صدام زد و گفت بیا داخل اشکال نداره
از پشت در گفتم مامان همه لختن که
صدای خندیدنشون بلند شد و مامانم گفت خب دیگه اگه همه رو دیدی اشکال نداره بیا منم خجالتو گذاشتم کنار و رفتم داخل و دیدم که خالم(عروس) با شرت و سوتین روی تخت اپیلاسیون نشسته و مهدیه و شراره ( اون یکی دخترداییم) دارن یواشکی میخندن
به مامانم گفتم چیه چیشده؟
گفت خالت از اپیلاسیون میترسه منم بش میگم دوماد اینجوری ببینتت دم و دسگاش خشک میشه
حالام نشسته میگه نمیذارم اپیلاسیون کنی
بار اولم بود مامانم از این حرفا باهام میزد اما من سعی کردم بی تفاوت باشم و گفتم خب الان من چیکار کنم
همون لحظه زنداییم گفت قربون آدم چیز فهم بزار دستاتو اپیلاسیون کنه تا خالت ببینه درد نداره
منم گفتم نمیخوام جلو بچه ها آبروم میره
گفت خب سینه یا کمرت چی که اونم با مخالفت من مواجه شدن و مامانم گفت شلوارتو درار رونتو میزنم که منم گفتم خجالت میکشم گفت ما هممون اینجا لختیم تو هم در بیار دیگه زود باش که منم هی بهونه میاوردم و یهو زندایی بزرگم منو از پشت گرفت و اون یکی زنداییمم دستمو گرفت و مامانمم دست دیگمو خالم اومد جلومو گفت چون مقاومت کردی همشو در میارم منم گفتم نه خاله غلط کردم ببخشید خودم درمیارم شلوارمو که دیدم دوطرف شلوارمو گرفت و همراه با شرت داد پایین و بعدشم کامل از پام درش اورد و برد انداخت پشت در
اونا ولم کردن و من دستامو گذاشتم رو کیرم ولی مهدیه با خنده گفت چه کوچولوعه و مامانم خندید و گفت دودول پسرمو مسخره نکنین شراره گفت عمه میشه دودول و باسنشم اپیلاسیون کنی که مامانم گفت آره عمه چرا که نشه
من که ذره ذره داشتم آب میشدم گفتم ببخشید غلط کردم حداقل شرتمو بدین بهم که خالم گفت گه هم بخوردی دیگه فایده نداره
حالا خودتون حساب کنین جلو یه نوعروس بیست و سه ساله و دوتا دختر سیزده و چهاره ساله با یدونه رکابی و علنا لخت وایساده بودم که مامانم گفت خب دیگه موم داغ شد و رو کرد به شراره و گفت عمه اول دودولشو تمیز کنیم یا باسنش؟
شراره که خیلی ذوق داشت گفت عمه دودولش مامانمم هم گفت باشه عزیز دلم و رو کرد به من و گفت با زبون خوش میای یا به زور بیارنت فقط زود که وقت نداریم منم گفتم باشه خودم میام که مهدیه گفت عمه چرا دستش رو دودولشه مگه به ما نمیگی موقعی که موهای نازمون زیاد میشه دست نزنیم کثیفه؟ که مامانم گفت دستاتو بردار منم سرمو انداختم پایین و دستامو بردم کنار که زنداییم گفت قربون دودول کوچولوش خیلی نقلی و شیرینه
بعدش مامانم گفت بیا بخواب رو میز و منم رفتم و به کمر خوابیدم مامانم گفت نمیشه اینجوری سیخ براش بزنم الان تحریکه خون میاد که زنداییم گفت خودم براش میخوابونم یکم کرم ریخت کف دستش و یکمم رو کیر من و محکم گرفتش که آخم در اومد و گفتم یواش کیرم درد گرفت که یهو مامانم یدونه زد رو سرش و گفت حرفای زشت نداریم که یهو مهدیه گفت مامان کیر چیه و زنداییم هم تخمامو محکم فشار داد و گفت از این به بعد هرکی بگه اون کلمه رو اونجاشو مث حمید چنگ میزنم تا آخش بره هوا و اونا یکم ترسیدن
همینجوری برام مالید تا بعد دو دقیقه آبم اومد و همه جوری نگاه میکردن انگار فیلم جذابیه مخصوصا شراره و مهدیه
زنداییم رفت دستشو شست و امد گفت خاک بر سر خروست کنن که من دوباره راست کردم و مامانم کفری شد اما مهدیه و شراره گفتن عمه بزار ما بخوابونیمش و مامانم گفت زود بچه ها که وقت نداریم و اونا اومدن به سمت من ولی من گفتم نه نمیخوام اینا دست بزنن که مامانم گفت خفه شو تا زود تمومش کنن و به بچه ها هم گفت بیشتر باهاش بازی کنین تا زودتر دربیاد و مهدیه گفت عمه یه فکری که مامانم گفت جون عمه بگو ببینم و یدونه از دستکشای مامانمو داد دستش و گفت انگشت بکن توش که مامانم هم موافقت کرد و دستکشو کرد دستش و روغن زد به دستشو سوراخ من و همچنان که مامانم انگشتم میکرد بچه ها کیرمو میمالیدن که یهو با فشار پاشید به صورت مهدیه و یه قطرشم رفت تو دهنش که زنداییم گفت خوب بود؟ مهدیه هم بهش گفت مامان شیرین بود زندایمم گفت برو صورتتو بشور اما مهدیه یکمیشو برداشت از رو صورتش و گذاشت دهنش و رفت باقیشو شست
بعد از اون دیگه راست نشد ومامانم موم داغ کرد و گذاشت بالای کیرم و روی رونام سوختم و دادم رفت هوا که شراره خندید و گفت اولشه بعدشم کاغذ گذاشت روشون و محکم کندشون که واقعا ایندفعه جیغ زدم دیگه و همشون درحال خندیدن از من بودن دو دفعه دیگه هم این کار رو تکرار کرد و موهای اضافی رو بل موچین کند و شراره گفت عمه من کم بازی کردم با دودولش که مامانمم گفت خب عمه تا من دارم مو ریزا رو میکنم تو هم یکم بازی کن و دوباره شرو کرد به مالیدن
تموم که شد بهم گفت چهار دستو پا شم اما نای تکون خوردن نداشتم بنابراین به زنداییام گفت پاهامو بالا بگیرن و بعدش تموم پشت رونم و کونم و حتی سوراخ کونمم موم داغ گذاشت که وقعا بد دردی بود موقع کندنش همه خندیدن از جیغای من تموم که شد مامانم به خالم گفت بیا دیدی ترس نداره
گفت آره اینکه بیشتر از شراره جیغ کشید و همشون بازم خندیدن و مامانم به زنداییام گفت ببرینش حمام و با آب سرد بشورینش تا حالش جا بیاد
تمامی دینم به دنیای فانی...
ارسالها: 7
#123
Posted: 6 Oct 2021 18:41
مریضی داداشیم
سلام من رستا هستم 17 سالمه میخوام اتفاقی رو که دو سال پیش برای داداشم افتاد براتون تعریف کنم قبل از شروع بگم که پدرم یکمی پشمالو ولی به شدت جذابه و چشمای عسلی داره و مامانم هم سفیده و به اصطلاح زال و بدنش کم مو و از نظر هیکلی من به مامانم کشیده بودم و داداشم به بابام و تو سن چهارده سالگی دست و پاهاش پر از مو بود اما من هنوز هم یه ذره مو بیشتر رو بدنم ندارم
بگذریم
داداش من ازم یک سال کوچیکتره و اسمش ماهان
یه روز که من نشسته بودم پای تلویزیون دیدم ماهان با یه حالت ناراحتی از دستشویی اومد بیرون و رفت پیش مامانم و بعدش با هم رفتن تو اتاق
خب من حسابی با مامانم رفیقم و اون هیچی از من پنهان نمیکنه حتی عکس کیر باباییمم نشونم داده که خیلی خوشگله
موقعی که از اتاق اومدن بیرون پرسیدم مامان چیشده؟ که گفت هیچی ماهان یکم ناخوش احواله میخوام ببرمش دکتر که یهو گفتم منم میام اما ماهان پرید وسط و گفت نمیخواد خودمون میریم ولی مامانم گفت ماهان بزار رستا هم بیاد شاید کمک چیزی لازم داشتی که من یکم کنجکاو شدم و پرسیدم مگه چشه ؟
که دیدم ماهان با یه حالت عصبانیت گفت هیچی و منم ادامه ندادم و گوشیمو که چک کردم دیدم مامانم پیام داده چیزی نپرس ازش برگشتیم برات میگم منم ادامه ندادم و لباس عوض کردیم و رفتیم دکتر
تو ماشین که نشسته بودیم ماهان هی مدام وول میخورد و جاشو عوض میکرد مثل اینکه راحت نبود رو جاش و خب منم میترسیدم چیزی بپرسم که بهم بپره چون یکم حساس شده بود
رسیدیم و نوبت گرفتیم و وقتی نوبتمون شد منم خواستم با مامان برم داخل که ماهان گفت تو نیا و رو کرد به مامانم و گفت به رستا بگو بمونه و مامانم هم با یه چشمک بهم گفت که بیرون بمونم
خلاصه دکتر ماهان رو دیدم و اومدن بیرون که من دیدم زیپ شلوار ماهان بازه که بهش گفتم و طفلی خجالت کشید ولی خیلی بامزه شده بود
دارو ها رو گرفتیم و به سمت خونه راه افتادیم نزدیکای ظهر بود که رسیدیم خونه و ماهان و مامانم رفتن حموم و بعدش دوتایی رفتن توی اتاق
من دیگه حسابی تعجب کرده بودم که مامانم اومد بیرون و ازش پرسیدم چیشده که زد زیر خنده و گفت پسره احمق پشم کونشو نمیزده
منم گفتم خب نزنه ینی باید دکتر بزنه براش؟ که مامانم زد زیر خنده و گفت نه خنگ خدا
موقعی که پشم کونتو نزنی اگه زیاد باشه قاطی چربی کونت میشه و بعد یه مدت مث یه غده یا زیگیل میچسبه داخل سوراخ کونت و مث اینکه ماهانم اینجوری شده حالا باید قبل خواب دارو رو به پنبه بمالی و بکنیم تو کونش حالا بزا نیم ساعت دیگه که خوابش برد میبرم نشونت میدم
یه نیم ساعتی گذشت و به مامانم گفتم بریم گف بیا تا بریم
رفتیم داخل اتاق و دیدم ماهان به شکم خوابیده و یه پتو هم روشه مامان پتو رو زد کنار و شوشول و تخمای ماهان که طاقباز خوابیده بود از لای پاش بیرون بود یه شوشول کوچولو ولی شیرین بود که مامانم یدونه به شوخی زد پس کلم و آروم گفت سوراخش بالاست خندیدم و گفتم اخه خیلی بامزهاست شوشوشلش که مامانم گفت آره موقعی که پنج سالش بود براش میخوردم و خیلی باحال بود
گفتم مامان نشونم میدی باید چیکار کرد که گفت آره بیا
پنبه رو در آورد و یه تیکه جدید برداشت و دارو بهش زد و گفت با روان کننده دوتا از انگشتات رو چرب کن یکی دو قطره هم بریز رو سوراخش یکم انگشتش کن و بعد با دو تا انگشتت سوراخشو باز نگهدار و پنبه رو از سمت خیس بکن توش
همه کارایی که گفت رو انجام دادم و پتو رو روش گرفتیم و اومدیم بیرون از مامانم پرسیدم پس چرا رفتین حموم که مامانم گفت رفتیم پشمای کونشو زدم
گفتم خب میزاشتی خودش بزنه
گفت اتفاقا خودش هم گفت که میتونه اما نذاشتم و ترسیدم یه تیکه رو نزنه و همش رو خودم زدم براش
منم به شوخی گفتم جووون پ از این به بعد باید برا منم بزنی که مامانم گفت تو مث صدا گوز مبلی از بس بدون پشمی و دوتایی زدیم زیر خنده دو ساعت بعدش ماهان از خواب بیدار شد و اومد که شام بخوریم و بابام گفت سینا (شوهر خالم) دعوتمون کرده که شب رو بریم اونجا و مامانم گفت ماهان نمیتونه بیاد که ماهان یکم سرخ شد و رفت اتاقش و مامانم بهم گفت تو میتونی بمونی خونه پیشش که منم گفتم آره مشکلی نیست شما برید اگه میخواین
موقع رفتن مامانم توی اتاق داشت لباس عوض میکرد که منو صدا زد و گفت ماهان رو ببر حموم و پشمای شوشولش رو هم اصلاح کن بهش گفتم که رستا میبرتت ولی یکم لجبازی میکنه
ببرش تمیزش کن موقعی که اومدم میخوام یدونه مو هم رو شوشولش یا روناش نباشه دکتر گفت بیماری پوستی میاره
خلاصه مامان و بابا رفتن و ماهان از اتاقش اومد بیرون و منم فورا بهش گفتم بریم ماهان؟
ماهان با تعجب پرسید کجا ؟
گفتم حمام دیگه مامان گفت موهای شوشول و رونت رو بزنم برات اینو که گفتم یه لحظه چهره ماهان مثل عصر خجالتی و عصبانی شد و خیلی بامزه بود و گفت نخیر خودم میرم لازم نکرده تو بزنی خودم میتونم
منم گفتم نه دیگه نشد آقا ماهان ، مامان گفته باید شوشولت برق بزنه وگرنه منو دعوا میکنه یالا در بیار همینجا بریم
ماهانم یه نیشخند تحویلم داد و گفت هه به همین خیال باش من کیرمو نشون بدم تو لباس تنت باشه
گفتم اولا مال تو هنوز به مرحله کیر بودن نرسیده و یه شوشول خیلی خوشگلو بامزس ...
نذاشت ادامه حرفمو بزنم و با عصبانیت بامزش داد زد مگه دیدیش؟
منم خندیدمو گفتم آره عصری که جنابعالی طاقباز خواب بودی مامان یادم داد چجوری برات دارو بزنم و اون کون خوشگلت با هالهی صورتیت هم انگشتای منو خوردن
ماهان اون لحظه کارد میزدی خونش در نمیومد و برگشت بره که من بهش نزدیک شدم و فورا شرت و شلوارش رو از پاش کشیدم پایین
ماهان داد زد نفهم بیشعور چیکار میکنی؟
منم گفتم یالا بیا بریم حمام موهای جلوتم بزنم مث جنگل آمازون شدی و دستاشو گرفتم و به سمت حمام کشیدمش
چون از بچگی ماهان همیشه کم خوراک بود و من غذامو همیشه کامل میخوردم زورمم بهش میرسید
داشتم میکشوندمش سمت حموم که شروع کرد به داد زدن و رو اعصاب من رفتن منم یهو دست کردم شوشول و تخماشو باهم گرفتم و کشیدم که آخش رفت هوا تخماشو گرفتم توی دستم و گفتم اگه به زبون خوش نیای اینقدر فشار میدم که بپوکن
ماهانم آروم شد و گفت باشه فقط بزار پنبه رو درارم بریم منم که فکر کردم میخواد در بره گفتم نمیخواد دور بخور خم شو که مث اینکه فهمیده بود نمیتونست کاری کنه آروم پشتش رو کرد و خم شد
منم پنبه رو که کشیدم بیرون گوزید توی صورتم که واقعا حالم به هم خورد و دوتا عق زدم ماهان هم زد زیر خنده که با تهدید بهش گفتم صبر کن که برات چنان آشی بپزم که فقط طعم روغن داشته باشه
ماهان هم در حال خندیدن گفت میخوریش که منم گفتم هسته خرما رو دور میندازن نمیخورن که یهو خندهاش قطع شد و من خندم گرفت
خلاصه به هر مشقتی بود کشوندمش تو حمام و آب داغ رو باز کردم که گفت آبو ولرم کن
آبو براش ولرم کردم و فرستادمش زیر آب و بهش گفتم زود باش تا شوشول کوچولوتو تمیز کنم و بریم بیرون و این حرفم باعث شد حسابی بهش بربخوره و باز اون صورت بامزهی عصبانیشو نشون بده
یکم شامپو ریختم کف دستم و شوشول و تخمشاش و روناش رو کف مالی کردم و با تیغ براش اصلاح کردم
موقعه اصلاح تخماش دوبار داد کشید و مث اینکه دردش اومده بود منم بهش گفتم داگی شه تا از پشت براش شیو کنم و تا چهار دست و پا شد سوراخ کونش به چشمم خورد
دستم که حسابی با شامپو لیز شده بود یه ذره شامپو برداشتم و ریختم روی درز کونش که گفت تخمام اونجا نیست منم گفتم میخوام به تخمات که میرسه کف کنه و یکم مالیدم و یهو بدون هیچ حرفی سه تا انگشتمو کردم داخل کونش که جیغش رفت هوا و اومد فرار کنه که با اون یکی دستم تخماشو گرفتم و گفتم تکون بخوری فشارشون میدم تا جوجه بشن
بعدش با یکم عصبانیت گفتم حالا کی بخورش ؟ و مهلت ندادم و انگاشتامو آروم تو کونش عقب و جلو میکردم
یکم که گذشت سرعتمو بیشتر کردم که دیدم ماهان آه کشید و گفت تند تر و من از این حس فاعل بودنم اونم روی یه پسر حسابی لذت میبردم
بعد از گذشت تقریبا یک دقیقه یهو دیدم یه آب سفید از شوشولش پاشید بیرون و گفتم مث اینکه این کوچولو هم یه حرفایی برا گفتن داره...
روناش رو شیو کردم و موقع بیرون اومدن خواست لباس بپوشه که اجازه ندادم و گفتم باید برات پنبه بزارم
به لطف انگاشتام سوراخش باز مونده بود ولی ماهان ازم خواست یه بار دیگه توش تلنبه بزنم و منم که خیلی دوس داشتم اینکار رو براش انجام دادم و یه بار دیگه ارضا شد و بعدش پنبه رو براش گذاشتم و آروم لالا کرد
قبل از اینکه پتو رو بکشم روش برش گردوندم و یه عکس از لای پاش و روناش گرفتم و برا مامانم فرستادم و مامانم گفت وااای قربون شوشولش برم چه شیرینه
منم گفتم اینهمه پدرم در اومده تمیزش کردم حالا قربون اون بری؟
گفت لز نیستم وگرنه قربون کص تو هم میرفتم
از اون شب به بعد خیلی اتفاقای دیگه افتاد که اگه فرصت شد براتون تعریف میکنم
تمامی دینم به دنیای فانی...
ارسالها: 7118
#128
Posted: 30 Mar 2022 11:18
Alucard6366
این یک داستان پدوفیلی زننده و محصول یک فکر بیمار بود که معلوم نیست از کجا کپی و پیست کردی.
حذف شد و شما هم در لیست خواهی بود.
💔تو زمستون داره چشمات...❤️🩹