انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  14  پسین »

خاطرات اولین سكستون در دوران كودكی را اینجا بیان كنید



 
سلام دوستان
من از بچگی علاقه ی زیادی به زنانه پوش بودن داشتم و هنوز هم ادامه میدم
ولی اینجا میخوام اولین سکسم رو بگم
یه روز داشتم با یکی از دوستام توی حیاط خلوت صحبت میکردیم بعد از ودتی اون گفت بیا با کون هم ور بریم منم که قبلا با خودم زیاد بازی میکردم سریع قبول کردم و من به پشت دراز کشیدم روی یک کارتن و اون نشست روی رانم و شلوارم رو کشید پایین و با دست با کونم ور میرفت که دیدم خودش هم شلواررش رو کشید پایین و کیرش رو گذاشت توی کونم ولی داخل نزد فقط روی سراخم فشار میداد منم کلی کیف میکردم و حس جالبی داشتم . بعد نوبت من شد ولی من زیاد بازی نکردم و بهش گفتم بیا تو یزن . خلاصه اون روز به همین رول گذشت ولی چند روز بعد که خانه ی اونا کسی نبود توی اطاق لخت شدم و اونم با من بازی میکرد تا این که مثل اون روز دراز کشیدم و اونم لخت شد و کیرشو گذاشت داخل کونم ولی فقط روی سوراخ کونم فشار میداد بعد از مدتی گفت تف بزنم منم که دلم میخواست گفتم بزن اونم کونمو با زکرد و روی سوراخم تف کرد و کیرشو گذاشت و فشار داد کلی لذت بردم با داخل رفتن کیرش ولی چون کیرش اون قدرا بزرگ نبود درد نمیگرفت و شروع کرد به زدن اون موقع آبش نمیومد به همین خاطر شاید نزدیک به یک ساعت منو گایید منم فقط دلم میخواست بیشتر بزنه . از اون موقع بع بعد همیشه منو میگایید تا اخریها که کیرش کلفت شده بود و داشت درد گرفتن شروع میشد ولی دردش هم حال میده.
     
  
مرد

 
من خاطره سکس نوجوانی زیاد دارم من یک پسرخاله دارم که ۲ سال از من بزرگتره ولی چون یک سال مردود شده بود یک سال از من تو مدرسه جلوتر بود اون موقع من کلاس اول یا دوم راهنمائی بودم اونا تازه از تهران خونشونو آورده بودن شهر ما باباش شغلش جوری بود که یک ماه سرکاربود ۱۵ روز خونه بود . واسه همین ما هر هفته جمعه ها خونه همدیگه بودیم یک هفته اونا خونه ما بودن هفته بعد ما خونه اونا . شبا هم ما پیش هم می خوابیدیم اما همیشه من شروع می کردم پشتمو میکردم بطرف اون و خودمومیمالیدم بهش و یواش دست میزدم به کیرش البته اونموقع اسمشو نمیدونستم بهر حال با کلی اصرار بیصدا شلوار خودمو و اونو پائین می آوردم و کیرشو تف می زدم میزاشتم تو کونم اونم یک کم عقب جلو می کرد بعد کیر منو می گرفت تو دستش تا ابم بیاد منم تا ابم میومد کیرشو درمیاوردم از کونم و شلوارامونو میکشیدم بالا اون طفلک ابش نیومده بود ولی هیچی نمی گفت تا سالها کار ما این بود خداییش کیر کلفت و باحالی داشت الان که فکر میکنم هوس میکنم دوباره کیرشو بکنم تو کونم و شایدم براش ساک بزنم ولی دیگه نمیشه هردومون ازدواج کردیم و...
     
  
مرد

 
سلام من نادر هستم این اتفاقی که برای من افتاد برمیگرده به تابستان سال 74 یعنی زمانی که من 10 سالم بیشتر نبود.این یک داستان نیست و واقعیتیه که تا چند سال بعد منو درگیر خودش کرده بود و باور کردن یا نکردنش با شما.
دو تا برادر 27 و 30 ساله که یه جورایی همشهری بابام میشدن از زمانی که پنج شش ساله بودم مستاجر ما بودن و بابام این دوتارو خیلی دوست داشت و با هم صمیمی بودن و بابام خیلی به اینها محبت میکرد و یه مدت حتی ازشون کرایه هم نمیگرفت تا اینکه با اصرار این دو برادر و برای جبران محبتهای پدرم خانواده ما رو به روستاشون از توابع شاهرود دعوت کردن،اولش پدرم مخالفت میکرد ولی با اصرارهای من و مادرم به اتفاق خودشون با قطار راهی شاهرود شدیم و از اونجا به روستاشون رفتیم . خانواده خوب و گرمی داشتن و قرار شد دو هفته اونجا بمونیم. اونها یک پسر دیگه هم داشتن به اسم محسن که تازه از سربازی اومده بود وحدودا 22 سالش میشد خیلی صمیمی،با محبت، بذله گو و پرانرژی نشون میداد و همین باعث شد منکه کلا پسر بچه خجالتی و درون گرایی بودم بهش نزدیکتر بشم و اونم همش به من محبت میکرد و سوالهامو جواب میداد و برام از تنها مغازه کوچیک روستاشون خوردنی و هله هوله میخرید و خلاصه باهام خیلی مهربون بود.
اونها حیاط بزرگی داشتن خیلی بزرگ،یه گوشه از حیاط گنجه بزرگی بود که توش پر از کبوتر بود و یکی از سرگرمیهای من شده بود تماشای کبوترایی که توی اون قفس تو هم میلولیدن و به جوجه هاشون دونه میدادن و بعضیهاشونم روی دیوار گلی پشت گنجه نشسته بودن و بق بقو میکردن وووو......یه روز که مشغول تماشای کبوترا بودم دیدم یه کبوتر درشت هی میره روی پشت یه کبوتر ریزتر وچند بار دیدم که این کارو تکرار کرد،برام سوال شده بود که اینا چیکار دارن میکنن تا اینکه یه روز که محسن از بیرون اومد بدو بدو رفتم پیشش و اونم مثل چند روز گذشته دستی به سرم کشید و گفت چطور مطوری نادر جون...منم ماجرای صحنه ای رو که از کبوترها دیده بودم براش تعریف کردم و پرسیدم عمو محسن اینا چیکار داشتن میکردن؟ اونم خنده مرموزی کرد و گفت اونا زن و شوهرن دیگه اونا داشتن جفت گیری میکردن.من که اصلا تو این وادیها نبودم و منظورش رو متوجه نشده بودم پرسیدم جفت گیری چیه دیگه؟! محسن خنده ریز دیگه ای کرد و من رو برد روبروی گنجه یا همون قفس کبوترا و همونطور که دستش روی شونه هام بود پشت من قرار داشت سرشو آورد پایین و آروم در گوشم گفت: جوجه های اینارو که دیدی نه؟ منم گفتم: آره دیدم،بعد ادامه داد:خب کبوترا اگه اون کارهارو نکنن که جوجه شون به دنیا نمیان....پدرو مادر من وتو هم از این کارها کردن که من و تو به دنیا اومدیم دیگه عزیزم. من از جوابی که شنیده بودم حسه بدی پیدا کرده بودم و محسن هم حالا دیگه خودشو قشنگ از پشت بهم چسبونده بود و این حس و حال منوبدتر میکرد.....این ماجرا گذشت و فردای اون روز سعی کردم همه چی رو فراموش کنم تا یه روز که محسن داشت با دوچرخه ای که داشت از خونه میرفت بیرون و همینکه از در رفت بیرون صداش کردم و گفتم عمو محسن کجا میری؟ گفت میرم پیش دوستام، گفتم میشه منم باهات بیام یه کم اینجاهارو ببینم اونم گفت اگه میخوای بیا خب ،منم که مثل این چند روز یه تیشرت و یه شلوار گرمکن نازک و یه جفت دمپایی پام بود از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم بهم گفت بشین جلو روی تنه دوچرخه و خودشم نشست روی زین و شروع کرد رکاب زدن.....توی راه بازم مثل اون روز سرشو آورد نزدیک گوشم گفت میخوای بریم باغمون؟ گفتم باغه چی؟گفت باغ پسته داریم میای ببرمت ببینی منم که بچه تهران و ندید بدید این چیزا بودم سریع موافقت کردم. زیاد طول نکشید که به باغ رسیدیم درباغ که یه در چوبی و قدیمی بود رو باز کرد و دوچرخه رو هم آورد تو و در رو از پشت قفل کرد که من یه کم تعجب کردم از این کارش ولی خب چیزی نگفتم.... باغ نسبتا قشنگی بود، باغ پر ازدرخته پسته و انار نرسیده و میوه های دیگه بود یه اتاقک بود که در نداشت وبه جای در پتو جلوش بود و محسن رفت داخل اتاقک از اونجا داد زد نادر خوشگله چای میخوری؟ منم داد زدم آره عمو میخورم،من مشغول بالارفتن ازیکی از درختا بودم که دیدم محسن از اتاقک اومد بیرون و اونم اومد بالای درخت پیشه من ،خیلی بهم نزدیک شده بود جوری که قشنگ منو بخودش چسبونده بود که مثلا نیفتم؛ من بازم اون حس بد دیروز بهم دست داد ولی نمیخواستم بهش فکر کنم تا اینکه محسن رفت پایین و من که نمیتونستم بیام پایین از محسن کمک خواستم موقع پایین اومدن از یه شاخه آویزون شده بودم که محسن با هر دو دستش زیر باسنمو گرفت و گفت شاخه رو ول کن و منم همین کارو کردم و محسن قشنگ منو بغل کرد و همینطوری منو نگاه میکرد منم گفتم عمو منو بزار پایین دیگه اونم با یه مکث طولانی همینطور که انگشتای دست راستشو لای باسنم میکشید منو گذاشت پایین...همونجا پای درخت نشستیم محسن رفت چای آورد وقتی مشغول خوردن بودیم محسن بهم نزدیکتر شد در گوشم گفت:نادر خوشگله میدونستی خیلی دوستت دارم؟منکه تو این وادیها نبودم گفتم خب منم دوستت دارم عمو،با این حرفم بیشتر خودشو بهم چسبوند و زیر گوشمو بوسید تو همین حین که بازم به بوسیدن ادامه میداد من به بهونه بازی بلند شدم از پیشش رفتم قسمت دیگه ای از باغ که دیدم بازم اومد پیشم دیگه حالت حرف زدنش عوض شده بود و سعی میکرد فقط خودشو بهم بماله ولی من خودمو زده بودم به کوچه علی چپ که هیچی متوجه نمیشم. بهم گفت برو از اون اتاقک سیگارمو بیار وقتی تعجب منو دید گفت:آره بابا یه وقتها میام اینجا میکشم ولی کسی نمیدونه...رفتم تو اتاقک دیدم یه تخت اون طرفه اتاق هست و یه کمد درب و داغون و کوچیک اون یکی طرف اتاق یه سری ورق پاسور وسط اتاق پخش و پلا و یه ضبط داغونتر گوشه تخت و یه فانوس هم از دیوار آویزون بود...خلاصه جای تنگ و تاریکی بود، داشتم دنبال سیگار محسن میگشتم که دیدم خودشم اومد گفت نگرد نمیخام ولش کن بشین همینجا رو تخت منکه کم کمک داشتم از رفتارهای محسن میترسیدم نشستم رو تخت و اونم آروم آروم اومد نشست پیشم....تپش قلبم زیاد شده بود واحساس خوبی نداشتم.....بعد از چند دقیقه سکوت یه دفعه گفت: بیا یه کم استراحت کنیم بعد میریم،بعد خودش همونجور که نشسته بود پیشم دراز کشید و با دستش به سینه منم فشار آورد که یعنی منم بخوابم...خواستم مقاومت کنم ولی فشار بیشتری به سینه ام آورد و با چرب زبونی گفت بخواب عزیزم،کجا میخوای بری؟ منم به ناچار دراز کشیدم پیشش...تخت یه نفره و جا تنگ بود که بعد از چند دقیقه صورتشو به من کرد و زانوشو انداخت دقیقا روی دودول من،سعی کردم با دستم زانوشو هل بدم اونطرف ولی پاشو محکم کرده بود حالا دستشم از روی تیشرتم گذاشته بود پایینتر از نافم و در گوشم آروم ونامفهوم زمزمه میکرد...نمیدونستم باید چیکار کنم فقط به سقف کوتاه و گلی اتاقک خیره شده بودم که همزمان دستشو از روی شلوار گرمکنم به سمت دودولم برد و گفت میای مثل اون کبوترا جفت گیری کنیم؟! من که از خجالت آب شده بودم هیچ جوابی ندادم کهیه دفعه اومد روم خوابید و گفت: مثلا من اون کبوتر بزرگه ام تو هم اون کبوتر کوچیکه! و همینطور که از رو شلوار اونجاشو به دودولم میمالید و تکون تکون میداد گفت اون روز اون کبوترا همینجوری جفت گیری میکردن نه؟ و همزمان هی ازم لب میگرفت و زیر گلوم رو میخورد.....یه لحظه دستشو برد از زیر شلوارم دودولمو لمس کرد و گفت چه دودوله کوچولویی داری....من خواستم دستشو پس بزنم ولی اون هیکلش دو برابر من بود و زورم نرسید،زیر فشار هیکل محسن که هی فشارش بیشترم میشد نفسم داشت بند میومد و زدم زیر گریه و گفتم من میخوام برم خونه...اگه بابم بفهمه منو دعوا میکنه...تو رو خدا بزار برم ووووو..........محسن وقتی گریه هامو دید خودشو شل کرد ودر حالی که زانوهاش طرفین من بود نشست روم همونظور که اشکامو پاک میکرد گفت: چرا گریه میکنی عمو؟ بخدا نمیخوام اذیتت کنم ...من دوستت دارم فقط دارم باهات بازی میکنم بعد ادامه داد: من بچه بودم اینقدر با دوستام جفت گیری بازی میکردیم،اصلا چیزه بدی نیست بخدا. نمیدونم چرا ولی با این حرفاش و ابراز محبتش آرومتر شدم و گریه ام بند اومد و به قولی خر شدم اونم وقتی این حالت منو دید دوباره ولی اینبار آرومتر روم دراز کشید و همینطور خیلی آروم در گوشم گفت: میخوای دو تا از کبوترامو بدم بهت ببری تهران؟ منم که حالا هم گریه ام بند اومده بود و هم حالم عادیتر شده بود با خوشحالی گفتم: راست میگی عمو؟ گفت آره به شرطی که بزاری دودولتو ببینم! من چند لحظه سکوت کردم و گفتم: واسه چی میخوای ببینی عمو؟ اونم در حالی که دستشو دوباره از زیر شلوارم برد و دودولمو گرفت گفت:بخدا چیزی نیست فقط یه کم، باشه؟ منم هیچی نگفتم و اونم سکوتم رو علامت رضایت تلقی کرد و سریع شلوارمو تا زیر زانوهام کشید پایین و گفت جووووووووون چه ناز و کوچولویه.....بعد با ولع خاصی دودول و بیضه های به قول خودش کوچولومو یک جا گذاشت تو دهنش و شروع کرد میک زدن و لیس زدن و همزمان دستشو از زیربرد لای کونم و آروم شروع کرد به انگشت کردنم...من دستامو گذاشته بودم رو چشمام فقط تو اون حال خجالت میکشیدم ولی به فکر کبوترایی هم بودم که قراره محسن بهم بده...(اینو داخل پرانتز بگم که من تو اون سن خیلی چاق و چله بودم و رون و باسن نسبتا بزرگ و تپلی داشتم با سینه های برآمده وپوست سفید و الان که فکر میکنم یه جورایی به محسن تو اون زمان حق میدم نسبت بهم وسوسه بشه و بخواد برام نقشه بکشه).....تو یه لحظه متوجه شدم محسن هم شلوارشو درآورد و شلوار منم کامل از پام در آوردو من از خجالت پاها و رونهامو بهم چسبوندم جوری که دودول و بیضه هام لای رونهام کاملا پنهان شده بود و احساس کردم با این کارم که کاملا ناخواسته و از روی خجالت بود اونو بیشتر تحریک کردم چون از لابلای انگشتام که یه لحظه نگاهش کردم دیدم خیره شد به لای پاهام و لباشو غنچه کرد و آروم گفت جوووووووووووون....بعد کاملا روم دراز کشید و اینجا بود که قشنگ کیرشو لای پاهام احساس کردم بعد دستامو به زور از روی صورتم به دو طرف کنار زد و تیشرتمو از تنم درآورد و حالا دیگه کاملا لخته لخت بودم و شروع کرد به بوسیدن لب و صورت و گلو و سینه و تا نزدیک نافم بعد کیرشو دوباره گذاشت لای پاهام وشروع کرد به بالا و پایین کردن و دستامو گرفته بود که دوباره نزارم رو صورتم و همینطور قربون صدقم میرفت و دم گوشم صدای جون جونش قطع نمیشد بعد از حدود 10 دقیقه همونطور که لباش دم گوشم بود گفت برگرد به شکم بخواب جفت گیری رو شروع کنیم!....من با لحن توام با خجالت گفتم مگه تموم نشد؟ محسن گفت نه مگه کبوترا رو ندیدی که اون بزرگتره رفته بود روی کمر اون کوچیکتره؟.....هیچی نگفتم اونم گفت برگرد اذیتم نکن دیگه نادر ...بازم حرکتی نکردم که از روم پا شد دست و کتف چپمو با فشاربه سمت مخالف کشید و منو برگردوند به شکم خوابوند و رفت پایین تر شروع کرد به بوسیدن و مالیدن باسنم....من واقعا نمیدونستم دیگه چیکار میخواد باهام بکنه و اگر چه گریه نمیکردم ولی احساس بدی داشتم چون تو اون سن هیچی از سکس و این کارها نمیدونستم و حس و حال بدم بیشتر فکر میکنم غریزی بود و فقط فکر کبوترایی رو که قراره محسن بهم بده منو مطیع اون کرده بود......بعد از چند دقیقه که با باسن و بدنم ور میرفت احساس کردم محسن از تخت اومد پایین و سرمو برگردوندم دیدم رفت سر اون کمد داغونی که اونجا بود و دیدم ار کشو کمد یه قوطی آبی رنگ که بعدا فهمیدم وازلین بوده برداشت و داره میماله به کیرش....اونجا بود که برای اولین بار کیرشو میدیدم شاید الان میدونم که زیاد بزرگ نبود ولی اون موقع به این فکر کردم که مال من واقعا مقابل مال اون خیلی خیلی کوچیک بوده و واقعا دودول بود.....با اون وازلین روی باسن و لای کونمو کاملا چرب کرد و بدون اینکه عجله داشته باشه فقط هی لپهای کونمو میمالید وانگشتاشو میکشید لای کونم و قربون صدقه ام میرفت و گاهی هم از زیر دودولمو با دستای چربش بازی میداد.....دیگه خسته شده بودم و بعد از زمان طولانی که سکوت کرده بودم بهش گفتم: عمو تو رو خدا بسه دیگه بیا بریم خونه دیر شده....اونم گفت دیرنیست خوشگل من ،الان جفت گیریمون تموم میشه عجله نکن...مالیدنش که تموم شد لپهای کونمو به زور از هم باز کرد و دراز کشید روم و کیرشو گذاشت بین رون وکونم و بازم دهنش گذاشت دم گوشم و با لحن عجیبی گفت: نادرتو الان زن منی !!معنی حرفشو واقعا نمیفهدیم واسه همین جوابی ندادم اونم اینبار با همون لحن در گوشم زمزمه کرد: الان ما زن و شوهریم درست مثل بابا و مامانت!! تو این فاصله که پیرهنش رو که تا اون موقع تنش بود درآورد و اونم دیگه الان کاملا لخت بود....من فقط سکوت کرده بودم و اون همونطورکه کیرشو لای کونم بالا و پایین میکرد دست راستشو برد از زیر دوباره دودول و بیضه هامو گرفت و شروع کرد به مالیدن و بازهم در گوشم شروع کرد به قربون صدقه رفتن و لابلای حرفاش آروم پرسید:خوشت میاد؟ من بازم جوابشو ندادم ولی احساس کردم داره واقعا خوشم میاد و در گوشم ادامه داد: خوشت اومده که دودولت بزرگ شده دیگه....مگه نه؟ و من بی اختیار سرمو به علامت تایید حرفش تکون دادم و دستمو که تا اون لحظه طرفین سرم بود بردم زیر به سمت دودولم و متوجه شدم واقعا بزرگتر از همیشه شده و محسن راست میگه.....محسن از روم بلند شد ولی نه کاملا یعنی زانوهاش طرفین باسنم و نشسته بود روی رونهام و نمیدیدم چیکار داره میکنه بعد با لحن مهربون گفت ببین عزیزم الان شاید یه کم دردت بیاد ولی اگه تحمل کنی و هیچی نگی به جای دوتا از کبوترام چهارتا بهت میدم باشه؟منم که اصلا نمیدونستم در مورد چی داره صحبت میکنه همونطور که چونه ام روی بالش بود سکوت رو شکستم وسرمو برگردوندم به پشت گفتم جدی میگی عمو؟ محسنم با لحن شهوت انگیزی گفت بله که جدی میگم کون تپله من.....با هر دو دستش کونمو از هم باز کرد و کیرشو که خیلی سفت شده بود با آب دهنش خیس کرد و آروم گذاشت دم سوراخ کونم و خوابید روم و همونطور آروم فشار داد و با دست چپش جلوی دهنمو گرفت....درد شدیدی رو توی کونم احساس کردم طوری که ناخواسته گریه ام گرفت نه میتونستم داد بزنم و نه با صدای بلند گریه کنم همونطور که با دستاش دهنمو و با کیرش سوراخ کونمو فشار میداد چند لحظه ای کیرشو که تازه سرش رفته بود توکونم بی حرکت نگه داشت و لی دستش هنوز روی دهنم بود داشتم خفه میشدم که آروم دستشم از رو دهنم برداشت و من آروم داشتم گریه میکردم طوری که بالشه زیر چونه ام از اشکام خیس شده بود....دیگه به کبوترایی که میخواست بهم بده فکر نمیکردم و فقط میخواستم زودتر خلاص بشم از این درد....همونطور که کیرش تو کونم بود بازم در گوشم گفت یه کم دیگه تحمل کن الان تموم میشه نادر جان،الان دردش کمتر میشه که من گریه کنان بهش گفتم ولم کن ازت بدم میادعوضی دستشویی همدارم...اونم با حالت شهوت انگیزش گفت جووووون جفت گیری یه کم درد داره دیگه بعد دوباره دست راستشو برد دودولمو گرفت وگفت اگه دستشویی کوچیک داری بشاش تو دستم!!! ولی من دستشویی بزرگ داشتم شاید هم از دل درد زیاد اینطورشده بودم و کاذب بود به هرحال اون همش میگفت بشاش بشاش بشاش تو دستم خوشگله من و به آرومی کیرشو تو کونم تکون میدادو دودولممو از زیر میمالید، دوباره اون احساس نسبتا خوب با مالیدن اونجام با دستای محسن به سراغم اومد و حس کردم دردم کمتر شده و یه کم آرومتر شده بودمولی به این معنی نبود که برای خلاص شدن تلاش نکنم و سعی میکردم با فشار کمرم به سمت بالا محسن رو از روم پرت کنم اونور ولی اون منو مثل یه گنجشک کوچولو که در چنگ یه عقاب بزرگ اسیر شده زیر هیکلش فشار میداد و من زورم بهش نمیرسید و هی مثل دیوونه ها میگفت بشاش تو دستم بشاش تو.........و من که حالا واقعا دستشویی کوچیک هم داشتم طاقت نیاوردم خیلی غیر ارادی و با تحریک حرفاش قشنگ شاشیدم تو دستش و گرمای ادرارموکه تشک زیرم رو کاملا خیس کرده بود احساس کردم و دودولم هنوز تو دستهای محسن بود و اونم با این فکر که شاشیدن من نشون دادن چراغ سبز به اونه،محکمتر بهم چسبید و حرکاتشو تندتر کرد و سرمو به زور به پشت برگردوند و هی ازم لب میگرفت....صدای هن هن کردنش که گاهی صدای غرش داشت با بوی بد عرق بدنش و بوی ادرار خودم، همه و همه داشت بدجور آزارم میداد ولی انصافا دیگه درد نداشتم و قشنگ کیرشو که تا آخر تو کونم میکرد و در می آورد احساس میکردم .....بعد از دو سه دقیقه که از این حالت وحشی شدنش گذشت یهو فشار رو کم کرد و کم کم ولم کرد و من حرکت چیزی شبیه آب رو که فکرمیکردم ادرار محسنه در ابتدای روده هام احساس کردم .....محسن هنوز روم بود ولی بی حال افتاده بود روم و کیرشم که حالا دیگ مثل قبل سفت نبود و اذیتم نمیکرد،داشت از کونم در میومد.....محسن از روم خودشو انداخت کنارم و هیچی نمیگفت و من سریع بلند شدم دنبال شلوارم میگشتم و اصلا نمیخواستم به محسن نگاه کنم ولی از روی کنجکاوی که چرا سکوت کرده، یواشکی برگشتم به تخت نگاه کردم دیدم محسن چشماش خمار شده و داره نفس نفس میزنه....کیرش کوچیکتر از قبل شده بود که دیده بودم و حالا من شلوارمو پوشیده بودم و در حالی که تیشرتم زیر محسن بود خواستم از زیرش بردارم که آروم دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش و در حالی که به آرومی لبامو میبوسید با صدای بی رمقی گفت: عاشقتم نادر کوچولو و خوشگل من و ادامه داد: تو رو خدا منو ببخش اگه دردت اومد باشه؟ منم که این لحن محبت آمیز محسن رو دیدم گفتم :عیبی نداره ولی تو هم قول بده به بابام چیزی نگی باشه؟! اونم وقتی حماقت منو از درخواستم فهمید،خنده شیطنت آمیزی تحویلم داد و گفت: اگه قول بدی بازم با من بیای اینجا هیچی به بابات نمیگم ومنم از ترس اینکه مثلا چیزی به بابام نگه با صدای آروم و بچه گونه ای که داشتم گفتم: باشه بازم میام ولی جفت گیری نکنیم خب؟! اونم در حالی که منو کنار خودش نشوند و سینه هامو میمالید :گفت الان ما دیگه زن و شوهریم و باید همیشه جفت گیری کنیم ولی قول میدم هیچوقت دیگه دردت نیاد و بلند شد تیشرت منو تنم کرد و لباسهای خودشم پوشید و رفتیم دو چرخشو برداشت و قبل از اینکه قفل درب باغ رو باز کنه بهش گفتم: عمو چند تا کبوتر بهم میدی؟ اونم دولا شد و صورتمو گرفت تو دستاش و یه لب محکمی ازم گرفت و گفت:هرچند تا که بخوای بهت میدم عزیزززززززم بعد در رو باز کرد و سوار دوچرخه شدیم و رفتیم به سمت خونه......تمام این اتفاقات توی اون اتاقک شاید کمتر از چهل دقیقه انجام شد و.......(پایان قسمت اول)
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
خاطرات سکسی از ualda

سلام من نریمانم. الان ۱۵ سالمه و دارم تازه وارد اول دبیرستان میشم.این قضییه ای که می خوام خدمتتون عرض کنم مربوط به ۸ ساله پیشه. زمانی که من ۷ سالم بود.اگه تو داستانم غلط املایی داشتم شرمنده .
شاید کمی گی باشه ولی اصلش خالمه.بریم که میریم.

با مادرم و پدرم رفتیم خونه خالم من از همو بچگیم تو کفه خالم بودم با این که من از سکس چیزی نمیدونستم.
به اتفاقپدرم براش کار پیش اومد و از جایی که تازه اومده بودیم عذر خواهی کردو رفت عموم هم مسافرت بود .
خالم ۲ تا بچه داره که یکی از من ۲ سال کوچیک تره و اسمش ارمیتاس و دیگری ۴ سال از من بزرگ تر به نام ارمان.
ارمان خونه بود منو صدا زد .
-نریماااان
-بله؟
-بیا!
منم از جایی که با ارمیتا بازی کرده بودم خسته بودم رفتم پشش و منو بزور رو کیرش نشوند. اون موقع هنوز بش میگفتم دودول.
اومدم داد بزنم اخه داش کونم جر میخورد که با دستش جلو دهنو گرفت و گفت شگه بفهمن میزننت و منو ترسوند و منم باورم شد.

سال ها گذشت و ما با هم صمیمی تر شدیم و کاری کرد که خانواده ام از چشمم بی اوفتند.مثلا کاری کرد که منم باور کنم هم مادرم و هم خواهرم جندن و منم ناراحت و اونم مادره خودشو برا من .
یعنی من تو هوس خالم و اون تو هوس مادره منو خواهرم.
هر بار میدیدمش کیرشو ساک میزدم و اونم برا من را ولی کم تر دقیقا داشت از من سو استفاده می کرد و موفق هم بود.
روزی من مجبور شدم به خانه مادر بزرگم برم و چون خونشون به خالم اینا نزدیک بودو من میدونستم که ارمان با پدرش به مسافرت کاری رفتند بهونه کردم که برم خونه خالم .
رفتم درو زدم خالم فکر نمی کرد منم و چون منتظره ارمیتا بود درو باز کرد و دید منم و منم کپ کرده بودم با کرستو
شرتک .نمی دونستم چی کار کنم ؟ چی بگم ؟ بمونم یا برم؟

که یه هو خالم گفت خدا رو شکر نمیدونستم برا چی گفت ولی با اشتیاق منو به تو دعوت کرد و منم رفتم
زنگ زد به ارمیتا که مادربزرگت تنهاس برو اون جا منم میا که شب اونجا بخوابیم الان کار دارم و قطع کرد.
رو به من کردو گفت من میرم لباس عوض کنم خاله جون داشتم ورزش میکردم ببخشیدا (خودایی هیکل خالم ردیفه)منم گفتم باشه . هنوز ۲ دقیقه نشد که منو صدا کرد که بیام به کمک احتیاج داره منم رفتم و از من خواس که گردن بند بندازه و من از پشت براش ببندم و همینم بود کردمو اومدم بیرون از اتاقش و من در ن زمان جلقی بودم و
نمی تونستم جلو خودمو بگیرم که وقتی منم گردن بندو بستم جو منو گرفت و خواستم جلق بزنم راحت کشیدم پایین و شروع کردم به بالا و پایین کردن بدونه این که به این فکر کنم که مایادو منو میبینه.

که من خواستم ابمو خودم در نیار خایم دراره لخت شدمو رفتم اتاقه خالم و لازم به ذکره که کیرم کلفت و درازه
و وقتی خالم منو دید انگار هیچی نشده پاشد اومد سمتم منم رفتم جلو خندش گرفت تخمو یهو فشار داد که داشتم میمردم .

افتادم رو زمین و سرم داد زد خجالت نمی کشی بیایی جلو منو بکنی تا اینو گفت دردو فراموش کردم با مشت زدم تو گیج گاهش و افتاد رو زمین برام مهم نبود چه اتفاقی افتاد .
لختش کردمو گاییدمش اول از کون که کیرم درد گرفت تا بکنم توش ولی کردم کمی نشد که صدا ناله و اه اهش بلند شد
منم دراوردمو کردم تو کسش یه هو پاشد ازم لب گرفت و کیرمو ساک زد و تا اون موقع اولین باره بود که توسط یک زن ارضا میشدم ولی برام کافی نبود. کسشو تا ته مچم کردم توش و جیغ زدو گفت میخوایی بیشتر حال کنی منم گفتم اره
رفت دره کششو باز کرد و کیر مصنوعی دراورد گفت درد داره ولی جال میده قبول کردم منو کرد دردش زیاد بود ولی هیچ خالی نداشت بیخیالش شدم و گفتم نیخواد . قبول کرد و گفت پس بکن تو کسم با کیره خودتم کونم
منم خوشم اومد تقریبا حدود ۴ ساعت سکس داشتیم بدم رفتیم اماده شیم که گفت بو گوه اب کیر میدمو خودشم
گفت که منم اب کسم خیلی بو میده ضایعس رفتیم حموم و اونجا هم سکس کردیم بعد من اونو شستم و من با
کف شامپو اینقدر مالیدم تند تند که ارضا شد و منو با کف شست و لی کیرمو کفی نکرد بلکه زیره دوش حموم ساک زد و بعد که من هم ارضا شدم و خلاصه رفتیم خونه مادر بزرکم اونجا طبق همشیه بزرگا حرف میزنن و ما بازی و منم
با ارمیتا کمی ور رفتم انگار خوشش اومده بود رفتیم زیر ممیزه ناهار خوری و کوسشو خوردم ولی نذاشتم ارضا شه منم دراوردم و گفتم بخور جوری خورد که اول فکر کردم بلده اخه میک زدو از تو دهنش با زبونش با کیرم بازی میکرد
ولی هی دندونش میخورد و منم بیخیال شدم و از اون موقع هم نه من و نه خالم سکسی داشتیم .
با تشکر اگه خوشتون اومد بازم داستان های زیادی دارم برا گفتن که مایلم بگم .

خاطرا شماره دوم

عشق باعث میشه کس کنی باشو ......
برادرم با پدرم ب مسافرت رفتن خواهرم با دوستش بیرون بود من و مادرم خونه .
مادرم بدن سکسی داره ولی من خیچ وقت بش توجه نمیکردم تا اینکه ....
تو اتاق ساعت ۲ نصفه شب داشتم جلق میزدم تا اینکه احساس کردم دره اتاقه مادرم باز شد متوجه شدم رفت سمت اشپزخونه یه لحظه حس کردم میاد پیشم سری جمع کردم خودمو رفتم دستشویی و اومدم بیرون دیدم مادرم هنوز تو اشپزخونس.
گفتم چیکار داره میکنه رفتم یواشکی دید زدم دیدم داره (سینه مادرم بیش از اندازه گندس) سینشو رو یخایه بیریزر میزاره موندم ک چرا داره این کارو می کونه ؟ لخت شدم و حالته اینکه من مادرمو ندیدم رفتم تو اشپزخونه .
کیرم داشت میترکید و داشتم میمردم از درد.
بعد رفتم رو کاناپه خودمو زدم به خواب مادرم اومد و یه نگاه ب کیرم انداختو گفت (اسم مو صدا کرد ) من جواب ندادم
مادرم رفت تو اتاقش در حالی که سر تکون میداد بعد ۵ یا ۶ دقیقه برگشت لخته لخت .وای که چه پوسته سفیدی چه کونی ........
اومد روم نشست و کوسشو گذاشت رو دماغمو نمیتونستم نفس بکشم از جا پریدمو بدونه اینکه خرفی بزنم با کیر رفتم سراغش .
داستم تلمبه میزدم که در باز شدو خواهرم با دوستش اومد من قایم کردم خودمو ولی این مادرما لخت رفت سلام کردو گفت بیاین جلو تلریزیون انگار نه انگار . فکر کردم اینا قبلا لز کردن اومدنو خواهرمتا منو دید دوید تو اتاقش دوسته خواهرم گفت عجب کیری داری (کیرم کلفته) گفتم میر..مرسی.
گفت امزور نزدیکه ۱۵ تا مرد جولومون لخت شدنو کیرشون به کلفتی تو نبود .سری شروع کرد به ساک زدن تنها چیزی ک برام مهم نبود خواهرم بود مادرمم کوسش تو دهنم و لبش رو لبای دوسته خواهرمو دوسته خواهرمم رو کیرم.
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ارسالی از کاربرها

داییم ازم سوءاستفاده می کرد

باسلام من اسمم مریمه 27 سالمه بچه که بودم تو یه خانواده ای زندگی میکردم که وضع مالیمون خوب نبود پدرمم معتاد بود ولی یه برادر داشتم که خیلی کار میکرد خونمون کنار خونه مادر بزرگم اینا بود یه دایی مجرد داشتم زیاد خونه مادر بزرگم میرفم یه روز که رفتم خونشون مادر بزرگم رفته بود مسجد داییم خونه تنها بود وقتی رفتم تو دیدم داییم از دستم گرفت برد اتاق بالا بهم گفت من تورو خیلی دوست دارم میخوام بوست کنم منم که 6 یا7سال بیشتر نداشتم حرفی نزدم فقط نگاه کردم لباسامو در اورد لختم کرد بدنمو لیس زد بعد کیرشو گذاشت لای پاهام باهاش بازی کرد اون موقع من خیلی کوچیک بودمو از این چیزا سر در نمیوردم بعدچند دقیقه یه ابی ازش بیرون اومد لباسامو پوشوند گفت به کسی چیزی نگی منم قول دادم گفت اگه بگی فرشته ها میان بهم میگن منم به مامانت میگم خودت گفتی این کارو بکن منم از ترس دیگه چیزی نگفتم این دیگه کار همیشگیش شده بود شاید دوسال بامن این کارو میکرد البته دیگه بعدها دیگه زیاد تنهایی خونه مادر بزرگم نمیرفتم تا اینکه زن گرفت و دیگه منو ول کرد الان داییم فوت کرده ولی اون کار اون باعث شد وقتی بزرگ شدم بازم چند بار این کارو انجام بدم خاطرم خیلی تلخ بود ولی روز نشده به خاطر این کار داییم گریه نکنم ببخشید زیاد پر حرفی کردم ولی همیشه دوست داشتم اینو برای کسی تعریف کنم تا شاید یکم سبک بشم.

نوشته: مریم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ارسالی از کاربرهای انجمن

ناظم مدرسه منو گاييد



سلام من دانش آموز سال اول دبيرستانم قبل از دوران دبيرستان خيلي سر به راه بودم دنبال درس و اين چيزا ولي وقتي وارد دبيرستان شدم رفيقهاي خلاف پيدا كردم همش رفتم سمت دختر بازي و اين چيز ها تو مدرسه دو تا بچه اوبي داشتيم حميد و مهدي. مهدي خيلي ميخاريد هميشه سر كلاس زبان كه خيلي كلا خسته كننده اي هست من از پشت ميماليدمش. بريم سر داستان...



با آقا نصرتی چند وقت پيش مادرم رفت كارنامه ام رو گرفت معدلم خيلي افتضاح شده بود وقتي مادرم برگشت بهش گفتم پس برگه الويتم انداخت رشته كو؟ گفت نميدونم همين برگه معدل رو فقط به من دادن فرداش از خواب بلند شدم گفتم زنگ بزن مدرسه مادرم زنگ زد و آقا نصرتی گفت بگو خوده عليرضا بياد تا بهش بدم برگه الويت رو يادم رفته بدم لباس هامو پوشيدم رفتم مدرسه 4 تير همه كلاس ها خالي و دفتر هم خالي بود رفتم داخل اقاي نصرتی تنها تو دفتر مدرسه بود گفت سلام علي خوش اومدي الان بهت ميدم برگه رو بعد نشست پشت كامپيوتر گفت تجربي اوردي ولي رياضي نه منم گفتم باشه مهم نيست گفت خاك تو سرت اين چه وضعشه؟(آقاي نصرتی اكثرا اينجوري حرف ميزد)



من خنديدم و هيچي نگفتم پرسيد:پيرينت بگيرم برات يا نه؟گفتم باشه بگير يه لحظه چشمم به شلوارش افتاد قدش كوتاه هستش و هيكلش درشت نيست همش فكر ميكردم اين قدش اينه كيــ ــرش چقدره موش خخخ فهميد دارم به كـ ـــيرش نگاه ميكنم گفت چيه سرت گرمه باهاش؟سريع چشام رو برگردوندم گفت ترسيدي؟ گفتم ببخشيد اقا پيرينت رو بده برم گفت كجا تازه اومدي فهميدم كه بعله امروز ميخواد كـــونم بذاره خيلي حشري شده بود بلند شد از روي صندلي و از پشتم رد شد رفت پشت ميز مدير نشست ولي بهونه بود فقط ميخواست كــيرشو بچسبونه بهم وقتي از پشتم رد شد كــ ـيرش خيلي دراز شده بود حتي فكرش رو هم نميكردم اين كوتوله كــ ـيرش دراز باشه با اين قدش خودمو كشيدم جلو گفتم چيكار ميكني ؟يهو رفت در دفتر رو قفل كرد و هولم داد رو صندلي اومد جلوم گفت خـــفه ميشي هيچي نميگي يه كلمه ازت در بياد جلو بابات جـــرت ميدم هيچي نگفتم بهم گفت ميخواي فيلم اون روز هايي كه بچه هاي كلاستون رو انگولك ميكردي نشون بابات بدم؟ سرخ شدم دوربين مدرسه فيلمم رو گرفته بود و بدبخت بودم فقط ترس داشتم
گفت شروع كن گفتم چيكار كنم؟ گفت بخورش . يواش زيپ شلوارش رو باز كردم كـ ــيرش داشت تو شورتش ميتركيد شورتش رو كشيدم پايين دراز بود و كلفت 18 سانت حداقل بهم گفت:‌ساك بزن گفتم:بدم مياد سرم رو گرفت بالا گفت ساك ميزني يا نه؟ تهديدم كرد با اين كارش اروم سر كـــيرش رو كردم تو دهنم شروع كردم به ساك زدن اروم ميكردم تو دهنم همش ميگفت تا ته بكن تو دهنت ولي بدم ميومد يه دفعه خيلي بهش حال داد سرم رو محكم گرفت تا ته كـــ ـيرش رو تو حلقم فرو كرد داشتم خفه ميشدم كشيد بيرون كـ ـــيرش حسابي تو دهنم خيس شده بود بلندم كرد و گفت شلوارت رو در بيار برو روي ميز شلوارم رو در اوردم و رفتم رو ميز شورت هنوز پام بود شورتم رو از پام در اورد صورتش رو كرد توي كــــونم سوراخ كــــونم رو ليس زد و تميزش كرد يه دفعه از اعماق كــونم اتيش گرفتم انگشتش رو كرده بود تو كــــونم و داشت باز ميكرد كــــونم رو اخه لامصب من تا حالا كــــون ندادم چجوري كــ ــير تو رو تحمل كنم كـــ ـير داغش رو برد طرف سوراخ كــــونم گفتم تو رو خـدا ول كن درد داره گفت تو باز زر زدي؟



خفــه شدم كــ ـيرش رو اروم اروم فرو كرد داشتم ميميردم همش التماسش ميكردم ولي حاليش نبود همش بهم فحش ميداد راستش فحش ميداد خودمم حشري ميشدم 12 دقيقه همينجوري تو سوراخ تنگم تلمبه زد كم كم داشتم حال ميكردم رو كردم بهش در گوشش گفتم جــرم بده خيلي حشري شد تلمبه اش رو يه جوري ميزد انگار 20 ساله كسي رو نكرده شكمم داشت پاره ميشد همش آه آه ميكردم تا حال كنه و محكم تر منو بكنه يه لحظه ديدم كــ ـيرش داره تو كـــونم منقبض ميشه بهم گفت ميخوري؟ گفتم نه گفت گوه ميخوري بايد بخوري كيـ ـرشو اورد تو دهنم و همه آبش رو خالي كرد محكم ميزد در كـــونم تا ابش كامل خالي بشه بعد كه كارش تموم شد لباس هاش رو تنش كرد لباس هام رو از دفتر انداخت بيرون گفت گــمــشو بيرون زودتر رفتم بيرون لباس هام رو تنم كردم داشتم شورتم رو ميكشيدم بالا و هنوز كـير ميخواستم خودم هم خيلي حشري شده بودم بهش گفتم دفعه بعد كي بيام پيرينت بگيري واسم؟ سريع از دفتر پريد بيرون شمارشو داد بهم گفت فردا بهم زنگ بزن تا بهت بگم فردا ميخوام بهش زنگ بزنم و هر اتفاقي افتاد ميام واستون تعريف ميكنم ...
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ارسالی از بچه های انجمن

سکس هه


خوب یک خاطره میگم که بر میگرده به 3 یا 4 سال پیش اول بلوغ رسیدن من بود که زیاد حالیم نبود یعنی واقعا جق هم بلد نبودم بزنم یه روز به شوخی به دوستم گفتم جق چه جوری می زنن به من گفتش دستا بیار بالا من اوردم بالا نامرد ناغافل چنان زد تو گوشم که دیگه همه چی واسم سیاه شد البته من جق زدنم از اون جایی شروع شد که من قبلا با اینترنت دایلاب با اون سرعت کم می رفتم عکس سکسی می دیدم یه روز هم خیلی حشری شدم رفتم تو دستشویی بعد یکم با کیرم ور رفتم یه دفعه دیدم ابم اومد از اونجا بود که شروع شد که ای کاش یاد نمی گرفتم هه از اصل داستان دور داشتم می گفتم

یه روز دختر داییم اومد خونمون که فکر کنم ۱۳سالش بود اما هیکلش درشت واقعا من هم ۱۵ سال هم بود دقیقا یادم نم یاد چون من یکم فراموش کارم نمدونم داشتیم بازی می کردیم که البته من اصلا به فکر سکس نبودم حتی من اون وموقع جق بلد نبودم بزنم اما در حین بازی وقتی کیرم به کون گونده اون می خورد یه حس خوبی به من دست می داد که دیگه کیرم سیخ شده بود من به بهونه بازی روی زمین خوابوندم و روش خوابیدم هی کیرما به کونش می زدم که به دفعه ابم ریخت و شلوارم خیس شد یه کم من سریع بلند شدم اون موقعه فکر می کردم که جیش زدم اما الان می بینم اون یه چیز دیگه ای بود هه هه اما فکر نکنین که ما از اوناشیم که فامیلامون سکس کنیم من حتی یه بار هم با دختری رابطه نداشتم یعنی تا حالا حتی یه پیامک واسه دختری نفرستادم واسه دوستی این چیزا من اصلا ازاین کارا بدم میاد من الان نماز می خونم و خیلی هم خدا رو قبول دارم اما افسوس اینه که هرچند وقت جق می زنم من نمی دونم چرا خیلی خوشگل و خوشتیپ نیستم ولی نمی دونم چرا هر جا می رم بعضی دخترا خودشون رو به من می چسبونند و با من حال می کنن مثل دختر داییم البته یکی دیگه اش که واقعا از نظر قشنگی از من بهتره همیشه خودشه به من می زد حتی کونشو کوسشو سینه شو همه جا شه حتی الان که ازدواج کرده نمی دونم شاید سکسی باشم و خودم ندونم البته من سعی از اینجور دختر خودمو دور یه روز همین دختر داییم که هم سن خواهرم یعنی دو سال از من بزرگتره اومده بود خونمون اون موقع یه کامپیوتر فکستنی داشتم که میز نداشته وروی زمین بود من داشتم گوشی رو به کامپیوترم وصل می کردم اما نمی دونستم چه جوری باید حافظه گوشی رو بالا بیارم دختر داییم که پشتم نشسته بود (ما روی زمین نششته بودیم) بهش گفتم من بلد نیستم همون جوری که پشتم خودشو به طرف من خم کرد و دسینه هاشو به من چسبوند وخیلی هم فشار داد به من که مامانو خواهرم نشسته بودند اونجا هر دو شون خندیدن مامانم به اسم دختر داییمو صدا کرد و خندید دختر داییم گفت که این حالیش نمی شه البته من خنده مادرم رو فهمیدم واسه چی اما من نمی دونستم دختر داییم به من چش داره هنوزم که هنوزم اون این حرکات رو می کنه اما من ازش سعی می کنم دوری کنم تا یه وقت خدای نکرده اتفاقی پیش نیاد گفتم که من نماز می خونم و آرامشی را که پیش خدا دارم و تو مسجد هیچ جایی ندارم این عین واقعیت نمی خوام بگم خیلی بنده خوبیم اما من ازخیلی خوشی ها گذشتم به خاطر خدا یعنی مثل دخترداییم خیلی دیگه هم هستند این کارا با من کردن اما من نه خوب زیاد حرف زدم میدونین تنها بودم گفتم بیام اینجا تا یکم درد و دل کنم در آخر می گم سکس هه

نوشته: ؟
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ارسالی از بچه های انجمن

حموم اول خودمو محسن

من حدود چهل سالمه
توی زندگیم ده دوازده تا رابطه ی زناشویی مانند داشتم که هر کدومش به اندازه خودش انقدر عجیبه که با داستان سکسی نمیشه تعریفش کرد، باید رسما داستان تعریف کرد...

من از بچگی به شدت شر و تخص بودم، در حدی که همش داشتم برنامه میریختم دهن مردمو بگام، از شیش سالگی به لطف دایی مهربونم توی حموم روم به روی سکس واشد و داییم با ور رفتن با من جلوم یه دست زد بعدش توی فامیل کارای سکسی ریزی با دختر پسرای فامیل میکردیم و حدود ده یا دوازده سالگی برای اولین بار لاپایی با پسرخاله م رو امتحان کردم و تقریبا شد اولین تجربه سکس من. (بگذریم)
یکی از کرمایی که تو مدرسه میریختم این بود که بچه ها رو انگشت میکردم یا با دودولشون ور میرفتم یا شلوارشونو میکشیدم پایین. اون موقع ها بچه ها مثل الان زرنگ و باهوش نبودن، منم قد و استخون بندیم درشت تر از همه بود و میرفتم بچه های مظلوم و خجالتی رو به یه بهونه هایی خفت میکردم و انگولکشون میکردم. و اونا هم میترسیدن و سعی میکردن مخفی کنن که آبروشون نره. یه بار یکی از اولیا دید به خانواده م اخطار دادن دیگه بعدش مراقبت میکردم تا روزی که سر یه داستانی به گا رفتم (بماند)
بعد از یه مدت از شروع سال تحصیلی طبق معمول هر سال چند تا کونی پیدا میکردم که دیگه خودشون میدونستن که سر هر بهونه ای من انگشتشون میکنم واسه همین سعی میکردن جلو من کوچکترین سوتی هم ندن ولی من بازم کار خودمو میکردم. همیشه هم چند تا خایه مال دورم بودن تا قدرت بگیرن


با محسن توی اول راهنمایی آشنا شدم، خوش صورت، خوش هیکل، قد بلند و همیشه خوش تیپ ولی بازم هیکلش از من کوچیکتر بود، مدرسه جدید بود و دو ماهی طول کشید تا من روم به روی دیگران وا بشه و یواش یواش انگشتشون کنم، موقعی که محسنو انگشت میکردم یا میمالیدم یه استایل بخصوصی داشت چشماشو گرد میکرد و بهم با اخم میگفت: "نکن" دستاشو سد راه من نمیکرد، ولی هر از چند دقیقه میگفت: "دستتو بکش" "مگه با تو نیستم؟" "میگم دستتو وردار"
یه بار بین کلاس هر دو رفتیم توی توالت و من برای اولین بار شلوارشو کشیدم پایین، اونم طبق معمول قیافه گرفته بود و میگفت "نکن" دچار یه احساسی شدم که راجع به هیچ کون دیگه ای نمیشدم، کون خوش فرم و سفتشو از روی شرتی که بهش چسبیده بود لمس کردم، از خودم بی خود شدم، دستمو سریع کردم توی شرت، از فتح چنین کونی انقدر خوشحال شدم که یهو یه انگشت محکم دم کون محسن فشار دادم، یهو محسن پرید جلو، من که همیشه به همه زور میگفتم گرفتمش، دیوونه شده بودم، گفتم: "بیا اینجا بینم" دوباره انگشتمو به زور در کونش فشار دادم که ایندفه محسن با ده برابر شدت پرید جلو،





عصبانی شده بود و جلوی من با یه گارد وحشی وایساده بود، منم ترسیدم یهو آروم شدم و کل شهوتم پرید، محسن رفته بود توی کلاس و معلم گفته بوده که "چرا انقدر قرمزی؟" بعد فهمیده بود عصبانیه، بعدم که جای خالی منو دیده بود فهمیده بود قضیه چیه، من اومدم از نگاه معلم فهمیدم که شر میشه، رفتم در گوش محسن گفتم: "اگه پرسیدن قضیه عکسو بگو" چند وقت پیش از اون ماجرا من و محسن سر یه عکس حرفمون شده بود. خلاصه دفتر ما رو خواست و من زیر بار نرفتم و محسن هم لو نداد. بعدم تعهد دادیمو یه مدت هم کار به کار هم نداشتیم.
خلاصه که اوضاع با محسن یواش یواش جلو رفت و بیشتر با اون بودم، اوردم کنار خودم ته کلاس نشوندم و همیشه میمالیدمش، حتا خیلی از معلما میدونستن و ما رو از هم جدا میکردن. توی کلاس به هر بهانه ای میرفتم میچسبوندم پشتش و کسی هم به روی خودش نمی اورد (اون موقع مطرح کردن همچین چیزی خیلی جرات میخواست)
بلاخره با یه برنامه ای یه روز خونه رو مکان کردم و محسن رو اوردم خونه تا بکنمش، قبل از اون شاید من به اندازه انگشتای دستام هم سکس لاپایی نداشتم، محسن اومد مثل همیشه کم حرف و تابع، یه چیزی خوردیم و بعد گفتم بریم حموم اونم سریع قبول کرد،





رفتیم تو حموم، من همه لباسامو در اوردم، و کمک کردم محسن شرتشو در بیاره چون خجالت میکشید و اولاش دستشو میگرفت جلوی کیرش، بعد دوشو وا کردیم و من محسنو فرستادم زیر دوش، از پشت بهش چسبوندم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش، اونم هیچی نمیگفت، خیلی سریع راست کردم، کیر کلفت و بزرگم روی چاک کون محسنو پر کرده بود و بهش فشار می اورد، یواش یواش دستامو اوردم پایین تر و رسیدم به کیرش که خوابیده بود، دستم که به کیرش رسید دوباره قیافه گرفتناش و نکن نکن هاش شروع شد، منم میگفتم: "باشه" "کاری ندارم" و کار خودمو میکردم، محسن مثلا خواست به من بی محلی کنه شامپو ورداشت و شروع کرد به کف زدن سرش، منم لیز تر و با حال تر میمالیدمش و گه گداری قدمو کوتاه میکردم و کیرم لای پای محسن رو باز میکرد و برمیگشت، خیلی داشت بهم حال میداد، دوباره در حد مرگ حشری شده بودم ولی خودمو کنترل کردم، کیرم مثل چوب سفت شده بود، (الان دیگه کمتر اونطوری راست میکنم) کیرمو اوردم بالا و باهاش درز کون محسنو وا کردم و به سوراخ کونش رسوندم، محسن گفت: "نکن" هیچی نگفتم، دست بردم کف سرشو ورداشتم و مالیدم به کیرم، تا حالا توی کون کسی نکرده بودم، ولی میدونستم باید درد داشته باشه، یواش فشار دادم، محسن تند تند میگفت: "نکن نکن، بهت میگم نکن، آی" ولی تحمل کرد تا اینکه من احساس کردم کلاهک کیرم رفت توی کون محسن،





محسن یهو پرید جلو و یه لحظه همون چهره وحشی و خشمگین توی توالت مدرسه رو دوباره دیدم، ولی همون لحظه پاش سر خورد و من گرفتمش، واسه همین عصبانیتش ادامه پیدا نکرد، منم یه جورایی خرش کردم، بعد به شوخی برش گردوندم یه دونه زدم پس سرش گفتم "خفه شو ببینم، داد میزنه سر من" اونم با خنده گفت: "نکن، نزن" ایندفه گفتم: "ساکت ببینم، نکن مکن نداریم" دوباره زدم تو سرش گفت: "آی، نزن" گفتم "نمیزنم فقط ساکت باش یه دیقه" از اون لحظه جیک محسن در نیومد، دوباره کیرمو گذاشتم لاپاش و یه کم کردم تا دوباره قشنگ راست کردم، بعد دستاشو گذاشتم به دیوار، پاهاشو ضربدری توی هم کیپ کردم و سفت گذاشتم لاپاش، انقدر نکن نکن ازش شنیده بودم که سکوتش منو به شکل وحشیانه ای تحریک میکرد، بدن خوش تراش و خوش فرمش جلوی من منقبض میشد، دستمو به کونش فشار میدادم و از فتح چنین کونی احساس غرور میکردم، دوست داشتم بدن خودم رو تماشا کنم که همچین کون خوبی رو تحت سلطه خودش در اورده بود، در اوج شهوت دستامو بردم سمت کیر محسن، خواب خواب بود، کوچولو شده بود و رفته بود توی کمرش، به محض اینکه دستم به دولش خورد برعکس همیشه ایندفه با یه حال مظلوم و مهربونی گفت: "نکن" منم دستمو کشیدم، دوباره پاهاشو ضربدری سفت و سفت تر کردم و بازوهاشو گرفتم و کیرمو که راست راست بود با یه کم کفی که قبلن بهش زده بودم لای پای کفی محسن فرو کردم،





از دیدن این صحنه انقدر تحریک شدم که با تکرار همون حرکت اوج گرفتم، هی لذت و سرعتم بیشتر میشد تا اینکه برای اولین بار توی زندگیم کل بدنم مور مور شد و جمع شد توی یه کیرم و با تمام شدت ارضا شدم، اون اولین باری بود که من ارضای کامل میشدم. یه توضیحی بدم اینکه من دو جور ارضا شدن دارم، توی یکیش آبم میاد و مثل همه ارضا میشم، توی حالت ارضا کامل اینطوری که تعریف کردم میشم، در ضمن تا نزدیک دو سال بعد از این ماجرا من هیچ ترشحی توی ارضا شدنم نداشتم، ولی همون حال ارضا و پرش بهم دست میداد و بعد چند دیقه هم فقط جیشم میگرفت.
محسن خودشو آب گرفت و گفت "بریم" من که اون حموم رو شبیه خونه خوشبختی خودم میدیدم، گفتم "هنوز حموم نکردیم" گفت "من حموم کردم" گفتم "لیف نزدی" بازم تابع بود، به پشت خوابوندمش کف حموم، گفت لیف غریبه نمیزنه منم با دست و صابون شروع کردم به صابون زدنش، از لمس بدن خوش فرم و پوست خیس و براقش دوباره خیلی سریع راست کردم، ولی محل ندادم، دستمو پر از کف کرده بودم و سینه و بازوهای محسنو کفی میکردم و میمالیدم، اونم چشماشو بسته بود و برای اولین بار دیدم کیرش راست کرده، سینه و دستاشو کف مالی کردم و بعدم پاهاشو، کیرش راست راست بود، دستم که به کیرش رسید یهو گفت "نکن" در همون لحظه کیرش توی دستای من در چند لحظه کاملا خوابید، من که تعجب کرده بودم گفتم "هیچی نگو، دارم میشورمت" اونم سکوت کرد،





کیر خوابیده شو مالیدم، یواش یواش بلند شد و هی اون وسطا باز میخوابید، من از رو نرفتم مالوندمش تا کیرش راست شد، یکی دو بار تا بهش حالت شهوت دست میداد خیلی ناشیانه میگفت: "آی نکن" و کیرش میخوابید، منم یه بار که کیرش بلند شد دستمو همونطوری کفی گذاشتم دم دهنش و محکم براش جق زدم، اونم سرشو دادم عقب و چشمامو با فشار بست، خیلی طول کشید، انقدر که دستشو اورد و دست منو از دهنش کنار زد، چشماشو میچلوند و لباشو به داخل دهنش فشار میداد که حرفی نزنه، منم دستمو عوض کردم و با سرعت و قدرت تمام براش زدم، خیلی خسته شدم ولی بلاخره ارضاش کردم، آب کیرش توی کف صابون فراوون بیرون ریخت، آب کیرش حالت دون دون و اسفنجی داشت، آب کیرشو کامل تخلیه کردم و یواش یواش دستمو از روی کیرش ورداشتم و بردم سمت سینه هاش، کنارش دراز کشیدم و کیر راستمو بهش چسبوندم، از ارضا شدنش یه جوری تحریک شده بودم و میخواستم منم دوباره بشم، ولی اون منو پس زد، با بی حالی بلند شد و رفت زیر دوش، منم بلند شدم و کیرمو گذاشتم لای پاش، ولی اون با بی تفاوتی خودشو آب کشید و چرخید، گفتم "من هنوز حموم نکردم" با بی حالی گفت "باشه بعدا" و سلانه سلانه از حموم خارج شد، منم دیگه مجبور شدم قبول کنم، رفتم زیر دوش و شروع کردم به شستن خودم، در بهت صحنه هایی که چند دیقه پیش دیده بودم چند دیقه ای موندم، فکر کردم و بعد خودمو حوله پیچ کردم و اومدم بیرون، فراموش کرده بودم به محسن حوله بدم، رفته بود خیس و لخت روی تخت من افتاده بود، کل تختم خیس شده بود،





خودمو خشک کردم و رفتم روی تخت خیس کنارش لخت دراز کشیدم و گفتم "خوبی؟" خیلی جدی و محکم گفت "آره، ببخشید تختتو خیس کردما" گفتم "فدای سرت" و برش گردوندم به پهلو، اونم چرخید و هیچی نگفت منم کیرمو تف زدم و کردم لای پاش و شروع کردم به تلمبه زدن محسنم هیچی نمیگفت، ولی چند بار کونشو وا کرد و به سمت من تکون داد که من فهمیدم میخواد بکنم توی کونش، منم کیرمو با دست گرفتم و در کونش فشار دادم، چشماشو لباشو به هم فشار داد، دوباره تا سر کیرم رفت تو خودشو کشید اونطرف و گفت "آی نکن نکن" اومدم پاهاشو باز کنم که راحت تر بکنمش چون هر جوری بود دلم میخواست بکنم تو کونش ولی خوشش نیومد منم نمیخواستم ناراحتش کنم، به صورت خوابوندمش روی همون تخت خیس و پاهاشو ضربدری کردم و با تف محکم فشار دادم لای پاش،





دستامو اهرم کرده بودم و کمرمو بالا پایین میکردم، کیرم با یه حرکت یکنواخت لای پاهای محسن عقب جلو میشد، دوباره ارضای کامل شدم، خوابیدم روی محسن و همونجا مثل همیشه بدون اینکه آبی ازم بیاد تخلیه شدم، بعد یه دیقه همونجا استراحت کردم، محسن که خیسی تخت اذیتش کرده بود گفت "پاشو خیسه" من پا شدم و محسن هم پاشد و دیدم که یه کم مو و آت آشغال از تخت بهش چسبیده و داره تنشو نگاه میکنه، پریدم حوله استخرمو دادم بهش و هلش دادم تو حموم، میخواست سریع دوش بگیره و بیاد بیرون ولی من دوباره نیم ساعتی لفتش دادم و یه بار دیگه توی حموم با عشق و احساس لاپایی کردمش، وقتی اومد بیرون سریع لباس پوشید بره که دوباره نکنمش.
از اون به بعد زندگی زناشویی مانند من و محسن شروع شد، بعدها فهمیدم چقدر از لحاظ احساسی به هم وابسته شدیم، ما همیشه بعد از مدرسه یه ساعتی وقت تلف میکردیم و بعد میرفتیم خونه، از اون روز تا آخر سال تحصیلی تقریبا توی برنامه هر روزمون یه راه سکس لاپایی من با محسن هم بود، یه جاهایی رو به عنوان مکان پیدا کرده بودیم، مثلا خرپشته خونه ما، یا یه جایی توی پله فرار یه ساختمون سر راه مدرسه، هر روز من محسن رو یه جایی میبردم و همونطور سرپایی شلوارشو تا نصفه میکشیدم پایین و ظرف ده دیقه خودمو بدون ترشح لای پاش ارضا میکردم، اونم گه گداری ناله های "نکن نکن" سر میداد



وقتی این داستان رو شروع کردم میخواستم در واقع داستان محمود رو تعریف کنم که تابستون سال بعد به آپارتمان ما نقل مکان کردند، بخاطر اینکه محسن به اون داستان ربط داره، ولی دلم نیومد داستان حموم اول خودمو محسنو تعریف نکنم و طولانی شد،
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
زن

 
یکی از بهترین خاطرات سکس بچگیم این بود که یه دختر عمو داشتم حدودا ۵ سال کوچیکتر از خودم اون موقع ۹ سالش بود هر موقع میرفتم خونشون به بهونه بازی دستمو میکردم تو شورتش کس کوچیکی داشت که نگو میمالیدمش و بعدش انگشتمو میکردم تو سوراخ کونش و بازی میکردم باهاش اونم یکم بد قلقی میکرد ولی در مجموع ساکت و اروم میایستاد تا من کارم تموم بشه
     
  
مرد

 
یادش بخیر از اولین سکسم یادم نمیاد ولی از وقتی یادم میاد ۱۰ یا ۱۱ ساله بودم که با دختر عموم رو هم ریختیم اولش از رو لباس ولی کم کم لخت شدیم سکس کردیم این کارو خیلی تکرار کردیم تا داداشش ما را دید بعدش اونو کتک زد منم فرار کردم حالا هم خواهرش زنمه و وقتی همو میبینیم به رو هم نمیاریم و لی اگه تنها گیرش بیارم حتما اون خاطراتو بهش میگم ولی چون هم زن من هم تا اندازه ای شوهرش از قدیم خبر دارن نمی تونم تنها گیرش بیارم
     
  
صفحه  صفحه 5 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  14  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات اولین سكستون در دوران كودكی را اینجا بیان كنید

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA