پنج سال پیش به اصرار همسرم و علیرغم میل باطنی خودم به کانادا مهاجرت کردیم . اوایل جابجایی و مشکلات همراه با اون برام خیلی سخت بود . توسن30 سالگی مهاجرت کردن شاید به نظر سخت نباشه اما برای من که آدم منطقی و حسابگری بودم سخت بود . مونترال جایی که خواهر خانومم زندگی میکرد مقصد ما بود . به هر جهت با سختی فراوان خودمونو به مونترال رسوندیم و با کمی دوندگی تونستم تو یه شرکت واسه خودم کاری متناسب با رشته تحصیلیم که مهندسی کامپیوتر بودپیدا کنم .روزها و هفته های پشت هم میگذشتن تا تونستیم یه زندگی معمولی روبراه کنیم و از فشار مشکلات و گرفتاریهای زندگی کمی خودمونو دور کنیم .عصر دوشنبه خسته مثل هر روز خودمو به خونه رسوندم. درو باز کردم و مونا خونه نبود . حتما رفته بود خونه مریم ِ. فاصله خونه هامون چند تا ساختمون بیشتر نبود . روی مبل لم دادم و ابجویی رو که از یخچال اورده بودم باز کردم و همزمان تلوزیونو روشن کردم که اخبار ببینم . پاهام بدجوری درد میکرد . از بس تو اون شرکت کوفتی باید از این طبقه به اون طبقه میرفتم . ابجو رو جرعه جرعه سر کشیدم و چشمامو بستم و گوش سپردم به اخبار . صدای باز شدم در اومد. مونا بود . بلند بلند صدام میکرد ....مهران مهران .کمی کرخت شده بودم . با همون چشمای بسته جوابشو دادم . اینجام ..... اومد تو و نشست رو پاهام . سرمو گرفت تو دستاش و لبامو بوسید . جوابشو با یه بوسه عمیق دادم و بغلش کردم. کرختی ابجو و بوی خوش تن مونا داشت تحریکم میکرد . کمرشو گرفتم و کشیدم سمت خودم. خودشو شل کرد . دستمو کشیدم به رون خوشتراشش و اروم فشارش دادم . اخی گفت بدجور تحریک شدم با صداش . احساس کردم اونم داره پاهاشو بهم فشار میده . بلندش کردم و خوابوندمش رو مبل . آرایش ملیحی داشت میدونست من از ارایش غلیظ خوشم نمیاد . لباشو بوسیدم. سینه هاش مثل همیشه سفت بودن خودشم میدونست چقدر دوست دارم بهشون دست بزنم . گردنشو بوسیدم گاز ریزی از لاله گوشش گرفتم . بدجور گر گرفته بود . منم دست کمی ازش نداشتم . صدای زنگ در هر دومونو از اون حال و هوا اورد بیرون . گفتم منتظر کسی هستی ؟ نگاه خمار الودی کرد و گفت نه . ولش کن ادامه بده ...دوباره صدای زنگ در بلند شد . گفتم ول کن.نیست بذار ببینم کیه . رفتم سمت ایفون. دیدم مریمه مثل همیشه مرتب و زیبا . درو زدم و به مونا گفتم خودتو جمع و جور کن . مریم 5 سال از مونا و 3 سال از من بزرگتر بود . کوسنها رو گذاشتم سر چاشون و خودمو مرتب کردم که چیز مشکوکی نمونه ..1 دقیقه بعد مریم روبرومون نشسته بود . همیشه این دختر مرتب بود . یه دامن تا زانو یه کت شیک و یه تاپ نیمه استینم همراه با اون کفش چرم قهوه ایش . مریم نگاهی به من و مونا کرد و گفت چقدر شما دوتا خسته این و چشمکی به مونا زد .گفتم الکی چشمک نزن از صبح سر کار بودم معلومه که خستم . یه سورپرایز دارم واستون نه نگین ...... چیه بگو ببینممهران تو این 5 ساله از مونترال تکون نخوردین نمیخواین یه هوایی عوض کنین ؟ .. چرا نخوام ولی اخه تو که میدونی وقت و پولی با این سیستم زندگی کردن نمی مونه که بخوام به فکر هوا عوض کردن باشم ... اگه من یه پیشنهاد خوب داشته باشم چی ؟ ... تا چی باشه ... از طرف شرکت ادموند که من توش کار میکنم یه سفر واسه تعطیلات به هاوایی به کارمندا میدن با 20 درصد هزینه .... خوب ...خوب دیگه میتونم دوتا همراه هم داشته باشم ... یکی خودت یکی هم سعید یکی بیشتر اضافه نمیاد که .. سعید مادرش مریضه میخواد بره ایران دوتا خالی میمونه دیگه ... یه لحظه احساس کردم مونا در جریانه گفتم ای شیطونا برنامه ریزی شدست...گفت حالا فرض که برنامه ریزی شده باشه میایی یا نه؟گفتم چرا که نه مرخصی اگه بتونم جفت و جور کنم از خدامه فردای اون روز به هر زحمتی بود مرخصی رو واسه 10 روز اوکی کردم . به مونا خبر دادم چمدونا رو ببند . 2 سه روزه همه چی رو جمع و جور کردیم و سه تایی رفتیم فرودگاه . خیلی شلوع بود . دم دمای سال نو بود و همه در حال رفتن به سفر یا اوومدن به مونترال بودن . . جلوی فرودگاه پیاده شدیم و با سه تا چمدون رفتیم تو سالن فرودگاه . یک ساعت منتظر موندیم تا از بلندگو اعلام پذیرش پرواز هاوایی رو اعلام کرد . رفتیم سمت گیت و تو صف تا نوبتمون شد . مریم کارت پروازو گرفت و بعدش من . رفتیم کنار وایسادیم تا مونا بیاد . 5 دقیقه بعد مونا اومد دیدم چهرش توهمه.گفتم چی شده ؟ گفت مسئول گیت گفته بلیط شما صادرشده اما تو سیستم وارد نشده و پرواز هم پره نمیتونم بلیت واسه این پرواز بهت بدم . ای بابا شانس مارو باش ....پرواز بعدی 5 ساعت دیگس. هر کاری کردیم نشد که بلیط مونا رو جور کنیم . مجبور شدیم ما با این پرواز بریم مونا با پرواز بعدی بیاد . .همیشه از پرواز بدم میومد . مونا موند تو فرودگاه و ما رفتیم سمت اوتوبوس که سوار شیم . هواپیما نو بود و بوی خوبی میداد ولی لعنتی دلشوره و اضطراب پرواز اجازه نمیداد از پرواز لذت ببرم . هواپیما خیلی اروم و نرم بلند شد خودمو چسبوندم به صندلی و چشامو بستم . مریم اروم زد رو بینیم و گفت چیه ؟ بازم دلشوره ؟گفتم میدونی که دست خودم نیست . گفت بخواب زود میرسیم. چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمی برد . از مهماندار یه شراب قرمز گرفتم که هم سرگرم شم و هم دلشوره و اضطرابم کم بشه ... یک ساعت از پرواز گذشته بود ولی هنوز خیلی مونده بود.... تا چشم کار میکرد ابی دریا بود اسمون صاف . سعی کردم بخوابم . مریم هم چشماشو بسته بود . یهو صدای بلندی ازسمت چپ بلند شد . مثل انفجاریا ترکیدن . از جام پریدم . همه سراسیمه بودن . مهماندارا دویدن و نشستن سر جاهاشون و کمربندو بستن . ماسک اکسیژن افتادپایین . همه چیز خیلی سریع و گیج کننده بود . قلبم اومده بود تو دهنم. این دیگه چی بود؟ همه جیغ و داد میکردن . کرخت شده بودم . مریم هم دست کمی از من نذاشت. محکم دستای منو گرفته بود .کمربندتو بستی ؟ گفتم اره. فکر میکنی فایده ای داشته باشه ؟نمی دونم....صدای خلبان بود تو بلندگو که میگفت خونسردیتونو حفظ کنین .موتور سمت چپ آسیب دیده ... سعی میکنین تو یه فرودگاه نزدیک فرود بیایم نگران نباشید اوضاع تحت کنترله. غلط اضافه میکرد . صداش میلرزید. کاملا کاهش ارتفاع که هر لحظه بیشتر میشد قابل حس بود . خیلی ترسیده بودم . دستای مریمو محکم فشار میدادم. اونم بدتر از من بود . از تو پنجره بیرونو نگاه کردم هیجی نبود جر ابی اسمون و یه جزیره کوچیک . کجا میخواد فرود بیاد اخه ؟ ارتفاع کمتر و کمتر میشد . احساس کردم خیلی داریم میریم پایین . یعنی تموم شد ؟ اینهمه دربدری و اخرش مردن تو اقیانوس؟ خیلی بی انصافی بود . خلبان دوباره از تو بلندگو صحبت کرد . میخوایم رو سطح اب فرود بیایم ِِ به دلیل از دست دادن موتور محفظه سوخت خالی شده بود و سوختی نمونده بود که بخواد به جایی برسه . سطح اب .... یعنی میشه فرود اومد ؟نمیدونم چرا اینقدر منگم. خلبان هشدار برخورد داد و بلندگو قطع شد . نفسم حبس شده بود . دوباره کمربندمو چک کردم محکم بود . محکمترش کردم . کمربند مریمو امتحان کردم اونو هم کشیدم تا محکم تر شه .نفسم به شماره افتاده بود . احساس میکردم دارم خفه میشم .مریم بدتر از من بود چشمامو بستم و به هر چیزی که تا اون رور اتفاق افتاده بود فکر کردم ِِخونه تهران مونترال مونا و ناگهان ضربه محکمی بهم وارد شد خیلی محکم . احساس کردم همه استخونام شکست . صدای وحشتناکی همراه با جیغ و دود. ...... چشمامو باز کردم . خیس بودم . احساس کردم مردم ِ. پاهام تو اب بود ولی اویزون بودم هر لحظه اب داشت بالا و بالا تر میومد . تمام بدنم درد میکرد . از سرم داشت خون میوند. چشام تار میدید . ولی زنده بودم . مریم کنارم بود کنار ابروش پاره شده بود و ناله میکرد . اونم زنده بود . کمربندهامون سفت و محکم تر شده بود و باز نمی شد . به زور واسه خودمو باز کردم و افتادم تو اب . مریمو صدا کردم . اونم کمربندشو باز کرد و افتاد تو اب . به زور از لابلای اهن پاره ها خودمونو ازاد کردیم تا چشم کار میکرد اب بود و اب . دو تا جلیقه نجات از زیر صندلی ها بیرون کشیدیم و تنموم کردیم . خیلی ترسیده بودیم . مریم دستامو گرفته بود و فشار میداد .منم اونو دلداری میدادم . حال خودم بدتر از مریم بود . ولی کاری نمیشد کرد چند نفری هم دور و برمون بودن که اونام مثل ما زخمی و ناله کنان بودن . امیدوار بودم که پیدامون کنن . خودمو دلداری میدادم که حالا که از این حادثه جون بدر بردیم حتما نجات پیدا میکنیم ولی حالم خیلی بد بود اصلا نا نداشتم تکون بخورم . کمرم دستم و پاهام و همه اعضای بدنم درد میکرد . کمربندمو در اوردم و جلیقه خودم و مریم رو به هم بستم . چشمامو گذاشتم رو هم و دلو دادم به این دریای ابی که الان به نظرم از هر سیاهی سیاه تر میومد . چشمامو که باز کردم هوا تاریک شده بود و ما همچنان توی اب شناور بودیم . مریمو صدا کردم ناله ای کرد و دستشو تکون داد. زنده بودیم هر دوتامون و این هنوز خوب بود . تشنه بودیم و گرسنه پاهام کرخت شده بود . تکونی به خودم دادم . اب شور دریا وارد دهنم شد . هم شور بود و هم تلخ . دوباره چشمامو بستم کاری جز این از دستم بر نمی اومد . یک یا شاید چند ساعت بعد دوباره همون وضعیت . خدایا...کی میخواد تموم شه. دوباره مریمو صدا کردم . جواب داد . اینبار خودمو تکون دادم که پاهام به یه چیز سخت خورد . همینو کم داشتیم کوسه یا نهنگ . ولی انگار سخت تر و زبر تر از کوسه بود دوباره تکون دادم پاهام اینبار سوخت و درد گرفت یه چیزی مثل سمباده بود شاید ماهی خارداربود یا سفره ماهی ... از تصورش به خودم لرزیدم پاهامو جمع کردم اینبار صدای اخ مریمو شنیدم اونم پاهاش خورده بود به ماهی .... ولی نه انگار ماهی نبود . صخره بود . یه لحظه از خوشحالی فریادی کشیدم . مریم با اون حالت بیحالیش چشماشو باز کرد . چیه چی شده ؟ صخره مریم صخررررره خوب که چی چرا داد میزنی ؟یعنی ساحل نزدیکه ....اینبار مریم بود که از خوشحالی فریاد زد . انگار جون دوباره ای گرفته بودیم . شروع کردیم به شنا تو جهت ساحل و تاریک تاریک بود و هیچی معلوم نبود ولی کم کم پاهامون به صخره ها بیشتر برخورد میکرد . احساس زخم و سوزش میکردم ولی اصلا مهم نبود . بالاخره اب کم عمق و کم عمق تر شد و در نهایت تو اون تاریکی روی پاهامون وایسادیم . کمربندو از جلیقه امون باز کردم و رفتیم سمت ساحل تاریک . اب به مچون رسید ه بود پاهامون جون نداشت ولی از شوق نجات یافتن راهمونو ادامه دادیم تا کامل از دریا خارج شدیم . مریم برگشت و منو بغل کرد منم بغلش کردم . اروم و بیصدا گریه میکردموهاشو نوازش کردم و بوسیدم . گفتم تموم شد ..... نجات پیدا کردیم . کمی از دریا دور شدیم و روی ساحل خشک نشستیم . خیلی کرخت و خسته بودم . هوا تاریک تاریک بود و هیچ نوری دیده نمی شد . تصمیم گرفتیم همونجا دراز بکشیم تا هوا روشن بشه بعد بریم سمت نزدیکترین شهر یا روستا . اصلا نمی دونستم کجاییم . دراز کشیدم . خیس بودم ولی ازون بیشتر خسته بودم . مریمم کنارم دراز کشید . ترسیده بود . حق داشت . صدام کرد . ...مهران ؟؟...جانم ...به نظرت الان خانواده هامون چه حسی دارن ؟....احتمالا الان عزادارن . کسی فکر نمیکنه از سقوط جوون سالم در ببریم صدای هق هق گریشو که سعی داشت مخفیش کنه شنیدم . برگشتم سمتش و اروم دستمو کشیدم به موهاش . گریه نکن . همه چی درست میشه . خودش کشید سمتم و سرشو گذاشت رو بازم بغلش کردم و موهاشو بوسیدم . خودشو بیشتر جاکرد تو بغلم و اروم و بیصدا گریه کرد . سعی کردم دلداریش بدم ..... چشمام میسوخت . نمی دونم کی ولی خیلی زود خوابم بردادامه دارد
سبک جالب و نابی توی داستان های اروتیکه. امیدوارم ادامش به زیبایی قسمت اول باشه. برای شروع بسیار خوب بود
سلام شروع داستان خیلی خوب بود یک نگرانی و یک امید برای هم داستان جذاب هم نجات قهرمانان و البته یک دلهره برای اتفاقهای بدتر برای آنها. امیدوارم ادامه بدهی موفق باشی
آفتاب داشت میتابید رو صورتم . جالبه تو مونترال زمستون بود و اینجا بهاری و حتی کمی گرم . بیدارشدم دستی به صورتم کشیدم . نیاز داشتم که حتما دوش بگیرم و اصلاح کنم ناگهان تموم اتفاقات رو یادم اومد . انگاری با پتک کوبیدن تو سرم.... ای داد این چه بلایی بود سرم اومد ...از جام بلند شدم خوابیدن رو زمین کوفته م کرده بود انگار کوبیده بودنم به دیوار . یهو یاد مریم افتادم ... نبود . بلند صداش کردم ,جوابی نشنیدم . حتما رفته بود دست به اب چیزی . . خودم هم باید میرفتم . خدایا چقدر همه چی در هم بود . چند لحظه بعد مریمو دیدم از دور داشت میومد . دستی تکون دادم . لنگ لنگان میومد . چقدر لباساش داغون بود . دامن کوتاهش که عملا چیزی ازش نمونده بود لباسش هم بدتر . سوتین مشکی توریش از دو طرف معلوم بود . سعی داشت خودشو یه جوری جمع و جور کنه .خندیدم وگفتم اولین کار اینه که یه لباس واست پیدا کنیم . زد رو بازوم و گفت هیزی نکن . خندیدم... هیزی لازم نیست خودش تو چشمه . بازم زد رو دستم. اینبار واقعا دردم گرفت . راه افتادیم لب ساحل تا ببینیم اصلا کجاییم. دولا شدم که چیزی که رو زمین بود رو بردارم یه تکه سنگ کوچیک قشنگ . مریم جلو افتاده بود . وقتی خواستم بهش برسم واقعا دلم نیومد کمی براندازش نکنم. تو مو قعیت خوبی نبودم ولی نمیشد از این صحنه گذشت . نقص نداشت . قد به نسبت بلند واسه یه خانوم با ساق پای سفید و عضلانی رون سفید و پر . باسن به نسبت درشت و بالا تنه فوق العاده قشنگ بدون چربی . سینه های زیبا با سایز عالی و موهای مشکی بلند که اکثرا باز بودن یا دم اسبی . دلم غنج رفت .مریم برگشت و گفت: بیا دیگه . .. اومدم .... به راهمون ادامه دادیم . دوساعته تقریبا دور جزیره رو دور زدیم کوچیک بود و بدون سکنه . بد جور دمغ شدم کل مزه هیزی صبح زهرم شد . عجب گیری کردیم .... گرسنه بودیم و تشنه ...باید یه چیزی میخوردیم . جزیره پر درخت نارگیل بود و انواع میوه های استوایی . چند نوع میوه رو میشناختم و بقیه رو نه . چند تا نارگیل کوچیک شد صبحانمون ولی خدایی میوه غذا نمیشه . بازم دلم قار و قور میکرد . باید فکری به حال غذا میکردیم .دوباره اومدیم لب ساحل به امید اینکه کسی اگه اومد دنبالمون ببینیمش. گفتم.مریم به نظرت کی نجاتمون یدن.... نمیدونم .... تو چی فکر میکنی ؟ منم مثل تو ... نزدیک ظهره دیگه غذا رو چه کنیم ؟ .... یه چیزی میخوریم دیگه .... اخه میوه که غذا نیست ..... تو فکر بهتری داری ؟ صحبت غذا و خوردن بود که یه چیزی تو ساحل نظرمو به خودش جلب کرد... مریم اون چیه اون طرف؟ کجا ؟ اون سمت ِِ... رفتیم سمتش . یه پالت بزرگ بود . از اینایی که تو هواپیما قسمت بار چمدونا رو میذارن توش .اینو هم مثل ما آب با خودش آورده بود .عجیب بود که غرق نشده بود احتمالا به خاطر صندوق های چوبی بود که دو طرفش بود . به سرعت دست به کار شدیم تا بازش کنیم شاید چیز درد خوری توش پیدا شه . نزدیک 30 تا چمدون بزرگ و کوچیک و چند تا جعبه چوبی بود . همه رو به زحمت خالی کردیم. شروع کردیم به باز کردنشون . جالب بود . هر چیزی که فکرشو بکنی تو چمدونا بود .لباس کیف کفش دامن شلوار و.... نوبت جعبه ها بود که بازشون کنیم . تو یکی از جعبه ها لوازم اسکی و کوهنوردی بود و اون یکی جعبه رو باورم نمیشد ویسکی .... مریم ینو نگاه کن ... مریم با تعجب نگاهی کرد و گفت عجب محموله ای پیدا کردی وخندید و گفت حیف که دل و دماع نداریم . اولین کارمون این بود که تمام چمدونها و جعبه ها رو از دریا دور کردیم و گذاشتیم یه جایی توی ساحل . مریم بهتره یه دست لباس خوب و مناسب این هوا از توی چمدونا پیدا کنیم و بپوشیم و یه سر وضعی به خودمون بدیم ... راست میگی . گفتم البته از نظر من تو اینطوری بگردی بهتره . چشمکی زدم و خندیم . محکم کوبید رو بازوم و گفت چشماتو درویش کن .... اخه مگه میشه با دیدن یه همچین هلویی درویش بود .... اینار محکمتر زد عجب ضربی داشت دستش از صبح که بیدار شده بود منو کرده بود کیسه بکس ... نه تنها خوشگلی وحشی هم هستی که , خوشگل وحشی . اینبار دیگه میخواست کلمو بکنه که از دستش در رفتم . باید یه کم به خودم میرسیدم تو یکی از چمدوا یه دست لباس و تو یکی دیگه صابون و شامپو و تیغ پیدا .کردم. ...چشماتو درویش کن مریم دارم میرم دوش بگیرم .... برو یه جای دیگه خوب .... آخه کجا برم که نبینی مثلا ؟ همه جا همینه دیگه یه ساحله و تمام ..... راس میگی , باشه پس تو روتو بکن اونور منم رومو میکنم اینور هیچکس به اون یکی نگاه نکه .... باشه تو نگاه نکنی من نگاه میکنم !!!! ایندفعه دوید سمتم که گفتم شوخی کردم بابا واقعا وحشی شدیا .... اذیت نکن دیگه هرکی یه ور . گفتم باشه بابا من که از دست خواهر کوچیکت میکشم تو هم روش .... دلت بخواد پررووو ... گفتم دلم که میخواد ... ایندفعه دیگه خودم دویدم و در رفتم تا کلی دنبالم اومد و اخرش بیخیال شد و داد زد فاصله تو حفظ کن هیز پروو ... گفتم باشه بابا همچی دندون گیری هم نیستی و اینبار هر دومون خندیدیم . لباساما پشت به مریم در اوردم و رفتم تو اب . نه سرد بود نه گرم . تیغ رو برداشتم و صورتمو اصلاح کردم ولی واقعا بدون آینه کار سختی بود . تا هر جا که تونستم اصلاح کردم و بقیشو گذاشتم بعد مریم واسم اصلاح کنه . با یه تیغ دیگه هم نظافت بالا و پایینو انجام دادمو شامپوو صابون و.... . حسابی احساس تازگی میکردم . اصلا حواسم نبود به مریم . دیدم اونطرف داره خودشو خشک میکنه . ای بابا چقدر سرم گرم شد اصلا یادم رفت یه چشم چرونی کنم .... برگشتم تو ساحل و خودمو خشک کردم و لباسای نو رو پوشیدم . یه شلوارک جین و یه تیشرت ابی کم رنگ و یه کتونی نایک ایر . اصلا دیکه حس گم شدن تو جزیره رو نداشتم . انگار تعطیلات بودیم . رفتم سمت مریم واقعا زیبا تر شده بود . فحشی به خودم دادم که دید نزدم و به خودم قول دادم بار بعد حسابی از خجالت خودم در بیام . یه شلوارک پوشیده بود و یه تیشرت سفید جذب ولی راحت به همراه یه صندل طلایی قشنگ . دلم غنج رفت از دیدنش و اقعا خوشکل و تمیز شده بود . سوتی زدم و گفتم چی بودی چی شدی ؟ .خندید و گفت تو هم شبیه ادمیزاد شدی . گفتم دلت نخواد یه وقتی که من اصلا حوصله ندارم . خندید و گفت چقدر هم خوب اصلاح کردی . یادم اومد اصلاح صورتم خیلی بد و ناقص بود . بیا این تیغو بگیر اصلاحو تکمیل کن لطفا بدون اینه همینم هنر بود . تیغو ازم گرفتو و به قول خودش لکه گیری کرد تموم که شد لپمو کشید و گفت بیا اینم مهران هلو .... ممنون . مریم تو گرسنه نیستی ؟ چرا خیلی غذا چیکار کنیم ؟ بیا این دوتا کنسرو تو یکی از چمدونا پیدا کردم ولی باید فکری به حال غذاکنیم . معلوم نیست کی بتونن پیدامون کنن. راستی ادمای دیگه ای هم بودن که با ما افتادن تو دریا از اونا هم شاید کسی بتونه به اینجا برسه . حالا تا اونا پیداشون نشده بیا این دوتا کنسرو بخوریم . یکیش تن ماهی بود یکیش گوشت . کمی هیزم جمع کردیم و اتیشی روشن کردیم و اون دوتا کنسرو گرم کریم و شروع کردیم به خوردن واقعا خوشمزه بودن نصف ماهی رو که خوردم دادمش به مریم و گفتم تو بخور من سیر شدم . اولش قبول نکرد ولی بعد با اصرار من اونا رو هم خورد واقعا گرسنه بود . ....مریم به حال خوابمون هم باید فکری بکنیم . نمیشه همینجوری رو زمنین خوابید . ممکنه ماری عقربی نیشمون بزنه اونوقت تو این جزیزه مردنمون حتمیه . ....راس میگی چیکار کنیم . یادته جزیره رو که گشتیم پشت جزیره یه نیراز بود ؟ اره یادمه .... باید بریمو یه مقدار نی بیاریم شاید بشه باهاش یه تخت درست کنیم که یه مقدار از زمین بالاتر باشیم لااقل . فکر خوبیه بریم .. قبل از راه افتادن از توی جعبه وسایل کوهنوردی یه مقدار طناب و یه چکش و یه چوب اسکی برداشتم و راه افتادیم .خیلی زود رسیدیم اصلا دور نبود . سریع با یه طرف چکش کوهنوردی که شبیه داس بود شروع کردم به قطع کردن نی هایی که یه مقدار ضخیم تر بودن .مریم هم اونا رو هم میذاشت و با طناب میبستشون .... بسه مهران دیگه بردنشن سخت میشه... . باشه بذار این چند تا رو هم قطع کنم و بریم . راه افتادیم کنار ساحل . تپه ای کنار ساحل بود که هم از دریا و جذر و مد دور بود و هم اینکه به ساحل مشرف بود . یه جای مسطح کنار ساحل زیر یه درخت نارگیل بزرگ . گفتم اینجا خوبه فکر کنم . نظر تو چیه ؟ ...به نظر منم خوبه . شروع کردم به باز کردن نی ها و اندازه هاشونو یکی کردم بعد اضافه هاشونوو با لیه تیز چکش گرفتم . یه تعداد نی رو در اندازه ای 80 سانت بریدم و هر 10 تا رو طناب پیچ کردم . 6 تا دسته از اونا رو اماده کردم . زمینو به عمق 30 سانت کندم و به هر دسته رو به عنوان یه پایه تو اونا فروکردم دورشو سنگ ریختم که محکم شه و با خاک پرشون کردم . خوب شدن هم محکم بودن و هم ارتفاع مناسبی داشتن . مریم همینجور منو نگاه میکرد که مشغول بود .... بهت نمیاد که ا این کارا بلد باشی .... کجاشو دیدی من خیلی کارا بلدم و بلند خندیدم . اخم ریز قشنگی کرد با یه نی اروم زد پشتم و گفت بی ادب .... هیچی هواپیما و سقوطش منو نکشتن ولی تو با این کتکا و اخمات منو میکشی . مگه آزار داری ؟... بی ادبی دیگه اینجا و تو این موقعیت هم دست از این حرفات بر نمی داری ... بابا یه چیزی میگم بخندیم دیگه والا میپوسیم که . ...بیا آااااااااااه من اگه دیگه حرف زدم و رومو کردم اونور وادامه دادم .... قهر نکن لووووووس . جوابشو ندادم . نی ها رو در اندازه 2 متر یه اندازه بریدم و گذاشتم کنار هم . طنابو باز کردم و ضخامتشو کم کردم و شروع کردم به زیگ زاگی بافتن دور نیها تا یه دست بشن . نیها خیلی ضخامت نداشتن و احتمال شکستن داشت مجبور شدم سه تا صفحه با عرض 1.5 متر درست کنم که یه وقت نشکنن . وبعد گذاشتمشون رو هم و محکم به هم بستمشون . مریم رفته بود داشت هیزم جمع میکرد . شروع کردم به بستنشون به پایه ها . دیگه هوا تاریکک شده بود و به سختی میدیدم . تخت تقریبا اماده شد . رفتم سمت چمدونا و از توشون یه مقدار پارچه و چند تا پالتو از توشون پیدا کردم که اینجا هیچ کاربردی نداشتن . اوردم اول رو تخت رو با برگای نی پوشوندم بعدش اونا رو پهن کردم روش . خیل بهتر از اون چیزی شد که فکر میکردم . نشستم روش واقعا عالی و محکم بود . ادامه دارد
مریم اتیش روشن کرده بود و نشسته بود کنارش . ....تموم شد ؟ نگاهی کردم و گفتم اره تموم شد . ...خسته نباشی . ...ممنون .... مهران ..... بله .... ناراحتی ؟ .... نه .... معلومه نیستی ...نیستم دیگه .....ببخشید .... مهم نیست دیگه باهات شوخی نمیکنم ..... اااااااا ..... نمیکنم دیگه وقتی ناراحت میشی .... اذیت نکن دیگه .... چشماش پر اشک شد و چند قطره لغزید رو گونش . یهو دلم نرم شد . رفتم کنارش نشستم و اشکشو پاک کردم و گونشو بوسیدم ....بیخیال دیگه ... همش تقصیر منه من تو رو تو این دردسر انداختم دستمو انداختم دورش و کشیدمش اروم تو بغلم . لغزید تو بغلم و صدای هق هقش بلندتر شد ... ای بابا چقدر تو بیجنبه ای .موهاشو نوازش کردم و سرشو اروم بوسیدم . اینقدر تو این حالت موند تا صدای گریش قطع شد . اروم قلقلکش دادم و گفتم بیجنبه .جواب نداد . پاشو دیگه بیجنبه . ولی اصلا دلم نمیخواست از تو بغلم بلند شه . هیچی نگفت و ازم دور شد .... بازم ببخش مهران ... ای بابا مریم بیخیال دیگه . چشماش قرمز شده بود . چقدر این چشما قشنگ بودن . دلم لرزید . خودمو کنترل کردم دوباره بغلش نکنم . هیچی نگفت و به اتیش نگاه کرد . ...پاشو پاشو بیا ببین چی ساختم برو واسه بچه محلاتون تعریف کن ... از اینجا نجات پیدا کنیم حتما رسیدیم به تخت نگاهی با تعجب و تحسین کرد و نشست روش ... مهران واقعا خوب شده دستت درد نکنه . بعد یه نگاه دیگه کرد و چیزی نگفت . گفتم نگران نباش تو امشب بخواب اینجا من پایین میخوابم ... .اخه نمی شه که یه وقت ماری عقربی نیشت میزنه .... نگران نباش بادمجون بم افت نداره . نگاهی انداخت چیزی نگفت ولی چشماش خیلی غمگین بود . دراز کشید منم رفتم کنار اتیش . خوابم نمی برد . احساس بدی داشتم دلشوره و.... یادم به ویسکی ها افتادبلند شدم رفتم یه شیشه اوردم و نشستم کنار اتیش بازش کردم . بوی خوبی میداد . ویسکی خوبی بود . یه جرعه سر کشیدم گلوم سوخت .احساس گرمی توحلقم پیچید . یه جرعه دیگه سر کشیدم . خوب بود داشتم گرم میشدم . به اتیش نگاه کردم که داشت میسوخت . دلم واسه مونا تنگ شده بود . احساس غربت و تنهایی میکردم . صدای پا از پشت سرم شنیدم مریم بود .... خوابم نمیبره .... منم همینطور ... بده منم یه جرعه بخورم .... دهن زدم بذار برم یکی دیگه بیارم . نمی خواد بده من . گرفت و یه جرعه سر کشید . به سرفه افتاد . ...چقدر سنگینه ... اره چیز خوبیه من دارم گیج میشم مواظب باش زیاد نخوری . دو سه جرعه دیگه خورد .... تو هم مثل من دلت گرفته ؟ ...اره خیلی .... مهران به نظرت چی میشه ؟پیدامون میکنن ..... نمی دونم آره شاید . دوباره یه جرعه سرکشید و داد به من . منم یه جرعه دیگه خوردم . دراز کشیدم رو شنها و اسمونو نگاه کردم . مریم هم دراز کشید ... چقدر اسمون ستاره داره .... اره تو شهر که باشی ستاره ها رو نمیبینی ایران که بودم یه شب رفتیم کویر اونجا هم ستاره ها رو تو اسمون دیدم . زبونم سنگین شده بود . زبون مریم هم سنگین شده بود . خندیدم و گفتم مثل الکن ها شدیم اونم خندید . بازم خندیدیم . خوب بود دیگه اون احساس بدو نداشتیم . کلی باهم حرف زدیم . داشتم از محل کارم براش تعریف میکردم احساس کردم نفساش سنگین شده . خوابش برده بود تو نور اتیش نگاش کردم چند تا تار مو ریخته بود تو صورتش . چقدر زیبا بود . با اینکه ازم بزرگتر بود ولی نهایتا بهش میخورد 33 سال داشته باشه . اروم موهاشو زدم کنار هیچ نقصی نداشت سفید و یکم پر. بی اختیار دستی به صورتش کشیدم چقدر نرم بود . اندام زیباش تو نور اتیش خودنمایی میکردم . بی اختیار تحریک شدم . دست خودم نبود . یه مقدار از برجستگی سینش ازتو یقش معلوم بود سفید و نرم و درشت روناش سفید بود و گوشتی . کمترین سلولیتی توشون ندیدم . نهیبی به خودم زدم . کار درستی نبود بخوای تو خواب کسیو دید بزنی . صداش کردم مریم پاشو برو رو تخت بخواب . غلطی زد و جواب نداد چند بار دیگه صداش کردم ولی بازم چشماشو باز نکرد فقط اوومی میکرد و دوباره میخوابید . اروم دستمو زدم زیر پاها و کمرش و از زمین بلندش کردم . چسبوندمش به خودم . انکار نمی کنم که بازم تحریک شدم ولی به نظر خودم طبیعی بود . همچین دختر زیبایی هر کسیو تحریک میکرد . بلندش کردم چشماشو باز کرد و دوباره بست دستاشو انداخت دور کمرم . به سمت تخت راه افتادم احساس کردم بیدارشده ولی چشماشو باز نکرد . از فشار خفیف دستاش فهمیدم . گذاشتمش روو تخت و اروم دستاشو از دور کمرم باز کردم کنارش رو تخت نشستم و کمی نگاش کردم . نمی دونم چرا از دیدنش سیر نمی شدم . بلند شدم و روشو کشیدم چشماشو باز کرد .خمار بودن چشماش . ..مهران ... جانم بشین کنارم تا خوابم ببره .... باشه عزیزم . دوباره نشستم کنارش . قول میدی پسر خوبی باشی همینجا بخواب . عذاب وجدان میگیرم . خندیدم و گفتم نگران نباش من پایین راحت ترم . اخم قشنگی کرد . پلکاشو نمی تونست باز نگه داره . بخواب دیگه خودتو لوس نکن . چیزی نگفتم و کنارش دراز کشیدم . ...مهران .... جانم .... حالم بهتر شد مرسی از اینکه حواست بهم هست .لبخندی زدم و چیزی نگفتم . عطر تنش خیلی خوشایند بود . جابجا شد ... دستام خورد به دستاش . اروم دستشو گرفتم تو دستم و با انگشت شستم پشت دستشو نوازش کردم . فشار ریزی به دستام داد . منم دستشو فشار دادم . و دوباره دستاشو نوازش کردم . چشماش بسته بود ولی میدونستم بیداره . احساس لذت توام با تحریک داشتم کمی جابجا شد ولی دستاشو برنداشت از تو دستم . چرخیدم سمتش و نگاش کردم . دستشو اروم اوردم بالا و ریز انگشتشو بوسیدم . لرزش خفیفی کرد . نفساش سنگین شده بود دوباره دستشو بوسیدم و دوباره بوسیدم . اینبار انگشتش تکون خورد رو لبم . دیگه دستشو از رو لبم بر نداشتم و همونجا ریز ریز می بوسیدمش . به طرز خیلی خفیفی لبمو با انگشتش نوازش میکرد . بد جور تحریک شده بودم . اخرین باری که با مونا خوابیده بودم 10 روز پیش بد . کلا مونا برخلاف من زیاد هات نبود . فاصله سکسمون کمتر از 4 روز نمی شد . بازم بوسیدم ولی نمی تونستم کار بیشتری انجام بدم ترسیدم ناراحت بشه یا بی جنبه بازی کرده باشم . دستمو از تو دستش در اوردم و ساعدشو نوازش کردم و با لبام انگشتاشو بوسیدم . اینبار واضح تر خودشم کمک میکرد که بتونم همه انگشتاشو ببوسم . به انگشت اخرش که رسیدم نوکشو خیلی ریز مکیدم .بازم لرزش خفیفیب کرد .دستمو گذاشتم رو سر شونش و بخودم جرات بیشتری دادم و سرشونشو ریز فشاردادم و ونوازش کردم . میدونستم بیداره ولی چشماشو باز نمی کرد . اروم رو دستم نیم خیز شدم و صورتشو بوسیدم بازم چشماشو بازنکرد اروم و ریز صورتشو بوسیدم تا رسیدم به لبش. چه لبای زیبایی ... قرمز وکمی برجسته . زیر نور ماه زیباییش چند برابر شده بود . لبمو گذاشتم رو لبش . حرکتی نکرد . بوسیدم یکبار دوبار سه بار ..... بار چهارم همکاری کرد اونم داشت منو میبوسید . کرخت الکل و زیبایی مریم بودم لباشو میبوسیدم و اونم جواب میداد . خودمو کشیدم سمتش . دستمو انداختم دورش و اروم کشیدمش تو بغلم . چشماشو باز کرد و تو چشام نگاه کرد . حرفی رد و بدل نشد دوباره لباشو بوسیدم اینبار کمی محکم تر . جوابمو به همون مقدار محکم دادو دست راستمو بردم زیر سرش و دست چپمو لغزوندم رو بدنش .... به سینه اش که رسیدم نگه داشتم و سینه چپشو گرفتم تو دستم ... لرزید. اه ریزی کشید سینه سفت و خوش فرمی بود . به طرز عجیبی عجله ای نداشتم انگار میخواستم تک تک سلولهاشو تو ذهنم حک کنم . سینشو فشار دادم لبمو محکم تر خورد اینبار بوسه ها عمیق شدن .. زبونشو کشیدم تو دهنم . خودش همه رو فرستاد تو دهنم . میکیدمشون . مزه خیلی خوبی داشت . اونم همین کارو کرد و زبونمو مکید . دستمو از تو یقه لباسش فرستادم تو و از روی سوتین توری مشکیش سینشو مالیدم سرسینش کاملا سفت شده بود خودشو بهم نزدیک تر کرد اینبار دیگه کاملا سینشو از تو سوتین کشیدم بیرون و شروع کردم به مالیدنش . چقدر سفت و خوش فرم بود . دستمو اداختم از پایین و لباسشو کشیدم بالا . کمرشو بلند کرد تا بتونم در بیارم لباسشو . تن سفیدش زیر نور ماه مثل یه تیکه الماس میدیخشید . لباسو در اوردم و تنشو نوازش کردم . هیچ کلامی بینمون رد و بدل نمی شد .دستمو بردم پشتش و گیره سوتینشو باز کردم . سینه هاش درشت تر از اون چیزی بود که با لباس میدیدم . کاملا درشت خودمو کشیدم روش و لباشو خوردم اونم همراهی میکرد . گردنشو ریز ریز مکیدم دستاشو انداخت دورم و لباسمو کشید بالا و درش اوردم هر دو تا بالا تنمون لخت بود رسیدم به سینه هاش چقدر درشت و زیبا بودن .از سینه های مونا یه سایز بزرگتر بود . نوک قهوه ای روشن با هاله کمرنگ قهوه ای ...نوک سینشو مکیدم . اهش بلند تر شد . سر سینشو خوردم . دستشو گذاشت رو سرم و موهامو نوازش کرد . اون یکی رو خوردم . طعم خوبی داشت . طعم تنش عالی بود. اروم رفتمم پایین تر شکم نرمشو بوسیدم . نافشو زبون زدم رسیده بودم به شلوارکش . با چونم کمی دادمش پایین . کمی از موهای بالای شرمگاهیش که معلوم بود تازه اصلاح شده رو حس کردم با چونم . سرمو با دستش گرفت موهامو چنگ زد و به خودش فشار داد . به دو دستم شلوارکشو گرفتم باسنشو بلند کرد تا راحت بتونم درش بیارم شورت توری مشکی پوشیده بود . اصلا باورم نمیشد . از روی شورت بوسیدمش . هم بالا و هم روی آلتشو . از روی شورت زبونی به کسش کشیدم . اه بلندی کشید . دیگه کنترل خودمو داشتم از دست میدادم . نزدیک بود دست نزده خالی شم و ابم بیاد . لبه شورتشو زدم کنار و کسشو دیدم . وااااای چقدر تپل بود . بوسیدمش و زبونمو کشیدم روش . دو طرف شورتشو گرفتم و کشیدم پایین. اروم دستمو انداختم زیر رون تپلش . پاهاشو بلند کردم و پشت رونشو دست کشیدم و بوسیدم رونشو . پشت رونش گوشتی و سفت بود . زبون کشیدم و لیسیدمش . دستشو گذاشت رو سرم و فشار داد سمت کسش . کس نازشو بوسیدم و شروع کردم به کشیدن زبونم لاش . طعم خاصی نداشت . پاهاشو کامل دادم بالا و جمعشون کرد تو شکمش . شروع کردم به لیسیدنش . کلیتوریسش بزرگ و متورم شده بود . با زبونم باهاش بازی بازی کردم و کشیدم تو دهنم و با دوتا لبم گرفتم و شروع کردم به همزمان مکیدن و لیسیدن . چونم کامل خیس شده بود . خیلی بیشتر از انتظارم خیس بود . سرمو بیشتر و بیشتر فشار میداد سمت کسش . سرمو جدا کردم . دلم میخواست تک تک لحظه ها رو تو حافظم ذخیره کنم . باز لیسیدم و خوردم سیر نمی شدم از لیسیدنش احساس کردم دلش میخواد یه پله بالاتر بریم . بلند شدم . شلوارک و شرتمو با هم در اوردم . رفتم بین پاهاش . چشماش همچنان بسته بود . کیرمو تنظیم کردم جلو سوراخ کسش . از بس خیس بود با اولبن فشار رفت تو . داغ بود و نرم و تنگ . صبر کردم تا جا باز کنه که اذیت نشه به یه فشار دیگه همشو فرستادم تو که اخی گفت. شروع کردم به حرکت دان که پاهاشو بیشتر ازهم باز کرد . فهمیدم که کلفتی کیرم اذیتش میکنه . سرعتمو کم کردم و با انگشتم شروع کردم به مالیدن کلیتوریسش . پاهاشو انداخت دور کمرم و محکم کشید سمت خودش . دیگه نمی تونستم حرکتی کنم و همه کیرم تو کسش وارد شده بود کسشو مالیدم با انگشت و یکی از سینه هاشو کردم تو دهنم و میمکیدم که فشار پاهاش بشتر شد . و تمام بدنش منقبض شد . با دیدن این صحنه ها منم دیگه داشتم کنترل خودمو از دست میدادم .لرزیییید و ارضا شد . لباشو گاز گرفته بود . منم با دو تا سه تا تکون دیگه کشیدم بیرون و همه ابم خالی شد . خیلی بیشتر از همیشه ازم اب خارج شد . بیحال و کرخت شده بودم . چشمای مریم بسته بود و چیزی نمیگفت . منم کنارش دراز کشیدم و گونشو بوسیدم . خیلی خسته بودم نفهمیدم کی خوابم برد وقتی چشامو باز کردم صبح شده بود من هنوز لباس تنم نبود و مریم هم کنارم نخوابیده بود .و بلند شدم و لباسامو پوشیدم و رفتم کنار ساحل . مریمو ندیدو ترجیح دادم صداش نزنم تا خودش بیاد . رفتم کنار پالت ها و یه شیشه اب معدنی برداشتم رفتم سمت جزیره تا ببینم میتونم اب خورن پیدا کنم .ادامه دارد
خسته نباشی داستان خوبیه ایده پردازیش جالبه، متن و قلم هم یه دست و روونه و زبان معیار مشخص و یکدستی داره آفریناما یه سوال مریم بنظرم خیلی زود وا داد و نیاز به یکم دیگه مقدمه داشت تا به سکس برسن و به این راحتی هردوشون خیانت کنن
چند تایی اب معدنی تو بار بود که خورده بودیم . با این تعداد پرنده ای که تو جزیره بود حتما اب شیرین هم پیدا میشد . 2 تا 3 ساعتی گشتم تا چشمه کوچکی پیدا کردم . ابش شیرین بود و گوارا. خوردم و شیشه اب معدنی رو پر کردم . باید برمیگشتم سمت ساحل . 7روز بود که تو جزیره بودیم و غیر از اون دو تا کنسرو ,چیزی جز میوه نخورده بودیم . باید فکری میکردیم . وقتی رسیدم کنار ساحل مریمو دیدم کنار تخت نشسته . صدای پامو شنید ولی سرشو بلند نکرد . رسیدم کنارش یه پیراهن یکسره صورتی تا زانو پوشده بود واقعا زیباتر شده بود هر لباسی می پوشید زیبا و زیباتر میشد . خیلی عادی صبح بخیر گفتم و نشستم رو زمین تکیه دادم به تخت . با اب و تاب پیدا کردن چشمه رو براش توضیح دادم . لحن عادی کلامم جسارتی بهش داد و بهم نگاه کرد . فهمیدم که تونستم بهش بفهمونم راجع به دیشب قرار نیست حرفی زده بشه . گفت چه جالب خوبه پیداش کردی . ...مریم واسه غذا باید فکری کنیم اینجوری ضعیف میشیم .... چیکار کنیم ؟ ...نمی دونم تو فکری نداری ؟ سعی داشتم بیشتر به حرف بگیرمش تا یخش باز شه . موفق شده بودم .... نه تو بگو ... به نظرم باید واسه گرفتن ماهی و تله گذاری برنامه بچینیم .... چه حوری اخه ما که قلاب نداریم .... من یه فکری دارم دقت کرد وقتی اب میاد بالا تقریبا تا لبه این تپه میاد .... خوب ...بیا تا بهت بگم . دنبالم راه افتاد ... باید این قسمتو تا جایی که میتونیم بکنیم و یه چاله درست کنیم . اگه کمی هم شانس داشته باشیم احتمالا یه غذای خوب می خوریم .... چه جوری اخه ؟ ب....بین ما این قسمتو به عرض 10 مت و عمق 1 تا دو متر میکنیم وقتی اب بیاد بالا احتمالا تعدادی ماهی میان باهاش و وقتی اب برمیگرده تو چاله آب میمونه و ممکنه چندتایی ماهی هم بمونن و نتونن برگردن . چشماش برقی زدوگفت فکر خوبیه . گفتم البته امیدوارما هیچ تضمینی نیست . شروع کردیم با وسایل اسکی و کوهنوردی اول یه خط کشیدیم و مربعی و ترسیم کردیم و شروع کردیم به کندن . ساحل شنی بود و کندن کار سختی نبود اما این مشکل وجود داشت که خیلی سریع با جریان جذر و مد پر شه . تصمیم گرفتم اگه فکرم جواب داد با نی یه دیوار درست کنم که کمتر ریزش داشته باشه . تا شب مشغول بودیم و کندنو ادامه دادیم و در این حین کمی میوه خوریم و حرف زدیم اما اصلا حرفی راجع به دیشب و سکسمون نزدیم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده . به هر ترتیب تا شب کار کندن تموم شد .رفتیم نشستیم کنار اتیش و کمی ویسکی خوردیم ولی کمتر از شب قبل . ...مریم حالم از میوه بهم میخوره امیدوارم فردا صبح که بلند شدیم چیزی کاسب شده باشیم ... اره راس میگی منم معدم داره از خوردن میوه زیاد اذیت میشه . از هر دری حرف زدیم و خیلی عادی رفتیم بخوابیم .... تو برو بخواب من همین جا کنار اتیش میخوابم .... نه خطرناکه مهران تو هم بیا رو تخت بخواب تا یکی دیکه درست کنیم .... اخه اذیت میشی جامون تنگه ..... نه خوبه بیا نباید ریسک کنیم واسه بیماری و اتفاق هیچی جز یه صندوق کمکهای اولیه نداریم . راه افتادیم و کنار هم خوابیدیم . بازم داشتم تحریک میشدم . یعنی از دیشب تقریبا دایم تحریک بودم از بس سکس خوب و با کیفیتی داشتیم و از بس این دختر زیبا بود . ولی جلو خودمو گرفتم شب بخیری گفتیم و خوابیدیم . مریم هم شب بخیری گفت و خوابید . به هر جهت باید جلو خودمو می گرفتم واضح بود که اتفاق دیشب از سر مستی بوده و دیگه تمایلی به انجام دوبارش نداشت. شب رو به صبح رسوندیم صبح زود بیدار شدیم. لعنتی با اولین اشعه خورشید افتاب میتابید رومون از شدتش مجبور به بیدار شدن میشدیم . اینم معضل بود . خدایا زودتر نجات پیدا کنیم که اینجوری خیلی موندن تو این ناکجا اباد سخت میشه . مریمو بیدار کردم ...پاشو مریم بریم ببینیم چیزی شکار کردیم یانه . راه افتادیم سمت برکه دست سازمون. مریم از من جلوتر می رفت کلا یا جلوتر بود یا عقب تر زیاد باهام همگام نمی شد . مریم رسیده بود که یهو دیدم از خوشحالی جیغی کشید و بالا پایین پرید. هاج و واج از عکس العمل مریم رفتم بالا برکه باور کردنی نبود 3 تا ماهی تقریبا بزرگ هر کدومشون حداقل یک کیلو و چندتا میگو خرچنگ تو برکه بود . خیلی خوشحال شدم از اینکه بالاخره یه چیزی واسه خوردن پیدا کردیم . رفتم توی برکه و صیدمون اوردم بیرون ولی دو تا ماهی و چند تا میگو و خرچنگو از تو برکه منتقل کریدم به یه چاله دیگه دورتر از ساحل که بمونه واسه نهار و شام . رفتیم کنار تخت. مریم نشست و من رفتم تا ماهی رو تمیز کنم و اماده خوردن . خیلی زود ماهی رو به یه سیخ چوبی کشیدم و اونو کباب کردم همراه با چند تا میگو خرچنگ که انداختم تو اتیش . صبحانه مقوی و خوشمره ای بود .چسبید مریم . اره چسیبد خیلی خوب بود انرژی از دست رفته داره بازسازی میشه . با این حرفم قرمز شد و چیزی نگفت . منظوری نداشتم ولی مریم به خودش گرفته بود و تصمیم گرفتم مراقب حرف زدنم باشم تا چیزی خراب نشه . باید مسیر حرفو عوض می کردم ... خوب این برکه جواب داد ولی دیدی که تقریبا یک سومش ریزش کرده و پر شده بود باید دیواره واسش بسازیم والا به زودی پر میشه و هر روز باید درگیر لایروبی اون باشیم . همون جور که سرش هنوز پایین بود سری به علامت تایید تکون داد . پس پاش تنبل خانوم که خیل کار داریم . راه افتادیم به سمت نیزار و شروع به قطع کردن نیها کردیم. این کار به راحتی میتونست 3 روز وقمونو بگیره خیلی کار راحتی نبود ولی باید انجام میشد . جنگیدن واسه بقا . شاید اسمش خوبی واسش باشه تا عصر مشغول بودیم . دستامون کار نکرده بود و سریع زخمی می شد یا تاول میزد . مریم سخت مشغول بود ولی معلوم بود خیلی داره اذیت میشه .... برو مریم بشین استراحت کن من تمومش میکنم .... نه اخه نمیشه تنهایی ..... برو کاری نداشه باش . به زور فرستادمش و دوباره مشغول شدم به هر زحمتی بود اون مقداری رو که تخمین میزدم لازم باشه رو اماده کردم و توی چندین نوبت به کنار برکه منتقلشون کردم . دیگه هوا تاریک شده بود مریم کنار اتیش نشسته بود و داشت غذا اماده میکرد . خیلی خسته بودیم جفتمون به سرعت غذا رو با دو تا شات ویسکی خوردیم رفتیم برای خواب این بار دیگه رو تخت نخوابیدم هر چقدر هم مریم اصرار کرد قبول نکردم واضح معلوم بود که بعد از اون اتفاق دیگه راحت نیست و این احساس خوبی به من نمیداد . کنار تخت پایین خوابیدم و خیلی سریع خوابم برد . صبح بیدار شدم مریم خواب بود معلوم بود خیلی خسته است که با طلوع بیدار نشده . دو تا از نی ها رو کنا تخت فرو کردمم تو زمین و به یه تیکه پارچه یه سایبون درست کردم و خودم راه افتادم سمت برکه . ساعت 11 بود و من همپنان مشغول ساختن دیواره بودم . جالب بود شب قبل هیچی تو برکه گیر نیفتاده بود . شاید به خاطر کم شدن عمق بود . به هر جهت کارمو ادامه دادم . صدای مریمو از پشت سرم شنیدم .... چرا منو بیدار نکردی .... خسته بودی در ثانی کار سختی نیست کار سخت دیروز بود که کلی زحمت کشیدی .... باشه منم سهممو باید انجام بدم .... وقت زیاده با این اوضاع که من میبینم حالا حالاها تو تعطیلاتیم . اینو گفتمو کارمو ادامه دادم . مریم هم شروع کرد به کمک کردن تا ظهر یکسره کار کردیم ولی خیلی کار داشت . به هر جهت باید تمام میشد . بدون اتفاق خاصی 3 روز گذشت و مریم روز به روز سنگین تر میشد . شاید نباید اصلا اون اتفاق میفتاد . کار برکه رو تمام کردیم و منتظر موندیم واسه ماهی . ولی هیچ ماهی تو برکه نمی موند و شاید اون دو سه تا ماهی هم خدا دلش سوخته بود واسمون فرستاده بود . بازم میوه خواری ..... مریم هم که دیگه به ندرت سر به سر گذاشنهای منو جواب میداد . عجب داستانی شده بود.... بازم یه صبح دیگه شده بود . من دیگه رسما زمین خواب شده بودم از این موضوع گله ای نداشتم بیشتر سرسنگینی مریم اذیتم میکرد . راه افتادم سمت برکه . این دیگه شده بود کار هر و روزمون . برکه یک روز درمیون واسمون یه پیزی داشت با اینکه واسش دیواره ساخته بودیم ولی بازم لایروبی میخواست . تو راه برگست دیدم که اسمون داره تیره میشه . احتمالا بارون میخواست .به سرعت هوا داشت تاریک میشد . باد هم سرعتش ریاد شده بود ...... ادامه دارد