سلام دوستان . سال نو مبارک . ممنون از اینکه داستان رو دنبال میکنید . بازخوردی که بهم میدید انگیزه ای بیشتر برای ادامه داستانه . ببخشید که دیر اپلود میکنم سعی میکنم انسان بدقولی نباشم ...
هوا به سرعت داشت تاریک میشد . یه مقدار سرعت اضافه شدن ابرها زیاد بود و این هم عجیب بود و هم یه مقدار ترسناک . به راحتی میشد حدس زد که بارون شدیدی پشت این ابرها مخفی شده . دویدم سمت مریم . اونم داشت به ابرها با تعجب نگاه میکرد . .... بدو مریم, اینی که میگن هوا پسه یعنی الان .... بدوم چیکار کنم؟ ...نمی دونم بایداز دریا دورشیم ...خوب کجا بریم ماکه سرپناه نداریم که ... بریم سمت جنگل و درختا ... اخه اگه رعد و برق بزنه که اونجا خطرناک تره راست میگفت ولی اخه چیکار باید میکردیم نمیشد که وایسیم کنار دریا . به هر حال راه افتادیم . باید وسایلهایی که از هواپیما بهمون رسیده بود رو تا جایی که میشد از دریا دور میکردیم . تا اونجایی که میشد لوازم ضروری رو تا حد توان دور کردیم . یه صخره کوچیک ۱۰۰ متر دورتر بود ولی به هیچ وجه سرپناه نبود فقط پشت سرمون حمایت میشد و کمی هم از بالای سر , به هر حال بهتر از هیچ بود خودمونو به اون رسوندیم و منتظر موندیم. چشم به همزدنی همه چیز عوض شد باد با قدرت تمام شروع به وزیدن کرد و پشت اون بارون شدید و سیل آسا . انگار اسمون هر چی در توان داشت واسه ما گذاشته بود . موجها دریا هم با قدرت به سمت ساحل هجوم میاوردن اصلا اون چیزی که میدیدم باور کردنی نبود. واقعا ترسناک بود . دستای همو گرفته بودیم و خیس اب تکیه داده بودیم به صخره . فقط میشد منتظر موند . مریم به شدت میترسید اینو از فشاری که وقت هجوم موجها به ساحل به دستم وارد میکرد و لرزش دستاش میشد به راحتی فهمید .سعی میکردم دلداریش بدم و خیالشو راحت کنم که مثل یه بارون بهاری تموم میشه ولی نزدیک به یک ساعت بود که همونجا خیس تکیه داده بودیم به صخره و بارون اصلا قصد بند اومدن نداشت . خیس خیس بودیم . انگار بالباس وسط وان حمام نشسته باشی . موجهای دریا هم بلندی و شدتشون بیشتر شده بود و با هر باری که به ساحل میخوردن به ما نزدیک و نزدیکتر میشدن....مریم نمیشه اینجوری اینجا موند شاید اب دریا اینجا رو هم بگیره .باید بریم سمت جنگل لااقل از شدت بارون کمی اونجا درامانیم .... نمی دونم اگه فگر میکنی فکرخوبیه بریم راه افتادیم سمت جنگل از کنار صخره بلند شدیم باد باشدت میوزید خیس و سردمون شده بود امواج دریا بیشتر و بیشتر به سمت ساحل هجوم میاوردنرو به جلو خم شده بودیم و قدمهامونو محکم ورمیداشتیم که باد نندازتمون . ولی قدرت باد خیلی بود مریم دستشو تو دستم محکم تر کرد من سنگین تر از مریم بود و باد کمتر منو اذیت میکرد . یه لحظه انگار قدرت باد شدتش دوبرابر شد و مریم نتونست تعادلشو حفظ کنه . هنوز از صخره خیلی دور نشده بودیم و میشد برگشت . مریم افتاد دستش هنوز تو دستم بود اومدم بلندش کنم که همون لحظه موج عظیمی از دریا محکم خورد به ساحل و اب هجوم اورد سمتمون . تو یه لحظه دوتامون رفتیم زیر اب . دستای مریم هنوز تودستم بود . محکمتر گرفتمش ولی نفسم نمیومد . اصلا نمیدونستم چیکار باید بکنم . داشتم خفه میشدم فقط دستای مریمو حس میکردم . برگشت امواج ما رو با خودش برد سمت دریا . سرم از زیر اب اومد بیرون . نفسی گرفتم که یه ان دیدم مریم نیست موج عظیم دیگه ای اومد و دوباره رفتم زیر اب اینبار دیگه نتونستم نفسمونگه دارم واب هجوم برد سمت ریه هام . چشمام سیاهی رفت ......هوا تاریک بود واثری از باد و بارون نبود . نمیدونستم مردم یا زنده . به هر حال چشمام باز شد. خواستم بلند شم ولی توانی نداشتم به شدت همه بدنم در میکرد . به هر زحمتی بود نیم خیز شدم دورو برمو نگاه کردم . سرفه شدید داشت خفم میکرد باید هر جور شده بلند میشدم و خودمو جمع و جور میکردم . اینجا زیاد به ساحل خودمون شباهت نداشت احتمالا آب منو جای دیگه ای اورده بود. چه جون سختی شده بودم من باید تا الان مرده بودم . یهو یاد مریم افتادم . غمی سنگین رو دلم نشست احساس از دست دادنش و تنها شدن در این اکجا اباد میخواست خفم کنه .بغض سختی گلمو گرفته بود بلند شدم که دردی شدید تو پام پیچید تازه متوجه شدم خون از کشاله رونم سرازیر شده بود . وای اینو دیگه باید چیکارش میکردم حتما سنگی صخره ای پامو زخمی کرده بود . با کمربند به زحمت بالای رونمو بستم . بلند شدم خودمو روی پای مخالف انداختم و لنگ لنگان شروع به دور شدن از این دریای بی رحم کردم . کمی که دقت کردم احساس کردم تو همون جزیره ام اما شاید طرف دیگش . این نور امیدی به دلم تابنود . تکه چوبی پیدا کردم و عصای پای زخمی قرار دادم ولی خون امون نمیداد و راهشو انگار تازه پیدا کرده بود . شروع کردم به رفتن داخل جنگل تا شاید بتونم خودمو به وسایلامون البته اگه چیزی تا الان ازش باقی مونده بود برسم . لنگ لنگان ادامه دادم . داشتم خون از دست میدادم و این منو داشت میترسوند . سرعتمو زیاد کردم تا شاید زودتر برسم . رسیده بودم به نیزار دیگه چیزی نمونده بود . بدجور داشتم احساس سرخوشی میکردم . لعنتی خون داشت همین جور میرفت و این سرخوشی واسه نرسیدن خون به مغزم بود . نباید اینجوری بمیرم روی زخممو فشار دادم که درد ش شدیدتر شد و خوردم زمین . اسمون تاریک و نیزار بلند... شاید این اخرین تصویر بود از این جزیره لعنتی و داشت تموم میشد . دیگه چیزی نفهمیدم . دردی تو صورتم داشت منو اذیت میکرد . چشمام باز نمی شد ولی حسش میکردم . هنوز نمردم و این بازی ادامه داشت . دوباره درد پیچید تو صورتم ایندفعه شدید تر باز و باز داشت تکرار میشد این چه دردی بود ؟ هی تکرار میشد احساس کردم صورتم داره میسوزه . صدایی مبهم همراه باهاش . شناختم صدای مریم بود ولی گرفته و بم ...خدا روشکر مریم بود ولی چشمامو نمی تونستم باز کنم نا نداشتم . گرمم بود . شاید مرده بودم ...ادم زنده حتما میتونه چشماشو باز کنه .این بار به هر زحمتی بود برای اینکه به خودم ثابت کنم زنده ام یا مرده چشامو باز کردم تصویری مبهم از مریم دیدم که داشت محکم میزد تو گوشم لعنتی بیدار شو . اره مریم بود ....با صدایی از ته گلو گفتم نزن مریم. اینبار جیغی از خوشخالی زد زنده ای مهران خدا روشکر خم شد و صورتمو غرق بوسه کرد . چه لذتی داشت . مریم تو که داری میبوسی لااقل لبمو ببوس . میان گریه هایش خندید و یکی دیگه زد تو گوشم ....اینجا هم دست از این حرفات بر نمی داری.... خیلی خستم مریم بذار بخوابم ...... نه پاشو تو 4 روزهکه بیهوشی از بی غذایی میمیری خواهش میکنم نخواب . نمی تونستم چشامو باز نگه دارم ولی وقتی اینو شنیدم به هر زحمتی بود چشمامو باز کردم دوباره. اب اب بهم بده . سریع با یه شیشه اب برگشت و گذاشت کنار لبم کمی اب خوردم میدونستم نباد زیاد بخورم . دوباره کمی دیگه خوردم . مریم به سرعت واسم کمی ماهی و میوه اورد. دهنم باز نمی شد به زور اونا رو له میکرد و میذاشتت دهنم . چند تا لقمه خوردم . تهوع داشتم ..... فقط چند تا دیگه مهران عزیزم تورو خدا چند تا دیگه اگه نخوری میمیری خیلی رنگ پریده و ضعیف شدی . اینو و گفت و گریه کرد . اصلا میدونی چیه همش تقصیر منه اگه من نخورده بودم زمین تا تو بخوای منو بلند کنی اونجوری نمیشد و این بلاها سرت نمیومد . دلم سوخت اصلا دلم نمی خواست گریه هاشو ببینم . به هر زحمتی بود به خودم غلبه کردم و گفتم گریه نکن اتفاق وقتی میخواد بیفته یه دلیل می خواد دیگه . اونجوری نمیشد یه چیز دیگه اتفاق میفتاد شاد بدتر. به هر زحمتی بود بازم خوردم. چندتای دیگه که واقعا دیگه میخواستم بالا بیارم جلوی خودمو گرفتم و گفتم بذار یه ذره دیگه بخوابم . خوابیدم . دو روز شایدم سه روز به همین منوال گذشت مریم مثل پروانه دورم میچرخید و مراقبم بود و بهم غذا میداد . کشاله رونم بدجوری درد میکرد مریم اونو با پارچه تمیز بسته بود ولی نمی تونستم تکونش بدم . ....مریم .....جانم ....یه چیزی بگم ؟.... حتما بگو....من باید برم دست به اب خندید . گفت طبیعیه . کدومشه حالا ؟...کوچیکه ...برو خوب ....اخه نمی تونم اصلا تکون بخورم پام خیلی درد داره ....راست میگی ببخشید بذار کمکت کنم...نه اینجوری روم نمیشه ....بذار کمکت کنم بلند شی اصلا باید راه بری والا خون تو پاهات لخته میشه به هر زحمتی بود با کمک مریم بلند شدم خودشو عصای بدنم کرد و به زحمت چند تا قدم رفتیم که خوردیم زمین . درد دوباره تو تنم پیچید ....ببخش تو رو خدا اصلا نتونستم نگهت دارم بهزحمت گفتم نه بابا تو توان اینو نداری که بخوای وزن منو تحمل کنی دوباره بلند شدیم که این بار مریم گفت بسه دیگه همین جا خوبه . کوچیکس دیگه اینو با لبخند گفت . گفتم باشه . تو برو . ....مطمینی میتونی وایسی رو پاهات؟....اره برو منو اروم رها کرد و خواست دور شه که چشام سیاهی رفت و نتونستم تعادلمو حفط کنم اینبار نذاشت بیفتم و به هر زحمتی بود نگهم داشت ....مهران نمیتونی وایسی خیلی ضعیف شدی این خونی که از دست دادی همه توانتو تحلیل برده باید منم باشم ظاهرا ...من سختمه ...سختمه چیه کاری که همه ادما میکنن دیگه چاره ای نبود دکمه کمربندمو با یه دست ازادم باز کردم . دست دیگم همچنان دور گردن مریم بود ولی هر کاری کردم زیپم باز نمی شد . بذار کمکت کنم . مریم زیپمو کشید پایین. و شلوارکمو انداخت با یه شورت واستاده بودم . منتظر من نموند و انو هم کشید پایین. دلم هری ریخت . شرم و لذت پیچید تو تنم . داشتم یه حالی میشدم . انگار بند دلمو پاره کرده بودن . هی تو دلم خالی میشد . باصدای مریم به خودم اومدم . منتظر چی هستی زود باش دیگه گردنم میشکنه ها آقا غولهگفتم باشه الان خندید و گفت انگار هنوز یه دره خون تو تنت مونده ها بیجنبه متوجه منظورش نشدم . خواستم ادرار کنم که دیدم کیرم بلند شده . منظورشو فهمیدم . اینبار واقعا خجالت کشیدم . دوست نداشتم مریم فکر کنه بی جنبه ام . ببخشید کوتاهی گفتم و به زحمت ادرامو کردم . خودم شورتمو کشیدم بالا که مریم گفت شوخی کردم مهران ببخشید . شاید یه رفلکس طبیعی بوده . چیزی نگفتم احساس حقارت میکردم . مریم کمکم کرد که خصوصی ترین کارمو انجام بدم ولی من اون حالتو پیدا کرده بودم از خودم بدم اومده بود . مریم شلوارکوم کشید بالا و داشت یه ریز میگفت که شوخی کرده و از این حرفا ... من هیچی نمیگفتم. دوست داشتم زمین دهن باز کنه و ببلعه منو . حالت تهوع گرفته بودم . هی این احساس داشت بیشتر میشد . به هر زحمتی بود برگشتیم سر جامو بدون هیچ حرفی چشامو گذاشتم روهم .....
تا اینجا داستان قشنگ بود ولی به شرط اینکه سریعتر اپ کنی خیلی زمان بین قسمت ها ندی و اینکه وسط کار ول نکنی داستان رو
یک هفته گذشت . با مراقبت های خوب مریم روزبه روز بهتر میشدم . چند بار بارون گرفت . احتمالا تو فصل بارونهای موسمی بودیم که پشت هم بارون میبارید . خوبیش این بود که هوا همیشه معتدل بود . باید برای سرپناه فکری میکردیم نمی شد همش زیر بارون موند و خیس شد . اما این جزیره لعنتی هیچ غار یا جایی برای در امان موند از باد و بارون نداشت . باید کاری میکردیم . ....مهران اگه به حال سرپناه فکری نکنیم سر ماه جوونه میزنیم ....راست میگی, حالا که به لطف تو بهتر شدم باید دست به کار شیم تنها چیزی که تو این جزیره وجود داشت و میشد ازش استفاده کرد همون نی و نیزار بود . باید با همونا کاری میکردیم اما نی طاقت باد رو نداشت و اینکه بارون هم ازش حتما عبور میکرد . بالاخره فکری به ذهنم رسید باید امتحان میکردیم . با کمک مریم شروع کردیم به قطع نی ها و طرف چند روز مقدار لازم رو قطع کردیم . یه جای مناسب ایندفعه دورتر از ساحل و یه مقدار شیبدار انتخاب کردیم . شروع کردیم به فرو کردین نی ها به درون زمین . نی ها که طولشون 1.5 متر بود رو تو زمین فرو میکردیم تا سه دیوار فرضی با نیها توی زمین درست کردیم . زمین نرم بود و شنی ولی بازم به سختی میشد نی ها رو تا اخر تو زمین فرو کردی و این وقت زیادی ازمون گرفت . بالاخره سه طرف تمام شد و طرف در رو باقی گذاشتیم برای بعد. در نهایت با باقی نیها سقف رو درست کردیم و با برگ نی ها اون رو به هم بافتیم تا محکم شد . بعد شروع کردیم به حفر زمین از طرف دیوار چهارم یا همون در. برخلاف انتظارم این کار خیلی طول کشید ولی بعد از چند روزموفق شدیم و زیر خونه رو خالی کردیم . خونه که چه عرض کنم همون چهار دیواری سقف و کف رو هم با برگ درختان پهن برگ که نمی دونم اسمشون چی بود پوشوندیم بالاخره بهتر از هیچ بود و تختخواب رو هم منتقل کردیم به داخل خونه . با بارش اولین بارون که طولی هم نکشید خونه امتحانشو پس داد و کم و کاستی شو برطرف کردیم . مریم تو این چند روز بعد از اون اتفاق خیلی بیشتر مراعاتمو میکرد و بیشتر بهم نزدیک شده بود . اون سردی بعد از اولین رابطه تقریبا از بین رفته بود و با تمام شدن خونه اولین پارتی دوستانه رو گرفتیم بدون هیچ گونه ارتباط جسمی . روزها میگذشت و ما منتظر منجی بودیم . یه روز به پیشنهاد مریم رفتیم کنار ساحل تا دور تا دور جزیره رو یه سرگوشی اب بدیم . مشغول قدم زدن بودیم و حرف زدن . مریم شلوارک و تیشرت صورتی غنیمتی از هواپیما رو پوشیده بود و اندام سفید و زیباش داشت خودنمایی میکرد . به شدت این دختر زیباتر و دوست داشتنی تر داشت میشد تو چشم من . تو همین افکار و تماشای مریم بودم که یه هو مریم گفت مهران یه دقیقه وایسا . گوش کن صدایی نمی شنوی . گوشمو تیز کردم ظاهرا صدای غرشی بود از دور ....صدای چیه مهران ؟....نمی دونم شاید صدای موتور هواپیما ..... اما تو اسمون هواپیمایی نیست .... اره چیزی نمی بینم منم صدا داشت نزدیک و نزدیکتر میشد . صدای موتور قایق بود . ..... مریم صدای قایقه . نجات پیدا کردیم مریم بهت زده بود . صدا از اون ور جزیره میومد . شروع کردیم به دویدن . صدا خیلی نزدیک شده بود و قطع شد . این یعنی قایق توقف کرده بود . .... از این ور بریم مریم این راه میانبره از تو جزیره میره زودتر میرسیم دویدن زیاد خستمون کرده بود . نفسی گرفتیم و دوباره ادامه دادیم . تقریبا رسیده بودیم به اون ور جزیره . صدای بلند حرف زدن میومد . از خوشحالی داشتیم سکته میکردیم . تمام این روزها و سختی هاش داشت جلو چشمام رد میشد . فکر رسیدن به جامعه و مردم و زندگی اجتماعی داشت تو ذهنم پررنگ و پررنگتر میشد . مریم خسته شده بود و عقب مونده بود . به ساحل نزدیک شده بودیم و چیزی نمونده بود . یه ردیف بوته رو رد میکردیم ساحل با عرض کمش پشتش بود قبلا اومده بودیم اینجا . به بوته ها رسیدم و یه قایق پارویی رو دیدم که داشت به ساحل نزدیک میشد و یه قایق تفریحی بزرگ که دورتر لنگر انداخته بود . قایق به ساحل رسیده بود و فرشته نجات ما شده بود . سه نفر بودن . خواستم داد بزنم که یهو چیزی توجهمو جلب کرد . یکیشون از قایق پیاده شده بود و تو دستش یه اسلحه بود . یه اسلحه اتوماتیک . یه مسلسل . این یعنی غیر قانونی ..... صدا تو گلوم خفه شده بود خودمو کشیدم پشت بوته ها تا منو نبینن . برگشتم سمت مریم که بهش بگم . مریم دوباره داشت میدویدو از کنارم رد شد . میخواست داد بزنه که پریدم از پشت گرفتمش و دستمو گذاشتمو رو دهنش و با هم پرت شدیم رو زمین . مریم هاج و واج شده بود . دستم همچنان رو دهنش بود و خوابیده بودم روش تکون نخوره . مریم هاج و وواج شده بود . خیلی به ساحل نزدیک بودیم و جرات حرف زدن نداشتم . درست افتاده بودیم بین بوته ها و فقط یه ردیف نازک برگ بین ما و ساحل بود . حالا همه از قایق پیاده شده بودند 3 نفر بودن . 2 تا مرد دورگه و یک زن قد بلند بلوند . هر سه تاشون مسلح بودن و هر سه تاشون اسلحه اتوماتیک داشتن. مریم همون جور که من بهش اشاره کردم داشت اونا رو نگاه میکرد . حالا دیگه خیلی نزدیک بودن حد اکثر 5 متر فاصله داشتیم و کوچکترین تکونی میتونست جامونو لو بده . مجبور بودیم تو همون وضعیت بمونیم .تکون ریزی خوردم و کمی وزنمو از روی مریم کم کردم . حالا دیگه هر سه تاشون اومده بودن تو ساحل . . احتمالا امریکایی بودن . تو دست یکیشون یه کیسه سیاه رنگ بود . صداشون واضح شنیده میشد . بیشتر صحبتاشون شوخی جنسی بود . مرد قد بلندتر اومد سمت جزیره . دل تو دلم نبود . صدای قلبمو میشنیدم همچنان روی مریم خوابیده بودم و اصلا نمی شد تکون خورد کوچکترین حرکتی باعث صدای برگ ها و تکون خوردنشون میشد و با اون فاصله کم حتما مارو پیدا میکردن و معلوم نبود چه بلایی سرمون بیارن. اصلا احساس خوبی بهشون نداشتم . به سمت چپ جایی که ما بودیم رفت و کنار یه درخت ایستاد و با بیلچه کوچکی که دستش بود زمینو به اندازه یک متر کند . انگار دنبال چیزی میگشت . کیسه سیاه رو گذاشت و ودوباره اونجا رو پر کرد . مرد دیگه هم داشت با خانوم همراهش ابجو میخوردن و لب میگرفتن . . مرد اول برگشت واونم یه ابجو باز کرد و خورد . دوسه تا ابجو خوردن . مرد اول همچنان با زن همراهش لب میگرفت و سینه هاشو میمالید . اینبار مرد دوم هم اومد و بهشون ملحق شد . عجب داستانی شده بود . فاصلمون فقط 4-5 متر بود و استتار خوبی با بوته ها داشتیم . تکون نمیشد خورد تنها راهمون مودن تو موقعیتمون بود . مریم هم مثل من داشت نگاه میکرد . دو تا مرد چشم به هم زدنی لخت شدند و زن رو هم که از تو صحبتاشون مشخص شد اسمش کاتالین بود رو لخت کردند . مرد قد بلند تر اسمش جو بود و بسیار تنومند بود کوتاهتره اسمش مایک بود و هیکل ورزیده ای داشت . جو واقعا خر کیری بود . جو کاتالین رو خوابوند و شروع کرد به خوردن سینه هاش . معلوم بود همه کاره جو بود چون تا اون اجاره نمیداد مایک تکون نمی خورد . جو خودش کشید یه طرف و همچنان سینه های کاتالین رو میمکید . سینه ها ی درشت و زیبایی داشت به زحمت سنش به 23 -4 میرسید . اشاره ای به مایک کرد و همون جور از پهلو که داشت سینه های کاتالین رو میمکید دستشو انداخت پشت رون کاتالین و یکی از پاهای کاتالین رو کشید بالا . مایک خوابید به پهلو و شروع کرد به لیسیدن کس کاتالین . صدای آه و جیغ کاتالین به شدت بلند بود . موقعیتو فراموش کرده بودم و داشتم با لذت نگاه میکردم به یک سکس زنده . . یه لحظه احساس کردم کیرم بلند شده و چسبیده به مریم .مریم تکون های ریزی میخورد . داشت پاهاشو سفت میکرد . احساس کردم اونم تحریک شده . ولی هیچ حرکت اضافه ای نه اون کرد و نه من . مایک همچنان میلیسد و جو داشت سینه های کاتالین رو میخورد . جو بلند شد و مایک رو کناری زد و کیرشو یه ضرب کرد تو کس کاتالین . صدای جیغش نشون از درد و لذتش میداد . شروع کرد به تلمبه زدن . دو تا پاهای کشیده و خوشتراشش رو تا حد ممکن داده بود بالا و محکم تلمبه میزد . مایک هم کیرشو گذاشت تو دهن کاتالین .. معلوم بود کاتالین بارها باهاشون سکس داشته . کارشو بلد بود و شروع کرده بود به ساک زدن و این بین جو محکم و تا حد ممکن محکم کاتالین رو میکرد . کیرشو کشید بیرون و کاتالین رو چرخوند . پوزیشن داگ استایل . دوباره تلمبه زدنهای وحشیانه شروع شد. احتمالا چیزی مصرف کرده بود که میتونست اینقدر محکم و طولانی سکس کنه . کاتالین داشت همچنان ساک میزد واسه مایک که یه لحظه مایک کشید بیرون و ریخت رو صورت کاتالین . جو هم سرعتشو بالاتر برده بود و تو اخرین ضربه خودشو چسبوند به کاتالین و همه رو خالی کرد تو کسش . از لرزیدن ها و بلند شدن و اروم شدن صدای کاتالین مشخص بود حد اقل ۲ بار ارضا شده . عجب سکسی بود . به حد اخر ظرفیتم تحریک شده بود کوچکترین تکونی باعث میشد بیام . مریم هم دست کمی نداشت نفساش سنگین شده بود . سه تاشون بعد این سکس جانانه جمع کردن و رفتن سمت قایق بدون پوشیدن لباسشون . کاتالین معلوم بود بدجور فشار اومده بهش . راه رفتنش نشون میداد که چه خبر بوده . سوار قایق شدن و رفتن سمت قایق بزرگتر .....ادامه دارد