انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین »

زندایی فرشته پُلی برای سکس فامیلی


مرد

 
دمت گرم داداش ميدونم سخته ايده داشتن جديد و نوشتن متني كه هم قشنگ باشه هم تكراري نباشه !! اميدوارم تو كارت موفق شي ،روي اينم كار كن كه مادره رو هم قاطي بازي كني مثلا با مرد ديگه اي ! روش فكر كن داستانتو جذاب تر ميكنه شديد ، بازم مرسي از لطفت.
     
  
مرد

 
قسمت هشتم:

حسادت زندایی (2)




- خب زندایی جون کی بیام دنبالتون؟
+ نمیخواد بای دیگه خودمون میاییم مزاحمت نمیشیم
- مزاحمتی نیست من چندجایی کار دارم ت شهر وقتی کارتون تموم شد باهام تماس بگیرین
+ نه پسرم مزاحمت نمیشیم
- خب زندایی شما اصلا هیچی بخاطر راضیه که مهمون و تازه وارده میا. راضیه حتما خبر بده بهم ...


بعدم سوار ماشین شدم و در رو بستم و حرکت کردم چشمای زندایی داشت از حدقه میزد بیرون. بد حالشو گرفته بودم ، حقش بود البته نبایدجواب این همه عشق و علاقه ی منو اینجوری میداد ، تصمیم گرفته بودم هرجوری که شده بوسیله ی راضیه حرصش بدم تا هم بتونم بسوزونمش و هم اینکه شاید بالاخره بخاطر رقابت با راضیه هم که شده رفتارش رو باهام بهتر کنه.


تو شهر داشتم پرسه میزدم تا کارشون تموم شه و برم دنبالشون در واقع کار خاصی نداشتم و فقط بهونم بود. تموم اتفاقات شب گذشته رو مرور کرد تو ذهنم. ذهنم به این مشغول بود که بار بعدی کی میشه باز با راضیه بریم رو کار؟ اصلا میزاره از عقب بکنمش؟ اصلا اومدیم و گذاشت ولی میگن خیلی درد داره اگه نتونه تحمل کنه چی؟ اصلا دلم میاد زجر کشیدنش رو ببینم؟ اصلا من بلدم کون بکنم؟ هزار تا سوال و فکر تو سرم می چرخید مهمترینش هم همین زود انزالیم بود آخه همیشه تو فکرم بود که مثل فیلم سکسی ها طولانی باشه سکسم و تو خیالم اینجوری سکس می کردم. تو همه ی این فکرا تنها راه حلی که به ذهنم رسید بهرام بود دوست کوس بازم که همچی بلد بود زنگ زدم بهش و گفتم باید ببینمت برای عصر باهاش قرار گذاشتم برم ببینمش. پنج دقیقه نگذشته بود از زنگم که زنگ زد عصر نمی تونم کارت رو پشت موبایل نمی تونی بگی؟ منم سیر تا پیاز قضیه رو بهش گفتم و اون بهم گفت اولا برو از داروخونه کاندوم و قرص و اسپری بگیر بعدم یه نیم ساعتی داشت راجب راضی کردن دخترا به سکس از کون و اینکه چجوری بکنم که کمتر درد داشته باشه توضیح داد. خلاصه رفتم از داروخونه با هزار خجالت این وسایل رو گرفتم و گذاشتم تو داشبورد ماشین و منتظر شدم تا زنگ بزنه راضیه. نیم ساعتی تو ماشین چرتی زدم که زنگ زد راضیه و گفتم من پشت در آریشگاهم بیایین. وقتی اومد و دیدمش چشمام چهرتا شد از تعجب چقد تغییر کرده بود صورتش با اینکه به ابروهاش دست نزده بود اما موهای صورتش رو که برداشته بود قرص ماه شده بود. دلم میخواست بپرم روش و بوسه بارون کنم امت زندایی بود و نمیشد. بازم براش در رو باز کردم و نشست و زندایی هم نشست بعدم در رو بستم و نشستم تو ماشین و حرکت کردیم. تو راه مدام از تو آینه راضیه رو نگاه می کردم واقعا زیباتر شده بود. کم کم متوجه سنگینی نگاه زندایی شدم و که داشت منو می پایید. با حالتی تیکه اندازانه گفت:


- خیلی خوشگل شده؟
+ خوشگل چیه؟ ماه شده ماشالا
- خوبه خوبه نگاهتو درویش کن خجالت بکش
+ وا چیز بدی که نگفتم
راضیه پرید تو حرفم
- واقعا راست میگی ارسلان؟
+ آره مگه دروغ میگم
- مرسی عزیزم


وای وای این عزیزم گفتنش زندایی رو آتیش زد. نزدیک خونه بودیم گوشی زندایی زنگ خورد که از کارش بود و بهش گفتن سریع خودشو برسونه اداره که یه مشکلی پیش اومده. اونم گفت ارسلا میدونم نزدیک ظهره و خسته ای بی زحمت بعد از رسوندن راضیه میشه صبر کنی من لباس عوض کنم منو برسونی اداره کار واجب دارم. گفتم باشه اشکال نداره زندایی جون زحمتی نیست.
رسیدیم دم در زندایی سریع پرید در رو باز کرد و بدو بدو رفت که لباس عوض که راضیه هنوز داشت پیاده میشد.


- هی خانوم خوشگله اه بودی ماه تر شدی ... عشق خوده خوده خودمی
+ مرسی نفسم من فقط بخاطر تو اینکارا رو کردم
- قربونت برم عزیزم. شب میگم مامان زنگ بزنه باز دعوتت کنه بیای پیشمون که ادامه ی فیلم رو ببینیم
+ کلک شدی ها! فیلم یا ...؟
- خب میخوام ببینم اون آرایشگری که اینهمه صورتت رو ماه کرده با پایین مایینا چیکار کرده
+ پرروووووو


بعد زدیم زیر خنده تو همین حین زندایی اومد و گفت راضیه هنوز اینجایی که بدو برو بالا

زندایی نشست جلو بر خلاف قبل و گفت


- بریم که دیر شد
+ کجا برم زندایی جون
- برو بهت میگم کجا
+ چشم
رسیدم سر خیابون که گفت
- برو سمت رستوران میثاق هم ناهار بخوریم و هم باهات حرف دارم
+ مگه نباید برین اداره زندایی
- وقتی بالا بودم زنگ زدن که حل شده
+ باشه زندایی ولی چه حرفی؟
- چرا دیگه نمیگی مامان ؟ چرا بغلم نمی کنی؟ دستامو نمی گیری؟
+ (سکوت)
- یچیزی بگو خب. یهو چت شد تو که همچین شدی؟ راضیه رو دیدی عاشق شدی گفتی گور بابای زندایی؟
+ نه زندایی اشتباه می کنی. من کم سمت شما اومدم؟ ولی همش منو پس زدی هزارتا تبصره چیدی که من اسم رو گذاشتم پیچوندن. آدم وقتی کمبود داشته باشه تو رابطه ای کشیده میشه سمت کسای دیگه.
- اولا کمبود تو چی بود میشه بهم بگی من که همه جوره راه اومدم باهات دوم ....
+ مطمئنین همه جوره؟ همه ی اونایی که تو رابطه هستن لب میگیرن گذاشتی بگیرم ؟ همه ی اونایی که تو رابطن ....
- سکس می کنن؟
سرمو انداختم پایین ، ادامه داد
- خب این که عشقی نیست که تو ادعاشو داری
+ پس یعنی عاشقا با هم نمی خوابن؟ راستی دوما رو داشتین می گفتین
- عاشقا با ه می خوابن سکس هم میکنن اما من آمادگیش رو ندارم نمی تونم به داییت خیانت کنم عاشقای دیگه معشوقشون شوهر نداره یا اگرم داره عاشق شوهرش نیست. اما دوما رو که نگذاشتی بگم خواستم بگم من مشکلم این نیست که تو راضیه رو میخوای مشکلم بی معرفت شدنته
اشک اومد گوشه ی چشماش زدم بغل ...
+ زندایی چی شدین؟ چرا اشک
- بخاطر هوای آلودست
+ لابد توقع دارین منم باور کنم. زندایی ببین خب من حس خوبی به این رابطه با شما نداشتم نه بخاطر دایی و نه بخاطر هیچکس صرفا بخاطر خودتون. چون از همون اول با اکراه واردش شدین و من حس می کنم که ترحم کردین بهم واقعا و من اینو دوست ندارم و آزارم میده و اینکه شما منو توی یه فاصله معلومی از خودتون حفظ کردین و نگذاشتین نزدیک تر بشم خب منم خواستم هم شما رو راحت کنم و هم خودمو خیلی وقت بود تو فکرش بودم درسته برام سخت بود اما اومدن راضیه و سرگرم شدنم با اون ساده ترش کرد. نمیدونم عشقه یا هوس اما فقط بهش فکر می کنم و جای شما تو قلبم محفوظ میمونه.
- من اومدم طلبکارت بشم اما می بینم بهت بدهکارم. راستش تو نمیدونی از همون هفته های اول رابطه ای که روش سر پوش مادر پسری گذاشتیم چقد ازت خوشم اومد و وابستت شدم اما عذاب وجدان خیانتم به داییت بهم اجازه نمیداد که بزارم نزدیک تر بشی. ارسلان خودم نخواستم بفهمی که بهت وابسته شدم و یجورایی شاید منم عاشقت شدم ....
+ واقعا؟؟؟
-آره باورش برای خودم هم سخت بود و ازش طفره میرفتم همش آخه تو همسن بچه ی منی اما خب منم بهت بی حس نیستم و دوست دارم
+ من نمیدونستم اینا رو شرمندم واقعا
- نه بابا این چه حرفیه دیوونه فراموشش کن. حالا هم اگه میخوای همه چیز رو تموم کنی من حرفی ندارم کنار میام باهاش یجوری


دلم به حال زندایی سوخت راستش خودم باعث شدم که اونم بهم حس پیدا کنه و بعد حالا که راضیه اومده بود وجدانم اجازه نمیداد باهاش اینکار رو بکنم از طرفی هم به راضیه قول داده بودم و هم واقعا دوسش داشتم و آیندم رو با اون می دیدم. شرایط سختی بود و تو فکر بودم که چی بگم به زندایی ولی طبق معمول در لحظه فکر کردم و به زبون آوردم.


+ خب زندایی من شما رو دوست دارم اما خب کاش ای حفا رو زودتر بهم می گفتین تا آگاهم کنین چون من به راضیه قول دادم و یجورایی بینمون علاقه ی شدیدی هم هست
بعد سیر تا پیاز قضیه راضیه و خودمو بهش گفتم به جز اینکه کارمون به سکس کشیده که زندایی با حالتی گرفته گفت
- خب یعنی تموم کنیم رابطمون رو؟
+ خب نه زندایی جون ما ادامه میدیم فقط راضیه نباید چیزی بفهمه هیچوقت چون نمیخوام ناراحت بشه اصلا


بعدم بغلش کردم و اشکاش رو پاک کردم و رفتیم رستوران ناهار خوردیم و رسوندمش خونه.عصر تو خونه مدام ذهنم درگیر زندایی بود انگار کلا فرموش کرده بودم چی تو داشبورد ماشینم دارم و برای چی خریدمشون. پیام دادم به راضیه که من میام خونه دایی یه سر بزنم به فرزاد و باهاش بازی کنم ولی موقع برگشتن به خونه و خداحافظی ازشون بهت پیام میدم در واحدت رو باز بزار تا من بتونم بیام تو.
خب راه افتادم سمت خونه دایی همونجا از تو داشبورد یه قرص و اسپری برداشتم و گذاشتم تو جیبم ، پشت در که رسیدم در زدم زندایی در رو باز کرد برام و رفتم داخل همین که وارد شدم دیدم راضیه اومده پایین یذره جا خوردم آخه قرار بود بالا باشه تا من بتونم برم بالا. تو همین فکر بودم که زندایی تعارف کرد ببشینم گفتم فرزاد کجاست پس گفت رفته باشگاه یکی دو ساعت دیگه پیداش میشه گفتم پس دیره و من میرم گفت حالا بشین تعارف نداریم که اونم میاد. تتو همین حال دیدم راضیه پیامک زده ببخشید دلم برات تنگ شده بود گفتم زودتر ببینمت و بعد برم بالا آماده بشم براش نوشتم الهی قربونت برم برو بالا منم یه ربع دیگه زندایی رو می پیچونم میام بالا پیشت. راضیه اومد و به زندایی گفت من میرم بالا خیلی خستم میخوام یه چرتی بزنم و از ما خداحافظی کرد و بعدم رو کرد بهم و خدافظی کرد و تو همین لا یه چشمکم انداخت که کیرمو شق کرد. همین که راضیه رفت زندایی از آشپزخونه اومد کنارم نشست و گفت چش بود تا اومدی رفت نکنه حرفتون شده همینجور داشت حرف میزد که برجستگی کیر شق شدم نظرش رو جلب کرد و با دستش کشید روش و گفت


- این آنتن واسه کی بلند شده هان؟
+ این همیشه بلنده بابا
- نه بگو ببینم واسه کی بلند شده من یا راضیه؟
+ گزینه ی سوم نداره؟
- مثلا چه گزینه ای؟
+ هردو(بلند زدم زیر خنده)
- چشمم روشن


بعد به شوخی کوبید رو کیرم که سر انگشتاش خورد به تخمم و یه آخی گفتم که دل سنگ رو اب می کرد و داشتم از درد به خودم می پیچیدم زندایی گفت خاک تو سرم زدم بی آنتنت کردم و بعد اومد نزدیک تر و با دستش کیرم و تخمام رو از روی شلوار می مالید اوووووووف چه حالی بود هم درد داشتم و هم داشتم لذت می بردم. کم کم بهتر شدم و همینجوری که داشت مالش میداد دستم رو دور کمرش حلقه کردم و کشیدمش سمت خودم و لبامو بردم نزدیک صورتش که لب بگیرم ازش که یه اخم ریزی کرد و دستش رو آورد و گفت انگار خوب شدی و دیگه داری خطرناک میشی با نگاهم بهش التماس کردم و اونم چیزی نگفت و لبامو چسبوندم به لباش و خیلی آروم و ریلکس می مکیدمشون و زبون همدیگه رو میخوردیم که یهو گوشیم لرزید تو جیبم بعد از تموم شدن لب بازیمون دیدم راضیه پیام داده که یه ربع گذشته چرا نمیای؟ جواب دادم یکم منتظر بمون زندایی فکش گرم شده باید بپیچونم سخته و گفت باشه منتظرم. کم کم دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم رو پای زندایی و مشغول قربون صدقه رفتن بودیم. از پایین سینه هاش تو صورتم بود و له له میزدم با دستم بگیرمشون اما خب می ترسیدم. یهو دلمو زدم به دریا و گفتم فرشته جون؟


- جون و دلم عزیزم
+ یچیزی بگم ناراحت نمیشی؟
- تا چی باشه. حالا بگو
+ میگم این ممه هات داره منو قلقلک میده می ترسم دستم در بره بخوره بهشون ناراحت بشی
- خوبه که حساب می بری ولی هنوز زوده نمی تونم کنار بیام و تا جایی که شده باهات راه اومدم اذیتم نکنی ارسلان جون
+ باشه چشم صبر می کنم ممنون که همینقدر باهام راه اومدی راستش لبات از عسل شیرین تره


و بعد دوباره چفت شد لبامون بهم و اینبار وحشیانه تر می مکیدمشون چشمای زندایی خمار بود و دلش میخواست اما وجدانش اجازه نمیداد و منم دلم رضایت نمیداد که اینجوری کاری کنم تو همین حال بودیمباز دوباره گوشیم لرزید نگاه نکرده میدونستم راضیه هست ، وای انگار فراموش کرده بودم کلا راضیه رو. لبامون جدا شد از هم و بهم زل زده بودیم که گفتم زندایی من دیگه میرم با اجازه و بعد از خداحافظی کردن خواست تا دم در بیاد که پیچوندم و رفتم در ورودی رو باز کردم و دوباره بستم که فکر کنه من رفتم و بعدم کفشامو گرفتم دستم و پاورچین پاورچین رفتم طبقه دوم راضیه در رو باز گذاشته بود سریع رفتم تو و در رو آروم پشت سرم بستم همین که چرخیدم از تعجب فکم افتاد چقد ماه شده بود آرایش ملایمی داشت اما رژ قرمزش دیوونم می کرد و اون عطری که زده بود به خودش ، چه لباس هایی پوشیده بود یه تاپ مشکی که سفیدی بدنش رو دو چندان میکرد و یه دامن که تا روی زانوش بود. برق میزدن ساق های بلورین و بدون موش. نتونستم جلوی خودمو بگیرم پریدم طرف بغلش کردم و شروع کردم قربون صدقش رفتن و بعد آؤوم آروم شروع کردم با گوشش بازی کردن. یهو یادم افتاد قرصم رو نخوردم بهش گفتم یه لیوان آب بهم میدی عزیزم قرصمو بخورم و بهم لیوان رو داد و گفت مریض شدی نفسم گفتم نه بابا این قرص برای چیز دیگس گفت برای چیه گفتم حالا میگم بهت بعد از خوردن قرص باید یه نیم ساعتی بگذره تا اثر کنه ، مطمئن بودم که عشقبازی ما بیشترم طول میکشه تازه تا بخوام کونش رو آماده کنم چقد طول میکشید. لب بازیامو باز شروع شد قشنگ ولو شده بودیم روی مبل و گاهی من زیر رفتم و گاهی هم راضی تا اینکه کم کم دستام رفت سمت سینه هاش و شروع کردم به مالیدن و چنگ زدن تو همین حال کیرم هم از روی شلوار مالیده میشد به کوسش و مسته مست بودیم جفتمون ، دست کردم تو تاپش و سینه های بی سوتینش رو در آوردم و گفتم اووووووف اینا من ومی کشه و وحشیانه شروع کردم به خوردن سینه هاش و راضیه هم آه و اوهش به آسمون رسیده بود اصلا تو فضا بود همینجوری که سینه هاش رو میخوردم یک دستی شلوار اسلشم رو کشیدم پایین وکیرم رو از شرت در آوردم راضیه اینقد غرق لذت بود متوجه نشد شلوارم رو از پاهام در آوردم و با پاهام از خودم دورش کردم کم کمبه دستم کوسش رو هم میمیالیدم قشنگ بی حال شده بود که دامنش رو زدم بالا و با سر رفتم پایین که کوسشو بخورم دیدم خانوم شرت نپوشیده و کاملا آماده ی دادن کرده خودشو اینکارش واقعا آتش شهوتم رو چند برابر کرد و وحشیانه کوسش رو می خوردم با اینکه بلد نبودم و بار اولم بود اما واقعا طعم بدی نداشت جدید بود اما بد نبود. کوسش بدجوری ترشحات داشت راضیه کم مونده بود داد بکشه از لذت که نفس نفس زنان گفت بسه نکن وگرنه جیغ می کشم نمی تونم جلوی خودمو بگیرم گفتم باشه عزیزم کاریش ندارم میخوام با عقبت یکم ور برم دستم که لیز شده بود از اب کوسش بردم سمت سوراع صورتی و کوچیک کونش با خودم فکر می کردم که یعنی ممکنه این کیر من که اندازه 16 سانتی متر بود ولی قطرش یکم زیاد از معمول بود خودشو جا کنه این تو. برای اینکه اذیت نشه ناخن کوچولوم رو یواش کردم توش گفت چیکار داری می کنی گفتم ما که از جلو بی نصیبیم تا ازدواجمون بزار ببینم میشه از اینجا استفاده کرد دیدم با یه حالت عجیب و غریبی برگشت و داره نگام می کنه ترسیدم گفتم الان میخواد ناراحتی کنه و فلان و بعد گفت:


- من تو رساله خوندم این کار خیلی کار بدیه و مکروهه
+ خب مکروه باشه عزیزم حروم که نیست
- خب نمیدونم من آمادگیش رو ندارم
+ آمادگی خاصی نمی خواد قربونت برم خودم بهت یاد میدم چیکار کنی
- باشه ولی من استرس دارم ...


خب به خیر گذشت وراضی شد بلندش کردم و دوتامون لخت شدیم مشغول لب گرفتن بودیم که گفتم:
+ بریم دستشویی بهت یاد بدم پشتت رو چجوری بشوری و تخلیه کنی
- من خودم بلدم قبلا اینکار رو کردم.
+ (باتعجب) واسه چی؟
- خب یبار مشکل گوارشی داشتم دکتر میخواست معاینه کنه بهم یاد داد و گفت که چیکار کنم
+ آها خب پس برو و بیا


نشستم روی مبل و تو فکر این بودم که تا چند دقیقه ی دیگه قرار کون تنگ عشقمو با کیرم افتتاح کنم و داشتم واسه خودم حال می کردم که اومد بیرون از دور که میدیدمش خیلی زیبا بود این بدن باورش برام سخت بود که لختِ لخت داره جلوم می گرده و قراره بکنمش. بلند شدم رفتم به استقبالش و لبامون دوباره رفت روی هم و همینجوری آوم آروم رفتیم سمت مبل یک نفره و من نشستم روی مبل و اونم نشست رو پام و کیرم رفت لای پاش گیرکرد. با دستم کوسش رو میمالیدم و لبای همو می خوردیم و تو اوج لذت بودیم که پرسیدم ازش


+ وازلین داری اینجا عزیزم؟
- آره بزار بگردم تو کمدم فک کنم باشه


وازلین رو پیدا کرد و آورد ازش خواستم چهار دست و پا بشه رفتم پشت سرش با دستم کوسش رو می مالیدم بعد سرمو بردم جلو از پشت کوسش رو بوسیدم و یکم دوباره خوردم دلم نمیخواست یه لحظه ام از لذت بردن دور بشه و میخواستم با همه ی وجودش لذت ببره. زبونم رو بردم سمت کونش و یه لیس به سوراخش زدم یه آه غلظ کشید انگشت اشارم رو با وازلین چرب کردم و خیلی آروم به سورخش فشار داد راحت رفت تو کونش فکر کنم بخاطر تمیز کردنش یکم دیوره هاش شل تر شده بود انگشتم رو تو سوراخش بازی میدادم و ازش پرسیدم که درد داری اونم با سرش گفت نه یک دقیقه ای بازی بازی کردم با کونش و بعد طبق گفته های سعید انگشت دومم رو هم سعی کرم وارد کونش کنم اینبار یکم سخت بود و انگشتم رو با فشار سختی می خواستم وارد کنم راضیه هم خودشو سفت کرده بود گفتم درد داری عزیزم که گفت آره یکم گفتم یکم تحمل کنی تموم میشه الان و بعد با یه فشار خیلی سریع انگشتام رو فرو کردم تو کونش یه آخی گفت و یکم پرت کرد خودش رو جلو اما دیگه چیزی نگفکونش تنگ بود واقعا چون داشت بدجوری به انگشتام فشار میاورد و حس می کردم خون نمیرسه به نوک انگشتام. کم کم انگشتام رو تکون دادم و عقب و جلو می کردم و همینجوری حس می کردم که شل تر شده کونش و راحت تر تکون می خورن. همینجوری ادامه دادم تا اینکه دیگه حس کردم کاملا شل شده و آماده ی ورود کیر شده گفتم عزیزم آماده ای میخوام کونت رو بکنم سرش رو چرخوند سمتم و گفت درد داره؟ گفتم نه فک نکنم چون امادش کردم کونت رو اما اگه درد گرت بگو درش بیارم تو سایتا خوندم اولش که کیرم میره توش فقط یکم درد می گیره. با سرش حرفمو تایید کرد و روش رو کرد اونطرف فک کنم خجالت می کشید هنوزم از من. کیرم رو با وازلین چرب کردم و یکم وازلین هم به سوراخ کون راضیه زدم تا کمتر درد بکشه رفتم پشتش سر کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و کیرم آروم لیز خورد و یکم سرش رفت تواما هنوز کلاهکش نرفته بود تو و سختی کارم همینجا بود یذره فشار دادم دیدم خودشو سفت رکد حقم داشت طفلی درسته کیرم طولش خیلی نبود اما کلفتیش زیاد بود. خم شدم روش و دم گوشش گفتم یکم تحمل کنی تمومه فقط همین جا رد بشه تمومه و مشغول خوردن و مکیدن گوشش بودم زیر گوشش قربون صدقش می رفتم همینجوری هم داشتم کیرم رو فشار میدادم اومد یه آخ بلند بگه فرار کنه بره جلو منم میخواستم فشارم رو بیشتر کنم که با هم افتادیم رو زمین و کیرم تا دسته رفت تو کونش و یه جیغی زد که اگه دستم جلو دهنش نبود همه رو میریخت بالا داشت گریه می کرد و اشکاش میریخت شهوتم جللوی احساساتم رو گرفته بود و نمی گذاشتم کیرم رو در بیارم و مدام می بوسیدمش و می گفتم الان عادت می کنی و تموم میشه و همینجوری به خوابیدنم روش ادامه دادم و گوش و گردنش رو می لیسیدم یکی دودقیقه که گذشت گفتم حالت خوبه نفسم که با صدای گرفته گفت آره فقط درد داره گفتم میخوای درش بیارم و ادامه ندیم که گفت نه نه میخوام تجربش کنم حالا هم که دیگه دردش رو کشیدم. همونجور که روی هم خوابیده بودیم آروم آروم خودمو تکون میدادم و عقب و جلو می کردم و کم کم هم به سرعتم اضافه می کرم راضی هم زیرم بود و آه و ناله می کرد واولا از درد و سوزش اوووووف اووووف می کرد و آخ آخ گفتناش رو به سختی با نفساش بیرون میداد اما هرچی میگذشت انگار اونم لذت بیشتری می برد منم تو اوج لذت بودم اون کون نرم رویایی زیر کیرم داشت جون میداد و نرمیش رو با تمام وجود حس می کردم. پنج دقیقه تند تند تو کونش میزدم که بهش گفتم اونطرفی بخواب وقتی چرخید و چشم تو چشم شدیم از خجالت و شرم بهم نگاه نمی کرد قربون صدقش رفتم و لباشو بوسیدم و تو بغلم گرفتمش و گفتم:


+ عشقم دیگه نمیخوام ادامه بدم چون داری اذیت میشی
- نه اولاش خیلی اذیت شدم حالا خودم هم دارم لذت می برم
+ جدی میگی ؟ آخ جون


بعد همیجوری که خوابیده بود و چشم تو چشم بودیم پاهاش رو گذاشتم روی شونه هام و کیرم رو به یه فشار نسبتا راحت فرستادمش تو کونش. وای چه لذتی داشت چشم تو چشم بودیم کیرم تا ته تو کونش بود. اولش اروم اروم تلنبه می زدم و با دستام سینه هاش رو میمالیدم اونم چشماش رو بسته بود و بی صدا لذت می برد اما کم کم احساس کردم که اثر قرص تاخیری داره از بین میره چون با کیرم بیشتر از قبل حس می کردم گرمای کونش رو و داشتم به اوج لذت می رسیدم سرعت ضرباتم رو اضافه کردم دیگه نمی فهمیدم داره چی میشه خیلی تند داشتم تلنبه میزدم و کونش و ناله می کردم و سه تا ضربه ی آخرم و با تمام توانم زدم و خودم انداختم رو راضیه و لباش رو می بوسیم و آبم تو کونش فوران می کرد انگار کل وجودم داشت از سر کیرم در میرفت بی حس و بی جون آفتاد بودم روش و با لباش بازی میکردم و محکم بغلش کرده بودم به سختی از روش بلند شدم ، کیرم که در اومد چندتا قطره منی ریخته شد روی قالی نشستم روی مبل و خیره شدم به منظرهی زیبایی که ساخته بودیم راضیه هم طفلی نای بلند شدن نداشت دراز کشیده بود هنوز. یکم که گذشت رفتم بالای سرش انگار خواب رفته بود با خودم گفتم وای خدا چقد من این دختر رو دوسش دارم واسم هیچی کم نمیذاره واقعا. خم شدم رو زمین لباشو بوسیدم که دیدم دستاشو دور گردنم حلقه کرد و گفت:


- خوش گذشت بهت عشق جان
+ آره عزیزم بهترین حس دنیارو تجربه کردم مرسی که بهم اجازه و مرسی که هستی
- منم همینطور عزیزم مرسی که اینهمه بهم لذت دادی عاشقتم
+ خب عزیزم من دیگه کم کم باید برم آخه مامان الانه هاست نگران بشه زنگ بزنه زندایی و آمار بگیره و زندایی هم که تیزه ومیفهمه ضایع میشیم پاشو لباسات رو بپوش و برو تو راهرو سر و گوشی آب بده که یوقت کسی نباشه و من بتونم برم
- باشه عزیزم


کسی تو راهرو نبود و سریع ازش خدحافظی کردم و از هم جدا شدیم و منم سریع از خونه زدم بیرون و رفتم خونه پیش مامان...


     
  
مرد

 
Zarbomaharem
ممنون از نظرتون اما با نهایت احترم بنده مادر و خواهر برام تابو های مقدسی هستند که برام سخته راجبشون نوشتن اما این مژده رو میدم به شما و سایر دوستان که این داستان همونطور که از اسمش مشخصه به سکس با اعضای فامیل و محارمی از جمله خاله و مادرزن و عمه و ... خواهد پرداخت و زندایی جونی که خودش کم کم برام کیس جور می کنه و به جاهای جذابی خواهیم رسید و حتی ممکنه با توجه به بازدید بالای عزیزان سراغ فصل دوم داستان هم بریم
از همه عزیزان تقاضای همراهی صبورانه را دارم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
آفرین موتور داستانت داره راه میفته فقط زمان بندی رو مشخص میزون کنی دیگه حرف نداری
     
  
مرد

 
عالی بودی
     
  
زن

 
خوب بود
     
  
مرد

 
به این قسمت از 10 امتیاز به داستانت امتیاز 7 رو میدم
     
  
مرد

 
خوشمان آمد مثل این که نویسنده کارش درسته
     
  
مرد

 
بالاخره نوشتی چه عجب ولی زیبا بود
     
  
مرد

 
احسنتکم لکم
     
  
صفحه  صفحه 3 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

زندایی فرشته پُلی برای سکس فامیلی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA