انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5

زندایی فرشته پُلی برای سکس فامیلی


مرد

 
قسمت نهم

باورم نمیشه

بعد از سکس مهیج و فوق العاده با راضیه خوشحال رفتم خونه و انگار هیچ کنترلی نداشتم رو شادیم و هرجوری بروزش میدادم وقتی رسیدم خونه مامان هم فهمید و ازم پرسید دلیلشو چرا اینقدره خوشحالم و با دمم دارم گردو میشکنم و منم جو گیر بودم و احساساتی پیش خودم گفتم بزار قضیه رو بگم به مامان
+ مامان
- جونم پسرم
+ میخوام یچیزی بهت بگم راستش یه حسی دارم میخوام بدونی
- احیانا درباره ی راضیه نیست حست؟
+ وای مامان تو چجری این همه تیزی و می فهمی
- خب دیگه مادرم میفهمم
+ مامان نظرت چیه خب؟
- من نظرم منفیه؟
+ چرا مامان؟
- تو نمی تونی با راضیه ازدواج کنی؟
+ چرا آخه مامان؟
- تو و راضیه خواهر و برادرین و نمی تونین با هم ازدواج کنین
+ یعنی چی مگه میشه؟
- آره پسرم میشه تو وقتی به دنیا اومدی من زیاد شیر نداشتم بهت بدم و بعد به دنیا اومدن راضیه خالت چون شیرش زیلد بود بهت شیر داده و شما خواهر و برادر به حساب میایین

با حالتی بهت زده رفتم تو اتاقم در رو قفل کردم ، اشکام بی وقفه می ریختن و کاری ازم بر نمیومد هیچ راه چاره ای نبود با همین حالت داغون و گرفته زنگ زدم به راضیه هق هق منو که شنید هول شد مدام و بی وقفه می پرسید چیشده؟
همه ی قضیه رو به هر سختی بود براش تعریف کردم جفتمون اشک می ریختیم فقط یه کلمه پشت گوشی گفت و قطعش کرد اونم این بود من دیگه نمی تونم تو روت نگاه کنم کاش امشب اتفاق نمی افتاد...
اونشب نهایتا یک ساعت شاید خوابیدم فرداش با ضربه های مامان به در که می گفت مرد گنده پاشو بیا بیرون خوبه هنوز دوهفته نشده راضیه اومده خودتو جمع کن. از اتاق اومدم بیرون مامان چشمای قرمزم رو دید کپ کرد و با ناراحتی گفت بمیرم برات پسرم بغض سنگینم رو قورت دادم و گفتم خدا نکنه مامان جون تموم شد دیگه کم کم کنار میام باهاش.
رفتم نشستم رو کاناپه مامان یه لیوان شیر گرم بهم داد که بخورم تو همین احوالا بود یهو پرسیدم مامان زندایی هم میدونه قضیه خواهر برادری من و راضیه رو؟
که مامان گفت آره کلی از زندایی عصبی شدم که چرا میدونست و به من نگفت و گذاشت اینجوری دغون شم
به مامان گفتم من میرم بیرون دوری بزنم دلم گرفته که مامان گفت باشه
رفتم سمت خونه دایی میخواستم با زندایی حرف بزنم که یادم افتاد سر کاره. رفتم محل کارش زنگ زدم به گوشیش گفتم زندایی میخوام باهات حرف بزنم میشه مرخصی بگیری بریم بیرون که بول کرد وقتی سوار شدیم گفت برو سمت خونه مامانم رفتن مسافرت باید گلدون ها و باغچه ی خونشون آب بدم همونجاهم صحبت می کنیم. گفتم باشه و حرکت کردم مدام سرش تو گوشیش بود گفتم نمی پرسی چی شده اصلا برات مهم هست؟ انگار تازه فهمیده بود یه اتفاقی افتاده بهم خیره شد گفت چت شده تو پسر چشمات چرا قرمزه تو مسیر که می رفتیم قضیه رو براش تعریف کردم کلی ناراحت شد دلداریم و سرمو نوازش کرد.
رسیدیم دم خونه مامن زندایی که یه خونه ویلایی قدیمی بود کلید انداخت رفت تو منم پشت سرش رفتم تو انقد حالم بود که اصلا تو فکر این نبودم من و زندایی با هم تنهاییم و بی استرس می تونیم خیلی کارا بکنیم.
رفتیم رو حیاط و شیر آب رو باز کردیم و بعد روی تختی که اونجا زیر سایه درختا بود نشستیم تا صحبت کنیم.
همین که نشست کنارم فاصله گرفتم ازش و گفتم دلخورم ازت
+ چرا از من دلخوری؟ کار بدی کردم؟
- تو که میدونستی من و راضیه خوهر برادریم چرا بهم نگفتی؟
+ من نمیدونستم بخدا
- دروغ نگو به من زندایی از مامانم پرسیدم گفت میدونی
+ باور کن من اصلا یادم نبود دروغ نمیگم بهت من چطوری آخه باید یادم میموند چندین سال پیش خلت بهت شیر داده
- نمیدونم شاید حق با شما باشه

سرم پایین بود و تو عالم خودم بودم اومد منو بغلم کرد اشکام بی اختیار تو بغلش سرازیر شد یذره ازم فاصله گرفت سرمو گرفت بالا گفت من خودم هواتو دارم منو فراموش کردی؟ شروع کرد به نوازشم اما نوازشش انگار از جنسن اون نوازش دلداری دهندش تو ماشین نبود انگار بیشتر میخواست تحریکم کنه شونه هامو با دستاش می مالید و کم کم خودش رو بهم نزدیک تر کرد محکم بغلش کرده بودم تو فکر سکس نبودم اصلا اما اون خودشو بهم میمالد و داشت کم کم حس شهوت منو زنده می کرد تو همین حال بودم که دستش رو برد سمت کیرم که هنوز سفت نشده بود از روی شلور فشارش داد و گفت چرا خوابیده این انتن امروز؟ چیزی نگفتم بیشتر ادامه داد کم کم ولو شدم روی تخت و کاملا خوابیده بودم اونم کنارم دراز کشید لبامو بوسید کیرم سفت شد کم کم و غمم یادم رفت یجورایی ، لبمو ازش جدا کردم مقنعه اش رو در آوردم و کش موهاشو باز کردم ، موهاش ریخت روی شونه هاش باز لبامون قفل شد این بار وحشبانه تر و شهوتی تر نفس نفس میزدیم ، همینجور که لبامون قفل هم بود سینه هاشو میمالیدم که داشتن دکمه های مانتوی سرمه ای و فرمش رو پاره می کردن بعد کمکم دستمو بردم سمت کونش بهش اروم اروم چنگ مینداختم اما سمت کوسش جرات نکردم برم گفتم شاید مخالفت کنه.
همینجوری که کنار هم خوابیده بودیم خودش رو کشید روی من و کوسشو به کیرم می مالید و گردنم رو لیس میزد ، محکم به خودم فشردمش و اروم تو گوشش گفتم میشه امروز هرچی تابو هست بینمون بشکنه؟ بعد با حالتی شهوتناک و کشیده گفتم میخوام بکنمت زندایی جون میخوام گرمی کوستو حس کنم ، صورتش رو ازم فاصله داد طوری که چشم تو چشم شدیم بعد با عشوه گفت میخوام امروز به پسرم کوس بدم میخوام جرم بده.
انگار دنیا رو بهم داده بودن باورم نمیشد این آرزوی چندین ساله ی من بود عین وحشیا ظرف چند ثانیه لختش کردم افتادم به جون سینه هاش محکم میمالیدمشون جوری میخوردمشون که قرمز شده بودن زندایی هم کاملا خوابیده بود و ناله می کرد. شورت سبز فسفرس پاش بود که لکه های روش نشان از خیسی کوس زندایی داشت. با دستم از روی شورت کوسشو می مالیدم اونم بی حال شده بود و با صدایی منقطع ناله می کرد تا به خودش اومد شرتش رو در آوردم و خودمو رسوندم به کوسش و شروع کردم به زبون زدن کوسش یکم مو داشت اما خب کم بودن و بد نبود. چند دقیقه ای زبون میزدم به کوسش و ناله های شهوتناک زندایی هم منو ترغیب می کرد به اینکه بیشتر کوسشو بخورم که یهو لرزید و بعد با صدایی التماس گونه گفت بکن تو دیگه لعنتی جرم بده...
همین حرفش کافی بود تا وحشی تر از قبل بشم ، بین پاهاش قرار گرفتم چندبار کیرمو کشیدم لای کوسش و همشو یجا فرو کردم تو کوسش یه آهی کشید و چشماشو بست منم چون قرص نخورده بودم و تاخیر هم نزده بودم دو سه دقیقه ای داشتم تلنبه میزدم حس کردم نزدیکه ابم بیاد کشیدم بیرون و باز مشغول کوس لیسی شدم یجورایی نمیخواستم واسه اولین بار خیط کنم و ازم ناامید بشه که خودش بهم گفت میدونم شما جوونا زود آبتون میاد اوایل آخه داییتم اولا زود میومد کم کم بهتر شد. خایلم راحت شد و دوباره کردم تو کوسش تنگی کوسش به یه زن چهل وخورده ای ساله نمی خورد انصافا سرعتمو بیشتر کردم حس کردم کل وجودم میخواد از کیرم بیاد بیرون ، سریع کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو شکم زندایی و روش ولو شدم. آبم خیلی زیاد نبود چون شب قبلش راضیه کمرمو حسابی خالی کرده بود.
چنددقیقه ای همینجوری ولو بودیم که زندایی گفت پاشو گلدونا رو آب بدیم و منو برسون که نیم ساعت دیگه مرخصیم تموم میشه ...
گفتم باشه و بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم کارامون رو کردیم وقتی خواستیم بیاییم بیرون اون جلوتر بود زدم رو کونش و گفتم باورم نمیشه بالاخره مال من شد این اونم خندید و گفت خودمم هنوز باورم نمیشه اینکار رو کردیم.
تو مسیر رسوندنش جفتمون ساکت بودیم تو خودمون میریم که سکوت رو شکست و بهم گفت ناراحت که نیستی دیگه گفتم نه حالم خوبه چون به عشق واقعیم رسیدم. رسیدیم محل کارش و اون رفت تو و منم رفتم سمت خونه ....
     
  
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5 
داستان سکسی ایرانی

زندایی فرشته پُلی برای سکس فامیلی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA