مالش مادرزنمخدا بیامرزه مادرزن زنمو.یه زنی مهربان خوش اخلاق وجسمیم هیکل درشت و پرو سفیدو هفتاد بیشتر سنش بود .ولی خیلی هات بود خودشو راهبه گی نمیزد البت با کسی هم نبودفقط خودشو می مالیدو خلاص می کرد. تقصیرم نداشت شوهرش دوسالی قبل خودش فوت شده بود قبلشم باهم فکر کنم هفته ای سه بارو داشتن زنم تعریف می کرد . ما خونشون بودیم همیشه یا حموم بود یا تازه در اومده بود ازاونایی پیرایی بودن که بکن بکناشان دایر بود اخه مجردی زندگی میکردنو دوربرشان خلوت بود . حالا جریان مالیدنش چطورشد البت اون خودشو مالید به من خلاص کرد.چندبارجریاناتی افتاد که نسبت بهم حشری شدیم.عروسی پسر خواهرزن بزرگم بود شوهرزهرا(همونی که با سارا گاییدمش)چند روز قبل ترش ما اونجا تلپ بودیم .یه شب قبل عروسی زنم موند خونه خواهرش که جریان لز با نیلو افتاد.عمه سارا .منو مادر زنم اومدیم خونه اون.ارایشم کرده بودمثل ماه هرچند حشری بودم ولی هیچ نظری بهش نداشتم.صب من سر میز بودم اونم وسایل میچید رو میز. یه تونیک تاسر باسن پوشیده بود با یه شلوار چیت نازک که شورتم نداشت دولا میشد چیزی برداره باسنش از پشت می افتاد بیرون و شلوار می رفت لا کون بزرگش (ارثی کونشان بزرگه و هیکل گنده دارن)خودش بادستش شلوارشو می کشید بیرون، بدتر منو حشری می کرد.یه بار خم شد ازکابینت وسیله برداره به بغل رو برو به من بود .تونیکش از بغل چاک داشت، رفت بالا بغل کمر گوشتی وسفیدش افتاد بیرون تا اونجا دیدم که بند شلوارش شل بود تارو باسنش اومده بود و اون یه لااز شلوارشو زیر کش گذاشته بود تا شلوارش بیشتر نیاد پایین برا همین مچ پاش تا نزدیک زانواش معلوم بود. سفید سفید بدون یه تار مو .زنم می گفت اونا ارثی بدنشون مو نداره ولی خودش و خواهراش به پدرشون رفته بودن بدنشون پر مو بود.بد جور سیخ کردم یه لحظه چشمش افتاد رو خشتک من دید سیخم به رو خودش نیاورد بیخیال کارشو می کرد.منم با زیر شلواری بودم.صبحونه تموم شد گفت محمد جون برو یه دوش بگیر بریم خونه محبوبه .من رفتم وای چی میدیدم .دوتا شورت سفید سایز بزرگ بزرگ گل گلی با گلای قرمز به چوب لباسی حموم اویزون بود اب نخورده بودن .فهمیدم وقتی میره حموم قبل خیس شدن بدون شورت می ره زیر دوش. بدنشو مجسم کردم بد جور سیخ شدم.یکم شورتشو مالیدم دیگه داشتم تخم درد می گرفتم دوشبم زنمو نکرده بودم.یه جق مشتی و ریختم تو شورتش.یکم راحت شدم اومدم بیرون.مادرزنم گفت عافیت باشه باممنون جوابشو دادم.گفت:اینجایی حالا؟حواست به تلفن و زنگ در باشه منم یه دوش بگیرم وای چه گندی زده بودم الان میفهمه تو شورتش ریختم.دیگه کاریش نمی شد کرد..جمعه بود بچه هاش همه میومدن.رفت حموم . بعد چن دقیقه دستشوییم گرفت ،رفتم دسشویی نشستم چشمم خورد به پنجره حموم هم هواکش بود هم روشنایی .چیزی روش نبود یه بیست سانت می رفتم بالاقشنگ تو حموم معلوم میشد. باز سیخ کردم به امید دیدنش.دستشویی فرنگیشو گذاشتم زیر پنجره با احتیاط رفتم روش واییییی داشت لیف می کشید سرو صورتش کفی بود چشماشو بسته بود منو نمیدید.لیف رو ممه هاش مالید و کم کم رفت پاایین لاپاش چند باری لیف کشید دستشو میاورد بیرون لبه های کوسش از بس بزرگ و اویزون بودن تاب می خوردن.دستشو گرفت زیر اب کفش رفت و صورتشو شست حواسش بکارش بود ننو نمی دید.یه روغنی ریخت رو دستش فکرکردم چیکار میخواد بکنه. دستشو برد رو کوسش شروع کرد مالیدن سرشو به لا پاش بود بالارو نگاه نمی کرد ااااخو اووووف کنان ومحمد یواش یواش اخراش تند تند مالید ابش دوسه قطره مثل پیش اب مردا اویزان ریخت بیرون بی حال شد تکیشو داد دیوار سروشو اورد بالا فکر کنم منم من دید.کشیدم کنار .فهمید کسی دستشویی هست چون برقش روشن بود.صدا داد مونا مونا محمد .گفتم بله مامان گفت تویی من :اره مامان منم چیزی میخوایٔ؟ گفت نه فکر کردم مونا اومده . دونستم نسبت به من حشریه اسممو میاورد.گفتم مونا زنگ زد گفت زود بیاین برا رخت دوماد.مامان گفت باشه اب بکشم خودمو اومدم.دیگه دید زدن ضایع بود رفتم بیرون اونم از اون طرف اومد بیرون.یکم به خودش رسید لباس پوشید رفتیم.تو عروسی اتفاق قابل تعریفی نیفتاد.موقع عروس گردونی ماشینا پر بودن .اومدن تو ماشین ما .اون و یکی از فامیلا اومدن جلو و زنم وخواهرش با دو نفر دیگه عقب .مادرزنم کنار من و فامیلاشان سمت در،جا تنگ بود دوتا شونم گنده طوری که نمی تونستم دنده عوض کنمو حرکت کنم .گفتم مامان یه پاتو بنداز این طرف اونم یه پاشو بلند کرد مانتو و شلوارک ساپورتیش کشید بالاتا اولای رانش.اوخ سیخ کردم باز.خواستم بزنم دنده حرکت کنیم دستم خورد داخل رانش چه داغ بود.حرکت کردیم دوسه بار دستمو عمدا کشیدم پاش اونم موقعی که میخواستم دنده عوض کنم پا سمت منو فشار می داد داخل دستم بدتر میخورد رانش بعد ساعتی تموم شد.عروسو پیاده کردیم.جلو درخونه باجناقم جمع بودیم برا انار وسیب انداختن .دستشویی خونشون زیر راه پله پشت در بود.درشم رو کاسه دستشویی باز میشد طوری که کسی تو نشسته باشه از بغل کون و ران دیده میشه.در دستشویی خراب بود تا یه ده سانتی باز میموند.تواون شلوغی یدف چشمم خوردلا در .یکی اونجا بود از رون وکون سفید بی مو میشد گفت زنه عمدا خودمو کشیدم پشت در از پشت چسبیدم زنم سیخ بودنمو فهمید.به شوخی گفت خاک توسر ت همیشه سیخی چی دیدی؟یواش تو گوشش گفتم دستشوییو نگاه.چرخید پشت سرش اونم دید.گفت عوضی چشم هیز .خندیدم گفتم خومن چیکار کنم درو می بست حالامن نیستم یکی دیگس،درباز شد خواهر زن کوچیکم اومد بیرون.زنم به شوخی گفت خاک عالم بدبخت در و می بستی کونتو دید نمی زدن.من چشمم به خواهر زنم بود میخندیدم اونم فهمید کونشو دیدم.بااینکه تو حموم مامان جون ریخته بودم باز ده نفرزن ام بود همشونو می کردم ازبس اتفاقات با حالی رخ می داد.خلاصه مراسم تموم شد. خواهرزنمو زنم و مادرزنم رفتیم خونه اون.بعضی برگشتن یا رفتن خونه فامیلشان.دیگه خسته بودیم ساعت دو ش بود بی مقدمه جاانداختن منو زنم اتاق ،مامانو دخترش هال .چسبیدم به زنم فهمیدکوس میخوام.اولش قبول نمی کرد میگفت بزار بریم خونمون.دید قبول نمی کنم گفت خاک تو چشم هیزت کون خواهرمو دیدی من باید جورشو بکشم. به شوخی یواش گفتم خب بگو خودش بیاد .زد سینم گفت لازم نکرده بزار بخوابن باشه میدم.گفتم من زودتر گفتم کونم میخوام .گفت بیخود درد داره صدامون میره بیرون.بهرحال صبر نکردم شروع کردم لب گیریو گردنو سینه شورتشو دراوردم دست که زدم انگار تو ژله داغ شل دست می کنی پر اب بود. گفتم تورو کی حشری کرده .گفت نیلو عوضی ازبس مالیده کون و لا پامو راس میگفت تو جمع دیدم بدون روسری لباس نامناسب پشت مونا ایستاده هی تکون میخورد فکر کردم با اهنگ رقص داره قر میده و می رقصه نگو مونا رو انگشت می کنه شب قبلشم با خیار و بادمجون حال کرده بودن زنم تعریف کرد. کیرمو کشیدم رو کوسش فکرکرد دارم بازی می کنم عمدا یدف زدم تو کوسش صدا جیغش دراومد. دستمو گذاشتم دهنش تا نفسش سر جاش اومد.شروع کردفش دادن من، مادر جنده عوضی کیر اسب و سگ تو خاله و عمه هات یواش بیشعور جر خوردم صدام رفت بیرون.گفتم عیب نداره غریبه که نیستن.خودش زیرم داشت تکون میداد .گفت عوضی زشته.گفتم چرا مامانی تنهاس خواهرتم شوهرش زندانه می ترسی دلشون بخواد ؟گفت پس چی.گفتم نترس اومدن یه مالشی براشون میرم بریزن.وجریان تو ماشینو براش تعریف کردم اونم بدتر حشری شد گفت باشه اوووف باشه ااااخ بکن تندتر تندتر .اره بکنشون تنهان ثواب داره.من می کوبیدم شالاب شلوبی راه انداخته بودیم که نگو. قطعا صدامون می رفت بیرون.مادر زنم فهمیده بود. خواهرزنمو ندونستم.زنم ابشو ریخت .کشید کنار دست کردم کونش .نذاشت گفت باشه قول خونه خودمون.گفتم من نریختم بمونم تا خونمون؟بیخیال شد یه انگشت و دوتا یکم گشادش کردم، رفتم رو کونش.سر کیرمو رد کردم جیغش دراومد یکم وایسادم اونم نمی ذاشت هی میخواست در بیاره درد داشت .گرفتم ازسینهاش یه فشار دیگه تا نصفه رفت تو .ازبس کونش گندس نصف بیشتر نمی ره مگه دودستی بازبشه.بیخیال ضربه میزدم اونم سر و صدا میکرد .کشیدم دوباره گذاشتم.صدا گوزشو کوسش هم اضافه شد.گفت تورو خدابسه بریز ابرومون رفت.منم با یاداوری جریانات ابمو ریختم تو کونش. اونم با فحش و نفرین کیرم کشید کنار شورتشو گذاشت لاپاش دامنشو پوشید رفت دستشویی توهال صدا ترتر ابمو گوزیدنشو شنیدم .اوناهم اگه بیدار باشن ختما شنیدن.خلاصه صب زودتر اززنم بیدار شدم.رفتم دسشویی. توهال دیدم خواهر زنه بدون دامن با ساپورت رو شکم خوابیده یه پاشو هم جمع کرده زیر شکمش قمبلگی کونش تو شورت قرمزش کیرموسیخ کرد. شورت نداشتم کیرم موقع رفتن تاب میخورد .مادرزنم داشت حیاط جارو میکرد.بی خیال پشت به در وردی بود یه لحظه چشمم خورد به کونش شلوارش از وسط پاره بود اندازه ده سانتی سوراخ کونش نه ولی سیاهی دورش با یه کم از قاچ کونشو دیدم .کیرم باز سیخ شد ،یدف برگشت منو دیدکه کیرمم مثل موشک سیخ وایساده زودی سلام دادم و چرخیدم نبینه. رفتم دستشویی نشستم ابم همرا ه ادرارم اویزون میومد. حواسم نبود درو کامل نبستم .دیدم مادر زنم دسته جارو تیکه داده داره تو دستشوییو نگاه می کنه. فهمید نگاه می کنم روسریشو برداشت مثلا داره درستش می کنه دیدش به دست شویی نیست.رفت شیر ابمو باز کنه یا ببنده عمدا پشت به من دولا شد پارگی شلوارش رفته بود رو سوراخ کونش وای چه خوشگل بود البت فاصله ای نداشتیم میدیدم .چون شیر اب چسبیده به دیوار کنار دستشویی بود.دیگه دونست زیاد وایسه زشته راست شد و رفت اون طرف تر.فکر کنم خودش میدونست شلوارش پاره یا عمدا پارش کرده اخه دیشب همین شلوار تنش بود پارگی نداشت.دست صورتمو شستم رفتم بیرون .گفت محمد جان برو سفره بازه بیام صبحونه بخوریم.رفتم تو این دف سفره رو تو هال رو زمین انداخته بود .من سر سفره بودم اومد دیدخترش بدون پتو بدجور خوابیده یه چادر انداخت رو کونش گفت ذلیل نشده خوابیدنشو نگاه.منم خندیدم گفتم موناهم اینطور میخوابه.گفت: کشیدن به خاله هاشون. تااسم خاله ها اومد یاد کردنشون افتادم کیرم باز سیخ شد.بعد ریختن چای نشست سرسفره همون تونیک دیروزی تنش بود زیر شکم و خشتکشو نمی گرفت.چشمم خورد وسط پاش یاد پارگیش افتادم، وای اومده بود رو کوسش .اووووف کوسش شیو شیو بدون مو با لبه های سیاه اویزون قشنگ معلوم بود. بر عکس بدن سفیدش کوسش سیاه و گنده وتو قرمز بود.حتی ابکی بودنش هم معلوم بود برق میزد. محو دیدنش بودم اونم بیخیال لقمه می گرفت وحرف میزد.یدف گفت فکرکنم مونادیشب اصلا نخوابیده من شاخکام وایساد.گفت جایش درد می کرد همش ناله می کرد ومنوصدا می کرد بلندشدم بیام دیدم بدون لباس خوابیدین نیومدم.فهمیدم حتی کردنمو هم دیده اخه اتاقشون با یه در نما شیشه رنگی قدیمی جدا میشد.دونست من خجالتم وفهمیدم اون میدونه دیگه ادامه نداد. حرفو با تعارف مربا کره هم بخور عوض کرد .ولی طرز نشستنش مثل قبل بود فقط وول میخورد کوسش بیشتر معلوم میشد.دونستم اگه باهم محرم نبودیم حتما میداد بهم واونهم پیشنهاد میداد.مونا بیدار شد اومد خواهرشم بیدار کرد. گفت زودباشین عزیزدست تنهاس باید بریم کمکش .با بی حالی رفتن حیاط .گفت فکر کنم مونا حاملس. ٔگفتم نه مامان قرص میخوره.گفت خیلی بیحاله.گفتم خوب نخوابیده.گفت محمد جان حواست باشه بهش گفتم چشم دونستم از کجا میگه یعنی زیاد نکنش. اونا اومدن تو سرسفره یواشکی پاشو جمع کردو شلوارشو رو هم گذاشت.دیگه دونستم عمدیه کاراش میدونه شلوارش پارش.بعد صبحانه اونا رفتن من با کیر سیخ شده یکم خوابیدم .سر ظهر بیدار شدم از بی حوصلگی توخونه گشت میزدم .رفتم سر دراور کشواشو کشیدم بیرون انواع اقسام شورت لباس خواب شلوارای نخی اکثرا خشتکشون دوباره دوز بود.ازبس کونش گنده بود زوزود شلواراش جر میخوردن.یکم مالیدم به کیرم رفتم حموم دیدم شلواری که پوشیده بود تو حموم عوض کرده اونو زده چوب لباسی گرفتم توشو نگاه کردم خیس خیس بود پارگیشو بیشتر کردم ،دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم دختر برادر زنم با نامزدش غذا اوردن همون که بعد عروسیش کردمش.غذا گرفتم با نامزدش خوردیم اونم وایساد چای و اب درست کرد برامون.گفتش محمد اقا بیژنم تنهاس هر جا رفتین باهم برین روش نمیشه. با دید خریدارانه ای نگاش کردم بد چیزی نبود منتظر موندم تا راهش باز شه بعد گاییدمش .گفتم چشم اون رفت من و بیژن غذامون خوردیم یکم صحبت کردیم زیر زبونشو می کشیدم اونم از رو سادگی تعریف می کرد فهمیدم زنش از خودش حادتره کارش بندر بود ماهی دوروز بیشتر نمی تونست بمونه.باهم رفتیم باغ بردارزنم همون که اسب داره یاد شیرین افتادم که چطوری کردمش.تا غروب بودیم رفتیم خونه .وای یه لشگر ادم اومده بود. همه هم زن. برادر زنا ی خانمم دختر خاله هاش خود خاله هاش البت داشتن میرفتن.خاله ها با منظور نگام می کردن میخندیدن. میگفتن نمیری مونا طفلیو کرده دوتا استخوان .مونا یکم بهش برس. مونا گفت خاله جون به من کی برسه .فاطی هم رند گفت.خب محمد میرسه دیگه مگه نمیرسه؟البت یواش فقط چارتایی بشنویم.خلاصه کنم همشون رفتن فقط زن داداشا خانمم موندن با خواهرش شوهراشون هرکدوم یه جایی بودن اصلا از جمع زنانه خوششون نمی اومد منم خوشم نمی اومد بجز خونه مامان شب جایی بمونم.من موندم و اونا تا خواب هی باهم شوخی میکردن و کرم میریختن. مخصوصا سولماز و منع نمی کردی شلوار زنمو می کشید پایین بخاطر کردنم ودیدن من بد جور حشری بود همش عشوه و قمیش میومد ولی جاش نبود جوابشو بدم یا کاری بکنم.موقع خواب همشون تو اتاق دومی خوابیدن البت هال بود بزرگ بزرگ جا نشد. مادر زنم اومد پیش من بخوابه سولماز نذاشت زنم بیاد.با دیدن اونا بد جور حشری بودم .مادر زنمم نیم متری من جاشو انداخته بود و اون طرفم هم یه جا برا مونا اگه اومد اونجا بخوابه.بعد یه ساعتی شد یا نشد مادرزنم یه غلط زد اومد کنارم . ناگفته نمونه همون شلوار که پاره گیشو بیشتر کرده بود م موقع خواب پوشیده بود .خلاصه خورد به پا من اتفاقات دوسه روز باعث حشریت زیاد م شده بود ،سیرایی نداشتم.مثلا من خوابم یه غلط زدم رو شکم شدم پا چپمو انداختم رو پاش دیدم یه تکون به پاش داد صورتش سمت اتاق اونا بود. صدا در که اومد خواست یکی بیاد بیرون. زودی یه پتو انداخت رو پامون ولی نکشید کنار نمی دونم میدونست یا نمیدونست من بیدارم .معلوم بود میخواره. نخواست طرز خوابدنمون رو خراب کنه نکشید کنار .چشمامونو بستیم سولماز بدجنس بود.همش دنبال فرصت بود خلوت کنیم نمیشد.اومد رفت اشپزخونه با ساپورت بدون دامن. هال بخاطر لامپ حیاط روشن روشن بود. خلاصه اب خورد چشمش همش رو من بود ببینه بیدارم یانه یه گوز صداداری زد. یه زبون براش دراوردم اونم زد لاپاش . جاش نبود اومد رفت اتاق درو کامل نبست من پامو برداشتم دوباره گذاشتم رو کون مادر زنم و تو خواب حرف میزدم.اونم یه تکون خورد بیشتر اومد طرفم طوری که تقریبا از کمر پایین زیرم بود.من حرف زندنم و بیشتر کردم انگار که تو خواب مونارو می کنم هی تکون خوردم طوری شد بحالت ضربدری کامل خوابیدم رو کونش ،کیرم قشنگ از پارگی شلوارش میخورد بکونش.هی تکون داد خودشو تا سرکیرم از پشت کونش خورد یه جا نرم.دونستم کوسشه .دستشو برد زیرش اصلا سرشو بر نگردوند،هم من ادا تو خواب کردن در میاوردم هم اون خودشو تکون میداد زیرم .قشنگ کیرم میسابید کوسش دستشو اورد ازلاپاش کیرمو گرفت یه اووووف ارومی گفت شروع کرد مالیدن.منم هی اسم مونا رو میاوردم و خودمو تکون میدادم. تکوناشو بیشتر کردنفسش تند شد بعد یکم بدنش شل شد افتاد .یکم بعد اروم خودشو از زیرم کشید بیرون و یه اخیش گفت و خوابید. اینم شد خاطره مالیدنش. بعد چار سالی فوت شد خدابیامرزتش. انسانه وهوسش و تنهایی هیچ وقت من مقصرش ندونستم یا به چشم زن بدکاره نگاش نکردم.
اقا درسته بیشتر داستانهای اینجا فیکنو الکی ولی دیگه تا این حد کسشر بی سابقست حداقل درست بنویس پر غلط املایی
اقا درسته بیشتر داستانهای اینجا فیکنو الکی ولی دیگه تا این حد کسشر بی سابقست حداقل درست بنویس پر غلط املایی
در پاسخ به دوستان باید بگم :اول تشکر از نظر دوستان.من همون از اول بابت اشتباهاتو غلط املایی عذر خواهی کردم حتی در مورد تغییر اسامی بعدش بله اکثرا داستانو وفانتزی ولی بعظیا هم خاطرات که کم بیش به ان اضافه شده .منظور دوستمان هم بیشتر مالش مادرزن که اتفاقا راست و خاطرس هر انسانی ارادی و غیر ارادی اشتباه می کنه وحتی ازاد اشتباه کنه به سن و سال وزن ومرد نیس.
سمانه دختر برادزنمسمانه قبل اینکه بابیژن عروسی کنه یه دختر لاغر مردنی ورنگورو زرد بود.ولی ذاتا سفید سفید .اولین بار که با دقت نگاش کردم تو عروسی زهراو علی بود که باشوهرش بیژن برا من غذا اوردن خونه مادر زنم.اون موقع تازه نامزد کرده بودن.با ارایش قیافش کلا عوض شده بود و با شوهر کردن اب افتاده بود زیر پوستش کم کم داشت استیلش عوض میشد.با بدن لاغرش کونش زیاد به چشم میومدو برجسته تر از بدنش بودو زیر لباس خودی نشون میداد.هرمردی یه جور بدنی دوست داره یکی لاغر یکی چاق یکی سفید یکی سبزه.منم بدن پر و درشت دوست دارم .سمانه اولا لاغر بود زیاد تو نخش نبودم.کم کم با رفت و امدا گذشت زمان دیدم بد چیزی نیس روز بروز پرتر میشه.گذشت و عروسی کردن ورفت خونه شوهرش .بیژن کارش بندر بودو ماهی دو سه روز بیشتر نمی تونست سر خونش باشه.بعد یه ماه مرخصی عروسی رفت بندر و مرخصیش طبق روال قبل شد.خب برا یه نو عروس سخته شوهرش نباشه مخصوصا از لحاظ جنسی و کردن.تو جریان پاگشاو دعوتش اکثرا فامیل زنم دور هم بودن و بساط بگو بخند زنا و سوژه کردن تازه عروسا براه بود.یه شب شام خونه پدرش(برادر زن وسطی شوهر اکرم)دعوت بودیم .مونا زنم با برادرش زودتر رفته بود .خونه این برادرش با داداش بزرگش با مادر زنم تو شهر دیگس.قرار بود منم مستقیم از سر کار برم.اون روز اتفاقا بد جور خسته بودم.زنم لباس مهمونیمو برده بود اونجا عوض کنم.ساعت ۴کارمو بی خیال شدم رفتم.رسیدم خونه برادرزنم. زنم اومد استقبالم رفتیم تو خونشون .فعلا خلوت بود بجز اکرم و مونا ومیترا وسمانه هنوز کسی نیومده بود.اومدن خوش وبش اونجا سمانه رو نگاه کردم یکم لپش زده بیرون و با ارایش جیگری شده بود هنوز پایین تنه شو ندیده بودم.(ه اون موقع هنوز میترا رو نکرده بودم وکردنشون به ترتیب نیست) اونا رفتن سرکاراشون .سمانه برام شیرینی و شربت اورد خم که شد سینه هاش کم مونده بود بیفته بیرون از بس یقش باز بود .چشمم که افتاد رو سینش دونست یقش بازه نگو یه دکمشو نبسته .خودش فهمید گفت ووای اقا محمد ببخشید حواسم نبود بدتر خودشو لو داد.با یه خواهش سینی و از ش گرفتم .برگشت بره اشپزخونه از پشت نگاه کردم با یه شلوار جین و پیراهن ابی تا رو باسن ست کرده بود.زیر نور سوتین قرمزش معلوم بود.باسنشم باخاطر تنگی شلوارش جمع شده بود وقلمبه اندازه توپ فوتبال خودشو نشون میداد.شیرینی و شربتو خوردم مونا رو صدا کردم.گفتم میخوام یکم بخوابم بد جور خستمه با لباس بیرون بودم گفتم لباس تو خونه نیاوردی؟گفت:وای نه یادم رفت فکر کردم دیر میای همون لباس مهمونیتو میپوشی.رفتیم اتاق یه پتو انداخت زیر یه پتو برا رو اخرای زمستان بود .خودش رفت. لباسامو در اوردم با شلوارک ورزشی و رکابی رفتم زیر پتو فاصله اتاق خواب با اشپزخونه یه نور گیر گلخونه کوچیک بود.طوری که صدا زنم و اکرم شوخی میکردن میومد. گفتم مونا یکم یواش مثلا خوابم.اکرم یواش گفت: آ بدبخت شوهرتو بیدار کردی الان باید بری بدی بهش .اونا هم یواشکی می خندیدن.از خستگی زود خوابم برد.انگو از گرما اتاق پتو رو انداختم کنار به بغل با فاصله کم سمت کمد لباس و چوب لباسی خوابیده بودم.یه دف با صدا کشو بیدار شدم.صدادوتا مرد میومد.شوهر متیرا هنوز زندان نبود با برادر زنم بودن هنوز حال بلند شدن نداشتم چشمامو باز کردم دیدم سمانه باسنش سمت من با شلوارک قرمز زانو زده دنبال لباسی چیزی می گرده.شلوارکش رفته بود لا کونش فکر کنم شورت نداشت یا از بندیا بود .آخه خط شورتش مشخص نبود.با دیدن کون نقلیش سیخ کردم .خودمو زدم خواب البت دست و ارنجم جلو چشمام بود نمی دید بیدارم.فکر کرد با سرو صداکشو بیدار نشدم خوابم سنگینه.یه شورتی برداشت رفت پایین پای من روبرو شلوارکشو در اورد واییی عجیب سفید بود تا مثلثی کوسش دیدم صاف صاف بدون مو خم شده بود شورت بپوشه دقیق کوسشو ندیدم .زودی شورتو کشید بالا وسر پا شد.چشمش تازه افتاد رو کیرم ازتو شلوارک ورزشی مثل قله وایساده بود .یواشکی یه اوووفی گفت و لباشو جوید. سرپا که ایستاد قلمبگی کوسش مشخص شد. شلوار جینشو داشت می پوشید میترااومد تو گفت عوض کردی.س:اره خوب شد گفتی اقا جوون می دید می کشتم.میترا بعدا منو دید گفت ای خاک عالم پیش محمد اقا عوض کردی ؟اونم خندید گفت خوابه خوابه بعدشم مگه چیه؟می:هیچ اونجا خشتک پاره بود گفتم زهره ترک شدی اومدی اینجا پیش محمد لخت شدی خخخخخخ.داشتن می رفتن بیرون برگشت باز منو نگاه کنه نگامون افتاد بهم فکر کنم دونست بیدار بودم.اونا رفتن زنم اومد منو بیدار کنه دید بیدارم گفت پاشو بیا چیزی بخور لباساتو عوض کن بلند شدم سیخی کیرمو رو دید با دست زد روش. یواشکی گفت مگه دیشب نکردی این باز سیخه. منم خندم گرفت گفتم تورو هروقت ببینه آنی سیخ میشه.گفت منو یا میترا رو؟ عوضضی بد جنس به شوخی گفتم چه فرق می کنه خواهر خواهر دیگه .گفت خوبه خوبه پاشو درستش کن بیا .داشتم بلند میشدم .اکرم اومد تو .همون بار اول چشمش خورد کیرم طوری نگاشو برداشت که مونا هم فهمید(بعداهم به موناگفته بود محمد اقا تیر برق داره تو شلوارش هم موقع کردنش به خودم گفت از اون وقت همش سیخی کیرم جلو چشمش بوده حتی خواببم دیده ) .اکرم :مونا خدا خفت کنه یه تشک مینداختی زیرش جای خشک وای شرمنده محمداقا.مونا:نمی خواد این زیاد جای نرم خوابیده بدعادت شده یه چشمک به اکرم زد.منظورش کون خودش بود.رفتن بیرون منم لباس پوشیدم رفتم تو هال.خوش بش ومهمونی شام تموم شد و اتفاق خاصی نیفتاد. تو رفت اومد و مهمونیا میدیم سمانه هر روز چاق تر و خوشگل تر میش. مامانش اکرم هم همینطور یکی از کون گنده های فامیل شده بود.یه روز سر کار مونا زنگ زد محمد وسایل و خرت پرت بگیر شوهر سمانه اومده می خوام پاگشاشون کنم.حالا نزدیکای عیده .به شوخی گفتم اِی به رو کیرم چشم اونم گفت ای بدبخت کوس لیس برا یه کوس چه چشم چشمی راه انداخته.وسایل گرفتم رفتم خونه.شبش مونا زنگید اکرم بزا شب جمعه دعوتشون کرد باسمانه و شوهرش و دیگر فامیلاش چه کوس بازاری میشد.شب جمعه ای مهمونی شادی همه ارایش کرده اماده برادادن همه مهمونا اومدن .تو اشپزخونه جا نبود از دست کوسا وسیله چیزی می اوردم می بردم هرکی سرراهم بود می مالیدم مخصوصا سارا عمدا بغلم سبز میشد اون موقع کرده بودمش خلاصه شامو خوردیم .سر صحبت دورهمی معلوم شد شوهر سمانه برا ساعت ۵صبح بلیط هواپیما داره تا ساعت ۸سر کارش باشه.مونا گفت سمانه ساعت الان یکه برین واقا بیژن برگرده اذیت میشه بخوابین اینجا صبح محمد میزارتش فرود گاه اینجا هم نزدیک فرود گاس .گویا اونا هم قصدشون این بود ه خندیدن .داداش مونا پرسید چیه ؟اونا هم گفتن ماهم میخواستیم بمونیم بیژن از اینجا بره. اونم گفت خوبه دیگه چه ایرادی داره خونه عمته.مهمونای دیگه رفته بودن فقط خونواده مونا با داداش مجردش مونده بودن.بعد دادن هدیه پا گشاد داداش مونا و اکرم و پسرشون رفتن ما موندیم چار تایی.رفتم اشغال مهمونی بزارم بیرون در هال باز بود زنم کمک می کرد می ذاشت جلو در من می بردم پایین.یه بارمیومدم بالا روپله دیدم برق دسشویی مان روشنه( قبلا گفتم زیردر دستشویی فاصله داره کسی رو پله باشه در ورودی هم باز باشه تو دست شویی دیده میشه از زیر)نگوسمانه از فرصت استفاده کرده رفته دستشویی.یاد جریان قبلی افتادم .نگاه کردم وای سمانه بود.عمدا خودمو معطل میکردم و با فرش رو پله ور می رفتم و از زیر در کوس و کون سمانه رو میدیدم .فاصله دو متریم نبود.یه کوس نقلی کوچیک هنوز لبه هاش بیرون نزده بودمثل کوس دخترا کلوچه ای .داشت جیش می کرد حتی جیششم باریک بود و نمی پاشید. در جا سیخ کردم.دیگه ضایع بود وایستم.رفتم پایین. اومدم بالا دیدم زنم جامون رو انداخته هال دارن با سمانه حرف می زن.سمانه :عزیز نه زشته بزار بیژن و محمد اقا هال بخوابن ما تو اتاق.مونا نه شما برین اتاق ما هال میخوابیم.خلاصه تو بحثشون زور مونا چربید اونا رفتن اتاق منو مونا تو هال خوابیدیم.اون موقع خونمون کوچیک و تک اتاقه بود.بعد اینکه مونا یکم جمع وجور کرد رفتیم بخوابیم. سمانه وشوهرش دروبسته بودن .تو جا یادکوس نقلی سمانه افتادم با فکرش سیخ کردم چسبیدم کون مونا دونست چی میخوام.عادتمونه بعد هر مهمونی می کردیم،گفت امشب زشته بزار فردا شب دوبله میدم.تو کشو قوس دادن ندادن بودیم یه دف صدا اوووخ سمانه اومد :بیژن یواش صدامون میره بیرون (ازتو کانال کولر ابی راحت صدا میومد).بیژن:جوووونم وای عزیزم شرمنده ،باشه باشه یواش می کنم یادم رفت اینجاییم.منو مونا نگاه هم کردیم خندمون گرفته بود برنامه تازه عروس و دوماد برامون جالب بود.دیگه مونا نه نگفت.گوشمون به صدا اونا بود .بیژن:س سمانه با باز کن اوووومد اه اه اه .سمانه خوبه راحت شدی؟بیژن:اره دستت درد نکنه نمی تونستم یه ماه طاقت بیارم.دست کردم تو شلوار مونا کوسش قشنگ ابکی بود دوسه تا زدم فرج فرجش در اومد بعد ممه خوری و بقیه کارا زدم تو اااااخ و اووووفش در اومد فکر می کردیم اونا هم بعد کردن زودی خوابشون میگیره نگو سمانه بیدار بوده صدا کردن مارو اون شنیده فردا برا عزیزش تعریف میکرده.نیم ساعت بیشتر شد کردنمون اخرش بعد جور سرو صدا می کردیم مونا:محمد محمد تندتر تندتر اووووخ میخاره بزن بزن اوییییی اوووومد بریز بریز پرشون کن منم جوووونم جوووون داره میاد بگووووو بیان فامیلات مامانی خاله هات بیان همشونو سیراب می کنم ااااه اوووه ریختم .ما هم ساکت شدیم کشیدم بیرون صداگوزیدن و بستن کوس مونا بلند شد. همون طور لخت افتاد خواب ولی من خوابم نگرفت عادتمه بعد دو دقیقه خلصه بیدار میشم.بعد نیم ساعتی صدا شر شر اب اومد و قطع شد.بیژن گفت سمانه پاشو لباستو بپوش ساعت نزدیک چاره دیر میشه برام .سمانه :باشه الان .بعد چن دقیقه در اتاق باز شد سمانه اومد بیرون .هال با نور اباژور روشن بود. چشمامو بستم رد که شد باز کردم با شلوارک قرمز اون روزی و یه تاب تا نافش رفت دستشویی نصف بدنش از پشت بیرون بود.بخاطر سرو صدا هواکش دستشویو نزد درم اروم گذاشت رو هم قفلش نکرد، چون صدا قفلش نیومد .بعد یه گوز بلند صدا شر شر جیش حال میداد. نور افتاد چشممو نیمه بستم نمی دید بیدارم. در اتاقو باز کرد نور افتا تو هال یه لحظه از بغل تا نافشم دیدم .مونا بیدار شد .فکر کرد خوابم. محمد محمد پاشو پاشو برا بیژن دیر میشه.منم با خواب الودگی گفتم باشه مگه بیدارن.مونا اره برق اتاق روشنه.با صدا ما سمانه اومد هال:سلام سلام وای عزیز شرمنده بخدامزاحم شما شدیم ببخشید اقا محمد. گفتم این چه حرفیه خونه خودتونه .بلند شدم پشت به اونا شلوارمو درست کردم و پیرنمو پوشیدم رفتم دستشویی اومدم بیژن هم اومده بود از سر و روش مشخص بود دوش گرفته واسه خالی نبودن عریضه بعد خوش و بش با ما رفت دست شویی. خلاصه کنم بیژنو بردم واومدم اونا رفته بودن تو اتاق. تو جا دراز کشیدم فکر کردن و صدا اخ واوف سمانه بودم کیرم باز سیخ شد.فکرکردم مال اونا کجا ومال ما کجا دوسه دقیقه نشد تق بیژن در اومد و سمانه اصلا صدا نکرد نگو طفلیا هنوز ناشین نمی دونن زنا هم می ریزن.رفتم تو رویا کردن سمانه فکری سرم زد چطوره از قطره اسپانیش مونا بدم بهش وقتی بردم خونش بکنمش.با دو دلی تصمیم گرفتم عملی کنم ساعت هفت بود امروزم جمعه خواستم باز بخوابم نتونستم عادت کرده بودم.بلند شدم رفتم اشپز خونه شروع کردم شیر موز درست کردن اونا خوب خواب افتاده بودن. تو لیوان هردوتاشون بیست قطره ای ریختم.مونا دیگه بدنش عادت کرده بود ولی اولاچنان اسب سواری می کرد که کمرم و کیرم انگاری داره میشکنه.راستش ترسیدم گفتم نکنه به سمانه چیزی بشه .دوباره تجربه مونا یادم افتاد که چیزی بهش نشد .فقط اولا بد جور حشریش می کرد .اگه کس دیگه ای غیر من پیشش بود ممکن بود بهش بده.ترسم از سمانه همین بود .گفتم خب یه باره دیگه اون که همیشه نمیخواد بخوره تازه بعد دوساعتی اثرش میره.خودمو قبولاندم. صبحونمو خوردم دوباره اومدم خوابیدم .تو خواب سنگین بودم مونا بیدارم کرد محمد محمد شرمنده سمانه می خواد بره میگه مادر شوهرم گفته ناهاربیا اگه نرم زشته .چشمامو باز کردم ساعت ده گذشته بود.بلند شدم اولین چیز لیوانای شیر موز اومد ذهنم.سرمیزو نگاه کردم یکیش خالی بود یکی پر گفتم نکنه سمانه نخورده.داشتم چای می ریختم گفتم مونا سمانه از شیر موز من خوشش نیومد. گفت نه من نخوردم سرم گیج میرفت گفتم نکنه چربیم رفته بالا اتفاقا سمانه خیلیم تعریفشو کرد.سمانه اره محمد اقا دستت درد نکنه عالی عالی بود.با نوش جون جوابشو دادم گفتم نمیشه حالا بمونی به مادر شوهرت می گیم اینجا موندی.سمانه نه هم ناهار مهمون داره هن میگه بیژن رفته خونشو ول کردم.خندم گرفت گفتم وای وای از دست این مادر شوهرا اماده بود بریم.بعد خدا فظی رفتیم پایین ساکشو گذاشت پشت خواست عقب سوار شه نذاشتم اومد جلو حرکت کردیم. بعد یکم دیدم گره روسریشو باز کرد داره خودشو باد میزنه گفتم سمانه حالت خوب نیست میخوای نگه دارم؟گفت نه فقط گرممه .گفتم چرا الان خو هوا هنوز خنکه.گفت نمیدونم انگار اتیش گرفتم سرتا پام مثل کورس.گفتم بزار دور بزنم بریم دکتر.نذاشت فقط یه جا نگه دار برم بیرون.نزدیکای زمینی که باغش می کردم بودیم.فرمونو گرفتم جاده اونجا پرسید کجا میرین؟گفتم بریم باغ هم هوات عوض بشه هم کیلد برق یادم رفته بزنم اونم هی تکون و وول میخورد رو صندلی هی پاشو باز و بسته میکرددستشو برده بود لاپاش دیگه نمی دونست چیکار می کنه.بعد۵دقیقه رسیدیم رفتم در و باز کردم اومدم تو ماشین وااای چی میدیدم....
سمانه دکمه مانتوشو باز کرده بود تاب زیر مانتو داده بود بالا داشت شکمشو باد میزد.من رفتم تو ماشین تابشو انداخت .خیس عرق شده بود.ماشینو بردم بغل کانکس در کانکسو باز کردم گفتم برو تو من الان کلیدارو درست کنم میریم.ساعت تازه یازده بود هنوز وقت داشتیم.رفتم در باغمو بستم امدم.گفت محمد اقا تموم نشد؟گفتم نه شرمنده کلیده اتصال کرده نمیشه.برو یه چرخی بزن تا من درستش کنم دیگه پاشو نمی تونست باز بزاره انگار که جیش داره با فشار راه می رفت.اب خواست برا دستشویی ،هنوز درست نکرده بودم .افتابه رو دادم بهش گفتم برو اون ور ماشین هنوز دستشویی درست نکردم. گرفت رفت بغل ماشین نشست منم نشستم از زیرماشین نگاش میکردم اتفاقارو برو به من وسط دوتا چرخ نشسته بود فکر کردم داره جیش می کنه.دیدم نه دوتا انگشت کرده تو کوسش داره میزنه توش.صداش کردم سمانه سمانه ؟باصدا تو گلو گفت بله گفتم حالت خوبه چرادیر کردی؟ گفت الان میام.جقشو نصفه کاره گذاشت بلند شد شلوارشو بکشه بالا.وقتش بود.زودی رفت اون طرف ماشین هنوز شلوارش پایین بود منو دید هول شد یه جیغ کشید خواست حرکت کنه پاش پیچ خورد افتاد.دویدم سمتش دسشو گرفتم با معذرت خواهی بلندش کردم هنوز دکمه شلوارشو نبسته بود شلوارش اومد پایین. گرفتم ازبند شلوارش، گفتم بزار من برات درست کنم.اونم با اخخ و اوییی اخ پام قبول کرد.دکمه رو بستم دست بردم از پشت تابشو بکنم تو شلوارش دستمو بردم تو شلوارش یه چنگی گرفتم از باسنش اوووخ زیر شلوارش چیزی نداشت. یه قر داد کمرش ووویی نه محمد اقا نکووون خودم درستش می کنم.با فشار دستم شلوارش اومد پایین . نگو شلوارکشو نتونسته بود بکشه بالا تو پاش مونده بود اون باعث افتادنش شده بود،.الان دیگه کوس نقلیش جلو دهنم بود .انداختم دهنم .جیغش رفت هوا وووووی نههههه نکوووون نخوررررش .گوش بده نبودم انگار دارم ژله می خورم منتها ژله داغ دهنو میسوزوند بسسسسسه اووییی اووووخ به کمرش قر میداد انگار داشت تمرین ورزش کمر می کرد.بلند شدم گرفتمش بغلم ،چقدر سبک بود مثل عروسک بدمش تو کانکس گذاشتمش رو تخت چوبی .هی میخواست بلند بشه توانشو نداشت کمربندو باز کردم چشمش افتاد کیرم از بزرگیش روحش رفت دهنشهمتنطور باز مونده بود.رفتم کنار سرش کمرمو دادم توسرشو اوردم رو کیرمو.داشت منو نگاه می کرد،گفتم بخورش .گفت ننننه خوشم نمیاد نخوردم.کردم دهنش گفتم مثل بستنی لیس میزد اولش ناشی بود ول راه افتاد.کشیدم بیرون هولش دادم عقب خوابید رو تخت پاهاش لبه تخت بود،لنگاشو بردم بالا اسرشانش.اوووخ انگار کوس دختره هنوز بازنشده کیرمو کشیدم روش خواست پاهاشو جمع کنه نذاشتم نوک کیرمو گذاشتم لبه کوسش دستشو اورد جلو نزاره گفت جووون یواش جرمیخورما گفتم نترس انگشت وسطیمو کرردم تو کوسش راحت رفت تو ،کف دستمو گرفتم سمت بالا یه نقطه زبر مانندی زیرانگشتم احساس کردم ،اونو مالیدم جیغش شروع شد نقطه جیشو پیداکرده بودم پاهشو می بست نمیزاشت با یه دستم پاهاشو جفت بالا نگداشتم شروع کردم خاروندن تو کوسش وووووی ننننه مامانیییییییی مامان جووووون ااااخ چرا اینطور میشم اوووووخ اووووخ جیشم جیشم دستمو زد کنار ابش پاشید تا کجا کردم توش دویاره انگارویبره تو پاهاشه می لرزید دندوناشو بهم فشار میداد .دونستم ابشو بریزه دیگه نمیشه بزور بکنمش کیرمو تنظیم کردم نوکش بزور رفت تو داشت گریش می کرفت ماااامانی تورو خدا یواش یواش. اروم هول دادم یکم بیشتر رفت اووووخ وووووی دوباره تا نصفش دستشو اورد جلو با ترستورو خدا بسه دلره میره کونم دارم جر میخورم .من دلداریش میدادم نترس نترس الان تموم میشه یکم وایستادم جاباز کرد شروع کردم تلمبه اروم دیگه دلشت حال می کرد پاهاشو ول کردم گذاشت رو تخت خوابیدم روش .کم کم تندترش کردم دیگه خیالش نبود .محکمترش کردم سرو صداش بلند شد مح محکمتر جوووون اوووویی اووووخ بکون بکووون با هر ضربه من کل بدنش بالا پایین میشد ممه هاش تاب می خوردن می چرخیدن.اااااوخ محمدچرا اینطور میشم وای مامانی میخاره اووویی انگار جووونمرفته کوسم بزن بزن چچه خوبه یدف شل شد چشماش سفیدیش موند دونستم ابشو ریخت نخواستم اذیتش کنم یکم گذاشتم اروم خوابید .صداش کردم سمانه سمانه پا شو پاشو بریم دیرشد.تازه یادش افتاد .دست پاچه دنبال شلوارش میگشت دادم بهش.گفتم هووول نشو،گفت دیر شده.گفتم نترس میگیم ماشین خراب شد،من نریخته بودم پاهاشو باز میذاشت گفت چیکار کردی پاهام جمع نمیشه.کمکش کردم سوارشد.درو بستم راه افتادیم.ازش پرسیدم پس شما برنامه ندارین ؟گفت برنامه کجا بودهمون یه ماهو هفتگی دوسه بار کرد و بعدش دیگه شده ماهی دوسه بار تازه اونم دو دقیقس گذاشتن در اوردنش.مثل شما نیست که چن با بریزه باز بکنه،.گفتم چی ؟لتفاقا من نریختم میخوام تو خونت بریزم .متعجب گفت جون من ینی نریختی گفتم نه .گفت پس اون چی بود چن با کوسم داغ شد بدنمم مومور میشد .ووووی الان یادم میفته باز موهام سیخ میشه.گفتم اون اب خودت بود چن بار نریختی.پرسید پس چرا با بیژن نشدم.گفتم کوتاه کردنش.توراه یکم براش توضییح دادم چطوری طولانی کردنو یادش دادم رسیدیم در خونه مادر شوهرش. زنگو زد در باز نکردن .با گوشی تماس گرفت مادر شوهرش گفت حال داداش خرابه بیمارستانن مهمونیهم لغو شد.رفتیم خونه خودش تعارف کرد اول نخواستم برم تو ولی نتونستم از کوس تتگش گذشت کنم.رفتیم تو اومد بغلم گفتم صبر نکن زنکیدم مونا گفتم من باغمعصری میام.گوشیو گذاشتم زمین شروعکردیم انواع و اقسام پوزیشنا دیشب ابم اومده بود کوتا ابم بیاد همه چیو یادش دادم.اخرا چنان گشادش کرده بودم مشتمی رفتتوش دیگه اون سمانه ارسو دادمیزد محکمتر مگه جووون نداری عزیز جووونتو گرفته،من با حرص شدید می کردمش.با یه فشار تموم ابمو ریختم تو کوسش .اووووخ اوووخسوختم سوختمداغ شدم اونم باز خالی شد .به این ترتیب،ترتیب سمانه رو دادم.بعدچن مدت دوباره جمع بودیم شدهبود اتیش پاره همه رو تو کیسه کرده بود چنان گنده و چاق شده بود انگار بوتاکس تزریق کرده همه ازش تعریف می کردن دیگه نمی دونستن گاییدن با گاییدن چقدر فرق داره.
اکرماین قسمت داستان گاییدن اکرم زن ،برادر زن وسطیم از پنج تا مامان سمانه.اولا که ازدواج کرده بودم اکرم خیلی لاغر و زشت بود،اصلا نمیشد نگاش کرد.ولی در عوض شوخ و بذله گو بود حتی به مادر زنم هم گیر میداد می گفت: بساط(تکیه کلامشه به کیر خایه یا مگه بساط یا خرت و پرت) پسرت کشیده به حاجی از گندگی. اونم می خندید می گفت: خخخخ خاک عالم تو کجا دیدی بساط حاجیو؟ می گفت خب شورت نمی بپوشه موقع راه رفتن توزیر شلوارش تاب می خوره مثل خرطوم فیل .مادر زنم هم چه کیفی می کرد.می گفت:اَی آتیش به جونت اکرم چقدر تو روداری. همه اینا روپیش من می گفت .هیچ ابایی نداشت البت نه واضح پچ پچ، با پدرزنم بردارشوهراش با همه شوخی داشت هیچ کسم ازش ناراحت نمی شد.به مونا می گفت :خرت و پرت محمد مثل خودش لاغره ؟زنم می گفت نه زن داداش آسترمو در میاره .اونم باورش نمیشد(این حرفارو زنم تعریف می کرد). تا اینکه کردمش متوجه شد لااقل از کیر شوهرش و پدرزنم که فکر میکرد کیرشون بزرگه بزرگ تره.گذشت زمان و پابه سن شدنش باعث شد کون مونش گوشت بگیره و صورتش تپل بشه.یه بار به زنم گفته بود: از کون ندی هم بواسیر می گیری هم کونت گنده میشه، ببین مال من چی شده ازبس داداشت گذشت کونم دیگه کمرم برام نمونده.حرفاش باعث شده بود مونا خیلی کم بهم کون بده. حالا چطور شد کردمش.تو قسمت قبلی بعد اینکه سمانه رو کردم اخرش خیلی باز شده بودوبی حال.اصلا نتونست بلند شه .من پتورو انداختم روش لباس پوشیدم در اومدم بیرون، سر کوچه اکرم منو دید. دونستم خراب کاری میشه خواستم بی خیال ازش رد شم نشد .نگهداشتم بعد خوش و بش گفت -سمانه رو اوردی ؟گفتم اره .اکرم: دستت درد نکنه افتادی زحمت ،پس چرا دیر من:توراه ماشین خراب شد .اکرم :پس به ناهار مادرشوهرش نرسید؟گفتم:نه مثل اینکه مهمونی نشده بود. خدافظی کرداز من رد شد. گفتم وای الانه بره بالا متوجه بشه ،بدبختی شماره سمانه رو هم نداشتم.تا زنگ بزنم زنمو شماره سمانه رو بگیرمو حرفای زنم برا چی میخوای و بهونه های من یکم دیر شده بود.شماره رو گرفتم زنگیدم سمانه.الو الو سمانه محمدم گوش کن مامانت پشت دره .سمانه:وای خاک تو سرم کلید داره خدافظ خدافظ.قطع کردیم.دلشوره عجیبی گرفتم.دیگه خونه هم نرفتم گفتم مونا هم بفهمه مصیبته.باین که جمعه بود رفتم مغازه .نزدیکای غروب یه تک انداختم سمانه.زودی جواب داد.الو سلام من:سلام فقط بگو چی شد؟سمانه:شانس اوردیم خوب شد زنگ زدی،همون طور تو کیف وبی حالی خودم خوابیده بودم لخت لخت بلند شدم گوشیو جواب بدم از اون طرف مامانم درو باز کرد بدبختی دیشب کلید رو دادم بهش بیاد سر بزنه خونه یادم رفته بود درو قفل کنم .داشتم با تو حرف میزدم.در وباز کرد.دید لختم درو بست .گوشیو قطع کردم فقط فرصت کردم دویدم حموم نتونستم لباس و شلوار شورتمو جمع کنم.سرم از پشت در اوردم بیرون. سلام وعلیک پرسید: پس چرا لختی؟گفتم هوا گرمه از راه اومدم میخواستم برم دوش بگیرم گوشیم زنگ خورد رفتم جواب بدم. شمااومدین تو.واااای حوله نبرده بودم، حالا چطور بگم از تو اتاق حوله بده، بره دستمال مچاله و هوا دم و بو آب اینا رو ببینه چی؟شانس اوردم شلوارک و تابم تو هال بود.بایه لباس چرکی خودمو خشک کردم، از مامان شلوار تابمو گرفتم با چک چک اب موهام اومدم بیرون.شک کرده بود بدجور عصبانی وناراحت بود.گفت حولتو می گفتی میدادم لااقل اب موهات رو فرش و مبل نریزه. گفتم :پیداش نمی کردی اذیت میشدی.گفت وا از کی تا حالا من نتونستم ؟تندی رفتم دستمال مچاله که گذشته بودم لا پام افتاده بود رو تخت برداشتم،برگشتم پشت سرم دیدم جلو دره با دماقش بو می کشه .شانس اوردم دستمال رو انداخته بودم سطل. گفت:از کی اینجا رو مرتب نکردی.گفتم :دیروز شما اومدین عجله ای شد رفتنمون ، با بیژن خواب بودیم نتونستم جمع کنم.فکر کرد ما داشتیم میکردیم .گفت :واخاک بسرم بیژن همانطور بدون حموم رفت از خونه عمت؟گفتم نه اونجا دوش گرفت.از سین جینش نمی تونستم طاقت بیارم به بهونه چای رفتم اشپزخونه.پرسید خودتم تا الان همانطور نجس مونده بودی؟یکم خودمو ناراحت نشون دادم گفتم خب مامان چیکار کنم شما و اقا جونو منتظر میذاشتم.کوتاه اومد.باز پرسید مهمونی مادر شوهرت چی نرسیدی بری؟گفتم نه نشد، زنگ زدم بهش گفت: داداشش بیمارستانه بهم خورد.من هم موندم خونه عمه بد ظهری محمد اقا اورد.یه طوری گفت اره دیدم خودم شک کردم چیزی میدونه میخواد منو سوال پیچ کنه. گفت:مگه نهار اونجا نبودین ؟گفتم چرا؟ گفت پس محمد اقا سر کوچه گفت ناهار نخوردم دیره، ماشین توراه خراب شده بود.گفتم اها اون بیرون بود تا اومد عمه گفت سمانه دیرشه برسون بعد بیا.گفت:وا خب می اوردی ناهار میخورد.یکم که از جمع کردن قضیه خیالم راحت شده بود گفتم وا مامان چیزا میگیا نا محرمو میاوردم تنها خونه، بعد خونه هم ریخت و پاش بود ،گفت:چی بگم والا.وای محمد مردم و زنده شدم خوب شد قبلش زنگ زدی.تا اینو گفت یه نفس راحت کشیدم یه کم جوون اومد دست و پام .گفتم وای سمانه منو چرا نمی گی تا الان نرفتم خونه، گفتم از نارحتیم حتما عزیزت می فهمه چی شده بیا و درستش کن.گفت: دیووونه خودتو نشون مامانم نمیدادی خب.گفتم:خواستم نشد یه دف تو پیچ کوچه تون دید اومد جلو. از اون طرفم بدبختی مگه عزیزت شمارتو میداد. با هزار بدبختی گرفتم،بهش گفتم کیفش تو ماشین جا مونده میخوام بگم دلواپس نشه، شانس اوردم شارژ نداشت وگرنه خودش زنگ میزد بهت بدتر گندش در میومد. سمانه:اره کلا شانس اوردیم وگرنه کیر گندت رفته بود تو کون من کیر اقا تو کون تو،خندیدم گفت اَ ی کیر اسب تو کون مامانت نصفه جونم کرد.سمانه:ننننه طفلی گناه داره خب مادره دیگه نگران میشه.گفتم:خخخخخ با یه درجه تخفیف کیر خودم تو کونش.سمانه:اینو هستم هم اون کیف می بره هم تو .من:اخه میتونه مال منو بکشه؟سمانه:اره باو ازبس اقا گذاشته کونش، ببین چی شده؟.به شوخی گفتم :پس یه کاری کن ،جورش کن بکنمش.سمانه:خخخ ینی می کنیش .من:تو جورش کن کردنش بامن.سمانه:محمدجدی جدی داشتیم بگا می رفتیم شانس اوردیم. ولی حواست باشه شک کرده بهمون فکر کنم، دونست کاری کردیم بیشتر به خاطر ابرو ریزیش چیزی نگفت. از این به بعددیگه ول کن نمیشه تا ته توی قضیه رو در نیاره.گفتم :باشه حواسم هست.میگم، میخوای پی گیر نشه؟سمانه :اره ولی چطور؟من:یه آتو بگیر ازش.سمانه:اخه چطوری؟من:جور کن من برم پیشش تو بیا مچمون رو بگیر بقیش درست میشه خخخخخ. سمانه:عوضضضی ینی کوس کشی مامانمو بکنم،خخخخخ. اون وقت چی به من می ماسه.من:خخخخ خب دیووونه راحت میشی بدون دردسر کوس کونتو میدی من .سمانه:اره توهم سه تا کون و کوس مفتی می افتی، بپا یه وقت رودل نکنی. من:خخخ اونوقت چرا سه تا شما که دو نفرین؟سمانه:خخخ دوتا کوس و کون مامانم یکیم کوس خودم.من:پس اینطور میشه چها ر تا،کون خودت چی ؟میخوای اک بمونه؟سمانه:خخخخ کونمو، کور خوندی، مگه از سر راه پیداش کردم مفتی مفتی پارش کنم، همون کوسمو گشاد کردی بسه ،بیژن بیاد باید توش بخوابه خخخخخ.من:با اب انار بشورش جم بشه.سمانه:جدی؟من:اره.س:وای چه تجربیاتی .من:دیوونه اگه کون بدی کاری می کنم موقع کون کردن ابت از کوست بپاشه.س:اوووییی نگو خارش گرفتم.میخواستیم سکس تل بکنیم گوشیم بوق اشغال زد دیدم موناس.گفتم سمانه عمت پشت خطه .ببین رو اون قضیه فکر کن مامانتو میگم دیگه نمی تونه حرفی بزنه.سمانه :باشه ا ولی حالمو خراب کردی عوضی چیکار کنم؟.من: برو یه خیار بزار،بای.سمانه:نه کیرتو میخوام.من: باشه جور شد میام یا میزنگم تلی ابتو میارم.سمانه:بای سعی کن بیای .من خخخخ بای ولی بشرط مامانی.قطع کردم گوشیم زنگ خورد مونا بود مونا:سلام پس کجایی؟ گوشیت چرااینقد مشغوله.من:یکی از مشتریام بود، حالا کار داشتی، مغازم یه ساعت دیگه میام.قطع کردم یه نفس راحت کشیدم از بابت لو نرفتن رابطم با سمانه و گیر ندادن مونا.از طرفیم فکر اکرم بودم که چطور بکنمش بیشتر به خاطر اینکه من ترسوند .ببینیم سمانه جور میکنه یا نه.خدا کنه به کیرم عادت کرده باشه وگرنه اثر قطرهه بره ممکنه اصلا ازم زده بشه.
اکرماین قسمت داستان گاییدن اکرم زن ،برادر زن وسطیم از پنج تا مامان سمانه.اولا که ازدواج کرده بودم اکرم خیلی لاغر و زشت بود،اصلا نمیشد نگاش کرد.ولی در عوض شوخ و بذله گو بود حتی به مادر زنم هم گیر میداد می گفت: بساط(تکیه کلامشه به کیر خایه یا مگه بساط یا خرت و پرت) پسرت کشیده به حاجی از گندگی. اونم می خندید می گفت: خخخخ خاک عالم تو کجا دیدی بساط حاجیو؟ می گفت خب شورت نمی بپوشه موقع راه رفتن توزیر شلوارش تاب می خوره مثل خرطوم فیل .مادر زنم هم چه کیفی می کرد.می گفت:اَی آتیش به جونت اکرم چقدر تو روداری. همه اینا روپیش من می گفت .هیچ ابایی نداشت البت نه واضح پچ پچ، با پدرزنم بردارشوهراش با همه شوخی داشت هیچ کسم ازش ناراحت نمی شد.به مونا می گفت :خرت و پرت محمد مثل خودش لاغره ؟زنم می گفت نه زن داداش آسترمو در میاره .اونم باورش نمیشد(این حرفارو زنم تعریف می کرد). تا اینکه کردمش متوجه شد لااقل از کیر شوهرش و پدرزنم که فکر میکرد کیرشون بزرگه بزرگ تره.گذشت زمان و پابه سن شدنش باعث شد کون مونش گوشت بگیره و صورتش تپل بشه.یه بار به زنم گفته بود: از کون ندی هم بواسیر می گیری هم کونت گنده میشه، ببین مال من چی شده ازبس داداشت گذشت کونم دیگه کمرم برام نمونده.حرفاش باعث شده بود مونا خیلی کم بهم کون بده. حالا چطور شد کردمش.تو قسمت قبلی بعد اینکه سمانه رو کردم اخرش خیلی باز شده بودوبی حال.اصلا نتونست بلند شه .من پتورو انداختم روش لباس پوشیدم در اومدم بیرون، سر کوچه اکرم منو دید. دونستم خراب کاری میشه خواستم بی خیال ازش رد شم نشد .نگهداشتم بعد خوش و بش گفت -سمانه رو اوردی ؟گفتم اره .اکرم: دستت درد نکنه افتادی زحمت ،پس چرا دیر من:توراه ماشین خراب شد .اکرم :پس به ناهار مادرشوهرش نرسید؟گفتم:نه مثل اینکه مهمونی نشده بود. خدافظی کرداز من رد شد. گفتم وای الانه بره بالا متوجه بشه ،بدبختی شماره سمانه رو هم نداشتم.تا زنگ بزنم زنمو شماره سمانه رو بگیرمو حرفای زنم برا چی میخوای و بهونه های من یکم دیر شده بود.شماره رو گرفتم زنگیدم سمانه.الو الو سمانه محمدم گوش کن مامانت پشت دره .سمانه:وای خاک تو سرم کلید داره خدافظ خدافظ.قطع کردیم.دلشوره عجیبی گرفتم.دیگه خونه هم نرفتم گفتم مونا هم بفهمه مصیبته.باین که جمعه بود رفتم مغازه .نزدیکای غروب یه تک انداختم سمانه.زودی جواب داد.الو سلام من:سلام فقط بگو چی شد؟سمانه:شانس اوردیم خوب شد زنگ زدی،همون طور تو کیف وبی حالی خودم خوابیده بودم لخت لخت بلند شدم گوشیو جواب بدم از اون طرف مامانم درو باز کرد بدبختی دیشب کلید رو دادم بهش بیاد سر بزنه خونه یادم رفته بود درو قفل کنم .داشتم با تو حرف میزدم.در وباز کرد.دید لختم درو بست .گوشیو قطع کردم فقط فرصت کردم دویدم حموم نتونستم لباس و شلوار شورتمو جمع کنم.سرم از پشت در اوردم بیرون. سلام وعلیک پرسید: پس چرا لختی؟گفتم هوا گرمه از راه اومدم میخواستم برم دوش بگیرم گوشیم زنگ خورد رفتم جواب بدم. شمااومدین تو.واااای حوله نبرده بودم، حالا چطور بگم از تو اتاق حوله بده، بره دستمال مچاله و هوا دم و بو آب اینا رو ببینه چی؟شانس اوردم شلوارک و تابم تو هال بود.بایه لباس چرکی خودمو خشک کردم، از مامان شلوار تابمو گرفتم با چک چک اب موهام اومدم بیرون.شک کرده بود بدجور عصبانی وناراحت بود.گفت حولتو می گفتی میدادم لااقل اب موهات رو فرش و مبل نریزه. گفتم :پیداش نمی کردی اذیت میشدی.گفت وا از کی تا حالا من نتونستم ؟تندی رفتم دستمال مچاله که گذشته بودم لا پام افتاده بود رو تخت برداشتم،برگشتم پشت سرم دیدم جلو دره با دماقش بو می کشه .شانس اوردم دستمال رو انداخته بودم سطل. گفت:از کی اینجا رو مرتب نکردی.گفتم :دیروز شما اومدین عجله ای شد رفتنمون ، با بیژن خواب بودیم نتونستم جمع کنم.فکر کرد ما داشتیم میکردیم .گفت :واخاک بسرم بیژن همانطور بدون حموم رفت از خونه عمت؟گفتم نه اونجا دوش گرفت.از سین جینش نمی تونستم طاقت بیارم به بهونه چای رفتم اشپزخونه.پرسید خودتم تا الان همانطور نجس مونده بودی؟یکم خودمو ناراحت نشون دادم گفتم خب مامان چیکار کنم شما و اقا جونو منتظر میذاشتم.کوتاه اومد.باز پرسید مهمونی مادر شوهرت چی نرسیدی بری؟گفتم نه نشد، زنگ زدم بهش گفت: داداشش بیمارستانه بهم خورد.من هم موندم خونه عمه بد ظهری محمد اقا اورد.یه طوری گفت اره دیدم خودم شک کردم چیزی میدونه میخواد منو سوال پیچ کنه. گفت:مگه نهار اونجا نبودین ؟گفتم چرا؟ گفت پس محمد اقا سر کوچه گفت ناهار نخوردم دیره، ماشین توراه خراب شده بود.گفتم اها اون بیرون بود تا اومد عمه گفت سمانه دیرشه برسون بعد بیا.گفت:وا خب می اوردی ناهار میخورد.یکم که از جمع کردن قضیه خیالم راحت شده بود گفتم وا مامان چیزا میگیا نا محرمو میاوردم تنها خونه، بعد خونه هم ریخت و پاش بود ،گفت:چی بگم والا.وای محمد مردم و زنده شدم خوب شد قبلش زنگ زدی.تا اینو گفت یه نفس راحت کشیدم یه کم جوون اومد دست و پام .گفتم وای سمانه منو چرا نمی گی تا الان نرفتم خونه، گفتم از نارحتیم حتما عزیزت می فهمه چی شده بیا و درستش کن.گفت: دیووونه خودتو نشون مامانم نمیدادی خب.گفتم:خواستم نشد یه دف تو پیچ کوچه تون دید اومد جلو. از اون طرفم بدبختی مگه عزیزت شمارتو میداد. با هزار بدبختی گرفتم،بهش گفتم کیفش تو ماشین جا مونده میخوام بگم دلواپس نشه، شانس اوردم شارژ نداشت وگرنه خودش زنگ میزد بهت بدتر گندش در میومد. سمانه:اره کلا شانس اوردیم وگرنه کیر گندت رفته بود تو کون من کیر اقا تو کون تو،خندیدم گفت اَ ی کیر اسب تو کون مامانت نصفه جونم کرد.سمانه:ننننه طفلی گناه داره خب مادره دیگه نگران میشه.گفتم:خخخخخ با یه درجه تخفیف کیر خودم تو کونش.سمانه:اینو هستم هم اون کیف می بره هم تو .من:اخه میتونه مال منو بکشه؟سمانه:اره باو ازبس اقا گذاشته کونش، ببین چی شده؟.به شوخی گفتم :پس یه کاری کن ،جورش کن بکنمش.سمانه:خخخ ینی می کنیش .من:تو جورش کن کردنش بامن.سمانه:محمدجدی جدی داشتیم بگا می رفتیم شانس اوردیم. ولی حواست باشه شک کرده بهمون فکر کنم، دونست کاری کردیم بیشتر به خاطر ابرو ریزیش چیزی نگفت. از این به بعددیگه ول کن نمیشه تا ته توی قضیه رو در نیاره.گفتم :باشه حواسم هست.میگم، میخوای پی گیر نشه؟سمانه :اره ولی چطور؟من:یه آتو بگیر ازش.سمانه:اخه چطوری؟من:جور کن من برم پیشش تو بیا مچمون رو بگیر بقیش درست میشه خخخخخ. سمانه:عوضضضی ینی کوس کشی مامانمو بکنم،خخخخخ. اون وقت چی به من می ماسه.من:خخخخ خب دیووونه راحت میشی بدون دردسر کوس کونتو میدی من .سمانه:اره توهم سه تا کون و کوس مفتی می افتی، بپا یه وقت رودل نکنی. من:خخخ اونوقت چرا سه تا شما که دو نفرین؟سمانه:خخخ دوتا کوس و کون مامانم یکیم کوس خودم.من:پس اینطور میشه چها ر تا،کون خودت چی ؟میخوای اک بمونه؟سمانه:خخخخ کونمو، کور خوندی، مگه از سر راه پیداش کردم مفتی مفتی پارش کنم، همون کوسمو گشاد کردی بسه ،بیژن بیاد باید توش بخوابه خخخخخ.من:با اب انار بشورش جم بشه.سمانه:جدی؟من:اره.س:وای چه تجربیاتی .من:دیوونه اگه کون بدی کاری می کنم موقع کون کردن ابت از کوست بپاشه.س:اوووییی نگو خارش گرفتم.میخواستیم سکس تل بکنیم گوشیم بوق اشغال زد دیدم موناس.گفتم سمانه عمت پشت خطه .ببین رو اون قضیه فکر کن مامانتو میگم دیگه نمی تونه حرفی بزنه.سمانه :باشه ا ولی حالمو خراب کردی عوضی چیکار کنم؟.من: برو یه خیار بزار،بای.سمانه:نه کیرتو میخوام.من: باشه جور شد میام یا میزنگم تلی ابتو میارم.سمانه:بای سعی کن بیای .من خخخخ بای ولی بشرط مامانی.قطع کردم گوشیم زنگ خورد مونا بود مونا:سلام پس کجایی؟ گوشیت چرااینقد مشغوله.من:یکی از مشتریام بود، حالا کار داشتی، مغازم یه ساعت دیگه میام.قطع کردم یه نفس راحت کشیدم از بابت لو نرفتن رابطم با سمانه و گیر ندادن مونا.از طرفیم فکر اکرم بودم که چطور بکنمش بیشتر به خاطر اینکه من ترسوند .ببینیم سمانه جور میکنه یا نه.خدا کنه به کیرم عادت کرده باشه وگرنه اثر قطرهه بره ممکنه اصلا ازم زده بشه.
سلام ادمین محترم یه قسمت داستان ارسال کردم چرا نرسیده پیغام پیام شما ارسال شد را داد ولی تو تایپیکم نیست.