انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 12 از 15:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  15  پسین »

روزی که ازدواج کردم


مرد

 
خدایش نویسنده داستان سکسی اینقدر مذهبی ندیده بودم
بچه ها دقت کنید دوستمون از شروع ماه محرم دیگه ننوشت
احتمالا از امروز یا فردا شروع کنه نوشتن رو
چون هفت امام حسین هم در اومد
ببین مشتی پسر منو نمیتونی فریب بدی
تو داستان قبلی که با یه اکانت دیگه اومده بودی هم همین کار رو کردی
محرم که شد داستانت رو تعطیل کردی
ای غریبه باهاش دعوا نکن، سرش داد نزن، باهاش قهر نکن، دوستش داشته باش، اون .....؟
بخاطر تو ، منو فراموش کرد....!!!!!!
     
  

 
این سایت داستان نیمه تموم زیاد داره، امیدوارم این مثل اونا نشه؟
نویسنده های عزیزی که دست به قلم هستند یه لطفی کنند داستانهای نیمه تموم پر مخاطب سایت رو تموم کنند
     
  
مرد

 
داداش چی شد
ما ازت انتظار داشتیما
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
بابا ولشکنین انگار واقعا متحول شده و زده توکار عبادت و عزاداری دیگه وقت واسه این کارا نداره
     
  
مرد

 
بابا زنگ زد با لحنی عصبانی که کجایی؟!!!! هری دلم ریخت گفتم جون تو گندش در اومده ، از ملیحه خداحافظی کردم رفتم سمت خونه وقتی در اپارتمانمونو باز کردم دیدم پدر خانومم مادر خانومم بابا و مامانم نشستن بابام به قدری قرمز شده بود که همونجا میخواست یه چیزی برداره بیفته دنبالم ، گفتم سلام رفتم سمتشون ، اخمامو بردم تو هم که اگه میخواستن چیزی بگن گارد بگیرم خودمو اماده کردم دستمو بردم تو جیبم گوشیم دیدم نیست ، اخ گندش بزنن خونه ملیحه حتما با عجله داشتم لباس میپوشیدم بیام گوشی رو میز بوده بر نداشتم ، اماده بودم کلیپو نشونشون بدم ولی گوشی نبود ، اخخخخ کیرم تو این موقعیت همشون رو مبلای تک نفره نشسته بودن منم رفتم سمت مبل سه نفره !!! بابا تا میخواستم بشینم گفت تو مگه ازدواج نکردی !!! اومدم بشینم جوابشو بدم گفت کردی یا نکردی !!! پدر خانومم گفت حاج اقا !! گفت نه صبر کن اقا من پسرمو میشناسم !! گفتم بله کردم و نشستم و واستاده جوابشو دادم !! گفت ازدواجو چی تصور میکنی ؟! برین ماه عسلو برگردین ؟! اون دختر مگه امیدش تو نیستی؟! یه مشکلی پیش اومده تو گذاشتیش به امان خدا؟!! گفتم من گذاشتمش به امان خدا ؟!!! گفت دیشب کلی زنگت زدیم نبودی خونه اونا نبودی خونه ما نبودی کدوم گوری بودی؟!!! گفتم فکر کردین من مثل شما بی غیرتم ؟!!! یکی بیاد بزنه هر گهی نخواسته بخوره بره ؟!!!! از شب تا صبح دنبالشونم ، این حرفو زدم انگار اب روی اتیش بود ،، مادر خانومم یه نفس عمیق کشید پدر خانومم خوشش اومده بود ، گفتم کی حال منو درک میکنه هرکی داره یه جور خودشو نشون میده منم یه جور ، من شاید چیزی بدونم که شما ندونین و تا زمانی که به سزای عملشون نرسونمشون ولکن نیستم ، باباش بلند شدو گفت اگه چیزی هست به من بگو !!! گفتم منو میبینین؟! نمیخوام شما مثل من بشین پس لطفا چند روز به من مهلت بدین ، منم نیوشارو دوست دارم بیشتر از هرکسی اما اگه اینکارو انجام ندم اروم نمیشم !!! اونا هم درکم کردن در ظاهر ولی نمیدونستم در اینده چی قرار نصیب من بشه !!! خداحافظی کردنچ رفتن ، من خوشحال بودم یه شب دیگه هم میتونم با ملیحه و ایدا باشم گفتم اول برم از خونه ملیحه گوششی بر دارم بعد برم مغازه ، رفتم و گوشی رو گرفتم ایدا خیییییلی دوست داشت ناهارو با اونا بخورم ، اما باید میرفتم مغازه و پیش نیوشا ظهر ناهار بهشون قول دادم بعداز ظهر میام دنبالشو میبرمش بیرون ، طفلی زمانی که ملیحه نی ، ایدا تو خونه تنهاست کسیو ندارن پیشش برن ، « دوران ما دورانی بود که دخترا بخاطر یه پسر دیگه از خونه فرار میکردن ملیحه یکیشون بود » تو همین مدت زمان کوتاه عاشقشون شده بودم همین زندگی میخواستم ..... یه مغازه که رسسیدم خلوت بود کارو باری نبود ، شرع کردم به خوندن مطالب مختلف برای هک کردن ، لیست کتابارو در اوردم ، یه چیزایی بلد بودم از قدیم ، اما خوب حرفه ای نبودم ، به خودم اومدم دیدم ظهر شده و باید برای ناهار برم ، مغازه نزدیک خونه مادر خانومم بود پنج دقیقه ای اونجا بودم ، وارد خونه که شدم ، نیوشا از جاش بلند شد پاهاش میلرزید ، شرمندگی تو چهرش موج میزد ، دیگه از یه دختر شیطون خبری نبود ، خانومو سنگین شده بود ، با همون حالت لرزون اومد سمتم میخواست کیفمو بگیره ، دستو بدنش کبود بود تا میدیدم بدنشو یاد اون شبو کاراش میفتادم ، دو سه شب بود باهاش نبودم اما انگار یه سال که ندیده بودمش ، یهو اومد بغلمو شروع کرد به گریه کردن ، دلم براش هم میسوخت هم نه بیشتر برای خودم دام میسوخت ، با این زندگی باید چیکار میکردم؟! نگار خواهر زنم ، خبر چین من بود ، اونروز ظهر یه حرفایی زد که کم اتیش نگرفتم ، خاله های جندش که خیلیم حسود بودن برام حرف در اورده بودن برای نیوشا هم همینطور ، تصمیم بر این شد که از این حالتمون در بیایم و بیشتر بریم بیرون تا همه چی به روال عادی برگرده ، منم که خییییلی ناراحت بودم چون واقعا با ملیحه بودنو میخواستم ، قرار برای فردا گذاشته شد که بریم به ویلای خانوادگس یه ویلا که همه پول گذاشته بودن استخرو این جیزا داشت کل خانواده دور هم جمع بشن هستی و شوهرشم بودن ، طرف بعد از ظهر به ایدا قول داده بودم ببرمش بیرون ساعت 7 بود به ملیحه زنگ زدم که میتونم ایدا رو ببرم بیرون دور بزنیم اخه ظهری ازم قول گرفت ، اونم گفت باید زنگ بزنم ، بعد چند دقیقه بهم زنگ زد گفت هرچی زنگ میزنم ج نمیده نگران شدم میتونی بری پیشش ؟! گفتم من کلید ندارم که ، گفت زیر جا کفشی یه کلید تک میزارم ، منم طبق معمول مغازه رو سپردم به شریک بدبختم و راه افتادم ساعت یه ربع به هشت بود رسیدم درو که باز کردم رو به روم ایدا کاملا لخت رو زمین افتاده بود ، با عجله به ملیحه زنگ زدم نمیدونستم اصلا بهش دست بزنم یا نه !! ملیحه جان ایدا حالش بد شده رو زمین افتاده انگار بی هوشه !! ملیحه که هول کرده بود بدم بهش خبر دادم ، خودمم هول کرده بودم ... گفت بیارش بیمارستان ، گفتم یه مشکل هست کملا لخته ، لباساش !! کجاست!! اومدم بهش دست بزنم بلندش کنم از رو زمین یه تکونی خورد ، ایدا جون عزیزم خوبی؟! چی شدی ؟! اینطوری افتادی ؟! اب قند براش درست کردم فشارش افتاده الان بهتر میشه ، بلندش کردم اوردمش رو کاناپه جووون الان بدنشو میدیدم چقدر صافو نرم بود ، داشته بدنشو تو حموم میزده خییییلی سر پا بوده فشارش افتاده ، ملیحه خیالش که جمع شد گفت اگه نیاز بود بیارش بیمارستان ، گفتم یه مرخصی بگیر تا یه ساعت دیگه حالش بهتر شه بیایم دنبالت سه نفری بری بیرون ، گفت برم صحبت کنن ببینم بهم میدن یا نه ، بعدم قطع کرد ، اومدم کنار ایدا نشستم کشیدمش تو بغل خودمو سرشو ماساژ میدادم ، یادش بخیر یه طوری خجالت میکشید دستشو جلو سینش گرفته بود سنش کم بود ولی بدن توپی داشت ، کوص جمعو جوری داش نه مثل مامانش توپل نه مثل بقیه دخترا انگار یه کوص دختر ۷ یا ۸ ساله میدیدی کوچیک بود ، کیرمو اگه میکردم توش شاید اصلا نمیرفت دستش رو پام بود همینطور که اب قند و بهش میدادم حالش بهتر میشد کیرم راست کرده بود رو شلوار لیم یکم خیس شده بود یه لکه اب خخخخخ اونم دید ، دستشو گذاشت روش سرشو انداخت پایین ، منم خودمو یه تکون دادم که باز تر بشه اروم هیچکار نمیکردم میخواستم ببینم خودش انجام میده, اگه انجام نمیداد منم کاریش نداشتم اخه یه بار براش خاطره بدی شده بود نمیخواستم من دومی باشم ، نظر کرده بودم ایدا رو هم بکنم شرایط همه چی به وقف مرادم بود ، یکم خودمو ولو کردم رو مبل کیرم یه لحظه ازاد شد و کامل کف دستشو حس کرد ، یکم دستشو اورد سمت دکمه شلوارم خواست باز کنه هیچی نمیگفتیم، سفت بود خندش گرفت اما صحبت نمیکردیم سرشو اورد بالا یه نگاه به من کرد اصلا به زمانی که داشت سپری میشد فکر نمیکردم الان وقت شتاپزدگی نبود یه خنده ای کردمو کمکش کردم دکممو کامل باز کنه سر کیرم از کنار کش شرتم زد بیرون یکم فشارش داد یکم اب اومد بیرون ، دستشو زد بهش یکم لزیج بود گفت ایییییی و مالوند به شلوارم ، گفتم اااا چیکار میکنی دختر ! یه نگاه به من کرد گفت چرا همه از این خوشششون میاد ، گفتم چون تو بلد نیستی که نباید بگی بده !!! یکم خودمو ااوردم بالا شلوارمو تا زانو دادم پایین کیر سیخ شدم به یه ور روی پای چپم بود دوباره دستشو گرفتمو گذاشتم رو کیرم، کیرمو یه طوری فشار میداد که پوستش نزدیک بود کنده بشه بالا پایین میکردو باهاش پوست کیرم کش میودمد گفتم بیا یه بازی کنیم !!!! چی !!!! نشستم جلوشو گفتم هرجای بدنتو که لیس زدم اگه خوب بود بهم بگو ، اونم انگار اب تو دهنش خشک شده بود گفت باشه ، منتظر زنگ ملیحه بودم واس همین برام زمان مهم بود ، سریع لباسمو در اوردم و جلوش لخت لخت بودم ، خس خیلی خوبی داره جلو یه دختر چشمو گوش بسته برهنه باشی ، سرخ شده بود از خجالت ، اما میخواست خودشو حفظ کنه ، کنارش نشستم چه مودب دستاشو فقط رو پاش گذاشته بود ، جفت دستاشو گرفتمو بردم بالای سرش به پش مبل انداختم طوری که زیر بغلش دیده میشد ، بدن یه تیکه سفیدی داشت حتی زیر بغلش فقط سر سینه صورتی ، رو بدنش یه خال هم نداشت ، اااااااخ اروم لبمو گذاشتم رو لباش سر سینه باد کردش به بدنم میخورد ، یه یک دقیقه ای لباشو خوردم بعد سرمو بالا اوردم گفتم دوست داشتی اونم یه سر تکون داد گفت اره ، بعد رفتم سراغ گردنش از دور گوشش شروع کردم تا نرمینه گوشش و اروم اودم رو گردنش گردنشو کج کرده بود یه یه سمتو اجازه داد بود لبام کامل رو گردنش بازی کنن ، هر از چند گاهی یه میک میزدمو ، اروم اروم دیدم یه ناله ریزی میاد زمانی که دستمو بردم رو سینش که خییییلی بالا اومده بود چون دستشو برده بودم پشتش همه بدنش تو کش بود ، اروم یکم میمالوندمو سر سینشو که باد کرده بودو مایاژ میدادم ، یکم لرزشو تو تنهش حس کردم ، دوباره بهش نگاه کردم گفتم چطوره؟! گفت خوبه ادامه بده ، اومدم رو سر سینشو شروع کردم به خوردنو چرخوندن زبونم فهمیدم واقعا سینه هاش حساسن شاید سر سنش بود یه پاشو انداخته بود رو پای دیگشو فشار میورد به خودش ، دستمو بردم رو پاشو که پاهاشو از هم باز کنم دستمو بزارم رو کوص نرمش که دیدم پاهاشو خییییلی به هم داره فشار میده ، کیرم سیخ شده بود ، نشستم جلو پاش گفتم باز کن پاتو ، با اکراه پاشو باز کرد دیدم یه لکه روی مبل کرمیشون گفتم ارضا شدی ؟! یه سر به معنی نمیدونم نشون داد ، رفتم که کوصشو بلیسم دیدم اره بوشم بلند شده بود که ارضا شده ، سر چوچولشو یکم براش لیس زدم اونم خوشش میومد میگفت قلقلکم میاد ، یکم پاهاشو از هم باز کردم دیدم کوصش عادی نی من هم دختر باکره زیاد دیدم هم دختری که پردش رفته !!! و اون اصلا شباهتی به باکره ها نداشت !!! گفتم ایدا یه سوال بپرسم ؟! از عقب باهات سکس کرد یا از جلو؟!! گفت از عقب !؟ گفتم منظورم کوصشو نشون دادم این تو کرد یا سوراخ کونشو با انگشت نشون دادم این تو !! جلوشو نشون داد گفت اینجا !!! گفتم این که جلوته !!!! گفت نه من فکر میکردم میگی از پشت ، چون منو انداخته بود زمین اومده بود رو پشتم !!!! تو ذهنم گفتم خیییییلی کوصخولی واقعا هرچقدرم اینکاره نباشی مشخصه حرف من که ، ایدا هم پرده نداشت ، نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت ولی درونن خوشحال بودم ، یهو با حرصو ولع افتادم به کوصش زبونمو تا جاییی که میتونستم میدادم بره داخل حال میداد خییییییییییلی نمیدونست اون باید چیکار کنه مثل عروسک خیمه شب بازی شده بود برام منتظر بود ببینه من چی مبگم اونم همون کارو بکنه ، دراز کشیدم کف خونه دستشو همزمان با خودم گرفتمو اوردم رو خودم اونم دراز کشید روم سینه هاش یه طوری بود که دیگه حسشون نمیکردم دستمو انداختم رو باسنشو یکم دادمشون بالا و انگشتمو رسوندم به کوصش یکم مالوندمو که با ابش خیس شد ، تو همون حالت کیرم که لای رونش رفته بودو کشیدم بیرونو اروم گذاشتم سر کوصش ، سرشو اورده بود رو شونمو اون پشت خودشو قایم کرده بود یکم باسنمو دادم بالا به کوصش یکم فشار اوردم ، خودشو بیشتر جمع کرد رو من ، یکم دستمو با اب دهنم خیس کردمو مالیدم سر کلاهی کیرم ، دوباره همون جا قرارش دادم یکم فشار اوردم سرش الان داخل بود خیییلی راحت تا اونجا رفت ، یکم دیگه فشار دادم باز شدن گوشت دور کیرمو کامل حس میکردم ، یکم صبر کردم اروم خودش اومد عقب ، صورتشو تو هم برده بود چشاشو فشار میداد به هم ، مشخص بود درد داره اما لذت هم داره چون با همه این درد اما باز هم خودشو هم به تنم میمالوند هم اروم بالا و پایین میکرد ، حالت بدنش و اون دردش در صورتی کم میشد که سرعتشو بیشتر میکردم ، دستمو دورش حلقه کردم چسبوندمش به خودم کونمو بالا اوردمو تند چند لحظه زدم لباش کنار گوشم بود و وقتی اهو ناله میکرد لباش به لاله گوشم میخورد منم حشری تر میشدمو محکمتر میزدمش حس کردم یه لحظه کوصش گشاد کرده با دستم محکم روی باسنش سیلی زدم دیگه الان اوکی شده بود از روم باند شد و نشست یکم خودشو بالا پایین کردو دوباره افتاد روم هنوز میخواستم ، صدای گوشیم اومد ، سرمو چرخوندم ملیحه بود ، نمیخواستم ج بدم صدام لرزون بودو تابلو ، بلندش کردمو چرخوندمش. دو زانو نشست رو پاهاش و از پشت شروع شروع کردم به تند زدنو کردنش ، تو این چند روز اونقدر سکس داشتم که دیگه کمرم کشش نمیداد هر کار میکرردم ابم نمیومد ، دوباره ملیحه زنگ زد ، کیرمو از تو کوصش کشیدم بیرون و بلند شدم ایدا تو همون حالت دراز کشید سریع رفتم سمت دستشویی و سیفون رو کشیدمو گفتم سلام خوبی چی شد !! گرفتی مرخصی رو ؟! اونم گفت اره چقدر دیگه اینجایین؟! گفتم ما اماده منتظر زنگ تو بودیم الان میایم ، رفتم سمت ایدا از شونه هاش گرفتم که بیاد بالا اما نمیومد گفتم ایدا پاشو مامانت شک میکنه دیر برسیم ،با سختی بلندش کردم لباسشو خودم از تو کمد در اوردم ، دختر مرتبی بود همه چی سر جاش بود ، نمیدونی چه لذتی داره از بین سوتینا خودت لباس طرفتو انتخاب کنی و تنش کنی ، هم شرتو سوتین ست داشت هم معمولی خوب من عاشق ستم، یه شرتو سوتین طوسی رنگ که ابری هم بود برداشتم جنسش نرم بودو بو خوبی میداد ، دست بی جونشو گرفتمو یکم بلندش کردمو پشتش نشستم بدن لش رو بدنم بود سینه هاش هر کدوم به یه ور از زیر سینش گرفتمو سینشو داخل سوتینش قرار دادم دستشو از بین بنداش رد کردم اخخخخخ که میخواستم بخورمشون از پشت بستمشو دستمو انداختم رو کوسش هنوز داشت اب میومد ازش خوشش اومده بود دارم لباس تنش میکنم یه دستمال کنارم بود باهاش پاکش کردم کوصشو شرتشو باسختی پاش کردم ، دیدم داره خودشو به لشی میزنه دیگه اخه حالش بهتر شده بود ، افتادم به شکمش و قلقلک دادنش که منو فیلم میکنی کیر اویزونم به بدن نرمش میخورد جفتمون اونقدر شهوتی بودیم که دوست داشتیم دوباره سکس کنیم ......
ادامه دارد
     
  
مرد

 
بچه ها متحول چیه واقعا برام مشکل پیش اومد حلش کردم از امروز براتون مینویسم یه زمانی به این روزامم میرسیم اونموقع بهم حق میدین
     
  
مرد

 
بچه منو نیوشا بدنیا اومد
     
  
مرد

 
همزمان هم در گیر اطلاعات شدم عمه خانومم گند بالا اورد مارو هم در گیر کردن مکافاتی کشیدم ولی تونستم ثابت کنم من کلا هیچکارم برام پاپوش درست کردن کلا یه وضعیتی داشتم
     
  
مرد

 
Arenas
به به چشمت روشن داداش ! میگم حالا که تصمیم گرفتی دوباره بنویسی لطفا تخته گاز برو جلو بیخیال اطلاعات و عمه و خاله و بقیه
ایول داری
     
  
مرد

 
اونم طاقت نیوردو شروع کرد به خودش پیچیدنو خندیدن و گفت ولم کن چشم خودم میپوشم ..... رفتیم دنبال ملیحه کلی دور زدیم و چرخیدیم بهترین شب عمرم بود ، از فردای اونروز خانواده نیوشا دوره بیرون رفتناشون شروع شد میخواستن به حساب خودشون حال نیوشا و هستی رو خوب کنن ، حالم خراب بود با هستی و نیوشا بودن و از ایدا و ملیحه دور بودن ، خانواده نیوشا واقعا خوشگل بودن اما یه مشکلایی داشتن درسته مذهبی نیستن ولی از نرمال شروع میشن تا باز باز، نمیتونستم درکشون کنم ، برای یه عده دست دادن عادی بود براشون یه عده روبوسی ، یه عده دست میدادن بعد عذاب وجدان میگرفتن ، یا جلوت یه بار لخت لخت بودن یا پوشیده ، رفتو امد با این خانواده یکم عذاب اور بود ، رفتو امدا به خونه اونا زیاد شده بود شبی نبود مهمونی نریم یا مهمون نشیم ، فضا برای من سنگین بود میدونین وقتی تو یه جریانی هستی که که از همه چی خبر داری، انگار با همه غریبه ای !! همه چی از زمانی شروع شد که پنج شنبه شبش خونه ی خاله بزرگ خانومم دعوت بودیم . شلوغ بود یعنی میخواستن شلوغ باشه ، خوب هرچی شلوغ تر لذتشم بیشتر هستی دختر عمو بود ولی هر جا نیوشا بود اونم دعوت میکردن میخواستن حالشون خوب باشه ، فاصله منو نیوشا بیشتر از قبل شده بود ازش فراری بودم ، نمیدونم حسی تو دلم بود از نفرتو عشق ، خسته بودم ، دلم ملیحه و ایدا میخواست اونا ارومم میکردن ، پیششون اروم بودم ، یه گوشه مجلس بودم ، همه میخندیدنو برنامه فردا باغ میچیندن ، دو تا خاله داره سنشون به من نزدیک تر بود ، هم تو نخ من بودن، با چششون قفل میشدن رو من هم با یه سری تیکه هاشون جیگرمو خون میکردن ، نمیدونستم با چه برنامه ای پیش برم ، رفتم رو بالکن ، پشت سرم هستی اومد ، شوهرش داخل رو مبل نشسته بود من میتونستم اونو ببینم که داره زنشو نگاه میکنه ولی اون بزور مارو ، سلامی کردو نزدیکم شد ، بهش توجه ای نکردم ، یه سر تکون دادم ، پیمان جان ؟! سرمو چرخوندم تو صورتش !! پیمان جان؟!«اینو تو ذهنم گفتم » از من ناراحتی ؟! گفتم نه چطور؟! اخه از من فرار میکنی !! از نیوشا هم همینطور !!! اخ که داشتم پاره میشدم ، بگم نگم ؟! چرخیدم به سمتش کونم لب تاقچه بالکون گذاشتم دستمو رو بازوش گذاشتم یکم اوردمش بالا از لباس حریری که تنش بود که کامل میشد تاپ حلقه ای زیرشو دید کبودی رو دستش مشخص بود ، بهش گفتم چقدر احتمال میدی کسی سمت ما نیاد ؟! گفت متوجه نمیشم گفتم ! منظورم اینه چقدر فکر میکنی میتونیم اینجا با هم تنها باشیم که من حرفامو بهت بزنم ؟! گفت قول میدم کسی بیا بگم برن تو بگو ! گفتم بیا جلوم واستا نمیخوام کسی ببینه !! شوکه شده بود ، از الان هستی مال من بود بقیه گاییده بودنش من نکنمش ، شوهرش هنوز سعی داشت بفهمه بینمون چه خبره سرشو هی اینورو اونور میبرد که بهتر ببینه ! گوشیمو در اوردم کلیپو براش پخش کردم از اولش ! چشاش سرخ شد گوشی تو دست من بود بهش ندادم میدونستم امکان داره پرت کنه پایین یا یه کاری کنه ، غصه فیلم نبود بکاپ داشتم غصه گوشیمو داشتم ، پیمان !! جون مادرت سرشو اورده بود بالا لبو لوچش کج شده بود !! خودشو کنترل میکرد صداش بالا نره ولی اشکاش یکی بعد یکی دیگه میریخت ، گفتم حالا به من حق میدی!! اومد بغضش بترکه دستمو گذاشتم رو لباش گفتم نه خودت خودتو رسوا میکنی !؟؟؟ من قرار نیست به کسی چیزی بگم ولی شما نه تو قرار نیست دو تا کارو انجام بدی ! اولی تظاهر نکن برام خیییلی زجر اوره برام ، به نیوشا هم بفهمون ، دومی بدون کسی بفهمه باید مال من باشی تا با هم تسویه شیم ، اوکی ؟! اشکاشو از رو گونه هاش پاک کردم ، شوهرش بلند شد اومد سمتمون ، بهش گفتم داره شوهرت میاد اونم خودشو جمعو جور کرد ، درو باز کردو با لبخند گفت چیکار میکنین !؟ هستی که پشتش به اون بود اشکاشو پاک کردو چرخید سمتشو گفت هیچی با پیمان در مورد نیوشا حرف میزدیم حالش از من بدتره الان میام داخل ، شوهرش تا درو بست پرید سمت من یه طوری رو من خم شد که نرمی سینه هاشو رو تنم حس کردمو یه بوس از لپم کرد و چرخید ، که بره دیدم خاله کوچیکه نیوشا الی منو هستی رو دید و خشکش زده بود ، فتنه چیزی که نباس میدیدو دید ، هستی که رفت داخل پشت سر ایدا زنگ زد، داشتن تدارک شامو میدین ، جواب دادم ، چشم به هستی بود که رفته بود سمت نیوشا گوشم به ایدا ، سلام عزیزم خوبی عشقم ، دیدم داره گریه میکنه اره خوبم ، تنهام دلتنگتم از من ناراحتی رفتی نمیای ؟! نه قربونت ! « هستی نیوشا رو برد تو اتاق » ایدا جونم اگه خدا قسمت کنه امشب میان پیشت . خدایییی پیمان اره عزیزم ملیحه کجاست ؟! شیفته ساعت ۲ نیاد اضافه کاره !!! من جوننن سه چهار روزی بود کمر خالی نکرده بودم ، الان وقت جیم زدن بود ، مطمن بودم هستی ماجرا که من میدونمو داره کف دست نیوشا میزاره ، جلو مهمونا دوست نداشتم حرفو حدیثی بشه ، گفتم ایدا جون صبر کن نیم ساعت دیگه بهت میزنگمو ، قطع کردم ، مادر خانوممو صدا کردم ، داشت میومد سمت من عجب حایی واستاده بودم همه رو میشد دید زد ولی دیده نشد ، با اون سینه و باسن چی میشد کوصشو ببینم دوست داشتم ببینم چطوره ، خوشم میاد اندام زنارو ببینم ، فرقاشونو با هم ، جانم پیمان جان ؟! مامان من خییییلی حالم بده باید برم امشب منو ببخشید فردا صبح خودمو به باغ میرسونم !!! اومد بیرون بالکون ، دستشو گذاشت رو سرم گفت چیزیت نی !؟ نیوشا دلش میشکنه بری ، نکن باهاش گفتم بخدا نیوشا نیاز به تنهایی داره بزارید تنها باشیم خوب میشیم جفتمون قول میدم ، گفت هر جور راحتی ولی فردا باشی ، نیوشا و هستی داخل اتاق بودن از همه خداحافظی کردم رفتم سمت اتاق ، تا درو میخواستم باز کنم نیوشا نزاشت گفتم این بچه بازیا چیه هستی گفت روش نمیشه پیمان جان باهاش حرف میزنم شما کجا میخوای بری گفتم میرم خونه دوستمو رفتم ، تو ماشین نشستم به ایدا زنگ زدم که بساطو اماده کنه ، نمیدونین چقدر راحت شده بودم گفته بودم داشتم پرواز میکردم بار سنگینی بود رو دوشم .....
ادامه دارد
     
  
صفحه  صفحه 12 از 15:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  15  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

روزی که ازدواج کردم


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA