ارسالها: 68
#32
Posted: 13 Aug 2020 00:09
داخل حموم صدای خوش بش ستاییشون میومد نیوشا شیطونه سریع تو این جمعا با همه گرم میگیره ، بهش خیانت کرده بودم دلم براش میسوخت یا برای خودم اخه نیوشا هیچی برام کم نزاشته بود تو سکس تو احساسات تو لوندی ، شیر اب حمومو بستمو اومدم تو راه رو حموم ، بهنام گفت نیوشا جان بپر شوهرجونت اومد بیرون ، نیوشا به سحر رو کرد که حولتون کجاست گفت باشه تو نمیدونی خودم میبرم اونم گفت برو بی زحمت ، سحر با یه حوله اومد درو که باز کردم اون یکم هل داد درو کامل باز کرد بدن من خییییلی درست بود اون زمان و برای مسابقات بدنسازی شرکت کرده بودم با قد ۹۰ خدایی خیلیا گفته بودم قدت بلنده هیکلت خییییلی بیسته ، تا بدنمو کامل لخت دید چشاش برق زد یه لبخند رضایت کیر منم که اویزون ، یه لحظه تمام حسای بد دور شد و حس خوبی بهم دست داد که بدنمو یکی میبینه و میپسنده منم با چشم اشاره کردم برو نبینن بد شه اونم باز با سر اشاره کرد که مثلا حواسم هست نگران نباش منم هوله رو گرفتم دورم پیچیدم انقدر کوتاه بود برای من فقط دور کمرمو میگرفت تا بالای زانوم سحر رفته بود تو پذیرایی که دوباره نیوشارو صدا کردم اونم اومد گفتم یه لباس بده گفت بیا بیرون بابا الان میرن استخر همه میبینن گفتم زشته شاید بهنام مورد داشته باشه من اینطوری جلو زنش اونم یه سر چرخوندو گفت بچه ها پیمان لباسشو اب زدم بهنام مشکل داری بی لباس بیاد اخه لباسای بهنامم تن من قد بلند نمیشد ، جفتشون بلند داد زدن گفتن بیا دیگه این حرفا چیه وقتی رفتم سر میز نهار سحر میخکوب شد بهنامم گفت دادا مربی ؟! گفتم نه کوچیک شمام ، نیوشا رفت سمت سحر پرید جلوش گفت اوووووووی نخوری شوهرمو ، راستش مشکلم با لختیم نبود نکه یکم پودر هم مصرف میکردم پشتم یکم جوش زده بود بیشتر از اون خجالت میکشیدم ،البته از وقتی نیوشا پشتمو با لیف میکشوند کمتر شده بود ، خلاصه ناهارو زدیمو نیوشا جلو بهنام خالکوبی رو سینه سحرو نشون داد گفت پیمان این خالکوبی خوشت میاد منم برم بزنم من یه چش قره رفتم که خودتو جمع کن جلو شوهرش اینطوری حرف نزن ،اونم گرفت که تو همین حالت بودم که دوباره گفت چیییه اینا باو اصلا این حرفارو ندارن تو بگو میخوای منم خالکوبی کنم یا نه گفتم حالا بریم مشهد اونجا در موردش فکر میکنیم ، من تتو دوست دارم اما نه برای زنم که هر روز میبینمش چون تکراری بشه حس خوبی بهم نمیده البته اونجا دانش اینو نداشتم که میتونن پاک کنن ، ناهارو زدیم تو لحظه جمع کردن سحر هی زیر چشمی نگاهم میکرد تو نگاهاشم میخکوب میشد تابلو خنده هم رو لباش، اصلا یه وضعی ، منو بهنام رو کاناپه نشستیمو اونا هم یکم ظروف همه پلاستیکی بود تو نایلون اشغالی کردنو اومدن نشستن کنار ما نیوشا اومد کنارم و دستمو بلند کردو اومد تو بغل لختم دستمو انداخت دورش ، سحر هم رفت نشست رو پای بهنامو ، بهنامم پاستورو از رو میز برداشتو گفت بزنیم؟! گفتم بلدی؟! یه خنده کردن گفتن کری میخونی ، یعنی خیلی شاخی ، گفتم حالا یه بر زدو نیوشا بلند شد گفت بریم رو میز نهار خوری رفتیم دوباره روبه روی هم نشستیم گفت زن من با تو یار زن تو با من یار ، گفتم مشکل نی ، دست اولو زدیم ما بردیم سحر چنان پرید رو هوا از رو میز خم شد اومد سمت من یه دستشو به شکل بزن قدش زدو نیوشا هم حرصش گرفته بود هم از این حرکت سحر یکم حس کردم حسودی کرد ، بار دوم اونا بردن ، نیوشا از جاش بلند شدو داد میزدو قر میداد جلو منو رفت اونور میز بهنامم که با یه واکنش مسخره بازی بلند شده بود اونور رو پاش میشستو میخندیدو مثلا لج مارو در بیاره ادا اصول در میاورد که یهو نیوشا رفت پرید بغلش کرد و سینش رفت تو صورت بهتام دیدم که کامل حس کرد من خییییییلی این کار نیوشا برام سنگین بود ، اونجا فهمیدم شیطونی نیوشا اگه کنترل نشه براش هچی بد نیست شاید تا سکسم پا بده !!! اومد پایین از بغلشو لباسشو مرتب کردو خنده کنان نشست سر جاش ما بر زدیم سحر گفت اینطوری فایده نداره باید شرط بزاریم من چشام گرد شد خیییلی خودمو کنترل کردم فضا داشت میرفت سمت ضربدری من خوپم خوارو مادر این حرکتا بودم ، همینطوری اصلا جمعامونو به سمت سکس میبردیم ، اونجا مجردی بود الان متاهلیم این چه کار مزخرفیه تا اومدم ردش کنم پیشنهادشو نیوشا و بهنامم تایید کردن گفتم به خودم ولش حواسم هست به جا باریکش کشیده بشه نهایتش اینه جنده گری میکنم ، کوص خوار این جمع نمیزارم این برنامه پیش بره منم با اکراه سری تکون دادم حکم اول من ، همه تایید کردن دست بازنده جلو استر وا میستینگروه برنده حلتون میده تو اب یه لبخند معنی دار زدم میدونستم حکم میشه این بوش میومد ، به خودم گفتم حالا تو دادی دیگه زن منو جنده نکن ، اون دستو من باختم خودم خواستم باخت بدم دو نوری واستادیم جلو استخرو اونا اومدن مارو حل دادن تو استخر تا اومدم بالا سحر با یه چرخش خودشو انداخت دور گردن من بهنام یه طوری انداختش که یه سینش از تو سوتینش در اومده بود بالا همینطور که صورتشو از حجم اب پاک میکردم با یه دستش سینشو داد داخلو من اوردمش سمت دیواره استخر که نیوشا از اون بالا دیده بود بعدا بهم گفت خییییلی حرص خوردم ، گفت حسودم و دوست ندارم کسی غیر من تورو بغل کنه که منم بهش گفته بودم سر همین رفتی بغل بهنام؟! خلاصه اومدیم که بیایم بالا دستمو دراز کردم که نیوشا کمکم کنه تا اومد بگیره دستمو کشوندمش تو اب بغل خودم که بهنامم گفت ای نامردا و پرید تو اب یکم اب بازی کردیم و ساعتای ۴ بود که اومدیم بیرون بعد که خودمونو خشک کردیم به نیوشا پیشنهاد دادم برین خونه لباس بیرون بپوشیم بریم سمت ایران کتان و مرکز خرید شامم همون بیرون بخوریم میخواستم فقط از این فضای خونه بریم بیرون ، کم کم مطمن شده بودم اینا بدرد رفاقت ما نمیخورن و اونا هم موافقط کردن و رفتیم سمت اپارتمانمون اون شب و فرداش با همونا بودیم و کلی چرخیدیم ولی دیگه مورد خاصی پیش نیومد یعنی من نمیزاشتم دیگه مو سفید کرده بودیم تو این راه روزی که داشتن میرفتن اومدن سمت سوئیت ما صبح زود بود یهو دیدم در میزنن من برگشتم نگاه کردم اطرافمو دیدم نیوشا لخت یه طرف تخت دقیقا برعکس من پاش تو صورتم بود چقدر قلط زده بود مشخص بود خواب اشفته ای داشته دوباره صدای در اومد که من از جام پاشدم کنار کیرم میخوارید همینطور که میخواریدم رفتم سمت در دیدم سحر پشت در درو نیمه باز کردم که سحر کشو اورد داخل گفت ای داد لختی ببخشید منم گفتم صبر کن برم تو اتاق بعد بیاین تو داشتم میرفتم تو اتاق هنوز سحر اومد تو منم رفتم نیوشارو بیدار کردم گفتم سریع لباس بپوش سحر اینان که من یه شرت فقط رو زمین پیدا کردم تا پام کردم سحر اومد جلو در اتاق نیوشا لخت نشسته بود سحر گفت پاشو خانومی چقدر میخوابی ما میخوایم بریم نیوشا هنوز تو عالم خواب بود که سحر اومد دارازش کرد رو تخت از سینه های نیوشا گرفت شروع کرد به مالوندن که پیمان چه حالی میکنه نوشا هم اون زیر میخندید گفت پاشو زشته باشه بلند شدم منم یه شلوار پام کردم اومدم بیرون که دیدم بهنامم اومد داخل همیدیگرو بغل کردیمو گفتم دارین میرین گفت اره دیگه یه هفتس منم باید برم سر کار ، شمارمو ازم گرفت منم شماره اونو گرفتم نیوشا هم تو همین فاصله لباس پوشیده بودو اومدن بیرون لحظه اخر به هم دیگه دست دادیمو اونا هم رفتن ما موندیمو سه روز دیگه از مسافرتمون......
ادامه دارد...