ارسالها: 68
#46
Posted: 14 Aug 2020 11:20
نیوشا به ما رسیدو سحر خودشو از من جدا کردو رفت بغل نیوشا و زد زیر گریه بیین چی سرمون اومد هق هق کنان گفت ماشینمون هیچیش نموند ، نیوشا به من یه نگاهی انداخت گفتم نه چیزی نشده یکم فقط صندق عقبشون جمع شده الان ماشین هاچبک انقدر خوشگله ، سحر بهم یه نگاهی کردو همینطوری که گریه میکرد میخندید و دماغ کوچیکش که خیسی اشکاش اونم خیس کرده بودو پاک کرد گفتم البته اون کاپوتشم خیلی بدو بیریخت بیرون بود الان جمع شده کاری نشده که نیوشا با مشتش به بازوم زد و گفت اذیتش نکن ، نیوشا اخماش تو هم رفتو گفت دستت چی شده رد ناخونای سحر پوست دستمو برگردونده بود و کمی هم خون اومده بود سحر تا دید گفتت وایییی ببخشید بخدا اصلا حالیم نبود ، گفتم اشکال نداره تلافیشو در میاریم با خنده دستمو انداختم زیر بغلشو یه دستشم انداخت دور گردن نیوشا و دوباره راه افتادیم هر قدم میرفتیم جلو سنگین تر راه میرفت و اروم اروم دردش بیشتر میشد , تو دلم میخواست که سحرو بغلش کنم، هم اون راحت تر بود هم زودتر میرسیدیم ولی خوب نیوشا کنارم بود ، یهو سحر کل وزنشو انداخت رو ما و دیگه نمیتونست یه قدمم برداره ماشین نزدیک بودو میتونستم ببیمش یکم دیگه ، اما نه اصلا نمیتونست نیوشا گفت پس این بازو رو برای کی گنده کردی ؟! گفتم برای بغل کردن تو گفت خو الان یکی بهش نیاز داره یالا دیگه منم یه دستمو انداختم زیر زانوشو اونو بلند کردم اصلا وزنی نداشت ولی یه مشکل وجود داشت شرت نپوشیده بودم و کیرم یهو ناخوداگاه شروع کرد به بلند شدن ای وای چه بد موقع دو تا دستام پر بود و نمیتوستم جابه جاش کنم یه نگاه به ماشینای اطراف کردم دیدم زنو بچه های مردم دارن نگاه میکنن این لامصب تابلو سیخ شده بود ، برگشتم به سمت یه درختو دو باره سحرو گذاشتم رو زمین داشتم میزاشتمش یه برخورد به کیر سیخ شدم کرد و اونم متوجه شد یه دو قدم ازشون فاصله گرفتم به سمت یه درخت و کیرمو اوردم بالا پشت کش شلوارم چرخیدم سریع دوباره بغلش کردم نیوشا گیج شد که چیکار کردم سوال کرد ازم ولی من تفره میرفتم سحر صورتش سمت من بود اروم طوری که من فقط میشنیدم گفت بی جنبه سیخ کردی ، خاک توسرت و اروم میخندید ، رسیدیم به ماشینو درو نیوشا باز کردو نشوندمش رو صندلی عقب یکم تو خاکی دنده عب اومدم تا اون ترافیک کمتر شد مردم فهمیدن یکی عقب ماشینم مشکل داره اجازه دادن که دور بزنم یکم که رفتیم یه بیمارستان ادرس گرفتیم و رفتیم سمتش رفتم از داخلو بیلچر اوردم و سحر نشست روش بردیمش دکتر یه نگاه به پاش انداختو ازش عکس گرفتن که مطمن بشن کاریش نشده ، خدارو شکر موردی نبود فقط مویه کرده بود و با استراحت خوب میشد براش آتل نوشت و گفت برو بگیر همینجا ببند من ازشون جدا شدم رفتم پایین هم حساب کنم هم از دارو خونه آتل بگیرم تو راه برگشت دیدم سرو صدا میاد و صدا هم اشنا بود صدای نیوشا از بالا میومد دویدم رفتم بالا دیدم نیوشا جلو یه مرد ریشی و یه خانوم چادری واستاده داره صرو صدا میکنه !!! نیوشارو تاحالا اینطوری ندیده بودم ، سریع رفتم جلو و با دست نیوشارو دادم پشت سرم جلو یارو واستادمو اخمامو تو هم کردم گفت چیه چی شده ؟! گفت همسر شماست؟! گفتم بله فرمایش گفت این وضع زنته بیغیرت که دستم رفت بالا چنان خوابوندم در گوشش که جفت پا نشست رو زانو هاشو صورتشو گرفت با لگد بی اختیار محکم زدم به شونشو گفتم تو بی غیرتی بی ناموس که اصلا نگاه کردی بی شرف که نیوشا از پشت دستمو گرفت کشید عقب که لگد بعدی تو صورتش بود آتل تو دسمو به یه چشم بهم زدن بستم به پای سحر زنه کمک مرده کردو یه چیزی میگفتنو رفتن پایین بیمارستان دوباره دست سحرو انداختم رو گردنمو بلندش کردم تو بغلم رو به نیوشا بجنب بریم پایین فقط بجنب نیوشا گفت کجااا نمیخوای واستی دکتر بیاد یه نگاه دیگه بندازه؟!!! گفتم فقط بجنب تا شر نشده ، میدونستم اینجور ادما ولکن نیستن !! نیوشا پشت من میومد رسیدیم پایین دیدم مرد ریشیه داره با دو تا مامور حرف میزنه گفتم برگرد نیوشا از در دیگه میریم سمت ماشین بخاطر اون دیوث دور بیمارستان دور زدیم به ماشین رسیدیم انداختم عقب سحرو از بیمارستان زدیم بیرون تو مسیر رو به نیوشا گفتم تو جمعمون و تو خونه هرجور دلت میخواد بپوش ولی بیرون حکومت اسلامی میگیرن بیبرنت بعد من چه خاکی تو سرم کنم این بی ناموسا هیچی براشون مهم نی !!! که بغض تو گلوش بودو دیدم یهو زد زیر گریه از پشتم که سحر منتظر همین لحظه بود اونم زد زیر گریه منم اعصابم بهم ریخت یه اهنگ شاد نازی جون گذاشتمو تا ته زیاد کردم نیوشا یهو زد زیر خنده گفت روااااااانی کمش کن منم میگفتم نمیشنونم که خودش کم کردو روشو کرد سمت پنجره و باد کرد یکم گذشت سه نفرمون ساکت بودیم که من دستمو کشیدم رو لاله گوششو دستمو بردم زیر چونشو کشوندم سمت خودم گفتم برای خودتو خودم میگم عشقم دوست ندارم از دستت بدم تو همون حالت رانندگی گفت میدونمو منم سرشو اوردم نزدیک خودم یه بوس از لباش کردم ، سحر از پشت داد زد اوووووو بی وجودا جلو یه زنه مجرد بسه دیگه ، گفتم مگه تو مجردی بهنام چیه ، گفت یه زن وقتی تنهاست مجرد، نیوشا به حالت بزن قدش چرخید عقبو دستاشونو بهم زدن گفتم پس که اینطور مجردی!!!! لهنام بیاد تکلیفتونو مشخص میکنیم ، منم داشتم از یه ادم سنگین به همون پیمان قدیم بر میگشتم پیمان مجردی که هر کاری میکرد یه طورایی کارای نیوشا غیرتمو داشت میکشت ، رسیدیم خونه گفتم میتونی بری؟! اخه اسانسور نداشت سه طبقه بیشتر نبود ، نیوشا گفت من برم خونه شهر شامه کلیدارو ازم گرفتو رفت بالا منم ماشینو پارک کردم ، اومدم در عقب ماشینو براش باز کردم که کمکش کنم بیاد پایین نه گذاشت نه برداشت دستشو برد تو شلوارم ازش گرفتو گفت باز لند نشه اول تنظیمش کنن منم خندیدمو گفتم خیییلی دیوثی ، بیجنبه نیست طرفم چیز خوبیه ، دیدم داره زبون میریزه از کمرش گرفتم طوری که با کمر اومد رو شونمو باسنش رفت بالا و کونش به بیرون بود و سرش به سمت پایین میخندیدو میگفت جون نیوشا بزارم پاییین ایییی ایییییییی ترو خدا ، همه اماما و پیامبرارو قسم میخورد تو مسیر اونقدر سرو صدا کرد که فکر کنم همه فهمیدن ما اومدیم نیوشا پرید بیرون گفت اووووو چتونه که اون حالت سحرو دید گفتتت پیمان چیکار میکنی گفتم از بس زر میزنه و بهونه میاره اعصابم خورد شد کمر نزاشت برام اونم میپریدو محکم میزد در باسن سحر ، حالیش نبود واقعا چیکار میکنه ، اخه با هر ضربه اون به باسن سحر لرزش کونش جلو صورت من خوب دوباره منو تحریک میکرد ولی نیوشا تو عالم خودش فقط شیطنت میکرد و هر چقدر اون راحت تر بود من هم بیغیرت تر میشدم هم ازش دورتر ، خوب قبول کنین نو که اومد به بازار کهنه میشه دلازار ، سنگینی سحر باعث شده بود اونقدر عرق کنم که تحملش برای من خیلی سخت شده بود اصلا از چسبیدن لباس به تنم خوشم نمیاد ، نگاه نکردم دیگه کی هست کی نی، نیوشا هم اینو خوب میدونستو منم مثل یه مرغ پر کنده لباسو از تنم کندمو رفتم سمت حموم ، صدای سحر اومد که گفت چی شدو نیوشا هم داشت براش توضیح میداد پیمان به گرما و عرق حساس نمیتونه تحمل کنه ، زبر دوش که واستادم اب شهوت از سر کیرم میریخت بیرون دستمو سرش کشیدم و یکم فشارش دادم که قطره خیلی بزرگ همراه بایکم اب منی ازش اومد بیرون و برای اولین بار یه درد شدیدی تو بیضم شروع شد که تا دلمو گرفت برگشتم سمت دوش و یه دو ضربه محکم به دیوار زدم اوونقدر این کاراییی که کرده بودیم امروز بهم حس خوبی داد و حرکتای سحر منو تحریک کرد ولی ارضا نکرد ، الان متوجه شده بودم که چقدر فشار رومه ، خواستم ارضا کنم خودمو تو همون حالت دوباره کیرمو میکالوندم که گفتم ولش کن خودش تحریک کرده خودش باید خالی کنه فرصتش گیر میاد ، صابونو برداشتم همینطور که با لیف روی بدنم میکشیدم تصور میکردم و نقشه میریختم چطوری باهاش تنها باشم خوب هرکاری میکردم به در بنبست میخوردم نیوشا این وسط بود ، من الان میخواستم تا شبش همرخیلی دیر بود چه برسه تا فردا لیفو همینطور که میکشیدم دور خایه هاو کیرم لامصب خوشمم اومده بود دست کفیمو دوباره رو کیرم کشیدم اااااخ مدام بدن سکسی سحر جلو چشام بود چشامو بسته بودمو به خایه هامو کیردم دستمو میکشوندم ، شده تو یه حالتی حس کنی یکی جلو دره ؟! داره نگات میکنه ؟! اروم یه چشمو باز کردم فقط دعا دعا میکردم نیوشا نباشه بیجنبه بودنمو ببینه ، چشمو که باز کردم دیدم سحره درو نیمه باز کرده ، با سر تکون دادم ، که ضایع نکن نیوشا ، اروم گفت حواسم هست خودتو ارضا نکن شرایطو خودم جور میکنم ، خودم ارضات میکنم ، منم گفتم اوکی ، تا رفت سرعتمو تندتر کردمو چنان ابم پاشید رو دیوار که پاهام سست شد نزدیک بود بیفتم ، دیر گفته بود دیگه این اب باید میومد ازم وگرنه بیضم میترکید ، بعدم اگه شرایط میشد زودتر ارضا میشدم خخخخخ ، خودمو که شستم داد زدم حوله نیوشا سریع اومد برام اورد اومدم بیرون سحر داشت اماده میشد که بیاد دوش بگیره به نیوشا گفتم باهاش برو تنها نره کاریش نشه دختر امانته من رفتم سمت اتاق که شرتو لباس تنم کنم نیوشا هم اومد با من تو و شلوارو لباساشو در اوردو انداخت رو تخت من که شرتو یه شلوارک پام کردم تو همین زمان با نیوشا اومد بیرون دیدم سحر با یه سوتین مشکی داره سعی میکنه آتلو از پاش در بیاره که نیوشا رفت کمکش سحر رو به نیوشا جووون عجب سینه ای ، نیوشا یه نگاه به اون منم به جفتشون ، گفت قابلتو نداره ، اونم نامردی نکرد بلندتر گفت قابل شوهرتو نداره ، یه تنه به سحر زدو منم تلویزیون و ماهواره رو روشن کردم و خنده کنان گفتم چی قابلمو نداره اون دوتا با کلی خنده گفت هیچی عزیزم شما راحت باش حرفای زنونس......
ادامه دارد...