انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 15:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  14  15  پسین »

روزی که ازدواج کردم



 
Arenas
آفرین همینجوری شیطونی نیمه سکسی تو داستانت زیاد باشه شیطونی و شوخی سکسی جذاب‌تر تا اینکه تو داستان فقط بکن بکن بنویسن مثل بعضی نویسندها که فقط بکن بکن می‌نويسن که زیاد جذاب نیست جذابیت تو داستان شیطونی شوخی سکسی هست تا بکن بکن
     
  
مرد

 
در نبود شهره خانم میام تا این داستان جنابعالی رو بخونم تازه شروع کردم به جرات میگم قابل قبوله لذت بردم موفق باشی آن شالله داستانت تا چند سال ادامه دار باشه و فوری و زود تموم نشه
     
  
مرد

 
یه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت یه رب به چهاره و از بهنام اصلا خبری نبود بهش زنگ زدم گفت کارای پارکینگ ماشینا تموم شده مدارکارو گرفتن فردا باید طرف صبح بریم برای خسارتو این چیزا گفتم تو یه تاکسی بگیر مستقیم بیا من میرم ناهار میگیرم میارم گفت سحر گفتم جوش نزن حالش از منو تو هم بهتره فقط سریع بیا خونه گفت اگه طول کشید شما بخورین و خداحافظی کردیم و من دوباره از رو کاناپه بلند شدم برم یه چی بگیرم بیام صدای جفتشون از تو حموم میومد میندیدنو حرف میزدنو شوخی میکردن دوست داشتم ببینم چی میگن اخه معمولا این وسط خانوما همه چیزشوونو به طرفشون که دختره میگن نمیدونن با این کارشون دوست پسر برای شوهرشون جور میکنن ، ولی خوب واقعا گرسنم بود و باید میرفتم واحد روبه رویی طبق معمول تو خونه بودن یه خنده کردمو به خودم گفتم اینا ول کن هم نیستن شب تا صبح زنشو میکنه خخخخ تو مسیر عادت داشتم به پنجره ها نگاه کنم لامصب سمت شمال که میری تیکه های خوبی رو یهو میبینی که از خونه اومدن رو تراس این یه عادت قدیمی بود که از مجردی داشتم و خوب ترک هم نمیشد ، رفتمو چهار پرس کوبیده با یه پرس برنج اضافه گرفتمو تو مسیر یه پوک سیگار زدمو اومدم خونه دیدم عروسو دوماد بلخره از واحدشون زدن بیرون از کنارشون که رد شدم زنشو یه براندازی کردم گفتم تو دلم زنتم خوبه نه کون داره نه سینه انقدر میترکونیش ، اومدم تو دیدم کسی تو حال نی رفتم سمت اتاق دیدم نیوشا هیچی تنش نی یه حوله روشه سحر جلوش یه سوتین و یه شرتک از شرتکای نیوشا پاشه تا دیدم وضعشونو یه پا انداختم عقب رومو برگردوندم که نیوشا گفت اااا اومدی اشکال نداره بیا داخل گفتم اخه سحر گفت معذبی یه چی تنم کنم هنوز بهنام نیومده و لباس ندارم برای ما مشکلی نداره اگه شما مشکلی ندارین که منم خوب خدا خواسته رفتم نشستم رو تخت نیوشا داشت ناخونای سحرو لاک میزد ، اووووم چقدر زیبا بود کشیده شدن قلم لاک روی ناخونای سحر، از بالا بهشون نگاه میکردم سوتین مشکی سحر چون یکم سحر به جلو خم شده بود باز تر بود ، اومممم چه فرم خوبی به سینش داده بودو از بالا سر سینشم میتونستم ببینم یه سینه هفتاد نازو گرد ، خالکوبی روی رونشم خیییلی خود نمایی میکرد اروم اروم کیرم داشت بلند میشد دو تا جیگر ناز ، میدونین حس خوبیه اطراف ادمای با کلاسو سکسی باشن ، من که یه خانواده مذهبی داشتم اینو بیشتر حس میکردم اخه مجردی ازاد بودم ولی خانواده یه چیز دیگس ، نیوشا دقیقا چی میخواست ازم واقعا من تا چه حد ازادم ؟! چیکار کنم میشم بیجنبه ؟! چیکار کنم نمیشم اومل ؟! الان هم دارم لذت میبرم از این زندگی هم حسابی درگیرشم چه کاری دسته ؟! چه کاری غلطه ؟! نیوشا و سحر ازم سوال کردن که خوشگل شده من تو حالو هوای خودم یه سر تکون دادم ولی بعدش با یه ضربه سحر به پام به حال خودم اومدم از فکرو خیال کشیدم بیرون گفتم چیییه؟! گفت میفهمی چی میگیم خوشگل شده گفتم اره ولی شما انگار اصلا گرسنتون نی نه؟! من دارم میمیرم شما ناخون لاک میزنین ؟! که گوشیم زنگ خورد دیدم بهنام پایین و کلی چمدون و وسیله که از تو ماشین با خودش اورده بود منم پریدم پایین که کمکش کنم به بچه ها گفتم میزو اماده کنن اومدم پایینو وسیله هارو با هم اوردیم بالا ، سحر تو اتاق بودو با تعارف اول اون وارد شد من یکم سرمو جلو تر اوردم میخواستم ببینم نیوشا چی پوشیده دیدم خدارو شکر مثل سحر با سوتین نیست یه شلوار مشکی با یه نیم تنه که شکمش دیده میشد موهای فر زاغشم دلم برد تو این لباس کلا مشکی میپوشه سفیدی تنش با زاغی موهاش واقعا به نما میارشی ولی خیالمم راحت شد از لباسش که اومد سمتمونو سلام الیک کردو خم شد که وسیله هارو کمک کنه چشم به سینه هاش افتاد ای بابا سوتین نپوشیده چرا دسته چمدون که تو دستم بود از بس اعصابم خورد شد که تو دستم فشار میدادم اما هیچی نگفتم ، با یه لبخند بهش گفتم سفره رو رو میز انداختی واقعا گرسنمه ، رو به بهنام گفتم بهنام جان دستو صورتتو بشور حموم بعدا برو که من مردم از گرسنگی اونم گفت ای بچشمو رفت سمت اتاق وسیله هارو بزاره که باز سحر تا شوهرشو دید زد زیر گریه نیوشا رفت پیششون تا اروم کنه سحرو منم تو اشپزخونه شروع کردم تند تند وسیله هارو اماده کردن ، یه صدا زدم گفتم نمیاین من میام، من بیام ماشینتون که جمع شده شمارو هم جمع شده میارم ، بچه ها هم سریع زدن از اتاق بیرون بهنام رو به من اووو تو گرسنه میشی خطرناک میشی هااا ، از اتاق سحر با کمک نیوشا میومد بیرون که گفت کجا بودی ببینی خطرناکیشو بهنام که دستای خیسشو با شلوارش تمیز میکرد گفت چطور مگه ؟! اونا هم شروع کردن مو به مو اتفاقات صبح و تعریف کردنو خندیدن ، سر میز سحر با همون سوتین مشکی نشسته بود و من چشام میرفت سمتش به بهنام نگاه میکردم و این چالشو داشتم چطور میتونه مگه زنش نی ای بابا کسی نی منو درک کنه، ناهار که تموم شد ، چون سحر استراحت بود و تا شب حداقل باید تو خونه میموند اخه رفتو امدش زیاد خوب نبود منو بهنام تصمیم گرفتیم بریم یه بازی بخریمو با کمی تنقلات ، تو مسیر دوباره باهاش صحبت کردم بعداز یکم سوالو جواب در مورد ماشین ازش در باره همین مسئله پرسیدم ، گفتم میدونی بهنام ، گفت جان دادا بگو ، گفتم چطوری بگم ببین من و تو قبل ازذواج همه کار کردیم قبول داری؟! گفت خو گفتم خو نداره اونجا حسی به طرفامون نداشتیم الان ازدواج کردیم ، الان واقعا تکلیف چیه؟؛ گفت متوجه منظورت نمیشم ، گفتم من الان نمیدونم رفتار یه ادم متاهل نسبت به همسرش چیه ؟! ازاد باشم سفت تر بگیرم .... که وسط حرفم قطع کردو گفت ببین زندگیتو کن ، گفتم یعنی چی؟! گفت ببین کسی که بخواد کاری بکنه به رفتار تو کاری نداره سفت گرفتی یا شل اون کار خودشو میکنه ، یاد فریبا افتادم شوهرش با اون همه سخت گیری زیر من خوابید، گفت خانوما شیطونیشونو دارن ما هم داریم ، تو ذهنم گفتم یعنی الان زنت کیرمو خورد تو رازی ، ادامه حرفاش این بود که اگه ازادشون بزاری با شیطونیای کوچیک حل میشه کار به خیانت کشیده نمیشه من ولی برعکسشو دیده بود ولی با این حرف زدنا فهمیدم اگه زنش جلوم لخت باشه ککش نمیگزه پس من دیگه نگران واکنش بهنام نبودم ... خوب موضوع داشت جالب میشد اگه قبلش فرار میکردم از کردن سحر الان دنبال اولین فرصت بودم که خوب سیرابش کنم .......
ادامه دارد
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دیروز خونه مادر خانومم بودیم برای همین نمیتونستم براتون بنویسم الان نیوشا حاملستو بچمون یه ماه دیگه بدنیا میاد ، تو حال که دراز کشیده بودم ذهنم پیش شما ها بود و مدام داشتم خاطراتو تو ذهنم مرور میکردم بعضی از خاطرات بهم ریختس بعضیاشو نمیدونم چطوری بگم که هم جابه جا نشه هم دروغ نباشه اخه یه طورم اگه بنویسم اگه هر کدوم از این افراد بخونن میفهمن منم که دارم مینویسم ، از اماری که الان ازشون دارم میدونم به لوتی سر میزنن خواهر خانومم با یه تاپ مشکی و یه شلوار راحتی مشکی مدام رو مخم بود ، دوست دارم الان تمرکز کنم رو نوشتن ذهنم خیییلی اشفتستو اینطوری دارم ارومش میکنم خواهر خانومم نگار یه دختر لاغر و فیس خوشگله اما چون من ابجی ندارم جای ابجیمه با اینکه بعضی کاراش تحریکم میکنه ولی خو تا الان که تنها کسی که سالم مونده تو این فامیل و دست بهش نزدم همین فسقله بچس ۱۹ سالش بیشتر نیست جسش چون ریز تر فکر میکنی ۱۵ سالشه
     
  
مرد

 
خوندن تشویقای شما منو مسر میکنه که ادامه بدم و نمیدونم شاید حوصلتون سر بره ولی خو اینا باید گفته بشه یه جور دردو دله شایدم شما زندگیتون مشابه زندگی من بوده
     
  
مرد

 
خوشم اومده از داستانت پیگیرشم ادامه بده
     
  
مرد

 
Arenas
خیالت راحت حوصله ما سر نمیره پر قدرت ادامه بده داداش خودتو خالی کن تا آروم بگیری
     
  
مرد

 
سیگارو تنقلاتو خریدیم و برگشتیم تو حالو هوای خودم بودم که بهنام بهم یه تنه زد و گفت عجب چیزایین منم بی اختیار تا دیدم گفتم جووووون ، دو تا دختر با لباس خونه اما عملی یعنی مشخص بود سینه باسن گونه چونه دماغ همه عملی رو بالکون رو به دریا دراز کشیده بودن ، گفتم چیه دلت مجردی میخواد گفت اینارو میبینی میشه نخوای !!! که یهوی شوهراشون اومدن بیرون بالکون ، گفت اییی زد حال اینا کجا بودن ، رد شدیمو بهنام میگفت چه دافی بود بشه خانومارو بزاریم یه جا یکم مجردی بچرخیم ، گفتم از ایدت خوشم اومدو حالا یکی پیدا شده بود پایم و باهم راحت از سکسای قبل ازدواج حرف میزدیم تا خود سوئیت از تو حرفا فهمیدم که اونم بی چشم نبوده و شاید نقشه ای برای نزدیک شدن به نیوشا تو ذهنش بوده ، رسیدیم در سوئیت جاتون خالی تا ساعتای 10 زازی کردیمو خوردیم فیلم جنگیر نگاه کردیمو کلیم سر به سر خانومامون گذاشتیم تا اینکه گفتیم بریم لب ساحل خوب چون سحر نمیتونست راه بره از جلو درب ویلا رفت رو پشت بهنام نیوشا حسودیش شدو اومد رو پشت من لب ساحل تا صندلی کافه کنار دریا مسابقه گذاشتیم من از کنار بهنام جلو میزدم که یهو سحر از کون نیوشا جلو بهنام ، انگشتش کرد و اونقدر محکم اینکارو کرد که نیوشا پشت من یه متر رفت هوا جفتشون زدن زیر خنده اون به من میگفت پیمان اروم کن خودتو نزدیک بهنام کن تا میرسیدم اونم محکم سحرو انگشت کردو چون اون به خودش یه تکون داد پاش درد گرفت من گفتم اااا نکنین زشته منو بهنام هیچی مردم میبیننتون رفتیم کنار دیا رو صندلی هانشستیم شوخی و خنده ها یادم نی حرفا و داستانای ترسناک و خرافات شهرامونو برای هم تعریف میکردین که من ساعتو دیدمو بی منظور گفتم بریم دیگه دیر وقته کلی کار داریم ، سه تایی برگشتن منو نگاه کردن !!! منم با تعجب به اونا ، گفتم اها فرداشو نگفتم باو فردا کلی کار داریمو اونام زدن زیر خنده و منو دست گرفتن تا خود سوئیت میگفتن خوبه دیگه خوشبحالتون ما که اشو لاشیم شما کیفشو ببرین ، گفتم نه الان حوس فیلم جنگیم کرده !! باز دوباره زدن زیر خنده سحر به نیوشااا مراقب خودت باش جنگی میخواد کار دستت بده ، رمون تو حرفش باز شده بود، که داخل سوئیت که رسیدیم تقریبا ساعت 1 بود بهنام و کارد میزدی متوجه نمیشد انقدر خسته بود رو کاناپه دراز کشید اومدم تا بگم کجا بخوابیمو چطوری اون دیگه رفته بود بدبخت حق داشت از صبح زود تا الان یه کله بیدار بود ، به سحر گفتم تو و نیوشا برین تو اتاق بخوابین منم بیرون همینجا میخوابم اینطوری راحت ترین نیوشا که از دستشویی اومد بیرون گفت اره سحر رو تخت بخوابی راحت تری ، سحرم به شوخی گفت نه شما دو تا خیلی کار دارین خخخخ باید جنگ کنین مام زدیم زیر خنده گفتم جنگ کجاست بابا خیلی خسته ایم یه روز دیگه انشالله ، گفت نه من کنار شوهرم بخوابم راحت ترم فقط میخواستین برین دستشویی منو نبینین چون من عادتم اینه لخت بخوابم ، نیوشا گفت طبیعی ما هم همینطوریم. رفتیم تو اتاق من لباسمو در اوردم کولرو زدمو دراز کشیدم رو تخت داشتم نیوشارو میدیدم که داره لباساشو در میاره و لخت جلو اینه با یه دستمال مرطوب ارایششو پاک میکنه که چشام سنگین شدو منم رفتم ، چند دقیقه بعد حس کردم فقط بغلم کردو سینه های خوشگلش چسبیده بود به من منم با یه چرخش کلا رفتم تو بغلشو رو به روش پامو گذاشتم لا پاشو چسبوندم به کوسش چه ابی داشتو چقدرم داغ بود اونم خودشو یکم تکون داد و کوسش رو پام مالیده میشد انقدر خسته بودم نفهمیدم دوباره رفتم تو خواب داشتم با سحر سکس میکردمو بهش میگفتم بهنام راحته که من دارم تورو جر میدم ؟! اره و کیرمو محکمتر میزدم ته گلوش اونم اوق میزدو میگفت پیمان کیرتو میخوام ، سینه های خوشگلش تو دستمو بودو سینه کوچیکم یه حس دیگه داره کلش تو دستت جام میشه و با انگاشتم رو سر سینش میچرخوندم ، روی کیرم نشسته بودو کوصشو چنان رو کیرم میچرخوند که کیرم درد میگرفت خییییلی فشار روش بود یه اهییی کشیدمو چشام باز شد دیدم نیوشا پایین پامه و دستشو انداخت رو دهنم که ساکت باشم داشت کیرمو ساک میزد ، گوشیم کنارم بود برداشتمش دیدم ساعت ۳:۳۰ دقیقس نیوشا افتاده بود به جون کیرم تو لحظه ترسیدم حرفی از دهنم در رفته باشه ، من دارز بودم پاهام از هم باز بودو نیوشا وسط پام زبونشو رو کل کیرم میکشیدو میومدم پایین تا خایم همینطور که خایمو تو دهنش میکرد میرمو به صورت نرمش میمالوند اوووم گونه هاشو دماغ کوچیکشو چشمش واقعا صورتش نرم بود جفت خایمو میکرد تو دهنشو یکیشو مینداخت بیرون باز میک میزد مثل دو تا هلو میپرید تو دهن کوچیکش خودمو خم کرده بودم به سمتش دستمو رسونده بودم به صورتشو نوازش میکردم خایه هام که میرفت تو لپاش با میکرد انگار میخواست بترکه یه لییییس زد تا بالا دست منو گرفت گزاشت رو موهاش منظورش این بود دستتو پنجه کن تو موهام لبای قونچشو رو سر کیرم گذاشت منم فشار دادم پایین اونم برد پاییین ، پشمام ریخته بود اونقدر اب شهوت چرا بدش نمیومد چرا اینطوری میخورد یعنی انقدر میخواست یا وجود بهنامو سحر انقدر حشریش کرده بود که متوجه نمیشد چه حجم ابی داره میخوره ، همینطور که دستم تو موهاش بود کشیدمش سمت خودم اونم مجبور بود که بیاد به سمت شکمم فشارش میدادم دماغو لبش رو شکمم کشیده شد بعد کیرم رفت وسط دو تا سینه نازشو هر سینش رو رونم بود اوردمش تا رو به روی صورتم حالا که خوابم پریده بود ، سینش رو سینه من لباشو گذاشتم رو لبام اونم کونشو میچرخوندو کوس خیسش رو کیرم راه میرفت چه ابی راه انداخته بودیم ، صدای ابمون راه افتاده بود تو اتاق کیرمو با دستش تنظیم کرد همینطوری داشت گردنمو میخورد و من بی اختیار یه اهیییی کشیدم اروم کیرمو کرد داخل کوصشششش واقعا میخواستم چقدر داغو پر اب ، کونشو برد بالا محکم زد ، لپای کونش محکم خورد رو رون پامو یه صدای دیگه دستمو کشوندم رو کمرشو انگشتمو اوردم وسط کونش اون با هر بالا پایین لپ های کونش یه طوری بالا پایین مرفت که حس پورن استارای حرفه ای رو میداد که دازم میکنم با اب کوسش سر کیرمو خیس کردم انگشت فاکمو اروم فشار دادم سر کونش اونم تا این کارو کردم محکمتر میزد هربار که کونشو میورد بالا انگشت من بیشتر میرفت تو انگشتمو کامل تو کونش حلقه کردم حالا دیگه کونشو با دست من بالا پایین میکردم اونم صداش در اومده بود کیرمو تو کوصش حس میکردم با انگشتم اونم کونشو تنگ میکرد یهوو صدای سحر اومد گفت فیلم جنگیه ا خ اخ اخ منم ببینم دستشو انداخت رو دستگیره در که میخواد بیاد داخل یهو نیوشا گفت نهههه از رو کیرم بلند شدو خودشو انداخت یه ور تخت لحظه ای که بلند شد کلی اب پاشید چه اب شهوتی و تو چه حسی بودیم که این دیوث اومد زد حال ملافه رو رو خودش کشید من تو همون حالت از جام اومدم بلند شم دستمو کامل رو کیر خیسم گرفتم که سحر اومد داخل برقو روشن کرد شکمو رونم کامل خیس با دست راستم کیرو خایمو یه طوری گرفته بودم که کیرم پشت ساق دستم پنهان شده بود ، اومدو خنده کنان گفت اااااااااا چرا کاری نمیکنین نیوشا گفت دیووونه داشت تموم میشد یکم دیگه نمیومدی یه نگاه تو پذیرایی کردم دیدم بهنام غرق خوابه ، گفت بابا بهنام خوابه شما اینطوری من چیکار میکردم ، اونقدر تو هجان اومدنش بودیم قلبم تند تند میزد که توجه نکرده بودم سحر سوتینو یه شرت هفتی مشکی تنش بود نیوشا تا دید بهنام خوابه بلند شد و ملافه رو انداخت رو تخت منم اونو برداشتم کشیدم رو خودم ، گفت خوب میگی شوهر من حال بده بهت منکه گوشو کلم داغ داغ بود نور چراغ هم هنوز اذیتم میکرد ، چ یه خنده کردم گفتم بیاین داخل دم در بده نیوشا رفت دستشو گرفت و اومدن رو تخت نشستن من همینجور طاق باز اما ملافه رو کشیده بودم رو کیرم طوری که پاهامو بدنم لخت بود ، سحر لبه تخت نشست نیوشا درو بست خودشم اومد رو لبه تخت جلو سحر نشست ........
ادامه دارد
     
  
مرد

 
نیوشا سرشو برد در گوش سحرو باهم پچ پچ کردن و میخندیدن من این لحظه رو میدیدم رفتم تو فکر یعنی انقدر میخوای راحت باشی واقعا برات مهم نی طرف با شرتو سوتین اومده جلو شوهرت تو اتاقی که الان داشتین سکس میکردیم لخت جلوش نشستی !! ذهنم رفت که معلوم نی قبلش چیکار میکرده ، که باز گفتم خوب دیوث تو هم همه کار کردی استخر پارتی گروهی ضربدری همه رو رفتی اونم بر فرض که رفته باشه خوب لذتشو برده ، وقتی من فکر میکنم خیلی سامت میشم که یهو صدای سحر رو نصفه شنیدم که گفت خوب من برم فکر کنم بد موقعی اومدم ادامه جنگتونو بکنین « میدونین چیه لحظه ای که چند نفر پایه یه کارین توپو میندازن تو زمین تو که تو شروع کنندش باشی و تو اوکی بدی یعنی اگه بعدش هرچی شد بگن تو خودت خواستی تو شروع کردی ، و میخواستن ادم بده داستان زندگیم من باشم ، » زبونم باز شد گفتم نه راحت باش نیوشا که چند بار ارضا شد من ناکام موندم که اونم بعدن از خجالتم در میاد خخخ ، اونم خندیدو گفت ناکام از دنیا نری پیمان جان و دوباره نشست لبه تخت ، گفتم مشخصه کی داره از دنیا میره ، نیوشا گفت نگو دخترمو یه دست لای موهای لخت سحر کشید ، اخخخخخخ اگه اجازه میداد همونجا میپریدم رو سحر ولی خو اونا مشخص بود میخوان شروع کننده من باشم ، شروع کننده کاری که عواقبشو برای این دوره ازدواج نمیدونستم ، راستش من زندگیمو دوست داشتم ، نیوشا رو هم دوست داشتم ، مجردیش که مجردی بود ما سمت این کار میرفتیم ، طرفمون یه هفته بعد کلا با یکی دیگه میرفتو میومد و مارو دور میزد ، گفتم شوهرت بدجور اشو لاشه ، اینطوری طلف نشی تو از شهوت راه دهنشونو باز کردم منتظر بودم خود نیوشا پیشنهاد بده اونام هی یه چی دیگه میگفتن تفره میرفتن ، نیوشا از واکنش من میترسید نصبت به خودش کامل متوجه این قضیه شده بودم ولی واقعا اون بچه بود و داشت بچگی میکرد ازدواج حدو مرض خودشو داره ، من از دستی یه طوری چشامو کردم که دارم میرم الان ساعت ۴:۴۵ دقیقه بود و کم کم هوا داشت روشن میشد صدای اذان اومد و واقعا خوابم برد ، پچ پچ اون دوتا هنوز میومد ، صبح با صدای اماده شدن بهنام از خواب بیدار شدم دیدم لای در یکم بازه و یه شلوارک برداشتم و با بدن لخت رفتم تو پزیرایی که بهنام داشت شلوارشو میکشید بالا گفت ااااا دادا بیدارت کردم ببخشید من باید سریع برم تا راهنمایی رانندگی برگشتم تو اتاق گفتم یه لحظه صبر کن سوئچ ماشینو از تو اتاق برداشتم حدودا ساعت ۷:۳۰ بود ، اوردم بهش بدم دیدم سحر با همون شرتو سوتین خوابه و بهنام انگار نه انگار یه پتو مسافرتی نازک فقط رو شمشو کمرش چرخیده بود یه سری تکون دادم یه خنده کردم اونم گفت نه دادا تاکسی میگیرم گفتم نه برو کارت تموم شد سریع برگرد بزنیم به جنگل اوکی گفت باشه و رفت بیرون یه نگاه به اتاق انداختم دیدم نیوشا بدجور خوابه داره هفت پادشاه خواب میبینه ، در اتاقو اروم بستم رفتم یه مسواک سریع زدم و اومدم جلو پای سحر نشستمو اروم پتو رو از دورش کشیدمو اونم یکم فهمید ولی اونقدر غرق خواب بود دوباره خوابید ، منم اروم شرت نرمشو از پاش در اوردم ، قلبم اونقدر تند میزد که نگو خییییلی از اینکه نیوشا بیدار شه میترسیدن قلبم داشت تو دهنم میومد جوووون عجب کوسی جلوم بود همینطور که از لبه های شورتش میکشیدم باسنش بالا اومدو بعد پاهاش اومد بالا چه پاهای نرمو خوردنی زبونمو با لبامو همزمان از کف پاش کشیدمو با دستامم شرتشو در اوردمو حالا پاش رو شونم بود دستامو همینطور که میکشیدم پایین رو اون پاهای سبزه که یکم سفیدی میزد و وافعا صاف کیرم داشت شلوارکم که تنگ بودو پاره میکرد ، قربون اون اندام نازت شم من ، دستم تا رو تتوی رونش رفت واقعا حال کردم چی بگم از اندام سحر نیوشا هم خوب بود ولی نمیدونم سر تنوع طلبی بدن سحر الان بهتر حس میکردم و نرمتر و جذابتر ، دستام داشت میلرزید جلوش زانو زده بودم دستاشو انداختم دور گردنم اونم تو حالت خواب حال گرفتن منو نداشت یه دستش از رو شونم هی میفتاد دستمو انداختم زیر کمرش کشوندمش سمت خودم سینش جلو صورتم بود ، یه نگاه به در انداختم دیدیم خبری نیست ، اروم از پشت سوتینشو باز کردمو یهو سوتینش شل شد لبامو رو غضروف گردنش کشیدم اونم یه خنده کرد پیمان داری چیکار میکنی ، سرشو اوردم نزدیک صورتمو گفتم دیشب ناکامم گذاشتی الان باید ارضام کنی ، گفت خستم بدجنسی نکن خودم شرایطشو جور میکنم میبرمت بهشت ، گفتم نه الان میخوام سوتین شولش اومده بود پایین بین بدنمون و نوک سینه هاش به بدنم میخورد درشت شده بود خودش کومک کرد کلا سوتینشو از بینمون جمع کردیم ، گفت اخه اینطوری با بی ارایشی ؟! گفتم من همین بیشتر برام لذت داره عزیزم اونم شروع کرد به خوردن لبام اب از دهنمون سرازیر شده بود رو تنمون ببین میچکید قشنگ وسط سینه و سینه من از رو لباش اومدم رو چونشو بعدم رو گردنش زبونمو بین عضله گردنو گلوش بالا پایین میکردمو اونم یه اووف کشید که دستمو گذاشتم رو دهنش و گفت ببخش دست خودم نبود اروم خوابوندمش تو حالت اول و اومدم پایین دستمو گذاشتم رو سینه سمت چپشو دهنمو گذاشتم روش طوری که اول کل سینش رفت تو دهنم و اروم در اوردمو سر سینشو یه میک محکم زدم اووووم تشنه همچین سینه نرمو خوشفرمی بودم ، یکم زبونمو دور سینش چرخوندمو اومدم پایین لای پاشو از هم باز کردمو الان کوصش جلو چشام بود یه کوص یه خورده شکلاتی روشن و تمیز اوممم قرمزی تو کوصش واییییی یه زبون رو چوچولش کشیدمو بهش نگاه کردم سرشو چرخوند به یه سمتو چشاشو فشار دادو پاهاشو به سمت سرم جمع کردو محکم روناشو به گوشام فسار میداد اووون پام انگار تا داخل رونش رفته بود تو هیچی نمیشنیدم و زبونمو اروم فشار دادم داخل با ابی که از کوصش میومد اب دهنم مخلوط شد ، یکم کشیدم بیرون اونم کش میومد یاد کاری که فریبا با کیر من کرد سحر که این صحنه رو دید حسابی حشری شد پاهاشو بیشتر بهم فشار میداد و دستششو انداخت رو سرمو محکم به کوصش فشار دادو منم با زبونو لبام چنان براش لیس زدمو خوردم که نه طفلی میتونست داد بزنه نه جیغ فقط به خودش میپبچید که یهو یه دهنم یخورده تلخ شد و بدنش شل که خودمو کشیدم عقب دیدم داره یه اب سفید و سفت از کوصش میاد بیرون زبونمو کشیدم رو سر کوصشو اروم اومدم بالا شلوارکمو با دستم دادم بیرون کیر بیچارم که از شدت اب شهوت خیسو چروک شده بودو یه دستی رو ش مالیدم با جابه جایی پام شلوارکو از خودم کندمو کیرمو اروم گذاشتم سر کوصش اونم پاشو اورد بالا دور کمرم کیرمو با یه فشار دادم رفت داخل اونقدر خودشو بالا اورده بود که کیرم یه لحظه حس کردم به رحمش خورد اومد داد بزنه نرمینه دستمو گذاشتم تو دهنشو فشار دادم اونم یه اخخخخخی گفتو شروع کردم به تلمبه زدن هربار کمرمو بالا میوردم چون پاشو رو کمرم قفل کرده بود کونه اونم بالا میمومدو از زمین جدا میشد ضربه هامو محکمترو پر قدرت تر میزدم کیرم داغ شده بود داشت ابم میومد سرم جای گوشش بود گفتم داره میاد اونم حقله پاشو محکمتر کرد گقتم دیوونه داره میاد گفت بزار بیاد ، میخواستم بگم باو نه قرصی هست نه چیزی که یهو خالی شد تو کوصش افتادم روش یه لحظه روش بودم کیرن تو کوصش انگار جون بده اخرین قطره هاشم ریخت تو ، واقعا حس سبکی داشتم مخصوصا که دیشبم خالی نشده بودم که گفت بلند شو دارم لح میشم منم با خنده بلند شدم کیرمو از تو کوصش داشتم میکشیدم بیرون اونقدر حشریم کرد که میتونستم یه راند دیگه هم برم ولی از نیوشا ترسیدم و بلند شدم جلوش نشستم شرتو که یه ور بود بهش دادم اونم پاش کرد و منم سوتینشو از پشت براش بستم لحظه ای که میبستم موهای لختشو با یه دستم ریختم جلوشو سوتینشو بستم دلم نمیخواست تموم بشه این ماجرا یه بوسی از رو شونش کردمو داشتم بلند میشدم اونم سر کیرمو بوسید ، شلوارکمو پام کردم رفتم تو اتاق نیوشا لخت لخت رو تخت دارز کشیده بودو پاهاش از هم باز رو به شکم انگار از یه ارتفاع افتاده رو زمین یه لباس تنم کردم رفتم بیرون دیدم سحر دوباره دراز کشیده ، سوئیچ ویلارو برداشتمو رفتم بیرون که صبحونه بخرم ..... ادامه دارد
     
  
مرد

 
الان که دارم میبینم اگه بخوام جایی از این اتفاقارو جا بندازم کلا شما هیچی نمیفهمین از این زندگی برای همین مجبورم اینطوری با جزئیات بگم همش در هم تنیدس فقط چون زیاده من مجبورم هرجایی براتون تایپ کنم حتی سر کارم غلط املایی دارم فرصت نگارش ندارم ولی الان که میخونم میبینم اونقدر غلط املاییام تابلو نیست که شما متوجه نشین چی گفتم ! دیگه خودتون ببخشید
     
  
صفحه  صفحه 6 از 15:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  14  15  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

روزی که ازدواج کردم


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA