Arenasغلط املایی هات رو هم دوست داریم همه ما غلط املایی داریم داداش جزئیات هم خیلی خوبه تو داستاننگران نباش
Arenasعالیه و جذاب داستانتاون جایی که سحر اومد و انتظار داشتن شروع کننده تو باشی و تو شروع نکردی به سکس خوب بود چون اکثر داستان نویسها تا همچین موقعیتی پیش میاد مینويسن ضربدری رو شروع میکنن نوشتن ولی تو این کار رو نکردی خیلی جالب بود که ننوشتی
ممنون ازت خیلی دوست داشتممخصوصا سکس با سحر من گفتم الان نیوشا بیدار میشه یا شوهر سحر میاد ضربدری شروع میشه که نشد دلهره آور بود
Arenasهر چقدر داستان جزئیات داشته باشه زیاد باشه و پیچیده و داستان هم داشته باشه یعنی فقط بکن بکن نباشه یه خط داستانی و داستانهایی داشته باشه عالیه بهتر میشه
وقتی برگشتم دیدم هنوز خوابن ، یه زنگ به بهنام زدم گفت تا 11 شاید طول بکشه اما کاراشو انجام بدم میام ، صبحونه رو حاظر کردم خیلی سعی کردم با تمام وسایل موجود میزو قشنگ بچینم چای هم گذاشتم دم بشه تقریبا ساعت 9:10 دقیقه بود یادمه چون ساعتو نگاه کردم که ببینم بیدارشون بکنم یا نه ، رفتم تو اتاق پشت نیوشا نشستم و شروع کردم به ماساژ دادنش از پشتشو اونم سرشو چرخوندو یه نگاه کرد گفت پیمان سر صبح بزار بخوابم گفتم بلند شو لنگ ظهر ، از کف پاشو انگاشتاش شروع کردم به ماساژ تا باسنشو کشاله رونش دستم به کوصش خورد گفت نکن پیییییمان گفتم هاااا وقتی نصف شب منو از خواب بیدار میکنی حالا منم دارم کله صبح تورو بیدار میکنم این به اون در ، رفتم رو کمرشو یکم دشتمو رو مهره کمرش فشار دادم دو تا جناقش شکست از سر انگشتای دستش گرفتمو شروع کردم به شکستنشون اونم گفت اره خوبه بازوم درد میکنه فکر کنم سرما خورده شروع کردم به بازوشو خوردنو لبامو رو بازو هاش کشیدن ، حس خوبی داشت از شکمش گرفتمو بلندش کردم از رو تختو گفتم یالا انداختمش رو سر شونمو اونم دستو بالک میزد که نکن پییییمان بزار جون مادرت بخوابم گفتم جون مادرمو قسم نخور ، مطیع شوهرت باش تو راه دیدم سحر هم خوابه چرخیدمش بردمش سمت سحر انداختمش کنار سحر سحر دستو بال میزد گفت نکنین جنده ها منو نیوشا بهم نگاه کردیم زدیم زیر خنده پاشو پاشو خوابی نمیفهمی چی داری میگی بلند شد یهو نشست گفت حرف بدی زدم نیوشا کون لخت ، سحر کوص نیوشارو گرفت گفت تو لباست کجاست من تو راه میز بودم ، نیوشا گفت پیمان منو اورد اینطوری برم یه چیزی تنم کنم میام ، منو سحر نشستیم دور میز سحر یه چشمکو خنده زد بهم منم با چشام نشون دادم نکن الان میاد ، زیر میزو نگاه کردم دیدم شرتش جای کوسش سفید شده اب من پس داده بود رو شرتش با دست بهش اشاره کردم پایینو ببینه اون تا دید سریع بلند شد رفت تو اتاق از پشت میدیدمش خیلی خوشحال بودم با دو تا جیگر سکسی تو یه خونم و اینکه انقدر راحت جلو من ، نیوشا و سحر با کلی خوشو بش اومدن تو حال بعد پنج دقیقه و سحرو نیوشا جفتشون یه ساپورت که از ایران کتان گرفته بودن با یه لباس نیمتنه که جلوش یه نوشه انگلیسی بود اومدن رنگای متنوع زیرشم سوتین نداشتن جفتشون و لباساشون با سینشون از بدنشون طوری فاصله گرفته بود که زیر سینشون خم میشدی میتونستی ببینی ، اومدن دور میز من چای ریخته بودم اومدم گفتم بلخره افتتاح کردین لباساتونو!! چرا همش سکسی میپوشین!؟ خخخخخ اونام خندیدن گفتن اینجوری خوب راحت تریم شما لخت میگردی ما چیزی میگیم ، دهنم بسته شد ، صبحونه رو خوردیم و شروع کردیم به منچ بازی کردن منتظر بهنام داشت دلم شور میزد گفتم اون کیر شانسه نزنه ماشین مارو هم لح کنه بعد نتونیم برگردیم یه زنگ زدم گفت من پایینم بپرین پایین گفتم چرا زنگ نزدی صبر کن الان میایم گفتم بپرین که بهنام دم در البته بهنام هنوز نرسیده بود ولی اینطوری گفته بود تا ما میایم پایین اون برسه ، منم یه دوش سریع گرفتم اومدم بیرون دیدم اینا بارو بندیل بسته جلو درن من هنوز اب از بدنم میچکید ، پریدمو جنگی لباس تنم کردمو اومدم جلو در موهام هنوز خیس بود بارو بندیلو همه رو گذاشته بودن رو دوش من اونا یه ساک که وسیله هاو روغن مایو که گفتیم شاید از اونور بریم دریا باز برداشته بودن رفتن پایین منم وسیله ها رو اوردم بیرون بزارم که درو قفل کنم دیدم همسایه روبه رویی بازم داره تلمبه میزنه ، گفتم خواهر مادری کار یارو ماه عسلو چی دیده که ولکن نی ، پشمااااام فکر کنم هی غذا میخورد میکرد چای میخورد میکرد ، تو این چند روز یه دوبار همش بیرون دیدیمش کلا همش تو سوئیتشون بودن ، وسیله هارو برداشتمو اومدم پاییین بهنام پیاده شدو اومد کمکم وسیله هارو گذاشتیمو راه افتادیم بهنام تو مسیر از اتفاقاتو راهنمایی رانندگی برامون میگفت و یه اهنگ لایت هم گذاشته بودیم از محلیا ادرس یه دریاچه رو گرفتیمو رفتیم سمتش اخر شهریور مردم درگیر مدارس بودن برای همین کلا شمال خلوت شده بود یه جا رسیدیم که هیچکس نبود یه تفرجگاه که تعطیل شده بود و هچکس اوجا نبود یه سکو داشت با یه باربی کیو کنارش ماشینو همونجا نگه داشتیم یه رود خونه سنگی کنارش گفته بودن از جایی که ماشین رو نیست ۱۵ دقیقه پیاده روی کنین به یه دریاچه زیبا میرسیم اطرافمون تابلو های خارج از منطقه گردگشگری بود و خطر حیوان وحشی بی توجه به این تابلو ها نشستیم ، ساعت یک بود رسیده بودبم و پاچینو بالی که گرفته بودیمو داشتیم حاظر میکردیم من گفتم میرم دنبال چوب خوشک معمولا چوب خشک اطراف رودخونه پره ، سحر گفت منم میام منم یه سر تکون دادمو گفتم بیا ، همینطور که میرفتیم به عقب نگاه کردم دیدم نیوشا داره با بهنام گرم صحبت حرف میزنه ساکت بودمو با دقت رو سنگا پاهامو بر میداشتمو دست سحرو گرفته بودم تو دستمو بهش میگفتم پاشو کجا بزاره سحر سکوتمونو با این جمله شکست پیمان ، جان پیمان ، تو لذت بردی از سکسمون؟! گفتم اره خیییییلی ، گفت منم بردم ، ولی فکر نمیکنی نیوشا هم دلش بخواد اگه بره با کسی تو چیکار میکنی ؟! گفتم یعنی چی ؟! منظور ؟! خوب من میدونستم میخواد چی بگه یه نگاه به عقب انداختم دیدم بهنامو نیوشا دارن مارو میبینن ، گفت چطور بگم ، گفتم نگو !! گفت صبر کن ! گفتم میدونم چی میخوای بگی میدونستم از روز اول چی میخواستین تو و بهنام !! گفت منو بهنام ؟! نیوشا نمیخواست؟! گفتم نیوشا ؟! گفتم ببین من همه کار کردم اما اون مجردی بود گفت تو لذت نبردی؟! گفتم بردم اما گفت اما نداره نیوشا هم ادمه ، گفتم ما متاهلیم این کار تو ازدواج ! ببین اونجا اگه همدیگرو ول میکردیم به کیرمونم نبود اما الان میشه ؟! از کجا معلوم حوس یکی دیگه رو نکنه ؟! من چیکار کنم ؟! میشه راحت طلاق گرفت ؟! اونجا اگه طرف از یکی حامله میشد باش ازدواج میکرد نهایتا !! نهایتا نمیکرد اصلا میرفت به کسی تعهد نداشت خنده داره بهنام بچه منو بزرگ کنه من بچه بهنامو خنده دار نی؟! گفت به اونجاهاش نمیکشه بچه که نیستیم حواسمون هست ، گفتم من راضی شم نیوشا راضی نمیشه ! از دستی گفتم منتظر بودم ببینم نیوشا توش دخیله یا نه ؛ گفت نیوشا خودش روز اول پایه بود گفتم چی؟! گفتم روز اول شما چقدر با هم حرف زدین که بخواد پایه باشه !!! کف دستم عرق کرده بود یکم قلبم تیر کشید از پشت سرم یه رگ بود که اونم تیر میکشید ، گفت همونجا که رفته بودی دیر اومده بودی !!!! خووووب !!! خوب چی ؟! خوببببب ادامش ؟! خوب منو نیوشا رفتیم لباس عوض کنیم از همه جا حرف زدیم نیوشا گفت دوست بودین تازه یکی هست از زیدای قدیمش بهش پیام میده !! گفتم ها زید قدیم !؟ یاد عکسا افتادم و راستش منو نیوشا او یه سکسمون از سکسمون فیلم گرفته بود بعد هرچی گشتم نبود و گفت پاک کرده !! اب دهنمو قورت دادم گفتم خوب ؟! گفت فکر کردی من اونجا اومدم جای تو نیوشا نمیدونست؟! گفتم میدونست گفت اره بهنام براش توضیح میداده ما داریم پشت دیوار چیکار میکنیم ، حس بدی بهم دست داد بازی خورده بودم اقای زرنگ بازیچه دست بقیه شده بود ؟! دست بهنام به نیوشا خورده؟! اره تو که حالت بد شد رفتی ما سه نفری یه سکس توپ کردیم !!! انگشت شستمو دور انگشت بزرگه بی اختیار میچرخوندم حالم بد بود افتاب تو سرم نشستم پامو کردم با کفش تو اب از داخل داغ شده بودم ، خوب تو هم منو کردی این با اون در گفتم مشکلی نیست حق داری اینو بگی ولی من بازیچتون شدم من .. منن . لعنتی ... میدونین گفت تو وقتی داشتی منو میکردی خوب اونم دوست داشته گفتم من فرق داشتم گفت چه فرقی گفتم من شرایط مهیا نکردم شما کردین نمیکردین من متعهد میموندم . گوشه پلکم از شدت عصبانیت میزد ، گفتم اگه بخواد همش اینکارو بکنه ، گفت پیمان دیوونه نشو نمیکنه قرار نی مدام با افراد دیگه تکرار شه ..... گفتم میری بالا بگی بیاد گفت بیا باهم بریم گفتم نه بگو بیاد حرف دارم باهاش ..... رفت بالا سه نفری با هم حرف زدن نیوشا دل نگرون اروم اروم میومد سمتم حالا توپ تو زمین اونا بود و اونا شروع کرده بودن ولی بازیم داده بودن و خییییلی حس حقارت نداشت برام نیوشا اومد پشتم سایش رو سرم بود گفت پیمان ، گفتم چی گفت سحر؟! نیوشا تو اینطوری میخوای ؟! همینو میخوای ؟! گفت تو هم رفتی تو همینو نمیخواستی گفتم من تو برام شرایط ساختی باهام بازی کردی گفت نه پیمان همون روز میخواستیم بهت بگیم تو رفتارات عجیب بود یه کارایی میکردی نمیشد ؟! گفتم نیوشا ازدواج کردیم دوروز دیگه نمیتونی خودتو از زیر این یکی اون یکی جمع کنی میتونی ؟! بریم مشهد تو باز میخوای زوجای مختلف ابرومون میره !؟ گفت بچه شدی گفتم تو بچه شدی ببین چه بلایی سر ماشینشون اومده گفت ۳۶ تا ماشین بهم زدن یعنی همشون گناهکار بودن این حرفارو نزن گفتم ، ازم دلگیر مشی حس تو نره حس من شاید بره گفت برات کم نمیزارم حست نمیره ، ببینشون اونا خانواده خوبین ما هم خوبیم تازه شهرامونم فرق میکنه گفتم مگه نگفتم قبل ازدواج هر کاری خواستیم کردیم بعد ازدواج نریم متعهد باشیم ؟! گفت خوب گفتم اون پسره چرا پیام میده چرا براش عکس سکسی فرستادی گفت کدوم گفتم سحر گفت گفت اییی جنده دهن لق !!! گفتم فیلم سوپرمونم براش فرستادی ؟! از خودمون ؟! گفت بچگی کردم اون زید قدیمم بود میخواستم بگم ازدواج کردیمو اشتباه کردم دیگه تکرار نمیشه اصلا گوشیم دست تو من دیگه از این به بعد چیزی برای پنهان کردن ندارم !!! گفت بریم الان پیششون ببین تو بگی نه من میگم نه اونام میگن نه ادامه و تموم دوروز دیگه هم که هرکی میره شهر خودش بریم پیششون ؟! سرمو چرخوندمو نگاهش کردم گفتم ابرومون تو زندگیمون خیلی مهمه شهره شهر نشیم گفت مگه میخوایم چیکار کنیم ، گفتم بهت بگم دیگه ......بلند شدمو اروم با احتیاط برگشتیم داشتیم از اون بستر رودخونه بالا میرفتیم که بهنام اومد جلو دست نیوشارو گرفت کشید بالا بعد دستشو برای من داز کرد و من با کمی تردید دستشو گرفت تا اومدم بالا سحر پرید تو بغلمو گفت ممنونم ازت عزیززززمو من که از این کارش شوکه شده بودم سرمو برده بودم عقب لباشو گذاشت رو لبام که نیوشا کنار بهنام بود گفت اوووووووی جنده خانوم اون شوهر منه لب نگیر ازش اونم بی توجه لباش رو لبام بودو کشید عقب گفت ببخشید دست خودم نبودو از بغلم اومد پایین بعد بهنام اومد بغلم کردو دستشو به پشتم میزد اروم بعد نیوشارو بغل کردو یه بوس از رو پیشونیش کرد معلوم بود از ترس به خودشون شاشیده بودن میترسیدن از واکنش من که من گفتم خوب من خیلی گرسنمه و به صورت دست پاچه برم یکم چوب خشک بیارم که بهنام گفت منم میام دادا ، یه سر تکون دادم بیا بغض داشتم ، فکر میکردم از من زرنگتر تو دنیا نی زن مردومو گاییده بودم زن خودم حالا بهم میگفت ضرب بزنیم تو مسیر بهنام گفت سحر گفت امروزو گفتم زنت خییییلی دهن لقه خخخخخ ، گفت نیازی نداریم چیزی مخفی کنیم از هم !!!! گفتم ببین بهنام قبل ازدواج الان ازدواج کردیم گفت فکر کردی نمیرن ؟! میرن دادا چرا کنار تو نرن ؟! گفتم نمیتونستن برن گفت اتفاقا سحر گفته نیوشا به یه پسری پیام میداده !!! گفتم دیگه خداییی قبول کن خیییییییلی دهن لقه فکرم در موردش عوض شد !!! گفتم یه غم تو دلمه حس بدی دارم بازی خوردم ، گفت نه دادا میخواستیم بهت بگیم اما تو نمیزاشتی تا داشتیم مسیرو هموار میکردیم میزدی جاده خاکی گفتم خوب من میدونستم میخواین چیکار کنین سر همین میزدم جاده خاکی !!! گفت حالا که میدونی من واقعا سر رفتارم ازت معذرت میخوام و واقعا شرمندم ، منم یه سر تکون دادم ، کلی شاخه و تیکه تنه جمع کرده بودیم برگشتیم و جاتون خالی یه جوج خوب زدیم نیوشا از بغل من جم نمیخورد و سحر هم همش پیش بهنام بود ......... ادامه دارد
Arenasبه جون خودم داستان رو که میخوندم گفتم یه جای کار میلنگه حدسم زده بودم که نیوشا با اونها رابطه داره و سحر اینجوری لخت میاد جلوی نیوشا هم لخته میپره پستون هاش رو میماله پچ پچاش گفتم و حدس زدم یه جای کار میلنگه که درست بود حدسمفاجعه زمانی مشخص شد که نیوشا با زیدای قدیمیش هم رابطه دارهتو اینجا باید پیمان خیلی راحت طلاق بده همچین زنی رو همچین زنهایی خطرناک هستن برای مردا زنهای بیحیا فاجعه درست میکنن برا مردکلا ازدواج با دوست دختر خطرناکه و کلا درست نیستبه جای نیوشا با فریبا ازدواج میکرد پیمان سنگین تر بودمهار امثال نیوشا ها در زندگی واقعی بسیار سخته اینکه بفهمی زنت زیر یکی دیگه خوابیده وقتی میفهمی حتی غربزده روشنفکرها و خیلی بازها مرداشون رگ غیرتشون باد میکنه و دیگه نمیفهمن چیکار میکنن حق هم دارن