اما شوخیای لفظیمون سر جاش بود و الان دیگه حرف جنده و کونده و یه سری کلمات عامیانه تر شده بود من سعی میکردم نگم بیشتر نیوشا و سحر از این افاظ استفاده میکردن وسیله هارو جمع کردیم بعد خوردن ناهار همه رو تو ماشین گذاشتیم ساکشونو بچه ها برداشتن دست من وبهنام دادن یه ربع تا دریاچه راه بود و باید از تو جنگل میزفتیم مسیر علامت گذاری شده بود ، پای سحر خوب خوب شده بود دکتر هم گفت چیز خاصی نبود لوس کرده بود یا شایدم اونم نقشه بود، دیگه هیچی برام قابل باور نبود تو مسیر منو بهنام با هم میومدیم و اون دونفر جلو میدویدن میرفتن جلو یه جا برای عکاسی پیدا میکردن سریع با اداها رو شکلکای مختلف عکس میگرفتن عکساشونو بعضی وقتی سکسی میشد ، یه جا میخواست سحر بره بالا یه شاخه قطور عکس بگیره بهنامو صدا زد بهنام رفت هر کار کرد نتونست گفت پیمان دادا میتونی منم رفتم از استخون لگنش گرفتم و کشوندمش بالا نشست بالا اون بالا منو تشویق میکرد که نیوشا هم اومد سمت من گفت منم بزار بالا گذاشتم کنارش قد بلند برای اینا هم خوب بود بهنام ازشون یه دو تا عکس دوتایی و تکی گرفت باز اومدن پایینو بدو به سمت صحنه بعدی که یهووووو واییییییییییی قشنگ ترین صحنه عمرم چه بهشتی نور خورشید رو اب انعکاسش ت تو جنگل اومده بود و تمام حشره هارو میشد رو هوا دید یه سری پروانه واقعا صحنه قشنگی بود ، چه دریاچه ای یه ساحل شن سفید داشت اسمشو یادم رفته اسمش محلی و سخت بود ولی بی نظیر سحرو و نیوشا که مبهوت اون همه زیبایی بودن دست همو گرفته گرفته بودنو اونا رفتن جلو سحر برگشتو گوشیشو که گذاشته بود رو حالت دوربین بهم دادو گفت پیمان بیا ازم عکس بگیر ساک تو دستمو گرفتو برگشتو مانتوشو در اورد و تا کرد روی ساک گذاشت بعد همونطور که پشتش به ما بود شلوارشو کشید پایین منو بهنام بهم نگاه کردیم و کون سحر به سمت ما بود یه شرت سفید لامبادا که کوصش تو یه تور بود بعد یه نخ میشد تا لای کونش زانو هاشو که خم میکرد که شلوارو در بیاره یه باسنش میومد جلو ، محیط اونجا خیییییلی بکر بود و هیچکس نبود تنها خانواده ما بودیم یه دریاچه مال ما ، یه لباس که تو شلوارش داده بودو در اورد ، جووون شورتو سوتینش ست هم بود و سوتینشم جلو سینه هاش از تور بودو سر سینه هاش بیرون زده بود رفتم جلو نیوشا پشت سرم بود و سحر رفت تو ابو با پاش بپر بپر میکرد تو اب و من تو همون حالت ازش عکس گرفتم اب سرد بود اومد بشینه تو اب که یخ زدو داد میزد و ما هم میخندیدیم منم ازش عکس میگرفتم چه جیگری بود تو اب!!! نیوشا به بهنام گفت کمکم میکنی و مانتوشو داد به بهنام سرم ناخود اگاه برگشت سمت نیوشا دکمه شلوارشو باز کردو پا لخت رو سنگریزه ها و بهنامم از بازو نیوشا گرفته بود دکمشو که باز کرد دیدم شرتو سوتینی که از ایران کتان ست خریدیم پاشه یه شرت چرمی شکل زرشکی که کشیده شده بود تا بالای استخون لگنشو اونجا باریک شده بود ، شلوارو که داشت در میورد پاش فرو رفت تو سنگ ریزه و من ترسیدم که بیفته اومدم که برم سمتش بهنام از بقلش گرفتشی دو نفری میخندیدن من بهش گفتم نیوشا جان مراقب باش ، شلوارشم داد به بهنام و رفت یکم جلو لباسشم در اورد که لباسش به گیره موهاش گیر کرد و بهنام سعی کرد کمکش کنه و لباسارو گرفت و برد رو لباسای سحر گذاشت نیوشا بپر بپر اروم رفت سمت ابو دراز کشید به بهنام گفت بهنام بدو بیا دیگه بهنام لباساشو از تنش کند یعنی کندا ، من تا بفهمم چیه دیدم بهنام رفت رو نیوشا تو اب دراز کشید سخت بود دیدن این صحنه نمیخواستم ، واقعا نیوشارو میخواستم از شدت حسادت دیگه سحر به چشم نمیومد هیچیش فقط میخواستم نیوشا از زیر اون در بیاد اون دوتا با هم میخندیدن و بازی میکردن منم مبهوتشون و با کلی غم عاشقش بودم الان میدونستم عاشقشم و نمیخوام کسی بهش دست بزنه ، اونا میخندیدن من بغض داشتم تو حال خودم بودم و گوشی تو دستم خشک شده بود سحر اومد سمتم من به اونا خیره شده بودم سحر دستمو گرفت گفت پیمان ، گفتم میترسم گفت نترس زنت مال خودته الان یه خوشی لحظه ای منم حس تورو داشتم دستمو کشید گفت بیااااا بیا بریم ما هم دویدیم رفتیم سمتشون پرید رو بهنام گفت چیکار میکنی دختر مردمو دیوث کشوندش کنار ، حسمو درک میکرد نیوشا دستشو بلند کرد من رفتم تو بغلش اوووف اب سرد بود ولی سرمو رسوندم به رو سینشو گذاشتم روش اونم قربون صدقم رفت که اقامون حسودیش شده؟! هاااا؟! اخخخ بغضم میخواست بترکه که بهنام خودشو قاطی کرد و کلی اب پاشید رومون وااااااااای خیییییلی سرده بی وجدان نریز سحر اومد روم پرید من که نشسته بودم نشست جلومو گفت دیدی زنت مال خودته ؟! لباشو گذاشت رو لبام سرمو میخواستم بچرخونم سمت نیوشا که دو دستی سرمو چسبید و شروع کرد به خوردن لبام یهو از شکمم داغ شدو دستمو بردم پشتش خقله کرددمو از رو اب بلندش کردمو اونم پاهاشو پشت من حلقه کرده بود یه جیغییی کشید ترسید انقدر راحت بلندش کردم از دریاچه فاصله گرقتیم اومدم سمت جنگل به اولین درخت که رسیدیم تکیه دادم به درخت از پشت دستمو بردم لای باسنش تو شرتش اصلا دیگه نیوشا و بهنام حالیم نشد چیکار میکردن انگشتمو اروم رسوندم به سوراخ کنونشو یکم فشار دادم خیلی کم یکم بالا پایین کردم لباس تنم خیس خیس بود ، سحر حلقه پاهاشو از پور کمرم باز کردو اومد پایین تا لباسمو در بیاره اومدم که لباسمو در بیارم دنبال اونا میگشتم نبودن گفتم کجان سحر دیدم دست یخشو انداخت دور کیرم اخخخخخ کیرمو داد بالا و شروع کرد به خوردنش شلوارم با شورتم تا زانو بودو سحر با ولع میخورد روبه روم زانو زده بودو دستشو انداخته بود دور باسنمو ناخونای بلندش کونمو داشت جر میداد و محکم سرشو فشار میداد تا جلو و بر میگشت کل کیرم میرفت حلقشو یه اوق میزد و میورد بیرون انگار بالا بیاره یه عالم اب با اب شهوتم میومد پاییین من انقدر وحشیانه کیرمو میخورد منم محکم خودمو چسبونده بودم به درختو درختو پنجه میکشیدم لابه لای ساک زدنش دندوناشو رو کیرم میمالوند که درد همراه با لذت داشت شونه هام شل شده بود کشیدمش کنار و رفتم پشتشو اون واستا رو یه سنگو کونشو اورد جلو و دستشو زد به درخت کوصش طوری جلو کیرم بود که نمیخواست زانو هامو خم کنم شرتشو دادم کنارو کیرمو رو کوصش کشیدم فضا ازاد بودو الان هم همه میدونستن چنان ضربه میزدم تو کوصش که صداش تو جنگل میپیچید یه طوری ضربه میزدم که انگار تا ته کوصش میرفتو انکار میخواست بخوره به ته رحمش کشیدم بیرون گفتم سحر کون دادی گفت نهههه جان من درد داره گفتم الان نیوشا نیست و کون تو باید جورشو بکشه گفت نیوشا از کون میده گفتم اره گفت بهنام خیلی میخواست و من هیچوقت بهش ندادم گفتم به من میدی اون وارد نبود از رو سنگ اوردمش پایین و رو زانوش نشست طوری که حلقه کونش باز باز بشه یه توف بزرگ انداختم رو کونش که سر خورد تا رو کوصش رفت اروم کیرمو گذاشتم روش و ای ای کردنش شروع شد هی کونشو تکون میداد و کیزم سر میخورد بیرون میفتاد بیرون یکم چقل بود ولی در هر صورت انقدر انگشت کردمو کیرمو سرش کذاشتمو فشار دادم که بلخره فتح شد کونش گشاد شده بودو اب از کوصش سرازیر بود اب کوصشو چون لیز بود با کیرم میکردم تو کوصش خیس که میشد میکردم تو کونش دو تا تلمبه تو کونش میزدمو یه تلمبه تو کوصش ، این کارو تکرار کردم که از حال رفت و شل شده بود من هنوز ابمو نیومده بود هی میخواست بیفته من با دستم نگهش میداشتم تو همون حالت بلندش کردم نشوندمش رو کیرمو در حالی که رو یه تخته سنگ نشسته بودم اونم زمزمه میکرد اییییی پیمان جرم دادی ، تو خییییلی خوبی ، خیییییلی واردی اخ عزیزم چیکارم کردی ، اخخخ سعی میکردم رو کیرم بالا پایینش کنم که دیدم دارم ارضا میشم گفت بکن تو کونم خودشو جمع کرد که کیرم تو همون حالت رفت تو کونش و تا تهش همونجا خالی کردم ، بیحال تو همون حالت افتاد روم ، شلوارو لباسمو بهش دادم بلند شدمو بغلش کردم کیرم شل به اینطرفو اونطرف میرفت رفتم دنبال نیوشا دیدمشون شرت سحر از لای کونش به یه سمت بود اونا مشخص بود تازه شروع به کردن کرده بودن کنار ساحل اونرفتر رو سنگای ریز پ تیز اصلا اونقدر شهوت بهشون قالب شده بود نمیفهمیدن کجان !!! نیوشا رو کیر بهنام سواری میکرد تا مارو دید گفت نیاااااا پیمان نیا روم نمیشه دستشو جلو صورتش گرفته بود توجه نکردیم و اومدیم سمتشون نزدیکشون شدیم کفتم بهنام حامله نکنی بهنام یه نگاهی بهم کردو سینه نیوشا تو دستش بود من سحر بیحالو همونجا درازش کردمو دیدم نیوشا از رو کیرش بلند شدو جلو پاش نشستو شروع کرد به خوردنش سینه هاش اویزون شده بود تو اب یکم ساک زد گفتم فقط برای من لوس بازیات بود نه ؟! اونم میخندید و مخورد که یهو گفت داره میاد تا اومد در بیاره دهنشو ابش پاشید رو دماغش و لباش ، نه اهی نه اوخی زبونشو چرخوند دور لبش و مزه مزه کرد چشام گرد شده بود گفتمم کونی خانوم ارزو به دل یه همچین حرکتی بودم ازت اب یکی دیگه رو مزه میکنی سحر بیحال رو ساحل زد زیر خنده گفت همینه دیگه طرفت الان تعبه دلت شد نه؟! گفتم والا من که نکردمش تعبه دل بهنام جانه فعلا گفت نگران نباش پیمان جون خودم تعبه دلت میشم ، که بهنام گفت بیا دادا خودم کیرتو میخورم ابتم قورت میدم که همه زدیم زیر خنده از زیر بغل سحر گرفتمو نیوشا هم که صورتشو شسته بود دست بهنامو گرفتو اومدیم سمت لباسا ، همراهشون شده بودم و الان خوام شهوت و تن دادم به چیزی که یه روزی برام بد و گناه بود زن طرف و حالا نه پنهانی با رضایت خودش کرده بودم به کنار زن خودمم با رضایت خودم سپردم به دست یکی دیگه .........ادامه دارد
Arenasفوق العاده بوده داداش حالا وقتشه دیگه بهنام و سحر از داستان دک کنی و سوژه داستانی جدید رو بنویسی و ادامه داستان بهنام و سحر ادامه ندی و همینجا رابطه رو تموم کنی دیگه ننویسی درباره سحر و بهنام سوژه جدید در این تعطیلات رو برامون تعریف کنی
متاسفانه سوژه جدیدی وجود نداره ولی کلا یکم دیگه با برگشتمون و دور شدن از اونا داستان عمیق تر میشه صبر داشته باشین
نبوشا و سحر لباسشونو پوشیدن لباسای منم که خیس خیس مجبور شدم همونطور خیسو نمناک تنم کنم یه ربع تا ماشین راه بود اونقدر خسته بودیم که دخترا تلو تلو میخوردنو نیوشا هر از گاهی منو میگرفت بهنام اونقدر جوگیر شده بود که گفت بچه ها امشب مهمون من همه میخندیدنو خوشو بش میکردن ننم لا به لا یه لبخند ریزی میرفتمو تو حال خودم بودم گاهی وقتی قاطی بحثشون میشدمو گاهی وقت عقب میموندم ، نیوشا با هیجان تعریف میکرد از سکسشو بعد سحر رو به بهنام توضیح میدادو از من تعریف میکرد نمیدونم صدا تو مخم گنگ بود ، من مال این جمع نبودم ، تو مجردیم من دلقک جمع بودم خیلی چیزی برای گفتن اما الان ، الان داشتم با ارمان هام مبارزه میکردم رابطه مجردی مال دوره مجردی بود الان به این دوره کشیده شده بود من باز خورد کارامو داشتم میدیدم !!!! پس گذشته به اینده مربوطه و اصلا جدا نیست !!!! کی میگفت گذشته ها گذشته ! گذشته همین الان و پی در پی ، رسیدیم به ماشین نشستم پشت فرمون ، یه اهنگ پلی کردم بچه ها عقب میخوندنو میرقصیدن اهنگ مسته مستم بود تو این مایه ها اونا هم خودشونو مثل مستا بهم میزدنو میرقصیدن از اینه عقب نیوشارو میدیدم و شرارتاش که الان دیگه مال من فقط نبود همه لذتشو میبردن هنوزم ته دلمو میلرزوند هنوز هم ، یاد ابی که پاشید رو صورتش میفتادم چشامو پشت فرمون فشار میدادمو میبستم که از ذهنم بره !!! گفتیم بریم سوئیت لباس عوض کنیمو برگردیم مخصوصا لباس من بد بود چروک شده بود یکم که بهنام گیر داد نه مستقیم بریم تو پاساژ نمیچرخیم ، چند فروشگاه پایینتر از ایران کتان یه فروشگاه لوکس و لاکچری بود که بهنام تو راه خیلی تعریف فست فودشو کرده بودبا تبلیغات اون مجاب شدیم بریم اونجا ، پیمان زد به شونمو گفت نیستی دادا کجا سیر میکنی زنمو که دیگه مال خودت کردی این حرف حالمو بد میکرد اصلا این طرز حرف زدن حالمو بد میکرد حس کرده بودم بهنام از حالت عادی خارجه اون دو تا هم همینطوری بودن ، حدو مرض قشنگه نباشه لوس میشه ، تو فکر رفتم دوباره که تو خوار اینکارایی نتونی مدیریت کنی باید بمیری میشه ضربدری و بی بندو باری رو داشت اما مدیریت شده؟؟؟!!!!! شاید بشه اما کسی که مدیریت میکنه شاید خورد شه ! رسیدیم رستوران فست فود اونجا ، رفتیم بالا مبلای چرم و شیک دیوار اینه کاری با تابلوهای ابرو بادی طوری که انگار رنگ داره به صورت باد روش میرقصه ! نیوشا رو به روی من بود زیر چشمی یه نگاهی بهش میکردم و اونم به سحر یه ارنجی میزدو میخندید چشاش میرفت پشت سر ما پیش خدمت اومدو منو رو داد سفارشو که دادیم ، یهو گفتم بسه دیگه خسته نشدین ؟! سحرو نیوشا خوشکشون زد !! سحر گفت چی شد پیمان ؟! گفتم پشت سر ما میز سوم دو تا پسر جون نشستن با یه دخر ، چشو ابرو میرین براشون ؟! که چی بشه ؟! امروز سیرتون نکرد؟! سحر گفت چطور میدونی گفتم پشت سرتون اینه کاری کامل دیده میشه رفتار اونا که دارن چیکار میکنن !! گفتم میبینی بهنام از این میترسم ! ما مردا حتی تو خیانتمون هواسمون هست حتی تو نامردیمون حواسمون به زندگیمونه اما اینا حدو مرض ندارن !!! رو به نیوشا زن منی؟! ناراحت شدم بسته سیگار بهنامو برداشتمو اومدم تو free smoking نشستمو داشتم میومدم بهنام بهشون گفت راست میگه زیاده روی کردین ، عاشق زمانیم که سینم تیر میکشه و با کبریت فندکو روشن میکنم منو از این دنیا میبره ! با صدای نیوشا و دستسو گذاشت روی شونم به خودم اومدم گفت میدونی ندونی چه کاری رو داری انجام میدی و وقتی میفهمی خیلی خجالت میکشی که تا چه حد پست میتونی باشی ، گفتم میشه بریم ؟! گفت بهمام دعوت کرده گفتم نه اینجا کلا برگردیم گفت اخه چطوری اینا هرچند بهنام باید تا پسفردا شرکت باباش باشه و باید فردا برن ما هنوز از ماه عسلمون مونده یه امشبو دندون رو جیگر بزار قول میدم بشم نیوشای تو قول میدم از این ازادی که دادیم به هم سواستفاده نکنم قول باشه ؟! دلم اروم گرفت نه کامل اما خوشحال بودم که باید برن ، شامو تو سکوت خوردیم سه تایی به رفتار من نگاه میکردن که من یه جوک گفتم و سه تایی به هم نگاه کردنو یه دفعه ترکیدن از خنده جو دوباره به حالت اول برگشت اما نیوشا واقعا سر بزیر شد ، مراقب کاراش بود و این برام خوشایندتر بود ، حساب کردو سوار ماشین شدیم او رفتیم تو خونه الان میدونین چی میچسبه؟! گفتن نه !!گفتم حالا بطری بازی میچسبه .... اونام گفتن اوکی بشینیم پاش ، رفتیم تو اتاق نیوشا و سحر لباسشونو عوض کردن ماهم یه شلوارکو تیشرت پوشیدیم ، که بهنام گفت ببینین شب شب اخر منم که انگار خبر نداشتم گفتم چرااا ؟! گفت باید بریم شیراز اما سعی میکنم اولین مرخصی که بگیرم بیایم مشهد اگه البته قابل بدونین گفتم حتما در خدمتتونیم گفت پس امشبو بیا تو همین چهارتاییی حدو حدودو بزاریم کنار یه امشب واقعا بترکونیم باشه دادا منم پایم که سحرو نیوشا اومدن با یه شرتکو جفتشون سوتین ورزشی ، نیوشا رو کاناپه نشست من کنارش با فاصله رو فرش رو به رومونم سحرو کنارش بهنام بودن بطری چرخوندیمو چرخیدو چرخید بهنام شد حاکم ، بطری چرخید به من افتاد ، حکم اول این بود باید کونمو لخت میکردم رو دیوار میکشیدم ویه اهنگو میخوندم ، حکمش به نظر مسخره میومد اولش ولی جرم داد پوست کونم داشت بر میگشت منتظر لحظه بودم بهش بیفتم ، چرخیدو چرخید افتاد به سحر حاکم چرخید و چرخید دوباره افتاد به من ، حکم سوال ؟! پیمان تو شمال یه غیر از ما دختر دیگه ای رو دید زدی ؟! کی بوده ؟! من گندش بزنن باید جرات میداشتمو میگفتم ولی خو برنامه امشبمون کارایی که برای دید زدن خانوما اتفاق افتاد ، گفتم یه دورغ مصلحتی میگم ولی خو بازی دیگه میدونستم سحر چی میخواد بهم بفهمونه ؟! گفتم اره ؟! گفت کجا گفتم لب دریا من معمولا یه عینکی میزنم که کسی چشامو نتونه ببینه بعد خوب دید میزنم همه ترکیده بودن از خنده !!! گفت دیگه ؟! گفتم دیگه نداره ؟! گفت نداره؟! گفتم نه؟! گفت اون دو تا دختری که عملی بودن بعد شوهراشون اومدن شما پا خوردین !!! یه نگاه به بهنام کردم اون یه شونه تکون داد گفتم نه جفتتون دهن لقین پس !!! سه تایی زدیم زیر خنده نیوشا مسخره میخندید مثلا میخواست بگه دیدی خودت میکنی به ما اخه اوخه !! چرخید چرخید خورد به من ، چرخید چرخید خورد به نیوشا !! جوووون سوال ؟! قبل من با چند نفر خوابیدی ؟! نیوشا ۳ نفر !!! من کوپ کرده بودم چه سوال کیری بود پرسیدم واقعا خودمو له کردم ، بلا فاصله پس پردتو من برنداشتم ، هیچی نگفت سحر پرید گفت اون یه سوال دیگس بچرخون ، چرخید چرخید ، من حاکم اووووف افتاده بودم تو دور ترکوندن همه ، چرخید و چرخید بهنام !!!! خندیدمو گفتم بهنام کونت پارس !!! سحر از پشت بغلش کرد چیکار میخوای بکنی حکم کیری نکنی پیمان نوبت خودتم میشه !!! گفتم خوبه کیر ! برو یه خیار از یخچال بیار سرشم روغن بزن ، گر میکنی در کون مردم ، میگذارند روزی در کون تو ! نیوشا رد سوراخ اقا بهنامو باز کن بهنام چشش گشاد شده بود نه ترو خدا ، این چه حکمیه ؟! گفتم حکم حکمه ، پوست کونه منم برگشت ، خلاصه حکم باید اجرا میشد ، خیاره قلمی بود ، نیوشا مرده بود از خنده خیارو نمیتونست بکنه داخل گفتم نمیتونی خودم بیام با خیارم ردشو باز کنم ، سحرو نیوشا یه ایییی گفتنو دست به کار شدن ، اولش یکم ترس داشتن ولی بعش اروم خیارو فشار میدادن میرفت تو با اون کون پر مو حالم داشت بهم میخوردو کونو بهنام داشت گشاد میشد کلی سر این حکم خندیدیم و بهنام سرخ سرخ شده بود ، چرخید و چرخید ، حاکم سحر ، چرخیدو چرخید خورد به نیوشا ! نیوشا جواب پیمانو بده ؟! چی ؟! پردتو پیمان برداشت یا اونا ، یه مکس کرد گفت یه پسره ب اسم امیر گفت همینی بود که بهش پیام میدادی ؟! گفت نه اون دانشجو بود و وقتی پردمو برداشت کلا از مشهد رفته بود ، بزور ؟! نه نمیدونستم چیکار میکنم شهوتم اونقدر زیاد بود میخواستم از جلو بدم ، گفتم من میدونستم یعنی حس میکردم ولی چرا من ؟! گفت تو مهربون بودی و نمام ویژگی اخلاقی منو میدونستی ، بحثمون شروع شد از همه کارایی که کردیم گفتیم حتی جالب بود سحر و بهنامم چیزایی داشتن هنوز که از همدیگه خبر نداشتن چه نسل سوخته ای بودیم ، و بعد بحث کشیده شد سر اینکه بقیه هم همینن و نیوشا و سحر امار رفیقاشونو رو میکردن و ما دیدیم کم کسیه کاری نکرده باشه اما همش مخفیانست ، و من نیوشا که از رفیقاش میگفت من چشم گرد شده بود اسم یکی دو تا که ازدواج کرده بودن تو مخم خارش گرفته بود و میخواستم هم چیزای خوبی بودن هم الان میدونستم به شوهرشون دارن خیانت میکنن شوهراشونم حساسسس ، خخخخخ رفتیم بخوابیم تصمیم گرفتیم ما هم فردا تسویه کنیم با اونا تا تهران بریم بعد اونا با قطار برن شیراز ما هم بریم سمت مشهد ، راهمون دور میشد ولی خو الان پشیمون بودم یه شب دیگه هم میموندن دوست داشتم باشم باهاشون ، شب تصمیم گرفتیم چهار نفری رو تخت بخوابیم و برای اخرین شب بغل یکی غیر زنامونو تجربه کنیم ، کامل لخت شده بودیم و نیوشا و سحر برای عفونت نگیرن یه شرت پاشون بود سحر تو بغل من خوابیدو نیوشا هم تو بغل بهنام ، اولش اون دوتا همش وول میخوردن سحر تا سرشو گذاشت رو شونم خوابش برد اولش فکر میکردم الکی خوابیده اما دیدم نه واقعن رفته چسبوندع بود کونشو به من منم با یه دست سینشو گرفته بودم اونقدر خسته بودم که منم خوابم برد یه ساعت نگذشته بود که دیدم داره از پذیرایی صدای نیوشا میومد اومدم برم ببینم سکسشونو دوست داشتم ببینم حال کردنشو ، که انقدر سحر خودشو محکم بهم چسبونده بودو سنگین بود نتونستم تکون بخورم اومدم یکم دستمو از زیر سرش بردارم چرخید تو صورتم ، شروع کردم به مالیدنشو خوردن لباش اما واقعا خسته بود ، برای اولین بار به جای حس حسادت شهوت داشتم و دوست داشتم سکسشو ببینم یا شاید دو نفری بکنیم ولی خوب لعنتی اصلا اجازه نمیداد دلم نمیومد بلندش کنم صدای اونا میومد و واقعا تصورش الان لذت داشت برام ، وقتی همه چیزو از طرفت میدونی وقتی میبینی که اووووپس بین خیانتو تنوع سکس یکی رو باید انتخاب کنی ، وقتی میگی من دارم خرجشو میدم بره به یکی دیگه حال بده تا اینکه تو هم خرجشو بدی اونم خرج زنشو بده باهم سکس داشته باشین و با هم حال کنین یکی رو باید انتخاب کنی خوب دوست داری تو جمع حال کنی ، و بازیچه هم نشی ، اما هر خانواده و هر کی هرکی میشه جندگی ، بنظر من هر کاری برای خودش حدو مرض داره حتی کار خلاف ، خوب از حدش بگذری دستگیر میشی ابروتم میره ....... صبح شدو دیدم سحر کنارم نیست بلند شدم نیوشا تو بغل بهنام بود رفتم بیرون دیدم یه گوشه نشسته داره گریه میکنه تعجب کردم رفتم کنارش با همون شرت بودو تنشم لخت ، یه سیگار تو دستش روشن نکرده بود فقط باهاش بازی میکرد ، گفتم چیشده سحر جون چرا اینطوری میکنی؟! اشکاشو پاک کرد به من یه نگاه کرد گفت بیدار شدی عزیزم هیچی دلم گرفته !! تو این چند روز تا حالا اونو اینشکلی ندیده بودم !! گفتم یعنی چی ؟! چرا دلت بگیره گفت تو نمیفهمی هر کسی مشکلات خودشو داره دیگه !!! نشستم کنارشو کشوندمش تو بغلم گفتم نبینم عشقم دلش گرفته باشه واقعا بی منظور گفتم فقط برای دردو دل که انگار دنبال یه چیزی از من میگشت که حرفشو بزنه !! گفت من در حقت خیلی بدی کردم ؛پیمان! نباید به حرف بهنام میکردم شمارو نباید وارد این جریان میکردم ، من شوکه شده بودم ، روز اول نمیشناختمت برام مهم نبودی ، پیمان ؟! جانم ؟! الان دوست دارم !! دوستم داری؟! اره تو خوبی اخلاقیاتت رفتارت منشت !! فکر کردی الان منو بهنام بهم خیانت نمیکنیم با همه این وجود اون بازم میره و من اینو میدونم ، حرمتمون شکسته شد و رسما جلو من سکس چت میکنه قرار میزاره میدونم تو میفهمی؛ میفهمی دیگه پیمان ؟! من میدونستی اینو و نیوشارو قاطی کردی ؟! گفت نمیشناختمت ! اونطوری که تو اونروز اندام منو نگاه کردی زیر دوش گفتم تو هم یه دیوثی مثل همه نیوشا هم شیطون و میدونستم کاسه ای زیر نیم کاسه داره !! میدونی منو ببخش ؛ بخشش تو کاری نکردی ما نباید خودمون تن میدادیم ولی الان ایندمون چی میشه ؟! سحر من فکر جداییم دیگه نمیتونم از پیش شما بریم زندگی روزی از نو میدونم باید باز شب تا ۳ تنها باشم که اقا مست از پیش رفیقاش بیاد ؟! تو نکن این کارو خدا کنه نیوشا قدر خوبیاتو بدونه ! یه سیگار از بسته سیگارش کشیدم بیرون با هم سیگار کشیدیم سحر بار اولش بودو یه سرفه زدو بعد یه خنده تلخ ! و منم فهمیدم هیجان زندگیم و دردسراش تازه شروع شده ، کار ما هم میخواد به طلاق بکشه ؟! منو سحر شماره های همو داشتیم ............. ادامه دارد
فکر کنم این اولین و اخرین صحنه ای از منو سحر بود که قرار نبود دیگه بازگو بشه پیش کسی و تو قلبمون بمونه بچه ها ، بچه هارو بیدار کردیم دیر شده بود باید سر راه تا پارکینگ میرفتیم کارای خلاصی ماشینو انجام میدادیم قرار بود ماشینو براش بفرستن ، کارامونو انجام دادیم و همونجا هم یه صبحونه زدیم تو راه به صورت پکر سحر نگاه میکردم حتی برای ناهار دستش تو دستم بود از هیچ حسی بهش دریغ نکردم درکش میکردم میدونم چه زندگی سختی داره و میدونستم نیوشا روی زندگی اینارو دیده پول و ماشین خوبو شرکت بابا و یه زندگی بحساب پر هیجان و داخلش اما یکی فقط راحتو خوشه اون یکی که زندگی میخواد همیشه تو تنهاییی و انتظار ؛ انتظار برای ساعتی توجه !!! به تهران که رسیدیم موقع خداحافظی بود بلیط قطارو گرفتیم لحظه اخر سحر تو بغلم خییییییلی گریه کردو بهنامو نیوشا مونده بودن چرا داره این اتفاق میفته !! ولی خوب من میدونستم بردمش کنار یه جا که اونا نبودن گفتم من هستم قربونت بشم هرچند اونجا نیستم ولی تنها بودی بیا تصویری میحرفیم ، حرفم حتی براش ارامش بخشم نبود اخه صحبت تصویری میتونه جای اون تنهایی رو پر کنه؟! اشکاشو پاک کرد گفت خوشبخت بشی عزیزم کاش ادمارو خدا یه جا درست برای هم جور میکرد اگه تو بودی نمیزاشتم هیچی کم ببینی ! هیچوقت فراموشت نمیکنم ، این حرفا ته دلمو لرزوند میدونستم این کارا وابستگی میاره و بعد بمببببب همه رابطه به یک آن تموم ! الان نوبت سحر بود فردا نوبت من !! برگشتیم سمت بچه ها روبوسی اخرو کردیمو اونام رفتن سوار شدن هم سحر یه غمی تو دلش بود هم من ؛ شاید غم من با غم اون فرق میکرد غم من سر دونستهام بود غم اون سر وابستگی حالو حوصله اهنگ شاد توی ماشین نداشتیم نیوشا پاهاشو جمع کرده بود رو داشبرد و صندلی رو یکم خوابونده بود عقب اهنگ شاد میومد کنترل تو دستش بودو سریع رد میکرد ، دیگه شورو هیجان نداشت ، منم به اینه بغل نگاه میکردمو به حرفای خودمو سحر فکر میکردم ، شاهرود واستادیمو شبو تا صبح موندیم فرداش راه افتادیم سمت مشهد حتی فرداشم هیچ شورو هیجانی نداشت و این اعصاب منو بیشتر داغون میکرد داره به چی فکر میکنه چی شده ؟! بدترین حس تو یه رابطه دونفره اونم ازدواج ، یعنی بهنامو میخواد؟! مثل سحر که منو خواست!!؟ رسیدیم مشهد دوباره همون دودو دمو شلوغی خیابونا و مردمی کاملا دورو یه عده مذهبی یه عده ول ، رسیدیم مستقیم اول رفتیم خونه مادرخانومم اونم شربت درست کرده بود و ازمون پذیرایی کرد خواهر خانومم از اتاق اومد بیرون نگار پنج سال با نیوشا فاصله سنی داشت و هنوز مدرسه میرفت جلو من کلا خانوادشون راحت بودن اما خانواده نیوشا هم تقسیمات مذهبیت خودشونو داشتن از فقط سر لخت شروع میشد تا یه خانوادشون که جلوت لباس عوض میکردن و براشون هم مهم نبود ، نیوشا و نگار و مامانش جزو سرلخت تا لباس یکم باز اما نه دیگه خیییلی راحت بودن خخخخخ ، گفتم من حموم لازمم نیوشا بلند شدو حوله حمومو اماده کرد که من برم یه دوش بگیرم بعد هم خودش رفت ، من از حموم که اومدم بیرون اصلا حواسم نبود حوله رو دور خودم پیچیده بودم فکر میکردم هنوز شماله و راحتیم ، اخخخ کیر توش مادر خانومم اومد بدنو که دید تا حالا اون حجم از عضله رو ندیده بود چشاش گرد شد ازش اجازه گرفتم رفتم تو اتاق خوابشون اونم یه سر تکون داد تا لحظه ای که از راه رو رفتم تو اتاق خواب منو کلا برنداز کرد ، نگار از تو اتاقش در اومد منو دید جا خورد ای بابا انگار پسر ندیدن اینا تا حالا ، شرتو از چمدون برداشتم و یه شلوار که اصلا نشد بپوشم چون همش لخت بودیم ، انگار همش خواب بود، یه حلقه استین تنم کردم رفتم تو پذیرایی که رو به روش اشپزخونه بود نشستم رو میز ناهار خوری مادر خانومم شروع کرد از سوال پرسیدن از شمال و تفریحاتشو که کجا رفتین چیکار کردین !!! منم هرچی دروغ تو دهنم بود گفتم البته من همونجاهایی که رفتیمو گفتم ولی بدون بهنام و سحر خخخخ یه تاپ استین حلقه ای تنش بود با یه دامن توری که زیرش یه پارچه نازک تا بالای زانوش اومده بود ، زمانی که خودشو به لبه کابینت میچسبوند تا چیزی از کابینت بالا برداره شرتشو قشنگ میشد دید ولی فاصله که میفتاد به دامنش هیچی دیده نمیشد ، چه مادر زنی داشتم ، نیوشا از حموم اومد بیرون و حاظر شدیم که بریم خونه ما که مادر خانومم گفت خالت میخواد بیاد واستین ، نیوشا ۴ تا خاله داره که یکیشون سنش ۴۸ سالشه بعد یه خاله دیگه داره ۴۲ سالشه و مامان خانومم که ۳۸ سالش بود اونجا و دو تا خاله دو قولو که ۳۱ سالشون بود و یه شیش سالی از من بزرگتر بودن ، و سه تا دایی که خییییلی اهل حال بودن خانواده سمت مادر خانومم چون هم بزرگتر بودن هم پایه تر هم اهل حال تر بیشتر با اینور رفتو امد میکردیم البته از طرف باباشم یه دو تا دختر عمو داشت که سروگوششون میجنبید و یکیشون تازه ازدواج کرده بود با اونم رفتو امد داشتیم ، ...... از الان دیگه داستان زندگیم تو یه سراشیبی تندی میفته انگار سحر مارو برد لبه پرتگاه و فکو فامیل نیوشا هم مارو حل دادن داخلش .......ادامه دارد
بچه ها یه توضیح کلا اینجا بدم برای زندگی ما ایرانیا « کلا ما ایرانیا داریم از یه برهه خاص زمانی عبور میکنیم مثل زمان صنعتی شدن اروپا ، ما داریم دینو با متعلقاتش کنار میزاریم تعداد افرادی که هر روز دارن اینکارو میکنن روز به روز بیشتر میشن وقتی به این سمت داریم میریم خوب خانواده ها گیر یه سری اعتقادات که هی میخوان نقضش کنن میفتن تو ادامه داستان کاملا متوجه میشین مثلا یه بار دست میدن یه بار ازش پرهیز میکنن یا مثلا یا نمیپوشن یا حسابی میپوشن و این تا زمانی که بخواد طبیعی بشه و ما بتونیم خودمونو کنترل کنیم خوب باید زمان زیادی بگذره میخوایم اروپایی باشیم اما نمیتونیم » اینو گفتم که فکر نکنید در ادامه این تناقض ها سر بهم ریختگی نوشتن منه واقعا مشکل خانوادم این بود و خیییلیم باهاش در گیر بودم تا همین الان هم هنوز درگیرشم
Arenasاونایی که خواستن اروپایی بشن چه غلطی کردن جز اینکه به اسم آزادی زنشون رو زیر این واون فرستادن و خودشون هم با این اون خوابیدن آخرش که چی یه روز به خودشون میان که دیگه دیره و فایده نداره عذاب وجدان میگیرن
گوشام داغ داغ شده از شدت حرص چرا نیوشا مخفی باهاشون سکس کرده بوداز شدت حرص دقیقا الان کف دستم و پیشونیم هرق سرد نشسته .حاجی بد بازی خوردی نباید کنار میومدی با جریان مخصوصا با اون پیام ها