روزها گذشت من درگیر کارو بار زندگی دیگه نمیتونستم بیکار بمونمو از جیب بابا بخورم ، و بدتر از همه دانشگاهمم شروع شده بود ، و هنوز چند ترم دیگه مونده بود ، کاملا ماجرای سحرو بهنام داشت فراموشم میشد هرچند که گاهی وقتی تصویری با ایمو حرف میزدیم اما خیلی محدود نیوشا هم یکم تغییر رفتاری داده بود شورو هیجانش خوابیده بود ، بیشتر تو خودش بود و اینو من درک میکردم ، گوشیشو با خودش همه جا میبرد حموم دستشویی ، گاهی وقتی که نمیبرد با کنجکاوی میرفتم سر وقت گوشیش اما خوب چیزی دستگیرم نمیشد ، اون زمان سریال فاطما گل از شبکه ریور پخش میکرد و اون ساعت هممون نشسته بودیم به نگاه کردنش طبق معمول نیوشا بالای مبل نشسته بود و سرش تو گوشی بود بعضی وقتی نیمنگاهی به تلویزیون مینداخت ، یه چند بار مامان گفت داری چیکار میکنی و اون یه بازی رو نشون داد که داره بازی میکنه ، منم یه نگاه به دستش و اصلا شرایط دستش به شرایط بازی نمیخورد مشخصه داره تند تند تایپ میکنه ، یهو از جاش بلند شدو لبخند زنان رفت سمت اتاق ، اتاقش با پزیرای یه دیوار جلوشو گرفته بود و کسی که تو پذیرایی بود حتی در اتاقو نمیدید ، بعد یه دقیقه منم بلند شدم برم دیدم داره میخنده پچ پچ کنان حرف میزنه ، تو حرفاش برو شهوتی خراب ، زده بالا ... این چیزارو شنیدم میخواستم برم داخل گفتم بزار از لایردر نگاه کنم یه نگاه به پذیرایی و نگار مامان که غرق فیلمن ، قلبم داشت وا میستاد از تو قفل نگاه کردم دیدم نیوشا رو به روی دراور واستاده و داره از خودش عکس میگیره ، یکم با گوشیش کار کرد یه خنده کرد ، یه تاپ نارنجی تنش بود با یه شلوارک لی ، تاپو از تنش در اورد با سوتین ، یه عکس گرفت ، باز یکم با گوشیش کار کرد ، دوباره دیدم تصویری گرفتو گفتت نه نه اونجا نه بسته همین تو کف بمون ، من پشت در انگار یه اب یخ ریخته بودن رو سرم دستو پاهام قدرت بلند شدن نداشتن، دیدین یه موقع هاییی میخوای یه کاری کنین اجازه بهت نمیده ، گوشیرو اورد بالا تر یه طوری که سینه هاش بیفته ، وایییییی چی میدیدم ، بهنام یه پسری هم کنارش نیوشا هم داشت با اونا خوشو بش میکرد ، ناخوداگاه اشک از چشم سرازیر شد ، بدنم قفل کرده بود اگه کسی میومد یا نیوشا هم میومد درو باز میکرد من تو همون حالت خوشکم زده بود نیوشا از جلو اینه دراور یه لحظه رفت و من چند ثانیه چیزی ندیدم وقتی اومد دیدم شلوارکم پاش نیست یه شرت لامبادا که مطمن بودم زیرش نداشت و سریع شرتشو عوض کرده بود پاش بود دوباره پیام تصویری ، و شروع کرد به نشون دادن کوسش ، من شونم درد میکرد ساعت 10:30 شب بود یه شلوارک تو پامو با همون تیشرت ، گوشی و سوئیچو برداشتم و اومدم تو ماشین نشستم ، به سحر زنگ زدم بار اول ج نداد ، بار دوم جواب داد تو مهمونی بود داشت میرقصید ، گفت به به پیمان جون چه عجب تماس گرفتی گفتم کار محمی دارمت میشه یه چند لحظه حرف بزنم !! صدام میلرزید گوشام داغ داغ بود ، گفت صبر کن نمیفهمم الان برن بیرون ، صدای در اومد که از مهمونی خارج شد ، گفتم خوبی یکم احوال پرسی گفتم بهنام باهات گفت اره با رفیقش اونطرف دارن قلیون میکشن گفتم با رفیقش دارن با نیوشا تصویری چت میکنن گفت چی ؟! گفتم برو ببین ؛ صدای جمعیت میومد که دارن میرقصن ، و گفت قطع کن نتت رو روشن کن ، روشن کردم با ایمو تصویری گرفت ، داشت میرفت حراسون دنبال بهنام همه جا تاریک بودو نور رقص نور یه لحظه فقط صورت شو روشن میکرد یه لباس مجلسی مشکی تنش بود خوشگل بود کامل و واضح دیده نمیشد دیدم واستاد گفت اره گوشی تو دستشونو ، دیدم پشت گذاشت رو تصویر یه گوشه خونه پشت یه میز یه قلیونم جلوشون بود اون رفیقش داشت دستشو اون پایین تکون میداد گفتم زوم کن اونم زوم کرد دیوث داشت با کارایی که نیوشا میکرد جرق میزد .... سحر حالت تصویرو چرخوند رو به خودش گفتم میکشمش بخدا یا امشب نیوشارو میکشم یا خودم سحر همینطور که میدوید به سمت در گفت پیمان پیمان اومدم که از ماشین پیاده شم گفت دیووونه نشو این رسمش نیست گوش کن گوش کن ، تهش هیچی نمیشه ، خانوادش جلوتو میگیرن ، گوش کن ، نشستم تو ماشین دوباره اشک میریختم اونم حرف میزد ، انگار نقشه کشیدن برای اون کاری نداشت ، برام بازی چید که بازی کنم ، یه حسی بهم پیدا شده بود که میخواستم انتقام بگیرم دیگه نه حسی بود نه عشقی فقط میخواستم انتقام بگیرم ، راه سحر به خانواده من نمیخورد طرح اون ابرو بردن نیوشا بود ، ولی اونکار توف سر بالا بود خانواده مذهبی ابرو نیوشا نمیرفت ابرو من فکر طلاق اونم اوایل عقد اصلا نمیشد ، خانوادم اون زمان مثل الان طرز فکر باز تر نداشتن چی میگفتم زنم جندس ؟!!!! شاید بگین به خانوادش چه ربطی داره سریع میفهمین فقط صبر داشته باشین شرمنده اون زمانو فکر میکنم سخته برام ، سعی میکنم تند تر براتون بنویسم ولی الانم در حال حاظر اتفاقاتی در جریانه که تا اونارو ندونین نمیتونم گریزی بزنمو بگم ....... ادامه دارد
بهنام ولکن نیوشا نبود ، نیوشا هم انگار دلداده بود اون پول داشت ، و پولم انگار نیوشا رو خوام کرده بود ، سعی میکرد همه چیو ازم مخفی کنه ، تو اولین فرصتی که تونستم چون نیوشا اطلاعاتی نداشت از فضای مجازی و نرم افزاراش و فقط برای ارتباط استفاده میکرد تو یه فرصت مناسب تونستم هم وایبر هم لاینو رو گوشی خودمم فعال کنم ، ارتباطش با یه پسر تو مشهدم بود که تازه باهاش اشنا شده بود، و یه بارم که با دختر عموش رفته بودن مخشو زده بودن پسره با جفتشون چت میکرد و اونام تا جایی که تونسته بودن ازش چاپیده بودن ، ساعت ۳ ظهر باهاش سکس چت کرده بود ، طرف بعد از ظهر همون روز قرار گذاشته بود با هستی دختر عموش برن پیشش اونم ادرسخونشو داده بود ، من بعد صبحا و بعد از ظهرا میرفتم مغازه سیستم فروشی یکی از فامیلا یه سهمی خریده بودمو تقریبا شریک بودیم ، بهش زنگ زدم گفتم من طرف بعد از ظهر نمیام ، مچ گرفتن بهنام فایده ای نداشت من قبلا زنمو با زنش عوض کردم میتونست تو روم نگاه بکنه بگه بهنامه و من چی داشتم بگم تهش هم میگفت تو هم با سحر چت میکنی نمیکردم اما راهی برای اثبات حرفمم نداشتم بلخره شماره های همو داشتیم ، بعد از ظهر ساعت پنج راه افتادم سمت ادرسی که داده بود قبلش زنگ زده بودم خونه و نیوشا گفته بود که میخواد راه بیفته با هستی برن خرید و بیرون دور بزنن ، خیالم راحت بود من زودتر اونجا ، یه بیست دقیقه منتظر بودم ، اروم و قرار نداشتم تا اینکه نیوشا و هستی وارد کوچه شدن ماشینو چند تا ماشین جلوتر از خونه اونا بین دو تا ماشین دیگه زده بودم نمیتونستن ببینن منو فقط من از اینه بغل میدیدم ، هستی با گوشیش حرف زدو یهو در باز شد پسره دم در دستشو باز کردو اول هستی رفت تو بغلشو بعد نیوشا رفت داخل ، مخم داغ شد صبر کردم ، یکم بگذره ، تو این مدت تو ذهنم بررسی میکردم که چیکار منم ، اول برم در بزنم اونم بیاد دم در ببینه کیه من با مشتر برم تو صورتشو صورتشو خورد کنم بعد نیوشا و هستی رو تا جاییب که میخورن بزنم ، یا برم تا درو باز کزد دستمو بندازم دور گوششو گوششو بکشم و با خودم ببرمش داخلو تا جاییی که میشه سه تاییشونو اشو لاش کنم ، یا نه زنگ بزنم رفیقم بیاد از خایه هاش اون پسره رو اویزون کنم ، اما .....و امااا ....... باید میفهمیدم ....... اصلا نیوشا کیه چیه !!!! بعد ازدواج باید به اینا میرسیدم من مثلا زرنگ!!! از ماشین پیاده شدم درو که قفل کردم از صندوق عقب ماشین کمک گرفتم و رفتم رو دیوار و رو مسیر دیوار راه رفتم کسی تو حیاط طرف نبود تا به لبه پشتبمون رسیدمو از اونم بالا رفتم یه دو خونه دیگه خونه اون پسره بود وقتی رسیدم بالا یه خونه بالا داشت پنجره یه اتاق بود پرده کشیده شده یکمی که یه صدایی از پایین میومد میخواستم برم پایین تو حیاط که دیدم یه درب هست اون دربو که دستگیرشو امتحان کردم با کمال تعجب باز بود یه تخت یه نفره با میز کامپیوتر و یه کمد دیواری داشت که یه درش نصفه باز بود از پایین صدای نیوشا و هستی میومد ، و صدای اون پسره ، بعدش صدای یه پسر دیگه ،.... نه سه تا پسر بودن از راه پله ها رفتم پایین پله ها چرخشی بود دور دیوار که یهو صدای یه پسری اومد منم سریع با توان توانم برگشتم بالا اونم خنده کنان اومد بالا دیدم اومد از کشو کنار پاتختی یه بسته کاندوم برداشت و خنده کنان رفت پایین صدای در که بسته شد اومد ، رفتم پشت سرش بدنم کامل عرق کرده بود رو به در رو پله ها که رسیدم یه در سفید بود که بالاش شیشه داشت تو همون حالت واستادم ، سه تا پسر بودن یکی با شلوارک بود ، چی میدیدم اینا بوه سالن ، ۱۸ ، ۱۹ سالشون اصلا شاشون کف کرده بود ؟؟؟ هستی دراز کشیده بود رو کاناپه مانتو و تیشرت بلند سفیدشو که از دور دیده بودن در اورده بود یه شلوار لی ابی پرنگ تنش بود که گوشه شورت قرمز مشخص بود سوتین تنش نبود و میخندید و با یه دست سینه هاشو گرفته بود اونم مثل نیوشا سفید بود اما تو پر تر و هیکلی تر ، نیوشا فقط صداش میومد خبری ازش نبود ، که سحر بلند شد از جاش جلو در دیده نمیشد یکم خودمو بالا پایین کشیدم جلو در بود دست نیوشا رو گرفت اورد تو پزیراییی نیوشا هم فقط یه شرت توری مشکی پاش بود با یه سوتین سفید ، ابری ، هستی اوردش رو تخت خودش نشست نیوشا اومد روش پام درد گرفته بود شرایطم بود بود خودمو رو راه پله ها نگه داشته بودم اونقدر فشار رو پام بود اذیتم میکرد عرق از سرو گوشم میریخت تو راه روش خیلی گرم بود ، هستی باسن نیوشارو پنجه میکشیدو لباشو میخوردو ، هستی دستشو برد پشت نیوشا همینطور لب همو میخوردنو میخندیدن بند سوتینشو باز کرد ، یه هو یکی از پسرا اومد سمتشونو همینطو که شورتشو یکم پایین داده بودو بدنش لخت بود کیرشو میمالوند ، پشمان فر خورد نصبت به سنش چه کیری داشت شاید ۲۳ سانت و خیلیم کلفت بود!!! هستی که سوتین نیوشارو باز کرد سینه نیوشا سر خورد از رو بدنش اویزون شد پایین پسره هم دستشو انداخت اونو گرفتو یکم مالوندو هستی هم شرت نیوشارو داد پایین بعد با گوشه پاش تا پایین کشید ، دستشو از کیرش برداشتو لای کون نیوشارو باز کرد یکم با انگشتش سرش کشید ، گوشی رو در اوردمو یکم عکس گرفتم هستی با دو دستش کون نیوشارو باز کرده بودو سولاخشو کوصش مشخص بود ، که اونم انگشتشو تا ته کرد تو کوصشو یکم مالوند اون یکی دیگه پسر هم اومد ، پسر اولی نیوشارو از رو هستی بلند کرد نشوندش رو مبل منم شروع کردم یه لحظه فیلم گرفتن ، نیاز داشتم همه این مدارکو ، معدم درد گرفته بود ، بدون اینکه بخوام نفسام تند شده بود اونقدر ناخونامو به دیوار اونجا پنجه کشیدم که رنگ با گچ برگشته بود ، تو اون حالت فقط سینه به بالای نیوشا دیده میشد پسره کیر کلفتو واقعا بلندشو میمالوند رو صورت نیوشا ، نوشا هم با یه دست اروم گرفتشو دهنش گذاشت انقدر بزرگ بود که تا نصفه هم توش نمیرفت ، به خودم میگفتم دلو بزن به دریا برو گردن همشونو بزن ، یه دلم میگفت برای این جنده ها که ارزششو ندارن خودتو میخوای بدبخت کنی؟؟!!!! نمیدونم این پشت در چی بود اخه دیده نمیشد یکی هی میومد این پشت باز بر میگشت سمت اونا ولی هربار که میومد من از ترس اینکه الان لو برم و نقشم خراب شه بر میگشتم و نمیتونستم ببینم ، زمانی که اومدم که دوباره ببینم پسره دستشو برد بالا محکم کوبید تو صورت نیوشا داد زد درست بخور جنده !!!!! اومدم برم جلو دوباره یه حس جلومو گفت که عجبت لیاقتت همینه ، نیوشا با دستش پسش زد اونم با مشتو لگد افتاد به جونش هستی اومد خودشو جدا کنه از اون دو نفر دیگه اونم گرفتن زدن جفتشون اشو لاش افتاده بودن کف زمین دچباره بلندش کرد نیوشارو نیوشا گریه میکرد از موهاش گرفته بود برگردوندش اون میخواست بکنه تو کونش نیوشا گریه میکرد تا یه جیغ زد یکی از پسرا با لگد رفت تو صورت نیوشا ، اونم بیهوش شد دیگه طاقتم نمیومد بازم از این صحنه ها فیلم مبگرفتم تو همون بی حالی یکی از زیر بغلش گرفت تنظیمش کرد که اون یکی دیگه کیرشو بزار رو کون نیوشا هستی رو اون یکی میزد تو صورتشو به شکم خوابونده بودشو رفته بود روش گریه میکرد هم با مشت میزد تو سرش ، روانی بودن دیوثا ولی براب اینا لازم بود ، یهو صدای اژیر پلیس اومد برگشتم بالا لبه بوم دیدم یکی از همسایه ها داره اشاره میکنه به پشت بوم فکر کنم منو دیده بودن رو دیوار از کوچه پشتی پریدم پایین حدود بیست دقیقه واستادم و رفتم سمت ماشین نشستم تو ماشین منتظر بودم بیان یکی محکم خورد به در و هستی افتاد بیرون تاریک بود هوا بعدم نیوشا انگار هولش بدن اومد بیرون جفت کیفاشونو انداختن بیرون نیوشا برگشت فحش ننه میداد و یه لگد زد به در که یکی از پسرا با یه قمه اومد بیرونو با پهناش یکی محکم به پای نیوشا زد یکیم به کمر هستی ، گریه کنان همینطور که هم تلو تلو میخوردن رفتن از کوچه بیرون ، دوباره رفتم بالای پشتبوم سمت اتاق طرف مسیرو حفظ بودم ، رفتم از همون مسیر پایین ، درو اروم باز کردم قمه کنار دستم بود لباس تنمو در اوردم دور صورتم بستمو رفتم داخل قمه رو برداشتم اونقدر مشروبو قرص خورده بودن تو حال خودشون نبودن حتی قدرت رو پاشون واستادن هم نداشتن ، منم چشمتون روز بد نبینه کاری کردم که کلاغای اسمون براشون گریه کردن ، فقط از یه صحنه که دسته قمه رو روغنی کردمو داخل کون همون کیر گنده هه فرو کردم دسته کاناپه رو به دندون میکشیدن بعدم زدم بیرون ، گوشیمو نگاه کردم دیدم مادر خانومم ۱۰ بار تماس گرفته ، تماس گرفتم باهاش گفت بیمارستانیم هستی و نیوشارو زور گیری کردن بدنشون کبوودو داغون یکی از دنده های نیوشا هم شکسته خودتو برسون بیمارستان , واقعا از ته دلم خوشحال بودم واقعا خوشحال بودم ....... ادامه دارد
[quote=King_mehran]گوشام داغ داغ شده از شدت حرصچرا نیوشا مخفی باهاشون سکس کرده بوداز شدت حرص دقیقا الان کف دستم و پیشونیم هرق سرد نشسته .حاجی بد بازی خوردینباید کنار میومدی با جریانمخصوصا با اون پیام ها شاید حق با تو باشه ولی تو جمع سه نفر با یه شرایط یکسان رو سرت خراب میشن دورت میکنن ، به دلت میگی شایدم همچین بد نباشه نمیدونی پشتش چی در انتظارته ، مخصوصا سحرو بهنام اونقدر وضع زندگیشیون روش ها اوکی بود ادما ناخوداگاه ازشون طبعیت میکردن
خودمو رسوندم بیمارستان ، هستی رو نزاشتن ببینم هر کدومشون تو یه اتاق جدا بودن وضع ظاهریشون اصلا خوب نبود ، مادر خانومم گریه میکرد ، هم حس تنفر داشتم ازش هم باید رو نگه میداشتم برای اینکه کسی حس منو نفهمه مجبور شدم بگم از اتاق برن بیرون میخوام کنارش باشم ، نیوشا بیهوش روی تخت و خوابای پریشون میدید ، گوشه لباسشو دادم بیرون بد زده بودنش کل بدنش پره ضربه بود نیوشایی که اونقدر بدنش سفید بود که رد انگشتمو که یکم فشار میدادم رو بدنش میموند ، الان با ضربه های سنگین کبود کبود بود ، تو دلم میگفتم من که اهل زدنت نبودم خوبه یکی دیگه نشونت داد که همه ادم نیستن ، که اینکارا عاقبتش شاید بدتر از اینا باشه ، کشاله رانش بدجور کبود و ورم داشت اومدم پتورو کنار بدم که یهو چشاشو بلند کردو محکم دستمو گرفت و تا دید منم دوباره بیهوش افتاد ، پتو رو کنار زده بودم زیرش هیچی نداشت ، یهو یه پرستار اومد داخل نه دری نه هیچی ، میخواستم سریع درست کنم روشو که یه سلام کرد سرمو اوردم بالا دیدم یه خانوم خوشگله ۳۱ ،۳۲ سالست ، به نیوشا حسی نداشتم از همون روز خودمو دیگه بودن زن تصور میکردم ، تو اون وضعیت نه تنها حس گناه نداشتم ، حس تلافی هم بهش اضافه شده بود ، از سر شیطنت پتو و روپوشو درست نکردم روپوشش تا شکمش بالا بودو پتو هم تا زانو پایین ، پرستار با کمال پرویی اومد جلو ,، گفت همسرتونن ، گفتم فکر نکنم دیگه باشه ، گفتن یعنی چی؟! گفتم خودت ببین ، یه نگاه به بدن بیجونشو زخمایی که برداشته بود ، از طبیعی بودن حالت اون پرستار و شایدم طبیعی نگه داشتن خودش متوجه شدم میخواره یه نگاه به اسمش انداختم ملیحه اموزگار ، یه دست رو رون نیوشا انداختم از شدت درد پاشو جمع کرد ، ملیحه گفت پروندشو مطالعه کردم پلیس هم صورت جلسه برداشت، تحاوز هم زدن ، خانومتون الان بهتون نیاز داره اتفاقی که افتاده خودش که نخواسته !!! گفتم به دلایلی الان نمیتونم چیزایی که میدونمو به کسی بگم ، گفت یعنی شمما میگین تجاوز نبوده ؟!!! یکم قفسه سینم تیر کشید ، گفت یعنی به اختیار بوده ؟! یه هواوی G610 داشتم کلیپ اونم از پشت شیشه جالب نبوود ولی بازم خوب دیده میشد ، از جیبم در اوردمو گفتم میتونم بهت اعتماد کنم ؟! یه سر تکون داد ، گفتم ملیحه خانوم ، از دستی اسمشو صدا زدم که بدونه اسمو فامیلشو میدونم ، پس باید راز دار باشه کلیپو نشون دادم که موخ خوردشو تو دستم بیارم ، اخه این حسی که خو زنت خیانت کرده پس تو هم دیگه نمیخوایش اگه طرف ببخواد سریع پا میده ، قسمتی رو گذاشتم که بلند شده کیر پسره تو دهنشه ، یهو چرخید رفت کنار میز و شروع کرد به پر کردن یه امپول هیچی نگفتیم دیگه ، رفت بیرون ، از پشت که نگاهش میکردم کون گندش از روپوش سفیدش چنان زده بود بیرون که روپوشه داشت جر میخورد اندام ورزشکاری و مشخص بود سفتی داشت ، ما فاصله ای با اتاق پرستارا نداشتیم پوشش نیوشارو درست کردمو اومدم بیرون نشستم رو نیمکت الکی مثلا گریم گرفته دستمو گذاشتم رو صورتم و مادر خانومم رفت داخل ، ملیحه از اتاق پرستارا اومد بیرون منو تو اون حالت که دید ، رفت بعد یه دقیقه با یه لیوان اب اومد سمتم ، خیمه زده بودم رو زانو هامو دستم رو سرم بود ، صدام زد اقا ؟!!! سرمو چرخوندم به سمتش اب تو دستش بود ولی من چیز دیگه ای رو میدیدم اوووووووپس عجب کوصی بود دکمه روپوشش بالاتر بود کونشم از بس گنده بود ، روپوششو جمع کرده بود کوصش به اندازه کونش گنده بود ، اب دهنمو قورت دادم ، به مقصودم رسیده بودم سر همدردی اومده بود پیشم ، ابو ازش گرفتمو گفتم ممنون ملیحه جان !!! این جمله کلیدی ترین جملس یا طرف میگه زودی پسر خاله شد یا موخش زده میشه !! یه لبخند زد گفت ببخشید اینجا همکارا برام حرف درست میکنن و رفت ، خوب دیگه مطمن شدم که اونم میخواد ، رفتم پایین از اطلاعات شیفت بندی پرستارارو پرسیدم ، ساعت ۱۱:۳۰ بود و اون شیفتش نیمساعت دیگه تموم بود رفتم به مادر خانومم گفتم میخوام برم کلانتری دنبال کاراشون ، یه سر تکون داد دیدم میخواد بزنه زیر گریه رفتم جلو و تو بغلم گرفتمش ، اولین باری بود که بغلش میکردم اونقدر سینه هاش درشتو سفت بود که کاملا سینه هاشو حس میکردم اخخخخ چه مادر زنی داشتم حیف این دختر با همچین مادری ، رفتم یکم بیرون در نشستم دیدم خنده کنان داره با یکی از پرستارای بخش میرن سمت اتاق پرستارای شیفت جدید هم رفتن داخل زیاد مالی نبودن همون بهتر که میرفتم ، وقتی از اتاق اومد بیرون پشماااااااام فر خورد من تا حالا همچین اندامی ندیدم واقاااا سکسی بانو الکسیسی بود برای خودش سینه و باسنش مثل موج دریا بود میتونست ببرتی تو خودشو قرقش کنه این چی بود اب از لبو دهن من سرازیر شده بود ، تمام اندامش تا دوقولوی پاهاش تو چشمام خود نمایی میکرد موهای لخت بلوندشو که از پشت شال انداخته بود بیرون واقعا زیبا بود ، از کنارم که با رفیقش رد میشد اونم چیز بدی نبود یه لبخند زدو رفتن منم پشت سرشون راه افتادم بیرون بیمارستان واستاد به هوای حرف زدن پشت سرشو یه نگاه انداخت پشتشون بودم و یه نگاه بهش انداختمو رفتم ماشینو از پارکینگ اوردم هنوز داشت با اون طرف حرف میزد منتظر بود تا منو دید از طرف خداحافظی کردو اومد سمت خیابون یه نگاه به اطراف انداختم که شانس کیریم کسی نباشه ببینه ، رفت کنار خیابود واستادو منم رفتم سمتش شیشه رو دادم پایینو گفتم کجا میرین بشینین میرسونمتون گفت شما راحت باشین من به اژانس زنگ زدم ، گفتم من هستم اگه مشکلی ندارین من خودم میرسونمو اونم یه سر تکون دادو نشست داخل ماشین میدونستم کونش میخواره ، لحظه نشستن نگام رفت روی رونای گوشتیش که اونم سنگینی نگاهمو متوجه شد کیفشو گذاشت رو پاش ، تو مسیر اولشو ساکت بودیم چطوری میخواستم بحث باز کنم ، گفتم شما متاهلین یا مجرد ؟! گفت چطور !! گفتم چون یه طوری منو درک کردین و هیچی نگفتین که حس کردم خودتونم این حس منو تجربه کردین .... خیانتو ...... گفت راستش من هم تو شرایط شما بودم و این دوره رو گذروندم الان هم جدا شدم !!! تا گفت جدا شدم برق از سرم پرید جووووون ، یه دخترم دارم ..... انقدر از مردا متنفرم که حاظر به ازدواج نیستم .... تو دلم گفتم جووون به رات میارم مال خودم میشی ، گفت میشه دوباره ببینم کلیپو منم دوباره از اولش براش پخش کردم ، گفت بمیرم برات چی کشیدی اینارو فیلم گرفتی ، وااااااای این یارو چه کیر گنده ای داره ، من داشتم بدن زنتو تمیز میکردم دیدم کونش زخم برداشته شدید فکر کردم جسمی کردن توش ، اون فیلم راه صحبت مارو باز کرده بود خیلی صحبتا کردیم و دیگه تو همون چند دقیقه از لفظ کونو کوص هم راحت حرف میزدیم ، یکم دور زدیم گفت بریم خونه اگه میشه دخترمم تنهاست ، گفتم چند سالشه مگه که خونه میمونه گفت ۱۵ سال !!! اصلا بهش نمیخورد ۱۵ ساله داشته باشه گفت ۱۵ ازدواج کردم ۱۶ سالگی حامله شدم بعد شوهرم رفت دنبال زید بازی و جووونیش چون جفتمون بچه بودیم بعدم رفت یهو منم برای اینکه بتونم کار کنم طلاق غیابی نگرفتم با بدبختی بچمو بزرگ کردم ادرس دادو رفتیم سمت خونش ، گفت بیا بریم بالا گفتم دخترت زشته!!! گفت نه مشکلی نداره ، ماشینو پارک کردمو رفتم بالا ، نیوشا اونطرف رو تخت بیمارستان و من بدون حتی یه ذره حس بد کاملا میدونستم دارم چیکار میکنم و الانم موفق شدم ، خونش مجتمعی بود و چند واحدی ، فکر کنم چهار واحد تو یه طبقه بودن ، تو اسانسور گفت فقط صحبت نکنی همسایه هامون خیلی فضولا و فکر میکنن که من میخوام مخ شوهراشونو بزنم حساسن رو رفتو امد من ، منم اوکی دادمو رفتیم داخل ، دل تو دلم نبود عجب کیسی خورده بود بهم !!! سنش از من یه ۷ سالی بیشتر بود ولی من با اون قدو هیکل هر سنی رو میتونستم ساپرت کنم ، خونه جمعو جوری بود شالشو از سرش در اوردو انداخت رو دست مبل یه اتاق خواب داشت درو که باز کرد یه تخت دونفره بود که دخترش خوابیده بود اروم درو بست و برگشت سمت من گفت شام خوردی ؟! گفتم نه ، مانتوشو در اوردو زیرش یه تاپ مشکی تنش بود وااااااای حجاب که از رو کونش برداشته شده بود تازه فهمیدم چه هوری شکار کردم !!!!! سینه های ۸۰ اما سفت واقعا بدنساز بود که با راه رفتن سنگینی سو حس میکردم تو سوتینش گفت من از ظهر تو محیط بیمارستانم باید یه دوش بگیرم ایدا پیتزا سفارش داده بوده نصفش هست اگه هم نمیخپای تخم مرغ هست تعارف نکن تا من برم یه دوش بگیرم ، منم اومدم سمت اشپزخونه اونم اومد که رد شه سینه هاش به دستم برخورد کرد ، اینکه جنبتو تو اون شرایط نگه داری کار خیییییلی مشکلیه خودمو جمع کردم باید بهم اعتماد میکرد !! یه نگاه به پیتزاش کردم گفتم نه همین خوبه اونم یه سر تکون داد رفت تو اتاق در اتاق که باز شد منم به هوای اینکه میخواستم بیام بیرون بشینم رو مبل با جعبه پیتزا اومدم که دیدم لخته تا منو دید پرید داخل حموم تو همون لحظه هیچ جاشو ندبدم چشم رفت رو یه شرت سبز که کلی مو مشکی از کنارش زده بود بیرون بقیه جاهاش کاملا ساف بود ، یه خنده زدم معلوم بود خیلی وقت کاری نکرده برای همین براش مهم نبوده که بزنه ، ..........
داداشی منم مثل خودت بدنسازم مربی ام خیلی دوس دارم ی ارتباطي باهم داشته باشیم البته اگر وقت داری ی کم صحبت کنیم باهم از صحبت هایی ک بین داستان مینویسی مشخص شخصیت کاملی داری و ادم پری هستی البته اگ افتخار بدی مارو لایق بدونی یه ایدی پیجی چیزی پیام کن برام
رو مبل نشسته بودم زمان زیادی گذشت داشت خوابم میگرفت هم هیجان داشتم مشخص بود خییییلی کار داره تا خودشو صاف کنه ، انگار داشت کل بدنشو میزد ، پاشدم رفتم سمت در حموم در زدم شیر دوش حموم قطع شد سرشو اورد بین در گفت جانم گفتم انگار نه انگار مهمون دعوت کردی خونت؟! رفتی تو درم نمیای ؟!! خندید گفت الان میام ، گفتم منم میتونم بیام زیر دوش امروز روز خوبی نداشتم ، گفت باشه بیا لباسساتو بنداز رو مبل ، منم تو یه چشم بهم زدن کندم در نمیباز بود اروم درو باز کردم دوش ابم باز ککرده بود خودش یه طرف دوش واستاده بود دستشو جلوی کوصش گرفته بود ، اووووه مای گاد ، اووووه مای گاد ، دقیقااا عین جمله ای بود که با دیدن بدنش از دهنم بی اختیار اومد بیرون باسنش گنده ، گرد ، گنده ، گنده ، میتونست همونجا برات یه رقص باسن بره ، انگار خدا بهم یه هدیه داده بود ، دیده بود این مدت له شده بودم سر زندم کرده بود سینه ۸۰ گرد انگار عملی چیزی کرده بود ولی اینا معجزه ورزش و یه مربی توپ بود ، من در حد اونم ورزش کار نبودم من اصلا ورزش کار نبودم !!!!! انقدر الان دلم براش تنگ شده انقدر که براتون نوشتم دلم حوسشو کرده ..... وای وایییی کنان رفتم زیر دوش ، ملیحه گفت چیهههههههه داری دستم میندازی؟! گفتم مگه داریم مگه میشه؟! همینطور که اب از سرو صورتم میریخت پایین گفتم یه خواهش بکنم ازت ؟! گفت چی؟! صورتمو بردم جلو گفتم بزن تو صورتم ببینم خوابم یا بیدارم !!! گفت نصف شبی زده به سرت ؟!!!؟؟؟ گفتم بزن جون من بزن!!!! اونم نامردی نکردو زد صورتم خیس بود چسبید نزاشتم دستش پایین بیاد جنبه کوص مادرش !!!! گرفتم و یه چرخش به دستش دادم و اونم همراهیم کردو یه دوری زدو اومد تو بغلم پشتش به من بود کیرم که دولا بود قشنگ خط باسنشو گرفتو رفت داخل ، واااااااایییی چه باسنی دستمم انداختم رو سینش ، سینه گردو سفت ، جووون دلم یه پاشو بالا پایین کرد همزمان کون گندش بالا پایین شد کیر منم وسط اخخخخخخخ دهنش سرویس ، روح از تنم خارج شد ، شامپو بدنو برداشت خالی کرد رومون ، با فشار اب و مالش بدنش رو بدنم کمل کفی شدیم دوش ابو قطع کردو منم که دستم کفی بود اومدم سینشو بگیرم اونم با یه تکون باعث میشد سینه های نازش تو دستم سر بخورن موهاهش تا کمرش اومده بود یهو خم شد جلو و موهای خیسش رو کف حموم اوووووووووف یه سوراخ کون تنگ ، اونقدر لپای کونش سنگین بود تا خم کرد هر کدومشون به یه ور افتادن ، دستمو رو پشتش کشیدم عجب فیله ای داشت قوص کمرش مشخص بود این به این راحتیا قرار نیست ارضا شه و من گاییده میشم تا ابشو بیارم بدون قرص کونم پاره بود ، کونشو بالا پایینن میکرد و کیرمو و خایم لای کونش سنفونی میزد وایییییی چه صدای قرچ و قرچ ابو کفی !!! باور کنین یه دقیقه دیگه ادامه میداد این ریتمو ابم اومده بود یه هو یه کمر زدو سریع اومد بالا موهای خیسش از جلو صورتم رد شدو مثل شلاق خورد به کمرش ، چشای خومارم دیگه طاقت این حجم از لوندی و حرکتای سکسی رو نداشت ، بدنمو سریع یه اب کشیدمو رفتم کنار اونم اومد زیر دوش کیرم چنان سفتو سیخ بود که مثل چوب شده بود ، بی جنبه ابرومو داشت میبرد انگار نه انگار اصلا با کسی بوده ،... اومدم بیرون بعد ملیحه پشت سرم اومد حوله خودشو داد اب بدنمو گرفتم اما موهای جفتمون خیس خیس بود ، اشاره کرد به سمت مبل حرف نمیزدیک که یه موقع دخترش ایدا بیدار نشه ، ارومو بی صدا به سمت مبلا رفتیم ، تا رسیدیم نشست جلو مبل دوستشو انداخت رو مبل کونشو داد بالا میخواستم برم بخوررم ، گفت نه فقط بکن دارم میمیرم ، بکن توش ، فقط بکن توش ، انقدر حالش خراب بود که سرشم گذاشتع بود رو مبلو تند تند زمزمه میکرد ، بردم سر کوسش گذاشتم چنان حرارت داشت که میخواست ابم بیاد ، ذهنمو پرت کردم سر یه چیز دیگه خیانت نیوشا ، اون حس نفرت ، میخواستم فقط الان این دیوث نیاد ، شب اول سکس ابروم خییییلی بد میرفت ، کردم تو واااااااااااای تمام ذهنیتم پاره شد اخخخخخخ کوصکش چه کوص داغی چقدر تنگه مگه از کی ندادی ، گفت حرف نزن فقط بکن الان ۹ ماه با هیچکس نیستم ، اخخخخ بکن پیمان ، پیمان بکن زنت رفت پیش یکی دیگه تو هم خوب خودتو خالی کن من در اختیارتم زنت به یکی دیگه میده من قدرتو میدونم ، ای پیمان ایییییییی اروم کیرمو عقب جلو میکردم پشت رون پام سفت شده بود میخواست بیاد ، بهخودم گفتم بیاد نمیخوابه انقدر میخواد ولش تند میزنم بیادم متوجه نمیشه بعد میرم براش اورژانسی چیزی میخرم ، کمرشو گرفتمو تند زدم سه تا بیشتر نزدم که ابم پرید تو کصش بدم شل تر شد ولی وا نستادم ادامه دادم نباید کم میوردم ، بوی ابش خییییلی تند بود مشخص بود مدت زمان زیاد سکس نکرده اونقدر تو لرز بود که نمیفهمیدم چندبار ارضا شده یا اصلا داره ارضا میشه یا نه ، من کمر اول که میاد رو کمر دوم دیکه اورتم ، دیگه نمیاد تا خودم بخوام ، چشم به سوراخ کونش بود اما انقدر کوصش داغو تنگ بود گفتم ولش بزار امشب خوب لذتشو ببره از بار بعدی سوراخ کونشو باز میکنم الان نمیشه ، یکم خیمه زدم روشو سینشم گرفتم ، اومدم بخوابونمش به بغل که کنارش بخوابمو تو کوسش بزارم لنگشو دادم هوا دیدم انقدر کونش گندس اصلا کیرم به کوصشش نمیرسه !! یه دست انداختم دیدم کیر توش حداقل هفت سانت کم داشتم ، اصلا کونش اجازه نمیداد واقعا بزرگ بود تو همون حالت چرخوندمش اومدم روش ، خودش متوجه شد خندش گرفت منم با خنده اون خندم گرفت گفتم کونت بزرگه خو چه کنم ... اوووف سینه هاش خیییلی باحال بود افتاده بود یه ورش تو دستم که گرفتم سفت خوش فرم بود سفتیش یه طوری بود که حالتشو از دست نمیداد تو دستم میدونین بعضی سینه ها تو دستت که میاد دیگه گرد نیست باید طرف یه طوری بگیره گرد بشه اما سینه این گرد و نازو خوشگل بود ، با سر سینه های باد کرده بیست دقیقه تو همون حالت کردمو خوردم اخر سر اب دومم اومد ریختم رو شکمش بعد که اروم شد اومدم پایین شروع کردم به خوردن کوصش هم شدیدن بوی اب کمرمو میداد هم بوی اب تندشو یکم خوردم دیگه کشش نداد ابش تند بود گفتم ولش سری بعد، بلند شدمو دوباره رفتیم حموم ، ساعت ۳ نصفه شب بود ، همونجا برام پتو و متکا اورد همدیگر و بغل کردیم تا صبح خوابیدیم ، صبح با صدای بلند ایدا بلند شدم که داشت با ملیحه بحث میکرد ملیحه اروم و یواشتر حرف میزد انگار داشت وادارش میکرد اروم تر حرف بزنه اما ایدا توجهی نمیکرد و خواستشو بلندتر میگفت چرا اومده اینجا چرا ؟! ملیحه هم اروم میگفت نمیزارم صدمه ای بهت بزنه قول میدم ، اون مرد خوبیه ، یه نگاه به ساعت دستم کردم دیدم ساعت ۷:۳۰ صبح ، بلند شدم گوشی تپ جیبمو برداشتم شرتم یه ور پذیرایی بود لباسامو پوشیدم ۲۷ بار مادر خانومم زنگ زده بود ۱۵ بار بابام چندین بار بقیه شریکمم چند باری زنگ زده بود بهش زنگ زدم گفت کجایی همه نگرانت بودن فکر کردن رفتی بلایی سر خودت بیاری گفتم گوشیم سایلنت بوده اره حالم که خوب نیست ولی خو بلا سر خودم نیوردم ....ادامه دارد
King_mehran: داداشی منم مثل خودت بدنسازم مربی امخیلی دوس دارم ی ارتباطي باهم داشته باشیم البته اگر وقت داری ی کم صحبت کنیم باهم از صحبت هایی ک بین داستان مینویسی مشخص شخصیت کاملی داری و ادم پری هستیالبته اگ افتخار بدی مارو لایق بدونییه ایدی پیجی چیزی پیام کن برام King_mehran: داداشی منم مثل خودت بدنسازم مربی امخیلی دوس دارم ی ارتباطي باهم داشته باشیم البته اگر وقت داری ی کم صحبت کنیم باهم از صحبت هایی ک بین داستان مینویسی مشخص شخصیت کاملی داری و ادم پری هستیالبته اگ افتخار بدی مارو لایق بدونییه ایدی پیجی چیزی پیام کن برام داداش مخلصم این حرفا چیه ، من که الان دیگه بدنی برام نمونده از قدو هیکل فقط قدشو دارم ولی خوب الان نمیتونم با کسی بحرفم تا یکم شرایطم اوکی شه هنوز هم مشکلاتی هست که. داره اروم اروم مرتفع میشه و الان تو همین چالش هم نوشتنو شروع کردم حتما خوشحال میشم از هم صحبتیت ، مطمن باش اوکی شم یکم بهت پیام میدم یا ایمیل میدم ، مرسی که میخونی