انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

حقارت یک صدف


مرد

 

داستان سکسی: حقارت یک صدف


پارت هفتم

انگشتش رو در آورد و توی یک حرکت برگردوندم. مانتوم رو از وسط پاره کرد و با دیدن سوتین قرمز و سینه های خوش فرمم جون کشداری گفت و با باز کردن سوتینم شروع به مالیدن سینه های گردم کرد.
دست و پا میزدم تا آزاد بشم اما هر بار با کتک من رو نگه می‌داشت. دیگه جونی برام نمونده بود که دستش رو روی کصم گذاشت. با اشک به اون شخص نگاه کردم. پاهام رو تا آخر باز کرد.
- جووون تو چی بودی و نمی‌دونستم.
سرش رو نزدیک کرد و میک محکمی به چوچولم زد. داشتم از گریه جون می‌دادم که یهو دیدم سنگینی اون شخص از روم برداشته شد.
به زور طوری که چشامم نمی‌دید به رو به رو نگاه کردم که آرشام رو دیدم. هم تعجب کرده بودم هم خدارو شکر می‌کردم بلایی سرم نیومده. نمی‌تونستم کاری بکنم فقط صدای داد و بیداد آرشام و غلط کردم های اون شخص میومد.
وابت لخت بودنم خجالت می کشیدم ولی از شوک نمی‌دونستم چیکار کنم. نمی‌خواستم آرشام من رو تو این حالت ببینه که دیدم اومد سمتم و نگاهی به بدنم کرد. چشم هاش رو بست و خم شد و از پشت دستم رو باز کرد. از نگاه کردن بهش خجالت می کشیدم. شالم رو از دهنم باز کرد و منو تو بغلش گرفت.
پیراهنش چنگ زدم و با صدای بلند زدم زیر گریه.
+واقعا....ممنونم...آقای...دادکان...اگه شما نبودید....
- هیش، من که کاری نکردم صدف خانوم آروم لطفا باشید همه چیز تموم شد.
لباس هام رو درست کرد و سریع من رو از کافی شاپ برد بیرون و سوار ماشینم کرد. در رو بست که رها با سرعت به طرفمون اومد و با دیدن آرشام گفت:
- اقای دادکان چی‌شده؟صدف رو از کجا پیدا کردید؟کجا می‌بریدش؟
+ چیزی نیست، شما وسایل هاشون رو بدید به من، حال ایشون مساعد نیست و ازتون خواهش می‌کنم کسی راجب این مسئله چیزی نفهمه.
رها سرش رو تکون داد و با ناراحتی نگاهم کرد.
_صدف، صد بار گفتم انقدر خوشتیپ نکن، ببین چی‌شد اخه!
با شنیدن این حرف یاده چند دقیقه پیش افتادم و گریه‌ام دوباره شروع شد.
آرشام سوار ماشین شد و با ناراحتی نگاهم کرد.
+خانوم دوستتون حالش خوب نیست، شما بدترش نکنید و همونطور که گفتم حرف هام یادتون باشه.
ماشین رو روشن کرد و سریع از اونجا دور شدیم.
چون مانتوم پاره شده بود با بدبختی جلوش رو گرفته بودم که تکون نخوره..


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد /فریبنده زاد و فریبا بمیرد
     
  ویرایش شده توسط: Mmele   
مرد

 
حقارت یک صدف

پارت هشتم

آرشام سعی می‌کرد کمتر بهم نگاه کنه اما من از خجالت داشتم جلوش آب می‌شدم. از پنجره به بیرون نگاه کردم.
نمی‌دونم داشت کجا میرفت اما چیزی که برام عجیبه اینه که آرشام تو کافه چیکار می‌کرد؟
سرم رو انداخته بودم پایین که آرشام گفت:
- نمی‌خواد انقدر خجالت بکشی، چند دقیقه پیش همش رو دیدم.
لبم رو محکم گاز گرفتم. هم عصبی بودم هم خوشحال، حال خودم رو درک نمی‌کردم.
+ میشه لطفا کنید منو ببرید فروشگاه؟ چون مانتوم دیگه قابل استفاده نیست.
- حتما، اتفاقا یه جای خوب و سراغ دارم.
زیر لب ممنونی میگم که فکر کنم فقط خودم شنیدم.
چند دقیقه بعد کنار یه مرکز خرید بزرگ وایساد و گفت:
- تو پیاده نشو،بدنت دیده میشه.
داشتم حرفش رو تحلیل می‌کردم که در سمت من باز شد و محکم منو تو بغلش گرفت.
با این کارش حس کردم یه لحظه نتونستم نفس بکشم و از ترسم یقیش رو چنگ زدم.
سرم رو به سینش چسبوندم و چیزی نگفتم.
احساس کردم که لبخند زد اما سریع محو شد.
وارد فروشگاه شد و به طبقه بالا رفت. همه با تعجب بهمون نگاه می‌کردن اما برام مهم نبود چون از بوی عطرش مست شده بودم و چشام رو بسته بودم. تو حال خودم بودم که گفت:
- خوش می‌گذره؟
+ خیر اصلا هم خوش نمی‌گذره چون این حالت رو دارم ضعف کردم.
خواستم از بغلش بیام بیرون که گفت:
_خوب باشه خودتو لوس نکن خانوم کوچولو، تو که نمی‌خوای از بغلم بیای پایین همه ببیننت، هوم؟
با این حرفش به اطراف نگاه کردم و خودم رو محکم تر چسبوندم بهش که خنده اش بلند شد.
با حرص نگاهش کردم که وارد مغازه ایی شد.
- به سلام آقا آرشام، از این طرف ها پسر؟
+ سلام داداش، می‌دونی دیگه سرم شلوغه، وگرنه که من همیشه بهت سر می‌زدم.
- آره یادمه!
اون پسر که اسمش و هم نمی‌دونستم بهم نگاه کرد و رو به آرشام گفت:
- داداش معرفی نمی‌کنی ؟
+ اوه یادم رفت. ایشون دوست دخترم و همسر آینده ام صدف هستش.
با شنیدن این حرف به گوش هام اعتماد نداشتم و با تعجب به آرشام خیره شدم. این چی میگفت؟! همسر آینده؟ دوست دختر؟ بابا یکی به این بگه بخدا شاگردش هستم.
- مبارکه پس آقا آرشام، منتظر یه عروسی هستم دیگه.
+ بله بله، خوب آقا علی یه مانتو خوب برای ایشون می‌خواستم.
- حتما، دنبالم بیاین نشونتون بدم.
آرشام خم شد درِ گوشم و گفت :
- صدف خانوم شما نمی‌تونی با من بیای، باید ببرمت تو اتاق پرو، این شاخ هایی هم که در آوردی رو بزار تو.
با چشمای خندون خیره شد بهم که با یک مشت محکم ازش پذیرایی کردم..


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد /فریبنده زاد و فریبا بمیرد
     
  
مرد

 
حقارت یک صدف

پارت نهم

منم دوست داشتم برم مانتو ببینم ولی خوب، لخت که نمیشه. منو و داخل اتاق گذاشت و رفت.
همینطور روی صندلی نشسته بودم که با یه عالمه مانتو اومد داخل اتاق.
+ وای آقای دادکان چخبره؟ من یدونه مانتو می‌خواستم.
- شما چقدر عجله‌ایی هستی خانوم، بپوش ببینم کدومش خوبه!
با لجبازی بهش نگاه کردم و گفتم:
+ اون وقت چرا شما باید بگی کدوم خوبه کدوم بد؟
_چون دلم می‌خواد، حرفی هم نباشه زود باش بپوش.
زبونم رو براش بیرون آوردم و پشتم رو بهش کردم.
+احیاناً اگر زحمتی نیست و ناراحت نمی‌شید برید بیرون.
- نگو از اینکه من اینجام خجالت می‌کشی.
+ برو بیرون ببینم.
دستش رو به علامت تسلیم بالا آورد و جواب داد:
- باشه باشه، فقط جیغ نزن من پشت در منتظر می‌مونم.
هوف فقط می‌خواد آدم رو حرص بده. تک تک مانتو ها رو اونجا پوشیدم و در آوردم. نمیدونم چندتا آورده بود فقط می‌دونم از بس در اوردم و پوشیدم حس می‌کردم بازوهام از کار افتاده.
یه مانتو رو پوشیدم که رنگش آبی کاربنی بود و روی آستین هاش حریر کار شده بود و چشمم رو گرفت. آرشام رو صدا زدم بیاد تو.
- اقای دادکان میشه بیاید داخل.
از حرفم ی‌ک ثانیه نگذشته بود که سریع اومد تو و در رو بست.
عین مدل ها یه چرخی زدم و روبه بهش گفتم:
+ چطوره؟ من ک خیلی دوسش دارم. می‌خواستم نظر شما رو هم بدونم.
سرم رو آوردم بالا که دیدم با اخم خیره شده به وسط سینم، دستش رو لای موهاش کشید و سعی کرد عصبانیتتش رو پنهان کنه. با صدایی که سعی می‌کرد عادی باشه گفت:
- اینا چیه زده بیرون؟ میشه توضیح بدی!
از این حرفش و کارش تعجب کردم. آخه این چرا باید عصبی بشه؟ فکر کنم جدی باور کرده دوست دخترشم.
- چیه مگه؟ ایرادش چیه؟ خیلی هم دوستش دارم و همین رو می‌خوام.
با عصبانیت اومد جلوم وایساد و گفت:
- تو غلط می‌کنی. من می‌گم نه یعنی نه، فهمیدی؟
+ شما کی باشی که بهم بگی چیکار کنم چیکار نکنم؟ من دوستش دارم و همین رو می‌خوام.
من رو محکم هول داد به دیوار و خودش رو بهم چسبوند و گفت:
+ که اینطور، سر خود شد شاهزاده! شاید مادرت عین خیالش نباشه تو چه غلطی می‌کنی ولی الان با منی و آبروت هم برام مهمه، الان بهت ثابت می‌کنم من کی هستم.
با عصبانیت بهش خیره شدم و به سینش ضربه ای محکم زدم و گفتم:
+ تو هیچکس من نیستی این رو خوب تو گوشت....
نزاشت حرفم رو تموم کنم و محکم لبش رو روی لبم گذاشت.
با این کارش انگار برق بهم وصل کردن، شوکه شده بهش نگاه کردم. اما اون با عصبانیت داشت منو می‌بوسید.
دستم رو گذاشتم روی سینش تا شاید بتونم از خودم دورش کنم اما بی فایده بود. چشمام رو بستم و توی اون بوسش غرق لذت شدم، اما سعی می‌کردم چیزی از حس و حالم بروز ندم.
بعد از چند دقیقه که نفس کم آوردم سرم رو کج کردم و تند تند نفس می‌زدم.
هم عصبی بودم هم خوشحال. با عصبانیت رو کردم بهش و گفتم:
+تو با چه حقی منو می بوسی ها؟ تو فقط استادم هستی همین!
_من هر کاری که دلم بخواد می‌کنم.
سرش رو نزدیک گوشم کرد و ادامه داد:
_به خصوص با دخترک چموشی مثل تو!
این یعنی قبلا هم یکی رو بوسیده. جلوی مانتو رو بستم و بدون اینکه حرفی بزنم از فروشگاه بیرون اومدم.
حقته پسره بیشور، خودت حساب می‌کنی حالت جا بیاد.
سریع از مرکز خرید خارج شدم و خودم رو به خیابون اصلی رسوندم.
دستم رو تکون دادم و سوار یه تاکسی شدم. آدرس خونه رو بهش دادم و از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم. دستم رو روی لبم کشیدم.
هنوز نمی‌تونستم باور کنم که آرشام دادکان منو بوسیده باشه. روز اولی چه اتفاق هایی برام افتاد. خدا بقیش رو به خیر کنه!
ساعت از هشت گذشته بود که به خونه رسیدم. در رو باز کردم و...


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد /فریبنده زاد و فریبا بمیرد
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
حقارت یک صدف

پارت دهم

در رو باز کردم و کیفم رو پرت کردم روی مبل، نفس عمیقی کشیدم و به ساعت نگاه کردم.
یاخدا چطوری ساعت ده شد.
سمت کیفم رفتم و گوشیم رو از توش در آوردم و نشستم روی مبل، با دیدن شصت و هشت تا میس کال از یک ناشناس، چشام گرد شد. ۲ تا میس کال هم از مامان داشتم. هه معلوم نیست چی‌ شده که زنگ زده.
به مامان زنگ زدم که بعد سه تا بوق جواب داد:
- کجا بودی جواب نمی‌دادی؟
هه حتی سلامم نمی‌کنه.
+ سلام، خواب بودم. چطور؟
- هیچی می‌خواستم بهت بگم من دو سه هفته نیستم. ترکیه‌ام، کاری داشتی به مرضیه خانوم بگو و مراقب خودت باش.
دیگه برام عادی شده بود. حس می‌کردم دارم مستقل زندگی می‌کنم.
+‌ باشه خوش بگذره شب خوش.
- بای!
گوشی رو کنارم گذاشتم و سرم رو تو دستام گرفتم.
من چه گناهی کردم که زندگیم این شده؟ اخه چرا؟ چرا مادر من باید بعد جدایی از پدرم بشه یک... هوووف، خدایا خودت کمکم کن.
بعد چند دقیقه صدای زنگ گوشیم بلند شد. گوشی رو از کنارم برداشتم و دیدم همون شماره داره باهام تماس می‌گیره.
+الو
- زهر مار الو، دختره بیشعور، چرا جواب نمیدی؟ معلومه کدوم گوری هستی؟ همونطوری ول می‌کنی میری؟
با دادهایی که میزد از پشت گوشی قلبم وایساد. اگه رو در رو بودیم قطعا سکته رو می‌کردم.
+ به تو هیچ ربطی نداره آقای آرشام دادکان! من هرکاری که بخوام می‌کنم. دیگه هم باهام تماس نگیر.
- تو غلط کردی! همین الان بیا دم در ببینم.
قبل از اینکه چیزی بهش بگم گوشی رو قطع کرد. اداش رو در آوردم و رفتم سمت حموم، شیر آب رو باز کردم و وان رو پر کردم. موهام رو از بالا بستم و نشستم توی وان، دستم رو روی بدنم کشیدم.
ای‌خدا، چی می‌شد یه ارباب خوب و دل خواهم رو پیدا می‌کردم؟ دیگه خسته شدم.
به بغل های وان نگاه کردم که با دیدن گیره های لباس چشام برق زد. چهارتاش رو برداشتم و با لذت بهش خیره شدم. نمیدونم یهو چم شده بود ولی دلم تنبیه می‌خواست. ارباب که فعلا نداشتم پس خودم خودم رو تنبیه می‌کنم. از توی حموم به ساعت روی دیوار اتاقم نگاه کردم. خوب دیگه تا الان آقا ارشامم رفته خونش و منتظر من نیست. پسره پروو دستور میده.
موهام رو از هم باز کردم و لبه وان گذاشتم. دستم رو روی کصم کشیدم و آوردم روی سینه‌هام، نوک سینه هام رو آروم کشیدم. یکی از گیره هارو برداشتم و روی نوک سینم زدم. همزمان با زدنش به سینم درد لذت بخشی اعماق وجودم رو گرفت و آه از نهادم بلند شدم. به سینه سمت چپم هم گیره زدم و نوکشون رو با دستم کشیدم. آه شت،
دستم رو روی کصم کشیدم و چک محکمی روش زدم .آهه، شروع کردم به مالیدن چوچولم. شامپو بدن رو از بغل وان برداشتم و ریختم روم، دستم رو کشیدم روی کصم و تند تند شروع به مالیدنش کردم. لبم رو محکم گاز گرفتم و نوک سینم رو محکم کشیدم و تکون دادم.
دست از مالیدن برداشتم و شروع کردم به چک زدن روش، اوف چه سوزشی داره، آه فاک.
یه دونه گیره دیگه برداشتم و زدم به چوچولم، زدنش همانا درد و سوزش زیادش همانا، جیغ زدم و کمرم رو بلند کردم و محکم زدم به آب، برای یک لحظه جون از بدنم خارج شد. با درد زیاد به حالت قبل برگشتم و به سینه هام چک زدم. با لرزشش هر لحظه به لذتم اضافه می‌شد. چشام رو بسته بودم و تو حال خودم نبودم که یهو چیزی توی حموم افتاد.
با ترس چشام رو باز کردم که با دیدن آرشام کم بود سکته کنم.
سریع خودم رو توی وان قایم کردم و با کف همه جای بدنم رو پوشوندم..


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد /فریبنده زاد و فریبا بمیرد
     
  
مرد

 
سلام این داستان داستان جالبی هست اما سوال اینجاست که آیا این داستان که در تلگرام گذاشته میشه با اجازه نویسنده تو لوتی قرار میگیره یا خود نویسنده این داستان رو اینجا قرار میده؟‍
     
  
مرد

 
حقارت یک صدف
پارت یازدهم

+ تو اینجا، تو خونه‌ی من، چه غلطی می‌کنی؟
ساکت وایساد بود و خیره به من بود. از عصبانیت داشتم منفجر می‌شدم. خدایا منو بکش راحتم کن.
+ چیه؟ آدم ندیدی؟ میگم اینجا چه غلطی می‌کنی آقای دادکان؟ بی اجازه چرا وارد خونه شدی؟
انگار تازه از شوک برگشت. پشتش رو به من کرد و گفت:
- ببخشید...شرمنده‌ام خانوم، میشه باهاتون صحبت کنم؟
سریع از حموم بیرون رفت و در اتاق رو بست.
لعنت بهت آرشام لعنت، حتما باید منو تو این موقعیت می‌دیدی؟ اصلا اینجا چه غلطی می‌کرد؟
گیره هارو با عصبانیت در آوردم که حس کردم نوک سینه‌هام داره می‌سوزه، نگاهی بهشون کردم که دیدم بله، خون اومده! از وان بلند شدم و رفتم زیر دوش، خودم رو گربه شوری کردم و حوله تن پوشم رو پوشیدم و بیرون اومدم.
با عصبانیت از اتاقم خارج شدم و با دیدن آرشام که روی مبل نشسته بود نزدیکش شدم و محکم زدم تو گوشش.
+ ببین آقای دادکان، برام مهم نیست تو نامحرمی و هر چیز دیگه ولی این رو بدون که حق نداری وارد حریم خصوصی کسی بشی.
سرش رو انداخت پایین و دستش رو روی صورتش گذاشت.
- خیلی شرمنده‌ام صدف خانوم، ببخشید، چون اون موقع که گفتم بیاید نیومدید و می‌دونستم مادرتون نیست وارد خونه شدم، ولی شما درست می‌گید کارم درست نبوده. بازم معذرت می‌خوام.
جای انگشت‌هام روی صورتش خودنمایی می‌کرد.
دلم براش سوخت، به سمت آشپزخونه رفتم و براش یک لیوان آب ریختم و سمتش گرفتم.
+ بفرمائید، یکم آب بخورید.
با صدای گرفته گفت:
- نه مرسی، من با اجازتون برم. باز منو ببخشید.
نشستم روبه روش و گفتم:
+ بله می‌دونم کارتون اشتباه بود ولی الان اگه شما از در برید بیرون برامون حرف در میارن، پس لطفا تا صبح همینجا باشید.
سیبک گلوش تکون خورد. بدون اینکه نگاهی بهم بکنه جواب داد:
- بله، هر چی شما بگید.
آروم خندیدم، چه پسر حرف گوش کنی شده بود!
+ منتظر باشید تا برگردم.
به سمت اتاقم رفتم و حوله رو در آوردم. بدنم رو خشک کردم و به سمت کمد رفتم. الحمدالله یه لباس پوشیده هم نداشتم؛ همه تنگ و کوتاه، چطوری جلو آرشام اینارو بپوشم؟
یه شلوارک لی که تا روی رون بود در آوردم. فکر کنم این از همه بهتر بود اونا خیلی ...
به لباس هام نگاه کردم که با دیدن لباس قرمز آستین کوتاه چشام برق زد. سوتین نپوشیدم چون سینه هام زخم شده بود اونم بخاطر یه دیوونه به تمام معنا.
حوله رو پیچیدم دور موهام و از اتاق بیرون رفتم که دیدم سرش تو گوشیه و عین خیالش نیست.
+ آقای دادکان متاسفانه شما باید اینجا بخوابید، چون روی تختم حساسم.
اصلا حساس نبودم و این یه بهونه بود. چون می‌ترسیدم کار دست خودمون بدیم. وای خاک به سرت صدف، این چه فکر هاییه که می‌کنی.
سرش رو از گوشی بلند کرد و تا خواست حرفی بزنه به بدنم خیره شد.
نشستم جلوش و پا رو پام انداختم و شروع کردم به خشک کردن موهام.
+ چیزی شده آقا آرشام؟
انگار که زبونش گرفته باشه گفت:
- هی..هیچی...چیزی نیست...ببخشید خانوم یه سوالی دارم.
+بله؟ بپرسید.
با تردید خیره شد تو چشام و گفت:
_شما عضو BDSM هستید؟
از سوال تعجب کردم. کم پیش می‌اومد که کسی متوجه بشه اصلا معنی BDSM چیه، اما حالا آرشام داشت از من می‌پرسید نمی‌دونستم چی بگم که یهو گفت...
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد /فریبنده زاد و فریبا بمیرد
     
  
مرد

 
حقارت یک صدف
#پارت دوازدهم

- با صحنه‌ایی که دیدم به ذهنم رسید شما جزو اون دسته باشی.
نمی‌دونستم چی بگم. پیش خودم تحلیل می‌کردم که اگر بفهمه من اسلیو هستم چی میشه؟ از عواقبش می‌ترسیدم. دلم رو زدم به دریا و گفتم:
+ بله آقا آرشام، درست فکر کردین، من عضو اون گروه هستم و گرایشمم اسلیو هست، شما چی؟ چطور به این فکر افتادی؟
تو چشام خیره شد و با لحن آرومی گفت:
- چون اون صحنه‌ایی که دیدم خیلی خاص بود.

داشتم از تعجب شاخ در می‌آوردم. به تکون دادن سرم اکتفا کردم و بحث رو عوض کردم.
+ ببخشید اصلا حواسم به ساعت نبود، چی دوست دارید درست کنم براتون؟
- زحمت نکش صدف خانوم، سفارش میدم.
+ وا، این چه کاریه؟ شما مهمون من هستی نمیشه که!
- چی نمیشه؟ خوب هم میشه. نگران نباش.
با لبخند نگاهش کردم که یهو یاد فردا صبح که امتحان شیمی دارم افتادم. محکم زدم رو پیشونیم و گفتم:
+ وای آقا آرشام، میاید بهم درس یاد بدید؟ من فردا امتحان دارم هیچی نخوندم.رلطفا باهام دوره کنید.
همینطور تند تند داشتم حرف می‌زدم که خندش گرفت و گفت:
- باشه باشه، آروم باش، هول نشو، همه چیز رو یادت میدم.
با خوشحالی نگاهش کردم. درست عین بچه های دوساله ذوق کرده بودم.
+ باشه، پس من میرم کتاب هام رو بیارم.
اینو گفتم و سریع رفتم تو اتاق، کتاب شیمی، دفتر و خودکار رو برداشتم. خودم رو از تو اتاق پرت کردم بیرون که دیدم داره با تلفن صحبت می‌کنه و غذا سفارش میده. نمی‌دونم دلیل این همه هول بودنم چی بود؟
نشستم رو مبل و منتظرش شدم تا تلفنش تموم بشه و بیاد.
- خوب، می‌بینم که آماده‌ای صدف خانوم.
+ بله بله، خیلی وقته آماده‌ام.
نشست کنارم، انقدر فاصله بینمون کم بود که می‌تونستم داغی نفس هاش رو احساس کنم .
کتاب رو باز کرد و قبل از اینکه درس رو شروع کنه با شیطنت گفت:
- صدف خانوم به این میگن کلاس خصوصی ها، هزینش رو باید بدی!
+ چی؟ چه هزینه‌ایی؟ اصلا مگه چقدر میشه؟
ابروهاش رو انداخت بالا و با لبخند دندون نمایی گفت:
- آخرش خودم بهت میگم. الان نمیشه.
با تعجب داشتم نگاهش می‌کردم که شروع کرد با جدیت درس دادن.
انقدر سرگرم درس شده بودم که یادم رفت نشستم کنارش و انگار نه انگار بهش چسبیدم.
بعد از یک ساعتِ تموم درس دادن با گیج بازی های من و هول بودنم تموم شد که گفت:
- خوب حالا وقت هزینه است. زود باش ببینم.
+ خوب چقدر میشه؟ بگید پرداخت کنم.
هولم داد رو مبل و گفت:
+ نمی‌دونم بعداً از این کارم پشیمون میشم یا نه، اما هرچی که الان اتفاق افتاد رو فراموش کن.
داشتم حرفش رو پیش خودم تجزیه و تحلیل میکردم که لبش رو گذاشت رو لبم و دستش رو کرد لای موهام..
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد /فریبنده زاد و فریبا بمیرد
     
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
داستان سکسی ایرانی

حقارت یک صدف


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA