داستان سکسی: حقارت یک صدف
پارت هفتم
انگشتش رو در آورد و توی یک حرکت برگردوندم. مانتوم رو از وسط پاره کرد و با دیدن سوتین قرمز و سینه های خوش فرمم جون کشداری گفت و با باز کردن سوتینم شروع به مالیدن سینه های گردم کرد.
دست و پا میزدم تا آزاد بشم اما هر بار با کتک من رو نگه میداشت. دیگه جونی برام نمونده بود که دستش رو روی کصم گذاشت. با اشک به اون شخص نگاه کردم. پاهام رو تا آخر باز کرد.
- جووون تو چی بودی و نمیدونستم.
سرش رو نزدیک کرد و میک محکمی به چوچولم زد. داشتم از گریه جون میدادم که یهو دیدم سنگینی اون شخص از روم برداشته شد.
به زور طوری که چشامم نمیدید به رو به رو نگاه کردم که آرشام رو دیدم. هم تعجب کرده بودم هم خدارو شکر میکردم بلایی سرم نیومده. نمیتونستم کاری بکنم فقط صدای داد و بیداد آرشام و غلط کردم های اون شخص میومد.
وابت لخت بودنم خجالت می کشیدم ولی از شوک نمیدونستم چیکار کنم. نمیخواستم آرشام من رو تو این حالت ببینه که دیدم اومد سمتم و نگاهی به بدنم کرد. چشم هاش رو بست و خم شد و از پشت دستم رو باز کرد. از نگاه کردن بهش خجالت می کشیدم. شالم رو از دهنم باز کرد و منو تو بغلش گرفت.
پیراهنش چنگ زدم و با صدای بلند زدم زیر گریه.
+واقعا....ممنونم...آقای...دادکان...اگه شما نبودید....
- هیش، من که کاری نکردم صدف خانوم آروم لطفا باشید همه چیز تموم شد.
لباس هام رو درست کرد و سریع من رو از کافی شاپ برد بیرون و سوار ماشینم کرد. در رو بست که رها با سرعت به طرفمون اومد و با دیدن آرشام گفت:
- اقای دادکان چیشده؟صدف رو از کجا پیدا کردید؟کجا میبریدش؟
+ چیزی نیست، شما وسایل هاشون رو بدید به من، حال ایشون مساعد نیست و ازتون خواهش میکنم کسی راجب این مسئله چیزی نفهمه.
رها سرش رو تکون داد و با ناراحتی نگاهم کرد.
_صدف، صد بار گفتم انقدر خوشتیپ نکن، ببین چیشد اخه!
با شنیدن این حرف یاده چند دقیقه پیش افتادم و گریهام دوباره شروع شد.
آرشام سوار ماشین شد و با ناراحتی نگاهم کرد.
+خانوم دوستتون حالش خوب نیست، شما بدترش نکنید و همونطور که گفتم حرف هام یادتون باشه.
ماشین رو روشن کرد و سریع از اونجا دور شدیم.
چون مانتوم پاره شده بود با بدبختی جلوش رو گرفته بودم که تکون نخوره..