پر از زندگی
قسمت دوم
نشسته بودم تو کافه و تو فکر فرو رفته بودم داشتم به دیروزو مرور میکردم، نمیدونم کجای کارم اشتباه بود باید همه چی درست پیش میرفت ولی نرفت، بجاش فقط آبروم پیش پسرم از بین رفت، الان داره درموردم چطور فکر میکنه.
من خیلی دلم برای قدیما تنگ شده بود اونروزا که آزاد بودم هر کاری دلم میخواست میکردم با هرکی دلم میخواست میخوابیدم ولی بعد از بزرگ شدن بچه ها دیگه همش تموم شد و شدم مرد زندگی شایدم بخاطر بچه ها نبود نمیدونم ولی من دیگه خسته شدم از قایم شدن دزدکی سکس کردن رو دوست ندارم.
منو دامادم محمد چند سال پیش با هم آشنا شدیم و با هم سکس میکردیم، سال پیش محمد از دخترم رویا خوشش اومد منم دیدم پسر خوبیه بهش اجازه دادم باهاش ازدواج کنه و الآنم دامادمه ولی هنوزم دزدکی با هم میخوابیم، چند روز پیش یه فکر احمقانه به سرم زد که کاش نمیزد تصمیم گرفتم پسرم سعید رو وارد رابطه خودم با محمد کنم آخه خسته شده بودم از قایم شدن سعید هم همیشه پیشم بود تو شرکت خونه، میدونستم توی بچگیاش کونی بوده و با چند نفر خوابیده گفتم شاید هنوزم کونش بخواره و دلش بخواد واسه همین نقشه ریختم تا بیاد وسط ظهر مچمو بگیره میدونستم ماشینش خرابه و باید ببره تعمیر گاه واسه همین کارت عابر بانکشو دزدیدم وقتی رفت برای تعمیر ماشینش بردم گذاشتم تو جیب یکی از شلواراش، میخواستم وقتی منو محمد داریم با هم سکس میکنیم پسرم سعید درو باز کنه بیاد توی اتاق و مچمو بگیره منم بکشمش وسط سکس و سه نفری با هم سکس کنیم ولی درو باز نکرد منم هرچی سرو صدا کردم بیفایده بود آخرشم رفت توی اشپزخونه قایم شد پسره ترسوی بیعرضه.
واقعا نقشم احمقانه بود، تو همین فکرا بودم که صاحب کافه قهوه ای که سفارش داده بودم رو آورد قهوه رو برداشتم یکم خوردمش خیلی قهوه عالیی درست میکنه، تلفنم زنگ خورد، برداشتم دیدم سعید زنگ زده جواب دادم گفت که یه مشکل توی سیستم کامپیوتر پیش اومده نمیتونه ازش سر در بیاره میای یه نگاه بندازی، منم گفتم باشه و گوشی رو قطع کردم حالت نگرانی رو از صداش میشد فهمید، قهوم رو خوردم پاشدم رفتم شرکت، وارد شدم شرکت ما یه شرکت واردات صادرات کوچیکه اونم تو طبقه سوم یه ساختمون اندازه یه مغازه بزرگه چنتا اتاقو چندتا کارمند داریم بعضی چیزا رو به صورت محدود صادر میکنیم آخه یجورایی از کار زیاد خسته شدم و کارم رو محدود کردم بجاش یه باشگاه بدن سازی باز کردم مخصوص بانوان که سمانه اونو اداره میکنه و واقعا هم درآمد خوبی داره.
وارد شرکت شدم به همه سلام کردم اما سرد و بی روح میخواستم سعید رو امتحان کنم سعید از اتاق من اومد بیرون یه سلام خشک و بیروح بهش تحویل دادم نگرانی از سرتاپاش سرازیر میشد گفت یه مشکل تو سیستم حسابداری هست رفتم پای کامپیوتر منشی آخه منشی همون حسابداره، مشکلی که تو سیستم بود خیلی ساده بود و سعید به راحتی میتونست حلش کنه ولی منو کشونده بود اینجا معلوم بود خیلی نگرانه، مشکلو حل کردم و گفتم یه کاری دارم باید برم گفت بابا شب میای خونه
منم دیدم دیگه زیاد نگرانه گفتم باشه از شرکت اومدم بیرون سوار ماشین شدم تو کونم عروسی بود خیلی خوشحال بودم چون انگاری نقشم زیاد هم بد پیش نرفته بود تا شب تو خیابون ول چرخیدم شبو رفتم خونه تو راه خونه سمانه زنگ زد گوشیو برداشتم گفتم.
+سلام سارا خانوم چطوری عشقم؟
_سلام سامان خان معلوم هست کجایی دو روز نیستی بازم رفتی دنبال جنده بازی.
+نه عشقم نرفتم دنبال جنده بازی با یکی از تولید کننده ها مشکل پیدا کردیم داشتم اونو حل میکردم یکم فکرم مشغول اون بود.
_باشه عزیزم تو گفتی و منم باور کردم، حالا بیخیال منو سمانه دارم میریم خونه رویا آخر شب برمیگردیم غذا گذاشتم براتون رو گاز بخورین بشقابارم تمیز کن بزار تو ماشین ظرف شویی. باشه عزیزم؟
+باشه عزیزم عجله نکنین شب هم اگه خیلی دیر شد نیاین شبو همونجا بمونین.
_باشه ببینم چی میشه شب بخیر مرد تنهای شب.
+شب بخیر سارا جنده.
همیشه بهش میگم سارا جنده اونم حرصش میگیره کلی فحشم میده، رسیدم خونه میدونستم هیشکی نیست درو باز کردم رفتم تو حیاط عاشق حیاط خونمم همه درختاش مامانمو یادم میندازه نمیدونم بغیر اینجا کجا میتونم زندگی کنم، رسیدم دم در رفتم تو سعید نشسته بود تو حال و داشت سریال میدید، ما هنوزم خانواده ای شبا مشینیم پای سریال جلوی تلویزیون یجورایی مثل قدیما، دیدمش با یه حالت بیروح بهش سلام دادم اونم جوابمو داد، بدون هیچ حرفی رفتم تو اشپر خونه نشستم، واقعا خودم داشتم ازش خجالت میکشیدم، حالم واقعا بد شد کاش اون کارو نمیکردم یه بیست دقیقه ای تو آشپزخونه نشستم دیدم سعید اومد تو آشپز خونه رفت سر یخجال یه لیوان آب بخوره برگشت آبشو خورد انگاری میخواست یه حرفی بهم بزنه ولی نمیتوانست آخرش برگشت گفت خوبی بابا چخبرا، منم گفتم ممنون هیچ خبری نیست هنوزم حالت سردو بی روح داشتم ولی اینبار واقعا حالم بد بود، واسه اینکه بحثو عوض کنه گفت مامان شام گذاشته منم پاشدم
گفتم آره بزار سفره رو بچینم بخوریم اونم گفت منم کمک میکنم دو نفری با هم سفره رو چیدیم درحالی که سعید هیچوقت حوصله کمک کردن نداشت ولی امشب داشت کار میکرد، هردوتامون دلمون میخواست با هم حرف بزنیم ولی هیچکدوممون نمیتوانست سر حرفو باز کنه، نشستیم سر سفره غذا رو خوردیم هیچ حرفی نمیزدیم هردوتامون ساکت بودیم من سرمو انداخته بودم پایین چون به عنوان یه کونی نشسته بودم پیش پسرم واقعا ناراحت بودم دلم میخواست برگردم عقب بزرنم تو گوش خودم بگم نقشه احمقانه اییه. غذا رو خوردیم شروع کردیم به جمع کردن سفره بازم سعید بهم کمک کرد بعد از تموم شدن سی ثانیه سعید میخواست یه چیزی بگه نتونست بگه برگشت گفت من برم سریالمو ببینم گفتم باشه، وقتی داشت از آشپزخونه میرفت بیرون همه جراتمو یجا جمع کردم گفتم سعید، زود برگشت سمت من گفت چیه بابا چند ثانیه گذشت سرمو انداخته بودم پایین بعد گفتم هیچی بیخیال برگشت ولی نرفت سرم پایین بود سعید پشتش به من بود گفتم ببخشید از شدت ناراحتی چند قطره اشک از چشمام اومد آخه من یکم احساساتیم زود گریم میگیره سعید منو دید اومد جلو محکم بغلم کرد چسبوند به خودش گفت
دوستت دارم بابا دوستت دارم بابا مهم نیست چی شده من دوستت دارم، منم محکم بغلش کردم داشتم تو بغل پسرم گریه میکردم یک دقیقه همینجوری تو آشپزخونه همو بغل کردیم از هم جدا شدیم سعید مثل دخترا اشکامو از روی صورتم پاک میکرد، گفت بهترین بابای دنیا دوستت دارم، منم یه لبخند زدم بهش یجور خالی شده بودم سعید برگشت بهم گفت:
_ بابا بریم سریالو نگا کنیم؟
+سعید تا الان سریال تموم شده.
_اره خب راست میگی بابا
+سعید میشه با هم حرف بزنیم بریم بشینیم روی مبل
_باشه بابا
+سعید دیروز تو مارو دیدی؟
_اره بابا ولی هیچ ایرادی نداره یعنی به من ربطی نداره و هنوزم بابامی دوستت دارم یعنی میدونی میخوام یه چیزیو بگم که هیچ مشکلی نیست خیلی دوستت دارم همین!
+یعنی از دست بابات ناراحت نیستی بابات اون کارو کرده؟
_نه بابا ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم که اونم الان حالم خوبه به نظرم یجورایی هیچ ایرادی نداره هر کسی یه چیزایی رو دوست داره آخه میدونی یه چیزیو...، نه هیچی بیخیال فقط بگم هیچ ایرادی نداره ناراحت نباش.
+چیو میخواستی بگی؟
_هیچیو بابا بیخیال
+ نه بگو دیگه چیو
_بخدا هیچی بابا جون
+البته پسرم خودم یه چیزایی میدونم
_چیو میدونی بابا
+همون دیگه تو دوران بچگیت
_چیو از دوران بچگیم میدونی؟
+همون که رابطه همجنس بازی داشتی.
سعید با یه خنده همراه با شرمندگی گفت،
_تو از کجا میدنی
+خب تو پسرمی و من نشناسمت درموردت ندونم کی بدونه.
اینبار سعید سرشو انداخته بود پایین یه حالت خجالت زدگی داشت رفتم روی مبل به حالت نشسته بغلش کردم گفتم دوستت دارم اونم بغلم کرد گفت منم دوستت دارم بابا، محکم بغلش کرده بودم به خودم فشارش میدادم دیگه ناراحت نبودم خیلی هم حالم خوب بود که با پسرم حرف زدم همونجور که تو بغلم بود دلم میخواست لختش کنم برم لای پاش و کیر نازشو بکنم تو دهنم و کیرشو بخورم بعد بچپونم تو کونم اونم منو مثل وحشیا بکنه ابشم بریزه تو کونم.
بعد از یکم بغل کردن از هم جدا شدیم داشتیم میخندیدیم دستم روی شونه پسرم بود گفتم پسر یکی یدونه خودمی خیلی دوستت دارم اونم گفت دوستت دارم فکر کنم تو این چند دقیقه بیشتر از همه عمرم با پسرم بهش گفتم که دوستش دارم باید از این به بعد بیشتر بگم همینجوری داشتیم به هم نگاه میکردیم که در خونه باز شد سارا و سمانه بودن اومدن تو بهشون نگاه کردم گفتم چه زود اومدین، میگفتین صبر میکردیم با هم شام بخوریم، سمانه اومد یه بوس لب کوچیک بهم داد گفت بابا کارمون زود تموم شد داشتیم سبزی پاک میکردیم برای آش پختن. سارا اومد سمتم لبامو گذاشتم رو لباش یه لب جانانه ازش گرفتم بعد ولش کردم بعد لپ سعیدو بوس کرد سعید هم به شوخی اعتراض کرد منم میخوام سارا هم خندید گفت خفه خفه احمق بعد هممون خندیدیم.بوسیدن لب تو خونه ما یه چیز عادیه البته نه مثل فیلمای سوپر که همو میخورن ولی منو سارا جلوی بچه ها یک یا دو ثانیه لب همو میبوسیم، خیلی مهمه که بچه ها بدونن مامان باباشون عاشق همن، من لب سمانه و رویا رو هم میبوسم البته خیلی کوچیک مثل همون که لب بچه های کوچیکو میبوسین همونجوری، یه بوسه خیلی کوچیک ولی دوست داشتنی حس سکسی یا حشری بهشون ندارم فقط از روی عشقه. سارا هم بعضی موقع ها لب سعیدو میبوسه که امشب فقط لپشو بوسید سعید هم اعتراض کرد، بعضی موقعها مشاجره بحث یا ناراحتی هایی پیش میاد که خیلی کم اتفاق میافته درکل خانواده خیلی گرمی داریم برعکس بقیه خانواده ها که همش میزنن تو سرو کله هم و همدیگه رو مسخره میکنن ما خانواده بینهایت گرمو صمیمیی هستیم و زندگی شادی رو داریم، البته کم مونده بود همه چیزو نابود کنم
با این نقشه احمقانم ولی خداروشکر همه چی بخیر گذشت، دیگه از این نقشه ها نمیریزم این اولی و آخریش بود، یک ساعت بعد همینجوری تو هال نشسته بودیم منو سعید داشتیم در مورد کار با هم حرف میزدیم سمانه هم رفته بود اتاقش استراحت کنه. سارا چایی ریخت آورد نشست کنارمون تلوزیونو روشن کرد زد شبکه جم گفت تموم کنین این مزخرفات کاری رو دیگه احمقا، منم گفتم چیه مگه داریم حرف میزنیم خب توام دلت میخواد درمورد کار میتونی حرف بزنی مثلا خانومای باشگاهت چطورن خوبن دیگه اندامشون چطوره، اینحرفارو یجورایی با شیطنت گفتم سارا هم گفت کوفت بیشعور و یه قند ورداشت به سمت من پرتاب کرد ولی خورد تو سر سعید، سعید هم سرشو گرف گفت اخ تیر خوردم سارا یدونه ای وای خاک تو سرم ببخشید گفت سعید دراز کشید رو پام گفت بابا من تیر خوردم تو فرار کن منم داشتم قه قه میخندیدم سارا گفت مرده شورتونو ببرن الهی،
ما هم هرسه تامون کلی خندیدیم، یکم حرف زدیم سریال نگاه کردیم بعد رفتیم واسه خوابیدن توی اتاق یه نگاه به سارا انداختم یه شلوار جین با تیشرت تنش بود کون خوشگلش داشت شلوارشو پاره میکرد بعد از سه تا زایمان پشت سر هم اندامش بدجور خراب شده بود من بهش میگفتم با همون اندام هم دوستت دارم ولی افسردگی بعد از زایمان ولش نمیکرد آخرشم برعکس بقیه که زنشونو میفرستن باشگاه من براش یه باشگاه باز کردم یه مربی که دوستمون هم بود رو اونجا استخدام کردم الان خودش مربیه یه اندام عالی داره ممه های هشتاد کمر باریک البته مثل قبل ازدواجش نشد ولی بازم خیلی عالیه با یه کون بزرگ که من عاشقشم، سارا یه کون خوشگلو ژله ای داره که حتی وقتی داره راه میره هم میلرزه یه تکون به کونش میده قند تو دل آدم آب میشه از پشت به سارا نزدیک شدم دستمو انداختم به کونش چنگ زدم به لپاش بینهایت رو کونش حساسه با یه لمس کوچیک تحریک میشه کونشو چنگ زدم یه اخ گفت برگشت محکم چسبوندم به خودم سارا گفت چیشده بود این دوروز خیلی حالت گرفته بود گفتم هیچی یکم اعصابم از یکی از تولید کننده ها که باهاش قرار داد داشتیم خراب بود
ریده بود تو کیفیت محصولش بازم میگفت صادر کن بره منم رفتم کلی جنگو دعوا راه انداختم باهاش، سارا با یه حالت شک که میدونم داری دروغ میگی بهم نگاه میکرد رفتم بغلش کردم لبامو چسبوندم به لبش شروع کردم به خوردن یکم لباشو خوردم برگشت بهم گفت یعنی نرفتی دنبال جنده بازی با هیشکی نبودی؟ منم گفتم عزیزم چه جنده بازیی مگه من ازت میترسم یا دروغ دارم که بهت بگم اگه بخوام برم دنبال جنده بازی یدونه سارا جنده کس تپل دارم که بگامش، الآنم خیلی حشریم میخوام جرت بدم، اینو گفتم لباشو گذاشت رو لبام داشت لبامو میخورد بلندش کردم انداختمش رو تخت یه جیغ کوچیک کشید خودمو انداختم روش خیلی حشری شده بودم بخاطر اتفاقاتم با سعید نمیدونم اگه سارا دیر میومد شاید یه اتفاقایی میافتاد مثل دیوونه ها داشتم سارا رو میخوردم گفت چیه خیلی حشری شدی گفتم توام خیلی کس شدی لباشو میخوردم
رفتم سراغ گردنش آه و ناله هاش شروع شده بود پاهاشو دور کمرم قفل کرد منو کامل چسبوند به خودش لباشو ول کردم رفتم سراغ گردنش آه وناله هاش محکم تر میشد ولی خودشو کنترل میکرد چون اتاق بچه ها چسبیده بود به اتاق من رفتم پایینتر قفل پاهاشو باز کرد تا برم سراغ ممه هاش اخخخخ که چه ممه هایی داره انگاری تازه بیستوپنج سالشه رفتم پایین تر تیشرتشو از تنش درآوردم همیشه دوست داره من لختش کنم همه دوست دارن طرف مقابلشون لختشون کنه یه سوتین آبی کم رنگ پوشیده بود سوتین ممه هاشو چسبونده بود به هم سرمو بردم لای ممه هاش شروع کردم به لیسیدن اخخخخ داغو حشری لود و من میخوردمش اومممممم اوممممو اونم اخ و اوخ میکرد سوتینشو دادم پایین با نوک زبونم نوک ممشو لیسیدم با یه آه کشدار جوابمو داد با یه دستم ممه هاشو میمالیدم با اونیکی هم کسشو از رو شلوار میمیالیدم بعد اینکه از ممه های نازش سیر شدم رفتم سراغ کسش شلوارشو سریع از تنش درآوردم خودمو انداختم به جون کسش وحشی شده بودم. خیلی حشری شده بودم کس سارا خوشمزترین چیزی بود که تو عمرم خوردم بود میخوردمش زبونمو میکردم تو کسش اونم سارا دیگه ول کرده بود داشت اخو ناله میکرد میگفت بخور عشقم بخورش اخخخ بخور کسمو کسکش بیشرف بخور کونی اخخخخ آه آه آخه سارا فحش دادن دوست داره نمیشه تو یه مکالمه پنج دقیقه ای چنتا فحش تو حرفاش نباشه اما توی سکس فحشای سکسی رو استفاده میکنه منم خوشم میاد، سرمو گرفته بود محکم به کسش فشار میداد یه دل سیر کسشو خوردم بلند شدم با عجله شلوارمو درآورد خودم پیرنمو درآوردم کیرمو تا ته کرد تو دهنش مثل جنده ها میخورد گفتم بخور جنده کیر دوست داری جنده خانوم کیرمو از دهنش درآورد گفت جنده ها عاشق کیرن این حرفش دیگه خیلی تحریکم کرد سرشو گرفتم شروع کردم به تلمبه زدن تو دهنش داشتم دهنشو میگاییدم ولی این جنده چنتا کیرو یجا حریفه کیرمو از دهنش درآوردم برش گردوندم حالت سگی نشوندمش گفتم عشقم کستو بگام یا کونتو گفت کسم کیر میخواد حرفشو تموم نکرده کیرمو گذاشتم دم کسش فشار دادم رفت تو اخخخخو ناله ریزی میکرد که بیشتر حشریم میکرد شروع کردم به گاییدنش اخخخخ همونجوری که میگاییدمش موهاشو گرفتم
کشیدم عقب سارا با یه ایییی نشون داد که دردش اومده اما سارا جندس عاشق درد کشیدنه همونجوری که داشتم میگاییدمش لباشو میخوردم چند دقیقه گاییدمش خیلی حشریو داغ آخرشم ارضا شد منم ابم اومد ریختم رو ممه هاش اونم طبق عادتش ابمو به ممه هاش مالید میگه خوبه واسه ممه هام، کنار هم دراز کشیدیم سارا گفت،
_عزیزم چی شده خیلی حشری شده بودی خیلی وقت بود اینجوری سکس نداشتیم.
+خب عشقم وقتی کونتو تو اون شلوار جین واسه آدم قمبل میکنی نمیدونی چه کسی میشی آدم دلش میخواد همونجور شلوارتو جر بده بکوبه تو کونت
سارا با این حرفم یه خنده ریزی کرد یه دست به کیر خوابیدم انداخت دوست داره وقتی خوابیده باهاش بازی کنه و گفت.
_میدونم عزیزم همه همینو میگن
+همه کار خوبی میکنن اما کدوم همه رو میگی؟
_کوفت بیشعور باشگاه رو میگم دخترا همشون تو کف کونمن
+پس یه حالی به خودت بده
با این حرفم سارا بازم خندش گرفت گفت چشم حتما عشقم، حالا پاشو برو حموو که بو عرق خفمون نکنه
+جنده خانوم دو نفری بریم؟
_نه اول تو بورو بزار این آب کیرت خوب جذب بشه بعد من میرم درضمن ممنون پسره کونی امشب خیلی باحال و عالی بود.
فرداش رفتم شرکت، سعید رفته بود دانشگاه داره اقتصاد میخونه اما دانشگاه چنتا کتاب مزخرف انداخته جلوش هیچی هم یادش نمیدن نصف کتابهای دانشگاه به درد بخور نیست و فقط برای دانشجو هدر دادن وقته، نصف دیگشم یا به درد بازار کار نمیخوره یا اساتید چندان قویی ندارن البته دانشگاه تهران انصافا دانشگاه خوبیه اما بازم درس دانشگاه به هیچ دردی نمیخوره باید خودم همه چیزو یادش بدم سعید پسر پر انرژییه میخواد کار صادراتو گسترش بده خودمم میتونم ولی از دردسرش خوشم نمیاد. طبق معمول با کارای معمول کاغذ بازیای همیشگی ظهر شد ساعت ۲ کار تعطیل میشه همه میرن البته اگه کار واجبی نباشه ولی من موندم شرکت چنتا تماس گرفتم چنتا کارو انجام دادم تقریبا اخرای روز بود که سعید اومد سلام کردم گفتم چه خوب اومدی بیا اینارو تمومش کنیم چنتا کار انداختم جلوش گفتم انجام بده شروع کرد انجام دادن بعد یکم خسته شد گفت آخه چیه این کارا اینارو بقیه هم میتونن انجام بدن منم گفتم غر نزن کار کن الان میخوایم کف اینجارم بشوریم که گفت بیخیال بابا تورو خدا ولمون کن کاش نمیومدم منم خندیدم گفتم اگه نمیومدی که نمیشستم که اومدی میگم کف اینجارو یه طی بکشیم. خندش گرفت یکم دیگه کار کردیم، تقریبا اخرای کاغذ بازی بود که سعید گفت:
_بابا میشه یه سوالی بپرسم؟
+بپرس پسرم.
_نه بیخیال مهم نیست.
+به قول مامانت کوفت بیشعور بپرس دیگه. با گفتن این حرفم خندید و با یه حالت خجالت گفت،
_مامان میدونه؟
+چیو
_همونو دیگه رابطه تو و محمد رو.
+چرا میخوای بدونی حتما میخوای ببینی که من به مامانت خیانت میکنم یا نه
_نه بابا اصلا منظورم این نبود فقط کنجکاو بودم.
+ای فضول آره مامانت میدونه، حالا سوال بعدی.
_واقعا مامان میدونه چی میگه ناراحت نیست؟
+نه اصلا درمورد حسم به همجنسم خبر داره و اجازه داده اصلا هم ناراحت نیست.
یجورایی خوشم میومد که منو پسرم داشتیم از این حرفا با هم میزدیم معلوم بود خیلی ذهنشو درگیر کرده منم از خدا خواسته باهاش حرف بزنم. سعید یه حالت تعجب و اشتیاق روی صورتش بود ازم پرسید.
_خیلی عجیبه که ناراحت نمیشه، چرا ناراحت نمیشه معمولا زنا از این جور چیزا خوششون نمیاد بخصوص شوهرشون باشه.
+خب دیگه اینو فضولی نکن که چرا اجازشو داده، شاید در آینده بهت بگم اما واسه الان دیگه سوال پرسیدن بسه این کارام تموم شد پاشو کف اینجارو بشوریم.
پاشدیم شروع کردیم به شستن کف سرامیکی شرکت اول با یه جارو همه جارو جارو کشیدیم بعد من آب ریختم بعد با دوتا تی شروع کردیم به جمع کردن آب همینجوری که داشتیم تی میکشیدیم سعید نتونست خودشو نگه داره برگشت ازم پرسید.بابا میشه ازت یه سوال خصوصی بپرسم؟ منم خیلی دلم میخواست ولی یکم حالت مغرور به خودم گرفتم گفتم سعید گفتم واسه امروز بسه دیگه سعید هم با یه حالت نامید گفت باشه بیخیال وقتی دیدم ناراحت شده گفتم گیر کردیما بپرس بینم چی میگی، اونم با یه حالت خجالت و ذوق زدگی ازم پرسید. اولین تجربت کی بود؟ دیگه این خیلی خصوصی بود یه نگاه چپ بهش کردم اونم گرفت که سوال بدی پرسیده عذر خواهی کرد گفت که بیخیال، من نمیدونستم چی بگم چند ثانیه سکوت بینمون بود داشتیم کف رو تی میکشیدیم برگشتم بهش گفتم.
+یازده سالم بود با یه پسر که هم سن خودم بود دوست بودم خیلی با هم صمیمی بودیم خونه هم دیگه میومدیم چون خیلی با هم راحت بودیم حرفای سکسی با هم میزدیم تخیلات بچگانه اونموقع چنتا دختر بزرگتر از خودمون تو محلمون بودن درمورد اونا خیال پردازی میکردیم که مثلاً من اینو میکنم توام اونو بکن اصلا نمیدونستیم کردن واقعا یعنی چی بعد از یه مدت با هم راحت تر شدیم بعدش چنتا اتفاق افتاد که لازم نیست تو بدونی باعث شد از هم خوشمون بیاد بعد ارتباطمون با هم بیشتر شد دیگه درمورد اون دخترا حرف نمیزدیم فقط خودمون بودیم بعدشم که با هم خوابیدیم مثل یه زنو شوهر.
_خب بابا اولین بار شما زن بودی درسته؟
+نه خیر من اولین بار شوهر بودم خیلی هم شوهر خوبی بودم.
_بعدش چی همیشه شوهر بودی؟
+کوفت اینا چیه میپرسی بله زن هم شدم خیلی هم باحال بود.
کار تی کشیدن کف تموم شد گفتم که دیگه بسه بریم خونه الان مامانت زنگ میزنه در شرکتو بستیم رفتیم سوار ماشین شدیم رفتم سمت خونه توی راه گفتم،
+سعید چرا با ماشین خودت نیومدی؟
_هنوز تعمیرش نکرده قطعش پیدا نمیشد به زور پیدا کردم.
+خب نوبت منه از آقا سعید سوال بپرسم، تا اونجایی که من میدونم توام بچگیات یه شلوغیایی میکردی تو بگو چیکارا میکردی؟
_بابا از کجا فهمیدی!؟
+حالا بماند، تو با اونجاش کاری نداشته باش.
_مال خیلی وقت پیشه بچه بودم تازه اول راهنمایی بود چنتا همکلاسی داشتم خیلی خوشگل بودن منم شلوغ بودم باهاشون دوست شدم اوردمشوم خونه اول فقط سگا بازی میکردیم بعد من با اونا سگا بازی میکردن منم با اونا بازی میکردم با کونشون بیشتر خیلی سفیدو خوشگل بعد یکیشونو کردم من نمیدونستم چطور بکنم ولی پسره بهم یاد داد کونی بود گفت چند بار داده برای همین بلده بهم گفت چطوری بکنمش منم همون جوری کردمش خیلی باحال بود بازم میومد میرفتیم تو انباری کنار حیاط یا میرفتیم زیر زمین یا میرفتیم تو اتاق خودم کلا خیلی باحال بود.
+چه پررو هم هستی راحت از کلمات کردنو کونی استفاده میکنی.
_ بیخیال دیگه بابا چیه مگه.
+باشه خب عیبی نداره اما فقط از کردنات گفتی خیلی زرنگی انگاری.
با این حرفم سعید شروع کرد به خندیدن یکمم خجالت کشید. خیلی خوشم اومده بود که رومون داره تو روی هم باز میشه انگار همه چی داره خوب پیش میره برگشتم ازش پرسیدم خب بگو ببینم چی شد زن شدی، با این حرفم معلوم بود داره خجالت میکشه، واسه اینکه روش تو روم باز بشه برگشتم بهش گفتم مگه چه ایرادی داره آدم بعضی وقتا زن بشه من خودم دو روز پیش زن شدم خیلی هم حال داد، سعید با یه خنده محکم برگشت بهم گفت.
_ زن سکسی و خوشگلی هم شده بودی با اون شرتو سوتین سبز رنگ باحال خیلی بهت میومد بخصوص اونجاش که رفتی تو بغل محمد باهاش لب میگرفتی اونم شورتتو گرفت کشید خیلی باحال بود. آها راستی بابا اون شورتو سوتین مال کی بود اندازه مامان که نبود، مال سمانه بود؟
+آفرین چه خوب هم تماشا کردی اصلا خجالت هم نکش، تو اندازه مامانتو از کجا میدونی شیطون. نه اونا مال مامانت نبود مال سمانه هم نبود اونارو واسه خودم خریدم چند تا ست شورتو سوتین دارم.
_چیه مگه بابا جون بیخیال دیگه دیدم دیگه با هم لب میگرفتین خیلی هم خوب بود اگه جلو چشامو میگرفتم بازم صدای ملچ ملوچتون کل خونه رو گرفته بود. یچیزی بابا مگه چنتا ست شورتو سوتین داری؟
+چنتا هست یکیش که همین شورتو سوتین سبز بود چنتا شورت لامبادا با سوتین توری و چنتا هم لباس خواب زنونه دارم آخه میدونی من از بچگی از لباس زنونه خوشم میومد.
_درک میکنم بابا عیبی نداره، من البته زیاد علاقه ای به پوشیدن لباس زنونه ندارم ولی اون شورتو سوتین سبز رنگ رو پوشیدم خیلی خوشم اومد خوشگل بود.
+حالا نگفتی سعید کی اولین بار دادی؟
_یه همکلاسی داشتم اومدیم خونه تو اتاقم خونه خالی بود میخواستم بکنمش لخت شدیم من کردمش بعد اون گفت که میخواد بکنه منم راضی شدم اولین بارش درد داشت بعد از چند بار بهتر شد حال میداد بعد از اون با چنتا پسر دیگه هم بودم که هم میکردمشون هم اونا منو میکردن.
+پسر کونی خودمی، پسر کو ندارد نشان از پدر،
با گفتن این حرفم هردوتامون خندمون گرفت دیگه کاملا رومون تو روی هم باز شده بود حرفایی که به هر آدمی نمیشه گفت رو داشتم به پسرم میگفتم،با صحبت در مورد سکس اونم با پسرم رسیدیم دم در خونه.