انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 26 از 26:  « پیشین  1  2  3  ...  24  25  26

پر از زندگی


مرد

 
July 13, 2022 Wednesday, 4:25 PM قسمت ۲۳ فصل ۲ چشمامو باز کردم نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده بود هیچی یادم نمیومد یه دکتر بالای سرم بود داشت منو معاینه میکرد. به اطرافم نگاه کردم ایوب کنارم نشسته بود چشمای مهربونش لبخند رو روی لبام میاورد، دیدنش بهم حس آرامش میداد. اما بالای سرش رسول ایستاده بود، با دیدنش همه چیز یادم افتاد همه دردی که بهم داده بود. رسول که برای من بدتر از ظاهر شدن یه اجنه بدترکیب توی دل تاریکی بود ترس بدی رو توی وجودم انداخت. از ترس شروع کردم به جیغ کشیدن رسول آروم بالای سرم ایستاده بود و داشت بهم نگاه میکرد. ایوب و دکتر منو گرفتن تا آرومم کنن و آخر سر آمپول آرامش بخش بود که تونست به وحشت درون من غلبه کنه. نمیدونم چقدر خوابیدم اما وقتی بیدار شدم تکاپوی زیادی جریان داشت. ایوب آروم درو باز کرد و اومد داخل دید بیدار شدم با لبخند بهم نگاه کرد گفت خوب خوابیدی؟ میخواستم از جام بلند شم اما درد بدی همه وجودمو گرفت. ایوب منو آروم کرد و نشست کنارم به خودم نگاه کردم لخت روی تخت دراز کشیده بودم یه پتو روی من انداخته بودن اما ممه هام بیرون افتاده بود‌. دستام هر دوتاش باند پیچی شده بود جوری که نمیتونستم بدون درد تکونش بدم. از ایوب خجالت کشیدم، سعی کردم پتو رو روی ممه هام بکشم اما دستام قفل بود، رسول بجای من این کارو انجام داد ازش عذرخواهی کردم که وضعم اینجور خرابه، ایوب صورتمو نوازش کرد و با لبخند دلنشین و آرامشو به وجود من هدیه داد. پرسیدم چی شده چرا من اینجوریم؟ ایوب خندید و گفت ملافه رو جای اشتباهی بسته بودی باید یکم بالاتر میبستیش درست روی گیره لوستر. به بالا اشاره کرد و گیره لوستر رو بهم نشون داد اما اثری از خود لوستر نبود، ایوب ادامه داد و گفت لوستر خودش بزرگ سنگین بود وقتی تو خودتو از لوستر حلق آویز کردی وزن تو رو نتونست تحمل کنه و خوشبختانه شکست، تو زمین خوردی و لوستر به اون بزرگی هم افتاد روت. شیشه های لوستر خیلی از جاهای بدنتو زخمی کرده اما خب بازم من سر وقت رسیدمو نجاتت دادم. این حرف رو با مخلوطی از شوخی و غرور گفت جوری که من خندم گرفت گفتم کاش ولم میکردی. ایوب لباسای منو گذاشت کنار تختم و گفت این حرفا رو تموم کن پاشو لباساتو بپوشونم. با تعجب بهش نگاه کردم گفتم نه ممنون خودم می‌پوشم، ایوب با یکم مکث گفت باشه بلند شد پشتشو به من کرد و گفت بپوش، من پتو رو کنار زدم و با زحمت از تخت پایین اومدم، کاملا لخت بودم به بدنم نگاه کردم خیلی از جاهای بدنم مثل مومیاییها باندپیچی شده بود سعی کردم شورتمو بپوشم اما حتی نمی‌تونستم خم بشم، آخر مجبور شدم از ایوب کمک بخوام. اما وقتی برگشت خجالت همه وجودمو پر کرد انگار که نمی‌خواستم اینجوری منو ببینه.ایوب شورت رو ازم گرفت و اونو به من پوشوند، به بدنم نگاه کردم پر بود از کبودی و زخم. ایوب همه لباسامو پوشوند، لباس محجبه بود پرسیدم کجا داریم میریم. ایوب گفت ایران. با تعجب پرسیدم ایران؟ ایوب گفت آره زود باش بیا کمکت کنم که دیر شده و باید زود حرکت کنیم. ایوب دستشو برد به کمر من و کمک کرد تا بتونم راحت تر راه برم. از اتاق اومدیم بیرون به سمت درب خروج حرکت کردیم که رسول حروم زاده پیداش شد، با خنده اومد سمتم گفت سلااام معصومه بگو چی شده!؟ امروز صبح یک میلیون دلار از شوهر کسکشت پول گرفتم راستش همین پول رو هم به زور جور کردن و دو دستی به من تقدیمش کردن، نگران نباش تا بیان و بفهمن چه کلاهی سرشون رفته ما برگشتیم ایران. محکم و از ته دل شروع کرد به خندیدن انگار دزدی کردن تخصص خانوادگیشه. اینم از شوهر خیانت کارت انتقامتو ازش گرفتم، مطمعن باش نهایت تا یکی دو هفته دیگه باید اعلام ورشکستگی کنن. رحمان و اون برادر احمق رامین رو به سزای اعمال خیانت کارانشون رسوندم، راستی میدونستی رامین هم به زنش خیانت میکنه؟!! من مات و مبهوت فقط داشتم نگاش میکردم، رسول از کنارم رد شد و پشت به من حین حرکت کردن گفت بعدا باید ازم تشکر کنی و برام جبران کنی. گیج و منگ نشستم توی ماشین. توی فرودگاه نشسته بودیم و منتظر پروازمون بودیم، من آرزو میکردم که رحمان با صد تا پلیس بریزن اینجا و هممونو دستگیر کنن اما این اتفاق نیفتاد، ما سوار هواپیما شدیم و مستقیم به سمت ایران پرواز کردیم. توی این شش سالی که ایران نبودم ایران تغییر کرده بود، مردم لباسای گشاد پوشیده بودن، مانتو های دخترا جوری بود که اگه باد محکم بهشون میخورد می‌تونستن تو هوا پرواز کنن یجور که انگار برای دو نفر دیگه جا داشت. جلوی فرودگاه یه ماشین قدیمی جلومون نگه داشت و ما سوار شدیم و مستقیم رفتیم خونه رسول. یه خونه بزرگ دیگه اما به بزرگی خونه توی آمریکا نبود. یه اتاق گوشه خونه برای من کنار گذاشته بودن، یه نفر خدمتکار داشت، یه مرد پیر که تقریبا ۶۷ سال یا بیشتر داشت، از دیدن رسول خیلی خوشحال شده بود جوری که انگار مادر پسر گمشدشو بعد از بیست سال میبینه. همدیگه رو بغل کردن و کلی با هم احوال پرسی کردن. اون پیر مرد که رسول بهش کربلایی می‌گفت به من نگاه کرد بعد رسول گفت معرفی میکنم سرکار خانوم معصومه یکی از اعضای جدیدمونه که قراره کلی کارای مهم مهم انجام بده، این قسمت آخرشو با شیطنت گفت جوری که کربلایی هم خنده شیطانیشو رو کرد. چمدونای منو برداشت و برد به اتاقم، از پایین تا بالا بهم نگاه کرد انگار داره گاو و گوسفند میخره. اتاق خیلی ساده بود فکر کنم سه متر در چهار متر یه پنجره کوچیک داشت یه فرش یدونه کمد دیواری و یه تخت، رسول بعد از من وارد اتاق شد من از دیدنش جا خوردم چون انگار بازم میخواست بهم تجاوز کنه. چند قدم رفتم عقب، رسول فهمید که من ترسیدم اما بیخیال داشت بهم نگاه میکرد. گفت بشینم اما من از ترس سر جام خشک شده بودم. رسول اومد دستمو گرفت و نشوند روی تخت و نشست کنارم، شروع کرد به دلداری دادنم، می‌گفت توی آمریکا از دستم عصبانی بوده اونم بخاطر اشتباهی که جلوی وزیر امورخارجه انجام دادم و دیگه قرار نیست اون اتفاقا برام بیوفته این اتاق هم موقتیه و قراره یه اتاق بهتر و خوشگل تر رو برای من آماده کنن. دستشو گذاشت روی صورتم اما من دستشو پس زدم. انگار بهش برخورد هیچی نگفت انگار داشت عصبانیتشو کنترل میکرد پاشد و از اتاق رفت بیرون. من همون جور تو اتاق دراز کشیده بودم نمی‌دونم چقدر گذشت چند روز یا چند ساعت کلا زمان از دستم خارج شده بود. ایوب درو زد و اومد داخل، من یه شلوارک و یه تاب تنم بود اما از اونجایی که ایوب منو لخت دیده بود دیگه برام مهم نبود که منو چطور ببینه. دیدن ایوب برام مثل همیشه شیرین بود. با لبخند بهش سلام کردم اونم اومد پیشم و لپمو کشید گفت خوشگل تر شدی دختر، حالت بهتره؟ لپم گل انداخت از این کارش ازش تشکر کردم و گفتم که بهترم. یه دست لباس بهم داد گفت بپوش با آقا رسول قراره برین مهمونی. پرسیدم کجا که گفت آقا رسول خودش بهت توضیح میده. بعد صورتمو نوازش کرد به بازو هام دست کشید تابمو یکم کشید بالا و به شکمم نگاه کرد گفت حالت بهتر شده انگاری. واسه اینکه یکم براش ناز کنم گفتم یکم بهتر شده اما بازم نمیتونم دستامو درست حرکت بدم. ایوب گفت میخوای بهت کمک کنم لباساتو عوض کنی؟ من قلبم داشت تند تر میزد. خودم می‌تونستم لباسامو عوض کنم اما گفتم آره ممنون میشم کمکم کنی لباسامو عوض کنم. ایوب تابمو درآورد ممه های لخت من جلوی چشماش افتاد چنتا جای کبودی و دست روشون بود که بخاطر تجاوز رسول جاش مونده بود اما انگار بهتر شده بودم مگه من چند روز خوابیدم. بعد شلوارکمو درآورد، من کنار ایوب فقط یه شورت تو تنم باقی مونده بود. وقتی لباسامو میپوشوند دستش با بدنم برخورد میکرد برای من هیجان انگیز بود. بعد از لباس پوشیدن سوار ماشین شدم. ایوب و اون گوریل جلو نشسته بودن، اونیکی بادیگارد بیشتر شبیه یه گوریل پر مو بود برای همین دوست داشتم بهش بگم گوریل. وقتی سوار شدم رسول هم صندلی عقب نشسته بود، نشستم و هیچی نگفتم راستش حوصله صحبت با هیشکیو نداشتم. بعد از یکم حرکت رسول پرسید نمیخوای بپرسی کجا داریم میریم؟ از سر لج گفتم مگه براتون مهمه که من بدونم یا نه؟ رسول خندید گفت ایندفعه مهمه باید بدونی کجا داری میری. بدجور کرم به جونم افتاده بود که بپرسم کجا داریم میریم اما به خودم غلبه کردم و نپرسیدم. رسول گفت باشه پس بهت نمیگم که داریم میریم خونه پدر مادرت. خشکم زده بود چرا داریم میریم اونجا. گفتم مادرم منو این شکلی ببینه سکته می‌کنه چرا داریم میریم اونجا؟ رسول دستشو گذاشت روی رون من و گفت چنتا دلیل داره یکیش اینه که می‌خوام همه اتفاقای آمریکا رو از دلت دربیارم آخه تو دیگه جزوی از مایی دلایل دیگه هم به تو ربطی نداره، اما همینو بدون که قبل اومدنت به ایران یه نامه به خانوادت نوشتی، البته تو ننوشتی و ایوب به جای تو اون نامه رو نوشته. توی اون نامه مثلا تو گفتی که متوجه خیانت رحمان شدی و ازش طلاق گرفتی بعد با من آشنا شدی و بعد هم تصادف کردی و به این شکل دراومدی. مواظب باش سوتی ندی در ضمن زرنگ بازی در نیار میدونی چیکارا از دستم برمیاد دیگه!! درسته؟ اصلا نمی‌دونستم آدرس خونه بابامو از کجا پیدا کرده بود. هیچی نتونستم بگم اما ته دلم خیلی خوشحال شدم که قراره خانوادمو ببینم الان حتما مامانم خیلی نگران من شده، شش سال میشه که آبجی کوچولومو ندیدم احتمالا الان باید ۱۳ سالش شده باشه. جلوی در بابا مامان و آبجی ایستاده بودن مامان تو دستش اسپند روشن کرده بود که دختر بخت برگشتشو از چشم بد دور کنه. پیاده شدم به زحمت حرکت کردم و مامانمو بغل کردم. بغضم ترکید شروع کردم به گریه کردن مامانم پیرتر شده بود چنتا چروک دور چشمش افتاده بود بابا اما مثل همیشه یه مرد بود که بینهایت دوستش دارم آبجی کوچولوم دیگه کوچولو نبود خیلی بزرگ شده بود خوشگل و ناز شده بود همیشه از پشت تلفن با هم حرف می‌زدیم، محکم همشونو بغل کردم انگار همه دردام فراموشم شده بودن. دم در بودیم رسول داشت با پدر و مادر سلام و احوال پرسی میکرد که چشمم به ته کوچه افتاد یه مرد داشت جلو میومد. برای یک لحظه دنیا رو سرم خراب شد، اون مرد رحمان شوهر قبلی من بود دست دخترم سولماز رو توی دستش گرفته بود توی اون تاریکی نتونستم سولماز رو راحت ببینم اما رحمان رو از هراز کیلومتری هم میشناسم. مات مونده بودم که مامان از پشت دستشو گذاشت روی بازوی من برگشتم به مامان نگاه کردم گفت بیا تو دیگه دلت نمی‌خواد بیای خونه مامانت؟ گفتم باشه سرمو چرخوندم، اثری از رحمان نبود. داخل خونه مثل همیشه بود مثل بچگیای من مامان کنارم نشسته بود و داشت سرزنشم میکرد که چرا درست رانندگی نمیکنم. من فکرم درگیر رحمان بود که اون اینجا چیکار می‌کنه. کار رسوله؟ اون رحمان رو اینجا کشیده تا منو بی آبرو کنه تا منو پیش خانوادم خورد کنه؟ چرا رحمان یهو غیبش زد؟ هزار تا سوال توی ذهنم بود اما هیچ جوابی برای هیچکدوم نداشتم. رسول اجازه داد شب رو اونجا بمونم من شب رو اونجا بودم و چند روز دیگه هم خونه بابا بودم، بالاخره بعد از چند روز دلنشین شب رسول دوباره مهمون شد، آخر شب من با رسول برگشتم خونه، توی راه همش داشتن میگفتن و میخندیدن حتی با منم شوخی میکردن برای یه لحظه احساس کردم روزای بد دارن تموم میشن. توی خونه بحث درمورد خانواده من بود گفت خواهرت خیلی خواستنیه توی راه هم چندین بار درمورد خواهر من صحبت کرده بودن. با حالت جدی ازش پرسیدم منظورت چیه. رسول همون چهره شاد و شنگولشو رو به خودش گرفت گفت از خواهرت خوشم اومده فکر کنم بدن خیلی خوبی داشته باشه اونم توی این سن کم. عصبانی شده بودم گفتم دهن کثیفتو ببند اسم خواهر منو نیار توش. جملم تموم نشده رسول با پشت دست زد توی صورتم. ایوب داشت مات مارو نگاه میکرد کاری هم از دستش برنمیومد، گوریل هم یه گوشه نشسته بود انگار خوشش میومد که رسول منو زده. رسول بهم نزدیک شد من از ترس خودمو جمع کردم، نفس های رسول رو می‌تونستم حس کنم، تند شده بود انگار بدجور عصبانیش کرده بودم. گفت فکر کردی کی هستی چه غلطی میخوای بکنی احمق اصلا من خواهرتو بکنم تو چه کاری از دستت برمیاد، دو دقیقه توی روت خندیدم فکر کردی عاشقت شدم؟ نکنه فکر کردی زنمی و حق نظر دادن داری!؟ رسول چند قدم از من دور شد، پشتش به من بود کربلایی براش مشروب آورده بود یه لیوان برداشت و یکم از مشروب رو ریخت و شروع کرد به خوردن، با حالت جدی و مصمم گفت خب الان که میبینم واقعا خواهر کوچیکتو می‌خوام. دلم میخواد داشته باشمش، نترس باهاش ازدواج نمیکنم فقط می‌خوام بکنمش اون خواهر تپلیتو. این حرفا رو داشت جدی میزد میدونستم که این کار ازش برمیاد. گفتم آخه چرا اون فقط یه بچس؟ من هستم منو بجاش داری. رسول یه نگاه به من کرد و محکم شروع کرد به خندیدن. گفت ببین جنده خانوم بزار روشنت کنم من جنده ها رو فقط یکی دو بار میکنم، تو هم یه جنده ای مثل بقیه اما فکر کنم تا حالا تو رو بیست بار گاییدم که دیگه کافیه، برام تکراری شدی الان کس جدید می‌خوام که خواهر کس تپلت چشممو گرفته. ایستاده بودم اما پاهام سست شده بود سرم پایین بود با ترس گفتم به خواهرم کاری نداشته باش. رسول خنده ریزی زیر لباش بود گفت چرا؟ یه دلیل بگو که خواهرتو بیخیال شم. مغزم قفل کرده بود بی اختیار گفتم باشه برات جور میکنم، رسول پرسید چیو خواهرتو؟ تو چشماش نگاه کردم گفتم هرکیو که دلت بخواد هر چندتا که بخوای، هفته ای دو تا دختر برات میارم، جوون و خوشگل هر چند بار که دلت خواست باهاشون بخواب اما با خواهرم کاری نداشته باش. رسول ساکت داشت نگاهم میکرد بعد دو قدم اومد جلو دستشو سمتم دراز کرد گفت قبوله معامله رو قبول میکنم. باهاش دست دادم تا یجورایی رسمی بشه. خودمم نمی‌دونستم جنده از کجا پیدا کنم، راستش خیابونا پر جنده و کسه. رسول انگار ذهنمو خونده بود گفت جنده خیابونی ممنوعه دختر درست و حسابی میاری به من ربطی نداره از کجا پیدا می‌کنی اما دختر درست و حسابی می‌خوام راستش پولشم مهم نیست همون یه میلیون دلاری که از شوهرت گرفتمو خرج کس میکنم، فکر کنم اون پول به درد همین کار بخوره. گوریل و کربلایی و رسول شروع کردن به خندیدن ایوب هم خنده الکی رو صورتش آورد تا از جمع جدا نباشه اما سعی میکرد به ناراحتی من نخنده. رسول گفت خب این وظیفه خیلی بزرگیه که برای من دختر پیدا کنی اما من تورو واسه این وظیفه اینجا نگه نداشتم اینجایی تا توی این خونه خدمات کافی رو ارائه بدی، بعد پرسید غذا پختن بلدی که؟ گفتم آره خب یه عمر غذا پختم. گوریل گفت اخخخ گفتی، آقا رسول مردم اونقدر غذای بیرون خوردم. رسول گفت حالا صبر کن خدمات دیگه هم باید ارائه بده. پرسیدم چی ؟ گفت مثلا توی نظافت این خونه باید به کربلایی کمک کنی و یه خدمت دیگه. یکم مکث کرد با لبخندی که گوشه لبش بود حس بدی رو بهم میداد با همون لبخند گفت آخریش خدمات جنسیه. من با تعجب داشتم نگاش میکردم. رسول که انگار براش مهم نبود گفت چیه چهار تا مرد مجرد توی این خونس انتظار داری با خود ارضایی سر کنن!!؟ گفتم عجب بیغیرتی هستی تو. رسول خندید گفت تو چیه منی که روت غیرت داشته باشم؟ راست هم می‌گفت من هیچ چیز این آدم نیستم من هیچ چیز هیچ کس نیستم کلا من دیگه هیچم. گفتم باشه تو با خانواده من کاری نداشته باش هرچی تو بگی. گوریل اومد سمتم دستشو به کونم کشید آورد بالاتر و گذاشت روی کمرم گفت پس امشب این خوشگل خانوم مال منه. گفتم همینم مونده بود گیر یه گوریل بیوفتم. گوریل با تعجب پرسید چی؟ ایوب نتونست خودشو نگه داره و زد زیر خنده گفت اسمتو گذاشته گوریل. رسول و کربلایی با شنیدن این حرف شروع کردن به خندیدن نزدیک به یک دقیقه داشتن میخندیدن فقط خود گوریل نمیخندید و یجوری داشت نگاهم میکرد گفتم این قراره امشب منو جر بده. بعد این که خنده هاشون تموم گوریل هنوز داشت همون‌جوری نگاهم میکرد باهاش چشم تو چشم شدم که بهش بفهمونم ازش نمی‌ترسم. یهو گوریل زد زیر خنده، رسول و بقیه هم شروع کردن به خندیدن اونقدر خندیدن که من خودمم خندم گرفته بود آخرش گوریل برگشت گفت خوبه خوشم اومد اسم خوبی روم گذاشتی الآنم قراره مثل یه گوریل جرت بدم. ایوب دستمو گرفت و کشید سمت خودش گفت آقایون اگه مشکلی نیست شب اول این خوشگل خانومو من داشته باشمش. گوریل شاکی شد اما رسول جلوشو گرفت گفت تو امشبو با جق سر کن بزار شب اولو دو مرغ عاشق با هم خوش باشن. رسول به ساعت اشاره کرد ساعت دوازده و چهل دقیقه شده بود. رسول برگشت که بره بخوابه شیشه مشروبو برداشت دو لیوان مشروب ریخت گفت کربلایی تو هم میخوای؟ که کربلایی گفت نه من نمی‌خورم. رسول با حالتی که یکمم مست بود گفت فدای اعتقاداتتم کربلایی. گوریل یه لیوان برداشت منم لیوان دومو برداشتم و با ایوب رفتیم تو اتاقش آخه کس دادن تو مستی آسون تره. وارد اتاق شدم واسه خودمم عجیب بود که هیچ حس ناراحتیی ندارم انگار قبول کردم که زندگی من قراره از این به بعد اینجوری باشه. یکم از مشروب خوردمو روی تخت ول کردم آماده آغوش ایوب شدم. بازم دمش گرم که منو از چنگ گوریل درآورد. ایوب شلوارشو درآورد پاهای کشیده و قدرتمندی داشت موهای زیادی نداشت همون قدر بود که دوست دارم یه شورت بلند گشاد آبی رنگ تنش بود وقتی پیراهنشو درآورد دلم میخواست همونجا بخورمش یه بدن خوش هیکل و ورزشکاری با موهای سینش که خیلی به دلم نشسته بود. منتظر بودم شورتشو دربیاره و بیاد سراغ من اما یه شلوار راحتی پوشید و اومد سمت تخت. یکم خنده دار شده بود آخه تو که قراره دوباره دربیاریش چرا پوشیدیش! ایوب اومد روی تخت کنار من دراز کشید صورتمو نوازش کرد موهامو پشت گوشم انداخت و پیشونیمو بوسید، گفت امشبو میتونی راحت بخوابی لازم نیست حتما با من سکس کنی حتما الان همه خوابن برو اتاقت امشبو با خیال راحت بخواب، الآنم از رو پتو بلند شو می‌خوام بخوابم، دوباره پیشونیمو بوسید. من از روی تخت پایین اومدم ایوب پتو رو کشید روی خودش گفت میری چراغم خاموش کن، درو باز کردم چراغو خاموش کردم و میخواستم از اتاقش برم بیرون اما انگار راه فراری برای خودم نمی‌دیدم برم اتاق خودم که چی بشه. برگشتم درو بستم آروم رفتم سمت ایوب صورتشو لمس کردم نشستم کنارش و لبامو گذاشتم روی لبای مردونش، پتو رو از روش کشیدم کنارش دراز کشیدم، ایوب با تعجب داشت بهم نگاه میکرد، صورتشو نوازش کردم گفتم من قراره از این به بعد زندگیم اینجوری باشه، نمی‌دونم فردا قراره چند بار منو بکنن پس خیلی بهتره اولین سکسمو با یه مرد واقعی تجربه کنم. ایوب منو محکم کشید توی بغلش لبامو میخورد. درد بدنم دیگه برام زیاد مهم نبود فقط توی آغوش ایوب خودمو رها کرده بودم. ایوب تابمو درآورد دستشو گذاشت روی ممه سالمم دستش اونقدر بزرگ بود که همه ممه منو گرفته بود. با این که همه جا تاریک بود بازم سعی میکرد به کبودی ها و زخمای بدنم دست نزنه انگار جاشونو حفظ کرده بود. داشتم داغ میشدم ایوب دستشو رسوند به کونم و منو چسبوند به خودش منو ایوب لبامون توی هم قفل بود ایوب داشت کون منو چنگ مینداخت. من ایوبو برگردوندم و خودم روی شکمش نشستم دستمو روی سینه های مردونش گذاشتم آروم خودمو کشیدم عقب و نشستم روی کیرش. کیر شق شدشو روی کسم احساس میکردم، ایوب دستاشو روی هر دوتا ممه هام گذاشت اما فقط ممه سالممو داشت دست مالی میکرد من خودمو کشیدم پایین دستمو گذاشتم روی کیرش. وای کیر بزرگی به نظر می‌رسید. شلوار و شورتشو با هم کشیدم پایین کیرشو که خیلی گنده و کلفت بود رو تو دستم گرفتم. حشری شده بودم شروع کردم به ساک زدن کیر کلفت ایوب ناله های ایوب داشت بیشتر میشد، صدای ناله هاش داشت دیوونم میکرد شلوارو شورتمو با هم کشیدم پایین و از تنم درآوردم. نشستم روی کیر گلفتش کیرش آروم آروم رفت توی کسم. نه کیر رحمان اینجوری کلفته نه کیر رسول. ایوب دستشو گذاشت دور کمرم آروم شروع کرد به تلمبه زدن. داغ شده بودم دردی که توی کسم پیچیده بود برام لذت بخش بود. سوار کیر ایوبم شدم. وایییی بکن منو ایوب جرم بده من مال توام مرد من. ایوب که تلمبه هاشو محکم تر کرده بود با حشری که تو صداش بود گفت دوست داری عزیزم کس داغتو خوب پر کردم. سینه هاشو چنگ زده بودم و اجازه دادم تا خوب منو بگاد. ایوب منو گذاشت روی تخت پاهامو گذاشت رو شونش و محکم منو میگایید‌. دیگه کبودی های بدنم داشت کلافم میکرد که ایوب رو شکمم ارضا شد یکم از آبش تا روی ممه هام پاشید. ایوب یه دستمال برداشت و با ظرافت خیلی خاصی ابشو پاک کرد. خوابید کنارم منم آروم تو بغلش جا خوش کرده بودم ازم پرسید ناراحتی که قراره اینجوری بشه. این حرفش منو تو خودم برد تنها چیز منطقی که به ذهنم می‌رسید این بود که اصلا برام مهم نیست انگار یه عمره من جندم و دارم جندگی میکنم، وقتی گوریل دستشو برد به کونم حس بدی نداشتم، تقریبا هیچ حسی نداشتم انگار برام مهم نبود که گوریل منو بکنه. ایوب انگار از شنیدن این حرفا خوشش نیومد، خودمو چپوندم تو بغلش لبامو گذاشتم رو لباش و یه دل سیر لباشو خوردم گفتم ممنونم که از دست گوریل نجاتم دادی. ایوب چهرش بازتر شد خندید و گفت خواهش میکنم منم ممنونم که یه سکس داغ رو بهم دادی. دوباره لباشو بوسیدم و گفتم از این به بعد من مال توام هروقت دلت خواست بزن توش، دیگه مثل جنده ها داشتم حرف میزدم. شب رو کنار ایوب خوابیدم اما روز بعد کربلایی یه ماشین قدیمی قراضه رو بهم داد گفتم این راه هم میره؟ کربلایی گفت آره بابا پیکان خیلی خوبیه ماشین خوبیه. سوار این ابوطیاره شدم و رفتم سراغ جنده، به این آسونی که فکر میکردم نبود، نمی‌دونستم باید کجا رو بگردم و چیکار کنم، با چنتا از جنده های خیابونی حرف زدم اما اینا از صد کیلومتری هم معلوم بودن که جندن. شب رو دیر برگشتم خونه واسه همین از شر کیرای هولشون خلاص شدم . اصلا هر شب دیر میام. روز بعدش یکیشونو سوار ماشین کردم با هم صحبت میکردم خودش چنگی به دل نمی‌زد اما یه پیشنهاد داشت که براش ده تمن میخواست. ده تمن رو دادم اسم چنتا زن بیوه رو آورد که میشه باهاشون حرف زد. آدرس رو ازش گرفتم پنج تا زن بیوه بودن اگه فقط بتونم یکی یا دوتاشونو راضی کنم خیلی خوب میشه. رفتم خونه یکی از بیوه ها، یه زن چهلو چند ساله بود که مناسب رسول نبود. زن دومی جوون بود اما خانوادش کنارش بودن و اصلا نشد که حرف بزنم. زن سوم رو بیرون از خونش پیداش کردم اما بعد کلی فحش بارون کم مونده بود با پشت دست بزنه تو دهنم. زن چهارم خیلی بهتر بود اما گفت باید فکراشو بکنه. زن پنجم رو اصلا نتونستم پیداش کنم. به هر کدومشون پنجاه هزار تمن پیشنهاد داده بودم. زنای خیابونی نهایتا توی گرون ترین حالت بیست هزار تومن میخواستن، من برای این زن ها پنجاه هزار تمن پیشنهاد دادم. خسته بودم بعد از ظهر برگشتم خونه فقط کربلایی خونه بود اسمشو نمی‌دونستم برامم مهم نبود اسمش چیه. رفتم اتاقم مانتو و روسری رو کندم از زیر سوتینمو درآوردم تا بدنم یه نفس راحت بکشه و خودمو انداختم روی تخت ،دراز کشیده بودم که کربلایی بدون در زدن درو باز کرد اومد تو. من با یه تاب و یه شلوار جلوش دراز کشیده بودم. کربلایی داشت با چشماش منو میخورد. گفت بیا کمکم ظرفا رو بشور. دراز کشیده بودم چشمامو بستم تا یکم استراحت کنم، گفتم کربلایی خستم بزار یکم استراحت کنم میام، کربلایی بدون هیچ حرفی داشت منو نگاه میکرد انگاری میخواست همینجا منو بخوره، برای این که کرم بریزم پاهامو از هم باز کردم تا کسم بیوفته جلوی چشمش بلند شدم جوری که ممه هام توی تاب بیوفته جلوی چشمش، با یه عشوه ریز گفتم کربلایی الان میام خب بزار استراحت کنم. کربلایی بیچاره دستوپاشو گم کرد نمی‌دونست کم مونده بود بیاد داخل و درو ببنده، اما خدارو شکر لحضه آخر مغزش به کیرش غلبه کرد و درو بست و گورشو گم کرد. این مردا چقدر کوچیکن. یکم استراحت کردم که کربلایی دوباره صدام کرد. پیرمرد خرفت نمیزاره دو دقیقه استراحت کنیم. پایین کار زیادی نبود چنتا ظرف که از صبح و شب باقی مونده بودن. دستکش ها رو دستم کردم و شروع کردم به شستن ظرفا. دستکشا بزرگ بودن از کربلایی پرسیدم دستکش های کوچیک تر نداری؟ کربلایی گفت نه اونا اندازه دست منه. خواستی برای خودت باید بخری. پرسیدم زنو بچه هات کجا زندگی میکنن؟ با حالت ناراحتی گفت هییی نمی‌دونم ولم کردن و رفتن الآنم نمی‌دونم کجان خبری هم ازم نمیگیرن. با زیر چشمش همش داشت کونمو دید میزد. تابی که پوشیده بودم روی کونمو نمیپوشوند شونه و دستامم لخت بودن. فکر کنم الان کربلایی بدجور تحریک شده. البته این با سن شصت و چند سالش اصلا مگه شق هم میکنه؟ اما این که داره اینجوری کونمو دید میزنه معلومه میخواد باهام چیکار کنه. اصلا حوصله سکس رو ندارم اونم به این پیرمرد بدترکیب و زشت با این لباسای گشادش معلوم نیست آخرین بار کی رفته حموم. از کنارم رد شد آروم دستشو کشید روی کونم، حرکت انگشتاشو روی کونم حس کردم. حال سکس کردن نداشتم اما برام مهم نبود داره با بدنم چیکار می‌کنه چون یه جنده شدم و این موضوع رو قبول کردم. کربلایی یکی از کشو ها رو نگاه کرد، خیلی تابلو بود که دنبال هیچی نمی‌گرده فقط برای دست زدن به کون من رد شده. دوباره برگشت اینبار دستشو بیشتر و راحت تر روی کونم کشید جوری که انگشتاشو توی چاک کونم و لای پاهام حس کردم. یه نگاه بهش کردم داشت زیر لب یه چیزی میخوند حتما داشت به خودش فحش میده که یه جنده جلومه و من عرضه گاییدنشو ندارم. ظرفا رو شستم دستکشا رو درآوردم برگشتم سمتش گفتم کار دیگه ای مونده؟ کربلایی چشمش تو چاک ممه های من بود. قشنگ معلوم بود شق کرده اما عرضه جلو اومدن نداره. گفت آره اگه میشه روی کابینت ها هم یه دستمال بکش. اومد از کنارم رد بشه دستشو به رونم مالوند و یکم هم کسمو لمس کرد یکم اعصابم خراب شد از این کارش اما انگار مثل دوتا نوجوون توی یه اتاق خلوت داشتیم شیطونی میکردیم، کربلایی دستمالو داد بهم. قدش یکم کوچیکتر از من بود شاید چند سانت. وقتی دستمالو می‌گرفتم کربلایی نمی تونست به چاک ممه هام نگاه نکنه. پشتمو کردم بهش و رفتم گوشه آشپزخونه و شروع کردم به پاک کردن روی کابینت ها. همینجور پاک میکردم تا رسیدم کنار کربلایی، چند ثانیه بعد دوباره دست بزرگ و زمخت کربلایی رو روی کونم حس کردم اما اینبار دستشو عقب نکشید و روی کونم نگه داشته بود آروم دستشو برد توی چاک کونم، هم خوشم اومده بود هم اعصابمو خراب کرده بود. دست نگه داشتم دستشو اورد لای پام و آروم کسمو لمس کرد. با اون یکی دستش کمرم و شونه هامو لمس میکرد. بعضی وقتا دستش به زخمام میخورد اما احمق فکر میکرد از روی شهوت دارم ناله میکنم و جوووون می‌گفت. از پشت دستشو رسوند به کسم و کسمو توی مشتش گرفت بعد دستشو کشید، فکر کردم دیگه بیخیالم شده اما وقتی بدنشو رو بهم چسبوند فهمیدم قراره گاییده بشم. خودمو در اختیارش گذاشتم‌. کیرشو لای چاک کونم احساس میکردم. دستشو رسوند به ممه هام محکم میمالوند، یه دست دیگش روی کسم بود. من گذاشتم هر کاری دلش میخواد باهام بکنه. دستشو کرد تو شلوارم کسمو محکم میچلوند طوری که دردم گرفته بود. پیراهنمو بالا کشید منو برگردوند شروع کرد به خوردن ممه هام هی بهش میگفتم به اینجا و اونجام دست نزن درد داره. اونم گوش میکرد اما چند ثانیه بعد حشر بهش غلبه میکرد و همون اشتباهو تکرار میکرد کربلایی شلوارمو کشید پایین نشست جلوم کسمو با انگشتش باز میکرد و نگاش میکرد انگار که تا حالا کس ندیده بود. یکم کسمو لیسید اما انگار بلد نبود چیکار کنه فقط دهنشو الکی روی کسم حرکت میداد. بلند شد شلوار و شورتشو با هم کشید پایین. کیرش مو داشت اونقدر که تخماش دیده نمیشد. حالم داشت به هم میخورد. گفت بخور کیرمو من از دیدن کیرش حالم به هم میخورد حالا میگه بخور کیرمو، گفتم خستم بکن منو می‌خوام برم حموم. کیرشو گذاشت روی کسم فشار داد کیرش رفت توی کسم هنوز خیس نشده بودم انگار داشت اذیت کننده میشد. کربلایی بدون توجه شروع کرد به تلمبه زدن، من فقط براش یه سوراخ بودم که باید ارضاش کنه. طولی نکشید که ناله هاش شدید تر شد کیرشو کشید بیرون و چند قطره آب کیرش از سرش چکید بیرون. خب پیر شده و دیگه جوونی نداره. کربلایی شلوارشو کشید بالا بدون هیچ حرفی رفت. شلوارمو بالا کشیدم، لباسمو درست کردم. رفتم حموم وان بزرگ و خوبی داشت پرش کردم و آروم توش لم دادم نمی‌دونم چقدر گذشت. اومدم بیرون فقط یه حوله دور خودم پیچیده بودم. رسول ایوب و گوریل اومده بودن. من با یه حوله جلوشون ایستاده بودم. حوله فقط از سینم تا کونمو پوشونده بود. رون پام و بالای سینه ها و دستام کافی بود تا گوریل رو تحریک کنه، گوریل با لبخند زشتش اومد سمتم. با صدای کلفتش گفت سلام خوشگل خانوم خوش میگذره بهت با کربلایی؟ بعد محکم خندید. رسول و کربلایی هم خندیدن، خاک تو سرا سکساشونو واسه هم تعریف میکنن. گوریل آروم دستشو گذاشت کنار حولم و از تنم درآورد. حالا من لخت جلوی چهار نفر بودم احساس خوبی نداشتم خجالت می‌کشیدم انگار نمی‌خواستم منو ببینن. گوریل دستمو گرفت و برد سمت اتاقش. اتاقش هم قد اتاق من بود من هواسم پرت اتاق گوریل شده بود اما گوریل داشت منو برانداز میکرد. هواسم رفت پیش این گنده بک که دونه دونه داشت لباساشو از تنش درمی‌آورد. پیراهنشو که درآورد فهمیدم الحق که گوریل اسم مناسب برای این موجود پرمو و چندشه. رسول دستشو برد به ممه هام ممه هام مثل یه پرتقال توی دستاش جا میشدن داشت با ممه هام بازی میکرد اما من حسی نداشتم به جز درد هایی که از کبودی ممه بخت برگشتم احساس میکردم، سرشو آورد پایین و نوک ممه هامو میخورد یکم بدنم مور مور شد اما سعی میکردم خودمو بی‌علاقه نشون بدم. گوریل بهم گفت خوشگله بشین جلوم بدون هیچ حرفی نشستم جلوش کیرش جلوی صورتم توی شلوارش بود. میترسم از کیر ادم به این گندگی، اما وقتی شلوار و شورتشو درآورد یه کیر معمولی دیدم یه لحظه یه پوز خند زدم اما زود خودمو جمع کردم. گوریل کیرشو گرفت توی دستش و گفت چطوره خوشگله دوستش داری؟ برعکس بدنش کیرش تمیز بود نظافت کرده بود موهای دور کیر و تخماشو کامل و خوب زده بود طوری که صاف و تمیز بودنش حس خوبی بهم داد‌. کیرشو گرفتم توی دستم، خوشگل بود اندازشو دوست دارم شاید سیزده سانت اما تخمای بزرگی داشت وقتی بهش توجه کردم دیدم واقعا بزرگه روی تخماش حتی یه مو هم وجود نداشت. با گوریل چشم تو چشم شدم از پایین داشتم نگاش میکردم شکم گنده و ممه پرمو با قیافه ای که شهوت داشت ازش می‌بارید. با خنده گفت خوشت اومد؟ گفتم آره خیلی صاف و تمیزه، گوریل آروم گفت واسه تو تمیزش کردم. برعکس تصورم بوی بدی نداشت، زبونمو گذاشتم زیر کیرش کشیدم تا سرش، بعد سرشو کردم تو دهنم. ناله های گوریل داشت بیشتر میشد. تخماشو تو دستم گرفتمو کیرشو می‌خوردم کیرش کوچیک بود اما داشت از کیرش خوشم میومد. یه دل سیر کیر و تخمای خوشمزشو خوردم. کاملا لخت شده بود. بلند شدم مثل یه اسباب بازی کوچیک منو گرفت تو بغلش انداختم روی تخت کیرشو گذاشت دم کسم که حالا خیس شده بود. فکر نمی‌کردم حشری بشم اما کیر گوریل حشریم کرده بود. برعکس کربلایی گوریل میدونست داره چیکار می‌کنه. من به شکم خوابیدم کونم زیر دستای بزرگ گوریل مثل یه طالبی شده بود یکم کرم از کنار تختش برداشت. تعجب کردم مرد به این گندگی کرم توی اتاقش چیکار می‌کنه. آروم سوراخ کونمو کرم زد. میخواست منو از کون بکنه. دلم نمی‌خواست بکنه تو کونم. برای همین با عشوه و ناز گفتم عزیییزم کسم کیرتو میخواد. گوریل انگاری دیوونه شد. منو برگردوند کیرشو تا ته کرد توی کسم. با این که کیرش کوچیک بود اما یه لحظه همه وجودمو درد گرفت بهش گفتم آروم تر دردم اومد. گوریل شروع کرد به گاییدنم محکم داشت توی کسم تلمبه میزد. من دیگه حشری شده بودم میگفتم محکم تر بکن منو جرم بره. گوریل داشت با همه قدرتش منو میگایید. حس عالیی داشتم گمون نمی‌کردم گوریل اینقدر خوب منو بکنه. تلمبه های محکم و سریعش باعث شد آبم بیاد و ارضا شم. گوریل کیرشو درآورد و رفت سراغ کونم اینبار خودمم میخواریدم. به حالت سگی جلوش قرار گرفتم سرمو انداختم پایین و چشمامو بستم. سر کیر خوشگلشو روی سوراخ کونم احساس میکردم. وایییی خیلی عالی بود. خودمو به کیرش فشار دادم. میخواستم زودتر بره تو کونم. سر کیرش که کلفت ترین قسمت بود رفت تو. احساس فشار میکردم درد داشتم ولی برام لذت‌بخش بود. قبلا خیلی به رحمان کون داده بودم. گوریل آروم شروع کرد به عقب و جلو کردن. اخخخخ همش میگفتم آروم تر. کیرت داره جرم میده. یکم بعد داشتم زیرش جیغ می‌کشیدم. گوریل آبشو توی کونم خالی کرد و بیحال افتاد کنارم. منم همون جور خوابیدم پیشش. با حالت بی‌حالی گفت چطور بود جنده خانوم. خندیدم و گفتم خوب و داغ بود اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر خوب بکنیم فکر میکردم قراره زیرت له بشم. گوریل که واقعا یه گوریل بود هم بخاطر موهای زیاد بدنش هم بخاطر هیکل گندش که کل نمای دید منو پر کرده بود. خندید گفت چرا؟ فکر کردی من دستگاه پرسم که لهت کنم؟ با موهای سینش بازی میکردم زیاد بود من اینقدرشو دیگه دوست ندارم. گفتم آره خب یه دستگاه پرس هستی اما خب خاموشش کرده بودی پرس نشدم. خندید، انگار دیگه خنده تو گلویی و ریزش برام ترسناک نبود. منو مثل یه عروسک خرسی کوچیک کشید تو بغلش گفت بخورمت کوچولو. خسته بودم همونجا روی تخت خوابم برد. وظیفم خوابیدن زیر چهار نفر و پیدا کردن جنده واسه رسول بود، نمی‌دونم شاید باید به همین عادت کنم . شاید همین زندگی منه
     
  
مرد

 
سکس پدر دختری را ادامه بده لطفا.
     
  
صفحه  صفحه 26 از 26:  « پیشین  1  2  3  ...  24  25  26 
داستان سکسی ایرانی

پر از زندگی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA