انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 26:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  25  26  پسین »

پر از زندگی


مرد

 
ziguratt
ممنون لطف دارید
علی نویسنده اصلی هست
ممنون که دوست دارید و نظر میدید
     
  
مرد

 
Papayoga
با بخش اول صحبتت موافق هستم
گرچه خودم تو داستان بیشتر تبدیل شدم به عشق گی
ولی اصلا از بخش دوم صحبتت خوشم نیومد بی تعارف
ممنون که نظر میدید ولی
توهین به بقیه تفکرات جالب نیست
من به عمرم نه کون دادم نه کردم
ولی باید به حس و احساسات همه احترام گذاشت
لطفا نظر بدید
خوشحال میشیم
ولی توهین اصلا
به نظر شخص خودم سکس رابطه با کسی هست که خوست میاد باش باشی
مرد و زن هم نداره
و چیز بدی اصلا نیست
حالا زیاد بودن یا کم بودنش درسته
ولی اینکه غلط باشه
اصلا
روند داستان پیش،میره
نظرات شما هم محترم
ولی من به شخصه عاشق
عاشقان سکس هستم از عادی تا گروه و گی و لز
همه عالین
     
  
مرد

 
پر از زندگی
قسمت ۱۲

کیییر خر تو این سیمهای شارژر زرتی خراب میشن. داشتم با سیم شارژر ور میرفتم آخرشم شارژ نکرد، باید یه جدیدشو بخرم، شارژ گوشیم آخرش داشت تموم میشد، بلند شدم برم سیم شارژر سعیدو وردارم، فردا یکی بهترشو میخرم، رسیدم دم در اتاق بچه ها، سرم تو گوشی بود در زدم حواسم پرت گوشیم بود، بلافاصله درو باز کردم رفتم تو، سعید و سمانه تو بغل هم بودن سعید یه حالت لبخند به خودش گرفته بود، انگاری میخواست یه چیزیو عادی جلوه بده، اما سمانه تابلو تر از اون بود، قیافه شوکه شده سمانه هم دیدنی بود هم خندیدنی، جای سیم شارژر رو پرسیدم، برداشتم و از اتاق زدم بیرون، یکم هیجان زده شده بودم، این صحنه ها رو هزار بار تا حالا دیدم، این دوتا داشتن از هم لب میگرفتن، وقتی من اومدم از هم جدا شدن، آره حتما همینطوره با عجله رفتم اتاقم، سامان رفته بود زیر پتو، یه کتاب از اون کتابهای مزخرف اقتصادی تو دستش بود، پریدم تو بغلش، گفت چخبره حار شدی پ،! جرت بدم جنده منم خندیدم گفتم، خفه خفه کسکش. ببین یه چیزی دیدم فکر کنم سعید و سمانه داشتن با هم لب میگرفتن سامان با تعجب پرسید چی؟ منم همه قضیه رو براش تعریف کردم، آخرش خندید گفت، آره صددرصد اینا داشتن با هم یه کاری میکردن، احتمال زیاد لب میگرفتن، ازش پرسیدم مطمئنی ، دستشو انداخت به کسم، متوجه شدم کسم خیس، شده سامان شروع کرد به مالوندنش، چشامو بستم لبامو گاز گرفتم گفتم محکم تر عزیزم محکم تر کسکش آاااااه، سامان سرعتشو بیشتر کرد، آروم دم گوشم گفت این کس هزار تا کیر دیده حتی کیر داداششو، از صد کیلومتری معلومه خواهرو برادر داشتن با هم حال میکردن، مثل تو و داداش کسکش بیغیرتت که عاشق کس تو بود. کیر داداشم میومد جلوی چشم، بیشتر حشری میشدم، آه و ناله هام نمیزاشت حرف بزنم، لبامو گذاشتم رو لبای عشقم شروع کردم به خوردن لباش بعد گفتم یه روز بریم اصفهان دلم هوای داداشمو کرده سامان هم با خوشحالی گفت بریم منم دلم هوای داداشتو کرده، هردوتامون خندمون گرفت لبامونو گذاشتیم رو لب هم و یه سکس عالی رو تجربه کردیم،.
فرداش تو باشگاه همش فکرم درگیر سعید و سمانه بود، رویا اومد کنارم گفت مامان چی شده تو فکردی، با یه لبخند گفتم هیچی نیست عزیزم. منو رویا با هم باشگاه رو اداره میکنیم یه باشگاه کاملا زنونه خوشگل و لوکس، با اینکه لوکسه ولی حق عضویت منطقیی داره، واسه همین خیلی ورزشکار داریم، مشکل هم همینه هرچی ورزشکار زیاد باشه، استهلاک دستگاهها بالاتر میره، ولی بازم درآمدم خیلی عالیه ، حتی بعضی ماهها از درآمد سامان هم بیشتر میشه. رویا اونطرف سالن داشت با چنتا دختر حرکت تمرین میکرد، یجورایی مربی شده تازه شروع کرده ولی خوب یاد گرفته من خودم دیگه استاد این کار شدم خیلی وقته باشگاه رو دارم از داشتنش هم خیلی خوشحالم اولاش با دوستم شروع کردیم اما الان منو رویاییم. رویا یه شورت و سوتین ورزشی تنش بود، یه بدن سفیدو خوشگل داره که واقعا خوش اندامه، حیف این دختر که با اون محمد کونی ازدواج کرد، ولی شوخی میکنم خیلی با هم خوشبختن، اصلا شوهر خودمو بگو یه کونی به تمام معنا، به همه شهر کون داده، یکی خاجه حافظ شیرازی نگاییدتش یکی پسرش دیگه بقیه کردنش، داشتم به رویا نگاه میکردم واقعا اندام خیلی عالیی داره یه لحضه تصور کردم سعید خوابیده روی رویا داره از کون میکنه آبجی رویاشو، اندام رویا جلوی چشمم بود خودمم خندم گرفته بود از این فکروخیالات. ظهر اومدم خونه همه چی عادی بود سمانه از مدرسه برگشته بود نهار رو حاظر کردم، نشستیم خوردیم بازم سامان نیومده بود چند دقیقه بعد سعید اومد نشست با ما غذا خورد بعد از ظهر باید دوباره برم سر کار بازم این خواهرو برادر با هم تنها میشن، اگه پسرم عرضه داشته باشه این کس نازو کوچولو رو جر میده، خودمم نمی‌دونم چرا اینقدر از سکس خواهرو برادر خوشم میاد، شاید بخاطر اینه که کیر برادرم علی برام خیلی لذت بخشه، علی داداشمه خیلی دوستش دارم یه کسکشه به تمام معناست، حتی از سامانم کسکشتره،.
شب سر زده رفتم تو اتاق بچه ها ولی تخت سمانه خالی بود درو کامل باز کردم دیدم هردوشون خوابیدن رو تخت سعید اونم تو بغل هم خیلی عادی و نرمال رفتار میکردن، راستش بیش از اندازه نرمال رفتار میکردن، یجوری که تابلو واضح بود این کسکشا ریگی به کفششونه، گفتم سیم شارژرتو آوردم گذاشتم اونجا رفتم اتاق خودم بازم حشری شده بودم خودمو انداختم تو بغل سامان اونم از کون جرم داد. چند روز همینجوری گذشت یکی دو بار دیگه رفتم اتاقشون بازم تو بغل هم بودن. یه بار پیتزا خریده بودم میخواستم یه شیرینه خوشمزه بدم بهشون پسرم جون بگیره خواهرشو بکنه، رفتم بازم در زدم سر زده درو باز کنم که باز نشد قفل بود، چند بار سعی کردم باز کنم پ، صدای سعید و شنیدم گفت چیه منم گفتم بیایین پیتزا خریدم ده دقیقه دیگه اومدن چیزی می‌دیدم خیلی عالی بود هردوتاشون از حموم اومده بودن، با سامان با اشاره با هم حرف می‌زدیم سامان هم فهمیده بود فکر کنم سعید خواهرشو کرده پس بهتره بخوره جون بگیره پسر نازو گلم. یه شب دیر وقت بود خوابم نمی‌برد از اتاق اومدم بیرون آروم رفتم دم اتاقشون فضولیم گل کرده بود یه لحضه صدای آخ شنیدم گوش کردم صدای خیلی ضعیفی از آه و ناله های سمانه رو می‌شنیدم انگار واقعا دارن با هم سکس میکنن، سمانه گفت یواش نمیتونم تحمل کنم سعید هم قربون صدقش می‌رفت پشت در بودم چند متر اونطرف در، پسرم داشت دخترمو میگایید، رفتم سامانو صدا کردم اومدیم دزدکی داشتیم سکس بچه هامونو گوش میکردیم، آخرش با یه آخ بلند از سعید شنیدم معلوم بود آبش اومده بدجور حشری شده بودم برگشتیم اتاقم سامان بیشرفو مجبور کردم جرم بده تا حشرم بخوابه. دیگه مطمئن بودم با هم سکس دارن راستش بیشتر به این خاطر بود که حس سکس خودم با برادرمو داشتم برای همین برام اینقدر تحریک کنندست. این اتفاقات می‌افتاد انگاری یجورایی سمانه و سعید بی ملاحظه شده بودن، اولا خیلی مخفی کاری میکردن الان دیگه راحت شب میتونستم صدای آهو ناله هاشونو بشنوم، برام لذت بخش بود. سکس منم با سامان بیشتر شده بود شب داشتیم در مورد نیلو حرف می‌زدیم گفتم دلم واسه کیر فرهاد تنگ شده یه روز بریم خونشون سامان هم گفت جنده کست می‌خاره ها، منم دستمو بردم به کسم گفتم می‌دونی که جنده ها رو یه کیر سیر نمیکنه، اونم گفت باشه .
تو باشگاه نشسته بودم صبح بود ورزشکار کم اومده بود پرسیدم چیشده امروز اینقدر کم ورزشکار داریم، رویا گفت امروز ولادته یکی از اماماست تعطیله، ملت فکر کنم موندن استراحت خندم گرفت یعنی چی خب تو تقویم تعطیله شما چرا تعطیل میکنین. ملت چرا اینقدر بی بخارن. دوروبر ساعت ده و نیم بود باشگاه تقریبا خلوت بود باشگاه رو سپردم به رویا رفتم سمت خونه، رسیدم ماشین سامان و سعید هم خونه بود این کسکشا هم تعطیلن کلا رفتم تو خونه توی حال خونه بودم صدای آهو ناله های محکمی رو می‌شنیدم، از اتاقم رفتم دم در صدای سمانه و سعید بود سمانه می‌گفت کونمو جر بده، سعید هم قربون صدقش می‌رفت یه لحظه سمانه یه آخ محکم کشید فکر کنم کونش گذاشته بود، پشت در داشتم صدای کون دادن دخترمو می‌شنیدم، تو اتاق من رو تخت من داره به برادرش کون میده، خندم گرفته بود میخواستم درو باز کنم ولی دلم نیومد حالشونو بگیرم، از خونه رفتم بیرون گفتم برم بازار یکم خرید درمانی کنم، خیلی جنسای عالیی وجود داشت ولی آخرش هیچی نتونستم بخرم فقط از چنتا چیز خوشم اومد گفتم باشه بعداً میخرمش، به ساعت نگاه کردم دو ساعت بود داشتم ول می‌گشتم و کس چرخ میزدم تو مغازه ها، اومدم خونه رفتم تو اتاقم سامان تو اتاق بود با تعجب پرسیدم کی اومدی اونم گفت یه ساعتی میشه چطور؟ منم گفتم هیچی تعجب کرده بودم یه چیزی درست نیست یه ساعته اومده چرا ماشینش خونه بود! تنها چیزی که میدونم اینه که سامان بهم دروغ نمیگه. نهار رو خوردیم رفتم باشگاه شب اومدم سامان یه غذای خوشمزه پخته بود، تو آشپزخونه بغلش کردم شروع کردیم به لب گرفتن دستش رو کونم بود داشت می‌مالید، خیلی حال خوبی داشتم، سعید اومد آشپزخونه داشت مارو تماشا میکرد منم داشتم با سامان لب میگرفتم فهمیدم سعید اومده اما بازم لب گرفتنمو ادامه دادم سعید یه سلام کرد تا من از سامان جدا شم، سلام کردم اومد لبامو بوسید چند دقیقه بعد سمانه هم بهمون ملحق شد با یه شورت سکسی و یه تاب کوتاه و نازک معلوم بود جنده اییه واسه خودش، شامو خوردیم کلی خندیدیم و شوخی کردیم. بعد از شام منو سامان رو یه مبل سعید و سمانه هم رو یه مبل نشسته بودیم سامان منو بغل کرده بود سعید هم سمانه رو داشتیم سریال می‌دیدیم رسید به یه صحنه بوسه وقتی توی سریال همو میبوسن منم خیلی خوشم میاد سامانو همون لحظه ببوسم صورتمو بردم که سامانو ببوسم اما یه لحضه متوجه شدم سعید و سمانه دارن با هم لب میگیرن من داشتم ماتو مبهوت نگاه میکردم، خیلی داغ و عاشقانه همو میبوسیدن یکم همو بوسیدن سمانه یکم خجالت می‌کشید به ما نگاه کرد گفت به چی نگاه میکنین فیلمتونو ببینین، دیدن این صحنه از بوسه خواهرو برادر قند تو دلم آب کرد، خیلی ذوق کرده بودم. شب دور بر ساعت سه صبح نمی‌تونستم بخوابم بلند شدم رفتم کنار اتاق سعید گوش دادم هیچ صدایی نمیومد در اتاقشونو آروم باز کردم سعیدو سمانه رو تخت سعید خوابیده بودن رفتم بالا سرشون سامان هم به من ملحق شد سمانه کاملا لخت بود پتو از روش کنار رفته بود به شکم خوابیده بود کسو کونش معلوم بود سامانو من داشتیم به بدن لخت سمانه نگاه میکردیم، سامان آروم دستشو برد رو کونم من فقط یه شورت تنم بود حتی بالا تنمم لخت بود، سامان شروع کرد به مالوندن کونم به سرعت داغ شدم یکم بعد سعید یه تکون خورد باعث شد پتو از روش بیوفته داشتم کیر پسرمو می‌دیدم، یه کیر خوشگل و کوچولو سامان داشت کسو کونمو می‌مالید، بدجور حشری شدم کیر شق سامانو تو دستم گرفتم داشتم از حال میرفتم چشام به اندام لخت بچه هام بود، سامان دستشو از کسو کونم بیرون آورد گفت بریم، آروم پتو رو کشیدم روشون رفتم اتاقم همونجا دم در سامان بغلم کرد گفت جنده کیر پسرتو دیدی حشری شدی، کس دخترتو دیدی کست آب افتاده، جنده می‌خوام جرت بدم خوابوندم رو تخت شروع کرد به گاییدنم، کیر خوابیده سعید جلوی چشمم بود اون کیر شق بشه چی میشه سامان آبشو با فشار پاشید تو کسم داغیش ارگاسمم رو کامل کرد. من لوله های تخمدانمو بستم که حامله نشم.
فرداش بازم باشگاهو سپردم به رویا رفتم سامان رو برداشتم بریم سراغ جنسایی که دیروز نشون کرده بودم یه تخت دو نفره خیلی لوکس و خوشگل وقتی سامان تخت رو دید فکش افتاد گفتم خوشت اومد گفت خیلی خوشگله واسه بچه ها میخوای بهش گفتم نه واسه خودم می‌خوام وقتی به همسایه ها کس میدم تخت مجزایی داشته باشیم. سامان با این حرفم خندش گرفته بود گفت تخت خودمون چشه رو همون جندگی کن، کم جندگی کردی رو اون تخت، منم خندیدم گفتم نه اون تخت گرونه حیف میشه، خب احمق این تختو واسه بچه ها می‌خوام بخرم دیشب رو یه تخت کوچیک خیلی اذیت میشدن. تخت رو خریدیم با یه وان بزرگ دو نفره چنتا کارگر هم گرفتیم که تختای تک نفره و وان کوچیکو از اتاق بچه ها وردارن و تخت و وان جدید. رو بزارن.
ظهر بود تو آشپزخونه داشتیم غذا میپختیم سمانه اومد رفت اتاقش اولین چیزی که شنیدیم یه جیغ محکم بود سمانه بدو بدو اومد تو اشپز خونه به سامان نگاه کرد سامان شونه هاشو انداخت بالا گفت به من نگاه نکن، مامانت خریده اومد بغلم کرد پ، محکم به خودم فشارش دادم ازم تشکر کرد یکمم خجالت می‌کشید لبامو گذاشتم رو لباش لباشو بوسیدم بعد گفتم عزیزم تخت یه نفره مناسب دو نفر نیست اونم بدون هیچ حرفی لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به خوردن لبام داشتم با دخترم لب میگرفتم یجور دست خودم نبود، دلم نمی‌خواست ولی باهاش همراهی کردم، یکم لبامو خورد بعد خندید بغلم کرد محکم به خودم فشارش دادم ازم جدا شد داشت می‌رفت سمت اتاقش سامان گفت پس من چی سمانه هم خندید پرید تو بغل بابا لباشو گذاشت رو لبش شروع کرد به خوردن لباش پدرو دختر داشتن از هم لب میگرفتن، دو دقیقه با هم لب گرفتن گفت بابا چقده لبات خوشمزس، از این ببعد منم باید ببوسی، من زود برگشتم گفتم نمی‌خواد دختره احمق برو داداشتو ببوس این مال منه، بابا و سمانه تو بغل هم شروع کردن به خندیدن. سامان گفت عزیزم حمومتونو نگاه کردی یا فقط اتاقتو دیدی سمانه با تعجب به بابا نگاه کرد بعد دویید سمت اتاقش چند ثانیه بعد یه جیغ دیگه شنیدیم منو سامان داشتیم می‌خندیم خیلی حس خوبی داشتم، حالم خیلی خوب بود خودمو خوشبخت ترین آدم تو دنیا میبینم. نیم ساعت بعد سعید اومد سمانه دستشو گرفت برد تخت و وان رو نشونش داد سعید با یه ذوقو شوق بغلم کرد، بعد لباشو گذاشت رو لبام شروع کرد به بوسیدنم یکم لبامو خورد از خودم جداش کردم، گفتم کوفت بیشعور اونارو خریدم واسه توو ابجیت نه واسه توو من گمشو گمشو گمشو. سعید و سمانه و سامان داشتن میخندیدن سعید بازم ازم تشکر کرد رفت، سمانه رو بغل کرد لباشو گذاشت رو لباش و بوسیدش سمانه گفت داداشی بابا رو هم ببوس من هردوتاشونو بوسیدم سعید و سامان خندیدن سعید سامان رو بغل کرد، شروع کردن به بوسیدن هم یکم همو بوسیدن منم برگشتم گفتم یه مشت کونی دورو برمون جمع شدن.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییی دمت گرم
     
  
مرد

 
آفرین عالیه
     
  

 
دمت جیز بابا خسته نباشی
کون لق اون نویسنده خاطرات بهرام و مامانش
هنوز داره تو سایت خارجی داستانشو مینویسه
ولی لاشی از سایت نرفته میاد یواشکی دید میزنه بدبخت
     
  ویرایش شده توسط: Bamandek   
مرد

 
Papayoga
ممنون
     
  
مرد

 
Bamandek
ممنون
     
  

 
Samasaraali
جناب نویسنده
رویا رو هم وارد داستان کن از همه نوشتی فقط رویا مونده تا با شخصیت اون آشنا شیم ببینیم این رویا خانم چیکاره هست مثل بقیه هست یانه
البته بهتره که باشه داستان سکس سعید و رویا هم جذاب میشه
     
  
مرد

 
Bamandek
داستان چند تا فصل داره
هنوز هم آدم هست که وارد نشده
که اتفاقا اونها واقعی هستن
مثل سارا و سامان و نیلو و فرهاد
و علی
هنوز نفر مانده 😅
     
  
صفحه  صفحه 6 از 26:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  25  26  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

پر از زندگی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA