انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3

رویا



 
قبل از اینکه بریم سراغ ادامه داستان من دوباره اینو بگم، لطف کنید اگه به موضوعات محارم و... علاقه ندارید نخونید. لطف کنید!!!

میلاد رفت سمتشک نگار و پشت سرش وایستاد. گردنشو خم سمتش و زیر گوشش چیزی گفت که نشنیدم. نگار لبخندی زد و با ناز سرش رو خم کرد. گردنش رو دراختیار میلاد قرار داد، میلاد هم ایضا لبخند دندون نمایی زد و بوسه ای نرم به گردنش زد. دستش رو روی شکم تخت نگار گذاشت و آروم بالا و پایین کشید: چقد پارچه ش نرمه.
دست هاش رو برداشت و برد پایین. پایین تر از لباس روی رونش گذاشت و شروع کرد به نوازش کردن.
- ولی هرچقدر هم نرم باشه... به نرمی پوست تن تو نمیرسه.
دوباره بوسه ای روی گردنش کاشت. بوسه ش زیادی خیس بود و صدای جالبی ایجاد کرد. دستش که از زیر وارد لباسش شد ناباوری من هم داشت به اوج خودش می‌رسید. در تمام این مدت مثه منگل ها چسبیده بودم به کاناپه و حتی نفس هم نمی‌کشیدم! چون چپ دست بود دست چپش رو بالا برد و من به وضوح وارد شدن دستش رو به داخل شرت نگار دیدم. تیکه پارچه ی مشکی رنگی که از دو سمت به باقی شورت متصل بود و ثانیه ای پیش روی کس نگار بود حالا پشت دست میلاد قرار گرفته بود و همراه با چرخش دست میلاد حرکت می‌کرد. صدای نفس های نگار تند شد و به گوش من رسید. اونقد این کار رو ادامه داد که شل شدن نامحسوس پاهای نگار رو دیدم. آروم زانوهاش کمی خم شده بود و به دو طرف باز شده بودند. میلاد دستش رو بیرون آورد و جلوی صورت نگار گرفت : میبینی؟ از وجود خودته.
دوتا انگشت اشاره و وسطش از ترشحات نگار خیس بود، اونقدره نور لامپ رو به چشمهای من انعکاس میداد! کمی انگشت هاش رو از هم فاصله داد و آب کس نگار کش اومد. بدجوری تحریک کننده بود. انگشت های میلاد سمت دهن نگار رفت و نگار با چنگ زدن به مچش به سرعت انگشت هاش رو مکید. میلاد "اوممم" کشیده ای گفت و انگشتش رو بیرون آورد و وارد دهن خودش کرد. با حس خیس نوک کیرم که به شرتم سرایت کرده بود تازه احساس شق درد کردم! به سختی کیرم رو جا به جا کردم و بعد از احساس راحتی به تماشا کردن ادامه دادم.
وقتی میلاد گفت "دیگه بسه، بریم سراغ اصل کاری که سالار گشنشه" فک کردم شوخی میکنه اما خیلی سریع دکمه شلوار جینش رو باز کرد و همراه با شرت پایین کشید. کیرش مثه فنر بیرون جهید و چند باری بالا و پایین شد. کیرش نسبتا بزرگ بود اما لعنتی درست مثه چهره ش جذاب و خوش فرم بود! سفید و دراز بود و کلاهک جالبی داشت. قرار بود داخل بدن نگار فرو بره و من برخلاف چند هفته قبل مشتاق و منتظر دیدن اون لحظه بودم. این بار دوتا دستش رو از پایین وارد لباسش کرد و با گرفتن بغل های شرت، به سرعت به پایین کشید. میونه راه دستش رو ول کرد و شرتی که با وجود دیده شدن، زیر لباس نگار پنهان بود با حالت جالبی بین پاهای خوش تراشش چرخید و چرخید و به کف خونه چسبید. میلاد پشت لباسش رو به‌سمت بالا داد و همزمان نگار مثله یه سرباز وظیفه شناس، جوری که انگار سالها کارش همین بوده کف دست هاش رو روی دیوار گذاشت و با تمام توان قمبل کرد و باسنش رو به عقب هل داد. حس کردم دارم بیهوش میشم. نتیجه کمر باریک و باسن بزرگش یه اثر هنری بی نظیر شده بود. میلاد کیرش رو با یه دست گرفت و دست دیگه ش رو توی دهنش کرد و آب دهنش رو روی کلاهک کیرش مالید. سر کیرش رو بین پاهای نگار گذاشت و کمی به جلو فشار داد و عقب کشید. اول فکر کردم تو کسش کرده اما اون وارد تر ازین حرفها بود چون کیرش رو روی کس نگار عقب و جلو می‌کرد و قصد تحریکش رو داشت. "واااای" از بین لب های نگار خارج شد و کمی بدنش رو کج کرد و به بازوی میلاد چنگ زد. طاقتش سر اومده و میلاد هم زیاد معطل نکرد. دوباره با دستش کیرش رو تنظیم کرد و با یه حرکت بدنش رو به باسن نگار چسبوند. نگار با دخولی که صورت گرفت کمی به جلو تکون خورد شد و ازون فرمی که گرفته بود خارج شد اما خیلی سریع به حالت قبل برگشت. میلاد کاملا احاطه ش کرد، دستش رو روی دست های نگار که روی دیوار بود گذاشت و دست هاش رو تو مشتش محکم گرفت. همزمان کمرش رو به عقب برد و دوباره با شدت به جلو برد. شالاپ و شلوپ! فقط صدای این اتفاق کافی بود تا من تا آخر عمرم باهاش جق بزنم ولی خوشبختانه صدا و تصویر باهم روبه روم درحال پخش بود. صدای ناله های نگار و بر خورد رون و لگن میلاد به باسن نگار هرلحظه به سختی کیرم اضافه می‌کرد. دوباره اون درد ناشی از شق درد به سراغم اومد. از شدت ‌شهوت عقلم و از دست داده بودم که کمر بندم و باز کردم و کیرم رو که تو بزرگ ترین حالت ممکنش بود تو دستم گرفتم. اونقدر آب بی رنگ کیرم زیاد بود که چند قطره به روی شلوارم ریخت. میدونستم با کوچیکترین لمسی ارضا میشم پس به سختی جلوی خودم رو گرفتم و بازهم به اونها چشم دوختم. میلاد حین تلمبه زدن تو کس خواهرم چند بوسه به کتف و سرشونه ش زد و بند لباس خوابش رو از شونه ش بیرون کشید. با پایین اومدن لباس خواب و نمایان شدن سینه های بزرگ و گرد نگار حس کردم تخم هام داره رو به رگ میشه! مقاومت هرلحظه سخت تر و سخت تر میشد. نوک سینه هاش قهوه ای بود هرچند فقط از نیم رخ دیده می‌شد اما قابل تشخیص بود. در ستایش زیبایی سینه هاش همینقدر بس که تو همین ویوی نیم رخ به خوش فرم ترین شکل ممکن به چشم می اومد. خدایا این بشر اصلا نقصی داشت؟! جوابش یه نه ی قاطع بود. میلاد کف دست هاشو به روی سینه های نگار چسبوند و با مالیدنش یه دفعه وحشی شد. نگار رو محکم هل داد و به دیوار چسبوند. نگار بدونه اینکه پاهاشو حرکت بده فقط بالا تنه ش رو به دیوار چسبوند که باعث شد سینه هاش بچسبه به دیوار و پخش شه. صدای نفس های تند میلاد همزمان شد با نشستن دست من به روی کیرم. آخرین نگاه ها رو هم به منظره ی دیدنی رو به روم انداختم و تو همون وضعیت با شلواری که یکی دو وجب پایین اومده بود خودمو به توالت رسوندم. آبم که به بیرون جاری شد نعره ی میلاد که ته صدایی از ناله ی نگار هم قاطیش بود به گوشم رسید. بعد از ارضا شدن چنان بی حال شدم که اگه امکانش بود کف دستشویی دراز میکشیدم و میخوابیدم.
     
  

 
تا به حال به این شدت و به این عمیقی ارضا نشده بودم. به سختی شلوارم رو درست کردم و از توالت بیرون زدم. میلاد با چهره ای عرق کرده خودشو روی مبل انداخت و نگار هم خم شده بود و داشت شرتش رو بالا میکشید. از قبل لباس خوابش رو مرتب کرده بود. تو چهره ی هیچکدومشون احساس ندامت یا خجالت وجود نداشت، برعکس میلاد نیشش باز بود و معلوم بود خیلی لذت برده که داشت سر به سر نگار می‌گذاشت. البته که لذت برده بود! کی میتونست، اصلا کی قدرتش رو داشت که جلوی نگار مقاومت کنه و ازش لذت نبره؟ اما هر لحظه که می‌گذشت احساس گند و مزخرفی که بعد از ارضا شدن بهم دست داده بود داشت شدت می‌گرفت. بدون اینکه کلمه ای به زبون بیارم بی توجه به اونها رفتم به اتاقم و خودمو پرت کردم روی تخت. حس پوچی شدیدی که بهم دست داده بود هرلحظه داشت حالم و خراب تر می‌کرد. احساس افسردگی داشتم! تو چند دقیقه چنان از این رو به اون رو شدم که خودمم باورم نمی شد. اون همه لذت شهوانی کجا و این حس و حال الانم کجا! بی رمق خودمو تو حموم انداختم و دوش و باز کردم تا شاید حالم بهتر شه اما نگاهم که به تیغ روی ژیلت افتاد افکار منفی یکباره به سرم هجوم بردند. سرمو تو دستهام گرفتم و کف حموم نشستم. اشک توی چشمهام جمع شده بود و چیزی نمونده بود که بزنم زیر گریه. یه مرد 26 ساله به چه روزی افتاده بود! خدایا! این چه غلطی بود که ما کردیم؟ هرچند تقصیر اون دوتا بود ولی... ولی نه! منم نباید می‌نشستم اونجا و با اشتیاق رابطه ی جنسی خواهر و شوهر خواهرم رو تماشا میکردم. همه چی غیر منطقی و دور از باور بود اما واقعیت داشت! واقعی تر از همیشه. چجوری تو چشمای نگار میکردم؟ خدارو شکر مادر و پدرم نبودن این افتضاح رو ببینند. از حموم بیرون اومدم و رو تخت لش کردم. سعی کردم فراموش کنم اما نمیشد. تا دم دمای صبح بیدار بودم و ساعت پنج و نیم تازه خوابم برد. ظهر از خواب بیدار شدم و از اینکه نگار بیدارم نکرده بود متعجب شدم. بی خیال کار زدم بیرون از خونه تا با اون دوتا روبه رو نشم. کمی حالم بهتر شده بود اما هنوزم احساس گُهی داشتم. با پیامکی که مسعود بهم داد کمی خوشحال شدم. پارتی! اونم امشب، یعنی مشروب و فراموشی!

تو حس و حال عمیقی بودم و بی توجه به اطراف روی نقطه ای از میز کوچیک روبه روم زوم بودم. پیک و که تازه پر کرده بودم به سمت لبم حرکت دادم که دستی محکم به مچ دستم چنگ زد.
- هی هی! برادر زن عزیز داری زیاده روی میکنی.
با حیرت به چشمهای شوخ میلاد نگاه کردم. لعنتی! این اینجا چه غلطی می‌کرد؟
+ تو اینجا چه غلطی میکنی؟
- عه رامین جان رعایت کن برادر من. چرا انقدر عصبی هستی؟ اتفاقی افتاده؟!
پوزخندی زدم و جوابشو ندادم. حرومزاده!
- بیا حداقل خواهرتو ببین اونجا منتظره.
دوباره با حیرت بهش نگاه کردم.
+ نگار دیگه اینجا چی میخواد؟ لعنتیا شما چی میخواید از جون من؟
بی توجه به نگاه خیره ی اطرافیان دستم و گرفت و محکم کشید :
- بیا دیگه انقد ناز نکن خرس گنده! میخوایم اختلافات رو راست و ریس کنیم.
اختلافات! عجب مارمولکی بود این میلاد. گوشه ی دیگه از پذیرایی بزرگ خونه نگار تک و تنها نشسته بود. از همون زاویه هم پوشش مشخص بود. شلوار جین فیروزه ای و تاپ مشکی رنگ! انصافا نسبت به اکثر دختر های اونجا لباس هاش پوشیده تر بود اما باز هم سینه های بزرگ و جا افتاده ش توی تاپ مشخص بود جوری که به راحتی میشد سایزش رو حدس زد. اما خط سیاه بین دو تا سینه ش... چند قدم باقی مونده رو به همون نقطه خیره شدم. جزو اولین نفراتی بودم که وارد این خونه شدم و از همون اول نگاهم میخ در و دافایی بود که وارد میشدن اما هیچکدوم به گرد پای نگار نمی‌رسید. یکی خوشگل بود اما اندامش درحد عالی نبود، یکی برعکس اندامش فوق العاده بود ولی زیبایی آنچنانی نداشت، یکی متوسط بود و... اما نگار تمام این هارو یه جا تو خودش داشت. باید از داشتن خواهری مثله اون به خودم میبالیدم اما... حسی که داشتم کمی متفاوت بود. معمولا اگه یه پسر خواهر خوشگلی داشته باشه، چون خواهرشه هیچ حسی جز حس برادرانه بهش نداره، ممکنه به صورت اتفاقی لخت تو حموم ببینیدش و تحریک شه اما قبل ازینکه شهوتش ریشه بدوونه و از دیدن اندام خواهرش لذت ببره تمام اون افکار و حس شهوت رو سرکوب میکنه، چون از بچگی توش نهادینه شده که اون خواهرشه و بهش حرامه. اما من همچین حسی نداشتم! هرچی زمان می‌گذشت و کمر خالی من پر تر میشد احساس گندی که دیشب داشتم بیشتر رنگ میباخت و هرچند مایه شرمساریم پیش خودم بود اما با یاد آوری اتفاقی که دیشب افتاد حشری میشدم. یاد آوری پوست برنزه و صاف باسنش کیرمو شق می‌کرد، جوری که رگ های تیره ی روش بیرون میزد. و من این احساس رو دوست داشتم اما موضوع اینجا بود که میدونستم تمام اینها اشتباهه
     
  

 
و حتی خجالت میکشیدم با کسی مطرحش کنم. به همین دلیل جلوی میلاد و نگار گارد میگرفتم.
- سلام داداش.
نگاه زیر چشمی بهش انداختم و سرمو براش تکون دادم. از جاش بلند شده بود و بعد از نگاهی که با میلاد رد و بدل کرد دوباره نشست سرجاش. بعد از نشستنمون میلاد بلافاصله شروع کرد : تو چت شده رامین؟ چرا انقد عنق شدی؟!
با خشم بهش نگاه کردم و گفتم : چرا میخوای همه چی رو عادی جلوه بدی وقتی نیست؟!
خیلی خونسرد به صندلیش تکیه داد و گفت: خیلی داری سخت میگیری! من همون اول بهت گفتم که من و نگار از این وضع خسته شدیم. بابا منم دل دارم دوست دارم همه جای خونه زنم و ببوسم...
حرفشو قطع کردم: خودت داری میگی ببوسی! به نظرت دیشب فقط یه بوسه بود؟!
سعی کرد از آب گل آلود ماهی بگیره: یعنی الان با بوسه مشکلی نداری؟
اون اوایل حتی با دیدن صحنه عادی بوس و بغلشون عکس العمل نشون میدادم. حالا کارمون به کجا رسیده بود!
سکوت کردم. دوباره ادامه داد: ببین رامین جان... زندگی کوتاه تر از این حرفهاست که بخوای به خودت سخت بگیری... بی خیال این حرفها باش و با ما بِه ازین باش! من که تصمیم گرفتم ازین به بعد از باقی زندگیم لذت ببرم، بدون محدودیت! گور بابای بقیه...
کمی سکوت کرد و ادامه داد : البته بلانسبت شما!
با حرفهاش موافق بودم. زندگی اونقدر کوتاه بود که ارزش نداشت خودمو بخاطرش اذیت کنم. سعی کردم به قول میلاد انقدر سخت نگیرم و شل کنم. این جریانات هم بالاخره تموم میشد.
- خب بی خیال این حرفها... بیا درمورد چیزای دیگه گپ بزنیم.
شروع کرد از خاطراتش تعریف کردن. نمیدونم راست می‌گفت یا دروغ اما اونقدر بامزه تعریف می‌کرد که کم کم یخ من و نگار که از همون اول ساکت بود آب شد و خندیدیم. تو یکی از همین داستان‌ هایی که میلاد تعریف می‌کرد، يه جا لو داد که با دوست دخترش سکس داشتن. انتظار داشتم نگار عکس العملی نشون بده اما انگار که یه اتفاق عادی باشه بازم خندید. گفت و گو حالت اعتراف گونه به خودش گرفته بود. بعد از میلاد نوبت نگار بود که منو سوپرایز کنه. اعتراف به این که قبل از میلاد با یه پسر دیگه در ارتباط بوده به غیر از من میلاد رو هم متعجب کرد. باور اینکه خواهر خجالتی اون زمان من اینقدر شیطونی میکرده سخت بود. میلاد هم غیر از متعجب شدن عکس العمل منفی ای نشون نداد و حتی به زبون بی زبونی میخواست از زیر زبون نگار بیرون بکشه که آیا باهاش رابطه با هم داشته یا نه. اما نگار نم پس نداد. فضای بینمون رو دوست داشتم. حالا احساس نزدیکی زیادی بهشون داشتم. چندتا خاطره ی خنده دار از دوست دختر های فراوون قبلیم تعریف کردم و در آخر از رابطه‌م با هدی پرده برداری کردم. نگار با چشمهای گرد شده گفت: واقعا داداش؟! من فکر میکردم با کسی رابطه نداری و سینگلی. حالا کی هست این عروس خانوم؟
عروس خانوم رو با حالت خصمانه گفت و به شوخی سعی کرد ادای خواهر شوهر هارو دربیاره. خندیدیم و گفتم: به زودی ازش رونمایی میکنم!
تازه یادم افتاد یه چند روزی هست ازش بی خبرم و جواب تماس و پیام هاشو ندادم. زنگ زدن بهشو گذاشتم برای بعد.
- خب دیگه حالا نوبتی هم باشه نوبت رقصه!
میلاد اینو گفت و دست نگار رو گرفت و به جمعیت نه چندان شلوغ پیست رقص اضافه شد. منم با این پا و اون پا رفتم کنارشون و سعی کردم کمی خودم رو تکون بدم. فضا تاریک بود و باعث می‌شد حس بهتری داشته باشم. کمی که گذشت میلاد کنار رفت و به نوعی جاش رو به من داد. روبه روی نگار ایستادم و سعی کردم به چشم شخص دیگه ای غیر از خواهرم بهش نگاه کنم. بعد از کمی رقص ریتم موزیک تند تر شد. با این اتفاق نگار چند قدم عقب تر رفت و شروع کرد به لرزوندن سینه هاش. میلاد کنارم ایستاد و برای نگار کف زد: هووووووو باریکلا! جوجوی خودمی!
جوجو؟! چقدر لوس! حالتمون جوری بود که انگار نگار داشت برای ما دو نفر نمایش اجرا می‌کرد. موجی که به سینه هاش می افتاد دیوانه کننده بود. تا آخر شب رقصیدیم و خندیدیم و مست و پاتیل با رانندگی خطرناک رسیدیم خونه. بلافاصله بعد از ورود به خونه درحالی که من داشتم در رو می‌بستم لب های اون دوتا روی هم قرار گرفت و تن‌هاشون بهم پیچید. با لبخند به لباس هاشون که روی زمین افتاده بود نگاه کردم که تا دم در اتاق خوابشون ادامه داشت. اینجا قسمت سخت ماجرا بود! همه مون داغ داغ بودیم اما تردید داشتم و درواقع نمیدونستم چجوری وارد اتاق خوابشون بشم. صدای ناله شهوانی نگار که به گوشم رسید مثله یه بهانه دم دستی باعث شد راه بیوفتم. در اتاق تا آخر باز بود. با احتیاط وارد شدم و به صحنه رو به روم خیره شدم. میلاد نگار رو طاق باز، جوری که سرش سمت در اتاق بود خوابونده بود و در حالی که کمی باسنش رو به سمت بالا گرفته بود، بین پاهاش دو زانو نشسته بود و با شدت تلمبه میزد. قبل از هرچیزی کُس نگار توجهمو جلب کرد. فاصله کمی زیاد بود منم که کور! با قدم های مورچه وار نزدیکشون شدم. کسش نه خیلی لاغر بود و نه خیلی گوشتی و زشت. متناسب و زیبا. جالبیش به رنگ پوست اطراف کسش بود که کمی، فقط کمی تیره بود اما به هیچ عنوان شکل بدی نداشت. از نوع تیره هایِ خوب بود! ورود و خروج کیر میلاد به کس خواهرم باعث می‌شد پره های چوچولش به عقب و جلو کشیده بشه. تو همین چند لحظه کیرم به نهایت سختیش رسید. سر نگار درست رو به روم بود و به عقب و جلو تکون می‌خورد. تنها لباسی که تن نگار بود همون تاپ مشکیش بود. بی اختیار دستمو جلو بردم و تاپ رو کنار زدم. هرلحظه منتظر بودم میلاد بپره سمتم و با یه چیزی منو بزنه اما برعکس، وقتی سینه چپ نگار نمایان شد بدون حرف به تلمبه زدنش ادامه داد. خدای من! سینه نگار یه جور غیر عادی ای گرد بود و وسطش یه نقطه ی قهوه ای رنگ و خوشگل داشت. خیلی گردی دقیقی داشت! انگار خدا با پرگار سینه هاش رو رسم کرده بود. دوست داشتم یه گوشه بشینم و به زیبایی های تازه کشف شده نگار فک کنم اما وقت زیاد بود و فعلا کارهای مهم تری برای رسیدگی وجود داشت! دستمو دوباره جلو بردم و انگار که دارم یه شئ قیمتی رو لمس میکنم دستمو رو سینه ش گذاشتم. اونقدر بزرگ بود که تو مشت دست های بزرگم جا نمیشد. به پهنای کف دستم بزرگ بودند. کمی مالیدم و نزدیک تر شدم. حالا پاهام به پایین تخت چسبیده بود و فقط چند سانتی متر اونطرف تر سر نگار با تلمبه‌های میلاد درحال تکون خوردن و عقب جلو شدن بود. اول فکر کردم غیر عمد بود اما وقتی تکرار شد فهمیدم برخورد دستش به جلوی شلوارم کاملا از روی عَمده! دستهام بدون اینکه خودم اختیاری روشون داشته باشم و خودآگاه به سمت شلوارم رفت و تا زانو پایین کشیده شد. بلافاصله نگار دو تا دست هاشو پشت رون پام قفل کرد و خودشو به سمتم کشوند. اینکارش باعث شد کیر میلاد ازش خارج شه اما میلاد بدون هیچ اعتراضی جلوتر اومد و دوباره کیرشو فرو کرد تو کس نگار. دست‌های نگار از پشت رونم برداشته شد و با یه حرکت شورتم رو داد پایین. حالا با یه کیر نمیشه شق جلوی صورت خواهرم استاده بودم، درحالی که خودش توسط شوهرش گاییده میشد! وقتی دستش دور کیرم حلقه و مشغول عقب جلو کردن شد آه شهوتناکی بدون اختیار از بین لبام خارج شد. دیدن دست و اون ناخن های مانیکور شده سفید و بلندش دور کیرم وحشتناک لذت بخش بود. اما لذت این کار وقتی بیشتر شد که با همون دست کیرمو سمت لب های خوشگلش کشوند و وارد دهنش کرد. لزجی و گرمی دهنش که روی پوست کیرم حس شد دوست داشتم از لذت بیش از حد فرار کنم! نمیدونم به کجا ولی رسما داشتم دیوانه میشدم. لب هاشو دور کیرم فشرد و لپ هاش به داخل کشیده شد. با دستهام سرشو گرفتم و روی صورتش رو نوازش کردم. موهاش خیس عرق شده بود. آروم سرشو که لب تخت بود به سمت پایین خم کردم و زانوهای خودم رو هم کمی پایین آوردم. فقط به دنبال لذت بیشتر بودم و برام مهم نبود که میلاد الان داره چیکار میکنه. تو این حالت گلوی نگار که از خیسی عرق بدنش برق میزد کاملا هم راستا با دهنش شده بود. کیرمو کمی بیرون آوردم و آروم هل دادم سمت گلوش. هرچی جلوتر میرفتم دیواره های گلوش نزدیک تر و تنگ تر میشد و باعث می‌شد من از خود بی خود تر بشم. چجوری من تا الان دووم آورده بودم و ارضا نشده بودم؟ با کمی فشار بیشتر کلاهک کیرم وارد گلوش شد و باعث شد کمی برآمده بشه. باز هم فشارمو بیشتر کردم و نگار دهنشو تا جایی که توان داشت باز کرده بود تا کار من راحت تر بشه. کیرم تا دسته توی گلوی تنگش بود و خیلی جلو رفته بودم. دستمو روی گلوش کشیدم که کیر من درست زیرش داشت از حشر غش می‌کرد! فشار دستمو روی کیرم حس میکردم. تازه خواستم کیرمو ببرم عقب و تو گلوش تلمبه بزنم که محکم منو هل داد عقب و شروع کرد سرفه های شدید و پیاپی. از چشم‌هاش اشک بیرون زده بود. هیچ شباهتی به نگار، تک خواهر عزیز دردونه م نداشت و کاملا شبیه شده بود به جنده های تو فیلم های پورن. کمی که آروم شد سریع فکشو تو دستم گرفتم و دهنشو باز کردم. کیرمو تو دهنش کردم و کمی خشن، شروع کردم کمر زدن. اما هرکاری کردم مثله دفعه قبل کیرمو نتونستم تا ته تو گلوش کنم و حسرتش به دلم باقی موند. دست های میلاد اومد جلوم و سوتین نگار رو کاملا باز کرد. با دستهاش اون سینه های طلایی رو می‌مالوند و از نوکش نیشگون می‌گرفت. تو دلم گفتم حرومت که یه همچین کُس درجه یکی رو تور زدی و این همه مدت ازش فیض بردی! دهن نگار اونقدر معرکه بود که بالاخره به نقطه ی اوج رسیدم. آنا قبل ازینکه تو دهنش ارضا شم میلاد دست هاشو رو شونه های نگار گذاشت و بلندش کرد. با بُهت و خشم زل زدم بهش که بدون توجه به من نگار رو روی خودش دراز کرد و سعی می‌کرد کیرش رو تنظیم کنه. بدجوری زده بود تو پرم و ارضا نشده بودم. اما حالا من مثله اوایل کم رو و خجالتی نبودم. با هیجان رفتم پشت نگار که اون کون طلایی و بی نظیرش رو سمت من قمبل کرده بود. واقعا من میتونستم این اثر هنری رو بگام؟ اصلا از عهده ش بر میومدم؟ حس میکردم بلافاصله بعد برخورد کیرم با پوست باسن و کس نگار آبم با بیشتر فشار ممکن فوران میکنه.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
رو زانوی چپم نشستم و کیر شق شده م رو گذاشتم رو سوراخ تیره و کوچولوی کونش. بلافاصله با برخورد کلاهک کیرم به بدنش، سریع خودشو منقبض کرد و سرشو برگردوند سمتم. نگاهش که به چشمهام افتاد هر دو چند ثانیه ای بهم زل زدیم. حس عجیبی داشتم. هر لحظه که از نگاه کردن تو چشم‌هاش می‌گذشت خجالت من بیشتر رنگ می‌باخت و راحت تر نگاهش میکردم. نگاهشو ازم دزدید و دوباره باسنش رو روی کیر میلاد بالا و پایین کرد. صحنه عجیب اومدن دست میلاو به عقب و لمس کیرم بود! کیرم رو کشوند پایین تر و ول کرد. با نشستن نوک کیرم رو کس نگار با تعجب بهش نگاه کردم اما اون حواسش جای دیگه ای بود. واقعا میتونست دوتا کیر رو توی کسش تحمل کنه؟ چرا نمیذاشت از سورخ عقبش استفاده کنم؟! حس حسرت هم قاطی لذتم شد. مجبور بودم تحمل کنم و حرفشو قبول کنم اما قطعا یه روز کیرمو تو اون سوراخ تنگ و کوچولو فرو میکردم! کیرمو بردم پایین تر و به کس نرمش چسبوندم. کیر میلاد هم با شدت داشت تو کسش بالا و پایین میشد و دوست نداشتم کیرم به بدنش برخورد کنه اما این موقعیتی نبود که به این راحتی از دستش بدم. کیرمو چسبوندم به سوراخش که کاملا از ترشحات خودش و میلاد خیس شده بود. فشاری وارد کردم که وجود کیر میلاد نذاشت وارد بشم. فشارمو بیشتر کردم و به زور سر کیرمو وارد کسش کردم، میلاد هم بدون توجه همچنان داشت تلمبه میزد. همزمان صدای ناله دردناک نگار بلند شد.
دست های میلاد پشت نگار رو چنگ زد و رد قرمز انگشتاش روی کمر صاف نگار موند.
- جووون... خانومم خوشش میاد؟ آره؟ داری با دوتا کیر حال میکنی دیگه خوشت میاد؟
نگار اونقدر درد داشت که نتونه جواب بده. فشار آخر رو هم دادم و کیرم کاملا وارد نگار شد. چنان آهی از ته دل کشید که دلم براش سوخت با این وجود کمرمو بردم عقب و شروع کردم تلمبه زدن. از گلوش هم تنگ تر بود! حس میکردم فشاری که به کیرم میاد باعث له شدن کیرم میشه. ترشحات کس نگار که دور کیرم مالیده شد باعث شد کیرم راحت تر حرکت کنه. سرعتمو بیشتر کردم و به باسن تپل و خوش فرمش چنگ انداختم. دستمو کشیدم بالا و بعد از یه پستی بلندی به کمر باریکش رسیدم. نمیدونم چرا، خودم هم خوشم نمیومد ولی کم کم از کشیده شدن کیر میلاد روی کیر خودم حس لذت بهم دست داد. فکر به اینکه دو نفری داریم شاه کُسی مثله نگار رو میکنیم داشت روانیم می‌کرد. حالا ناله های شهوتناک نگار جوری بلند شده بود که استرس اینو داشتم صدا به گوشش همسایه ها نرسه. دستمو بردم پایین و با شهوت روی شکم تختش کشیدم. من اشتباه میکردم یا واقعا شکمش زیادی سفت بود؟ احتمالا باشگاه رفتن اثرات خودش رو گذاشته بود. دستمو بردم بالاتر و به سینه هاش رسوندم. همزمان سرمو بردم پایین و چند بوسه ریز به کمرش زدم. چنان جاذبه جنسی ای بین من و خواهرم ایجاد شده بود که آرزو میکردم الان صورتش به سمت خودم باشه تا لب هاش رو ببوسم. همه این احساسات درحالی تو من به وجود اومده بود که تا چند ساعت پیش عمرا به این چیزا حتی فکر میکردم. با احساس جاری شدن آب به سمت کیرم سرعت کمر زدنمو تا نهایت بالا بردم و همونطور که سرم رو کمر نگار بود آبم رو تو کسش خالی کردم. قطره آخر رو هم که ریختم از خود بی خود شدم و کمی پایین تر از گردنش رو گاز گرفتم و جیغ خفه‌ی نگار بلند شد.
- جووون... جوووون عشق من زیر دوتا کیر چه حالی میکنی تو.
میلاد هم فقط منتظر بلند شدن صدای نگار بود تا یه چیزی بگه. جای دندونام روی کمرش کمی قرمز شده بود. لب هام رو روی همون قرمزی گذاشتم و بوسیدم. کیرمو که کشیدم بیرون همچنان شق بود. دوست داشتم دوباره با نگار بخوابم اما میلاد هم بعد از چند تا "اوف" کشیده ارضا شد و نگار رو انداخت بغل خودش. روم نمی‌شد برم جلو! شاید خنده دار و عجیب به نظر می‌رسید اما هنوز هم معذب بودم و بیشتر از خود نگار خجالتم می‌شد. بدون حرف رفتم حموم و نیم ساعت بعد اومدم بیرون. دم اتاق خوابشون وایستادم و نگاهشون کردم. دوتاییشون همون طور لخت بغل هم خوابیده بودند. نگار یه پاشو انداخته بود روی پای دیگه ش و دمر خوابیده بود. کس خوشگلش از لای پاهاش دیده می‌شد. یه تیکه گوشت که داشت دوباره منو از خود بی خود می‌کرد. کیرم دوباره شق شده بود و دوست داشتم تو همون حالت که باسنش قمبل شده بود کیرمو تو اون شکاف بی نظیرش فرو کنم اما جلوی خودم رو گرفتم.

از اون روز چند روزی گذشت. به خاطر همون حس خجالت لعنتیم زیاد با نگار و میلاد رو به رو نمی‌شدم. اگه یه راهی بود تا روم با نگار باز بشه دیگه هیچی از خدا نمی‌خواستم. قسم می‌خوردم بعد از اون 24 ساعته باهاش بخوابم!
صبح زود که بیدار شدم یاد پیام دیشب هدی افتادم. از اینکه بهش بی توجهی میکردم ناراحت شده بود و کلی دلش پر بود. دوست نداشتم از دستش بدم و بهش پیام دادم امروز سرکار میبینمش.
وقتی دیدمش پشت میز نشسته بود و سرش تو کامپیوتر روبه روش بود. چون نزدیک وقت ناهار بود کشیدمش یه گوشه و گفتم: عشق من چطوره؟
پشت چشم نازک می‌کرد و محل نمی‌داد. داشت ناز می‌کرد! به دور و برم نگاهی کردم و گونه ش رو بوسیدم. هینی کشید و بعد ازینکه خاطر جمع شد کسی دور و برش نیست با مشت به شونه م کوبید. درست مثل روز اول خجالتی بود.
- عوضی!
آرایش کرده بود و از همیشه خوشگل تر به نظر می‌رسید. اینجا جاش نبود وگرنه کار نیمه تمومم رو تموم میکردم.
- خانومی درگیر بودم این چند وقته، ببخش دیگه!
میدونستم زیاد جلوی من طاقت نمیاره. خیلی زود وا داد اخم هاشو باز کرد. یکمی در مورد این چند وقت دروغ سر هم کردم و خواستم برم که گفت: رامین؟
- جونم؟
- جمعه یادت نره!
و با صورتی سرخ برگشت پشت میزش نشست. دوست داشتم بشگن بزنم! جمعه ی موعد میشد سه روز دیگه و من از همین الان منتظر اون روز بودم.
این چند روز هم سپری شد و بالاخره راه افتادم سمت خونه ی هدی.
وارد خونه شون که شدم طبق قرار جز خودش هیچکی نبود. لباس راحتی خونه پوشیده بود و دیگه خبری از روسری نبود. فقط نیم ساعت گذشت که خود هدی پیش قدم شد و با ناشی گری لب هاش رو روی لب هام گذاشت.
- هی دختر تو چقدر داغی!
خجالت کشید و عقب نشست. اینبار خودم رفتم سمتش و بوسیدمش. کم کم سرخی صورتش از شرم به شهوت تغییر کرد.
- اتاقت کجاست؟
نفس نفس زنان به در سفید اشاره کرد. بغلش کردم و در نیمه باز رو باز کردم. روی تخت یک نفره و کوچیک گذاشتمش و روی گردنش چند بوسه ریز زدم. طاقت نیاوردم و شلوار و شورتش رو باهم کشیدم پایین. به لای پاهاش خیره شدم. خیلی سفید بود! کمی موی قهوه‌ای رنگ بالا تر از کسش روییده بود و کسش شبیه به دخترای تازه به بلوغ رسیده بود. با ولع اول زبونی از انتهایی ترین قسمت کسش تا بالا کشیدم و شروع کردم به لیسیدن. همون اول کاری چنان ناله ای کرد که فکر کردم شاید ارضا شده. بعد از گذشت فقط پونزده دقیقه شمار ارگاسم ها‌ش از دست من در رفته بود. خیلی دختر هاتی بود و صدای ناله ش قطع نمی شد. یاد اون اوایل افتادم که چقدر ادای تنگا رو در می آورد! اونقدر خودم حشری شده بودم که کیرمو در آوردم و از خیر ساک زدنش گذشتم. قطعا گاییدن دهنش خیلی حال میداد اما فقط به سوراخش فکر میکردم. برش گردوندم و با کف دست، چاک باسنش رو باز کردم. سوراخ صورتیش نمایان شد و کیرم از قبل سفت تر شد. سرمو بردنم نزدیک و تفی روی سوراخش انداختم. کیرمو لای باسنش گذاشتم و کمی روی سوراخش فشار دادم. لحظه آخر فکری به سرم زد. هدی که اول و آخرش مال من بود. چرا از جلو نمی‌کردمش؟! خلی دوست داشتم تجربه پاره کردن بکارت رو به دست بیارم. کمی فکر کردم و در نهایت دوباره چرخوندمش. مچ پاهاشو گرفتم و کمی کشوندمش نزدیک خودم. پاهاشو از هم فاصله دادم و کمی خودم نزدیک‌ش کردم. کیرم که روی شکافش نشست صداش بلند شد.
- رامین؟!
با چشمهای پر از شهوت و خمارش بهم زل زده بود. مشخص بود حتی اگه خودشم بخواد بازم نمیتونه تو این وضعیت جلوم رو بگیره. خم شدم سمتش و لب هاش رو بوسیدم.
- از این به بعد خانوم خودمی!
و خودم رو تنظیم کردم. فشاری به کمرم دادم و کیرم وارد فضای به شدت تنگ و خیسی شد. با حس مانعی کمی فشار رو بیشتر کردم و بعد از رد شدن از اون مانع، جیغ خفه ای کشید و اشک‌های هدی روی گونه هاش جاری شد. دوباره خم شدم و گونه های خیسش رو بوسیدم. خیلی آروم شروع کردم تلمبه زدن و بوسیدنش. حالا هدی رسما مال من شده بود. سرمو پایین آوردم و سرخی روی کیرم رو دیدم که حکم سند مالکیت من روی هدی بود. کمی سرعتمو بیشتر کردم. تنگی بیش از حد کسش داشت کار دستم می‌داد. اشک های هدی بند اومده بود و احتمالا تازه داشت لذت می‌برد. با شنیدن صدای باز شدن در سر جام خشک شدم. با چشمهایی گشاده شده بهم زل زدیم و تو یه حرکت، از جاش بلند شدم.
- هدی مامان جان کجایی؟
صدای مامانش بود. رنگ صورت هدی با گچ هیچ فرقی نداشت، نکته بد ماجرا اینجا بود رنگ صورتم منم با گچ هیچ فرقی نداشت! دست پاچه چند تیکه لباسم رو برداشتم و به دور و بر نگاه کردم. پنجره محافظ داشت و از در هم نمی‌شد رفت بیرون. مثله احمقا به این ور و اون ور نگاه میکردم و اصلا نمیدونستم هدی داره چیکار میکنه. به تخت نگاه کردم که ارتفاعش زیادی کم بود. نگاهم به کمد لباسش افتاد و بدون حرف دیگه خودمو انداختم داخلش. صدای مامانش اومد.
- این چه وضعیه؟
اوه اوه هدی رفته بود بیرون! قلبم داشت توی دهنم می‌کوبید. نفهمیدم هدی چی جواب داد که صدای مامانش بلند تر شد:
-*کسی خونه بوده؟
"نه" هدی خیلی ضعیف بود.
- پس... چرا دوتا لیوان رو میزه؟
با کف دست محکم رو پیشونیم کوبوندم. بدبخت شدم! کمی سکوت و دوباره صدای مامانش بلند تر از قبل شد: - - این کفشا تو جا کفشی از کیه؟
این بار محکم تر از قبل به پیشونیم کوبیدم. دیگه رسما بگا رفتم. هدی سعی در انکار داشت و چرت و پرت بهم می‌بافت. مامانش اما زده بود به اون در و قبل از اینکه به خودم بیام در اتاق یک ضرب باز شد. بلافاصله صدای مامانش به گوشم رسید:
- چرا تختت بهم ریخته ست؟
     
  

 
- این لنگه جوراب از کیه دیگه دختره‌ی خیره سر؟! با تو ام چرا لالمونی گرفتی؟
مامانش رسما داشت جیغ می‌کشید. نمیدونستم الان داره چیکار میکنه. سرجام خشک شده بودم و به صدای خیلی آرومی که میومد گوش میدادم. اصلا هیچ ایده ای نداشتم داره چیکار میکنه. قطره عرقی که از گوشه ی ابروهام پایین غلطید و احتمالا روی لباس های توی دستم افتاد رو حس کردم. تو همون حالت در کمد باز شد و من و حاج خانم چشم تو چشم شدیم. قلبم نمی‌زد و جفتمون خشک شده با چشمهای گشاد بهم زل زده بودیم. مغزم به کار افتاد، از کمد زدم بیرون و با یه تنه کنارش زدم. بنده خدا محکم خورد زمین من اما کون لخت دویدم سمت در خروجی و بی توجه به جیغ و داد هاش از خونه زدم بیرون. درحالی که پله ها و یکی دوتا می‌پریدم یاد سر وضعم افتادم. سر جام ایستادم و شورتم رو از بین لباس هام کشیدم بیرون. سریع شورت و شلوارم رو پوشیدم و با شنیدن صدای گرومپ گرومپی که از بالای پله ها میومد، پیرهنم رو برداشتم و دوباره دویدم پایین. زن جوونی درحالی که بچه کوچیکش رو بغل زده بود داشت با حیرت نگاهم می‌کرد. خودمو از در آپارتمان پرت کردم بیرون و درحال دویدن، بی توجه به نگاه مردم پیرهنم رو هم پوشیدم. حتی کفش هم نداشتم. دو ساعت بعد با یه وضع عجیبی رسیدم خونه. بدجوری گند زده بودم و از هدی هیچ خبری نداشتم. معلوم نبود چه بلایی قراره سرم و اون بیاد. اونقدر حالم خراب بود که میلاد هم به پر و پام نمیپیچید. کف پام میسوخت و از نگرانی داشتم میمردم. از اینکه مثل بی دست و پاها هدی رو تنها گذاشتم و فرار کردم از خودم بدم میومد اما راه دیگه ای هم نداشتم.

سه روز گذشت. هرچی به هدی زنگ میزدم گوشیش خاموش بود و سر کار هم خبری ازش نبود. خدا میدونست که چه بلایی سرش اومده. بعد از ظهر بود که برگشتم خونه. از پله ها داشتم  میومدم بالا که چشمم به هدی افتاد. با سر و صورتی داغون و حالی نزار به در تکیه داده بود. زیر چشمش کبود بود و با دیدن من چشم‌هاش پر از اشک شد. چند ثانیه ای با بُهت مقابلش ایستادم و یه دفعه خوابوند زیر گوشم. با حیرت برگشتم سمتش:
- هدی!
زد زیر گریه و خودشو انداخت تو بغلم. حرفی نمی‌زد و فقط اشک می‌ریخت. دستم گذاشتم رو سرش و نوازشش کردم. معلوم بود خیلی بهش سخت گذشته. کمی بعد در و باز کردم و وارد خونه شدیم. یه چمدون کوچک دستش بود و خب تنها دارایی‌ش همین بود. قابل حدس بود چه اتفاقی افتاده. آقاجونش بو برده بود و از خونه پرتش کرده بود بیرون. اونم به جز من کسی رو نداشت. براش ناراحت بودم اما کمی که فکر کردم این اتفاق به نفعم شده بود. خوب یا بد هدی الان تو بغلم بود و کسی هم نمیتونست بهم خورده بگیره. دیگه پدر زنی هم نبود که برای نداشتن خونه بهم سرکوفت بزنه!
تو اتاقم روی تخت خوابیده بود. بیچاره تن و بدنش کبود بود. الکی الکی بدبخت شده بود! شاید همه اینا تقصیر من بود. نمیدونم. میلاد و نگار اومدن خونه و با دیدن هدی حیرت کردند. خلاصه و با سانسور قضیه رو براشون تعریف کردم و میلاد دیوث فقط می‌خندید. حق داشت! اون که مثل ما بگا نرفته بود.
به همین ترتیب هدی تو خونه ما موندگار شد. خونه ای که قرار بود واسه یه خونواده باشه حالا دو تا زوج رو تو خودش جا داده بود! یک هفته بعد با پیشنهاد نگار و به خاطر اینکه حرف و حدیثی پیش نیاد، صیغه محرمیتی بین من و هدی خونده شد و رسما زن و شوهر شدیم. قرار بود در آینده که کارها راست و ریس شد عقد کنیم. یکماه اول که کار هدی فقط گریه و زاری بود. دلش برای خانواده ش تنگ بود و بیقراری می‌کرد اما مجبور بود تحمل کنه. کم کم که اوضاعش روبه راه شد فکر‌های شهوانی که داشتم دوباره سراغم اومد. حالا هدی رو داشتم و خوشبختانه اونقدر داغ بود که هروقت میخواستم باهم رابطه داشتیم اما امان از وقتی که نگار جلوم راه می‌رفت! به هیچ عنوان نمیتونستم از فکرم بیرونش کنم. اصلا نمیشد. تصویر اندام تراش خورده و بی نظیرش تو ذهنم نمایش داده می‌شد و من که یکبار مزه ش رفته بود زیر زبونم، دیگه نمیتونستم نسبت بهش بی توجه باشم.
یه روز که اتفاقی من و نگار باهم تو خونه آنها بودیم، کنار هم روی کاناپه نشسته بودیم. من طبق معمول با لب تاپم کار می‌کردم و اونم داشت تلویزیون تماشا می‌کرد. کارم که تموم شد لب‌تاپ رو گذاشتم کنار و به تلویزیون نگاه کردم. چرت و پرت بود اما حواس نگار رو پرت خودش کرده بود. با دیدن رون های پر و خوش فرمش که توی ساپورت مشکی رنگ خودنمایی میکرد با خودم گفتم الان وقتشه! وقتش بود این سد بین خودمون رو میشکستم تا بتونم برای بیشتر از چند ثانیه تو چشم‌هاش خیره بشم. باید از یه جایی شروع میکردم. به کاناپه تکیه دادم و دستمو انداختم پشت سر نگار. نامحسوس کمی خودم رو نزدیکش کردم که چشماش رو از تلویزیون کند و به من نگاه کرد. بعد از چند ثانیه بدون حرف سرش رو دوباره چرخوند و مشغول دیدن ادامه فیلم شد. سرمو تو موهای لَختش فرو کردم و نفس عمیقی کشیدم. آروم آروم سرمو تو گردنش فرو بردم که گردنش رو کج کرد اما عقب نکشید. دستمو بردم جلو و روی رون پاش گذاشتم. لعنتی چه گوشتی بود! همه ش عضله خالص بود. میتونستم ضربان قلبش رو بشنوم. اون هم مثل من استرس داشت اما عقب نمی‌کشید. بالاخره یک بار باهم بودیم و طبیعی بود! دستمو روی رونش کشیدم و بردم وسط پاش. کمی پاهاش رو بهم نزدیک کرد اما نبست. کمی تو همون نقطه چرخوندم و بالا آوردم. از زیر تیشرت رد کردم و پوست لخت شکمش رو لمس کردم. خدارو شکر میکردم باهام راه اومده بود و نمی‌پرسید چرا یه دفعه، بعد دو ماه زده به سرت! نافش رو رد کردم و دستم رو بردم بالاتر. دستم که به زیر سینه اش برخورد کرد تکونی خوردم. سوتین نداشت! با هیجان دستم رو کمی از شکمش فاصله دادم، بردم بالا تر و بین سینه ش گذاشتم. دوتا توپ زیبا و نرم! هرکدوم رو که میخواستم میتونستم انتخاب کنم. رندوم دستمو به سمتی بردم و سینه ی چپش رو تو دستم گرفتم. نگار دیگه بی خیال تلویزیون شده بود و سرش رو به کاناپه تکیه داده بود. سینه ش که توی دستم بود ضربان شدید قلبش رو حس میکردم. سینه ش رو فشردم و دستمو به سمت نوکش تنگ کردم. پستونش که به دستم اومد آهی کشید. از پستونش نیشگونی گرفتم که اینبار آه دردناکی کشید. کاملا تو مشتم بود و اینبار دیگه بدون سرخر میتونستم سوراخ تنگ کونش رو بگام. البته هنوز هم نمیتونستم تو چشم‌هاش نگاه کنم. دست دیگه م رو که هنوز پشت سرش بود روی سرش گذاشتم و گرفتمش. به سمت خودم چرخوندم و مجبورش کردم تو چشم‌هاش نگاه کنه. خیلی سخت بود تو این وضعیت عجیب تو چشمهای خواهرم خیره نگاه کنم. چند بار خواستم نگاهم رو بردارم اما دست نگاه داشتم. کم کم حس عجیبی تو تنم پیچید. حریص به چشم‌هاش نگاه میکردم که خیره من بود. تو قهوه‌ی چشمهاش رگه های عسلی هم دیده می‌شد. لب هاش از هم کمی فاصله داشت و نیمه باز بود. هنوز هم تو حال هوای مالیدن سینه هاش بود. دل و زدم به دریا و سرم رو خم کردم. لبم که رو لب های نرمش نشست دوست داشتم تا ابد اون لب ها رو ببوسم. عقب کشیدم و دوباره بوسیدمش. دوباره و دوباره. اونقدر این کار رو کردم که کم کم لب هاش تکون خورد و شروع کرد بوسیدنم. داشتم دیوانه میشدم. به خودم فشردمش و این‌بار گونه ش رو بوسیدم. دستمو از پشت سرش برداشتم و آوردم پایین. از حد فاصل بین مبل و کمرش رد کردم و توی شلوارش کردم. بلافاصله بعد از رد کردن تنگی کش شورت و شلوارش، انگشت هام بین لمبر های باسنش فرو رفت. بدون اینکه چیزی بگم، خودش کمی باسنش رو بلند کرد و من راحت دستمو وارد شوارش کردم. انگشت های جستجو گرم رو لای چاک کونش به پایین کشیدم و بالاخره پیداش کردم. یه فرورفتگی کوچیک و نرم نسبت به اطرافش. همون طور که سرم تو گردنش بود انگشت اشاره‌م رو روی سوراخش فشردم. خیلی تنگ بود و منم وحشی شده بودم. فشار بیشتری دادم که نوک انگشتم واردش شد. همزمان آه غلیظی کشید و معلوم بود دردش اومده. با فشار بیشتر انگشتمو واردش کردم و عقب کشیدم. کارمو تکرار کردم و شروع کردم با انگشت تو سوراخش تلمبه زدن. کاملا تسلیمم بود. با صدای در از جامون پریدیم و سریع از هم فاصله گرفتیم. هدی در و باز کرد و با دیدن سر و وضع ما مشکوک نگاهمون کرد: چیزی شده؟!
نگار که خودشو زودتر جمع و جور کرده بود لبخند مصنوعی زد: نه عزیزم چیزی نشده. خسته نباشی!
برگشتم و بهش نگاه کردم. اون هم با چشم‌هایی که شیطنت توشون موج میزد نگاهم میکرد. من همین رو میخواستم و بهش رسیدم. باورم نمیشد با خواهرم این حرکات رو انجام دادیم و حالا به هم نگاه می‌کنیم!
اوضاع وقتی عجیب تر شد که شب تو پذیرایی نشسته بودیم و نگار سینی چای رو از آشپزخونه آورد و روی میز گذاشت. نشست کنار میلاد و تو بغلش لم داد. هدی لیوان چای رو برداشت مشغول تماشای تلویزیون شد. تو این مدت خوب باهامون اخت شده بود و احساس غریبگی نمی‌کرد. سر میلاد که تو گردن نگار فرو رفت چشم غره ای بهش رفتم و با چشم هام براشون خط و نشون کشیدم. برخلاف قبل که نگار به من نگاه نمی‌کرد این بار اما با چشمهای شیطونش بهم نگاه می‌کرد. چشم هاش زیادی اغواگر بود. وقتی صدای بوسه خیس میلاد به گردن نگار به گوشم رسید. کیرم تکونی خورد و همزمان هدی سرش رو به سمت اون ها چرخوند. خشکش زده بود و تکون نمی‌خورد. حق داشت! میلاد دیوث هم بدون اینکه به خودش بیاره کارش رو ادامه داد. هدی سرخ سرخ شده بود و نمی‌تونست چیزی بگه. 5 دقیقه بعد از جاش پاشد و به اتاقمون رفت. رو به میلاد گفتم: آخه احمق الان که مثل قبل نیست! چرا اینجوری میکنی تو؟
میلاد انگار که حرفام از این گوش وارد و از گوش دیگه ش خارج میشد لبخند شل و ولی زد و گفت: ای بابا رامین چیکارمون داری آخه؟ داریم خوش میگذرونیم. توهم مزاحم کارمون نشو!
     
  

 
بعد از این گونه نگار رو بوسید و گفت: مگه نه عشقم؟
نگار هم که همچنان اون چشمهای شیطونش رو به من دوخته بود اوهومی گفت. میلاد دستش رو روی شکم نگار گذاشت و آروم برد پایین. دستش رو وارد شلوار نگار کرد و کمی بعد، نگار نفس عمیقی کشید و سرش رو به عقب خم کرد. با دیدن این صحنه تحریک شدم و کیرم تکونی خورد. میلاد سر نگار رو به سمت خودش چرخوند و لب هاش رو بوسید. یه میل وحشتناکی تو وجودم حس میکردم که دوست داشتم بهشون ملحق شم اما با وجود هدی به هیچ وجه امکان نداشت. داشتم عقلم رو از دست میدادم. یک دقیقه بیشتر اونجا میموندم نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و کنترلم رو از دست میدادم. سریع از جام بلند شدم و به اتاقم رفتم. هدی روی تخت دراز کشیده و به سقف زل زده بود. تخت رو همون اوایل عوض کردم و یه تخت دو نفره جایگزینش شده بود. با ورود من نگاهش رو به من دوخت. به حرف اومدم: شرمنده. خواهر و شوهر خواهرم یکم... میدونی... یکم زیادی داغ اند!
هدی دوباره خجالت کشید و صداش به گوشم رسید: خودم متوجه شدم!
کیرم همچنان از صحنه های چند دقیقه قبل باد کرده بود. رفتم سمتش و گفتم: خب، راستشو بخوای منم خیلی داغم!
قبل از اینکه چیزی بگه دراز کشیدم و خودمو انداختم روش. از وقتی اومده بود به این خونه چند باری سکس کرده بودیم اما همیشه تو زمان هایی که مطمئن بودیم یا کسی خونه نیست و یا خواب اند. اما حالا درست بغل گوشمون میلاد و نگار مشغول هم بودند و خدا میدونست تو چه مرحله ای هستند. خواست چیزی بگه که گفتم: هیس!
فقط 5 دقیقه بعد آماده بودم برای اینکه کیرم رو وارد کس تنگ و صورتی زنم کنم. داشت نفس نفس میزد و تو همین 5 دقیقه شدیدا شهوتی شده بود. خونه به طرز عجیبی تو سکوت فرو رفته بود. آروم کیرمو واردش کردم و شروع کردم کمر زدن. هدی دست هاش رو روی شونه هام گذاشت و گفت: میشنوی؟
گفتم: چی؟
گفت: هیس!
ساکت شدم و گوش هامو تیز کردم. با شنیدن صدای ناله های میلاد و نگار تو دلم فحشی به میلاد احمق دادم و گفتم: آره می‌شنوم. زیاد توجه نکن.
اما رفته رفته صدای ناله های اون دوتا و به خصوص نگار بلند تر شد. دیگه اگه خودمون هم می‌خواستیم نمی‌تونستیم بهشون توجه نکنیم. به خودم که اومدم از شنیدن صدای اون دوتا وسط سکسمون حس خوبی بهم دست داده بود. کم کم این حس که صدای ما هم به اونا برسه هم به حس هام اضافه شد. سرعت کمر زدنم رو بیشتر کردم که هدی جیغ ناخواسته ای کشید. فکر کرد از دستش ناراحت میشم که دستش رو روی دهنش گذاشت اما من دستش رو زدم کنار و لب هاش رو بوسیدم: جوووون خانومم حشری شده؟
دوباره سریع کیرمو تو کسش عقب جلو کردم: بگو دیگه حشری شدی؟
کم کم صداش بلند شد: آره چه جورم!
میدونستم یه هیولای شهوت تو وجودشه و منتظره که خودش رو آزاد کنه. اونقدر ناله کرد که ارضا شد. سریع ازش بیرون کشیدم و کیرم رو تو دهنش کردم. خوشبختانه مخالف ساک زدن نبود و ناز نمی‌کرد. کم کم شهوتم بیشتر شد و ارضا شدم. آبم رو تو دهنش خالی کردم و کنارش دراز کشیدم. در کمال تعجب هنوز صدای اون دوتا به گوش می‌رسید. حالا که ارضا شده بودیم صداشون یکم معذب کننده به نظر می‌رسید. به هدی گفتم: همین جا با‌ش تا من یه سر و گوشی آب بدم.
سریع گفت: واقعا اونا هنوز تو پذیرایی اند؟
گفتم: آره
گفت: زشت نیست بری؟ آخه الان... جفتشون لختن.
راست میگفت اما حقیقتش برای دیدن سکس اون دوتا زیادی تحریک شده بودم. یه بهانه چرت آوردم: بابا میلاد که مرده... نگارم که خواهرمه! عب نداره. اینا خیلی پر رو شدن باید دمشون رو بچینم!
شلوارم رو پوشیدم و حوصله پوشیدن پیرهنم رو نداشتم. قبل از اینکه در رو ببندم گفتم: تو بیرون نیای ها!
هدی سری تکون داد. در رو بستم و رفتم سمت پذیرایی. میلاد در حالی که نگار رو روی مبل به شکم خوابونده بود، روش نشسته بود و از پشت تو کسش تلمبه میزد و نگار معلوم نبود چند بار ارضا شده که چشم هاش نیمه باز بود و ناله می‌کرد. پاهام بی اختیار به سمتشون حرکت کرد و دقیقا کنار سر نگار که با هر تلمبه میلاد جلو عقب میشد نشستم. نگار سرشو بالا آورد و باچشمهای پر ازشهوتش بهم لبخندی زد. فایده نداشت. از جام بلند شدم و پایین مبل رو دو زانو نشستم. سرشو تو دستهام گرفتم و لب‌ها‌ش رو عمیق بوسیدم. لعنتی چه حالی میداد! حس اینکه یه همچین داف اسبی که اتفاقا خواهر خودم رو ببوسم در وصف نمی‌گنجید. یک چشمم به این سمت بود و چشم دیگه م سمت در تا یه وقت هدی نیاد بیرون که اگر میومد بی‌چاره میشدم. ریسک بالایی داشت ولی هیجانش بیشتر بود و باعث می‌شد دست به همچین حماقتی بزنم. کصخلیت محض بود اما شلوارم رو کمی پایین کشیدم و کلاهک کیرم رو رو لب های خوش فرم و نرم نگار قرار دادم. به کارش وارد شده بود که دهنشو باز کرد و کیرم رو که هنوز به خاطر سکس با هدی شق نشده بود تو دهنش گرفت. دستش رو دور کیرم حلقه کرد و با خیسی آب دهنش، دستش رو دور کیرم عقب و جلو می‌کرد. همزمان نوک کیرم رو ساک میزد و باعث می‌شد کیرم شق بشه. یه نگاه به خودمون کردم. من، درحالی که کیرم تو دهن نگار بود، شاهد ورود و خروج کیر میلاد یا همون شوهر خواهرم به کس نگار بودم. همه چی عجیب و غیر قابل باور بود. اما بود! وجود داشت و من داشتم از شهوت منفجر میشدم. کف دو تا دستهام رو روی سینه های معرکه ش که به زیبایی عقب و جلو میشد گذاشتم و مالیدم. خیلی دوست داشتم یه بار تنهایی با نگار سکس کنم اما کار سختی بود. اکثر اوقات میلاد یا هدی خونه بودن و نمیشد. ولی اگر میشد... دستم رو بردم جلو تر و رو کسش که توسط کیر میلاد باز و بسته میشد گذاشتم. شروع کردم مالیدن و نگار که دهنش با کیر من پر شده بود، ناله های تو گلویی کرد. میلاد از شونه های نگار گرفت و بلندش کرد. وقتی سرش رو به طرف خودش چرخوند دوست داشتم از خوشی قهقهه بزنم. نگار برگشت و کون سکسیش رو به طرف من کرد. سریع سر کیرم رو گذاشتم رو حفره ی کوچیک و بسته کونش. اما سریع کونش رو به چپ و راست تکون داد و نذاشت کارم رو انجام بدم. چرا اینجوری میکرد؟ دوباره کارم رو تکرار کردم و اون دوباره نذاشت کارمو بکنم. مگه راضی نشده بود؟ جلوی میلاد سخت بود چیزی بگم اما حرفم رو زدم: نگار عزیزم!
کیر میلاد رو از دهنش در آورد و سرش رو چرخوند سمتم. چک آرومی به باسنش زدم و با چشمهام به سوراخ عقبش اشاره کردم اما نگار سری به نشونه نه تکون داد و بادم رو خوابوند. میلاد پوزخندی زد و سر نگار رو برگردوند سمت خودش. شروع کرد به آرومی کیرش رو تو دهنش نگار عقب و جلو کرد. من با اعصابی خراب کیرم رو رو شکاف برآمده و نرم کسش قرار دادم. کمر باریکش رو گرفتم و فشار دادم. با ورود کیرم به کس خیسش که تا چند لحظه قبل پذیرای کیر شوهرش بود، همه ناراحتیم پر کشید. من چقدر کصخل بودم که کس به این نابی رو ول کرده بودم و به بقیه چیزا چسبیده بودم! از هدی فراموش کرده بودم و تو حس و حالم کاملا غرق بودم. بدن نگار اونقدر عالی بود که زودتر از اون چیزی که فکر میکردم آبمو آورد. برای بار دوم آبمو تو کس خواهرم خالی کردم و خودمو انداختم کنار. با نفس نفس گفتم: سریع تمومش کنید که الان هدی مشکوک میشه.
تو دلم ادامه دادم اگه تا الان مشکوک نشده باشه!

چند روزی گذشت و تو این مدت دوباره حال هدی بد شد. دیگه داشت از دوری خانواده ش افسرده میشد. یادمه قبل از اینکه اون اتفاق تو خونه شون بیفته و بدبخت شیم در مورد یه مشکل تو سیستم امنیتی خبرگذاری گفته بود. خیلی موضوع رو بازش نکرد اما به نظر یه باگ یا یه همچین چیزی بود که باعث می‌شد به حساب خبرگذاری دسترسی داشته باشه. اونم نه هرکسی فقط اون هایی که تو بخش مالی فعال بودن، و خب هدی هم یکی از همون ها بود. با این شرایطی که داشتیم کم کم ذهنم سمت جاهای خطر ناک کشیده شد! اگه هدی قبول می‌کرد، چرا که نه! خبرگذاری صبح تا شب خبر های دروغی در مورد بقیه کشور ها منتشر می‌کرد و در مورد مردم خودمون هیچ چیز پخش نمیکرد. اینجوری هم ازشون انتقام می‌گرفتیم و هم جیب خودمون پر از پول میشد. وقتی جریان رو به هدی گفتم از جاش پرید: چی؟ امکان نداره. اصلا حرفشم نزن!
- عزیزم با این وضع تنها راه خوشبختیمون همینه. وگرنه توهم هیچوقت به خانواده ت برنمی‌گردی.
دوباره رد کرد و گفت: نه! اصلا، به هیچ عنوان، هیچ راهی نداره!
کلی رو مخش رفتم. چند روز از صبح تا شب باهاش حرف زدم. نمیتونست مقابل من مخالفت کنه. اونقدر اصرار کردم تا اینکه بالاخره قبول کرد، اونم به این شرط که یک پنجم حساب خالی شه. احتمالا همون هم پول خوبی میشد و چون همه ی پول حساب نبود، دیر تر متوجه می‌شدند. من که سر در نمی‌آوردم فقط قرار بود پول رو ذره ذره به چند تا حسابی که داشتیم واریز کنه و مدارک تراکنشش رو هم حذف کنه. و البته با کمک دوستش که مریم نام بود. هدی گفته بود قابل اعتماده و خب... اون هم سهم کوچیکی برمی‌داشت.
تو این مدت نتونسته بودم با نگار سکس کنم و به شکل عجیبی دیگه با میلاد جلوی ما سکس نمی‌کردند. نمی‌شد چیزی بگم وگرنه التماسشون می‌کردم تا مثل قبل انجامش بدیم. چند باری که هدی تو خونه می‌گشت نگاه میلاد رو به روش حس میکردم. اما به هیچ وجه جای اعتراضی نداشتم. من زنش رو گاییده بودم، چی میگفتم؟! تنها کاری که میکردم یه اخم بود. البته هدی همیشه پوشیده لباس می‌پوشید و حتی هنوز شالش رو توی جمع در نیاورده بود. اما اتفاق مهمی که افتاد، روزی بود که وارد خونه شدم و به هوای این بودم که هیچکی خونه نیست. دیروز هدی در مجموع 100 میلیون به حساب هامون ریخته بود و داشتم از خوشحالی بال در میاوردم. اگه دو روز دیگه میتونست این کار رو ادامه بده خیلی راحت میتونستیم پول یه خونه دیگه رو جور کنیم. اما من هدف هام بزرگ تر شده بود. به فکر مهاجرت بودم. من و هدی باهم میتونستیم یه زندگی قشنگ بسازیم و فقط باید یکم صبر می‌کردیم. با شنیدن صدایی از اتاق میلاد و نگار، با کنجکاوی به همون سمت رفتم. در رو که باز کردم، صحنه ای رو دیدم که تو این چند مدت به شدت
     
  

 
منتظرش بودم. میلاد که فقط یه شورت مشکی پاش بود، به تاجِ تخت تکیه داده بود و اما نگار با ست شورت و سوتین سفید که اندام کشیده و برنزه ش رو به شکل ماورایی قاب گرفته و زیبا شده بود، کنارش لم داده بود. از رد رژ لب نگار روی گردن میلاد فهمیدم بد موقعی مزاحم شدم. شاید هم موقع خیلی خوبی سر رسیده بودم! نیشم وا شد و رفتم سمتشون تا دوباره اون لذت ناب رو تجربه کنم اما میلاد کف دستش رو به سمتم گرفت و گفت: هی هی ترمز بگیر بابا. سرتو انداختی پایین کجا میای واسه خودت؟
با تعجب خنده‌م گرفت و گفتم: جان؟!! تا دیروز که مشکلی نبود، حالا چی شده اَخ و پیف میکنین؟
میلاد خونسرد دستش رو دور گردن نگار انداخت و گفت: دیروز دیروز بود، امروزم امروزه! باید به حریم خصوصی ما احترام بزاری.
هم تعجب کردم و هم عصبی شدم. داشت شوخی میکرد دیگه؟ با اخم گفتم: منو دست انداختی؟ حریم خصوصی چه کصشریه دیگه؟ این حرفها یعنی چی؟ داری مسخره میکنی؟
گونه نگار رو بوسید و گفت: من کاملا جدی ام برادر زن گرامی!
به نگار اشاره‌ای کرد و اون هم مثل یه سرباز وظیفه شناس از جاش بلند شد و پایین پای میلاد روی دوزانو نشست. سرش رو خم کرد و همزمانی که باسنش رو سمت من قمبل کرده بود، دستشو روی شورت میلاد گذاشت و احتمالا قرار بود براش ساک بزنه. و بدتر از همه، از قصد باسنش رو لرزوند و من رو هوایی کرد.
میلاد با لبخند موهای نگار رو نوازش کرد و گفت: حالا هم، لطف کن و برو بیرون!
با اعصابی خراب، نگاهم رو از اون صحنه شهوت انگیز گرفتم و چرخیدم تا برم بیرون. باورم نمیشد که اینجوری بازیچه دستش شدم. تا خواستم در رو ببندم، صدای میلاد به گوشم رسید: هی رامین!
چرخیدم سمتش و دست حلقه شده نگار رو دور کیر کلفتش دیدم. نگاهمو جدا کردم و به چشم‌هاش دوختم. با تکون سر اشاره کردم: چیه؟
دستش که روی سر نگار بود رو پایین برد و روی باسن نگار کشید. آرزو میکردم جای اون باشم. و وقتی دستشو از سد شورت نگار گذروند و بدون واسطه و مزاحمت، لای چاک عمیق باسنش کشید حاضر بودم همه چیزم رو بدم تا جای اون باشم. انگشتش رو روی نقطه ای که حدس میزدم سوراخ کونش باشه فشار داد و گفت: تو اینو میخوای دیگه؟
با تعجب گفتم: آره!
تو ذهنم اضافه کردم معلومه که میخوام!
- میتونی به دستش بیاری، به یه شرط!
ابروهام رو دادم بالا و گفتم: چه شرطی؟
- حالا بعدا حرف می‌زنیم. فعلا برو بیرون تا به کارمون برسیم!
اخم کردم و رفتم بیرون. یعنی چی میخواست ازم؟ شاید قضیه دزدی پول ها رو فهمیده بود و بوی پول به مشامش رسیده بود. هرچی که بود، اون سوراخ تیره و کوچولوی پشت نگار باعث می‌شد من شرطش رو نشنیده قبول کنم. کارشون نیم ساعت طول کشید. تو این نیم ساعت هرچی گذشت صدای ناله‌های نگار بیشتر شد و در آخر با آه عمیقی ساکت شد. منم رو مبل داشتم با صداش کیرم رو می‌مالیدم و حسرت می‌خوردم. کمی بعد، نگار درحالی که پیرهن گشاد میلاد رو تنش کرده بود، بیرون اومد. با دیدن من به سمتم اومد و من با خودم گفتم یعنی چی می‌خواد از من؟
قبل از اینکه بهم برسه لبخند زد و گفت: داداش گلم چطوره؟
من درحالی که زبونم بند اومده بود، صبر کردم ببینم اینم جزو نقشه های میلاده یا نه! نگار خم شد سمتم و جوری صورتش رو نزدیکم آورد که حس کردم میخواد لبم رو ببوسه. منم مثل کصخل ها با اشتیاق لبم رو غنچه کردم تا طعم لب‌های نرمش رو باز هم بچشم اما لب هاش که به روی گونه م نشست بادم خوابید. نگار دوباره لبخندی زد و رفت سمت حموم. من اما با اعصاب تخمی رو سرجام نشستم. پنج دقیقه بعد میلاد اومد و رو به روم نشست. سریع گفتم: خب بگو چی میخوای از من؟
میلاد خنده ش گرفت: آروم بابا، خیلی عجله داری‌ها! البته حق داری...
چشمکی زد و ادامه داد: نگار...، هیچکی نمی‌تونه به این راحتی ها ازش بگذره.
با لحن شیطانی حرفشو تموم کرد: حتی برادرش!
از حرفش عصبی شدم و خواستم چیزی بگم که سریع گفت: نمیتونی توجیه کنی. من درکت میکنم. منم اگه خواهری مثل نگار داشتم اصلا نمیذاشتم ازدواج کنه! ولش کن حالا، بریم سر اصل مطلب.
بیخیال شدم و صبر کردم تا ببینم چی میخواد.
- خب حقیقتش اینه که، هر چیزی بهایی داره، آدم حتی به جنده های تو خیابون هم پول میده اما تو پررو پررو داری یه شاه کس درجه یک رو میزنی زمین، اونم مجانی!
- منظورت چیه؟ حرفتو بزن.
- خب ببین... از این به بعد تنها در یک صورت میتونی با نگار باشی، اینم میگم چون خود نگار هم راضیه. بین خودمون بمونه ها ولی خواهرت خیلی حشریه! خلاصه برگردیم به حرفمون، کجا بودیم؟ آها! تنها در یک صورت میتونی با نگار باشی، اونم اینه که من با هدی باشم!
سرجام خشک شدم و تکون نمیخوردم. الان درست شنیدم؟ نمیدونستم باید دقیقا چه واکنشی نشون بدم و کار درست چیه. کمی صبر کردم و از جام بلند شدم. رو به میلاد گفتم:
- فقط خفه شو!
راه افتادم سمت اتاقم و صدای میلاد به گوشم رسید:
- پشیمون میشی.
رو تخت دراز کشیدم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم. ولی نمیشد! هدی چیکاره بود این وسط؟ این بازی بین ما سه تا بود و اون بیچاره اصلا ربطی به این ماجرا نداشت اما میلاد میخواست به زور پاشو به این کثافت کاری باز کنه. هرچند، زیاد هم درخواستش غیر معقول نبود، به هر حال من با زنش بودم هرچند زنش خواهر خودم بود! اما نه، امکان نداشت. هدی پاک تر از این حرفها بود و من به کاری مجبورش نمی‌کردم. اما همون لحظه ندایی تو ذهنم میگفت قبل از این هم به کاری که دلش نمی‌خواست مجبورش کردی! همون لحظه صدای پیامک گوشیم بلند شد، 25 میلیون دیگه به حسابم واریز شد بود. لبخند روی لبم نشست، به زودی پول رو به جیب میزدیم و بعدش با مهاجرت، فکر نگار و اندام مدهوش کننده ش از سرم می‌افتاد. و تا آخر عمر، با هدی زندگی می‌کردیم. کاری نداشت! فقط باید صبر میکردم.
یک ساعت بعد، هدی خسته و کوفته برگشت و سعی کرد بخوابه. شدیدا دوست داشتم باهاش بخوابم اما خسته بود و گناه داشت. برگشتم به پذیرایی و ساعت 9:30 شب بود که میلاد زد به اون در و شروع کرد. دوباره برگشتند به چند وقت پیش، با این فرق که دیگه من تو برنامه‌ها‌شون جایی نداشتم.
هدی که چند ساعتی خوابیده بود، از اتاق بیرون اومد و کنار من نشست. تازه داشت چای می‌خورد که میلاد درحالی که لبش روی لب نگار بود، دستش رو از روی ساپورت لای پای نگار قرار داد. هدی با دیدن این صحنه چایی تو گلوش پریده و شروع کرد سرفه کردن. هنوز واسش عادی نشده بود. اگه می‌فهمید ما چه کار‌هایی باهم کردیم احتمالا سکته میکرد. چند بار به پشتش ضربه زدم تا سرفه ش بند اومد. دوباره سرشو بالا آورد و به اونها نگاه کرد. نگهاشو چرخوند و با چشمهایی که توشون ناباوری و خجالت موج میزد تو چشم های من نگاه کرد. منم اصلا حرفی واسه گفتم نداشتم. فقط آروم گفتم : برو تو اتاق.
هدی اما حرفمو نشنید. دست میلاد رفت بالا و وارد پیرهن نگار شد. از همون زیر، چنگ زدنش به سینه های بزرگ نگار مشخص بود. تو این وضعیت کیرم کم کم شق شد. دست میلاد که پایین اومد و رفت داخل شلوار نگار، هدی با بازوم چنگ زد. قبلا هم این رفتار های میلاد و نگار رو دیده بود، اما نه در این حد! دستشو گرفتم و بلندش کردم. وارد اتاق که شدیم، هدی هنوز شکه بود و نمیتونست چیزی بگه. رو تخت خوابوندمش و خب حالا دیگه وقتش بود! سرم که تو گردنش فرو رفت صداش به گوشم رسید: باورم نمیشه!
- میدونم!
-...
- عزیزم من که قبلا گفتم، میلاد و نگار یه کم فرق دارن!
-...
- میدونی... یکم... چطور بگم... نظر بقیه واسشون مهم نیست!
-...
وقتی دیدم تو دنیای خودش غرقه و توجهی به من نداره بیخیال شدم و دوباره سرم رو تو گردنش فرو کردم. بعد از کمی عشق بازی کم کم راه افتاد و همراهیم کرد. وقتی شلوارش رو پایین کشیدم و کیرم رو روی چاک کسش بالا پایین کردم، از شدت خیسیش دهنم باز موند. تا به حال انقدر حشری نشده بود. اصراف کسش کاملا لزج و خیس شده بود. از دیدن اون صحنه‌ها حشری شده بود. حق داشت! یه فیلم پورن زنده رو داشت از نزدیک می‌دید. کیرم رو کمی پایین تر کشیدم و به سوراخ باسنش رسیدم. کمی فشار دادم که هدی سریع عکس‌العمل نشون داد. با التماس گفتم: هدی عزیزم. همین یکبار!
دوباره مخالفت کرد. مجبور بودم به کسش راضی شم. کلا سوراخ پشت زنها با من غریبه بود! اون از نگار، اینم از هدی. اون شب در حالی باهم سکس کردیم که شنیدن صدای اون دوتا تقریبا برامون عادی شده بود. وقتی ارضا شدم فکر میکردم دیگه مشکلی ندارم و همه چی قراره درست پیش بره اما اینطور نبود. دوباره حس شهوت بی اندازه نسبت به نگار به سراغم اومد. به خصوص اینکه اجازه نداشتم بهش دست بزنم. از ته دلم دوست داشتم دوباره لمسش کنم ولی امکانش نبود. کم کم این فکر به ذهنم رسید، فقط یکبار! فقط یکبار راضی میشیم و باهم سکس داریم، بعد از اون میریم خارج از کشور و این قضیه تموم میشه. و دیگه من و میلاد هم رو نمی‌بینیم.  این وسط من به آرزوم می‌رسم. یعنی کون نگار! اما بعدش پشیمون میشدم. هر روز با خودم گلاویز میشدم و آخرش میگفتم نه، نمیشه. آخرش یه روز گفتم یه بار این قضیه رو با هدی در میون میزارم، اگه اوکی داد و خودش راضی بود که انجامش میدیم و اگه نبود، نه!
بالاخره یه روز با کلی استرس بهش گفتم: هدی، عزیزم! این روز‌ها همه واسه لذت بیشتر هنجار شکنی میکنن. ما یه سری حصار دور خودمون کشیدم و از خیلی چیزها خودمون رو محروم کردیم ولی اگه بدونی پشت این حصار چه لذت‌هایی منتظرمونه!
هدی با تعجب نگاهم می‌کرد و منتظر بود حرفم تموم شه. این حرف‌ هارو درحالی میزدم که خودم ذره‌ای بهشون اعتقاد نداشتم.
- تو روابط جنسی الان خیلی چیز ها باب شده، من و تو هم میتونیم لذت بیشتری ببریم.
- منظورت چیه؟
با مِن و مِن گفتم : نظرت چیه با... با میلاد و نگار سکس داشته باشیم؟
     
  

 
ابروهای هدی چسبید به پیشونیش. با ناباوری تک خندی زد و گفت: داری شوخی میکنی دیگه؟
وقتی قیافه جدیم رو دید خنده ش بند اومد. با حیرت گفت: تو حالا خوب نیست رامین. داری مزخرف میگی!
وقتی حرفی نزدم گفت: نگار؟ یعنی چی؟ اون خواهرته رامین! نکنه میخوای با اون... وای خدایا باورم نمیشه الان داریم در مورد این حرف میزنیم!
حدس می‌زدم واکنش هدی حتی بدتر این باشه. من اما با کلی فکر کردن نقطه ضعف هدی رو پیدا کردم. نقطه ضعف هدی خود من بودم! خیلی راحت بود. ازش رو گرفتم و باهاش قهر کردم. اون کشته مرده توجه من بود و میدونستم خیلی زود تسلیم میشه. خودمم میدونستم خیلی آدم پستی شدم و دارم واسه رسیدن به خواسته های کثیفم از عشق هدی سواستفاده میکنم اما نمیتونستم عقب بکشم. انگار هیچ چیز از این تصمیماتی که میگرفتم دست خودم نبود و شیطان درونم مجبورم می‌کرد.
هدی که بی‌توجهی من رو نسبت به خودش دید، گریه میکرد و می‌خواست از تصمیمم برگردم من اما مرغم یه پا داشت. وقتی به اشک‌های هدی نگاه میکردم و دلم به رحم میومد، تصویر دو تا لمبر باسن بی‌نظیر نگار جلوی چشمام میومد که کیر شق شده من بینشون عقب جلو میشد. اونقدر پافشاری کردم که یه شب هدی با گریه گفت: باشه. قبوله!
اول نفهمیدم منظورش چیه اما وقتی فهمیدم درخواستم رو قبول کرده، با شادی بغلش کردم و گفت: مرسی عزیزم! باور کن پشیمون نمیشی. بهت قول میدم لذت زیادی میبری.
از اینکه پشیمون میشد یا نه زیاد مطمئن نبودم اما در مورد لذت بردنش کاملا مطمئن بودم. میدونستم قراره لذت های زیادی رو تجربه کنه.
خبر رو که به میلاد دادم، تعجب کرد. فکر می‌کرد من کلا جریان رو بیخیال شدم و فراموش کردم اما اون چه میدونست جه دهنی ازم سرویس شد تا هدی رو راضی کنم.
میلاد گفت: چند روز دیگه برنامه رو میچینم و انجامش میدیم.
جریان رو به هدی گفتم و چشم که بهم زدم، روز موعود رسید. قرار بود همه بعد از سرکار برگردیم و کار رو تموم کنیم.
شب که دور هم جمع شدیم، میلاد شاد و شنگول با بطری مشروب برگشت و نشست کنار نگار. به بطری نگاه کردم و پوزخند زدم. چقدرم دلش رو صابون زده بود. هدی که حتی سرش رو بلند نمی‌کرد و خودشو جمع کرده بود اما ما سه تا برامون عادی شده بود. بدون اینکه حرفی از اتفاقی که قرار بود بیفته بزنیم، پیک ها رو پر کردیم. یه پیک رو به هدی دادم اما رد کرد. به زور بهش خوروندم چون میدونستم امشب شدیدا به مشروب نیاز داره. گلوش سوخت و چشم هاش پر از اشک شد. بیچاره تا چند ماه پیش دختر آفتاب مهتاب ندیده حاجی بود و حالا پاهاش به چه جریاناتی باز شده بود! کمی سرم داغ شد و کنار کشیدم. دوست نداشتم سیاه مست شم. دست هدی رو گرفتم که کمی داغ شده بود. میلاد یه دفعه از جاش بلند شد و گفت: خب شروع کنیم!
هرلحظه منتظر بودم تا دست زنم رو بگیره و ببره تو اتاق اما از جاش تکون نمی‌خورد. شروع کرد به جا به جا کردن کاناپه ها.
- داری چیکار میکنی؟
دست از کار کشید و گفت: یعنی چی دارم چیکار میکنم؟
- چرا داری اینارو جابه میکنی؟
- واسه اینکه راحت تر کارمون رو بکنیم!
با بهت نگاهم رو روی صورت نگار و صورت مغموم هدی چرخوندم. فکر میکردم قراره هردو نفر تو یه اتاق باشیم نه اینکه جلوی هم سکس کنیم!
- این جزو برنامه نبود.
میلاد با تعجب گفت: یعنی چی جزو برنامه نبود! مگه قرار بود چجوری باشه؟
- من فکر میکردم تو اتاق ها قراره انجامش بدیم، نه کنار هم!
- بیخیال رامین، اینجوری حالش بیشتره!
اصلا انگار نه انگار! دست نگار رو گرفت و کشید. نگار با قهقه‌ای بلند شد و لب های میلاد رو بوسید. میلاد هم سریع دو تا دست هاش رو روی باسن نگار گذاشت و شروع کرد مالیدن. برگشت سمتمون و گفت: شما دوتا شروع نمی‌کنید؟
نگاه مرددی به هدی انداختم. آخر دستش رو گرفتم و روی کاناپه درازش کردم. شروع کردم مالیدن سینه هاش از روی لباس اما اون دوتا آتیششون خیلی تند تر بود که میلاد تیشرت نگار رو در آورده بود و درحالی که سوتین نگار رو تا روی شکمش پایین داده بود، روی پستون های قهوه ای نگار زبون می‌کشید. نمیدونستم قراره چه طور ادامه بدیم. قراره چجور جاهامون رو عوض کنیم. میلاد آروم آروم نگار رو سمت ما آورد و پایین پاهای دراز شده هدی نشوند. هدی مجبور شد کمی خودش رو جمع کنه تا اونها راحت بشینن. منم خودم رو بالاتر کشیدم و پیرهن هدی رو درآوردم. سوتینش رو خواستم در بیارم که مقاومت کرد. بزور در آوردم و سریع دستش رو روی سینه های نه چندان بزرگش گذاشت. برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم که میلاد پاهای خوش تراش نگار رو از هم باز کرده بود و درحالی که پایین پاش نشسته بود سرش رو لای پاش فرو کرده بود، با شورت مشکی رنگی که پاهای نگار بود حدس میزدم میلاد شورتش رو کمی کنار زده و مشغول لیسیدن کسش بود. آروم شلوار هدی رو هم در آورد و تنها چیزی که تنش بود، يه شرت سفید بود. با واکنش و جمع کردن سریع خودش، به عقب برگشتم و دیدم که میلاد سعی داشت پاهای هدی رو بماله اما هدی امتناع می‌کرد. برگشتم و به صورتش نگاه کردم که دیدم داره گریه میکنه. هنوز نتونسته بود قضیه رو هضم کنه. سریع و با یه ضرب شورتش رو تا نیمه پایین کشیدم و نشستم بین پاهاش. سرمو خم کردم و زبونم رو روی شکاف کسش گذاشتم. شروع کردم انجام دادن کاری که همیشه توش خوب بودم. شاید با این کار هدی یکم شهوتی میشد و با ما راه میومد. نمیدونم چقدر گذشته بود که کم کم خیسی گرمی رو لای کسش حس کردم. سرمو بالا آوردم و دیدم ساعد یه دستش رو روی صورتش گذاشته و با دست دیگه ش سینه هاش رو پوشونده و دیگه هق هق نمیکنه و فقط تند تند نفس میکشه. دوباره کارم رو انجام دادم. زبونم رو به زور وارد کسش کردم که به موهام چنگ زد و لگنش رو به سمت بالا داد. با بیشتر شدن خیسی کسش سرمو بالا آوردم. همون لحظه دستش از روی سینه هاش افتاد پایین و با کنار رفتن خودم از جلوی هدی، برای اولین بار میلاد بدن لخت و عور زنم رو دید. من درحالی که داشتم لباس هام رو در می‌آوردم، نگاه خیره میلاد رو به لای پای هدی دیدم. یک لحظه میلاد و هدی چشم تو چشم شدن و بعد از چند لحظه، هدی با گونه های سرخ شده نگاهش رو دزدید. حس کردم با دیدن این صحنه کیرم سفت تر شد. هدی دیگه سعی نمی‌کرد بدنش رو بپوشونه و درحالی که همونطور لم داده بود، منتظر بود تا من لباس هام رو در بیارم. خودم هم به پوزیشن زیبای روبه روم نگاه میکردم. نگار دو تا دست هاش رو روی پشتی مبل گذشته بود و درحالی که داگ استایل شده بود، زانوهاش رو روی قسمت نشیمن مبل گذاشته بود. میلاد هم که تا قبل از دیدن هدی سرش رو لای پای نگار فرو کرده و مشغول لیسیدن بود، بلند شد و نگار رو برگردوند. سرش رو گرفت و به سمت کیرش کشوند. نگار درحالی که روی مبل دو زانو نشسته بود کیر شوهرش رو تو دهنش کرد. صحنه شهوت آمیز تر جایی بود که درحالی که داشت کیر میلاد رو ساک میزد، نگاهش رو چرخوند و تو چشم های من زل زد. بدون خجالت و شرم! با شهوت چشم های خمارش رو تو چشم هام خیره نگه داشت و سرش را عقب و جلو می‌برد. فکرشو بکن! دیدن ساک زدن خواهرت برای شوهرش، درحالی که داره به تو نگاه میکنه! این صحنه رو که دیدم مقاومتم رو از دست دادم. سریع به سمت هدی رفتم که منتظرش گذاشته بودم. لای پاهاش نشستم و کیرم روی روی کسش کشیدم. کمی از خیسیش کم شده بود. کیرم که وارد کردم فهمیدم داخلش هنوز خیس خیسه. کمرمو کاملا عقب میدادم و کلاهک کیرم به لبه کس هدی می‌رسید. دوباره داخل میکردم و وقتی سرعت این حرکت رو بیشتر کردم، پاهای هدی بلند ‌شد و دورم حلقه شد. همزمان با دست هاش به شونه هام چنگ زد و منو کامل سمت خودش خم کرد. شهوت زیادی تو چشم‌هاش موج میزد و دیگه مثله یه ربع قبل نبود. کاملا تسلیم شهوت شده بود و داشت لذت می‌برد. دستش رو پشت سرم گذاشت و به سمت صورتش کشوند. لبهام رو عمیق بوسید و گفت: رامین خودت میدونی که من جز تو کسی رو دوست ندارم. میدونی دیگه؟
سری تکون دادم و مثل خودش زمزمه وار گفتم: البته که میدونم!
بی‌چاره هدی. تو این شرایط هم به این فکر می‌کرد که نکنه من به خاطر امشب ازش دل بکنم. اون واقعا عاشقم بود. صدای ناله های اون دوتا که بلند شد، حس شهوت هم بیشتر شد. شنیدن صدای سکس دو نفر دیگه واقعا لذت بخش بود، به خصوص اگه یه نفر از اونها خواهرت باشه! دوباره سرعت کمر زدن رو بالاتر بردم. سرمو بردم بیخ گوش هدی و گفتم: عشقم خودتو آزاد کن. خجالت نکش. ناله کن!
هدی با شنیدن حرفم بالاخره دهنش رو باز کرد و آه کشیدن های ریز و شهوتیش بلند شد. با ضربه ای که به پام خورد سرم رو چرخوندم. میلاد درحالی که سر نگار رو محکم با دست‌هاش قفل کرده بود و داشت دهنش رو میگایید، اشاره کرد: وقتشه!
بالاخره زمانش رسیده بود. سریع عقب کشیدم و هدی با تعجب نگاهم کرد. میلاد کیرش رو از دهن نگار بیرون کشید و سریع اومد سمت من. هدی که انتظارش رو نداشت انقدر ناگهانی جاهامون عوض بشه، سر جاش خشکش زده بود. میلاد هم که انگار داره یه شی قیمتی رو لمس میکنه، دستش رو روی بدن سفید هدی گذاشت و به سمت بالا کشید. با این کار سینه های کوچیک هدی زیر دست میلاد پنهون شد. میلاد سینه‌هاش رو با کف دست گرفت و به بیرون کشید. نوک صورتی سینه های زنم حالا از حد فاصل انگشت های اشاره و شست میلاد زده بود بیرون. میلاد که هیجان زده شده بود، دست هاش رو گذاشت زیر بغل هدی و کمی بلندش کرد. کمر هدی رو به دسته ی مبل تکیه داد و با گرفتن مچ پاهاش، کامل از هم بازشون کرد. قبل از اینکه کار دیگه بکنه برگشت و به من نگاه کرد که خیلی آروم جوری که خودمم نفهمیدم از کی، داشتم لذت می‌بردم. حس عجیبی بود. اصلا ماورایی بود.
     
  

 
هدی که همه‌ش میگفتم مال خودمه داشت میرفت زیر یکی دیگه و من داشتم از این اتفاق لذت می‌بردم. تو چشمهای میلاد شیطنت موج میزد. برگشت و دست هاش رو روی رون های هدی گذاشت و بعد، سرش رو خم کرد و گذاشت بین پاهای. با خم شدن میلاد، صورت هدی پیدا شد که هنوز از سکس نصفه و نیمه با من بی‌حال بود. تو چشم های هم بدون حرف زل زدیم. چشم های معصوم هدی که با نشستن زبون میلاد به روی کسش، بستشون و لبش رو گاز گرفت. چند ثانیه بعد که چشم‌هاش رو باز کرد، معصومیت و شهوت باهم تو چشم‌هاش ترکیب شده بود. برگشتم سمت نگار که خیلی وقت بود منتظر من بود. اولین کاری که کردم این بود. صورتش رو با دست هام قاب گرفتم. زل زدم تو چشم‌هاش و خم شدم سمتش. محکم لب های نرمش رو بوسیدم. یه بوسه خیس و طولانی. درست مثله قبل. واقعا خیلی لذت بخش بود. خیلی زیاد! عقب کشیدم و به صورت خوشگلش نگاه کردم. دوباره خم شدم سمتش و زبونم رو در آوردم و روی لب های نیمه بازش کشیدم. بی اختیار حرفی که ته دلم مونده بود رو به زبون آوردم: عاشق بدنتم.
نگار همینجور خیره و بدون حرف نگاهم کرد. دستمو بردم جلو و روی پهلو هاش گذاشتم. کمی بردم عقب تر و با کشیدن روی پوست باسنش، به چاک عمیق وسطش رسیدم. انگشتم که به روی سوراخش نشست گفتم: میدونی چند وقته منتظر این لحظه‌ام؟
خواست چیزی بگه که برش گردوندم و روی مبل، پشت به خودم نشوندمش. دقیقا همون پوزیشنی که با میلاد گرفته بود رو روش پیاده کردم، چون به نظرم پوزیشن معرکه ای بود. حالا یه سوراخ کوچولوی تیره و کمی پایین تر یه شکاف عمودی گوشتی و قشنگ رو به روم بود. امشب دیگه به واژنش کاری نداشتم. تنها چیزی که برام مهم بود سواخ باسنش بود و بس. به هیچ عنوان نمیخواستم از کرم و ژل و این چرت و پرت ها استفاده کنم، حالا هرچقدر که نگار دردش میومد! دوست داشتم اندام جنسیم رو بدون واسطه تو بدن بی نظیر خواهرم فرو کنم. دستم رو بردم و روی کس خیسش گذاشتم که با لمسش نگار به حرف اومد: آآآی!
"جونی" گفتم و خیسی روی انگشتم که آب کس خودش بود رو روی سوراخ کونش مالیدم. رفتم جلوتر و یه دستم رو روی کمرش گذاشتم و با دست دیگه م کلاهک کیرم رو سوراخش تنظیم کردم. بازم به نظرم خشک اومد. از همون بالا آب دهنم رو آویزون کردم تا درست بین چاک کونش ریخت. آب دهنم آروم آروم غلطید و اومد روی سوراخش. سریع کلاهک کیرم رو روی آب دهنم مالیدم و بلافاصله فشار دادم. فقط کمی فشار داده بودم اما نگار گفت: آی... آی درد داره.
اونقدر حشری بودم که حتی نمیتونستم جوابش رو بدم. اینبار دست دیگه رو هم بالا آوردم و دو دستی کمر باریکش رو سفت چسبیدم. فشاری به کمرم دادم و با زور کلاهم کیرم واردش شد. نگار چنان دادی که انگار پاره شده اما باز هم مهم نبود. وقتی که خودش رو ازم دریغ می‌کرد باید فکر اینجاش رو هم می‌کرد. بدون توجه به ناله هاش فشار بیشتری دادم و کیرم تا نصفه واردش شد. همچنان به نظرم خشک می‌اومد و به نگار حق میدادم که دردش بیاد. کیرمو بیرون کشیدم و برای آخرین بار بهش لطف کردم. دوباره کیرمو با آب دهنم خیس کردم و محکم فشار دادم. اینبار راحت تر رفت داخل و بعد از چند بار عقب و جلو، به خوبی کیرم تا نصفه تو کونش عقب و جلو میشد و با هر تلمبه، نگار یه آی میگفت. کمی فشار کمرم رو بیشتر کردم و بعد از پنج دقیقه، به خودم که اومدم کیرم تا دسته تو کونش رفته بود. وحشتناک تنگ بود! با اینکه کس فوق‌العاده ای داشت اما باز هم حتی قابل مقایسه با سوراخ کونش نبود. نمیدونم چی به سرم اومده بود که با وجود لذت بی نهایتم ارضا نمیشدم. انگار که امشب آخرین شب زندگیم بود و میخواستم نهایت لذت رو از‌ش ببرم. اونقدر کمر زدم که دیگه آی نمی‌گفت. فقط نفس نفس میزد. دستمو به زیر بردم و سینه ش رو گرفتم و محکم کلوندم. خدایا! داشتم از لذت میمردم. درست مثل اولین سکسم با نگار، روی کمرش رو بوسیدم و محکم تر تلمبه زدم. نمیدونم چقدر گذشت. اونقدر توی لذت غرق بودم که حواسم از اون دوتا هم پرت شده بود. تو این مدت حدس میزدم نگار ارضا شد چون یه دفعه بی‌حال شد و نزدیک بود روی مبل سر بخوره و دراز بکشه. مقاومت من هم داشت تموم میشد. به پهلوهاش چنگ زدم و آخرین تملبه رو جوری زدم که اگه امکانش بود تخمام هم توی سوراخش فرو میرفت! ارضا شدم و آب فراوانم رو توی سوراخش ریختم. احساس خستگی ناگهانی بهم دست داد و همونجا روی زمین ولو شدم. نگار بدتر از من روی مبل جمع شد و چشم‌هاش رو بست. کم کم که حالم جا اومد، صدای آه آه هدی توی گوشم پیچید. چشمهام رو باز کردم و دیدم تو همون جای قبلی، میلاد پوزیشن رو عوض کرده و داره داگ استایل هدی رو میگاد. به صحنه رو به روم نگاه کردم که زنم جلوی خودم داشت به یکی دیگه رابطه جنسی برقرار می‌کرد. برخلاف چیزی که بقیه فکر می‌کردند، شهوت انگیز بود. میلاد همونطور که تلمبه میزد دست رو روی تن و بدن سفید هدی میمالید و لذت می‌برد، درست همونطور که من از تن و بدن نگار لذت بردم. به خودم که اومدم روبه روی صورت هدی ایستاده بودم و داشتم از نزدیک صورت سرخ از شهوتش رو نگاه میکردم. دو تا دست هاش رو روی دسته مبل گذاشته بود و کس و کونش رو در اختیار میلاد گذاشته بود. سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد. دستم رو بردم جلو و موهای تو صورتش رو کنار زدم و گونه ش رو نوازش کردم. شست دستم رو روی لبش گذاشتم و فشار دادم. با فشار دستم دهنش رو باز کرد و شستم رو مکید. میشد الان کیر من تو دهنش باشه، نمیشد؟! با اینکه یه ارضای وحشتناک رو تجربه کرده بودم اما حس میکردم تا صبح میتونم بار ها و بارها ارضا شم. دستم رو روی سرش گذاشتم و به سمت پایین کشیدم. با دست دیگه کیرم رو بالا گرفتم و اون بدون حرف، کیرم رو تو دهنش جای داد. به خاطر حرکت های بدنش از تلمبه های میلاد، خیلی خوب نمیتونست ساک بزنه. من اما به همین راضی نبودم و بیشتر میخواستم. عقب کشیدم و با دو قدم خودم رو به میلاد رسوندم. مثله وحشی ها کنارش زدم تا پوزیشنی که میخوام رو به وجود بیارم. روی مبل نشستم و هدی رو روی پاهای خودم نشوندم. با کمک خود هدی، کیرم رو تنظیم کردیم و هدی به کمک دست های من که زیر باسنش بود، خودش رو بالا و پایین می‌کرد. آخرین چیزی که تو اون لحظه بهش فکر میکردم میلاد بود که نمیدونستم داره چیکار میکنه. هرچند خیلی زود فهمیدم. هیکلش پشت هدی قرار گرفت و چند ثانیه با خودش ور رفت. بعد دست هاش رو بازو های نگار نشست و همزمان با به عقب کشیدن هدی، خودش رو فشار داد که داد هدی در اومد. با توجه به داد هدی و اینکه غیر از کیر من چیز دیگه تو کس هدی حرکت نمی‌کرد، پس قطعا میلاد سعی داشت از کون زن من لذت ببره، اونم در حالی که خودم تا به حال دست بهش نزده بودم! منتظر بودم هدی یه اشاره کنه تا به همین بهونه جلوی میلاد رو بگیرم اما لعنتی هیچی نمی‌گفت. چند بار دیگه آه و ناله دردناک کرد و در نهایت، دست میلاد به موهای هدی چنگ زد، سرش رو به عقب کشید و همونطور که خودش رو محکم بهش می‌کوبید، خم شد و محکم لب های هدی رو مکید. هدی چند ثانیه ای بی حرکت بود اما کم کم لبش رو تکون داد و لب های میلاد رو بوسید. از دیدن این صحنه وحشتناک حشری شدم و نزدیک بود آبم بیاد. اما جلوی خودم رو گرفتم و اونقدر دو نفری توی سوراخ های هدی تلمبه زدیم که شمار ارگاسم های هدی از دستم در رفت. فقط هرچند دقیقه یکبار کمی خودش رو جمع می‌کرد و بعد خیسی داغی توی کسش روونه میشد. قطعا اون شب با اختلاف لذت بخش ترین شب زندگیم شد. جوری ارضا شدم که حس کردم تمام آب منی تو وجودم بیرون کشیده شد. تنها چیزی که یادمه بلافاصله بعد از ارضا خودم رو از زیر هدی بیرون کشیدم و یه گوشه دراز کشیدم.
روز بعد که از خواب بیدار شدم، هدی مثل شب قبل لخت روی کاناپه خوابیده بود و خبری از میلاد و نگار نبود. هدی که بیدار شد، کمی گیج به اطراف نگاه کرد و یه دفعه زد زیر گریه. از اتفاق دیشب پشیمون بود و خجالت می‌کشید.
نه فقط اون روز بلکه تا چند روز بعد هم همین آش و همین کاسه بود. میلاد و نگار که کلا از یادم رفته بودن و همزمان که مشغول انجام مراحل آخر اقامتمون بودم، گریه های هدی روی مخم بود و اعصابم رو به بازی می‌گرفت. یه روز که تو خونه تنها بودیم، هدی بازهم زد زیر گریه. نوچی گفتم و توپیدم بهش: اه چیه دیگه توهم گندش رو در آوردی!
- همه ش تقصیر تو بود. تو من رو مجبور کردی.
با حیرت نگاهش کردم. حالا داشت من رو مقصر جلوه میداد! عصبی شدم و گفتم: بله؟! اون شب کی زیر میلاد پشت هم ارضا میشد؟ من؟!
هدی دوباره گریه کرد و گفت: تو من رو دوست نداری. از اولشم من رو دوست و نداشتی.
دیگه کلافه شده بودم. با دستم محکم به تخت سینه ش کوبوندم و گفتم: آره اصلا همینه که هست. من از اولشم دوستت نداشتم، حرفیه؟
     
  

 
واقعا از حرفهام منظوری نداشتم و عصبی بودم. فقط میخواستم اعصابش رو بهم بریزم اما اون با بهت و حیرت من رو نگاه کرد. پشیمون گفتم: هدی به خدا منظور...
اما اون سریع دوید تو اتاق و در رو پشت سرش قفل کرد. هرچی به در کوبیدم هم در رو باز نکرد. کلافه برگشتم و رفتم دنبال باقی کارها. اگه اتفاق خاصی نمی افتاد هفته بعد پرواز داشتیم و از این جا آزاد می‌شدیم. اما هدی داشت بازی در می‌آورد.
شب شد و وقتی برگشتم هدی هنوز از اتاقش بیرون نیومده بود. نکته عجیب تر غیبت غیر عادی میلاد و نگار بود. یعنی کدوم گوری بودن؟ خونه خیلی ساکت بود و از این ساکت بودن یه حس عجیبی داشتم. حس میکردم قراره به فاک برم. راه افتادم سمت در اتاق. حین در زدن دستگیره رو کشیدم و گفتم: هدی عزیزم. من متأس...
کسی تو اتاق نبود! کم کم داشتم میترسیدم. رفتم اتاق میلاد و نگار ولی اونجا هم نبودن. آشپزخونه و حموم آخرین گزینه بود. آشپزخونه هم نبود. سمت حموم رفتم و متوجه شدم درش از پشت قفله. چند بار در زدم اما کسی جواب نداد. نگران شدم، محکم به در تنه زدم و چون جنس در از آلومینیوم و سبک بود، خیلی راحت شکست. نگاهم رو چرخوندم و با دیدن خون پاشیده به دیوار، پاهام بی حس شد. با قدم های شل و ول رفتم جلو و صورت سفید هدی رو دیدم. تیغ تو دست راستش بود و مچ دست چپش از بس تیغ خورده بود چیزی ازش باقی نمونده بود. با صدای لرزون گفتم: هدی؟
جرأتم رو جمع کردم و رفتم جلو. دستم رو رو شونه ش گذاشتم و گفتم: هدی؟ هدی جواب بده تو رو خدا.
سردی بدنش نشون میداد خیلی وقته تموم کرده. خودمو از حموم انداختم بیرون و تو سینک آشپزخونه چند بار عق زدم. بوی خون، تازه تو مشامم پیچیده بود. خودم و کشوندم وسط پذیرایی و به دیوار زل زدم. الان باید چه گهی میخوردم؟ کم کم داشت اشکم در میومد. هدی... به همین راحتی؟! من مقصر بودم. بدون شک به خاطر حرف های من خودکشی کرده بود. با صدای ناگهانی تلفن از جام پریدم. تلفن هدی بود. مردد جواب دادم: بله؟
با صدای هیجان زده تند تند گفت:
- ببخشید. مثل اینکه اشتباه گرفتم.
- نه خیر خانوم. من شوهر هدی هستم.
- آها... من... من مریم هستم. هدی باید من رو معرفی کرده باشه. ولش کن اصلا، آقا شما باید فرار کنید! پلیس قضیه دزدی رو فهمیده و الان تو راهه. هرچه زودتر...
گوشی از دستم افتاد و با حیرت به در و دیوار نگاه کردم. یه دفعه از جام جهیدم و دستپاچه تموم وسایل مورد نیاز رو جمع کردم و البته، خیلی ها رو هم جا گذاشتم! لعنتی. چجوری لو رفته بودیم؟ وقتی نقشه دزدی رو ریختم و با هدی توافق کردیم فکر نمیکردم قراره 1/5 پولی که تو حساب خبرگزاریه بشه یک میلیارد و چهارصد میلیون! راه افتادم و خواستم سمت در خروجی برم که یه دفعه میلاد و نگار در رو باز کردند و وارد شدند. با تعجب نگاهشون کردم.
- به به، برادر زن گرامی! نکنه افتادی تو تله؟
کم کم اخم هام در هم شد.
- حروم زاده... تو ما رو لو دادی آره؟ چجوری فهمیدی بی نامو...
سریع دستش رو جلوی دهنم گرفت و گفت: آ آ! اینی که کنارت وایستاده ناموس منه و البته، ناموس جناب عالی! حواست باشه چی میگی.
پوزخند زدم. بعد از این اتفاقاتی که بینمون افتاده بود، غیرت و ناموس پرستی یکم خنده دار به نظر می‌رسید.
- آدم به حرومزادگی تو ندیدم میلاد. خیلی پستی.
- اشتباه نکن رامین جون! اونی که ضرر کرد من نبودم، تو بودی! اونی که بی ناموسه من نیستم. تویی! این رو یادت نره، درسته تو زن من رو کردی، اما من هم زنت رو گاییدم، هم خواهرت رو!
مثل مشنگ ها بهش نگاه کردم. باورم نمیشد اینجوری رو دست خورده بودم. من یه آدم سالم بودم، مثل بقیه. اما حالا تبدیل به یه خلافکار دزد شده بودم که با محرم خودش زنا کرده بود. یه فاسد خالص بودم! چجوری تبدیل به این شدم؟ به نگار نگاه کردم که تا اون موقع دست به سینه و با نشیخند به ما نگاه می‌کرد. وقتی سنگینی نگاهم رو حس کرد تو چشمهام زل زد. چشم هاش درست مثله وقتی که کیرم تو بدنش فرو میرفت پر از شهوت بود اما دیگه از این چشم هاش خوشم نمیومد. صدای آژیر پلیس تو گوشم پیچید. میلاد و نگار با نیشخند نگاهم می‌کردند و من چشم هام داشت سیاهی میرفت. به خاک سیاه نشسته بودم. هدی! بدبخت هدی. داشتم هُشیاریم رو از دست میدادم. حس کردم یه سیاه چاله زیر پاهام ایجاد شد و من رو به سمت خودش کشید. لحطه ای که داشتم به سیاهی زیر پام کشیده میشدم، صدای میلاد تو گوشم پیشچید.
- اونی که بی ناموسه من نیستم. تویی! درسته تو زن من رو کردی، اما من هم زنت رو گاییدم، هم خواهرت رو.
***

- رامین... رامین پاشو دیگه اَه!
با تکون های شدید شونه م از خواب پریدم. گیج و گنگ به چهره ی عصبی‌ش نگاه کردم. کمی تار بود پس طبق عادت دستمو به سمت کنسول بغل تخت دراز کردم و با چپ و راست کردن عینکم رو پیدا کردم.
- چه عجب! تو چرا انقد خوابت سنگینه آخه؟ پاشو میلاد پایین منتظره.
با زدن عینک تاری چشمم برطرف شد و نگاهم و به نگارین دوختم. هنوز گیج بودم. چهره ی منو که دید پوفی کشید و بیرون رفت. کم کم ازون حالت گیجی دراومدم و با یادآوری... از جام پرسیدم و به دور و بر نگاه کردم. من سالم بودم! پریدم بیرون و نگار رو که با تعجب به منِ دیوانه و خندان نگاه می‌کرد تو آغوشم گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم. همونطور که مثل شیرین عقل ها میخندیدم از خونه بیرون زدم و میلاد که منتظرم بود رو بغل کردم.
- چیکار میکنی تو؟ دیوونه شدی؟
گونه ش رو بوسیدم و خندیدم. از نظرش دیوونه بودم؟ به درک! مگه مهم بود؟ سرش رو تو دستهاش گرفتم و گفتم: آره من دیوونه م. اصلا من روانی ام!
ولش کردم و ساعت 7:30 صبح تو کوچه داد زدم: خدایا شکرت. همه‌ش یه خواب بود... یه رویاااا.

پایان.

ممنون میشم دوستان با خوندن داستان‌، نظراتشون رو بیان کنند.
     
  
صفحه  صفحه 3 از 3:  « پیشین  1  2  3 
داستان سکسی ایرانی

رویا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA