ارسالها: 76
#9
Posted: 12 Apr 2021 12:06
قسمت دوم: عمه فرناز و پسرش (1)
بعد از رفتن هادی به اتاق خودم رفتم و دو باره همه ی جریان گاییده شدن عمه فرزانه رو مرور کردم تو ذهنم و دوباره کیرم شق شد. تو همه ی این سال هايي كه تو كفش بودم يچيزي هميشه منو به كردنش اميدوار نگه ميداشت اونم بي شوهر بودنش بود و هميشه پيش خودم فكر مي كردم اونم مثل من خودارضايي مي كنه اما حالا فهميدم چجوري و از چه راهي بي شوهر بودنش رو جبران مي كرده... تو همين فكرا بودم كه خواب برد...
روز بعدش كه بيدار شدم دوباره بايد كارهاي گلخونه رو انجام ميدادم اما مدام ذهنم درگير عمه فرزانه بود و بيشتر از هر زمان ديگه اي تمناي كردنش رو داشتم اما نميدونستم چجوري تا اينكه عصرش يه فكري به ذهنم رسيدم. چك كردن گوشيش و گرفتن آتو ازش.
آره اين بهترين راه بود واسه كردن عمه فرزانه ...
شب به بهونه ي سر زدن به بابابزرگم رفتم خونشون از گلخونه ي من تا خونه بابا بزرگ راه زيادي نبود و حدودا نيم ساعت پياده روي داشت. خودم كليد داشتم در خونه رو باز كردم و رفتم تو پيش بابا بزرگ احوال عمه فرزانه رو گرفتم كه گفت رفته حموم پرسيدم كي كه گفت تازه رفته منم انگار دنيا رو بهم دادن گفتم كه اينطور بعد به بهونه ي دم كردن چايي رفتم تو آشپزخونه و چشمم همه طرف مي دويد دنبال گوشي عمه فرزانه تا اينكه ديدم تو اتاق بغلي تو شارژه. اومدم برم سمت گوشيش كه بابابزرگم گفت فرهان بابا من از صب سر زمين بودم و خيلي خستم ميخوابم اما تو از خودت پذيرايي كن گفتم باشه چشم بابا بزرگ. پدربزرگ رفت رو حياط و توي آلاچيق قشنگي كه خودم براش ساخته بودم بخوابه. منم گفتم بزار ببينم عمه چقدر كار داره كه با خيال راحت چكش كنم ، از شدت استرس دست و پام مي لرزيد.
رفتم پشت در حموم و صداش زدم عمه فرزانه؟
+كيه من تو حمومم
-منم فرهان اومدم سر بزنم بابابزرگ خوابيد گفتم ببينم اگه زود ميايي صبر كنم تو رو هم ببينم بعد برم
+من تازه اومدم حموم صبر كن نيم ساعت ديگه ميام بيرون اتفاقا باهات كار هم دارم
-باشه پس عجله نكن عمه
بعد به سرعت خودمو رسوندم به گوشيش خوشبختانه رمزش رو بلد بودم و مستقيم رفتم تو تلگرامش و شروع كردم به چك كردن تك تك اسم ها
همه چي عادي بود تا رسيدم به اسم حشمت ، قلبم بشدت شروع به زدن كرد پيامارو باز كردم خبري از قربون صدقه و سلام و حال احوال نبود انگار فقط براي تعيين زمان و مكان قرارشون بود رفتم تو قسمت عكس و فيلم هايي كه براي هم فرستاده بودن و ناگهان چشمام چهارتا شد عكس يه كوس تميز وبراق تپل رو فرستاده بود براي حشمت و حشمتم كلي قربون صدقه كوسش رفته بود انصافا كوسش خيلي خوشگل بود صورتيه صورتي نبود اما اصلا تيرگي نداشت پوست و چوچوله هاش هم كوچيك بودن درست مثل يه دختر 15 ساله ! ناگهان فكري به سرم زد كه وارد تلگرامش بشم با گوشيه خودم و راحت تحت نظرم باشه سريع با گوشيم شماره اش رو زدم رمز رو وارد كردم و بعدم پيام دريافت رمز رو از تو گوشي پاك كردم كه اصلا متوجه نشه از اونجايي كه ميدونستم از گوشي چيزي سر در نمياره و معمولا هركار داشت به خودم ميگفت كه براش انجام بدم خيالم راحت بود كه متوجه نميشه.
براي اينكه شك نكنه ديگه گوشيش رو گذاشتم سر جاش مثل روز اول انگار نه انگار كه اصلا دست خورده و بعد با گوشي خودم مشغول خوندن شدم. به جز حشمت يه نفرديگه بود که اسمش فری بود و کلی گیف سکسی فرستاده بود براش عمم هم جواب نداده بود اصلا
خلاصه عمه از حموم اومد و گفت فردا عمه فرنازت و ماهان پسرش میخوان بیان اینجا و بعد بیان گلخونه پیش تو مثل اینکه حسین اقا شوهرش رفته ماموریت ونیست اینام تنها میشن و میخوان بیان انجا چند روزی بمونن گفتم باشه اوکیه ولی کاش زودتر می گفتی اخه کلبه بهم ریختس و من هنوز آلاچیق رو تموم نکردم و اماده نیست که گفت ایرادی نداره الان با خودت میریم اونجا تمیزکاری هاش با من، تو هم کارای الاچیق بکن شب هم همونجا می خوابیم و به فرناز هم میگیم بیان همونجا خلاصه اوکی دادم و راه افتادیم از مغازه هرچیز خورنی که لازم بود رو خریدیم و بعدم رفتم سمت گلخونه... نیم ساعت راه رفتیم و رسیدیم به گلخونه وارد که شدیم عمه مانتوش رو در آورد زیرش یه تاپ داشت مثل لباس بسکتبالیست ها که استین ندارن تا حالا این لباسش رو ندیده بودم با اینکه زیادپیشم با تاپو شلوار گشته بود اما این یکی خیلی سکسی بود رنگ تاپش مشکی بود و زیر بغل هاش هم معلوم میشد که تازه موهاش یکم سر زده بودن با دیدن همین صحنه ها دوباره شق کردم و برای اینکه ضایع نکنم رفتم رو حیاط و مشغول بستن آلاچیق شدم عمه هم داشت جارو میزد. کارا که تموم شد ساعت شده بود 12 ، عمه گفت من پتو نمیخوام یه بالش بهم بدی همین چادرم رو می کشم روم میخوابم منم گفتم باشه من خودمم گرمایی ام. بعد هم به فاصله ی یکی دو متر از هم خوابیدیم اولش چشمام به تاریکی عادت نداشت و جزییات خاصی رو نمی دیدم از طرفی عمه فرزانه هم پشتش رو کرده بود بهم وچادر هم کشیده بود روی خودش. یکم که گذشت چشمام به نور اندک لامپ روی حیاط که از پنجره میومد داخل عادت کرد و میتونستم بهتر ببینم ، تازه چشمام داشتن گرم میشدن که عمه با یه اوف چقد گرمه چادرش رو از روش کنار زد و به پشت خوابید عظمت سینه اش خواب رو از سرم پروند واقعا از ته وجودم داشتم تو حسرت دیدن و مالیدنشون میسوختم . عمه فک می کرد من خوابم با دستش بغل های تاپش رو که دکمه های پرسی داشتند رو باز کرد باور کردنی نبود برام پهلوهاش واقعا سفید بودن کیرم مثل سنگ شده بود کافی بود دستم بخوره به سرش که فوران کنه داشتم حسابی لذت می بردم که دیدم چادرش رو تا روی سینه هاش بالا کشید دیگه نمی تونستم خوب دید بزنم و این حالمو گرفت و داشتم بییخیال میشدم و کم کم خواب می رفتم که یهوچرخید سمت من چشمامو بسته بودم که فک نکنه بیدارم یه پنج دقیقه ای چشمامو بسته نگه داشتم استرس داشتم همش فکر می کردم داره تو چشمام نگاه می کنه جرات نداشتم چشمامو باز کنم تا اینکه صدای خروپوفش بلند شدخیالم راحت شد که خوابه خلی اروم چشمامو بازکردم پشمام رخت چی میدیدم ؟ دقیقا همونجوری که تصور می کردم بلوری و بزرگ ، عمه وقتی چرخیده بود سمت من سینش از چاک بغل تاپش افتاده بود بیرون ! دلم میخواست هرجور شده لمسش کنم اما جراتم کمتر از این حرفا بود و خلاصه نفهمیدم چجوری خوابم برد.
روز بعد با صدای عمه ازت آشپزخونه که میگفت پاشو الان میان بیدار شدم ، با هم صبحانه رو خوردیم دیگه مانتوش رو هم پوشیده بود و منتظر عمه فرناز و پسرش بودیم که بیان. عمه فرنازم همونطور که توی قسمت اعضای فامیل معرفیش کردم پزشکه ف قد بلندی داره و نه چاقه و نه لاغر ، چهره ی جذاب و مهربونی داره و از بقیه ی عمه هام باهاش راحت ترم و بگو و بخند داریم و پسرش ماهان هم که 16 سال داره تپل و سفیده همیشه با خودم میگفتم اگه این دختر بود من می گرفتمش.
تا ما سفره ی صبحانه رو جمع می کردیم صدای بوق ماشین عمه فرناز اومد رفتیم با عمه فرزانه دم در به استقبالشون عمه فرناز که اومد انگاراون عمه ی شاداب همشه نبود ماهان هم همینطور انگار که مشکلی براشون پیش اومده باشه ، به روی خودم نیاوردم و به گرمی استقبال کردم ازشون و به داخل دعوتشون کردم.
تا موقع ناهار تو گلخونه گشتن و همه جاش رو نگاه کردن یکم بهتر شده بود حالشون اما بازم یه گرفتگی خاصی تو صورت عمه فرنازحس می کردم. نزدیک ظهر بود که من رفتم اخر گلخونه کنار الاچیق تو باربیکو جوجه کباب ها رو بپزم که عمه فرناز گفت ماهان تو کمک خاله فرزانه بده تا من برم با فرهان جوجه ها رو اماده کنیم ، انگار منتظر فرصت بود که باهام تنها بشه و حرف بزنه.
صدمتری تا کنار آلاچیق راه بود همینجور قدم زنان تا اونجا می رفتیم پرسیدم خانوم دکتر حالت انگار میزونه میزون نیست اونم گفت ای بابا الان حال کی میزونه؟ گفتم والا هیشکی همه به نوعی حالشون گرفتس با این اوضاع مملکت
+ من مشکلم اوضاع مملکت نیست اما
-پس چی تونسته عمه ی نازنین منو ناراحت کنه که همش تو خودشه
+حالا بهت میگم
مشغول روشن کردن ذغال ها بودم که گفت:
+یه کاری رو ازت میخوام اگه برام انجامش بدی تا آخر عمرم مدیونت میشم فقط خواهشا جایی حرفش نزنی اصلا
-جونم عمه جان من زبونم قرصه خیالتون راحت
+تو خوب میدونی من دیگه بچه دارنمیشم و ماهان همه ی زندگی منه ، تازگیا یه کارایی می کنه که واقعا دارم از عاقبتش می ترسم
یکم اشک گوشه ی چشمش جمع شده بود
- عمه چی شده نصفه جون شدم ماهان ماشالا پسر خوبیه که
+چند وقت پیش تو گوشیش فیلمای بد دیدم حالااگه مربوط به زن و مرد بودن میگفتم جوونه و تو سن بلوغ اما همه ی فیلماش هم جنس بازی بودن ، هفته ی پیش هم با پسر همسایمون که ازخودش سه سال بزرگتره داشتن تو خونه همجنس بازی می کردن و خیال می کرد من شیفتم اما من سر رسیدم و اون یارو رو انداختم بیرون
-عجب! حالا چه کاری از من ساخته هست عمه جان
+ ماهان رابطش با تو خیلی خوبه و تو رو خیلی دوست داره میخوام چند روزی که اینجایی باهاش صحبت کنی
-چشم عمه جان شب باهاشحرف میزنم حتما
+مرسی عزیزم
بی هوا یهو بغلش کردم و گفتم عمه هیچوقت گریه نکن دوست ندارم اشکاتو ببینم اونم یه بوس از لوپم خورد و گفت الهی دورت بگردم عمه جان وبعد مشغول پخت جوجه ها شدیم.
تا شب اتفاقی نیفتاد و همونجا دور هم بودیم تا اینکه موقع خواب شدمن جای عمه ها رو توی کلبه انداختم و گفتم من و ماهان میریم تو آلاچیق میخوابیموبعدم یه چشمک ارومی بهعمه فرناز زدم و رفتیم با ماهان سمت الاچق. تو راه که می رفتیم ماهان ساکت بود و داشت همراهم میومد. رفتیم تو الاچیق و درازکشیده بودیم مونده بودم چطوری بحث رو باهاش باز کنم ، برای اینکه یکم اوضاعمون اروم تر بشه گفتم یه دوری تو تلگرام عمه فرزانه بزنم ببینم چیکارا کرده. وارد تلش شدم و خبری از حشمت و فری نبود اما چت خانوم دکتربالای همه ی چت ها بود گفتم خواهرن چیز خاصی لابد بهم نگفتن وهمین هماهنگی بوده که بان اینجا اماساعت آخرین پیامشون مال نزدیک یک ساعت پیش بود. کنجکاو شدم و چتشون رو باز کردم. برگام ریخت کاملا دیدم فرزانه به فرناز پیام داده زودتری بچه ها رو بفرستبخوابن یه حالی به کوس هامن بدیم دیگه تحمل ندارم عمه فرناز هم در جواب گفته بود اوکی.
یکم هنگ بودم از اتفاقات اطارفم کسایی که چند روز پیش میشناختم انگار اینا نبودن ، انگار داشتم خواب میدیدم اما خواب نبود ...
با خودم گفتم ای دل غافل اونا اونجا دارن از بی کیری لز می کنن منم اینجا با کیر شق باید باید بخوابم خب میومدن همینو بهشون میدادم. به ماهان گفتم نخوابی باهات کاردارم فقط من برم دستشویی و بیام رفتم بیرون ، دستشویی نداشتم میخواستم برم و از پشت پنجره لز این دوتا رو دید بزنم چراغ کلبه خاموش بود ضربان قلبم خیلی بالا بود اروم اروم خودمو رسوندم پشت پنجره لعنتیا پرده ها رو انداخته بودن چیزی رو نمی تونستم ببینم. تصمیم گرفتم گوش وایسم گوشمو چسبوندم به ششه ی اتاق ويكمگوش دادم چيز خاصي نمي گفتن فقط ناله هاي ريزي مي شنيدم كه معلوم نبود مالكدومشونه...
نا اميدانه با كير شق برگشتم سمت آلاچيق و كيرم كم كم داشتم مي خوابيد همين كه وارد الا چيق شدم با صحنه اي مواجه شدم كه كيرمو بازاز كجا بلند كرد. ماهان روي زمين به شكم دراز كشيده بود و يه شلوارك خيلي تنگ پاش بود حجم كونش واقعا باور نكردني بود خيلي بزرگ بود. دلم ميخواست شيرجه بزنم روش شروع كنم به كردنش اما خب نميشد ...
نشستم كنارش و دستي به كمرش كشيدم و گفتم:
- چطوري پسر تو فكري كلا امروز
+ خوبم طوريم نيس
-به من كه ديگه نگو من ميشناسمت تو هميشه شر و شور بودي
+خب الان بده كه اروم شدم؟
-نه بد نيست اما بد اينه كه تو حرف نمي زني باهام و چيزي نمي گي. منو مثل داداش بزرگترت بدون و اگه چيزي شده بگو
+خــــــــــــــــب نميتونم بگم خجالت مي كشم
-با من راحت باش درضمن من دهنم قرصه قرصه
+ باشه ...
سرش رو از خجالت انداخت پايين و بهم گفت:
پسر همسايمون يروز اومد خونمون كه با هم بازي كنيم وسط بازي كردن انگلم كرد و بعدم برام كيرمو ماليد و من شق كردم بعدم كه فهميد من خوشم اومده منم وادار كرد براي اون بمالم و بعدم كم كم به دادن راضيم كرده اون روز لاپايي باهام حال كرد منم حال كردم و ديگه هر وقت مامانم شيفت بود ميومد خونمون و لاپايي منو مي كرد تا اينكه من حس كردم معتاد اينكر شدم. يه روز برام يه فيلم گي فرستاد كه يارو كيرشو تا ته مي كرد تو كون پسره منم هونجا بود هوس كردم كه بزارم بكنه تو كونم و با هم قرار گذاشتيم كه وقتي مامانم رفت بياد خونمون خلاصه اومد و با وازلين سوراخمو چرب كرد بعدم كلي انگشت كرد و كم كم كيرشو كرد تو كونم همين كه كيرش ميرفت توم احساس مي كردم رو ابرام اما يهو مامانم در رو باز كرد و اومد تو منو زير كار ديد و اون پسره رو انداخت بيرون از خونه با كلي فحش و بد و بيراه و تا امروز هم با من حرف نززه اصلا ، فك كنم ازم نااميد شده.
در حالي كه از شدن شهوت صدام مي لرزيد بهش گفتم نه اتفاقا عمه فرناز خيلي دوست داره
(من هيچوقت گي نبودم و هرگز علاقه اي به كون پسر نداشتم اما خب شراط جوري رقم خورده بود كه بد جوري حشري شده بودم و از طرفي ماهان با اون كونش و پوست سفيدش رو نمي شد ناديده گرفت)
تصميم خودمو براي كردن ماهان گرفته بودم ، همينجوري كم كم خودمو نزديكش كردم و دست پشتش مي كشيدم و گفتم:
-پس فقط يبار از پشت دادي؟
+آره
-واقعا لذت بردي؟
+ اوهوم اما خب كوفتم شد و آبروم پيش مامانم رفت
-ميدوني كارتون خيلي خطرناك بوده و ممكنه به پشتت اسيب زده باشه همين الانم چيزي مشخص نيست
+چطورمگه؟
-ممكنه عضلاتت رو پاره كرده باشه و كم كم بي اختياري بگيري و نتوني مدفوعت رو كنترل كني
+واقعا يكي الان ممكنه ...
-حرفش رو قطع كردم و گفتم اره اگه ميخواي برات يه چك كنم
+خجالت مي كشم
-عه خجالت نداره عزيزم اگه ميتوني چهار دست و پا شو تا برات چكش كنم
+سرخ شد از خجالت اما خب گوش داد
تو كونم عروسي بود كه ميخوام لختش كنم ، چهار دست و پا شد آروم شلوارك و شرتش رو كشيدم پايين باورم نميشد خيلي سفيد بود و علاوه بر اون خيلي كم مو بود انگار كه بدن يه دختره آروم كپل هاشو از هم باز كردم سوراخش يكم تيره رنگ بود اما خب مشكلي نداشت گفتم طوريش نيست اما براي اطمينان بيشتر ميخوام يكم ماساژش بدم با انگشتم شروع به مالدن سوراخش كردم گفتم كرمي چيزي همراهت نداري كه گفت تو كيفم همين بغل دست كردم يه كرم مرطوب كننده برداشتم ماليدم به سوراخش یکم بازی کردم باهاش احساس کردم نفس نفس میزنه دستم رو بردم زیرش و کیرش رو که شق شده بود گرفتم تو دستم گفتم انگار خوشت اومده که شق کردی هیچی نگفت ، گفتم راحت دراز بکش شلوارک و شرتش رو کامل از پاش در آوردم و دوباره به سوراخش شروع کردم به ور رفتن و اروم اگشتم رو کردم تو کونش خیلی راحت فرو رفت بدون گفتن هیچ آخی دومی رو هم فرو کردم یکم سخت تر رفت ولی سریع شل کرد تو دلم گفتم بچه کونی معلوم نیست چندبار دادی که جلو من ادا تنگا رو در میاری بلند شدم شلوارم رو در آوردم و نشستم رو پاهاش کیرمو با کرم چرب کردم و لای باسنش می کشیدم و اونم کم کم ناله می کرد بعد کپل های کونش رو باز کردم کیرم دم سوراخش فشار دادم نسبتا سرش رفت توش یکم خودش رو سفت کرد و نفسش رو به سختی داد بیرون با چندتا تکون کیرمو کامل کردم تو کونش و خوابیدم روش ریز ریز تلمبه می زدم نمیخواستم به این زودیا آبم بیاد تو خیالم انگار داشتم کون مامانش یعنی عمه فرنازم می گذاشتم احساس کردم آبم میخواد بیاد خودمو انداختم روش و کیرم تا خایه تو کونش بود با زبونم لاله گوشش رو می خوردم و تو گوشش نفس میزدم اروم تو گوشش گفتم حال می کنی یا نه با سرش تایید کردم بعد تو گوشش گفتم مطمئتی فقط یبار قبل از این کیر رفته تو کونت همینجور که زیرم بود گفت نه گفتم خب بگو گفت به همون پسره از از اوله اولش کون میدادم گفت خب پس بعدم دوباره تلمبه زدنم تو کونش رو تند کردم انقد تند که صدای شلپ شلوپ میداد کونش دست آخر کیرم کامل در می آوردم و دوباره تا ته می کردم تو کونش ماهان هم زیرم ناله می کردم از ناله هاش شهوتی تر شدم و آبم نزدیک بود بیاد که کیرمو با شدت کردم تو کونش و خوابیدم روش و تا قطره ی آخر آبمو تو کونش خالی کردم و گفتم اخییییش همینجوری روش خوابیده بودم و کیرم تو کونش بود و داشت کم کم شل میشد بهش گفتم عمه فرناز تو چه حالی با یارو دیدت؟
+داگی بودم داشت به شدت تو کونم تلمبه میزد
-لخته لخت بودین
+فک کنم مامانم همه چیز رو برات گفته باشه
با خودم گفتم حتما یه چیزایی بدتر از اینا باید دیده باشه عمم که شاید روش نشده بهم بگه
-تقریبا اما میخوام خودت بهم کلش رو بگی خیالت راحت من چیزی به کسی نمیگم
+خب من شرت و سوتین مامانم تنم بود وقتی که داشتم بهش کون میدادم اونم مدام بهم میگفت فرناز جون خوب میگتمت یا نه؟
-خب تو ناراحت نمیشدی وقتی داشت تو رو اینجوری صدا می کرد؟
+نه من خیلی دوس داشتم
-ماهان جان من یچیزی رو متوجه نمیشم تو با لباس زیرای مامانت زیر پسره بودی درحالی که اون داشته با اسم مامانت صدات میزده یعنی اون به مامانت نظر داره معمولا آدما اینجور موقع ها غیرتی میشن
+میدونم چی میگی آره اون پسره اوایل که منو می کرد این چیزا رو نمی گفت اما یبار که داشت منو می کرد و آبش رو تو کونم خالی کرد و گفت کونت مپل کون مامانته من عاشقشم ، بهم خیلی برخورد ازش ناراحت شدم اما چیزی نگفتم و اون هربار که میومد بیشتر راجب مامانم حرف میزد و ازم می پرسید که تو خونه چی می پوشه و تا حالا لختش رو دیدم یا نه و این حرفا منم برای اینکه به کون دادن بهش معتاد شده بودم براش تعریف می کردم تا اینکه کم کم ازم خواست لباس زیر های مامانم رو نشونش بدم و وقتی نشونش دادم ازم خواست اونا رو بپوشم و با لباسای مادرم بهش کون بدم منم بدم نیومد از فکرش و دیگه هربار که میومدم لباسای مادرمو می پوشیدم و بهش کون میدادم و اونم وسط سکس منو فرناز صدا می کرد و منو اینجوری بی غیرت کرد و تازشم ازم میخواست از مامانم عکس یواشکی بگیرم و براش بفرستم منم گفتم می گیرم برات اما برات نمی فرستم و فقط تو گوشی خودم نشونت میدم اونم قبول کرد
از صحبتاش فهمیدم علاوه بر کون بودن بی غیرتم هست یه جرقه هایی تو ذهنم زده شده بود اما هنوز باید فکر می کردم راجبشون. کیرم که شل شده بود و کونش در اومده بود با حرفای ماهان دوباره شق شد
-خودتم دوس داری مامانتو بکنی؟
+راستش آره مامانم خیلی خوشگل و نازه
-دوس داری منم موقع کردنت بهت بگم فرناز؟
+آره واقعا خوشم میاد و خودمم روعکسایی که ازش برای اون پسره می گیرم همیشه جق می زنم
-منم میتونم ببینمشون
+فک کنم تو هم دیگه میخوای مامانمو بکنی
-فعلا تو رو به نیت مامانت می کنم تا نوبت اون بشه ،نقشه هایی دارم براش که اگه بگیره هم تو می کنیش هم من فقط یکم فرصت لازم داریم حالا فعلا آماده باش فرناز جون میخوام بدجوری جرت بدم
+جوووون
کیرم به سوراخش فشار دادم و گفتم ای جونم عمه فرناز عجب کونی داری انقد حشری بودم به دو و سه دقیقه نرسید که آبم خالی شد تو کونش بدنم انگار خالی کرده بود
-ببین مادرت چقد حشریم کرد آبم سریع اومد
+عیب نداره اب منم اومد
دستمو بردم زیرش دیدم اره اونم انگاری ارضا شده گفتم بگیریم بخوابیم فردا کلی کار داریم با هم دیگه...
ویرایش شده توسط: abulsexer