ارسالها: 76
#47
Posted: 16 May 2021 14:20
قسمت هفتم: پیش به سوی فور سام (۱)
شب خونه ی بابا بزرگ شام خوردیم و عمه و ماهان هم همونجا موندن عمه فرناز گفت که شوهرش فردا میاد و باید برگردن یکم حالم گرفته شد و رفتم تو خودم اونم اینو فهمید.
بعد شام گفتم خب پس من دیگه میرم گلخونه و اومدم برم که عمه فرناز گفت فرهان جان وایسا کجا میری امشب بمون فردا صب برو گفتم اخه که گفت اخه نداره الانم بیا با من بریم در مغازه یکم خرت و پرت بخریم برای امشب که بشینیم دور هم فهمیدم که نقشش اینه که باهام حرف بزنه بین راه بهم گفت:
+چته تو خودتی؟
-نه چیزی نشده
+به من که نمی تونی دروغ بگی از رفتن ما ناراحتی؟
-آره خب
+ای بابا اولا ناراحتی نداره دوما من نباشم فریبا که هست هر روز برو پیشش و حالتو ببر
-عمه چرا فک می کنی من تو رو فقط واسه سکس میخوامت من از همون اولم دوست داشتم یجور دیگه الانم اگه بگی سکس نکنیم دیگه میگم چشم فقط کنارتون باشم کافیه
+فرهان این حرفا یعنی چی؟
-یعنی من عاشقت شدم عمه جان همین
+لابد فردا هم عاشق فریبا میشی بعدشم عاشق فرزانه بس کن
-نه عمه اونجوری نیست من عمه فریبا رو کردم اما از روی هوس نه از روی عشق اما با تو از روی عشق خوابیدم
+ای بابا شد آنچه نباید میشد من احساساتت رو درک می کنم اما اگه میخوای منو داشته باشی باید قوی باشی و زیرک چون فردا شوهرم داره میاد و نمی خوام خدایی نکرده سوتی ای بدیم و رسوا بشیم منم دارم خطر می کنم پس بدون خطر کردن من تا این حد هم معنیش هوس بازی نیست و یه چیزی ماورای هوس هست پس لازم نیست بری تو خودت الانم بخند که امشب برات برنامه دارم
-چه برنامه ای عمه جون؟
+حالا صبر کن تو
وقتی خریدامون رو کردیم و برگشتیم خونه بابا بزرگ ، بابابزرگ طبق معمول رفته بود خونه ی عمه فرشته؛ عمه فرناز بهم گفت بریم پیش ماهان رفتیم اونجا نشستیم عمه سرش تو گوشیش بود منم بیکار کنار ماهان نشسته بودم اونم دراز کشیده بود و گهگداری ناله ای هم میکرد منم گفتم بزار یه چرخی تو تلگرام و اینستا بزنم که وقت بگذره بعد گفتم بزار یه نگاهی به تلگرام عمه فرزانه بزنم ببینم چه خبره که دیدم با عمو فرشاد چت کرده عمو بهش گفته بود دیشب خوب کردمت چسبید؟ عمه هم نوشته بود اره حال داد گفتم پس دیشب که نیومد پیش ما داشتی کوس میدادی دوباره صحنه ی کوس دادنش به عمو فرشاد اومد جلو چشمم و حشری شدم.
همینجوری که داشتم چرخ میزدم دیدم عمه فرناز به عمه فرزانه پیام داد که امشب شبه اخریه که اینجاییم نقشه ی خوبی دارم که امشب رو حسابی حال کنیم.
برگام ریخت یعنی میخواست عمه فرزانه رو برام جور کنه؟ اوووووف چه شود منتظر بودم ببینم عکه کی میره سراغ گوشیش و پیام عمه فرناز رو ببینه و ببینم چی جواب میده دل تو دلم نبود مبخواستم به عمه فرناز بگم که چجوری میخواد فرزانه رو برام جور کنه اما خب گفتم ضایع میشه که تلگرام عمه فرزانه دست منم هست و ممکنه عمه فرزانه بفهمه.
عمه فرزانه از اشپزخونه اومد بیرون و رفت سراغ گوشیش م اومد پیش ما نشست عمه فرناز رو گوشیم پیام داد و گفت با حالتی که مثلا ناراحتی از اتاق برو روی حیاط. نوشتم چرا جوابی نداد منم سریع رفتم روی حیاط.
رفتم توی تلگرام عمه و منتظر بودم ببینم چی میگن عمه فرزانه نوشت چجوری میخوای حال کنی با وجود این این سه تا که عمه توشت بیا بریم تو اشپز خونه باهات حرف دارم جلو ماهان نمیشه.
دیگه پیام نمیدادن حرصم گرفت که نمی تونم بفهمن چی میگم ۱۰ دقیقه ای رو حیاط نشسته بودم و با گوشیم بازی می کردم که عمه فرناز برام یه ویس فرستاد و زیرش نوشت صداشو کم کن و گوشش کن فقط سوتی ندی اصلا ویس رو پلی کردم عمه فرناز بهه عمه فرزانه میگفت:
-فرهان رو دیدی تو خودش بود از سر شبی و ناراحت بود ازت؟
+واااا از من مگه من چیکارش کردم؟
-مثل اینکه پریشب یچیزایی اتفاق افتاده تو گلخونش
+چی مثلا
-فرزانه تو حتی منم دور زدی و ازت ناراحتم
+راجب چی حرف میزنی کی دورت زدم؟
-تو پریشب تو محوطه ی گلخونه و پشت کلبه با فرشاد کوس دادی فرزانه
+صداتو بیار پایین الان همه میفهمن
-فرهان تو رو دیده برای همین بهم ریخته و ممکنم هست همونجور که برای من تعریف کرد هر لحظه بره برای پدرش هم تعریف کنه فرهاد رو که میشناسی اعصاب درستی نداره میاد میزنه میکشت
+حالا به نظرت چیکار کنیم؟
-چیکار کنیم نه ، چیکار کنی چون من هیچ کاره ام
+فرناز اذیتم نکن دیگه اونشب تقصیر فرشاد شد بس که اصرار کرد
-فقط یه راه داری فرزانه
+چه راهی؟
-با فرهان سکس کنی
+امکان نداره فرناز من عمشم
-چطور با برادرت سکس می کنی پس
+ خب چی بگم بگم اصلا چطوری باهاش سکس کنم اصلا
-بهت میگم حالا
+نه همین حالا بهم بگو
-ای بابا باشه. شب موقع خواب من پیش ماهان میخوابم به بهونه ی مریضیش تو هم با فرهان برو اون یکی اتاق بخوابین دیگه خودت حشریش کن بکنتت و پای خودشم گیر بیفته و نتونه تو رو لو بده
ویس قطع شد از خوشحالی مونده بود بال در بیارم این عمه فرناز عجب مخی بود و نمی دونستم
موقع خواب شد و صدام زدن رفتم تویکن خودمو سرد گرفتم و برخوردم رو ناراحت جلوه دادم بعد رفتم و یه دونه قرص تاخیری انداختم بالا و طبق برنامه ی عمه فرناز من و عمه فرزانه رفتیم اتاق یه تشک دو نفره و یه پتوی دو نفره انداخت کف زمین بهم گفت گرمه لباست رو در بیار گفتم من لباس ندارم همراهم که گفت عیب نداره بابا منم عمتم محرتم با شرت بخواب بعدم خودش دکمه های رباس بلند رو خونه ایش رو باز کرد همون تاپ مشکی بی استین تنش بود که سینه های بی سوتینش میخواستن جرش بدن بعدم گفت حالا که تو خجالتت میشه شرتی بخوابی من میخوابم که تو روت باز بشه بعدم شلوارشو در آورد یه شرت مشکی لاکونی پوشیده بود بعدم رفت زیر پتو و بهم گفت در بیار و بعدم لامپ رو خاموش کن و بیا بخواب منم گفتم باشه و بعدم تی شرت و شلوارمو در اوردم و فقط با یه شرت رفتم زیر پتو و رو بهش دراز کشیدم یکم که گذشت دیدم چرخید سمت من چشمامو بستم که فکر کنه خوابم. دل تو دلم نبود که ببینم میخواد چیکار کنه یواش یواش به کیرم دست زد منم که بی جنبه کیرم شق کرده بود و ضایع بود که بیدارم اما خب اونم کارش گیر بود یجورایی و میخواست به خیال خودش دهن من بسته بمونه. یکم کیرمو مالید برام مطمئن بود که بیدارم محکم تر کیرمو میمالید بعد چرخید و پشتشو کرد بهم و کونشو به چسبوند به کیرم جفتمون تقریبا لخت بودیم و بدنای داغمون بهم چسبید انقد کونش بزرگ بود که کیرم بین دوتا قاچ کونش داشت وول میخورد.
دیگه سکوت و حرکت نکردن جایز نبود و باید منم چراغ سبزمو نشون میداد از پشت محکم بغلش کردم و شروع کردم به مالیدن سینه های بزرگش وای که چقد نرم بودن از پشت گردنش رو لیس میزدم با زبونم قلقلک میدادم گردنش رو؛ هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد و تنها صدای نفس نفس بود که میومد دستمو اروم بردم سمت شرتش خیس بود روی شرتش به همین زودی خیس کرده بود خودشو شرتش رو از پاش در اوردم شرت خودمم همینطور کیرمو می کشیدم از پشت لای کونش و هنوز نمیخواستم بکنمش تو کوسش که دیدم خودش دستشو اورد عقب و کیرمو باپستش گرفت و فرستاد داخل کوسش ، داغ و لیز بود محشر بود واقعا این کوس بعدم شروع کردم تلمبه زدن عمه فرزانه فقط نفس نفس میزد یکم که گذشت از این پوزیشن خسته شدم از طرفی دلم میخواست اون سینه های بزرگش رو ببینم با چشمم و حسابی ازشون لذت ببرم و بخورمشون. کیرمو از کوسش کشیدم بیرون سعی کردم روشو برگردونم طرف خودم اما انگار خجالت می کشید ازم اروم تو گوشش گفتم عمه چیزی که نباید میشد شد ، من خیلی دوست دارم امشب به یکی از محال ترین ارزو هام رسیدم و به این اسونیا نمیخوام رهاش کنم؛ بعدم یه ماچ از لپش کردم و اروم سرش رو بر گردوندم سکت خودم و لبامون رو گذاشتیم روی هم خودمو بین پاهاش گذاشتم و کیرمو کردم تو کوسش همینجوری که به پشت خوابیده بود من با کیرم کوسش رو فتح می کردم و لباشو می خوردم از طرفی هم سینه هاشو میکالیدم دیگه داشت ناله میزد عمه فرزانه و میگفت : بگا عمتو ... عموت گاییده تو هم بگا .... بگا منو ....بگا منو ... محکم بزن تو کوسم.
حرفای عمه حسابی حشریم کرد سرعت تلمبه هام خیلی بالا بود با همه ی وجودم داشتم تو کوسش ضربه میزدم صدای شالاپ شلوپ خیلی بلندی میومد و مطمئن بودم عمه فرناز داره میشنوه راستی داره چیکار می کنه الان به عمه فرزانه گفتم یه لحظه صبر کن ببینم عمه فرناز داره چیکار می کنه در رو باز کردم و انتظار داشتم پشت در باشه اما نبود رفتم سمت اتاقی که با ماهان خوابیده بودن اما خبری نبود ازش فکر کردم شاید دستشویی باشه اما چراغ اونجا هم خاموش بود اومدم برگردم برم پیش عمه فرزانه که از حیاط صدای ناله شنیدم اروم رفتم سرک بکشم که ببینم چخبره که دیدم شلوار عمه فرناز تا نصفه پایینه و عمو فرشاد دسته بیلشو تا ته فرو کرده تو کوس عمه فرناز ، عمه فرناز منو دید اما چیزی بروش نیاورد داشت بال بال میرد طفلی زیر این کیر کلفت برگشتم رفتم تو پیش عمه فرزانه با استرس گفتم:
- عمه پاشو بریم روی حیاط که عمو فرشاد داره عمه فرناز رو بدجوری می کنه کوس تنگ عمه فرناز طاقت اون دسته بیل رو نداره تو رو خدا بیا بریم
+فرشاد اینجا چیکار میکنه؟ تازشم تو از کجا میدونی کوس فرناز تنگه؟ نکنه سَر و سِرّی با هم دارین هان؟
-عمه وقت این حرفا نیست بعدا برات میگم بیا که کوس عمه رو گشاد کرد
+باشه
بعد با هم رفتیم رو حیاط گفتم عمه فرناز این چه کاریه که عمو فرشاد گفت حالا دیگه خواهر منو می کنی گفتم نه که تو خودت نکردیش تازه الانم داری اون یکیشون رو می کنی اونم با چه وضعیتی من اگه عمه فرزانه رو کردم با رضایت خودش بود خودش خواست بهم بده اما تو انگار داری بزور می کنی عمه فرناز رو عمه فرزانه پرید تو بحثمون گفت فرهان و فرشاد جفتتون مقصرین شما دوتا هردوی ما رو کردین فرهان انکار نکنی که امشب سوتی دادی و فهمیدم فرناز خانوم بعدا به حساب شما میرسم خودم حالا هم بجای ادای خوبا رو در اوردن هر سه تا تون پاشین بیایین تو ادامه ی کارمون بکنیم.
عمه فرزانه راست میگفت هممون به یک اندازه مقصر بودیم و فقط از زور اینکه مبادا ادم بده بشیم با هم بحث می کردیم حرفاش اب رو اتیشمون شد به همسون گفتم اره راست میگه بعدم گفتم تو ممکنه کاهان بیدار بشه و قضیه بدتر ار این میشه که عمه فرزانه گفت راست میگی. گفتم بریم توی انباری ته حیاط عمه فرزانه هم گفت اره اونجا رختخواب های جهیزیه ی من هستن پهنشون می کنیم.