سلامنام داستان: زندگی آریاموضوعات:سکس محارم، بی غیرتی، گی، لز، ارباب برده و ...در سه فصل ۲۰ قسمتی داستان روایت می شود هر هفته حداقل دو قسمت گذاشته میشودنویسنده هم خودم هستم Aria1997خوشحال میشم نظرات خودتون رو برام ارسال کنید
قسمت اول من آریا هستم اهل تهرانم و این داستان زندگی کنه البته با مقداری تغییرات ... زندگی از ۱۷ سالگی برام سخت شد به خاطر اینکه بابام ورشکست شد و به خاطر طلبکار ها فراری شد و مامانم هم به خاطر وضعیت بابا در دورانی که ۵ ماه حامله بود سکته کرد و خودش و خواهر کوچولوم فوت کردند... زندگی برام جهنم شده بود به خاطر وضعیتی که پیش آمده بود مجبور شدم برم با خاله فرزانه و شوهرش زندگی کنم. اسم شوهرش مسعود بود که از من هم خوشش نمیامد و اگه اصرار های خاله نبود اصلا منو خونش راه نمیداد.خاله فرزانه پرستار بود و بیمارستان کار میکرد، مسعود هم یه دفتر ثبت اسناد داشتوضع مالی خوبی داشتند اما نسبت به ما پایین تر بودند که همین باعث شده بود مسعود خیلی حسودی بکنه و بعد از اتفاقی که برامون افتاد راحت میشد خوشحالی رو تو چشماش دید..خاله به من خیلی کمک کرد که حالم بهتر بشه و همیشه بهم میگفت تو دیگه همه کس منی و شروع میکرد به بوسیدن و محبت ... خاله منو از بچگی مثل بچه خودش دوست داشت البته شاید دلیلش این بود که خاله فرزانه و مسعود نمیتونستند بچه دار بشن البته مشکل از خاله بود و مسعود هم بارها به خالم سرکوفت میزد و همیشه پز خودش رو میداد که با یه زن نازا مونده و داره زندگی میکنه... (کچل وفادار)بعد از حدود دو ماه که این اتفاقات بد رخ داده بود بالاخره رفتم مدرسه .... همکلاسی ها اومدن استقبال و بهم تسلیت گفتند، راستش اصلا دوست نداشتم دیگه مدرسه برم ولی دیدن دوستام شهاب و امیر بعد مدت ها یه حس خیلی خوبی بهم داد...شهاب و امیر بهترین دوست های من بودند که پایه همه کار هم بودیم، کلی خاطرات خوب داریم باهم از گردش و سفر گرفته تا دختر بازی و ... امیر و شهاب چند بار اومده بودن دیدنم اما اصلا حالم خوب نبود که بتونم ببینمشون.زنگ آخر شهاب پیشنهاد داد که عصر بریم استخر و بعدش شام بیرون غذا بخوریم که امیر هم گفت عالیه! میای آریا؟ گفتم نمیدونم و حسش نیست اما امیر اصرار کرد و گفت با ماشین میام دنبالت ساعت ۵ رفتم خونه خاله داشت ناهار آماده میکرد تا منو دید بغلم کرد و بوسید و گفت بشین الان ناهار رو میارم.وسط ناهار خاله گفت نمیخوای به خودت برسی؟ریش وپشم چیه گذاشتی؟ هیچی نگفتم که یهو برگشت اصلا خودم برات میزنم بعد ناهار برو حمام میام برات میزنم... خیلی تعجب کردم گفتم نه میرم آرایشگاه اوکی می کنم که گفت تو میخواستی بری زودتر میرفتی همین که گفتم بعد ناهار برو حمام میام که خوشگلت کنم پسر گلمرفتم حمام مشغول شستن خودم بودم که خاله در زد و اومد داخل وقتی سرم رو بلند کردم چشمام چهارتا شد با شورت و سوتین اومده بود یه ست مشکی... اون بدن سفیدش منو به خودش میخکوب کرده بودیهو خاله زد تو سرم که هوووی حواست کجاست؟ گفتم هان اااا نمیدونم.قشنگ به تته پته افتاده بودمخاله گفت اینا رو که هنوز نزدی اون ژیلت رو بده من، شروع کرد به زدن ریش و منم نگاهم به سینه و بدن خاله فرزانه بودچه سینه های بزرگی سایز ۸۰ بود فکر کنم همین طور که زل زده بودم یهو خاله گفت هووووی شکمم سوراخ شد... دیدم کیرم راست شده و داره به شکم خاله فشار میاره. سرخ شدم از خجالت ... خاله گفت خجالت نکش دیگه مرد شدی طبیعیه با دیدن یه زن اینطوری بشی...گفتم ببخشید آخه دست خودم نیست گفت میدونم الانم دیگه هیزی نکن ممه هام رو با چشمات خوردی یه کمی هم برای اون مسعود کچل بذار بمونه. با این حرفش خندم گرفت. کارش رو تموم کرد و پشت موهام رو هم زد و رفت بیرون و موقع رفتن نگاهم به کونش افتاد که چه قدر تپل و سفید بود. در که بسته شد رفتم زیر دوش که جغ بزنم وسط کار بودم که دوباره خاله زد به در حمام گفتش که گوشیت زنگ میخوره بیا بگیرش... گندش بزنم وسط تصوراتم این دیگه چی بود گرفتم و جواب دادم امیر بود میگفت ساعت ۵ یادت نره میام دنبات دیر نیای پایین که باید دنبال شهاب هم برم گفتم باشه به موقع حاضر میشم. همین طور که داشتم حرف میزدم اصلا حواسم نبود که لختم و شورت هم ندارم و با کیر شق شده دارم حرف میزنم و خالم دارم نگاهم میکنه خجالت کشیدم گفت ببخشید خاله گوشیو گرفت و رفت. هیچی بهم نگفت...رفتم زیر دوش از خودم عصبی بودم ... اگه خاله ناراحت بشه چی ؟ الان در مورد من چی فکر میکنه ؟ یه پسر که همش کیرش راسته؟ پسری که کیرش برای خالش راست شده؟ ناراحت بودم چون میترسیدم که خاله هم ازم رو برگردونه و مجبور بشم از خونش برمالبته همش تصویر بدن سکسی و سفیدش هم جلو چشمام بود آخ سفید و سر بالا بودن ، خاک بر سرت احمق کی آخه با خاله خودش سکس میکنه؟ خاله مثل مادر میمونه از حمام که آمدم بیرون شروع کردم به حاضر شدن و سشوار کشیدن ... خاله تو اتاقش بود نمیدونستم چه کار کنم. ساعت نزدیک پنج بود،امیر دوباره زنگ زد و گفت نزدیکم بیا پایین... قبل پایین رفتم پیش خاله رفتم و بهش گفتم دارم میرم، اونم گفت مراقب خودت باش پسرمرفتم پایین امیر با یه ماشین مزدا تری اومده بود، این کصکش خان هم هرروز ماشین عوض میکرد البته چون پدرش داخل مجلس بود خیلی از ماشین ها هدیه دیگران به پدرش بود (اینو خودش بهم گفته بود که آدم های مختلف وقتی میان به دیدن باباش براش ماشین و گوشی موبایل و ساعت و ... میارن ) سوار شدم و رفتیم دنبال شهاب. شهاب یه کمی معطل کرد هی زنگ میزدیم میگفت الان میام الان میام صبر کنید فکر کنم نیم ساعتی معطلش شدیم تا بیاد جلو در .... حالا خوبه پیشنهاد خودش بود که بریم استخر ،عجیب بود برام انقدر تاخیر،آخه همیشه وقت شناس بودوقتی اومد گفت ببخشید بابت تاخیر کار داشتم که امیر برگشت گفت کار داشتی یا روی کار بودی تخم سگ؟ خندید گفت آره رو کار بودم با مامان جوووونت. امیر خندید .گفتم بریم دیگه دیر شد امیر زد تو دنده و راه افتاد و رفتیم استخر چون وسط هفته بود خلوت بود، داخل آب همش یاد خاله فرزانه میفتادم عجب چیزی بود، راست کردم باز متاسفانه.شهاب شناکنان بهم نزدیک شد گفتش به چی فکر میکنی آریا ؟ همین که نزدیک شد دستش خورد به کیرم... این کیر ۱۸ سانتی امروز میخواست آبروی ما رو ببره شهاب گفتش اوه اوه چه راست هم کردی عجب کیری داری برای کی راست کردی ؟ برای من و میلاد یا اون بچه یا اون پیرمرد ۸۰ ساله؟ گفتم هیچی خودش راست شده. دستش رو کامل گذاشت روکیرم شروع کرد به مالیدن ... گفتم زشته نکن شهاب و عقب عقب رفتم گفت نترس هیچکس نمیفهمه انقدر عقب رفتم که گوشه استخر گیر کردم ..هی به شهاب گفتم بس کن زشته... میگفت تو حالت رو بکن کسی نمیفهمه واقعا هم داشتم حال میکردم بعد چند دقیقه گفتش بریم سونا ، منم نمیدونم چرا اما گفتم باشه رفتیم و به امیر هم گفتیم ولی گفت من نمیام میخوام شنا کنم و شیرجه بزنم...داخل سونا شهاب شورتم رو کشید پایین شروع کرد بی واسطه برام جغ زدن و مالیدن و گفت نگفتی برای کی راست کردی برای من یا میلاد گفتم برای هیشکی بخدا... گفتش حالا گردن هم نمیگیری ولی خوب کیری داریا سفید و سر صورتی و قلمی یهو دهنش رو برد سمت کیرم شروع کرد به خوردنشبهم شوک وارد شده بود نمیدونستم چه کار کنم فقط چشمام رو بستم و خیلی خوب ساک میزد حتی دوست دخترام هم به این خوبی برام ساک نزده بودند حرفه ای بود...تخمام رو هم با دستش میمالید به یک دقیقه هم نشد که آبم اومد تو دهن شهاب و اونم گفت چرا نمیگی آبت داره میاد اه شوک بودم هیچی نمیگفتم شهاب شورتم رو کشید بالا و دهنش رو تمیز کرد و کنارم دراز کشید و هیچی دیگه نگفتبعد چند دقیقه امیر اومد گفت بلند بشید بریم دیگه که شام هم بیرون بخوریم و قبل ۱۰ برسیم خونه بلند شدم و دوش گرفتم و رفتیم پیتزا خوردیم و برگشتم خونه بعد از ساک زدن شهاب دیگه کوچک ترین حرفی بینمون رد و بدل نشد...رسیدم خونه و سلام کردم و خاله پرسید شام خوردی گفتم آره خاله جان ، ببخشید خیلی خستم میرم اتاق بخوابم...صبح بلند شدم رفتم مدرسه با شهاب فقط در حد سلام صحبت کردم ، نمیدونم چرا اما حس میکردم بهم تجاوز کرده ... روز های دیگه هم همین بود فقط سلام و خداحافظ... دیگه امیر هم فهمیده بود که بین من و شهاب چیزی شده و اتفاقی افتاده ...
قسمت دوم پنجشنبه ظهر خاله فرزانه بیدارم کرد گفتش میری با آژانس این فسنجون رو بدی به مسعود ؟ از دیشب گذاشتم بپزه خیلی خوشمزه شده، مسعود خیلی فسنجون دوست داره ... گفتم باشه الان بلند میشم حاضر میشم آژانس گرفتم و حرکت کردیم به سمت نیاوران ... به آژانسی گفتم منتظر باش گفت چقدر طول میکشه گفتم هر چقدر فقط منتظرم باش... رفتم داخل ساختمان و آسانسور رو زدم طبقه هفتم وقتی رسیدم در بسته بود روی در نوشته به خاطر نماز و صرف ناهار به مدت ۳۰ دقیقه تعطیل هستیم زنگ زدم جواب ندادند با خاله تماس گرفتم گفت الان زنگ میزنم به مسعود... صدای گوشیش میآمد معلوم بود که داخل هستش و بعد ۵ دقیقه اومد در رو باز کرد گفت ببخشید نماز بودم و بچه ها هم مشغول نهار رفتم داخل عجیب بود فضا، انگار همین الان خوشبو کننده هوا زده بودند... دو تا خانم کارمند که پیش مسعود کار میکردند بهم سلام کردند و دیدم مشغول پیتزا خوردن هستند، مسعود غذا رو گرفت ازم و منم گفتم ببخشید آژانس منتظرم هستش کاری ندارید آقا مسعود ؟ گفت نه ممنون دستت درد نکنه که غذا آوردی، وقتی در رو بستم و زدم آسانسور بیاد صدای مسعود رو میشنیدم از پشت در...«شما جنده ها حواستون کجاست؟ فقط بلدید از من پول اضافه بگیرید و اینجا کس و کون بدید ؟ هر چی زده بودم پرید...» میخواستم گوش بدم که چی میگن که آسانسور رسید و چون دو نفر داخلش بودند دیگه نتونستم بایستم سریع سوار شدم و همکف رو زدم ... تو راه همش به حرف های مسعود فکر میکردم؟ یعنی مسعود معتاد ؟ چرا به اونا گفت جنده ؟ یعنی رابطه ای داره با اونا ؟ به خاله من خیانت میکنه ؟ با خودم هی مرور میکردم اما به جوابی نمیرسیدموقتی رسیدم خونه خاله بغلم کرد. بر عکس هر دفعه من هم دستم رو گذاشتم پشتش و به خودش فشارش میدادم، نرمی بدنش رو حس میکردم... دیگه داشت این بغل طولانی میشد از هم جدا شدیم و بهم نگاه کردیم...ناهار رو خوردیم خیلی خوشمزه شده بود به خاله گفتم دستت درد نکنه خیلی چسبید گفت نوش جانت پسرم خاله ظرف ها رو جمع کرد و بعد شروع کرد به شستن ظرف ها از پشت نگاهش میکردم... ساپورتی که پوشیده بود کونش رو نمایان کرده و انقدر نازک بود که بعضی جاها رنگ پوستش معلوم میشد... کونش مثل یه هلو بود ، چقدر خوب میشد که میتونستم برم و همونجا ساپورتش رو بکشم پایین و کون سفیدش رو جر بدم آخ اگه میشد... اگه میشد خاله فرزانه برای من میشد، دلم میخواست همه کار باهاش بکنم حتی کارهایی که نمیشد با دوست دخترهای نازک نارنجی کرد... آخ که چقدر دلم قدرت میخواست. قدرت در سکس ، قدرت در مجازات کردن کسایی که بهم ظلم کردم، کسایی که باعث شدن زندگی ما اینطوری بشه ، دیگه مامان نباشه بابا نباشه ، اصلا بابا کجاست؟ ما چند تا کارخونه دارو سازی داشتیم و ملک و زمین آخه چه طور ممکنه یه شبه دیگه چیزی ازشون موجود نباشه...آخ چه دردی ، دیدم دستم پر از خون شده، لیوان توی دستم شکسته بود، خاله جیغ میزد نگاه به دستم کردم و چشمام بسته شد...
قسمت سومچشمام رو باز کردم همه چیز تار بود صدای خاله رو میشنیدم که میگفت حالش خوبه آقای دکتر ؟ دکتر گفت نگران نباشید. ببینید بهوش اومد صدای منو میشنوی پسر ؟؟ گفتم آره ... خاله من کجام؟ بیمارستانی عزیزم... لیوانی که تو دستت بود یهو شکست و به رگ های دستت آسیب زده خوبی الان ؟ اره خوبم دکتر به خاله گفت مشکلی نداره میتونید مرخص کنید فقط پانسمان به موقع عوض بشه و برای بخیه ها هم بعدا مراجعه کنید... رفتیم خونه، مسعود تا منو دید گفت باز که دردسر درست کردی کی میخوای درست بشی؟ مثل باباتی... برگشتم گفت خفه شو ... اسم پدر منو نبر کثافت...عصبی بودم گفت چی گفتی؟ تو خونه خودم بهم توهین میکنی زد زیر گوشم ... گمشو از خونم برو بیرون... خاله میگفت چه کار میکنی مسعود به خاطر من این کار رو نکن... منم گفتم معلوم که میرم رفتم تو اتاق وسایلم رو جمع کنم خاله گفت تورو خدا مسعود ، تمومش کنید خاله جان تورو خدا نرو،من بی تو میمیرم ... رفتم جلو در در حالی که خاله التماس میکرد بهم که نرم ، مسعود گفتش برو مثل بابات تو جوب بخواب زیر پل ها ... در رو محکم بستم و رفتم پایین نمیدونستم ساعت ۱۱ شب کجا برم... جایی رو نداشتم برم. یک ساعت قدم زدم تا تصمیم گرفتم به امیر زنگ بزنم ... چند بار زنگ زدم اما جواب نداد... هوا سرد بود نمیدونستم باید چه کار کنم.. بالاخره تصمیم گرفتم به شهاب زنگ بزنم.. بوق دوم نخوره بود که جواب داد سلام آریا خوبی ؟ گفتم سلام یه مشکلی پیش اومده میتونم بیام امشب خونتون بمونم ؟ گفت آره. الان کجایی بیام دنبالت ؟؟ آدرس رو دادم و یه ربع بعد اومد... گفت چی شده ؟ گفتم نپرس... آریا بابت اتفاقی که بینمون افتاد متاسفم... گفتم ولش کن بعدا حرف میزنیم رسیدیم خونشون با مریم خانوم مامان شهاب سلام علیک کردم... مریم خانوم یه زن ۳۸ ساله با قد ۱۶۰ و البته ورزشکار..مریم خانوم پدرش از خان های لواسان بوده و به خاطر ارثی که از پدرش و البته شوهر مرحومش که بابای شهاب باشه ثروت خیلی خیلی زیادی داشت به طوری که شهاب میگفت یه اتاق مخصوص داریم فقط جهت نگهداری اسناد زمین ها و مغازه و شرکت باباش که الان دست دایی عاشق وظیفه که املاک رو اداره بکنه و سود حاصل شده رو بریزه به حسابشون... مریم خانم گفتش آریا به خاطر مامانت متاسفم غم آخرت باشه راستی چی شده که این موقع شب اومدی اینجا ؟؟ براشون جریان رو تعریف کردم و مریم جون اومد بغلم کرد و گفت تا هر موقع بخوای میتونی اینجا بمونی... تو هم مثل پسرم شهاب . من با مامانت دوست های صمیمی بودیم... رفتیم اتاق شهاب ، شهاب گفت آریا میخوام باهات صحبت کنم در مورد استخر و اتفاقاتش... گفتم باشه بعدا شهاب، الان خیلی خستم. شهاب گفت باشه ولی حتما باید فردا صحبت کنیم. گفتم باشه قول میدم. دراز کشیدم رو تخت شهاب و اونم اومد کنارم خوابید...صبح جمعه بلند شدم ... گوشیم رو نگاه کردم دیدم تعداد زیادی تماس بی پاسخ و پیامک دارم. خاله بود و نگرانم بود... بهش پیامک دادم که حالم خوبه و نگرانم نباشه و بهم زنگ نزنه فعلا ...
قسمت چهارم انگار شهاب زودتر از من بلند شده بود ساعت ۱۱ بود رفتم بیرون از اتاق تا ببینم شهاب کجاست اما دیدم کسی نیست صدا کرد اما کسی جواب نداد... رفتم سمت حیاط اما اونجا هم کسی نبود حیاط خیلی خوبی داشتند، خیلی با صفا بود ... توی باغ قدم زدم ته باغ یه کانکسی بود که مربوط به خدمتکار شهابشون بود اسمش نرگس بود دیده بودمش یه زن ۴۵ ساله لاغر و نحیف که فکر کنم ۱۰ سالی بود که خدمتکار شهابشون بود و اصالتا شمالی بود رفتم نزدیک کانکس که دیدم صدا میاد یه صدای آه آه یواش که نزدیک شدم و دیدم که شهاب داره نرگس رو داگی میکنه... نرگس آه آه میکرد و شهاب هم کیرش رو میکرد داخل کص نرگس و بیرون میآورد و هر از گاهی یه سیلی هم به کون نرگس میزد... نرگس با اینکه لاغر بود اما کص و کون خوب و تمیزی داشت رنگ پوستش سبزه بود و سینه هاش هم ۷۰ بود... شهاب سرعتش رو بیشتر کرد و محکم کص نرگس رو میگایید و کم کم شل شد و افتاد رو مبلی که کنار در بود... نرگس همون چهار دست پا مونده بود و تکون نمیخورد و من شاهد آب شهاب و نرگس بودم که از کصش چکه میکرد... شهاب یهو گفت جنده خانم بیا کیرم رو تمیز کن و نرگس رفت کیرش رو شروع کرد به ساک زدن و تمیز کردن ، کیر شهاب بزرگ نبود البته کوچیک هم نبود فکر کنم ۱۰ ۱۲ سانتی میشد... دیدم کارشون تموم شده و منم از کانکس دور شدم و رفتم سمت خونه و داخل اتاق....شهاب بعد چند دقیقه اومد داخل اتاق و گفت بالاخره بیدار شدی تنبل خان، بلند شو یه صبحانه بخور که کارت دارم ... رفتیم صبحانه خوردیم و شهاب شروع کرد به حرف زدن که آریا تو بهترین رفیق منی و من تورو از امیر هم بیشتر دوست دارم و بابت اتفاق استخر معذرت میخوام، ولی نگو که حال نکردی... تو هم مثل من حال کردی... تعجب کردم و چاییم رو گذاشت رو میز و گفتم تو مگه حال کردی ؟ تو برای من ساک زدی و حال کردی ؟ سرش رو انداخت پایین گفت آره... ببین آریا میخوام درکم کنی و مسخرم نکنی، من علایق سکسی خاصی دارم دوست دارم مفعول باشم من تورو خیلی دوست دارم و حاضرم برای داشتن تو هر کاری بکنم... خندیدم و گفتم شهاب چرا دروغ میگی؟ من همین الان دیدم که چه جور نرگس رو میکردی... گفت تو دیدی ؟ گفتم آره آبتم خالی کردی تو کصش، بعد میای میگی من دوست دارم مفعول باشم ؟؟ کصشعر نگو خواهشاً... گفت باشه باشه غلط کردم گوه خوردم بهت دروغ گفتم... راستش اینه من بهت حس دارم نمیدونم دوس دارم بهت کون بدم و تو هم منو تحقیر کنی برای داشتنت حاضرم هر کاری بکنم... تعجب کرده بودم گفتم بازم داری کصشعر میگی بلند شدم از جام و رفتم سمت اتاق و شروع کردم به حاضر شدن و شهاب اومد گفت کجا میخوای بری؟ بخدا هر چی گفتم راست بود ... گفتم چه راست چه دروغ میخوام برم ساکم رو برداشتم که برم که رسیدم جلو در دیدم شهاب افتاد به پام و همراه با گریه التماس میکرد که نرو تروخدا و در کمال تعجب دیدم داره پام رو میبوسه ...انگار داشت شهاب راست میگفت... دلم براش سوخت و از یه طرفی هم احساس قدرت کردم گفتم باشه میمونم اما همه چیز باید حرف من باشه ... گفت باشه هر چی تو بگی رفتم تو اتاق گفتم حاضری برده بشی؟؟ گفت آره برده تو میشم هر چی تو بگی ارباب آریا ...«ارباب آریا» چه حس خوبی داشت شنیدنش...
قسمت پنجم رفتیم تو اتاق گفتم زانو بزن و پام رو ببوس... شروع کرد به بوسیدن ... همینکه داشت می بوسید ازش پرسیدم مامانت کجاست؟؟ گفت رفته با دوستاش کوه،عصر میاد ... گفتم چند وقته این نرگس رو میکنی گفتش از ۱۵ سالگی گفتم چی ؟؟ از ۱۵ سالگی یعنی سوم راهنمایی ؟ گفت آره... گفتم باریکلا عجب مخی زدی... گفت مخ نزدم مامانم بهش دستور داده که بهم بده... من کلا سمت دختر نمیرم، برات عجیب نبوده این چند ساله من حتی یک دوس دختر هم نداشتم ؟ راست میگفت من و امیر همه کار کردیم اما شهاب نه. اصلا نمیآمد دختر بازی و دور دور و ... گفتم مامانت بهش گفته!!! گفت آره گفتم یعنی به نرگس گفته بیاد به تو کص بده ؟؟گفت آره آخه ... - آخه چی؟ +نمیتونم بگم... مگه من اربابت نیستم، بهت دستور میدم که بهم همه چیز رو بگی ...گفت از سال ها قبل نرگس با مامانم سکس میکنه و اونو ارضا میکنه به خاطر همین که تو خونه ما این همه سال حضور داره و قبلش هیچ خدمتکاری خونه ما بیشتر از ۶ ماه به خاطر خواسته های مامانم طاقت نمیاورد... - چه خواسته ای ؟ + اینکه باید میرفتند و مامانم رو ارضا میکردند اونم از راه خوردن کصش...- تو هم با مامانت سکس داشتی ؟ + نه بخدا اون حس منو میدونه و همین نرگس هم فقط برای ارضا شدن...راست کرده بودم ... مریم مامان شهاب زن زیبایی بود اگه میشد با اون سکس کنم میتونستم اینجا دیگه بمونم.. مخصوصا که شهاب شده بود برده من و الان هم داشت پاهام رو می بوسید، البته باید امتحانش میکردمگفتم شهاب نرگس که نمیاد اینجا؟ گفت نه امروز، روز استراحتش...گفتم خوبه ... بیا شلوارم رو در بیار... در آورد و کیرم مثل فنر خورد تو صورتش..خندیدم گفتم بیا اینم آرزوت ... درش بیار و بخورش ... در آورد و شروع کرد به خوردن وساک زدن ، حرفه ای بود ... گفتم کجا انقدر به این خوبی ساک زدن یاد گرفتی ؟ گفت با دیلدو گاهی خودم رو میکنم و برای اینکه خیسشون کنم گاهی ساکشون میزنم...گفتم بیا رو تخت و قمبل کن ... تا حالا پسر نکرده بودم..شلوارکش رو کشیدم پایین... شورت نداشت ... یه کون سبزه و یه سوراخ تیره دیدمبرام جذابیتی نداشت اما باید میکردمش،یه تف انداختم رو سوراخش... سر کیرم رو فشار دادم آروم داخل... آخ آی یواش آریا ... -یکی زدم توی سرش کونی باید بگی « ارباب آریا » +چشم چشم یواش تر ارباب آریافشار دادم داخل تا نصف رفت نفسش بند اومده بود ... صبر کردم تا جا باز بکنه و بعد چند دقیقه بیشتر فشار دادم تا ته تو کونش بود و دیدم داره گریه میکنه ... گفتم چته ؟ چیزی شده ؟ گفت نه اشک شوق - با خودم گفتم این دیگه چه کصخلیه ... شروع کردم به عقب و جلو کردن داخل کونش داغ بود،چند تا سیلی به کونش زدم و اونم به آه آه کردن افتاد و وسط کردن خسته شدم البته دستم هم چون بریده و بانداژ بود باعث شده بود خسته بشم ...گفتم بیا بشین روش و بالا پایین بشو ... + چشم ارباب - پشتت به من باشه توله + چشم شروع کرد بالا پایین شدن،سه یا چهار بار بالا پایین نشده بود که آبش اومد و جهش کرد و رو پارکت کف اتاق ریخت.. شل شد گفتم چرا ایستادی + ببخشید آبم اومد - آمد که آمد بیا پایین ساک بزن تا آبم بیاد- چشم ... اومد پایین شروع کرد به ساک زدن + باید آبم رو بخوری همش رو....کم کم آبم داشت میآمد ، موقع آمدنش سرش رو گرفتم نگه داشتم و کامل تو دهنش خالی کردم و اون داشت اوق میزد... -همش رو میخوریااا ... همش رو قورت داد ، بلند شدم شورت و شلوار راحتی پوشیدمشهاب نشسته بود...گفتم شهاب بازم دوست داری برده من باشی ؟؟ پشیمون نیستی ؟ گفت بهترین روز عمرم بود حاضرم هر کاری برات بکنم ... -هووووف حالا لباست رو بپوش-شهاب میخوای من همیشه اینجا بمونم ؟+ آره آریا میشه بمونی؟؟ -شرط داره +چه شرطی ؟ -اینکه من بشم رئیس این خونه و مامانت هم بشه مثل تو +مثل من ؟ - آره مثل تو بشه برده من و رئیس من باشم +نمیدونم اونم دوست داره یا نه اما مطمئنم بخوای راحت میتونی بکنیش حشری تر از اون چیزی که نشون میده- پس باید کمکم بکنی + کمکت میکنم ارباب آریا
قسمت ششمبالاخره عصر مریم خانوم اومد با دیدنش بهش سلام کرد گفتش باید برم حمام یه دوش بگیرم... وقتی داشت میرفت از پشت نگاهش کردم... عجب کون گنده ای بدنش مثل یه ساعت شنی بود به خودم قول کونش رو داده بودم و قرار بود پسر کونیش هم بهم کمک بکنه ... خیلی عوض شده بودم یه جورایی قدرت طلب شده بودم و هیچکس برام مهم نبود نه دوستام نه خاله فقط قدرت میخواستم قدرت قدرت قدرت ...به شهاب نگاه کردم ... خب حالا بگو چه جوری مادرت رو بگام؟-نمیدونم ارباب +حواست باشه جلو دیگران بهم نگی ارباب -چشم ارباب + باید خودم یه کاری بکنم.... بعد از اینکه مریم از حمام اومد بیرون، شام از بیرون سفارش داد و مشغول خوردن شدیم.. شهاب بهم نگاه میکرد بهش یه لبخند زدم و گفتم شهاب معلم زیست تا کجا درس داده من این دو ماه خیلی عقب افتادم - نمیدونم اصلا برام مهم نیست کی به حرف اون مردک گوش میده ... + خندیدم منو بگو از کی میپرسم باید از امیر بپرسم اون بچه درسخون -آره آره چون باباش مجلسی هستش باید آقازاده یه کاره ای بشه ولی من احتیاجی ندارم... مریم خانم گفت پسرم تو هم باید بخونی که یه مدرک الکی داشته باشی... هر چند مدرک مهم نیست تو این مملکت فقط پول مهم... فقط و فقط پوووول...با خودم فکر میکردم که من باید چه کار کنم؟ من که کسیو ندارم، پول هم ندارم ، یا کنکور بدم و برم دانشگاه یا سربازی؟ تازه باید به فکر یه کار هم باشم تا ابد که نمیشه اینجا موند مگر اینکه یه فکر خوب بکنم ...شام که تموم شد، رفتم بخوابم... شهاب دیرتر اومد پرسیدم کجا بودی؟ - پیش مامانم + خب چه خبر؟- مامانم دوست نداره تو اینجا بمونی و بهم گفت که یه جوری دست به سرت کنم... آخه میدونی شرایط خونه ما خاص و به خاطر همین میخواد که تو بری ...- آخه اون که میگفت تو مثل پسرمی وتا هر وقت بخوای میتونی بمونی اینجا ؟ + بهت گفتم که مامانم اونطور که نشون میده نیست... - خب باشه من میرم + نه آریا نه ارباب.. من بدون تو نمیتونم ... انگار واقعا شهاب به من وابسته بود - خب چه کار کنیم؟ + نمیدونم بذار فعلا چند روز بگذره تا فکر کنیم چه کار کنیم...فردا صبح داخل مدرسه امیر رو دیدم اصلا انگار نه انگار اون وقت شب بهش زنگ زدم به تماس نگرفت ... اومد پیشمون و گفت اوه چه صمیمی شدید شما دوتا ... گفتم توله تو نباید به من زنگ بزنی ؟ بگی چه کارت داشتم اونوقت شب ؟ -اوه یادم رفت جون آریا.. رفته بودیم کیش با خانواده و سرگرم بودم.. حالا چی شده مگه ؟ براش تعریف کردم قضیه رو و گفتم که فعلا رفتم خونه شهابشون و نمیدونم باید چه کار کنم ؟ امیر گفتش آریا تو که وضعیت بابای منو میدونی... اون اجازه نمیذه تو بیای خونه ما... یادت نرفته که بابات یکی از مجرمین اقتصادی و میگن فرار کرده و خبری ازش نیست ، بابای من هم همه چیزش اعتبارش ... اگه میشد از تو هم استفاده میکرد تا مقامش بره بالاتر ... راست می گفت باباش از اون زن جنده ها بود که هرکسی رو برای خودش نردبان میکرد که بره بالاتر ... زنگ آخر سرویس شهاب اومد دنبالمون ... وقتی رسیدیم خونه دیدیم نرگس داره میز رو آماده میکنه ، رفتیم داخل اتاق لباس عوض کنیم ، شهاب لخت شده بود و دنبال شلوارک و تیشرتش بود که بهش گفتم بیا اینجا لباس اربابت رو در بیار .... اومد شروع کرد به در آوردن پیراهن و بعد هم شلوار، بهش گفتم جورابم رو با دهنت در بیار ... خم شد و با دندون هاش جورابم رو در آورد ، پام عرق کرده بود گفتم لیسشوم بزن و شروع کرد به لیس زدن ... دیگه از شهاب مطمئن بودم که زیر سلطه خودم هستش
قسمت هفتم بعد از ناهار رفتم حیاط یه زنگ به خاله زدم... +سلام جوون خاله خوبی ؟ -سلام خاله جون خوبم من نگرانم نباش +کجایی عزیزم؟- خونه دوستم شهابم - خاله عصر به کارتت پول میریزم + نه خاله نیاز نیست - جون خاله ببخش که انقدر من ضعیفم که نمیتونم از تنها یادگار خواهرم مراقبت کنم+خاله خودت رو ناراحت نکن من و مسعود نمیتونیم کنار هم باشیم خودت میدونی که اون از خانواده من خوشش نمیاد....- خاله جون میگردم همین چند روزه برات خونه پیدا میکنم فقط بهم زمان بده آخه همه پولم دست مسعود + خاله جان گفتم که نگران نباش مریم خانوم مادر شهاب از دوست های قدیمی مامان و هوای منو داره- باشه خاله جان مراقب خودت باش ، من باید برم آخه شیفت هشتم و بیمار آوردند +باشه خاله جان خدانگهدار - خداحافظ آریا مریم خانوم هوای منو داره ؟ اون میخواد منو بندازه بیرون از اینجا اما چرا ؟ شهاب گفت که خونش وضعیتش خاص؟ منظورش از خاص چیه؟ همین که نرگس کص لیس مامانش یا رابطه نرگس با شهاب ؟ یا چیزهای بیشتری هست ... اره باید بیشتر از این موارد باشهرفتم داخل که دیدم شهاب داره با مامانش حرف میزنه اما من رو که دیدن حرفشون رو قطع کردند... گفتم ببخشید من میرم اتاق که بخوابم گفتند برو عزیزم پتو رو انداختم رو خودم و دراز کشیدم بعد چند دقیقه دیدم در باز شد و یکی صدام میکرد صدای نرگس بود اما جواب ندادم و اون هم در رو بست ... خوابیدم فکر کنم دو ساعتی خواب بودم بیدار که شدم رفتم به سمت آشپزخونه اما کسی جز نرگس نبود ازش پرسیدم بقیه کجان؟ گفتش خانوم رفته بیرون و آقا شهاب توی استخر هستند ... گفتم استخر کجاست ؟ گفتم همین راهرو برید سمت راست به سمت زیر زمین ... رفتم پایین عجب استخری چه مجهز ، وسایل ورزشی هم داشت دیدم شهاب داره شنا میکنه تا منو دید گفت سلام خوابالو + سلام همچین استخری دارید اما یه بار تعارف نکردی که بیایم ؟- بیا داخل آب + لباس ندارم شهاب - نشستم کنار استخر و گفتم ظهر در مورد چی حرف میزدید؟ + هیچی آریا - بگو بهم توله این یه دستور + باشه آریا مامانم میخواست بدونه چه کار کردم که از اینجا بری... + خب فقط همین؟ - نه من بهش گفتم اصرار دارم که بمونی و سر همین صحبت میکردیم بهش گفتم که تو قابل اعتمادی و میشه بهت تکیه کرد اما قبول نمیکرد- خب فقط همین؟ در مورد چی باید اعتماد باید بکنه؟ راستش رو بگو - در مورد سکس منو نرگس و خودش و نرگس + اینکه یه مسئله سادست... اصل موضوع رو بگو- همینه بخدا + همینه ؟؟ پس من میرم ... تو خیابون بخوابم بهتر از اینه تو هم بخوای بهم دروغ بگی تازه ادعا هم داری که برای من هر کاری میکنی ... - بخدا هر کاری برات میکنم اما میترسم بهت واقعیت رو بگم + بگو قضیه چیه ؟ - صبر کن از آب بیام بیرون ... ببین آریا مامان اینجا در ماه حداقل چند بار یه سری مهمونی برگزار میکنه + پارتی ؟ خب اینکه عادیه؟ نه اونجور پارتی ... توی این پارتی همه چیز هست از قمار و شرطبندی گرفته تا مواد و انواع سکس ها و البته خانواده های مهمی داخلش شرکت میکنند... به خاطر همین خانواده ها هستش که مامانم نمیخواد تو اینجا باشی... بهت اعتماد نداره + عجب مهمونی ... بگو ببینم چه اتفاق هایی میفته توی این مراسم ها؟ کیا هستن؟ - اکثرشون رو نمیشناسم ، خاله و عموم و شرکاش به همراه خانوم هاشون هستند و البته چند تا مقام و مسئول ... + خب من چه طور میتونم به مامانت بفهمونم که قابل اعتمادم ؟ - نمیدونم آریا این دیگه کار خودته من هر کاری میکنم که تو باشی اینجا ...
قسمت هشتمروزها سپری می شد و من سعی در نزدیک تر کردن خودم به مریم داشتم و البته در جلب اعتمادش ... کارهایی مثل درست کردن قهوه و بردن براش و امروز چه خوشگل شدید مریم خانم و ... که متنفر بودم ازشون ... کلا از تظاهر متنفر بودم اما چارهای نداشتم البته تو این چند روز مجبور بودم چند باری هم شهاب رو بگام که سرد نشه بهم و کمکم بکنه که بمونم اینجاچهارشنبه زنگ تفریح صدام زدند دفتر مدرسه ... گفتند که چک شهریه مدرسه پاس نشده مبلغ چک ۴۰ تومن بود و باید شنبه قیم خودم که خالم باشه رو ببرم مدرسه که یا چک رو پاس کنه یا پروندم رو تحویلم بگیره... نمیدونستم چه کار کنم وضعیت بدی بود ... نامه مدرسه رو گرفتم که مثلاً تحویل خاله بدمبا شهاب و امیر توی کلاس درمیون گذاشتم ... گفتم شاید مجبور بشم از این مدرسه برم ... امیر گفت من چهار پنج میلیونی تو حسابم دارم میخوای بهت بدم ؟ گفتم نه با این چیزا درست نمیشه... حالا امسال اوکی شد، سال دیگه رو چه کار کنم؟ با شهاب به سمت خونشون راه افتادم ... مامانش نبود اما نرگس داشت ناهار آماده میکرد ، رفتیم اتاق و مشغول لباس عوض کردن شدیم و شهاب هم وظیفه داشت که لباسم رو عوض کنه و با زبونش عرق پام رو بخوره ... داشت لیس میزد که بهش گفتم چه کار کنیم حالا ؟؟گفت نمیدونم میخوای به مامانم بگم؟ + بذار اول به خالم بگم ببینم چی میگه ... - باشه بعد از ناهار به خاله زنگ زدم و باهاش صحبت کردم و گفتش که پولی نداره و پولش دست مسعود و اونم نمیده،مگر اینکه برم ازش معذرت خواهی کنم ... عمرا برم ازش معذرت خواهی کنم حاضرم کص لیسی مریم رو بکنم اما از اون حروم زاده معذرت نخوامرفتم داخل اتاق شهاب خوابیده بود... گفتم من باید با مامانت حرف بزنم، خالم پول نمیده.. گفتش خب من به مامانم میگم که پرداخت بکنه+ پرداخت نمیکنه مامانت چه فرصتی بهتر از این که به خاطر مدرسه هم شده من از اینجا برم ...- آره راست میگی اما میخوای چه کار کنی ؟ چی بهش بگی ؟ + نمیدونم - باید باهاش رابطه برقرار کنم حتی شده بکنمش... این چند وقت هر چی محبت کردم و تعریف کردم ازش فایده نداشت ... - مطمئنی میخوای انجامش بدی؟ + اره نهایتش اینه که چند روز زودتر از اینجا ... خب بگو ببینم چه جوری حشری بکنمش؟ - نمیدونم + باز داری دروغ میگی - مگه نگفتی که داخل اون مهمونی انواع سکس ها هستش ... مامانت میشینه نگاه میکنه فقط ؟ یا تو فقط نگاه میکنی ؟- با خنده گفت نه خب مگه شاه کصی مثل مامان روی زمین میمونه ... + گفتم خب چه جوری حشری میشه ؟ - خودش انتخاب میکنه طرف رو اما سینه هاش نقطه ضعفش هستند + پس زیاد دیدی گاییده شدن مامانت رو - اره بابا گفتم که حشری تر از اون چیزی که نشون میده - خب تو اونجا چه کار میکنی ؟ کون میدی یا کص میکنی؟ + کونم فقط مال تو ارباب آریا ... کص میکنم اونجا... کص خالم و زن عمو رو گاییدم و البته چند نفر دیگه ... + مامانت چی ؟ - نه اون کیر منو به حساب نمیاره + پس کیر کلفت دوس داره ...- اره ولی مطمئن باش اگه تو بیای داخل اون مراسم بهترین کیر رو داری، کسی نمیتونه به گرد پات برسه .... + عجب... حالا این مامانت رو کجا میتونم پیدا کنم تنهایی؟ -ساعت ۴:۳۰ مربیش میاد که بهش تمرین بده تا ۶ بعدش هم مامان میره استخر بهترین زمان همون موقع شنا کردنش ...
قسمت نهم ساعت ۴ بود .. من و شهاب نشسته بودیم روی مبل و منتظر زنگ در و ورود مربی بودیم... بالاخره زنگ زده شد و نرگس در رو باز کرد.. و رفت جلوی در و همین لحظه مریم اومد و گفت مربی ورزشیم اومده شهاب ؟ - اره مامان همین الان زنگ زد و نرگس رفت تا راهنماییش بکنه ... گفتم مریم خانم میشه منم بیام و تمرین کنم؟ - مریم خانوم سکوت کرد + شهاب گفت منم میام آریا ، مامان مشکلی که برای تمرین شما پیش نمیاد؟ مریم خانوم گفت نه اما ... که همین لحظه مربی ورزشی وارد شد و سلام کرد .. نگاهم بهش برگشت و دیدم یه خانوم خوشگل و البته هیکلی جلوم ایستاده... مریم جواب داد سلام آتوسا خوش آمدی فکر کنم امروز باید زحمت بکشی به پسرها هم تمرین بدی ... - مشکلی نیست بریم پایین ببینم پسرها وضعیتشون چه جوریه... اومدیم زیر زمین و مریم و آتوسا جلو میرفتن و من و شهاب هم در حال دید زدن کون زیبای این دو نفر بودیم... البته آتوسا مورد پسندم نبود به نظرم زیادی عضله ساخته بود و زن از نظر من باید زیبایی های زنونه خودش رو داشته باشه نه اینکه حسابی عضله بسازه و بخواد بشه رونی کلمن... البته هرکس یه چیزی رو دوست داره و نمیشه گفت همه باید مثل من دوست داشته باشند که زندگی کنندبعد از گرم کردن و کشش های اولیه ... من رفتم روی تردمیل و شروع کردم به راه رفتن و شهاب چند تا دمبل سبک برداشت و شروع کرد به زدن ... من تمام حواسم به مریم و آتوسا بود.حدود نیم ساعت کار کردیم که شهاب گفت من دیگه نمیتونم و میخوام برم و بدنم درد گرفته ... مریم گفت بچم مثل باباش سریع خسته میشه ...اما من ادامه دادم و حرف های آتوسا رو گوش میدادم... خیلی عرق کرده بودم و البته بسیار خسته بودم اما ادامه دادم... رفتم جلو آینه تا بدنم رو ببینم اووووف چه بدنی داشتم، قدم بلند بود و سفید و بور بودم و البته هیکلم روی فرم بود و اگه تمرین میکردم و ادامه میدادم حسابی دخترکش میشدم البته قبلا هم تمرین میکردم اما ادامه ندادمتیشرتم که خیس عرق شده بود رو از تنم در آوردم و مشغول ادامه تمرین شدم که احساس کردم جدا از آتوسا یه نگاه دیگه ای زیر نظرم داره ... اره اون نگاه مریم بود که داشت تمرین منو میدید و برنداز میکردبعد چند دقیقه مریم گفت خب آتوسا من دیگه خسته شدم ، ممنون که اومدی سعی کن حداقل هفته ای یکبار رو به من سر بزنی عزیزم... - چشم عزیزم سعی میکنم بیام اما تو میدونی که چقدر سرم شلوغ ... + اره ولی حساب من جداست باید هوای منو بیشتر داشته باشی - چشم عزیزم ... من برم دیگه فعلا خداحافظ ، آقا پسر خوشگل خداحافظ + خداحافظ آتوسا خانوم خوشحال شدم از دیدنتون ...