انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

آینه شکسته


مرد

 
قسمت دهم
خیلی تلاش میکرد خودش رو از توی دستم در بیاره، اما فایده نداشت. انگار تلاشش نتیجه معکوس داشت. درسته زورش بهم میچربید ولی تو بد حالتی گیرش انداخته بودم. لباس توریش بزور قسمت بالای کونش رو پوشش میاد. بدن مثل برفش پاهای خوش تراشش، من رو به بالاترین حد تحریک رسونده بود؛ کیرم از همیشه بزرگتر شده بود.
دستم رو بین دوتا کفتش قرار داده بودم و سعی میکردم همونجوری که دمر خوابیده بود، به تخت بچسبونمش. فکر کنم از ترس ابرورش هیچ جیغی نمی‌زد ولی تمام تلاشش رو میکرد تا خودش رو ازاد کنه.
با دست راستم ی کمی شلوارم رو پایین کشیدم و کیرمو بین پاهاش فشار دادم. با این حرکت انگار 90درصد مقاومتش شکست. خیلی اروم شد زیاد تقلا نمی کرد. منم با مهربونی بیشتری باهاش برخورد میکردم. نمیدونم اثار شهوت بود یا تعرق تلاشش، که بین پاهاش خیس و روون شده بود. دستم چپم رو جدا کردم. چاک کونش رو باز کردم، با دست راستم کیرم رو رو چاکش کسش فشار دادم. با ی صدای پراز تناقض که نمیدونستم ازسنگینی شهوته و یا درموندگیه خجالته گفت:
«مهران تورخدا پسرم اینکار رو بامادرت نکن،تا همینجا کافیه تو روقسم به جان من، نکنی داخل...»
با بی توجهی بهش، فشار دادم. ورود کیرم توکسش و چندبار عقب و جلو کردن آبم با تمام فشار خالی شد .سبک شدم.

خیسی و چسبندگی شورتم من رو بخودم آورد این چه خوابی بدموقعی بود
َاَه اَه اَه عجب گندی به لباسم زده بودم. پاشدم تازه متوجه اطرافم شدم
هوا گرگ میش دم غروب بود. صدای مژگان و دوستاش از توی کوچه می اومد. لباس و وحوله برداشتم سمت حمام میرفتم که از کنار اتاق مامان فریبا رد شدم. در باز بود.مامانم با ی لباس بلند نخی روی تختش دمر خواب بود. تا حالا تو این وضع ندیده بودمش .جمع کردن پای چپش توشکمش باعث شده بود تا لباس بالا بره چقدر کونش خوشفرم بود ؛ رونها صاف و سفیدش تو نور کم به چشم می اومد. مغزم فرمان میاد که روی اندام زیبای و سکسی مامانم چشم بپوشم اما دلم جلو پاهامو واسه رفتن گرفته بود.چشم خیره بود اما دلم سیر نمیشد. دلم میخواست تو همون حالت......

صدای چرخیدن کلید تو درب حیاط باعث شد سریع برم توی حمام. با لباس رفتم زیر دوش تا شاید از دست این افکار لعنتی راحت بشم اب رو بستم صدای مکالمه بابام و مامان فریبا رو می شنیدم
-: مرد مگه تو برات مهمه من چی بپوشم من اصلا به چشمت نمیام
+:من حرفم چیز دیگه ای ؛مهران بزرگ شده اگه اون بجای من با این صحنه روبرو میشد چی؟
-نگران نباش اون دقیقا مثل باباشه ؛کجا خودتو خالی میکنی؟ تو چند وقته با من رابطه نداشتی نمیگی منم آدمم فقط کار کار کار . پیرمردها هم هفته یکبار رو دارند ولی آقا، دوماه به بدن من دست هم نکشیدی؟ اصلا حس جنسی داری؟
+:خیلی ناراحتی میتونی ی شوهر گرم واسه خودت دست و‌ پا کنی!
با اومدن مژگان از بیرون؛ بحثشون نا تموم موند
من هم حمام کردم اومدم بیرون با استقبال و تعریف و تمجید بابام مواجه شدم ولی مامان فریبا کامل معمولی با جمله عافیت باشه رفع مسولیت کرد.

دلم گرفته بود. از معادلات ناپیوسته ومجهول مغزم که به جای نمیرسیدم خسته بودم. نصف روز از قهر با مامان فریبا می‌گذشت و هردو به قهر راضی تر بودیم. منتظر دادگاه بعد از شام بودم .عُقده ایِ بیمار؛ تلافی سردی بابا رو توسر من در آورد. البته خودم چند ساعت قبل باحرف اذیتش کردم ومقصر بودم نباید رک تو روش می ایستادم میگفتم :
« منظورت ازحروم زاده، گرگ زاده یا این جور کلمات چیه؟من کجا کارم اشتباهه؟اگر منظورت کاریه که با مژگان کردم باید بگم؛ من از نوع رابطه شما و دایی که خبر ندارم وشما هم چیزی نمیگید. اگه من شبیه دایی فرخ هستم، ولی مژگان با رضایت کامل خودش تن به این کار داده شاید هم شما هم مثل مژگان رضایت داشتید!؟
هردو از کارمون راضی هستیم پس نیاز نیست اجازه بگیریم و تکرارش هم میکنیم . مژگان دقیقا مثل خودته نمیتونه شهوتش رو کنترل کنه ولی برعکس حرفت من مثل بابام نیستم نمیزارم که مژگان هم مثل شما توی شهوت نابود بشه.
نمیدونم شاید هم مثل بابام باشم اصلاً من نمیدونم بابام کیه؟؟»
صدای زینگ زینگ کشیده های که خوردم، تو گوشم بود. و حرفای مادرم تکرار میشد:
«این رو تو باید بفهمی نمیزارم خودتون رو نابود کنید نباید به اینکار کثیف عادت کنید. کی حرف اجازه رو زد. ی کمی قد کشیدی فکر کردی چه خبره؟ شب کل جریان رو برای بابات تعریف میکنم.»
نه تنها نترسدم بلکه بهش گفتم :حتما منتظرم! بابا حتما دایی فرخ رو میشناسه بپرسم دایییم چه شکلیه؟ شاید بخواد بدونه خانمش هم مثل دخترش مژگان همخواب برادرشه.

بعداز شام صحبتی نشد من و مامان فریبا مرتباً نگاهمون بهم گره میخورد. کمکش کردم تا سفره جمع کنه. پدرم برگشت پیش میزکارش تو اتاق، من هم توی آشپزخونه کمی معطل کردم وبا با چشمام به مژگان اشاره کردم بره بیرون
خودم رو جدی و مصمم گرفتم. خیلی با آرامش گفتم:
-:چیشد پس؟چرا جا زدی؟ترسیدی
+:نه مهرانم من و پدرت مشکل داریم نمیخوام باقی مونده این زندگی رو نابود کنم
از پشت مامان فریبا رو بغل کردم سرم رو شونه اش گذشتم و سینه ام رو به کمرش تکیه دادم . زیر گوشش زمزمه کردم مامان فربیا مهم نیست کی پدرمه من فقط و فقط تو رو دوست دارم همزمان دستامو در پهلوهاش حلقه کردمد لبهامو به گردنش چسبوندم. با تمام احتیاط کیرم به کون مامان فریبا چسبید. نمیدونم از شدت تحریک بود یا هیجان تجربه تازه اما با اولین برخورد کیرم شروع سفت شدن کرد. مامان فریبا انگار حسش کرد. با صدای لرزون که نشون میداد حالش از من بهتر نیست گفت: عزیزم من وتو باید در مورد خیلی چیزا حرف بزنیم. ازش جداشدم خیلی محکم بغل کرد کیرم توی سفت ترین حالتش به زیر شکمش و بالای کسش چسبید نزدیک تر جا به لبم رو بوسید و گفت: منتظر ی پیشنهاد عالی باش که من و تو ومژگان ازش راضی باشیم ....
     
  
مرد

 
قسمت یازدهم
نمیدونم چرا گاهی آدم تصمیمِ قاطع میگیره، ولی با گذشت زمان ؛هرچند کوتاه ، شایدحتی به ساعت نکشیده، مثل سگ پشیمون میشه. درسته، آدم یاد میگیره چطور خودش کنترل کنه اما، توی این دنیایی هزار نیرنگ، هرچیزی که بدست میاره مطمئناً ی چیزی دیگه ی رو از دست میده.کاش.....

دوساعت از مکالمه من و مامان فریبا نگذشته بود ولی من توی افکارم، صدهزارسال غرق شده بودم. ازطرفی از این توافق نصف و نیمه خوشحال بودم؛ ازطرفی تعارض به حریم مادر فرزندی داشت دیونه ام میکرد. چرا به مقدسترین موجود زندگیم نگاه جنسی داشتم. اصلا اون شب صبح نمیشد. فردا موقع رفتن به مدرسه با لبخند مامان فریبا کمی حالم بهتر بود و ی روز معمولی رو سپری کردم.
اصلا دلم نمیخواستم شهوتم به قلبم زور بگه. واسه همین کلا بیخیال شدم.
موقع برگشتن از مدرسه مهدی جلوم رو گرفت و گفت باید باهات حرف بزنم
میدونستم حرفش چیه اما دنبالش رفتم.
با ی چهره مظلوم پر از درد غم زبونش به گلایه باز شد.
«از وقتی بهم نزدیک شدی فهمیدم برای چی اومدی سراغم. ببین مهران؛ تقصیر من نیست تو این خانواده افتضاح بدنیا اومدم. مادرم ی عفریته بیماره،.دنبال اینه، همچیز و هم کس رو بدوشه. اون کاری کرد که بابام، برای همیشه کلا قید خونه رو زد و یک شبه غیب شد. مادرم ی هرزه به تمام معناست. شاید لذت جنسی که میبری بیشتر از زمانت، برای کلاس خصوصی من ارزش داشته باشه؛ اما مطمن باش این هرزه برات برنامه داره. اون حتی به دختر خودش هم رحم نکرد. حواست به خودت باشه.شنبم رو داد به اون حبیب عوضی ،که ی بکن جوون تمام وقت صاحب بشه و قسمتی از مخارجش در بیاد. هنوز هم با دامادش رابطه اش رو قطع نکرده. حالا نوبت شیرینه؛مامان جونم میخواد شیرین رو هم وارد بازیش کنه.البته اگه حبیب به اون رحم کرده باشه.گفتم که مدیونت نباشم خداحافظ.»
شصتم خبر دار شد که خبرایی هست به بهونه های متفاوت فاصله ام رو با شایسته جون حفظ میکردم که نه از دستش بدم نه تو دامش برم.
چند روزی از حرف مامان فریبا گذشته بود، ولی هیچ اتفاق خاصی پیش نیومده بود. از طرف چون دور شایسته جون رو خط کشیده بودم، شهوتم زیاد شده بود. چشمم دنبال کون خواهرم مژگان اینور اونور میشد. بعد از شام به مژگان گفتم : حواست به اتاق بابا باشه تا با مامان حرف بزنم.
وارد آشپزخونه که شدم؛ مامان فربیا سریع دست پاچه شد.
+:مامان میشه صحبت کنیم من منتظر پیشنهادتون هستم ولی خودتون میدونید نمیتونم دیگه تحمل کنم.
-:ببین پسرم صبر داشته باش
+:سخته شما نمیتونید درکم کنید
-:من میفهمم ولی......
+:ولی چی مامان؟
-:ببین پسرم من خجالت میکشم تو روی تو نگاه کنم و هر حرفی رو بزنم.
+:من نگاهتون نمیکنم تا راحت باشید.
-:اوکی ؛ من خیلی در این باره فکر کردم اما، با این که با کار صد درصد مخالفم. نمیتونم اجازه بدم باز هم به کارتون ادامه بدید.چون اون کسی که آسیب میبینه مژگانه.
+:مامان اشتباه میکنید مژگان مشکلی با این کار نداره اتفاقاً راضی تر از منه.
-:حتی اگه راضی هم بود تو نباید بهش اونجوری آسیب میزدی. نگاه به هیکلش نکن اون سنی نداره.
+: خوب میدونم بچه است ولی اون خودش خواست...
-خودش چی خواست؟
+:شرمنده اینجور میگم، خواسته خودش بود که بکنم داخلش.
-:ببین پسرم تو نباید میکردی
+:اگه مسئله فقط داخلش کردنه حرفی نیست من از اول راضی نبودم، از این به بعد هم نمیکنم.. ولی اگه مژگان بخواسته اش نرسه جای دیگه دنبالش میگرده.
-:من با اینکه راضی نیستم ی شرط میزارم باید بدون هیچ حرفی بپذیری.
«توی هفته فقط یکبار انجام میدی، اونم هم از قبل باید بهم بگی و فقط مواقعی که بابا نیست. در ضمن اصلا دخولی در کار نیست.
+:نه مامان؛مرسی من مشکلم رو بیرون حل کردم اون جا شرط و قراری هم نیست. میمونه مژگان که شما مادرش هستی. خودتون حلش کنید
-:مهران تو کلا عوض شدی. چرا اینجور شدی؟ اصلا بگو ببینم چند وقت با مژگان ....
+:کمتر از 6ماهه ولی اونشب برای اولین بار بقول شما دخول داشتیم
-: مژگان چطور تنونست تحمل کنه؟سخت نبود براش؟ برای تو اهمیت نداشت دردمیکشه؟
+:مامان جون؛ اولا گفتم که خودش خواست . دوماًشما از کجا میدونی براش سخت بود؟مگه میدونید تحمل مژگان چقدره یا اصلا مال من چقدر بزرگه؟
مامان فریبا صورتش سرخ شد و سکوت کرد
صحبت با مامان درمورد سکس با مژگان باعث شده بود تحریک بشم و‌کیرم تقریبا سفت شده بود .فقط دلم میخواست یکی رو بکنم. ی فکر شیطانی بسرم زد. ی نگاهی به حال انداختم صدای حرف زدن مژگان و بابا از اتاق خواب میومد.
بدون ترس مامان فربیا رو از پشت بغل کردم و کیرم رو چاک کونش تنظیم کردم خودم رو بهش فشار میدادم و دستهامو دور کمرش قفل کردم و بهش گفتم :
من حس عمیقی به مژگان دارم .مژگان هم برعکس سن کمش، شهوت و قدرت جنسی قوی داره. جُسِه و اندامش هم انقدر بچگونه و کوچیک نیست که نتونه سکس رو تحمل کنه. اما ی سوال مامان جون؛ نگفتی از کجا فهمیدی برای مژگان سخته؟ چیزی که الان حسش میکنی میدونی اندازه اش چقدره؟
مامانم سعی داشت بی سر و صدا ی جوری خودش رو خودشو از دستم نجات بده .دستهای من رو پس میزد واما نه با تمام قدرت و توانش . ی حسی بهم میگفت ته دلش از اینکار لذت میبره نمیخواد من متوجه بشم.
شروع کردم به ارومی از روی لباس تلمبه زدن و به حرف زدنم ادامه دادم:
من شاید سنم کم باشه ولی تو این سن کم هم میتونم طرف مقابلم رو راضی نگه دارم. البته من بقول خودتون شبیه به دایی فرخ هستم. خواهرم مثل مامانش بهم نه نمیگه.
باشنیدن اسم دایی فرخ و کنایه اعترافش به سکس با دایی فرخ تمام مقاومتش شکست. رام رام شد.
منم به حرفهام ادامه دادم:
مامان جون من و مژگان امشب دوباره برنامه داریم.شما بابا رو زود بخوابون. تنها چیزی که میتونم قول بدم اینکه فعلا کیر‌ کلفتمو داخل کون دخترت نکنم .
مامان فریبا پر از ترس و استرس با صدای لرزون گفت:بهتره زودتر تمومش کنی!
حس کردم داره بهم اجازه میده تا ابمو خالی کنم . قدرت ضربه هامو رو بیشتر کردم. مامان فریبا برای حفظ تعادلش دستاشو رو میز ناهار خوری تکیه داد و محکم کرد. با دستم سینه های خوشفرمشو چنگ زدم و صحنه سکسی که تو خواب دیده بودم رو تجسم کردم. لذت بسیار عجیبی بود.نفسهای هردومون به شمارش افتاده بود. احساس کردم ابم داره میپاشه. سینه های مامان فریبا رو تو دستم محکم فشار دادم لبهامو به گردنش چسبوندم با صدای گنگ و آروم گفتم : «کی میشه این کون روهم بکنم » و با تمام فشار ابمو توی شرتم خالی کردم.
نای ایستادن رو پاهام رو نداشتم رو صندلی نشستم. حدس میزدم عصبی باشه اما نه تنها هیچ عصبانیتی تو چهره مامان فریبا دیده نمیشد؛ بلکه لبخند محوی به لب خوشگلش داشت. ی لحظه نگاهمون بهم گره خورد. چهره اش نشون میداد شدیدا تحریک شده . با صدای مهربونش که به شدت میلرزید گفت:«حالا آروم شدی پسره دیوونهٔ من؟!! تو جدیدا خیلی زیاد روی میکنی یا باید به حرف من عمل کنی ویا باید قید همچیز رو بزنی. حالا هم پاشو برو حمام . درضمن تا آخر هفته کاری به مژگان نداشته باش. بابات آخر هفته میره ماموریت. موقعیت خوبیه برای حل مشکلاتمون‌.

با بیحالی تمام به سمت حمام رفتم . زیر دوش با خودم به حرف مامان فکر میکردم
« قید همچیز یعنی فقط مژگان یا خودش روهم میگه ؟؟ موقعیت خوبیه برای حل مشکلاتمون یعنی مامان اجازه میده با خواهرم سکس کنم؟؟! شاید هم خودش رو فدا کنه تا دست از سر مژگان بردارم ؟! احتمالاً اگه از طریق مژگان، مامان فریبا رو تحت فشار بزارم میتونم خیلی راحت تر باهاش سکس کنم».
با اینکه چند دقیقه قبل ابم کاملا تخلیه شده بود ولی افکار سکس با مامانم، بشدت تحریکم کرد و باخودم رویا بافی میکردم که صدای مامان که لباس تمیز برام آورده بود، تخیلات سکسیم رو بهم زد.

بعد از حمام تو ی جمله مامان فریبا تو گوشم زمزمه میشد
« تو حرمزاده هستی ! »
واقعا هم بودم چون من هم به مادر خودم نظر داشتم هم با خواهرم سکس کرده بودم و احتمالا پسرِ.....
     
  
مرد

 
قسمت دوازدهم

راوی: فریبا(مادرمهران)

بچه ها باید توجه داشته باشید که مغز استخوان بافت نرم و پرعروقیه که پایه اون رو بافت رتیکولر تشکیل میده و بر روی اون سلولهای مختلف خونی ، خونساز و چربی قرار داره. مغز استخوان حفره مرکزی استخوانهای دراز و فضاهای بین ترابکولی استخوانهای اسفنجی را پر می‌کنه. مغز استخوان به دو صورت مغز قرمز و مغز زرد دیده می‌شه که اولی عمدتا از سلولهای خونساز تشکیل شده و ی اسم دیگه اش بافت میلوئید  و دومی عمدتا حاوی سلولهای چربیه ....

هرچی فکر میکردم ادامه مطالبم چیه اما اصلا حضور ذهن نداشتم.بسمت پنجره کلاس خیره شدم و تمام تمرکزم رو بکار گرفتم تا بتونم کلاس رو اداره کنم ی نیم نگاهی به کتاب باز مونده روی میزم کردم. در همون حد نگاه هم برام کافی بود تا ریکاوری بشم . خیلی شمرده تر از قبل وبا احتیاط بیشتر ادامه دادم:

ترکیب شیمیایی استخوان:

1-    مواد آلی:که ماده ای به نام اوسئینه که اگر استخوان را بسوزونیم اوسئین تبدیل به ماده ژلاتینی میشه و استخوان را ترد وشکننده می کنه .اگر استخوان مرغ را در سرکه قرار بدیم مواد معدنی اون حل میشن واستخوان ضمن اینکه شکل خود را به خاطر وجود اوسئین حفظ کرده نرم میشه.
2-   مواد معدنی:مهمترین عناصر سازنده استخوان کلسیم وفسفر که باعث استحکام استخوان در برابر فشار شده وکاهش کلسیم وفسفر و .
همه استخوانها در زمان جنینی ابتدا تبدیل به بافت پیوندی می شوند ولی بعضی از آنها مانند استخوانهای پهن جمجمه سر وصورت مستقیم به استخوان تبدیل میشود. مثل ملاج در نوزادان
برای چندمین بار بفکر فرو رفتم و حالم دگرگون شد تصاویر تاریک و گنگ از کودکیم جلو چشم نقش بست.
اون زیر زمین تاریک
مادرم با چهره مبهوت و آشفته
پدرم مغموم گرفتار ناراحت
ویک زن با چهره بسیار زیبا
زنی که رو زمین افتاده و شکم بزرگش نشون از بارداری داشت.
همیشه تکرار کلماتی مثل جنین، زن باردار یا نوزاد ناخواسته من رو به همون تصاویر تاریک پیوند میزد. با صدای همهمه دانش آموزا به خودم اومدم.
چند بار روی میز کوبیدم تا کلاس آروم شد. ازبین بچه ها پرستو دستشو آروم بالا آورد.با کسب اجازه ازم درخواست داشت که درس امروز رو برای بقیه بچه ها کنفرانس بده سریعا پذیرفتم رو صندلی نشستم. لبخند مبحوس تو کادرِ مشکی مغنه اش کاملا شیرین وجذاب بود . نگاه خیره اش بهم فهموند که هیچ چیزی نشده و نگرانیم بیخوده . واقعا دلیل این همه تشویش و نگرانیمو درک نمیکردم .
پرستو شروع کرد و من تو افکار خودم غرق شدم
باخودم حرف میزدم.
-واقعا نمیدونم راه فرارم از این مشکل بزرگ چیه؟
-مهران بعد حرکات بی پروا چند شب گذشته اش، معلومه چشمش دنبال خودمه و دیگه نه تنها سکس با مژگان رو اماده میدونه بلکه افکار خودم رو برای تن دادن به درخواستش اماده میکنه. دقیقا من رو طعمه بعدی قرار داده و میدونم من قدرتی برای دفاعندارم ومجبور باهاش کنار بیام.
از وقتی سکس پسر و دخترم رو توی تاریکی اتاق دیدم یک لحظه تصاویرش از جلو چمشم پاک نمیشه. همش خیال میکردم خواب دیدم و اون آلت پسرم نیست. برام قابل باور نبود تا اولین لمسش ، دقیقا کلفتی و بلندی بیش از حدش برام قابل لمس بود . همزمان به چسبیدن کیرش به بالای کسم و شکمم تمام حسم زنده شد. انگار نه انگار که من همون فریبای هستم که سکس با محارم زندگیش رو رو نابود کرد و با همون حس ناب شهوت نزدیکترین قسمت به لبش رو بوسیدم .
دومین بار سعی کردم خودم رو از دستش نجات بدم عذاب وجدان داشتم اما از طرفی کمبود جنسی بهم فشار میاورد . به ناچار خودم رو ناراضی نشون دادم تا پرده حیا بین مون پاره نشه. پسرم تو آشپزخونه گیرم انداخته بود. بدنش که بهم چسبید حس شهوت دورنم فورا کرد. هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر سریع تحریک بشم، سینه هام سفت شد عضلاتم منقبض شد، دمای بدنم مخصوصا کسم بالا رفته بودم و انگار داخل کسم آب جوش جمع شده بود. من اونم رو ی بچه فرض میکردم اما حرکات رفت و برگشتیش و ضربه های محکمش نشون میاد پسرم برعکس سن کمش شهوت و قدرت جنسی شدیدی داره.
همزمان با رسیدن پنجه دستش به سینه هام دیگه پنهان کردن تحریک شدنم خیلی سخت بود. شدت تحریک به حدی بود که شرتم خیس شده بود.نفسم بند میومد، بازی کردن مهران با سینه هام و کلفتی کیرم پسرم که چاک کونم حسش میکردم من رو به اوج رسوند. شاید کمتر سه دقیقه ارضا شدم سبک شدم. مهران کثافت هم خودش رو بهم فشار داد، لب هاشو به گردنم رسوند با صدای شهوتی زیر گوشم گفت«کی میشه این کون رو بکنم» و بیحال شد داغی اب کیر پسرم رو رو کونم حس کردم رگ زدن ونبض کیرش رو حس میکردم.
ازش خواستم تا بره حمام وقتی لباسش براش میبردم به سرم زد تا اون هیولای خفته رو ببینم . به بهونه حرف زدن حسابی نگاهش کردم پسرم به باباش رفته بود.
داداش فرخم همینجور بود .
اخرشب هرکاری کردم شوهرم حتی به بدنم دست هم نزد دلم شدیدا سکس کامل میخواست . ناخداگاه فکرم رفت سمت پسرم مهران رفت. شهوتم غیر قابل کنترل بود. صحنه که مهران با تمام قدرت تو کون مژگان دخترم تلمبه میزد رو تجسم کردم.خودم رو زیر بدن پسرم دیدم
دستم رو داخل شرتم بردم و‌با خیال سکس با مهران خیس شدم و خود ارضایی میکردم. تقریبا تمام هفته، هرشب کارم همین بودو بعد از ارضا شدن
مرتبا با خودم این جمله از مهران رو حلاجی میکردم
«کی میشه این کون رو هم بکنم» .

صدای خانم خانم گفتن پرستو من رو از افکارم به کلاس درس برگردوند. وقتی سعی کردم از پشت میزم بلند بشم متوجه عمق فاجعه شدم تحریکم بقدر شدید بود که شرتم کاملا خیس شده بود. از پرستو تشکر کردم و ی نمره فعالیت کلاسی براش یاداشت کردم
پرستو موسوی بهترین دانش آموز اون کلاسم بود.درسش واقعا عالی بود. من وتمامی معلمین دبیرستان، در مورد قبول شدنش تو بهترین رشته با بهتر ربته هم نظر بودیم. ی حس خاصی نسبت بهش داشتم ی حس خاص.
با یک توضیح مختصر کار پرستو رو تکمیل کردم .
بعد از کلاس پرستو گل خودشو بهم رسوند و گفت :«خانوم من کتاب رو با معلم خصوصیم تموم کردم اگر نیاز بود من میتونم هر وقت نیاز شد کنفرانس بدم . فقط تو این برگه مشکلاتم رو نوشتم اگر تونستید مواقع بیکاری داخل منزل جوابشو بدید».
پاکت نامه اش رو توی دستم گذاشت و فقط با ی کلمه خداحافظ خانم سریعا سالن رو ترک کرد .
موقع خروج از مدرسه دوباره یادم اومد که امروز پنجشنبه است و باید به قولی که به مهران داده بودم عمل میکرد. اصلا علاقه ای به رسیدن به خونه رو نداشتم.
تقریبا با مژگان همزمان به خونه رسیدم. نگاه معصوم و دخترونش با دیدگاهی که مهران نسبت بهش تو این چند روز برای من ساخته بود، از زمین تا آسمان تفاوت داشت .شدیدا دچار دوگانگی شده بودم. اصلا به مژگان نمیخورد ی دختر جسور گرم و شهوتی باشه که نتونه خودش رو کنترل کنه. باید این جملات رو خودم از زبان مژگان میشنیدم.
هر کاری کردم تا سر صبحت رو با مژگان باز کنم اما مغز قدرت تفکر و تفکیک موضوعات رو نداشت. سفره رو اماده کردم و منتظر مهران شدم. زنگ زده شده مهران همراه مژگان که در رو براش باز کرده بود وارد شدن . موقع ناهار خوردن دیگه مغزم جواب نمیداد. به هر بدبختی بود غذا رو تمام کردم رفتم توی اتاقم ده دقیقه بعد سر و کله اش پیدا شد
-مامان جون موعود خوش قولی شماست.
+ببین پسرم من هنوز شک دارم مژگان با کارهای تو مشکلی نداشته باشه
- یعنی چی مامان ؟ من چند روز بخاطر شما صبر کردم . اینا بهونه است مامان من؟
+:من تا با گوش های خودم نشنوم و با چشمای خودم نبینم باور نمیکنم
مهران تو فکر رفت چند دقیقه سکوت کرد بعدش گفت:
-باشه قبول فقط باید طبق برنامه من پیش بریم تا شما به چیزی که میخوای برسی.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
ازم خواست تا اماده بشم و ی بهونه واسه خارج شدن خونه واسه مژگان بیارم با خودم فکر کردم و گفتم:
- فکرشم نکن مهران عمراً اگه بتونی منو بپیچونی
+مامان این چه حرفیه من فقط مقدمات رو جور میکنم تا مژگان باورش بشه. وقتی مژگان شما رو دید که اماده شدید من به مژگان میگم خودشو بخواب بزنه. شما مژگان رو صدا میزنید که همراهتون بیاد ولی اون بیدار نمیشه. من الکی میگم همراهتون میام شما توی اتاق قایم شو من میرم بیرون در حیاط رو بهم میزنم تا مژگان باورش بشه رفتید ی کمی معطل میکنم و بر میگردم تا همچیزو با چشمای خودتون ببینید.

واقعا نقشه ای که داشت معرکه بود. به چهره اش خیره شدم دقیقا خود فرخ بود مو نمیزد عوضی خاص ولی صد پله حیله گر تر
مطابق حرفهاش عمل کردم وقتی رفت با مژگان حرف بزنه بهش اعتماد نداشتم برای همین پشت در اتاق به حرفهاش گوش میکردم
مهران:گوش کن ابجی مامان که اومد داخل اتاق هر چی صدات زد بیدار نشو تا مامان مجبور بشه به من بگه تا وقتی صدای در نیومده بیدار نشو وقتی صدای درب حیاط رو شنیدی بیا توی حال ویدیو رو روشن کن تا من بیام. فیلم‌بابا رو گذاشتم داخلش . منتظرم باش تا باهم بازی کنیم
مژگان:داداش بازی چیه من میخوام مثل اخرین دفعه باهام حال کنی
مهران:آبجی گلم، اگر فشار بهت بیارم مامان میفهمه.
مژگان: نمیفهمه ؛تازه ما امروز راحتتریم .حتی اگر دردم گرفت میتونم بهت بگم یا اگه جیغ زدم دردسر نمیشه
مهران:من رفتم حواست باشه

همه چیز مطابق نقشه پیش رفت مژگان خودشو بخواب زد و نقشه رو عملی کردیم. میدونستم قرار فیلم سوپر زنده ببینم برای همین، جوری که مهران نبینه، ی بادمجون تقریبا باریک و کلفتی متوسط تو کیفم گذاشتم به اتاقم برگشتم . لباسهامو عوض کردم ی تاپ و دامن بلند بدون شورت پوشیدم تا از سکس زنده لذت ببرم و اگر حسم بالا رفت خودمو ارضا کنم.
از پشت پرده نظاره گره همچیز بودم وقتی مهران برگشت مژگان شروع کرد به بوسیدنش. حرفهای مهران بهم ثابت شد. واقعا مژگان شهوتی تر از مهران بود. ی لحظه نگاهم به فیلم جلب شد تو سال گذشته بیشتر از اینکه با شوهرم ارضا بشم این ویدیو به فریادم رسیده و باهاش ارضا شده بودم . ی لحظه متوجه دخترم مژگان شدم که کاملاً لخت، دقیقا مثل بازیگر زن فیلم جلوی پسرم زانو زد و شلوار مهران رو پایین اورد. از روی شورت با کیر نیمه بیدار مهران بازی میکرد. پسرم معلوم بود بشدت هیجان داشت و همزمان من رو هم زیر نظر داشت. بعد از چند لحظه مژگان شورت مهران رو پایین کشید. شروع کرد به بازی کردن باهاش. واقعا نسبت به سنش خیلی بزرگتر بود. وقتی کاملا سفت شد مژگان با ی شوق و زیادی گفت :از دفعه پیش خیلی بزرگتر شده ، شاید دوبرابر کلفتتر هم شده دیگه کامل تو دهنم نمیره .
مهران که با این حرف مژگان تو پوست خودش نمیگنجید لبهای خواهرشو حسابی خورد. کف زمین خوابوندش و شروع کرد به لیس زدن کوس کوچولو صورتیش. مژگان صدای ناله اش بلند شده بود
«مهران داداشم محکمتر بخورش»
از ی طرف بشدت تحریک شده بودم از طرف دیگه قبطه میخوردم که من اینجور تو اتیش شهوت میسوزم اما اندازه دختر بچه ام لذت جنسی نبردم شوهر بی عرضه ام حتی یک بارهم کسم رو نخورده بود.
ناله های مژگان عمیق و بلندشده بود و معلوم بود به لحظه موعود نزدیکه.
من هم حس گرفته بودم مرتباً خودم رو میمالوندم. چشمام خمار شده بود اما صدای مژگان به گوشم میرسید .چندتا جیغ بلند کشید و با دستش محکم سر مهران رو به کسش فشار داد و رونهاش دور سر پسرم قفل کرد مث سنگ سفت شد و بی حال افتاد. مهران ی نگاهی به مژگان گفت: عزیزم تا حالت جا بیاد برم از تو اتاق مامان ی کرمی روغن چیزی پیدا کنم حتما داره.
سریع کرم نرم کننده ام رو براش اماده کردم که معطل نکنن حسم بپره ، مهران وارد اتاق شد. اینقدر غرق شهوت بودم که نگاهم به کیرش دوخته شده بود. مهران نزدیکم شد و خیلی ریسک بدون استرس گفت :
«مامان ی کمی برام میخوری؟»
خیلی بهم برخورد که اونجور وقیح باهم حرف زد. تیوپ کرم نرمدکننده رو به دستش دادم با دستم به در اشاره کرده. مهران فهمید گند زده بدون اینکه چیزی بگه سمت در چرخید . منم خم شدم تا ادامه کار رو تماشا کنم. ی لحظه مهران از پشت بغلم کرد. نه راه فراری داشتم نه میتونستم حتی صدا کنم چون مژگان میفهمید. آروم در گوشم گفت :
«مامان جون شورت و شلوارتو باهم در آوردی پس الان فقط دامن پاته، من فقط میخوام از پشت این کون خوشفرمت رو لیس بزنم میدونم چقدر تو کف هستی، اگه اذیت کنی ،قید همچیز رو میزنم همینجا کارو یکسره میکنم هرچه بادا باد بزار مژگان هم بفهمه، پس آروم لذت ببر»
پشتم زانو زد دامنم با زد ی اوووف گفت. لبهاشو روی رونام ب سمت بالا کشید رعشه عجیبی کلا بدنم رو گرفت. سریع حسم جون گرفت.نمیتونستم جلو ناله هامو بگیرم زبونش به قسمت داخلی رونام برخورد میکرد. بدنم داغ شده بود. ناخودآگاه دستم رفت طرف کسم شروع کردم به حرکت دادن انگشتم رو چوچولم. لعنتی انگار ی عمر کارش خوردن کس بود . خیس خیس شده بودم . زبون مهران هم داشت کار صدتا کیر رو برام میکرد توی اوج بودم که صدای مژگان در اومد «پس کجا موندی داداش الان که مامانی بیاد»
مهران ی نگاهی به حالم کرد و گفت:«چند لحظه صبر کن الان میام»
بدون این که حرفی بزنه خمم کرد روی میز تحریر شوهرم، کیرش رو توی دستش گرفت چند باری رو چاک کونم کشید
کیر کلفتش حسابی خیس شد. از پشت سعی داشت بکنه تو کسم، فشار رو بیشتر کرده. کلاهک بزرگ کیر پسرم به چاک کسم فشار میاورد و همراه با درد شدید داشت وارد کسم میشد.
حس غیرقابل وصفی داشتم، تو آسمونا بودم .صدای مژگان حسم رو دوباره خراب کرد
«داداش اگر نمیایی من بیام»
وضعیت حسابی خراب بود امکان داشت مژگان بیاد توی اتاق. مهران مشتهاشو گره کرده با ی حالت عصبی گفت: «الان میام ی جوری میکنمت که ی هفته مدرسه نری»
حسابی کفری شده بودم. جنون داشتم ی نگاه پر غیض به مهران کردم و بخوادخیلی آروم گفتم :
« یجوری بکنش که دیگه هس کیر نکنه»
با تمام وقاحت سرش رو آورد جلو و لبم رو بوسید. تو چشمام نگاه کرد و گفت:« مطمئناً باید جوری بکنمش که هرشب دلش کیر
کرم رو از روی میز برداشت ی مقداریش رو نوک بادمجون که گوشه میز افتاد بود زد همزمان گفت:«اینم برای اینکه اذیت نشی» لبخند تحقیر کننده ی بهم زد و از اتاق بیرون رفت....
     
  
مرد

 
قسمت چهاردهم
مهران از اتاق که خارج شد، رادیو ضبط رو روشن کرد. اهنگ گذاشت. صدا رو تاآخر زیاد کرد. مشخص بود مژگان قراره بشدت اذیت بشه، اما کاری از دستم ساخته نبود.
به سمت مژگان رفت‌‌،حس میکردم خودش راغبتر بود با من سکس کنه تا مژگان؛ ولی خوب اون هم نمیتونست کاریش بکنه.
بیشتر هوس انتقام داشت تا سکس .
دستش روی بدن سفید و بی نقص مژگان حرکت میکرد لبهاش رو لبهای دخترم گره شد و انگشتش دنبال نقطه حساس کس دخترم میگشت. وقتی به هدفش رسید و مژگان حسابی تحریک شده بود . کیر کلفت وبلندش رو روی چاک کس مژگان حرکت دادو کاملا تو آغوشش جا گرفت. ی کمی طول کشید تا حسش برگرده .ی لحظه ترسیدم بزنه به سیم آخرو پرده مژگان رو پاره‌ کنه و بلای که سره خودم اومده بود سر خودم بیاد .ترس همه وجودم روگرفت اما هدف اصلا اون کارنبود فقط میخواست تحریک بشه. بیشتر انگار خیلی عجله داشت بره سر اصل مطلب. سریع دخترم رو به حالت دمر خوابوند .حس کردم کیرش رو سوراخ کون خواهرش فشار داد سعی کرد خواهرش رو از کون بکنه اما تنگی بیش ازحد سوراخ کون مژگان کار رو براش سخت کرده بود. به ناچار کرم رو به انگشتش مالید آروم شروع کرد به انگشت کردن. مژگان انگار اذیت بود اما مهران بی تفاوت بکارش ادامه میداد حرکات رفت و برگشتی انگشتش سخت انجام میشد با این حال انگشت دوم رو هم اضافه کرد. براش مهم نبود دختر بچه ام چه دری میکشه.
مهران از مژگان فاصله گرفت حتی انگشتاشو از سوراخ کون دخترم جدا کرد زیر کیر کلفتش گرفت ی تکونی بهش داد و رو به سمت من کرد و گفت : ابجی گلم سوراخ تو رو اولین بار کیر من فتح کرد اما این موشک بزودی چند تا کون و کس دیگه رو هم فتح میکنه.
مطمئناً روی حرفش با من بود و من متهم ردیف اول بودم اما نفرات بعدی کیا هستن؟
نکنه واقعا کسی باشه...
صدای ناله کنگ مژگان منو به خودم برگردوند. پسرم دو انگشتی تو کون دختر بچه ام تلمبه میزد و من دچار ی حس دوگانه شده بودم .
شهوت دیدن سکس بچه هام و یا ترحم نسبت درد کشیدن دخترم مژگان .
چند دقیقه بعد ناله‌های متعدد و شهوت آلود مژگان منو مجاب کرد از این شرایط لذت ببرم.
تحریک شدید مژگان و بی تابی مهران برای اتمام کار شهوتم رو به نهایت رسوند
بادمجون چرب شده رو روی چاک کسم حرکت دادم بزور جلو ناله کردنم رو میگرفتم. از صدقه سری مهران، از درد وحشتناک خبری نبود ولی ی کمی گذشت تا با کلفتیش کنار اومدم .چشمام رو بستم و کیر کلفت پسرم رو دورن کسم تجسم کردم عجب لذت وصف نشدنی . تازه فهمیدم مژگان با اون بدن دخترونه اش چرا این همه درد رو تحمل کرده.
حرکات رفت وبرگشتی دست مهران که به بدن نرم و لیز مژگان برخورد میکرد و صدای عربده هاش خونه رو پر کرده بود.
انگار بالاخره مهران آماده کردن خواهرش شد.
ی نگاهی به اطراف کرد و مژگان رو تو حالتی قرار داد تا ورود کیر پسرم تو کون دخترم کاملا با وضح دیده بشه . واقعا کیر مهران برای کردن کون مژگان نبود خیلی کلفت تر از تصورم و بادمجونی که برای خودارضایی انتخاب کردم بود.
کلاهک کیرش بافشار کون مژگان رو میخراشید رو می‌رفت داخل. ناگهان مقاومت مژگان شکست ی جیغ بلند کشید و زد زیر گریه، ولی مهران بی تفاوت ادامه داد. با دو دست پهلوهای مژگان محکم چنگ زد...چند دقیقه تحمل کرد تا مژگان دردش کمتر بشه ولی بی دلیل برگشت ی خنده شیطانی مخصوص به خودش به صورتم زد و سری تکون داد .بیشتر از نصف کیرش که بیرون بود رو یجا وارد کون خواهرش کرد. درد مژگان غیر قابل توصیف بود پشت سر هم جیغ میزد و گریه میکرد. هر چند صدای عربده و جیغ تو صدای موزیک گم شده بود اما تحمل اونجوری درد کشیدن مژگان کلافه ام میکرد. اون روانی هم به کارش ادامه می‌داد . چشمام رو دوباره بستم تا هر جوری شده ارضا بشم حرکاتم رو سریع تر کردم . کیر پسرم مهران رو تو اعماق وجودم تجسم کردم چند لحظه بعد کل عضلاتم منقبض شد و بی‌حال شدم تا چند دقیقه فارق از زمان و مکان بودم صدای زنگ تلفن منو به اون فضای شهوت آور برگردوند. ناگهان یاد بچه ها افتادم مهران بی توجه همچنان تو کون خواهرش تلمبه میزد تا ارضا بشه . یک لحظه نگاهش به سمت من برگشت از فرصت استفاده کردم با اشاره‌ای همراه با تهدید ازش خواستم تمومش کنه . مهران هم منظورم گرفت. سخت بود براش نصف کاره تمومش کنه اما اون حرومزاده هدف بزرگتری داشت.میخواستم بدن من رو تجربه کنه. ی کمی ارومتر ادامه داد و بعدش گفت: مژگان جون من دیشب تو خواب ارضا شدم فکر نکنم ابم بیاد الانه که مامان برسه چند بار هم تلفن زنگ خورده بهتره تمومش کنیم .مژگان هم از خدا خواسته قبول کرد . مهران کمکش کرد بره تو اتاقش . حدودا ده دقیقه زمان برد شرایط مهیا بشه . نمی‌خواستم تو اون وضعیت دوباره تو دست پسرم گیر بیوفتم. بی سر وصدا از اتاق زدم بیرون . از لای در اتاق دیدم مهران با کرمی که دکتر به مژگان داده بود سوراخش رو می‌ماله و زبونش تو چاک کس دخترمه. بی معطلی از خونه بیرون رفتم تا دوباره تحریک نشم.
بعداز برگشتنم انتظار داشتم مهران سرحال منتظرم باشه اما تو اتاق بی حوصله نشسته بود. سعی کردم ی کمی انرژی به بچه‌ها بدم اما زیاد تاثیری نداشت .
مژگان بزور از خواب بیدار شد. ژولیدگی از چهره اش میبارید. سعی میکرد دردش رو پنهان کنه اما معلوم بود نه میتونه درست راه بره نه تحمل نشستن داره . برای اینکه مهران رو سر ذوق بیارم.ی لباس کوتاه بدون شلوار پوشیدم که حتی باعث تعجب مژگان هم شده بود. صبر کردم تا مژگان دستشویی رفت سریع از موقیعت استفاده کردم رفتم سراغ مهران. همون طور که دراز کشیده بود رو پاهاش نشستم طوری که کونم کاملا رو کیر پسرم قرار گرفته بود.بدم نمیومد ی کمی تحریک بشم. خیلی نامحسوس خودم رو حرکت میدادم تا کیر مهران ی کمی هم کس مامانش رو حس کنه.
تحریک تو چشمهای پسرم می‌دیدم و سفت شدن کیرش کاملا مشهود بود.اگه حتی توی اتاق خودم بودم ریسکش رو قبول میکردم و اون کیر رو تو بدنم جا میدادم اما واقعا نشد بود.با صدای درب دستشویی به اجبار از روی کیر پسرم پاشدم .خیس شدیدی تو شرتم حس میکردم.
خم شدم نزدیکترین نقطه به لبهاشو بوسیدم از اتاق خارج شدم. لحظه آخر سنگینی نگاه پسرم رو روی بدنم مخصوصا کون و رونهای سفیدم حس کردم . ناخواسته سرم رو چرخوندم لبخند زدم. سعی کردم با ی چشمک هواییش کنم.
اما هیچ واکنش نداشت معلوم نبود بعداز رفتنم چه اتفاقی توی این خونه افتاده بود. دلم هزار راه می‌رفت...‌.

ادامه دارد
     
  
مرد

 
قسمت پانزدهم
خیلی فکر کردم، اما اصلا به نتیجه نرسیدم. میخواستم مژگان رو تحت فشار بزارم شاید حرفی ازش دربیاد، اما دیدم فایده نداره؛ از طرفی دلم براش میسوخت طفلک دردی رو تحمل کرده بود صدبار بدتر شبی که فرخ عوضی بهم تجاوز کرد من حداقل سن وسالی بزرگتر و بدن درشت تری داشتم.
درد از چهره بچگونه اش میبارید امابا اون حال داغون اصلا چهره پشیمان و نادمی نداشت تا با مهران چشم تو چشم میشد با لبخند و خوشروئی با داداشش حرف میزد.
دوباره سعی کردم‌ تا با طنازی مهران رو رام کنم ولی مژگان مزاحم بود فرستادمش تو اتاقم تا به درسهاش رسیدگی کنه، شروع کرد به بهونه آوردن اما فهمید راهی نداره و قبول کرد.

به آشپزخونه رفتم مهران رو صدا کردم . بعد دوبار صدا زدنش با زور بی حوصله اومد
_ : بله مامان چیشده
+ : چیه پسرم؟ رفتم بیرون و برگشتم چیشدی؟
نه به اون انرژی بعد از ظهرت نه به این بی حوصلگی و اخمت. وقتی میرفتم روی ابرها بودی.
_ : یادم نمیاد کدوم ابر؟!کدوم انرژی؟!
خودمو کنترل کردم گفتم
+ : عزیزم چیشده بهم بگو من مامانتم . جان مژگان بگو
_ : جان خواهر من رو قسم نده .جمع کن خوشت اومده. مامانتم مامانتم
راه کشید که بره، از لحن و برخوردش عصبی و کلافه شدم قشنگ داشته رو مخم راه می‌رفت از پشت یقه لباسشو کشیدم . چرخوندمش، گوششو گرفتم هُلش دادم ، چسبید به کابینت. سرمو به نزدیکیه اون یکی گوشش رسوندم و گفتم:
+ : توله سگ فکرکردی بزرگ شدی که بامن اینجور حرف میزنی؟ بعدازظهر بلای سر خواهرت آوردی که زجه میزد هر چقدر التماست کرد رحم نکردی الان بی تفاوت میگی کدوم انرژی؟
_ : بس کن اعصاب و حوصله ندارم مامان
+ : کس خواهرتو جوری میخوردی که کل خوردنی های عالم به چشمت نمییومد حالا حوصله نداری چیشده که اعصاب نداری؟
_: میشه خواهش کنم بس کنی؛ بعدازظهر تموم شد دیگه بهش فکر نمی‌کنم.
+ : نمیکنی؟ بعدازظهر که خوبی میکردی ،حتی به خودمم رحم نکردی چه برسه به مژگان ؛ نکنه آقا مهران خالی شده که عذاب وجدان گرفته.
_ : اها ، الان گرفتم چیشد؛ مامان جان ناراحته که چرا خدمت کس خیس و توپولش نرسیدم؟ ارضا نشدی که اینجوری عصبی شدی؟از بی کیری رنج میبری؟

حرفاش آتیشم زد.خون به مغزم نمی‌رسید گوششو ول کردم وبا تمام قدرت کشیده ای محکم بهش زدم جوری سرش به کابینت خورد و صدای وحشتناکی داد. طوری که مژگان دوید تو آشپزخونه، هاج و واج با رنگ بریده به ما خیره شده بود.
بعد چند ثانیه سرشون داد زدم که برن تو اتاقشون.

بغض گلومو پر کرده بود. اصلا نمیتونستم حتی نفس بکشم. دلم فقط گریه میخواست، برگشتم به اتاقم ی دل سیر گریه کردم.

به هر بدبختی بود ی شام سر همبندی حاضر کردم. بچه ها رو صدا کردم مهران اصلا از اتاق بیرون نیومد اصراری هم بهش نکردم. مژگان هم معلوم بود گریه کرده چند لقمه از سر اجبار خورد و با تشکر ساده از آشپزخونه بیرون رفت.

اون کلمات سنگین بودن باور نمیشد اینقدر راحت دیوار حیا بین من پسرم فرو بریزه. فکرشو نمیکردم اون جملات رو پسرم نثارم کرده باشه،این حجم ازتحقیر قابل تحمل نبود.
به اتاقم برگشتم جلو آینه ایستادم به خودمو ،
گذاشته‌ام فکر میکردم ؛ به حال وروز این روزا و به آینده گنگ و تاریکم...

به لباسهام نگاهی انداختم. من مثل ی هرزه خودمو رو واسه پسر نوجوونم بزک کرده بودم،حرفهاش دور از راه هم نبود. هوس که میومد سراغم عقل از سرم می‌پرید.
لباسمو در آوردم، ازش متنفر بودم. انداختمش توی تشت لباس‌های نشسته روبروی حمام و روی تخت پخش شدم .دل ودماغ لباس پوشیدن نبود همون جوری بدون اینکه چیزی بپوشم ،پتو روی خودم کشیدم و با ی دل پر درد خوابیدم.

نمیدونم چقدر خوابیده بود اما حس میکردم نیمه های شبه صدای دستگیره اتاق اومدم. هرکی پشت در بود سعی میکرد با نهایت آرامش وبدون صدا در رو باز کنه. ضربان قلبم بشدت بالا رفته بود و میخواستم جیغ بزنم، که پسرم داخل اتاقم سرک کشید.
خیلی تعجب کرده بودم ولی بخاطر اتفاقات سر شب سعی کردم خودم بخواب بزنم تا دوباره باهاش همکلام نشم. بی محلی شاید سر عقل می‌میاوردش.
مهران پاورچین پاورچین طول اتاق رو طی میکرد. ی لحظه صدای پا قطع شد. حس کردم سرش به طرفم چرخید و نگاهش خیره موند . نفرین به شانس بد، به پهلو خوابیده بودم و ی قسمتی از کمر، باسن و رون پام از پتو بیرون مونده بود.نمیشد کاري کرد تکون نخوردم . مهران به انتهای اتاق کنار کتابخونه چوبی رسید تو نور کم چراغ خواب دنبال کتابی میگشت. مهران عادت داشت کتاب بخونه ولی نه وقت شب.
بعد از چند دقیقه جستجو کتابی که می‌خواست رو پیدا کرد و برداشت خیلی آروم برگشت و از در بیرون رفت. ی نفس راحت کشیدم.
هنوز به حالت عادی برنگشته بودم که مهران وارد اتاق شد.سعی میکردم خودمو بخواب بزنم.تجربیات گذشته به کمک اومد مهران کنار تختم نشست‌. ی کمی گذشت
صدای قورت دادن آب دهنش و نفس نفس زدنش مشهود بود. خیلی آروم دستش رو گذشت رو قسمتی از باسنم که زیر پتو بود بعد از چند دقیقه آروم حرکت داد. سعی میکردم تحریک نشم اما فايده نداشت.
با اتفاقات دیروز سریع حالم دگرگون شد. دلم سکس میخواست من هم ادم بودم ،فقط دعا میکردم نخواد فقط دید بزنه و پیشروی کنه.
اما مهران انگار از دلم خبر دار شد.با احتیاط کامل کف دستشو گذاشت رو باسنم.
نمیدونم بدنش از ترس یخ کرده بود یا بدن من گلوله ی آتیش بود زیر لب آروم گفت:
" لعنتی چقدر داغه. کونش اینقدر حرارت داره داخل کوسش چه خبره؟! خاک برسرت بابا. این زن مال کردن بدبخت. حتما کیرت بلند نمیشه این چرت وپرت ها رو سر هم میکنی احمق.
اگه راهش باز بشه بشین و ببین خودم روزی چند بار این کوس و کون محشر رو میکنم ! "

از حرفاش خنده ام گرفته بود و ذوق کرده بودم شدیدا حشری شده بودم.
خیلی آروم پتو رو کاملا از روي پاهام برداشت و دستش رو رو باسنم حرکت میداد و لحظه به لحظه بیشتر تحریک میشدم خیسیِ چاک کسم باعث شده بود به خارش بیوفتم.
استرسش کم شده بود با آرامش دستش رو روی باسن و کمرم حرکت میداد. خیلی با احتیاط دستشو روی چک کونم حرکت داد روبه پایین، تا رسید به کسم. خودمم متوجه اون حجم از خیسی شورتم نشده بودم. حرکات رفت وبرگشتیش ادامه داشت و فشارُ روی سوراخ کوسم بیشتر کرده بود.
بعد از ی مکث کوتاه انگشتشو از لبه شورتم رد کرد رو به سوراخ کونم رسوند.با اولین لمس سوراخم با انگشتش ناله عمیق از دهنش بیرون اومد که تمام تنم رو لرزوند خیلی با ملاحضه انگشتشو رو به سمت چاک کسم حرکت میداد. لحظه به لحظه ترشحاتم بیشتر وحرکات انگشت پسرم عمیق تر میشد . انگشتشو در حد دو بند وارد کسم میکرد. سرعتش عقب وجلو کردنش بیشتر میشد.داغ داغ شده بودم نزدیک به ارضا شدن نمیتونستم تحمل کنم دلم میخواست محکم عربده بکشم. بدنم مث سنگ شد ارضا و بی حال شدم صدام تو گلو خفه شد ودمر خوابیدم.

عجیب بود مهران هم کاری نمیکرد. دوست داشتم همین امشب توسط پسرم گاییده بشم. با تمام وجود دلم کیر میخواست.

بصورت ناگهانی دوطرف شورتم رو گرفت و کشید پایین. سرش رو نزدیک چاک باسنم کرد و بوی می‌کشید. خوردن نفس هاش به بدنم، باعث رعشه ام شده بود و تمام تنم میلرزید .پسرم چاک کونمو باز کرد و خیلی ریلکس زبونشو روی کُسم حرکت میداد. از شدت حشر داشتم دیوونه میشدم بدون شک همچین حسی رو هیچ وقت تجربه نکرده بودم. چرخید و جابجا شد عصبی شدم که قطعش کرد اما دوتا از انگشتهاشو تا انتها توی کسم جا کرد و اینبار با زبونش افتاد به جون سوراخ کونم. چند دقیقه به همین کارش ادامه داد.ی جوری تحریکم کرده بود انگار صد سال اینکاره بود. اصلا نمیتونستم تحمل کنم.
برای اینکه مژگان صدای ناله هامو نشنوه متکا رو گاز گرفتم. مث مرغ سر بریده دست وپا میزدم ت آسمونا بودم. چند تا ضربه محکم به تخت کوبیدم و باشدت بیشتر از دفعه قبل ارضا شدم‌. احساس سبکی زیاد داشتم. نفس نفس میزدم. شاید تو کمتر از ده دقیقه دوبار بشدت ارضا شده بودم. مهران از کنارم پاشد تا اون لحظه من نشون ندادم بودم بیدارم ولی پسرم کاملا میدونست فیلم‌بازی میکنم.

از صداها متوجه شدم، شلوارش رو در آورد. اومد رو تخت و زانوهاشو دوطرف پاهام گذاشت. روی پاهام نشست ، دست چپش رو تو گودی کمر گذاشت و کیرشو که بادست راستش گرفته بود چند باری از سوراخ کونم تا کسم بالا و پایین کرد. اینقدر اب کسم زیاد بود که نیاز به هیچ برای لیز کردند نداشت و پسرم میخواستم کیر کلفتش خوب لیز بشه.
در مقابل کیرهایی که دیده بودم بلندترین بود اما اون بچه بود و برای کلفت شدن جا داشت. تو حال هوای خودم بودم که احساس درد و فشار زیادی کردم.مهران حروم زاده سعی میکرد کیرشو تو کونم فرو کنه. ناخودآگاه با دست راستم مچ دستش رو گرفتم سعی کردم منصرفش کنم اما اون سعی میکرد فرو کنه، شروع کردم به تکون خوردن ، که فشار دستشو روی کمرم بیشتر کرد. دستشو ول نمیکردم . کلاهک کیرش توی کونم رفته و درد شدیدی داشتم با صدای بغض آلود گفتم:
" تو رو خدا، پسرم اونجا نه " اما بی تاثیر بود دوباره گفتم: " جان من مهران بیارش پایین" ناگهان یاد حرفای عصرش اوفتادم گفتم "جان مژگان از پشت نه"
انگار باشنیدن اسم دخترم آروم شد .خودشو عقب کشید و کیرشو در آورد ی نفس راحتی کشیدم،
ولی حرومزاده کیرشو یکجا تو کسم فرو کرد و رو بدنم خوابید با تمام توان متکا رو گاز گرفتم تشک رو چنگ میزدم پدرسگ بی‌شرف تمام خاطرات اون فرح کثیف رو زنده کرد.

نه تنها هیچ لذتی نمیبردم بلکه فقط اشک می‌ریختم. انقباض شدید عضلات شکمم باعث شده بود احساس فلج بودن بهم دست بده.
نمیدونم چقدر زمان برد اما به من بیشتر از یکسال گذشت.
از ضربات که میزد معلوم بود نزدیک به ارضا شدنه چند ناله شدید کرد و بی تفاوت و بدون اینکه بیرون بکشه خودشو بهم چسبوند و تا جا داشت کیرشو تو اعماق کس مامانش فرو کرد وتمام آبشو تو کسم خالی کرد. مثل یک جنازه روی بدنم خوابیده بود.

وقتی شلوارشو می‌پوشید گفت:
" چقدر خوبه آدم تو یک روز هم خواهرشو بکنه هم مامانش"
زیر چشم نگاهش میکردم اونم هم متوجه شده بود. دنبال تی شرتش می‌گشت ،پیداش کرد و پوشیدش
به سمت درب رفت ی دفعه برگشت و با ی حالت تمسخرآمیز و مغرورانه گفت:
"میدونم بیداری؛ تا از خونه بیرون رفتی دوباره مژگان رو بیاد تو از، کون کردم و این دفعه سوم بود که امروز آبم میومد میخوام خوب بخوابم نبینم بیدارم کنی برای سرویس دادن بهتون نیاز به استراحت و تقویت دارم.سیر کردن ی مامان جنده و خواهر دائم الحشر چقدر سخته.
ناگهان محکم با کف دستش روی کونم کوبید گفت:
" امشب که نشد ولی قول میدم جوری این کون گنده رو پاره‌ کنم که زجه های مژگان فراموشت بشه.
انگشت وسطشو تو سوراخ کونم کرد .از درد به خودم پیچیدم و دستشو پس زدم.

از اتاق بیرون رفت من به حال خودم و زندگیم اشک می‌ریختم
((گرفتار ی بچه شده بودم که ادعایی مردی داشت و یک مرد که به اندازه ی بچه عُرضه نداشت))
     
  
مرد

 
حالم از خودم بهم میخورد. ی حیوون به تمام معنا بودم، حتی خودم هم، خودم رو نمی‌شناختم. فکر اینکه باید با مادرم رو به رو بشم داشت دیوونم میکرد. دلم می‌خواست شهوت از وجود غیب میشد. از ی طرف کاری کرده بودم که عذابم میاد از ی طرف دیگه مکالمات و توهین های که کرده بودم دور ادب و غیر قابل توجیح بود.
ساعت ۴ بعد از ظهر بود و من فقط ی دونه سیب خورده بودم ، اونم بعد سکسهای طولانی با خواهرم و مادرم.
مژگان با استرس برای چندمین مرتبه به اتاقمون اومد و خواست برم بیرون. نمیدونم تلاش‌هایی خودش بود یا درخواست های مادرم اما هرچی بالاخره نتیجه داد.

مادرم مطابق هر جمعه‌ بعد از ظهر، کتاب های درسی رو مرور میکرد. اما درهم شکسته و غمگین
سلام کردم اما هیچ جواب نداد به دستشویی رفتم.
بغض گلومو فشار میاد اشک پر چشمهام بود. هرچقدر آب به سرو صورتم زدم بی فایده بود.

به آشپزخونه برگشتم دنبال ناهار گشتم اما هیچی نبود. از ظرفهای داخل سینک فهمیدم ناهاری برای من نگذاشتن. کنار مادرم نشستم خواستم دستم روی دستش بزارم که دستشو کشید. با صدای درمونده گفتم: مامان غلط کردم بخدا تاثیرحرفهای بابا...
جمله ام هنوز تموم نشده بود که وسایلشو جمع کرد و رفت داخل اتاقش و مژگان رو صدا کرد.
دوگانگی عجیبی داشت دار وندارم رو به تباهی می‌کشید قلب و مغزم مبارزه ای راه انداخته بودن به قصد نابودیم
صدای مژگان که با ی برگ تاشده بسمتم می اومد من به حالت طبیعی برگردوند.خیلی تعجب کرده بودم. برگه رو گرفتم و مژگان به اتاق برگشت.
هاج واج به متن برگه نگاه میکردم

"تا دیشب فکر میکردم عزیز ترین موجود زندگی من هستی و تورو حتی از مژگان بیشتر دوست دارم حتی از شدت عشق و علاقه از کثیف ترین کارهات گذشتم، اما فهمیدم تویِ کثافت، نفرین مادرم هستی که گریبان گیرم شده. من عاق والدینم شدم ان شاءالله ، بهترین روزهات از دیروز و دیشب من دردناک تر باشه.
الان که این نامه رو میخونی، تو با ما فقط یک هم خونه هستی؛ کوچک ترین اشتباهی تو رو آواره و بی سرپناه میکنه. من قید پدر و مادر و خانواده وهمچیز رو زدم برای داشتن تو، اما تو، حرومزاده بودنت رو نمیتونی کاری کنی. توی وجودت موج میزنه. دیشب علاوه بر اون کار که تقریبا خودم خواستم انجام بدی چند بار منو هرزه و خراب خطاب کردی و این حرفاست که من قدرت درک و هضمش رو ندارم .
از من هرزه ی خراب واین بچه فاصله بگیر"

انگار همه چیز برنامه ریزی شده بود. پاهام نای حرکت رو نداشت من نابود و ناتوان شده بودم. سرم رو میز گذاشتم بی صدا اشک می‌ریختم انگار بدبختی، سایه سیاهی رو بسرعت بطرف من میکشید.
یک ساعت شاید هم بیشتر مغموم و دلشکسته وتنها تو فکر بودم که تلفن زنگ خورد . نسبت بهش بی تفاوت بودم دیدم. مژگان بسمت تلفن حرکت کرد ناخودآگاه یاد تلفن دیروز افتادم. بسمت تلفن دويدم و با اشاره به مژگان فهموندم خودم جواب میدم به اتاقت برگرد
با صدای پر از ترس و دلهره جواب دادم
_:الو بفرمایید؟
پدرم با صدای گرم و دلنشین گفت
+: سلام پسرم سعی کن لو ندی من پشت خطم ، خوبی؟ چه خبرا؟
-: ممنون خبری نیست
+:مادرت خونه است؟ میتونی حرف بزنی؟ به حرفهای دیروزم فکر کردی؟
_: بله خونه است ولی نشد خیلی درگیر بودم ببخشید
+: نامه که لای کتاب گذاشتم رو برداشتی؟ خوندیش؟
_: برداشتم اما شرمنده بابا نتونستم حتی بازش کنم
+: اشکالی نداره پسرم یکشنبه که زودتر برمیگردی خونه باهم حرف می‌زنیم کاری نداری ؟
_: نمیخوای با مژگان حرف بزنی خیلی دلتنگته
+: نه کاری به اون دختر و مادر هرزه اش ندارم خداحافظ پسرم
_:خداحافظ

برخورد قاطع بدور از حیا دیشبم با مادرم واقعا تأثیرات صحبت تلفنی با پدرم و شنیدن خیلی از واقعیت های گذشته رو بیان میکرد، بود. اونها کم بود از کلمات آخر پدرم قبل از خداحافظی، فقط کم مونده بود دیوونه بشم.
با بهت ناباوری به اتاقم برگشتم . نامه رو برداشتم و بازش کردم

کلمه به کلمه بغض گلومو بیشتر فشار میداد نمیتونستم نفس بکشم .بغض پیروز شد و اشک از چشمام سرازیر شد. این همه درد، این همه تحقیر و ی عالم حرف نگفته توی اون نامه بود. چیزهای نوشته شده بود که یکیش ی زندگی رو نابود میکرد چه برسه چند فرقه پیاپی؛ نامه رو همون جور تا زدم تو کیف مدرسه ام مخفی کردم و بفکر فرو رفتم.
ی جمله اش آتیشم میزد

"چهارساله فقط و فقط تنها بخاطرتو ، این زندگی رو تحمل میکنم. پسرم، من مادر و خواهرت رو بخاطر تو تحمل کردم تا تو به سنی برسی که بتونی از خودت مراقبت کنی"

چقدر دردناک بود که فکر می‌کرد من پسرش هستم و همه چیز رو بخاطر من تحمل کرده بود

اون دو روز بیشتر از ده سال گذشت.
حق پدری مغزم رو ، عشق علاقه به خواهرم قلب رو، مهرو محبت مادری کل وجودم رو درگیر جنگ تمام عیار کرده بود و قطعا صدمات این جنگ آینده منو مژگان رو فقط تباه و سیاه میکرد.

تلفن پدرم تقریبا ی قسمت از ناگفتنی های زندگی مادرم رو روشن کرد، اما نه تنها صحبت های پدرم تو تصمیم من اثری نداشت بلکه مصمم‌تر شدم .
تصمیم گرفتم پیش مژگان بمونم واقعا دلم براش میسوخت از حرفهای پدرم فهمیدم هیچ کس برای مادرم اهمیت نداره؛ فقط و فقط خودش، همه چیز رو فدای اهداف خودش میکرد و میکنه. از طرفی اگر کار به جای باریک میکشید مادرم بی برو برگرد آخر ضربه رو با تمام توان به پدرم میزد و می‌گفت که من پسرش نیستم و نابودش میکرد. درسته اون پدر خونی من نبود ولی پدری رو درحقم تمام کرده بود.

تا وقتی که مژگان و مادرم برگشتند با پدرم صحبت کردم و متقاعدش کردم فعلا با بهونه های مختلف موضوع رو بیان نکنه، اما اون انتقالی گرفته بود و قصد برگشت نداشت. ازش خواستم اجازه بده تا خیلی ملایم مژگان با نبودش کنار بیاد و فراموشش کنه. حتی قول داد عصر باهاش تلفنی صحبت کنه

مادرم با من که قهربود اما از رفتارش معلوم بود میدونست آخرش این راه به کجا میره.

چند روز گذشت آخر هفته بود. به وضعیت جدید عادت کرده بودم و کم کم اون مهران به قول مادرم حرومزاده تو وجودم بیدار میشد. شدت حشریت اذیتم می کرد.
بعد از شام به مژگان پیشنهاد سکس دادم اما اون گفت مادرم خیلی علنی گفته اگه مهران حتی دست بهت زد باید بهم بگی وگرنه وای براحوالت
چند روز زمان برد تا با کلی زبون بازی راضی بشه اونم با کلی شرط و شروط که باید در رو قفل کنیم بدون لخت شدن حال کنیم بدون کردن داخل و...... باشه . قبول کردم تا شب منتظر شدم بعد از شام من رفتم تو اتاق و منتظر مژگان شدم خیلی طول کشید تا اومد اما لبخند رضایت روی لباش بود. در رو فقط کرد پیشم خوابید
خیلی زود لب هامون توی هم گره شد. انگار اون هم نیاز شدید داشت. با اینگه مژگان ی بچه کم‌سن بود ولی بشدت اهل حال بود. روی اندام توپش دست میکشیدم و لذت می‌بردم، ولی اون سریع سراغ کیرم رفت. دستش رو تو شلوارم کرد و خیلی سریع بالا و پایین میکرد منم هم دستم تو شلوارش کردم و چاک کسش رو میمالوندم و خیلی کم انگشت میکردم میدونستم زود ارضا میشه شلوارش و شورتشو باهم پایین کشیدم افتادم بجون کس سفیدش سعی میکرد ناله نکنه اما صداش تو سکوت شب پخش می‌شد با دو دست سرم رو روی کسش فشار داد و چند بار کف پاشو به زمین کوبید و ارضا شد . مهلت ندادم سریع روی شکم خوابوندمش سوراخ کونش رو با زبونم خیس میکردم ولابه لاش با انگشت اشاره سوراخش رو گشاد میکردم آخ اوخهاش ادامه داشت. دلم میخواست ی کمی برام ساک بزنه اما عجله داشتم بکنم توش. کیرم با تمام وجود رو سوراخ کونش فشار دادم ی کمی کیرمو فرو کردم به یک باره انگار شهوت خواهرم ازبین رفت و شروع کرد به التماس کردن برای اینکه ولش کنم منم اصرار داشتم که ادامه بدم اما موفق شد پاشد گفت خیلی دستشویی دارم از اتاق زد بیرون . چند دقیقه بعد اومد اما من از شهوت حتی کیر کلفت تر و بزرگتر هم شده بود. کرمی که برای احتیاط از قبل آماده کردم بودم خوب کیرم رو چرب کردم .ی مقدار زیادی به سوراخ کون خواهرم زدم .ازش خواستم متکا رو گاز بگیره اونم هم کاملا مطیع گوش داد.کیرمو محکم رو سوراخش فشار دادم. کلاهکش که فرو رفت مژگان ی جیغ خفه زد، اما صداش مشخص بود. من به کارم ادامه دادم و چندسانت دیگه هم فرو کردم. لذت سکس با خواهرم رو با هیچ چیز عوض نمیکردم. دلم می‌خواست تلمبه بزنم اما تنگی سوراخ کون مژگان اجازه نمی‌داد با اینکه کیرم به اندازه کافی هم لیز و چرب بود. تو همون حالت رو بدنش دارز کشیدم. گردنش و لاله گوشش رو می مکیدم. صدای درب اتاق مادرم اومد. بی اهمیت فشار رو بیشتر کردم.تو اون شرایط افتضاح فقط کردن خواهر کم سن شهوتی خودم آرومم میکرد . صدای مژگان دردآلود، متدد و پراز شهوت تو اتاق پیچیده بود . بلاخره تمام کیر کلفتم رو درون کون خواهرم جا دادم دستم رو به چاک کسش رسوندم و با دست دیگم سینه نورسیده اش که اثرات تغیرات هورمونی و سکس پر حرارتمون بود رسوندم و شروع به مالیدن کردم . بدن مانکنی و سکسیش زیر هیکل ورزیده و تقریبا مردونه داداشش محو شد. خیلی آروم و پیوسته با نهایت لذت به تلمبه زدن تو کون مثل برفش ادامه دادم. دلم میخواستم تا ابد تو اون شرایط محبوس میشدیم . مژگان بدنش بشدت داغ و لرزش هاش غیر قابل کنترل شده بود. پهلو های خواهرم رو تو همون حالت که کیرم تا آخر داخلش بود گرفتم. کمی کون سفیدش بلند کردم میخواستم سرعتم رو بالا ببرم تا بعد یک هفته کون خواهر کوچولوم رو ابیاری کنم که یک لحظه نوک کیرم ی زائده رو حس کرد. بلافاصله مژگان با صدای بلند گفت
"تو رو خدا همونجا،همونجوری بزن همون جا"
با سعی زیاد کیرمو دوباره به همون نرمی کوبیدم و موفق شدم حس مژگان تقویت کنم تو آسمونا بفرستم. التماس میکرد محکمتر و تند بزن. هیچ کدوم تو حال خودمون نبودیم وناله میکردیم.خواهرم بشدت لرزید و ارضا شد. منم سرعت تلمبه زدنم رو حتی بیشتر کردم.اگر ی کمی صبر میکرد باهم ارضا می‌شدیم اما همون طور که میلرزید ازم خواست که به چند دقیقه بهش مهلت بدم تا بدنش ریکاوری کنه
عرق از تمام بدنم می‌چکید. طاقباز خوابیدم ی لحظه ترسیدم از جام پریدم نشستم .مادرم رو توی قاب در دیدم .
خواهر کوچولوی حواس پرت از سر شهوت یادش رفته بود در رو قفل کنه. یادم یاداشت و تهدید مادرم افتادم تو کسری از ثانیه شهوت و سکس که هیچ همه چیز رو بر باد رفته دیدم.
با صورتی سرخ و گر گرفته چشمانی مغموم و دستان پرلرزش بهم اشاره کرد که از اتاق بیرون برم....

ادامه دارد....
     
  
مرد

 
Ahmadms:
خواهر کوچولوی حواس پرت از سر شهوت یادش رفته بود در رو قفل کنه. یادم یاداشت و تهدید مادرم افتادم تو کسری از ثانیه شهوت و سکس که هیچ همه چیز رو بر باد رفته دیدم.
با صورتی سرخ و گر گرفته چشمانی مغموم و دستان پرلرزش بهم اشاره کرد که از اتاق بیرون برم....

ادامه دارد

لطفاً زود به زود ادامه بدید ما منتظر فتح شدن کون مامان فریبا به دست مهران هستیم قاعدتا فریبا خانم که تو دوران جوانی هفته ای یکی دو بار به مدت چندین سال لذت کون دادن را با کیر کلفت داداش فرخش چشیده هم اونقدر تنگ نیست که از درد کون دادن بترسه و هم کون دادن تو اون حجم و لذت جوری یه زن را معتاد میکنه که حتی ازکص دادن بیشتر بهش لذت میده قاعدتاً برخورد سر کیر مهران با سوراخ کون فریبا تو شبی که کصش را گایید باید هیولای خفته شهوت کون دادن فریبا را که چندین ساله دیگه کون نداده بیدار می کرد
بهر حال ممنون از زحمات شما منتظر ادامه داستان هستیم که با ترک کردن خونه توسط پدر مهران خونه تبدیل به بهشتی بشه که یه میلف شهوتی و یه تینیجر شهوتی تر دمار از روزگار کیر مهران در بیارن قاعدتاً با رفتن شوهر فریبا باید اون به تقدیر تن بده و این را نشونه ای بدون برای تن دادن به سکس لذت‌بخش و با علاقه با پسرش حتی میشه گفت فرخ هم با شنیدن خبر ترک کردن فریبا توسط شوهرش پیش اونا برگرده و روزها و شبهای لذت‌بخش گذشته را با خواهرش دوباره زنده کنه
     
  
مرد

 
Ahmadms:
خواهر کوچولوی حواس پرت از سر شهوت یادش رفته بود در رو قفل کنه. یادم یاداشت و تهدید مادرم افتادم تو کسری از ثانیه شهوت و سکس که هیچ همه چیز رو بر باد رفته دیدم.
با صورتی سرخ و گر گرفته چشمانی مغموم و دستان پرلرزش بهم اشاره کرد که از اتاق بیرون برم....

ادامه دارد

لطفاً زود به زود ادامه بدید ما منتظر فتح شدن کون مامان فریبا به دست مهران هستیم قاعدتا فریبا خانم که تو دوران جوانی هفته ای یکی دو بار به مدت چندین سال لذت کون دادن را با کیر کلفت داداش فرخش چشیده هم اونقدر تنگ نیست که از درد کون دادن بترسه و هم کون دادن تو اون حجم و لذت جوری یه زن را معتاد میکنه که حتی ازکص دادن بیشتر بهش لذت میده قاعدتاً برخورد سر کیر مهران با سوراخ کون فریبا تو شبی که کصش را گایید باید هیولای خفته شهوت کون دادن فریبا را که چندین ساله دیگه کون نداده بیدار می کرد
بهر حال ممنون از زحمات شما منتظر ادامه داستان هستیم که با ترک کردن خونه توسط پدر مهران خونه تبدیل به بهشتی بشه که یه میلف شهوتی و یه تینیجر شهوتی تر دمار از روزگار کیر مهران در بیارن قاعدتاً با رفتن شوهر فریبا باید اون به تقدیر تن بده و این را نشونه ای بدون برای تن دادن به سکس لذت‌بخش و با علاقه با پسرش حتی میشه گفت فرخ هم با شنیدن خبر ترک کردن فریبا توسط شوهرش پیش اونا برگرده و روزها و شبهای لذت‌بخش گذشته را با خواهرش دوباره زنده کنه
     
  
مرد

 
Ahmadms:
کمی کون سفیدش بلند کردم میخواستم سرعتم رو بالا ببرم تا بعد یک هفته کون خواهر کوچولوم رو ابیاری کنم که یک لحظه نوک کیرم ی زائده رو حس کرد. بلافاصله مژگان با صدای بلند گفت
"تو رو خدا همونجا،همونجوری بزن همون جا"
با سعی زیاد کیرمو دوباره به همون نرمی کوبیدم و موفق شدم حس مژگان تقویت کنم تو آسمونا بفرستم. التماس میکرد محکمتر و تند بزن. هیچ کدوم تو حال خودمون نبودیم وناله میکردیم.خواهرم بشدت لرزید و ارضا شد

راستی تو این پاراگراف منظورت از زائده ای که سر کیرت تو روده خواهرت حس کرد که برخورد سر کیرت با اون شهوت خواهرت را چند برابر کرد چیه ؟ تو راست روده زنها چه زائده ای تحریک کننده ای هست ؟
     
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
داستان سکسی ایرانی

آینه شکسته

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA