انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین »

قهرمان



 
اسم داستان : قهرمان
داستان دو تا فصل داره که هر فصل حدود ۵۰ قسمت داره
هر هفته حداقل یک قسمت گذاشته میشه
موضوع داستان رو اینجا نمیگم چون میخوام مخاطب با پیش فرض ذهنی شروع به خوندن داستان نکنه و همینطور که قسمت به قسمت میریم جلو مخاطب چیز های تازه ای رو بخونه و از قبل فکرشو نمیکرده اما توی پیام شخصی حاضرم موضوع رو به مدیران انجمن بگم
غریق
     
  

 
"یک سال قبل"
همون اوایلی بود که خبر مجازی شدن دانشگاه ها رو به خاطر کرونا ؛
سال چهارمی بود که شیراز دور بودم ؛ دانشگاه تهران معماری میخوندم همون چیزی
که از بچگی عاشقش بودم ، به خاطر وابستگی زیاد به مامان سال اول خیلی سختم بود
و ترم اول رو به خاطر شرایط بد روحیم انقدر نمره ها رو گند زدم که میخواستم برگردم
شیراز اما خوب شد که دوام آوردم و به حرفای بابا گوش کردم و سختی رو تحمل کردم
تا اگه بعد ها هم مشکلی تو زندگی برام پیش اومد تجربه ی زندگی مستقل رو داشته باشم
وضع مالی بدی نداشتیم و به همین علت دیگه نرفتم خوابگاه و خونه گرفتم همون نزدیکای دانشگاه (رو به روی پارک لاله) ، روز ها میگذشتن و کرونا شروع شده بود از دلهره و نگرانی برای سلامت خانواده ام به خصوص مامان و نگار خیلی فشار ذهنیم زیاد شده بود ، همین روز ها بود که مامان
زنگ زد صداش خیلی گرفته بود و بغض داشت:
مامان: الو مهیار سلام مامان جان
من: سلام مامان قربونت برم خوبی؟
-مهیار باید بیایی شیراز
+چی مامان؟ صدات چرا گرفته؟
-مهیار باید اینجا باشی "زد زیره گریه"
+مامان چرا گریه میکنی آخه ترم آخرمه همش برای این چند ماه مونده؟
-مهیار به خاک سیاه نشستیم بیا شیراز " گریه اش شدید تر شد"
-مامان فدات شم چی شده مگه؟
+بابات فوت کرد مهیار "گریه اش به اوج خودش رسید"
-ماماااان... چی گفتی؟
نگار خواهرم گوشی رو از دست مامان گرفت و حرفای مامان رو تکرار میکرد و اشک میریخت ، از یه جایی به بعد دیگه هیچی نمیشنیدم ، چشمام دو دو میزد و دیگه نفهمیدم چی شد ، به هوش که اومدم بیمارستان بودم و سرم توی دستم بود و روی تخت خوابیده بودم؛
چند دقیقه که گذشت ترمه اومد داخل اتاق و از خوشحال دووید سمتم و دستشو دو ور سرم
گذاشت و گوشه لبم رو ماچ کرد و من بی حرکته بی حرکت بودم "ترمه همکلاسیم بود و همچنین دوست دخترم" ، کلید خونه ام رو بهش داده بودم ، بهم زنگ زده میزنه من جواب
نمیدم ، نگران میشه و میاد خونه و من رو بیهوش کف زمین میبینه و زنگ میزنه به اورژانس و ادامه ماجرا؛ از رابطه ام با ترمه فقط نگار خواهرم خبر داشت؛
ترمه با نگرانی پرسید چی شده و ماجرا رو دست و پا شکسته بهش گفتم بعد از یک شب
از بیمارستان مرخصم کردن و بلافاصله از ترمه خداحافظی کردم و رفتم شیراز.

اسم من مهیار هست ، 23 سالمه و متولد شیرازم و همینجا هم زندگی میکنم ، دوتا خواهر دارم ، نگار 23 ساله (من و نگار دوقلو های غیر همسانیم) و رعنا 22 ساله ، مادرم مریم ، دبیر ادبیاتِ و چند سال بیشتر تا بازنشستگیش نمونده و 43 ساله ست ، هر کی ندونه و اگه اولین بار باشه که مارو ببینه خیلی سخت باورش میشه مامانم سه تا بچه ی بزرگ داشته باشه چون خیلی جوونه ، پدرم علی وکیل بود ، یک سال پیش به علت سکته قلبی فوت کرد و همین ماجرا دلیل خیلی از اتفاقاتی هست که بعدا میوفته؛

یک سال بعد ، "الان"
-پاشو دردت به سرم دیشبم که دیر اومدی
چشمام رو آروم باز میکنم و میبینم مامان لبه ی تخت نشسته و داره سرم رو نوازش میکنه
توی این یک سال مصرف الکلم به اوج خودش رسیده بود و یه شب در میون مست بودم و
فقط مامان خبر داشت اما به روم نمیاورد به مامان لبخند زدم و دستشو بوس کردم ، اماده شدم برم سر کار ، با کمک خاله مرجان توی یک شرکت معماری مشغول به کار بودم، مرجان 38 ساله که طراح یک شرکت معمار هست که سه سال پیش از شوهرش جدا شد و به علت تنهایی مادر بزرگم با اون زندگی میکنه ، وضعیت مالی خانواده مادرم خیلی عالی نیست اما به علت شغل خوب پدر بزرگم هیچ وقت کم و کسری نداشتن و نسبتا خوب هستن؛
من خاله مرجان رو اندازه مامان دوست دارم و از اصلی ترین دلایلی که از بچگی به معماری علاقه مند شدم همین خاله مرجان بود و اونم چون بچه نداشت منو اندازه بچه نداشته اش دوست داشت هرچند که اختلاف سنیمون بیشتر به خواهر برادر ها میخورد تا مادر و فرزند؛
رسیدم به شرکت و رفتم داخل ساختمون اما کسی نبود و یادم اومد امروز بیست و دوم بهمن
هست و تعطیل رسمیه ، از این همه بی حواسی خودم کلافه شده بودم تو این چند وقت؛
دراتاق کارم رو قفل کردم و اومد برم که صدای آه و ناله ی خفیفی شنیدم ، صدا از اتاق آخر راه رو بود ، هم شک شده بودم و هم ترسیده بودم یواش خودم رو به آخر راه رو رسوندم و به در ورودی همون اتاق رسیدم رو زانو هام نشستم ، صدای آه و ناله ها بیشتر شده بود؛
+بزن امیر بزن ... محکم تر محکم تر
صدای اون زن که به گوشم خورد سر جام میخکوبم کرد ، خاله مرجان بود...
خشکم زده بود و نمیدونستم چیکار کنم که یکدفعه جیغ مرجان رفت هوا و بعدش داد زد :
+مرتیکه ی احمق صد بار گفتم از عقب نمیشه مگه خری؟
-گوه نخور جنده معلوم نیست به چند تا از بچه های شرکت دادی حالا مال من خار داره؟
+خفه شو نامرد یه بار دیگه از این زرا بزنی...
"صدای سیلی ای که اون امیر حرومزاده زد به خالم بلند شد"
-امیر با داد: یه بار دیگه از این زرا بزنم چه غلطی میکنی؟
خاله ام زد زیر گریه و انگار دنیا رو سرم خراب شد؛
نمیدوستم چه واکنشی نشون بدم و ترسیدم برم داخل اتاق و از عصبانیت امیر رو جر بدم
آخه از لحاظ بدنی حریفم نمیشه چون من از نوجوونی پیوسته بدن سازی کار میکردم و بدنم
روی فرمه و چاغ نیستم و بدنم خطیه و چهار شونه ام؛
با خودم گفتم بهترین کار اینه که برم و بعدا با برنامه برگردم این حرومزاده رو سرویس کنم
تو راه برگشتم به خونه نگار خواهرم بهم زنگ زد که برم دنبالش ، با نگار دوقلوی نا همسان هستیم و خیلی به هم وابسطه ایم و از محرم ترین آدمای زندگیمه تقریبا با هم رو در بایستی نداریم و همه چیز رو به هم میگیم؛ نگار توی دانشگاه طراحی لباس خوند و الان در حال راه اندازی تولیدی و برند خودشه ، با اعصاب خورد رفتم دنبالش و سوارش
کردم ، توی راه همش به زور میخندیدم و به حرفای نگار گوش میکردم ، انگار عادت کرده
بودم به این رفتار که صورتم رو با سیلی سرخ نگه دارم ، از زمانی که بابا فوت کرده بود
ای قضیه شروع شد ، سنگ صبور کل خانواده شده بودم من ، همش یادم به حرفای بابا میوفتاد که از تکیه گاه بودن مرد برای زن های خانواده صحبت میکرد ، کاری که توش استاد بود و من یه بار هم بی اعتمادی نسبت به پدرم رو توی وجود مادرم ندیدم ، از همون اوایل مرگ پدرم انگار بی سر و صدا تبدیل به گوش شنوای کل خانواده ام شدم ، انگار یه شبه اون مهیار احساسی سوسول توی من دفن شد و به یه مرد بالغ تبدیل شد ، درد میکشیدم اما هیچکس نمیفهمید ، یعنی نمیزاشتم که بفهمه؛
"چه بی صدا شکستم برای حفظ این عبارت : مرد بودن"

"قبل"
فردا چهلم بابا ست ، فقط خدا میدونه چجوری تونستم این مدت رو تحمل کنم ، دلداری دادن به رعنا و نگار و بیشتر از همه به مامان که تو این مدت خودش غم کمی نداشت و نیش و
کنایه های خانواده ی بابا رو هم تحمل میکرد ، بازم خوبه که خاله مرجان کنارش بود و تا
جایی که میتونست خونه ی ما میموند یه مدت ، فردا چهلمه پس باید حواسم به همه چیز باشه... ، به خاطر کرونا چهلم رو میخواستیم توی حیاط برگذار کنیم توی هوای آزاد ، برای تشییع جنازه که نزاشتن بیشتر از چهار نفر همراه تابوت برن سر خاک که من بودم و مامان و نگار و رعنا تعدادمون به 40 نفر میرسید کلا که از همون چهل نفر هم شاید 20 نفر بیشتر نیومده بودن
برای من تعجبی داشت که خیلی کم برای چهلم اومده بودن وقتی که میدونستم بابا هم بین
همکار ها و هم بین دوست ها و آشناهای خانوادگی خیلی محبوب و همه دوستش داشتن و همینجا بود که فهمیدم همه به فکر خودشونن و حتی وقتی احتمال کرونا گرفتنشون خیلی خیلی کمه حاضر نیستن قدمی بردارن پس خودم باید مراقب کل خانواده ام باشم؛
از این بین خانواده خودش باهاش رابطه خوبی نداشتن ، پدرم دو تا برادر داره و دو تا خواهر و پدر بزرگم تو بازار وکیل یه قسمت خیلی بزرگ از
راسته فرش فروش ها رو داشته از سود همین کارتبدیل به تاجر فرش میشه و پنج تا نمایشگاه ماشین میزنه جدا از زمین ها و ملک ها و بخش زیادی از زمین های کشاورزی که پدر بزرگم اونارو با برادرش شریک بوده و وضع مالی فوق العاده ای داشتن ، پدرم عزیز دوردونه ی
حاج مرتضی (پدر بزرگم) بوده تا اینکه توی دورهمی های دوستای دانشگاهش مادرم رو میبینه و عاشق مادرم میشه و چون خانواده ی مادرم با خانواده
پدرم که سنتی بودن اختلاف عقیده داشتن بابام و پدربزرگم به مشکل میخورن اما با هزار
مشکل و درد سر ازدواج میکنن و پدر بزرگم به صورت شفاهی بابام رو از ارث محروم
میکنه اما بعد از مرگ پدربزرگم عمو هام همینو بهونه کردن و ارثی که به بابام میرسید رو بالا کشیدن؛
بیشتر با عمه ی کوچیکم ریحانه که پرستاره و ته تغاری خانواده پدرم هست و مادر بزرگم رفت و آمد داشتیم که این عمه ام هم به خاطر گند کاری های شوهرش ازش جدا شد و عمو هام چون طلاق رو چیز خوبی نمیدونستن با عمه ام قطع رابطه کردن و عمه ام توی خونه ی خودش با دختر 17 ساله اش زندگی میکنه؛
رو به روی خونمون یه خیابون فرعی هست که از در اصلی خونه کاملا دید داره ، بیشتر ماشینها همونجا پارک شده بود و چون من بیرون ایستاده بودم میتونستم ببینم کی میاد و کی میره ، این وسط دیدم رعنا خواهرم چند بار میرفت طرف اون خیابون فرعی و بر میگشت ،رعنا خواهر کوچیکه ی من و نگاره و همین شیراز رشته حقوق خوند و علاقه زیاد بین بابا که وکیل بود و رعنا علاقه رعنا به حقوق رو بیشتر کرده بود تا اینکه رشته دانشگاهیش رو هم حقوق انتخاب کرد ، شک کردم که حالش خیلی بده و برای همین میره ماشین ها و میاد و قدم میزنه ، یه بار دیگه که دیدم رفت سمت ماشین ها پشت سرش رفتم تا حالشو بپرسم و اگه کاری از دستم بر میاد انجام بدم ، پشت سرش با یکم تاخیر حرکت کردم وقتی تقریبا رسیده بودم بهش دیدم توی یه 207 نشسته بغل دست یه پسره و دارن با هم جر و بحث میکنن پشت یه ستون پناه گرفتم تا منو نبینن ، بحثشون همینطوری ادامه داشت و از یه جایی به بعد دیدم پسره داره تو گوشیش یه چیزی نشون رعنا میده و یه لبخند شیطانی و مسخره زد و اونجا بود که رعنا داشت گریه میکرد ، رعنا خیلی دختر لجبازی بود با اینکه مهربون هم بود اما خیلی کم مهربونیش رو بروز میداد و اصلا کم نمیاورد و همیشه خودمختار بود ، تا حالا شاید پنج بار هم ندیده بودم که رعنا گریه کنه و گریه ی الانش زیاد بود و همین هزار تا علامت سوال توی مغز من کاشت که چه اتفاقی داره میوفته رعنا خواست از ماشین پیدا شه که پسره دستشو گرفت و یه چیز دیگه گفت و اینجا عصبانیت رو هم میشد توی چهره رعنا دید ، بیشتر از نمیتونستم اونجا بمونم برگشتم سمت خونه و دیدم عموی بزرگم هم اومده وای خدا بدتر از این نمیشد ، همه کسایی که خودت و خانوادتو زجر دادن رو با هم باید ببینی اما چاره ای نبود رفتم جلو در حیاط و برای خوش آمد گویی ایستاده بودم و عموم که اومد یه سلام سنگین تحویلش دادم ، کاملا خورد توی برجکش و کیف کردم و برای تلافی حرف رو کشوند سمت مامان و بابام:
-ماشالا مشکل مالی که اصلا ندارین خیلی هم رو به راهین اما اگه اون بابای قُدِت به حرف
حاجی(پدر بزرگم) گوش میکرد راحت بود و برای خودش آقایی میکرد و نیازی نبود انقدر
کار کنه و میشد یکی مثل خود من که الان راحت دارم زندگیمو میکنم
"تو دلم گفتم این زندگیه که داره تو رو میکنه"
+عمو جان مامانم انقدر آدم بزرگیه که بابام به خاطرش هر کاری میکرد ، نه فقط بابام همه ی ما همینطوریم و اینکه بابام عاشق کارش بود و فرق هست بین کسی که روی پای خودش
وایساده و کسی که هرچی داره از باباشه
از عصبانیت همچین گوشاش سرخ شد که اگه تنها بودیم میزد تو گوشم
عمه کوچیکم(ریحانه) هم که از راه رسیده بود داشت گوش میکرد گفت:
*الهی عمه فدات شه ناراحت نباش ، عموت فقط میگه بابات به حقش تو زندگی نرسید
+عمه جان نذاشتن که به حقش برسه ، همه حقشو بالا کشیدن و یه لیوان آب شنگولیم روش(منظورم همون ارثی بود که ندادنش به بابام)
عموم: جوجه تو انگار خیلی دلت پره؟ من فقط به وصیت حاجی عمل کردم و مال و منال رو بین بقیه بچه ها تقسیم کردم
-آره عمو به وصیتی عمل کردی که هیچ وقت کتبی نوشته نشده بود
+اصلا تونستم گرفتم نوش جونم میتونی بگیر
دندونامو انقدر محکم فشار دادم به هم که همه اش درد گرفت همینجا به خودم قول دادم حق
خودم و خانوادمو از این لاشیا میگیرم ، بی شرفا حداقل چند ده میلیارد حق ما رو خوردن
شاکی هم هستن...
عمو مجلس رو ترک کرد رفت سمت ماشینش که بره...

ادامه دارد...
غریق
     
  
مرد

 
عالی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
پرفکت
     
  

 
جلوی این داستانو بگیرین کل داستان درست مثل داستان کتایونه. فقط فرقش اینه راویش شده مهیار.
     
  

Streetwalker
 
poffy
درود بر شما
با شما هم عقیده نیستم.داستان در ابتدای راهه و با استقبال بالایی هم مواجه شده و ظرف چند ساعت نزدیک 2000 خواننده داشته.
صد البته وقتی نویسنده داستان کتایون برای قلم خودش ارزشی قائل نمیشه و داستانش رو بی مقدمه بین زمین و آسمان ول میکنه و میره نمیشه دیگران رو بابت خط گرفتن از اون داستان ملامت کرد.
ضمن اینکه به زودی تکمیل اون داستان رو به نویسنده داوطلبی خواهیم سپرد.
💔تو زمستون داره چشمات...❤️‍🩹
     
  
مرد

 
شروعش خوب بود باید ببینیم چطور پیش میره
البته با اون دوستمون هم موافقم عجیب شبیه داستان کتایونه
امیدوارم به درد اون داستان دچار نشه
     
  

 
"قبل"

چند روز از مراسم چهلم گذشته بود دنبال یه فرصت بودم با رعنا صحبت کنم ، تو این چند روز خیلی چهره اش غمگین بود حتی از زمانی که بابا هم فوت کرده بود بیشتر ، میدیدم که
بیشتر داره نگار صحبت میکنه و در روز چند دفعه تنهایی میرفتن توی اتاق رعنا و با هم خلوت میکردن منم چون با نگار رابطه ی فوق العاده ای داشتم تصمیم کرفتم با نگار صحبت کنم ، شب شده بود داشتم از جلوی اتاق رعنا رد میشدم شنیدم که داره گریه میکنه و نگار هم دلداری میده بهش و داشتن صحبت میکردن:
نگار : عزیزم آروم بگیر درستش میکنیم با هم
رعنا(با گریه) : دیگه سرمو هم بین دوستام نمیتونم بگیرم بالا
-غلط کرده مرتیکه ، مگه جرعت همچین کاریو داره؟
+حالا که میگه دارم ، منم که نمیتونم هیچکاری نکنم و منتظر باشم

دیگه خیلی داشتم نگران میشدم نگار که از اتاق اومد بیرون سریع ازش خواستم به یه بهونه
ای بزنیم بیرون ، تعجب کرد اما بدون هیچ حرفی اومد انگار انتظارشو داشت؛
توی ماشین بودیم توی راه سکوت حکمفرما بود که توی یه خیابون پر تردد ایستادم و بی هیچ مقدمه ای شروع کردم :
-این پسره که 207 داشت کیه؟
نگار برق سه فاز از سرش پرید
+کدوم 207؟
-همین که روز چهلم تو خیابون رو به رویی رعنا ده بار رفت پیشش و برگشت
"نگار سکوت کرده بود"
ادامه دادم : مگه نباید اگه مشکلی هست با هم حلش کنیم؟
+چیزی نیست مهیار یکم که بگذره حل میشه
-(صدامو بردم بالا) رعنا اون روز توی ماشین اون پسره داشت گریه میکرد امشب هم توی اتاق داشت بغل دست تو زار میزد این چیه که با گذشت زمان حل میشه؟
+ببین مهیار بین من و تو همیشه اعتماد بوده و سر هیچی رو در بایستی نداشتیم درسته؟
-خب آره
+پس الان هم یه چیزایی رو بهت میگم اما باید قول بدی بین خودمون بمونه
-بگو
+رعنا یه دوست پسر داشت اسمش حامد بود اینا یه مدت با هم بودن و رابطه خیلی نزدیکی هم با هم داشتن اما بعد از یه مدت رعنا تصمیم میگیره رابطه رو تموم کنه اما حامد راضی نمیشه و رعنا تهدید میکنه
-گوه خورده ، چه تهدیدی میکنه که مثلا چه کار کنه؟
+همونطوری که گفتم حامد و رعنا با هم رابطه ی نزدیکی داشتن
-یعنی سکس داشتن؟ "خیلی رک و واضح و یکدفعه این حرفو زدم با نگار هر چند که خیلی راحت بدیم اما برای چند ثانیه سرخ شد انگار و هیچی نگفت"
+خب آره یه بخش از ماجرا اینه؟
-یعنی چی یه بخش از ماجرا ؟ چرا نصفه و نیمه حرف میزنی؟
+توی یکی از سکس هایی که داشتن این حامد حرومزاده از رعنا فیلم میگیره و رعنا رو تهدید میکنه که اگه رابطه رو ادامه نده فیلمارو پخش میکنه.....
نگار همینطوری داشت توضیح میداد اما من روی قسمت اول حرفش قفل بودم که چقدر این حامد بی پدر و مادره و رعنا چقدر احمق و ساده ست که راحت به همه اعتماد میکنه ، به هر حال هرچی که بود گذشته الان باید برای امنیت خواهرم یه کاری میکردم؛
از نگار یه خورده اطلاعات از حامد و خونه زندگیش گرفتم فهمیدم که از این پسر حاجی هاست ، دفتر ازدواج داشتن اونم بغل دست باباش اونجا کار میکرد باباش از این سنتی های
سفت و سخته یه بار فهمیده بوده حامد با رعنا میره بیرون ، چند روز از خونه میکنتش بیرون ، چند روز بود که آخر های ساعت کاری دورا دور میرفتم دم دفتر ازدواج اینا
یه زن چادری با حامد سوار ماشین میشد ، چادرشو در می آورد و میرفت هر شب که بعدا فهمیدم از منشی دفتر بوده ، یه شب دیدم حامد نیست و این تنها ایستاده لب خیابون منتظر ماشین رفتم جلوش و بوق زدم که سوار شه اولش سوار نشد چون هم ماشینم به مسافر کشی
نمیخورد و هم تقریبا خیابون خلوت بود اما چون چهره ام موجه بود و لباس ساده و درستی
تنم بود و توی صحبت هام گفتم : خانم الان خیابون هم خلوته و هم دیر وقت اما اصراری نیست؛
با دو دلی اومد صندلی عقب سوار شد ، توی راه اصلا نگاهش نکردم که راحت باشه
باید سر صحبت رو باز میکردم و سر نخی میگرفتم ، گفتم :
-شما هرشب همین موقع تعطیل میشین؟
+آره چطور مگه؟
-هیچی آخه دیدم آخر شبه و امنیت نداره این خیابونا
+نه هر شب با صاحب کارم میرم امشب عجله داشت نتونست منو برسونه
-اهان ، چون من هر شب بعد از کار مسیرم همین طرفه گفتم اگه مشکلی هست برسومتون
+نه ممنون گفتم که با صاحب کارم میرم
دیگه هیچی نگفتم و رسوندمش ، سر یه خیابون که رسیدیم گفت همینجا پیاده میشم و اصرار
داشت جلو تر نرم ، همونجا ایستادم و پیاده شد اما این تنها سر نخی بود که داشتم ، وقتی
که از ماشین دور شد یه ماشین دیگه اومد دنبالش که یه مرد هم سن و سال خودش و یه پسر بچه توی ماشین بودن ، پسر بچه با صدای بلند و شوق خاصی گفت : سلام مامانی زن جواب سلام بچه شو داد ، با اون مرده خوش و بش کرد و فهمیدم که اون مرده شوهرشه؛
هر شب کارم شده بود همین که برم اونجا ببینم بازم میشه اینو تنها گیر بیارم یا نه ، یه شب
که اونجا بودم دیدم دو تاشون سوار شدن اما اون زن با دعوا از ماشین پیاده شد و ایستاد کنار خیابون و حامد هم رفت ، قدر فرصت رو دونستم و سریع رفتم جلوش و تا سلام کردم
شناخت و این دفعه نشست صندلی جلو و خیلی عصبانی بود و اصلا حرف نمیزد ، پشت چراغ قرمز که بودیم گوشیش رو از کیفش آورد بیرون و رمزشو زد و من دیدم رمزشو
داشت پیام میداد که گوشیش زنگ خورد (بعدا فهمیدم که اسمش لیلا ست)
لیلا : ببین به جان بچم بیچاره ات میکنم
"اون طرف خط هم که فکر کنم حامد بود داشت جر و بحث میکرد"
لیلا : تو غلط میکنی ، ببین پدرتو در میارم..... گوشی رو قطع کرد
من : کمکی از دستم بر میاد؟
لیلا :مرتیکه ی پوفیوز بعد از چهار سال کار کردن توی اون دفتر داره بهم میگه باید بری و میخواد اخراجم کنه
-خب الان میخوایی چیکار کنی؟
+نمیتونه کاری کنه کلی آتو دارم ازش
دیگه چیزی نگفتم نزدیکای همون خیابون بودیم که نگه داشتم ، یه دفعه یکی از طرف شیشه که پایین بود با مشت زد تو به صورتم ، تا به خودم اومدم دیدم مرده همون شوهر لیلا ست و مردم دورمون جمع شده بود و مرده داشت داد و هوار میکرد که چرا زن من سوار ماشین
توعه چون به لیلا شک کرده بود که داره خیانت میکنه ، منم باهاش درگیر شده بودم اما با هزار بدبختی مردم جدامون کردن و سوار شدم و رفتم و صدای زنگ موبایل از توی ماشین اومد ، صدا از زیر صندلی شاگرد بود ، زدم بغل و زیر صندلی رو گشتم و یه گوشی پیدا کردم ، گوشی لیلا بود ، اگار وقتی بین من و شوهرش درگیری پیش اومد این هول شده و تا اومده پیاده بشه گوشیش رو یادش میره که ببره ، کسی که داشت زنگ میزد به اسم زهرا سیو شده بود ، جواب دادم اما هیچی نگفتم ببینم کیه اون طرف که حرف زد داشتم شاخ در میاوردم ، صدای یه مرد بود و همین تا جواب ذاذم شروع کرد فحش دادن و تهدید کردن :
-ببین جنده اگه یدونه از اون فیلم و عکسا پخش بشه روزگارتو سیاه میکنم ، اگه برم زیر آب
تو رو هم با خودم میکشونم زیر آب ... گوشی رو قطع کرد.
رمز گوشی رو که دیده بودم بازش کردم و تو گالری گشتم اما چیزی پیدا نکردم ، تو منو گوشی یه برنامه بود که خودمم داشتمش و گالری مخفی بود زدم روش و رمز داشت با خودم گفتم همون رمز گوشی رو میزنم شاید باز شد ، رمز و زدم و لبخند نشست روی لبام
گالری مخفی باز شد و رفتم توی قسمت عکس ها و چه چیزایی که دیدم ، لیلا خانم جلو ملت
چادر میپوشید اما توی اون گالری عکس های دو نفرش با حامد بود و توی قسمت فیلم ها یه
فیلم سکس بود و معلوم بود دوربین جای مخفی کاشته شده تا حامد نفهمه و اون مرده که داشت سکس میکرد حامد بود اما صورت زنه انگار با برنامه ی کامپیوتری شطرنجی شده
بود و معلوم نبود اما از تن صداش میشد بفهمی که لیلا ست.....
بلاخره بعد از این همه دوندگی یه چیزی گیر آوردم که کون حامد رو پاره کنم ، ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه راه افتادم.

ادامه دارد...
غریق
     
  

 
فکر کنم حرف منو اشتباه فهمیدین. وقتی گفتم جلوی این داستانو بگیرین منظورم این بود که نویسنده داستان کتایون داره این داستانو مینویسه و وقتی هنوز اون داستانش ناقص رها شده درست نیست که یه داستان جدیدو شروع کنه و دوباره وسط کار ول کنه. از شگل آپدیت کردن داستانم معلومه که خودشه قسمت اول داستانو نوشته بعد ده روز قسمت دومو گذاشته معلومه که خودشه.
     
  
مرد

 
عالی بود
     
  
صفحه  صفحه 1 از 2:  1  2  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

قهرمان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA